Author
Professor Head of Logic Department, Iranian Institute of Philosophy
Abstract
Keywords
قیاس توالی سه قضیه با شکل موضوع-محمولی است. دو قضیة نخست ”مقدمه“ و قضیة سوم ”نتیجه“ خوانده میشوند. هر یک از موضوعها و محمولها ”حد“ نامیده میشود. هر قیاس سه حد دارد. حد مشترک بین دو مقدمه، ”حد وسط“، حدی که موضوع نتیجه باشد، ”حد اصغر“، و حدی که محمول آن باشد، ”حد اکبر“ نامیده میشود. همچنین مقدمة شامل حد اکبر، ”مقدمة کبری“ و مقدمة شامل حد اصغر ”مقدمة صغری“ نام دارند. در متون سنتی اسلامی دربارة منطق، مقدمة صغری قبل از مقدمة کبری میآید و این ترتیب عکس ترتیب قرار گرفتن مقدمهها در متون سنتی اروپایی در باب منطق است.
طبقهبندی قیاسها بر اساس جایگاه حد وسط در مقدمهها صورت میگیرد. برای مثال اگر F و H را به ترتیب موضوع و محمول نتیجه و G را حد وسط فرض میکنیم. در این صورت جایگشتهای ممکن زیر را برای این سه حد خواهیم داشت. هر ساخت(pattern) از این جایگشتها، یک شکل نامیده میشود:
|
1 |
2 |
3 |
4 |
مقدمه صغری: |
F, G |
F, G |
G, F |
G, F |
مقدمه کبری: |
G, H |
H, G |
G, H |
H, G |
نتیجه: |
F, H |
F, H |
F, H |
F, H |
با توجه به اینکه هر مقدمه میتواند یکی از چهار قضیة حملی، یعنی موجب کلی، سالب کلی، موجب جزئی و سالب جزئی باشد، هر شکل میتواند شانزده ساخت داشته باشد که همة آنها معتبر نیستند. بنابراین ما به اصولی نیازمندیم که بتوانیم ساختها (ضرب ها)-ی معتبر را از ساختها (ضرب ها)-ی نامعتبر در هر شکل تمیز دهیم. برای انجام این کار چند راه متفاوت متصور است. مهمترین راه که سبب میشود نظریة قیاس شبیه یک نظریة استنتاجی به نظر برسد، این است که با فرض چند قاعده و مفروض قرار دادن یک ضرب بهعنوان اصل موضوع (Axiom)، اعتبار ساختهای دیگر، با تحویل آنها به آن ضرب نشان داده شود. این روشی است که منطقدانان مشائی در نظریة قیاس به کار میبردهاند.
سهروردی، با دنبالهروی از فارابی و ابنسینا، شکل چهارم قیاس را به دلیل آنکه بهطور شهودی موجه بنظر نمیرسد، کنار میگذارد. (4، ص: 34)1
نظریة قیاس سهروردی
ادعای اصلی سهروردی این است که میتوان تمام قضیهها را به قضیههای موجب کلی ضروری تحویل کرد. بنابراین مینویسد:
«جهت نسبت محمول به موضوع یک قضیة حملی یا ”ضروریالوجود“ است که «واجب» ]”ضروری“[ نامیده میشود، یا ”ضروری العدم“ است که «ممتنع» نامیده میشود و یا نه ”ضروریالوجود“ و نه ”ضروریالعدم“ است که «ممکن» نام دارد.» (4 ،ص: 27) 2
وی سپس، با قرار دادن جهت بهعنوان بخشی از محمول و تبدیل هر قضیة وجودی ]جزئی[ به یک قضیة کلی، ادعا میکند که این قضیه اگر صادق باشد ضرورتاً صادق است با جهتقضیه(De dicto).
بنابراین منطق او در اساس موجه است. ولی من در این مقاله صرفاً به بخش غیرموجه منطق او میپردازم و ادعاهای پیچیدهتر و بحثانگیزتر او را در بخش موجه، به مقالة دیگری وامیگذارم.
