Author
Associate Professor of Philosophy, Tarbiat Modares University
Abstract
Keywords
افلاطون در کتاب جمهوریت مینویسد:
«مطالعة ریاضیات دستگاهی ذهنی را توسعه داده و به کار میاندازد که ارزش آن از هزار چشم برتر است»
دو هزار و پانصد سال طول کشید تا گوتلوب فرگه دریافت برای تدقیق مفاهیم و تحکیم مبانی ریاضیات نیز باید دستگاه بنیادیتر دیگری را به نام «منطق ریاضی» تأسیس کرد. فرگه منطق ریاضی را میکروسکوپ ذهن میدانست که از ورای آن میتوان بسیاری از دقایق و ظرایف را مشاهده کرد که با چشم و ذهن غیرمسلّح اساساً آن مسائل قابل رؤیت نیستند.
یکی از نظریههای مهّم تاریخ منطق، که میتوان آن را در پرتو منطق جدید مطالعه نمود و مورد بازخوانی و احیاناً بازیابی قرار داد، نظریة «ضرورت بتاته» شیخ شهابالدین سهروردی است.
خلاصة این نظریه بدین شرح است که جهات ضرورت، امکان و امتناع، اگر بیانگر صفات اشیا باشند (جهت متافیزیکی) در تصویر و انعکاس منطقی خود باید بخشی از محمول (عقد الحمل) تلقّی شوند و در آن صورت جهت نسبت و رابطة حملی که جهت اصلی قضیه است در کلیة حالات قابل تحویل به ضرورت است.
قبل از بحث دربارة نظریة مزبور مناسبتر آن است که به مبانی منطقی- فلسفی و تاریخی آن نظری بیندازیم.
جهت فلسفی(متافیزیکی)
جهات ضرورت، امکان و امتناع، وصف چه اموری میتوانند باشند؟ آیا وصف معرفت ما و در نتیجه اوصافی ذهنیاند؟ و یا وصف حقایق عینی و واقعیاند و یا توأمان میتوانند وصف امور ذهنی و واقعی باشند؟
سول کریپکی در کتاب نامگذاری و ضرورت در این باره مینویسد:
«گاهی مفهوم ضرورت به صورت معرفتشناختی به کار میرود و بنابراین میتواند به معنای
پیشینی باشد و البته گاهی نیز به صورتی فیزیکی به کار میرود، آن هنگام که مردم بین
ضرورت فیزیکی و منطقی فرق میگذارند، اما آنچه من در اینجا با آن سروکار دارم مفهومی
متافیزیکی است، نه معرفت شناختی» (کریپکی،1381: 40).
با توجه به عبارت فوق، جهت (در اینجا جهت ضرورت) را میتوان به دو نوع جهت فلسفی (مثلاً ضرورت متافیزیکی) و جهت معرفتی (مثلاًضرورتاحکام علمی)تقسیم نمود که جهت معرفتی خود به دو نوع جهت فیزیکی (مثلاً ضرورت فیزیکی) و جهت منطقی (مثلاً ضرورت منطقی) قابل تقسیم است. در جهت فلسفی و متافیزیکی، این اشیای عینی و خارجی هستند که متصف به جهت، مثلاً جهت ضرورت میگردند، به این گونه از جهات اصطلاحاً «جهت شئ» (modality de re) میگویند. در صورتی که جهت، وصف گزارههای منطقی و یا گزارههای فیزیکی باشد به «جهت گزاره» (modality de dicto) مشهور است.
در چارچوب منطق جدید دو مفهوم جهت شئ و جهت گزاره را میتوان به صورت دقیقتری تعریف کرد.