شیوة سهروردی در اثبات اعتبار همة ضربهای قیاس، مبتنی بر بهکارگیری روشهای ذیل است:
1- تحویل همة قضیههای حملی سالبه به قضیههای موجبه، با «عدول محمول» (obversion) آنها:
براین اساس،
بعضی A ، B نیست
میشود:
بعضی A، غیرِB (non-B) است.
و به طور مشابه
هیچ A ، B نیست
میشود:
هر A، غیرِB (non-B) است.
2- تحویل همة قضیههای حملی جزئی به قضیههای کلی، با تعریفیک محمول جدید مانند «D» که شامل آن افرادی است که ”بعضی A“ در ”بعضیA ، B است“ به آنها ارجاع میدهد. از این برهان که آن را «برهانافتراض» (Ecthesis) مینامند تعبیر دیگری هم کردهاند که شبیه قاعدۀ حذف سور وجودی در استنتاج طبیعی است ولی ما تعبیر بالا را به دلایلی ترجیح میدهیم:
بنابراین،
بعضیA ، B است
تغییر مییابد به:
هر D ، B است.
و بر اساس قاعدة نخست،
بعضیA ، B نیست
میشود:
هر D ، غیرِB است.
3- دو قاعده، یکی برای شکل دوم و یکی برای شکل سوم، به ترتیبی که در ادامه مطرح خواهد شد.
اکنون هر سه شکل را بررسی میکنیم.
شکل اول
همة ضربهای شکل اول به جز باربارا (Barbara) با اعمال روشهای اول و دوم (عدول محمول و برهان افتراض) بر آنها، به سادگی به باربارا تحویل میشوند. برای مثال، قیاس:
بعضی حیوانات ناطق هستند
هیچ ناطقی سنگ نیست
بعضی حیوانات سنگ نیستند
به قیاس زیر تحویل میشود:
هرD ناطق است
هر ناطق غیرِسنگ است
هر D غیرِسنگ است
که ضرب باربارا است و نتیجة آن را میتوان به سادگی به صورت زیر بازنویسی کرد:
بعضی حیوانات سنگ نیستند.
دو ضرب دیگر این شکل را نیز میتوان به همین روش به باربارا تحویل کرد.
اکنون سایر شکلها را بررسی میکنیم.
شکل دوم
بر مبنای متون سنتی، ضربهای معتبر شکل دوم، یکی از چهار قالب (Form) ذیل را دارند:
1- هرF ، G است
هیچ H ، G نیست
هیچ F ، H نیست
2- هیچ H ، G نیست
هرF ، G است
هیچ H ، F نیست
3- بعضیF ، G است
هیچ H ، G نیست
بعضی F ، H نیست
4- بعضیH ، G نیست
هرF ، G است
بعضیH ، F نیست
اکنون با استفاده از قواعد سهروردی، صورتهای موجب کلی متناظر با هر یک از ضربهای بالا را مینویسیم:
1- هرF ، G است
هرH ، غیرِG است
هرF ، غیرِH است
2- هر H ، غیرِG است
هرF ، G است
هرH ، غیرِF است
3- هرD ، G است
هرH ، غیرِ G است
هرD ، غیرِH است
4- هرD ، غیرِG است
هرF ، G است
هرD ، غیرِF است
همانطور که در این صورتبندی (Formalism) بهوضوح دیده میشود، همة ضربها تنها یک قالب [مشابه] دارند. در هر ضرب دو موضوع متفاوت داریم که به یکی از آنها یک محمول اعمال شده و برای دیگری، صورت سلبی یا معدولة آن محمول بهکار رفته است. سهروردی برای اثبات اعتبار این شکل، یک اصل جدید در سطح فرازبان ارائه میکند (4، ص: 36) 3:
«اگر دو قضیة کلی [موجبه] (محیطتان) دارای موضوعهای متفاوت باشند، به گونهای که اثبات محمول یکی از آنها بر دیگری در تمام جنبهها یا در یک جنبه غیرممکن باشد ... آنگاه ممتنع است که بتوان یکی از موضوعها را برحسب دیگری توصیف کرد؛ صرف نظر از اینکه کدام یک از آن دو موضوع بهعنوان موضوع یا محمول نتیجه قرار داده شده باشد».
با استفاده از این قاعده، اعتبار ضربهای این شکل تضمین میشود، هرچند آنها را به باربارا تحویل نکنیم.
در سنت ارسطویی، قالب مشترک سهروردی (Suhrawardi’s Common Form) از این شکل به صورت زیر نوشته میشود:
هرF ، G است
هر H ، غیرِG است
هیچF ،H نیست
اما برای دست یافتن به این نتیجه، مقدمة دوم به صورت زیر تغییر میکند:
هرG غیرِH است.
حال، با استفاده از این عبارت و مقدمة اول، به نتیجة زیر میرسیم:
هرF غیرِH است
این یک قیاس باربارا است. سهروردی از آنجا که تمایلی به استفاده از قاعدة عکس ندارد، قاعدة خود را به صورت زیر به کار میبرد (3، ص: 37)4:
«این دو عبارت، دو قضیهاند که محال است بتوان آنچه را بر موضوع یکی از آنها حمل میشود بر موضوع دیگری نیز حمل کرد و در هر دو قضیهای که حمل آنچه به موضوع یکی از آنها حمل شده است به موضوع دیگری ممتنع باشد، آنگاه موضوعهای آن دو قضیه ضرورتاً متباین هستند.»
بنابراین موضوعهای این دو قضیه ضرورتاً متباین هستند.
سهروردی، در ابتدای این قیاس باربارایی در فرازبان مینویسد: «و مخرجه من الشکل الاول» (3، ص: 39)، یعنی «و راه بیان این قاعده از طریق شکل اول این است...». او در ادامه، اثبات بالا را مینویسد. نکتة ظریف در استدلال او این است که قاعدة سهروردی، به بیان جدید، یک قاعدة فرازبانی است، حال آنکه ”[قاعدة] عکس“ مورد استفادة منطقدانان سنتی، قاعدهای است که درستی آن در درون زبان موضوعی (Object Language) ثابت میشود.
در حاشیه باید اشاره کرد که ترجمة جِی. والبریج (J. Walbridge) و حسین ضیایی از این بخش (5، ص: 23) از حکمهالاشراق، مانند ترجمة بخش متناظر آن در شکل سوم (5، ص: 25) اشتباه به نظر میرسد.
شایان ذکر است که در این شکل، مانند سایر شکلها، سهروردی بحث خود را به قیاسات موجه نیز تسری میدهد. به هر حال، همان طور که پیشتر گفتم، من این قسمت از نظریة او را کنار گذاشتهام. به باور سهروردی و پیش از او ابنسینا، هر قضیهای موجه است؛ خواه جهت آن به صراحت مشخص شده باشد یا نه. این موضعی است که حتی بعضی متخصصان معاصر منطق موجهات نیز اتخاذ میکنند. ولی هدف من در این مقاله این است که دریابم آیا ادعاهای سهروردی دربارة بخش غیرموجه منطقی که ارائه کرده است؛ یعنی بخش سادهتر آن، پذیرفتنی و قابل دفاع هست یا نه. این موضوع زمینه را برای بررسی ادعای بلندپروازانهتر او آماده میکند.
شکل سوم
آرای سهروردی دربارة شکل سوم جالبتر است. او با دو قضیة شخصیه 5 آغاز میکند:
زید انسان است
زید حیوان است
حال میگوید که از این دو قضیه میتوانیم به نتایج زیر دست یابیم:
بعضی انسانها حیوان هستند
و بعضی حیوانها انسان هستند
سپس اضافه میکند که اگر ما به جای نام یک شخص خاص، واژهای با یک معنای عام، مانند «انسان» داشته باشیم، میتوانیم مقدمههایمان را (البته صرفاً در برخی موارد) به قضایای زیر تعمیم دهیم:
هر انسان حیوان است
هر انسان ناطق است
سهروردی اینجا نیز، مشابه مورد شکل دوم، اصل فرازبانی دیگری را معرفی میکند6:
«اگر چیز خاصی [در اینجا «انسان»] با دو محمول وصف شود، آنگاه فردی [در اینجا «حیوان»] از این دو محمول، ضرورتاً با محمول دیگر [در اینجا «ناطق»] نیز وصف میشود.» (3، صص 38-37)
سپس نتیجه میگیرد:
بعضی حیوانها ناطق هستند.