فرمولf از زبان صوری منطق موجهات محمولی را دارای جهت گزاره مینامیم اگر و تنها اگر در حوزه و دامنة جهت، هیچ متغیر آزادی وجود نداشته باشد، به عنوان مثال در فرمولهای زیر:
1: □ ("x)Ax 2: à($x)(Ax É Bx)
3: □ ($x)Bx 4: à("x)(Ax É Bx)
در صورتی که در حوزه و دامنة یک جهت لااقل یک متغیر آزاد وجود داشته باشد، فرمول را دارای جهت شئ میگویند، به عنوان مثال در فرمولهای زیر:
5: ("x) □Axy 6: ($x)(Ax É àBxy)
7: ($x)( □ Ax É àBx) 8: ("x)à(Ax É Bx)
در صورتی که جهت ضرورت و امکان، وصف اشیاء عینی و خارجی باشد (جهت فلسفی و متافیزیکی)، تبیین آن در منطق جدید در قالب فرمولی انجام میشود که اولاً: دامنة جهت یک فرمول اتمی باشد و ثانیاً: دارای لااقل یک متغیر آزاد باشد ( مثالهای شماره5 و6 و 7)
جهت محمول
اگر به ساختار منطقی یک گزارة حملی (به عنوان مثال موجبة کلیه) توجه نماییم، به وضوح میتوان دریافت که جهات منطقی (به عنوان مثال ضرورت) میتواند در چهار موضع و جایگاه زیر واقع شود.
1- ضرورتاً هر الف ب است (جهت گزاره)
□ ("x)(Ax É Bx)
هر الف ضرورتاً ب است (جهت حمل)
("x) □ (Ax É Bx)
3- هر الف ضروری، ب است (جهت موضوع)
("x) (□Ax É Bx)
هر الف ب ضروری است (جهت محمول)
("x) (Ax É □Bx)
در این مقاله عمده تمرکز ما بر روی جهت حمل و جهت محمول است.
ارسطو درکتاب ارغنون ومنطقدانان ارسطویی در آثار متعدد خویش، هرچند اشاراتی به جهت گزاره دارند، همگی بر این نکته تأکید و تصریح کردهاند که جهت اصلی و طبیعی همان جهت حمل یا جهت نسبت است.
ابن سینا در کتاب شفا مینویسد:
«جهت حقیقی آن است که یا قرین رابطه و نسبت باشد، که در این صورت جهت به طور مطلق
دلالت بر کیفیت ربط محمول بر شئ (موضوع) مینماید، و یا اینکه قرین سور کلی یا جزئی قرار گیرد
وقتی میگوییم هر انسانی ممکن است که کاتب باشد، جهت دارای موضع طبیعی است» (ابن سینا،1935: 115)
خواجه نصیرالدین طوسی نیز در کتاب اساس الاقتباس بر تفاوت جهت حمل و جهت محمول تأکید نموده و مینویسد:
درلغت تازی موضع جهت بطبع متقدم بود بر موضع رابطه، چه اگر متأخر باشد جهت جزوی
از محمول شود و قضیه در حقیقت مطلقه بود..... و در پارسی اگر گویی زید بامکان کاتب است
موجهه باشد و اگر گویی زید، کاتب بامکان است مطلقه باشد وجهت جزو محمول کرده باشی. (طوسی،1361: 130)
با وجود چنین تفسیر شایعی در منطق ارسطویی در باب جهت حمل و جهت نسبت، هم ارسطو و هم ارسطوئیان در مواضعی از این دیدگاه تخطّی نمودهاند. در زیر تنها به ذکر سه شاهد اکتفا میشود:
الف: ارسطو در کتاب ارغنون به صراحت بیان میکند که اگر در یک قیاس حملی، صغری مطلقه (عاری از جهت) و کبری ضروری باشد، نتیجة قیاس نیز ضروری است. وی در کتاب تحلیل اول مینویسد:
«همچنین گاهی اتفاق میافتد که وقتی یک مقدمه ضروری است، نتیجه نیز ضروری است نه در هر
حالتی که یکی از مقدمات ضروری است بلکه تنها آن هنگام که کبری ضروری است. به عنوان مثال اگر
الف به ضرورت حمل شود یا نشود بر ب اما ب به صورت ساده (بدون جهت) بر ج حمل گردد.
(Aristotle,1949: 9,30a,15-19)
اگر از سنت منطقی و دقیق ابنسینا تبعیت کرده و صغری را قبل از کبری ذکر کنیم، دو مثال ارسطو را در عبارت فوق به صورت زیر میتوان بیان و در منطق موجهات جدید فرمولبندی کرد:
1) هر ج ب است
("x)(Gx É Bx)
هر ب ضرورتاً الف است
("x) □ (Bx É Ax )
هر ج ضرورتاً الف است
\ ("x) □ (Gx É Ax)
\
2) هر ج ب است
("x)(Gx É Bx)
هیچ ب ضرورتاً الف نیست
\ ("x) □ (Bx É ~ Ax)
\ هیچ ج ضرورتاً الف نیست
\ ("x) □ (Gx É ~ Ax)
با مختصری تأمل میتوان دریافت که هیچ کدام از دو استدلال مزبور معتبر نیستند. بنابر قاعدة مشهور تئوفراستس (شاگرد ارسطو) نتیجه باید تابع اخس مقدمتین باشد، اما در دو استدلال فوق میبینیم مقدمة اول مطلقه و عاری از جهت است و مقدمة دوم ضروری است (ضرورت حمل و نسبت) ولی نتیجه از اخس یعنی مطلقه تبعیت نکرده است.
تنها توجیه منطقی که منطقدانان جدید( رشر ، بکر و...) برای این دو استدلال ارسطو یافتهاند آن است که اگر ضرورت درمقدمة دوم (کبری) به صورت جهت محمول (و نه جهت حمل) تفسیر گردد هر دو استدلال فوق معتبر خواهند بود (McCall,1963:18). به صورت زیر:
هر ج ب است
("x)(Gx É Bx)
هر ب ، به ضرورت الفاست
("x) (Bx É □ Ax)
\ هر ج ، به ضرورت الفاست
\ ("x) (Gx É □ Ax)
هر ج ب است
("x)(Gx É Bx) :
هیچ ب ، به ضرورت الفنیست
("x) (Bx É ~ □Ax)
\هیچ ج ، به ضرورت الفنیست
\ ("x) (Gx É ~ □ Ax)
همان گونه که ملاحظه میشود حصول یک تفسیر سازگار از منطق موجهات ارسطو (لااقل در قیاس شکل اول) منوط به پذیرش جهت محمول در ساختار یک گزارة حملی است، مطلبی که همواره در منطق ارسطویی انکار شده و مورد انتقاد قرار گرفته است.
ب: تمامیمنطقدانانمسلمان پس از ابنسینا بر این نکته تأکید نمودهاند که اگر جهت موضوع (عقدالوضع) ممکنه باشد (رأی فارابی در مقابل رأی ابنسینا)، قضایای ممکنه نیز به ممکنه قابل انعکاساند ( رازی،1363: 132). حال اگر جهت اصلی قضیه را بر اساس رأی غالب ارسطوئیان جهت حمل بدانیم، دیدگاه مزبور را به صورت زیر (به عنوان مثال در عکس موجبة کلیة ممکنه) میتوان بیان و فرمولیزه کرد:
هر الف به امکان، امکاناً، ب است
("x)à(àAx É Bx), ($x)àAx
\ بعضی ب به امکان، امکاناً، الفاست
\ ($x)à(àBx Ù Ax)
ذکر فرمول ($x)àAx در مقدمات نشاندهندة وجود پیش فرض وجودی در منطق ارسطویی است. معهذا استدلال مزبور معتبر نیست، اما اگر جهت اصلی قضیه به صورت جهت محمول (و نه جهت حمل) در نظر گرفته شود، استدلال معتبر زیر را به دست میدهد:
هر الف به امکان ، به امکان ب است
("x) ( àAx É à Bx), ($x)àAx
\بعضی ب به امکان ، به امکان الف است
\ ($x) ( àBx Ù à Ax)
و این تأیید دیگری است براین نکته که ارائة یک قرائت سازگار از منطق موجهات ارسطویی و سینوی منوط به پذیرش جهت محمول در ساختار قضیة حملیه است.
ج: میدانیم در چارچوب نظریة موجهات زمانی ابنسینا از انضمام دو قید لادوام ذاتی و لاضرورت ذاتی به قضایای بسیط، قضایای موجهة مرکب ساخته میشوند. حال به مثال زیر توجه میکنیم:
A) هر الف به ضرورت ب است، مادامی که الف است، نه دائماً (مشروطة خاصه)
به وضوح روشن است عبارت فوق هر چند معنایی را در عرف به ذهن القا میکند، ساختار منطقی روشنی ندارد.