بخش ظریف بحث او در مورد این شکل هنگامی است که یکی از مقدمهها یک مقدمة حملی جزئی باشد:
هر انسان حیوان است
بعضی انسانها نویسنده هستند
سهروردی در ادامه میگوید، چون «بعضی انسانها» مشمول «هر انسان» میشود، کافی است چیزی را انتخاب کنیم که توسط هر دو محمول توصیف شود.
خوانندة آشنا با قواعد استنتاج طبیعی، درمییابد که سهروردی به طور ضمنی از قواعدی مانند قاعدة حذف وجودی (Existential Elimination Rule)، قواعد معرفی (Introduction Rules)، و نیز قاعدة حذف کلی (Universal Elimination Rule) استفاده میکند. همچنین نزد او، تهی نبودن (non-emptiness) حدود موضوع (subject terms) برای تمام ضربها یک پیشفرض است. برای درک بهتر مطلب، میتوان ساخت کلی (General Pattern) استدلال او را در منطق محمولات جدید، به صورت استدلال زیر صورتبندی کرد:
(x)(Fx→Gx)
(x)(Fx→Hx)
($x)Fx
($x)(Gx & Hx)
سهروردی در پایان بحث دربارة شکل سوم قیاس، یک بار دیگر استفاده از قاعدة خود را برای نشان دادن ساخت مشترک این شکل، با صورت باربارا بیان میکند و این را «بیان آن از راه شکل اول» مینامد (3، ص: 39)7:
«این دو عبارت دو قضیهاند که در آنها یک چیز خاص با دو محمول وصف میشود. در هر دو قضیهای که در آنها یک چیز خاص با دو محمول وصف شود، آنگاه بعضی از موصوفات یکی از محمولها با محمول دیگر هم وصف میشود.
بنابراین این دو عبارت نیز همین گونهاند.»
اینجا نیز سهروردی از یک قاعدة فرازبانی برای اثبات اعتبار این ضربها استفاده میکند.
البته هر اصل موضوع، قانون، یا اصل هر علمی را میتوان برای یک مورد خاص استفاده کرد و یا آن را بر آن مورد خاص اعمال کرد تا به صورت باربارا صورتبندی شود. به این استدلال نگاه کنید:
خط راست L از دو نقطة a و b میگذرد
خط راستی که از دو نقطه میگذرد نزدیکترین فاصله بین آن دو نقطه است
بنابراین، خط L کوتاهترین فاصله بین نقاط a و b است
سهروردی همچنین استفاده از هر قاعده را به صورت وضع مقدم (Modus Ponens) هم صورتبندی میکند.
بحث سهروردی دربارة شکل سوم قیاس، نکات تازة دیگری را نیز در بر دارد. بنابراین آن را دقیقتر بررسی میکنیم:
به طور سنتی، شکل سوم قیاس شش ضرب [معتبر]، به قرار زیر دارد (به تبع متون اسلامی دربارة منطق، باز هم من مقدمة صغری را قبل از مقدمة کبری مینویسم و از نمادنویسی جدید استفاده میکنم):
1- (x)(Gx→Fx)
(x)(Gx→Hx)
($x)(Fx & Hx)
2-(x)(Gx→ Fx)
(x)(Gx→⌐Hx)
($x)(Fx & ⌐Hx)
3-($x)(Gx & Hx)
(x)(Gx→Fx)
($x)(Hx & Fx)
4- ($x)(Gx & Hx)
(x)(Gx→⌐Fx)
($x)(Hx & ⌐Fx)
5- (x)(Gx→Fx)
($x)(Gx&Hx)
($x)(Fx & Hx)
6- (x)(Gx →Fx)
($x)(Gx&⌐Hx)
($x)(Fx & ⌐Hx)
در اینجا در ضرب دوم، با قرار دادن نقیض بهعنوان بخشی از ‘H’ در مقدمة دوم (عدول محمول) این ضرب به ضرب اول همین شکل تحویل میشود و پس از آن نتیجه با استفاده از دومین قاعدة فرازبانی سهروردی به دست میآید. در مورد چهار ضرب دیگر هم کافی است یکی از آنها بررسی شود. ضرب ششم را در نظر میگیریم:
با برهان افتراض و عدول محمول، مقدمة دوم به صورت زیر تحویل میشود:
(x)(Dx→non-Hx)
با فرض این که چیزهایی که ‘$x’ در مقدمة دوم به آنها اشاره دارد مشمول‘(x)’ در مقدمة اول هستند، خواهیم داشت:
(x)(Dx→Gx)
از این مقدمه و مقدمة اول، به مقدمههای زیر دست مییابیم:
(x)(Dx→ Fx)
(x)(Dx→ non-Hx)
و باز هم با اعمال همان قاعده [قاعدة فرازبانی دوم] خواهیم داشت:
($x)(Fx & non-Hx)
و باز هم میتوان نتیجة اخیر را با استفاده از برهان افتراض به صورت یک قضیة موجب کلی نوشت.