منطقدانان مسلمان برای ارائة ساختار نحوی روشنتر دو نکتة زیر را متذکر شدهاند:
اولاً: قید زمانیمادامالوصف «مادامی که الف است» در عبارت فوق و قیود شبیه آن (مادامالذات، مادامالوقت)میتواند به صورت کلمهای مثل «وصفی»، «ذاتی» و «وقتی» به جهت اضافه شود ( مثل ضرورت وصفی، ضرورت ذاتی، امکان ذاتی و .....). در این صورت عبارت (A) به صورت زیر بیان میشود:
«هر الف به ضرورت وصفی ب است، نه دائماً» (طوسی،1361: 132- 143 ).
ثانیاً: قیود لادوام ذاتی (نه دائماً) و لاضرورت ذاتی (نه ضرورتاً) درتفسیر متعارف و معمول اشاره به قضیة دیگری دارد که با قضیة اول در کمیت وحدت و در کیفیت اختلاف دارد (متضاد یا داخل در تحت تضاد قضیة اول) (رازی، 1363: 102).
از آنجا که قید لادوام ذاتی خود معادل «اطلاق ذاتی» است، صورت نهایی عبارت (A) ازدیدگاه منطقدانان مسلمانبه صورت زیر بیان میشود:
1A) هر الف، به ضرورت وصفی ب است و به اطلاق ذاتی ب نیست (مشروطة خاصه)
که منطقاً معادل عبارت زیر است:
2A) هر الف به ضرورت وصفی ب است و هیچ الف به اطلاق ذاتی ب نیست (مشروطة خاصه)
تعریف و تفسیر مزبور از قضایای موجهة مرکب که بسیار شایع و رایج است اگرچه در مورد قضیة موجهة مرکب کلیه درست و خالی از اشکال است، اما در مورد قضایای مرکب جزئیه قطعاً نادرست است، چراکه قضیة زیر:
1B) بعضی الف، به ضرورت وصفی ب است و به اطلاق ذاتی ب نیست (مشروطة خاصه)
منطقاً به عبارت زیر قابل تحلیل نیست
2B) بعضی الف به ضرورت وصفی ب است و بعضی الف به اطلاق ذاتی ب نیست (مشروطة خاصه)
دلیل این امر با مختصری تأمل آشکار میشود. عبارت «بعضی الف» در گزارة اول با «بعضی الف» در گزارة دوم ضرورتاً وحدت مصداقی ندارند و میتوانند به دو فرد نامعین (فرد مردد، فردما) جدا و متمایز اشاره داشته باشند. نتیجه آنکه در تعریف قضیة موجهة مرکب، به صورت کلی نمیتوان حکم کرد که این قضایا به دو قضیة ایجابی و سلبی منحل میشوند. این نکتة بسیار دقیق که مورد غفلت بسیاری از نویسندگان قرارگرفته، مورد توجه شارح فاضل و دانشمند کتاب
شمسیه یعنی قطبالدین رازی قرار گرفته است، وی در این باره مینویسد:
«مفهوم گزارة کلیة مرکب، عیناً همان مفهوم دو قضیة کلی است که یکی ایجابی
و دیگری سلبی میباشد .... اما مفهوم گزارة جزئیة مرکب همان مفهوم دو گزارة
جزئی، یکی موجبه و دیگری سالبه نیست، چراکه موضوع (مجموعه مصادیق) در
گزارة موجبة کلیة مرکب، عیناً موضوع (مجموعه مصادیق) در گزارة سالبة کلیه است
اما موضوع در موجبة جزئیه ضروری نیست که موضوع (مجموعه مصادیق) سالبة
جزئیه باشد، چراکه تفاوت آنها ممکن و جایز است». ( رازی،125:1363 )
حال اگر مجدداً به عبارت (1B) توجه کنیم و ساختار منطقی آن را با نظری دقیقتر مورد مطالعه قرار دهیم درمییابیم که دو جهت زمانی «ضرورت وصفی» و «اطلاق ذاتی» در واقع دو جهت موجود در عقدالحمل هستند، و صورت منطقی (1B) در نهایت به صورت زیر درمیآید:
3B) بعضی الف ، ب به ضرورت وصفی است و ب به اطلاق ذاتی نیست (مشروطة خاصه)
و در این صورت نقیض (3B) به صورت زیر قابل بیان است:
هیچ الف، ب به امکان وصفی نیست یا ب به دوام ذاتی است
و این همان نکتة بسیار مهمی است که منطقدانان بزرگی همچون نصیرالدین طوسی، سراجالدین ارموی، نجمالدین کاتبی قزوینی و قطبالدین رازی مکرر بر آن تأکید نمودهاند. کاتبی در این باره مینویسد:
«در قضایای مرکب اگر کلیه باشند نقیض آنها یکی از دو نقیض اجزاء است. .....