دو ضرب دیگر
به باور منطقدانان سنتی، از دو قضیة سالبه و دو قضیة جزئی نمیتوان قیاس معتبری به دست آورد. اما سهروردی نظر متفاوتی دارد. ببینیم چگونه:
فرض کنیم:
هیچ A ، B نیست
هیچ A ، C نیست
سهروردی با عدول محمول به مقدمههای زیر میرسد:
هرA ، غیرِB است
هرA ، غیرِC است
و با اعمال قاعدة وی به:
هر غیرِB ، غیرِC است
البته این یک ساخت معتبر است، ولی آنچه سهروردی از آن غفلت میکند این است که به این شیوه، حدهای اصغر و اکبر مقدمهها تغییر میکند. این مورد نمیتواند مثال نقضی برای قاعدة عمومی سنتی مذکور باشد. در آن قاعده، حدهای اصغر و اکبر باقی میمانند و باید بدون تغییر باقی بمانند، ولی در این نمونه حدهای A و B به غیرِA و غیرِB تغییر یافتهاند.
قیاس با مقدمههای جزئی
یکی از قواعد (شرایط) عمومی قیاس معتبر این است که نباید بیش از یک مقدمة جزئی داشته باشد. سهروردی در این باره مینویسد (3، ص: 38)8:
«اگر بعضی چیزها با یکی از دو محمول و یا با هر دو آنهاوصف و سپس مشخص شود، و کلی گردد، آنگاه مورد آن همان خواهد بود [مشابه قالب مشترک شکل سوم].»
به نظر میرسد سهروردی میگوید، میتوان از دو قضیة جزئی، مانند:
بعضی G ، F هستند
بعضی G ، H هستند
به قضیة زیر دست یافت:
بعضی F ، H هستند
مشروط بر اینکه چیزی را بتوان مشخص کرد که هر دو [ویژگی] F و H را داشته باشد.
ولی این «چیزی» چه باید باشد؟ آیا شخصی مانند زید در اولین مثال سهروردی است؟ یا اینکه بر مبنای برهان افتراض، آن چیز، محمولی است مانند D، شامل آن افرادی که «بعضی G» در دو مقدمة یادشده، به آنها اشاره دارد؟ در مورد دو مقدمة زیر چطور؟
بعضی اعداد زوج هستند
بعضی اعداد فرد هستند
تردیدی نیست که روش مواجهة سهروردی با این ساخت قیاس بهعنوان قیاس معتبر یک اشتباه منطقی است. در واقع شهرزوری در شرح بر حکمه الاشراق برای این قسمت توضیحی نمیدهد و در بخش قبل از این ساخت، عدم اعتبار این قیاس را با دو مثال اثبات میکند (2، ص:111). ولی به نظر میرسد قطبالدین شیرازی، دیگر شارح معروف این کتاب، اعتبار این ساخت را پذیرفته باشد. وی مقدمههای زیر را بهعنوان مثال، بدون دادن نتیجهای یا شرحی بر آن، ارائه میکند (1، ص: 214)9:
بعضی انسانها در واقع نویسنده هستند
بعضی انسانها در واقع خندان هستند
به نظر میرسد، شارح با افزودن ”در واقع“ (Actually) به هر قضیه سعی دارد اطمینان دهد که در واقع بعضی نویسندهها و بعضی خندانها وجود دارند و در نتیجه بعضی نویسندههای خندان وجود دارند. البته آن طور که سهروردی میگوید، اگر بتوان در چنین ساختی، فردی را پیدا کرد که به وسیلة هر دو محمول F و H توصیف شده باشد، میتوان نتیجه گرفت که «بعضیF ، G هستند». با این همه، با این نوع مصداقگزینی فرامنطقی
(Extra Logical Specification)، میتوان مثالهای صادقی برای هر قیاس نامعتبری پیدا کرد. در واقع، این یکی از راههایی است که منطقدانان سنتی ما از جمله سهروردی استفاده میکنند تا عدم اعتبار بعضی قیاسها را اثبات کنند.
بحث
در این بخش به مقایسة آراء و نظرات منطقدانان سنتی و سهروردی دربارة قیاسات میپردازیم. منطقدانان سنتی، به تبعیت از ارسطو، ضربهای شکل اول را بدیهی (Self-Evident) فرض میکنند و برای اثبات اعتبار ضربهای شکلهای دوم و سوم، آنهارا با [قاعدة] عکس، برهان افتراض و برهان خلف به ضربهای شکل اول و غالباً باربارا، تحویل میکنند.
سهروردی ابتدا مقدمههای هر قیاس را با استفاده از عدول محمول و برهان افتراض، به قضیههای حملی موجب کلی تحویل میکند. بهعلاوه او باربارا را بهعنوان قیاسی بدیهیالانتاج میپذیرد. در خصوص اشکال قیاس:
1- تمام ضربهای شکل اول به جز باربارا به باربارا تحویل مییابند و اعتبار آنها به واسطة [بداهتِ] باربارا تضمین میشود.
2- تمام مقدمههای ضربهای شکل دوم، در نمادنویسی جدید ساخت مشترک زیر را به خود میگیرند:
(x)(Fx→Gx)
(x)(Hx→non-Gx)
آنگاه او قاعدة جدیدی را در سطح فرازبان به کار میبندد تا به نتیجة زیر برسد:
($x)(Fx & non-Hx)
در منطق محمولات جدید، کافی است به مقدمهها غیر تهی بودن’ ‘F (یا’ ‘H) اضافه شود:
($x)Fx (or ($x)Hx)
این کار، درستی و صحت قاعدة سهروردی را نشان میدهد. البته پیشفرض سهروردی غیرتهی بودن حدهای موضوع، حتی برای قضیههای سالبة حملی است.
سهروردی در پایان بحث خود دربارة این شکل، بهکارگیری قاعدهاش را برای ساخت مشترک این شکل، همان طور که در بالا گفتم، به شکل باربارا صورتبندی میکند. البته همان طور که توضیح دادم، این کار، تحویل این ساخت مشترک به باربارا نیست.
3- قالب مشترک سهروردی برای ضربهای شکل سوم چنین است:
(x)(Gx→Fx)
(x)(Gx→Hx)
اینجا نیز سهروردی قاعدة دیگری را معرفی میکند، تا نتیجه بگیرد که:
($x)(Fx & Hx)
باز هم، اگر قضیة وجودی زیر:
($x)Gx
به مقدمهها اضافه شود، درستی این قاعده میتواند تأیید شود.
همان طور که قبلاً اشاره کردم، برهان سهروردی در اثبات این قیاس، شباهت بسیاری به قواعد سور(Quantifier Rules) روش استنتاج طبیعی جدید دارد.
اصلاح و بهبود روش سهروردی
با توجه به آنچه در انتهای [مبحث] شکل دوم گفتم، واضح به نظر میرسد که با اعمال قاعدة عکس مستوی به ساخت مشترک (Single Pattern) شکل دوم و ساخت مشترک شکل سوم، هر ساختی به باربارا تحویل پیدا میکند. بنابراین نه تنها به دو قاعدة جدید سهروردی نیاز نداریم، بلکه [به این ترتیب] نظریه سادهتر نیز میشود. تحویل تمام ضربها به باربارا به این روش یکدستتر و باصرفهتر است. محل سؤال است که چرا سهروردی این رویکرد ساده را در نظریة قیاس انتخاب نکرده است. در مقالهای دیگر در باب قاعدة عکس به این مطلب خواهم پرداخت .