و اگر جزئیه باشند .... نقیض حقیقی آن است که بین دو نقیض اجزاء در هر فردفرد
تردید شود.یعنی هر فردفرد (موضوع) از یکی از دو نقیض خالی نیست.» (رازی،1363: 124)
و این سومین شاهدی است دال بر اینکه ارائة یک قرائت سازگار از نظریة موجهات زمانی در نزد منطقدانان مسلمان
منوط به در نظر گرفتن جهت محمول است.
نظریة ضرورت بتاته
«ضرورت بتاته» یا «ضرورت جزمی» عنوان نظریهای است از شیخ شهابالدین سهروردی که از ابداعات و نوآوریهای مهم وی در تاریخ منطق محسوب میشود و دارای نتایج منطقی _ فلسفی فراوانی است.
سهروردی برای ارائه و همچنین تثبیت این نظریه سه گام یا سه مرحلة اساسی زیر را به ترتیب مطرح مینماید:
مرحلة اول: اهمیت جهت فلسفی
سهروردی با این مقدمة روششناختی بحث خود را آغاز میکند که اشیای خارجی و عینی دارای اوصافی هستند که برخی از این اوصاف برای شئ ضروری (ذاتی) هستند، برخی دیگر از این اوصاف، صفات امکانی و برخی دیگر صفات امتناعیاند و در علوم مختلف این صفات باید مورد کاوش و شناسایی قرار گیرند. به عنوان مثال ( مثالها همگی از سهروردی است) «حیوان بودن» برای انسان خارجی، یک صفت ضروری (ذاتی= غیر قابل انفکاک از شئ) است، «کتابت» برای وی یک صفت امکانی (قابل انفکاک از شئ) و «سنگ بودن» برای وی یک صفت امتناعی (غیر قابل اتصاف) است. وی درکتاب مشهور حکمتالاشراق در این باره مینویسد:
«ما هنگامی که در علوم مختلف در جستجوی امکان یا امتناع یک شئ برمیآییم
این اوصاف جزء مطلوب و مقصود ما قرار میگیرد» (سهروردی، 1355: 29)
سهروردی در عبارت فوق انگیزة اصلی خود را از طرح نظریة «ضرورت بتاته» آشکار میسازد که همان جهت فلسفی و جهت عینی است یعنی جهتی که نه در ذهن بلکه جزئی از واقعیات خارجی است.
مرحلة دوم: بنیادی بودن جهت محمول
سهروردی در این مرحله این ایدة مهم را مطرح مینماید که اگر کسی بخواهد این اوصاف ضروری، امکانی و امتناعی اشیای عینی را بیان و اظهار کند بازتاب و انعکاس ذهنی این واقعیت خارجی در کدام بخش از یک گزاره ظاهر میگردد؟ به عبارت دیگر محمل این جهت فلسفی (عینی) کدام رکن گزاره میباشد؟ موضوع، محمول یا نسبت، کدام؟
سهروردی بهدرستی بیان میکند که محمل این جهت عینی و فلسفی همان محمول است. وی در این باره مینویسد:
«لما کان الممکن امکانه ضروریاً و الممتنع امتناعه ضروریاً و الواجب وجوبه ایضاً کذلک فاولی ان
تجعل الجهات من الوجوب و قسیمیه اجزاء للمحمولات»
«از آنجا که (شئ) ممکن امکانش، ممتنع امتناعش؛ و واجب وجوبش ضروری (ذاتی) است، شایسته
آن است که جهات وجوب، امکان و امتناع جزئی از محمول تلقی شود»(سهروردی، 1355 : 29)
مرحلة سوم : ضرورت بتاته
سهروردی در آخرین مرحلهبر این مطلب تأکید مینماید که چون احکام علمی خود باید احکامی ضروری باشند، با فرض پذیرش جهت محمول (که خود محمل جهت عینی است) جهت تمامی قضایا ضروری خواهد بود. به عبارت دیگر «جهت تمامی قضایای صادقی که محمول آنها خود حاوی جهتی باشد، ضرورت است». وی در ادامة مطلب در این باره مینویسد:
«فاولی ان تجعل الجهات من الوجوب و قسیمیه اجزاء للمحمولات حتی تصیر القضیه
علی جمیع الاحوال ضروریه کما تقول کل انسان بالضروره هو ممکن ان یکون کاتباً
او یجب ان یکون حیواناً او یمتنع ان یکون حجراً ، فهذه هی الضروره البتاته»
«پس شایسته آن است که جهات وجوب، امکان و امتناع جزئی از محمول تلقی شود،
ممکن است که کاتب باشد یا واجب است که حیوان باشد یا ممتنع است که سنگ
با تأملی دقیق در عبارات فوق درمییابیم که نظریة ضرورت بتاته معادلات منطقی زیر را برقرار میداند:
(1) هر الف ب به امکان است = هرالف ضرورتاً ب به امکان است
هر الف کاتب به امکان است = هر الف ضرورتاً کاتب به امکان است (مثال)
(2) هر الف ب به ضرورت است = هرالف ضرورتاً ب به ضرورت است
هر الف حیوان بضرورت است = هر الف ضرورتاً حیوان بضرورت است (مثال)
(3) هر الف ب به امتناع است = هرالف ضرورتاً ب به امتناع است
هر الف سنگ بامتناع است = هر الف ضرورتاً سنگ بامتناع است (مثال)
سؤال اساسی و مهم در اینجا این است که آیا میتوان در پرتو کشفیات و ابداعات منطق موجهات جدید توصیف و تبیینی از نظریة مزبور به دست داد، به عبارت دقیقتر معادلات سه گانة فوقالذکر در کدام نظام از نظامهای متعدد و متکثر منطق موجهات محمولی( predicate modal logic) برقرارند؟
مؤلف پیش از این در دو مقالة «نظریة ضرورت بتاتة سهروردی و سیستم QS5 کریپکی، 1380» و
«مدل تعادلی- تجانسی جهانهای ممکن و نظریة ضرورت بتاته،1387» به تفصیل در باب ساختار نحوی و ساختار معنایی ضرورت بتاته سخن گفته است لذا در اینجا تنها به ذکر اجمالی از بحث اکتفا نموده و درعین حال به نکاتی ناگفته در مقالات پیشین اشاره میکند.
با فرمولبندی معادلات سه گانة مزبور در چارچوب منطق موجهات، به صورت زیر بهتر میتوان به سؤال مزبور پاسخ داد:
(A): ("x) (Ax É àBx) ≡ ("x) □ (Ax É àBx)
(B): ("x) (Ax É □ Bx) ≡ ("x) □ (Ax É □ Bx)
(C): ("x) (Ax É ~ àBx) ≡ ("x) □ (Ax É ~ àBx)
معادلات مزبور در کدام نظام موجهات محمولی برقرارند؟ میتوان به وضوح دریافت که نظام QTriveبه دلیل دارا بودن اصل موضوعP P ≡ □ (البته در مدل متجانس) تمامی معادلات مزبور را نتیجه میدهد اما میدانیم نظام مزبور یک نظام فروکاهشی است که تمامی جهات را حذف مینماید و پرواضح است که چنین نظامی نمیتواند اهداف نظریة ضرورت بتاته را که تأکید ویژه بر جهت ضرورت دارد تأمین و تضمین نماید. به نظر مؤلف حل مشکل را باید درجهت عقدالوضع جستجو کرد،یعنی همان مطلبی که از دیرباز مورد توجه و بحث منطقدانان مسلمان بوده است. مجموعاً دو دیدگاه در این زمینه وجود دارد. دیدگاه فارابی بر آن است که جهت موضوع یا عقدالوضع جهت امکان است اما ابنسینا در مقابل برجهت فعلیت تأکید و تصریح دارد ( رازی،1363: 132). میدانیم فعلیت و نقیض آن یعنی دوام هر دو عملگرهای زمانی هستند و در کنار امکان و نقیض آن یعنی ضرورت، نظریة موجهات زمانی ابنسینا را به عنوان یک نظام تلفیقی و ترکیبی طراحی و سازماندهی میکنند. به وضوح روشن است در شرایطی که بحث اساساً دائر مدار موجهات محض است فعلیه یا غیر فعلیه بودن عقدالوضع تخصصاً از موضوع بحث خارج است و بنابراین جهت عقدالوضع در جهت امکان (نظر فارابی) منحصر میگردد. حال اگر جهت امکانی عقدالوضع را نیز در معادلات سه گانة مورد بحث وارد نماییم خواهیم داشت:
(A) : ("x) (àAx É àBx) ≡ ("x) □ (àAx É àBx)
(B) : ("x) (àAx É □ Bx) ≡ ("x) □ (àAx É □ Bx)
(C) : ("x) (àAx É ~ àBx) ≡ ("x) □ (àAx É ~ àBx)
اولاً: به لحاظ نحوی اثبات میشود و ثانیاً به لحاظ معنایی نشان داده میشود که معادلة دوم (ضرورت بتاتة مربوط به ضرورت) و معادلة سوم (ضرورت بتاتة مربوط به جهت امتناع) هر دو در نظام QS4(یعنی در مدل متعدی، انعکاسی و تجانسی جهانهایممکن) برقرارند. در این مقاله تنها با تمرکز بر روی معادلة اول ( ضرورت بتاتة مربوط به جهت امکان) یعنی مهمترین معادله از معادلات مزبور، به بحث و بررسی نحوی و معنایی بحثانگیزترین بخش آن یعنی صورت زیر میپردازیم:
(A1) : ("x) (àAx É àBx) É ("x) □ (àAx É àBx)
با برهان زیر(به شیوة استنتاج طبیعی) میتوان اثبات کرد که فرمول مزبور قضیهای از نظام QK45 است:
1 ("x) (àAx É àBx) AP
2 àAx É àBx "E,1
3 ~ àAx Ú àBx Impl,2
4 ~ àAx AP
5 □ ~ Ax M.N,4
□
6 □ ~ Ax 4-N.Rei,5
7 □ ~ Ax Ú àBx ÚI,6
8 ~ àAx Ú àBx M.N,7
9 àAx É àBx Impl,8
10 □ (àAx É àBx) K-N.I
11 àBx AP
□
12 àBx 5-N.Rei,11
13 ~ àAx Ú àBx ÚI,12
14 àAx É àBx Impl,13
15 □ (àAx É àBx) K-N.I,14
16 □ (àAx É àBx) ÚE,3,4-10,11-15
17 ("x) □ (àAx É àBx) "I,16
18 ("x) (àAx É àBx) É ("x) □ (àAx É àBx) ÉI,1-17
علائم اختصاری برهان مزبور و معادل آنها به ترتیب عبارتند از:
AP = Asumption Proposition K-N.I= K- Necessity Introduction
"E = Universal Elimination 5-N.Rei=5- Necessity Reiteration
Impl = Implication ÚE = Disjunction Elimination
M.N = Modality Negation "I= Universal Introduction
4-N.Rei = 4- Necessity Reiteration ÉI = Conditional Introduction
ÚI = Disjunction Introduction
ترجمة اصطلاحات مزبور نیز به ترتیب عبارتند از: مقدمة مفروض، حذف کلی، استلزام، نقض جهت، تکرار ضرورت 4،
معرفی فصل، معرفی ضرورت K ، تکرار ضرورت 5، حذف فصل، معرفی سور کلی و معرفی شرط.
در برهان مزبور از آنجا که در سطر12 و 6 به ترتیب از دو قاعدة 5-N.Rei و 4-N.Rei استفاده شده است، فرمول(A1) قضیهای از نظام QK45 محسوب میشود.
علاوه بر «اقامة برهان» مزبور «ارائة دلیل» متناظر آن را نیز با ترسیم نمودار معنایی فرمول(A1) در مدل متعدی، اقلیدسی و تجانسی به صورت زیر میتوان دنبال کرد:
|
|||||||
|
در توضیح مختصر نمودار معنایی مزبور باید گفت با پایه قرار دادن مدل توسیعی جهانهای ممکن (expanding domain) یا مدل تجانسی، اگر جهان ممکن wi به جهان wjدسترسی داشته باشد اشیاء جهان wiزیرمجموعهای از جهان wjخواهد بود(Di Í Dj) .