نتیجه
با توجه به شرح و بررسی ارائه شده از آراء و نظرات سهروردی در نظریة قیاس، به نظر میرسد که:
1- رویکرد سهروردی به نظریة قیاس و روش او برای اثبات اعتبار ضربها بهطور صوری صحیح است.
2- با توجه به شواهد مکتوبی که در دسترس است، تمام مواد و مطالبی (از جمله قواعد فرازبانی) را که سهروردی برای شکل دادن به نظریة خود به کار برده، بر ابنسینا معلوم بوده است، ولی این مواد و مطالب در نوشتههای ابنسینا و پیروانش اینجا و آنجا پراکنده است. سهروردی آنها را جمعآوری و با ترکیب این مواد پراکنده نظریهای را تنظیم و ارائه کردهاست. (← القیاس، قسمت دوم، فصل چهارم)
3- تقریر سهروردی از قیاس را میتوان به جای افزودن دو قاعدة جدید به نظریة سنتی قیاس، با استفاده از عکس مستوی بهبود بخشید.
شایان ذکر است که سهروردی دو قاعدة خود را «قواعد اشراقی» مینامد.
از پروفسور ویلفرید هاجز (Wilfrid Hodges) به جهت نکات سازندهای که دربارة این مقاله ارائه کردند تشکر میکنم. همچنین از همکارانم، دکتر حسین معصومی همدانی، دکتر محمود یوسف ثانی و دکتر سید. ن. موسویان برای خواندن پیشنویس اولیة این مقاله و ارائة پیشنهادهای ارزشمند سپاسگزارم.
پینوشتها
1- و اذا کان الحدّ المتکرر، اعنى الاوسط، موضوع المقدمة الاولى و محمول الثانیه، فهو السیاق البعید الذی لا یتفطّن لقیاسیته من نفسه، فحذف.
2- الحملیّه نسبه محمولها إلی موضوعها إمّا ضروریّالوجود و یسمّی «الواجب»، أو ضروریّ العدم و یسمّی «الممتنع» أو غیر ضروریّ الوجود و العدم و هو «الممکن».
3- و هی انّه اذا کانت قضّیتان محیطتان مختلَفتا الموضوع یستحیل اثبات محمول احداهما علی الأخری من جمیع الوجوه أو من وجه واحد... فیمتنع اذن ان یوصف أحدهما بالآخر أیّهما جُعل موضوعاً فی النتیجه، وأیّهما حُمل هیهنا.
4- و مخرجه من السیاق الاوّل انّ هذَین القولَین قضّیتان استحال علی موضوع احداهما ما أمکن علی موضوع الاُخری. و کلّ قضّیتین استحال علی موضوع احداهما ما أمکن علی موضوع الاُخری، فموضوعاهما بالضرورة متباینان؛ ینتج انّ هذَین القولَین قضّیتان موضوعاهما بالضرورة متباینان.
5- سهروردی در حکمهالاشراق این قضیه را قضیه شاخصه مینامد (4،ص: 24).
6- و اذا وجدنا شیئا واحدا معیّنا و وصف بمحمولین، علمنا ان شیئا من احد المحمولین موصوف بالمحمول الآخر ضروره
7- و مخرجه من الشکل الأول هو ان هذین القولین قضیتان فیهما شیء ما وصف بکلى المحمولین؛ و کل قضیتین فیهما شیء ما وصف بکلى المحمولین، فبعض موصوفات احد المحمولین یوصف بالآخر
8- اذا کان بعض من شیء موصوفا باحد المحمولین او کلیهما و عیّن فجعل مستغرقا، فکان هذا حاله.
9- بعض الإنسان کاتب بالفعل، و بعض الإنسان ضاحک بالفعل
4- Suhrawardī. Le Livre de la Sagess Orientale: Kitab Hikmat al-Ishrāq, Translated by Henri Corbin, Paris, Verdier, 1986.
5-Suhrawardī. The Philosophy of Illumination, Translated by John Walbridge and Hossein Ziai, Brigham Young University Press, Provo Utah, 1999.