میخواهیم نشان دهیم که فرمول (A1) در مدلی متعدی _ اقلیدسی معتبر است. اگر چنین نباشد، باید جهانی همچون wi وجود داشته باشدکه به ازای هر شیئی جهان wi « به اختصار"oi » که به x اسناد داده میشود، àAx É àBx صادق بوده و به ازای لااقل یک شیء جهان wi « به اختصار$oi » که به x اسناد داده میشود، □ (àAx É àBx) کاذب باشد، یعنی à~ (àAx É àBx) صادق باشد. صدق فرمول اخیر منوط به وجود جهانی در دسترس مثل wj است (نه ضرورتاً متمایز) که درآن àAx و ~ àBx (یعنی□ ~ Bx ) به ازای$oi هر دو در آن صادق باشند، صدق àAx در این جهان نیز منوط به وجود جهان در دسترس wk است که در آن Ax و در نتیجه ~ Bx به ازای$oi در آن صادق باشد. از طرف دیگر صدق àAx É àBx در جهان wiدر سه حالت میسر است در صورت کذب مقدم àAx ، اعم از صدق یا کذب تالی آن ، □ ~Ax صادق میگردد و از آنجا که مدل متعدی است، wi به wk دسترسی داشته و ~Ax به ازای "oi در جهان wk صادق میباشد و با توجه به شرط تجانس جهانهای ممکن و ویژگی تعدی رابطهDi Í Dk برقرار بوده و مدل به تناقض میانجامد .
در صورتی که صدق àAx É àBx در جهان wiبا صدق مقدم و تالی آن باشد، باید جهانی در دسترس همچونwl وجود داشته باشدکه Bx در آن به ازای "oiصادق باشد. از آن جا که مدل مورد بحث اقلیدسی نیز هست با دسترسی wi به دو جهان wj و wl جهان wj و wl به همدیگر دسترسی مییابند و چون □ ~ Bx در جهان wj صادق است ، ~ Bx نیز در wl به ازای$oi صادق خواهد بود و با توجه به ویژگی تجانس و داشتن رابطهDi Í Dl در جهان wl دوباره مدل به تناقض میانجامد. . پس فرمول (A1) در مدل متعدی ، اقلیدسی و تجانسی معتبر است.
نتیجه
از یک نظرگاه کلی صورتهای ششگانة موجود در «معادلات ضرورت بتاته» را به صورت زیر میتوان در نظامهای متعدد منطق موجهات محمولی تو جیه و تبیین نمود:
(A1) : ("x) (àAx É àBx) É ("x) □ (àAx É àBx) (QK45)
(A2) : ("x) □ (àAx É àBx) É ("x) (àAx É àBx) (QKT)
|
(B1) : ("x) (àAx É □ Bx) É ("x) □ (àAx É □ Bx) (QS4)
(B2) : ("x) □ (àAx É □ Bx) É ("x) (àAx É □ Bx) (QKT)
(C1) : ("x) (àAx É ~ àBx) É ("x) □ (àAx É ~ àBx (QS4)
(C2) : ("x) □ (àAx É ~ àBx) É ("x) (àAx É ~ àBx (QKT (
نتیجه آنکه مدلی که میتواند نظریة ضرورت بتاته سهروردی را در پرتو کشفیات و ابداعات منطق موجهات جدید تبیین و توجیه نماید مدل متناظر نظام QS5 یعنی مدل تعادلی _ تجانسی جهانهای ممکن است .
همان گونه که در مقالة حاضر بیان شد، انگیزة اولیه و اصلی شیخ شهابالدین سهروردی از ارائة این نظریه در مرحلة اول، تبیین منطقی ضرورت فلسفی و متافیزیکی و در مرحلة دوم، ضرورت احکام علمی است.
صرف نظر از مقدمات روششناختی سهروردی دائر بر ضرورت احکام علمی که امروزه در فلسفه و متدولوژی علوم معاصر دستخوش تغییرات اساسی شده است، باید گفت نظریة ضرورت بتاتة وی در چارچوب منطق موجهات جدید دارای ارزشهای منطقی فراوانی است. تنها در پرتو روشهای دقیق نحوی و معنایی منطق جدید است که میتوان برای ایدههای کمابیش شهودی سهروردی، توجیهی منطقی یافت.