The Metaphysics of Time

Authors

1 Associate Professor, University of Tehran (Qom Pardis)

2 PhD candidate, Allameh Tabatabaei University

Abstract

Time is one of the most difficult subjects in philosophy. Some philosophers believe that time is a reality and others assume it as an illusion. McTaggart has denied the reality of time. His argument is very famous in the philosophy of time and thus the recent discussions about time are affected by his argument.
Events and moments, he thinks, can occur in time in two forms and thus there are two series of time: 1) A series in which two events and moments are ordered as past, present and future, 2) B series in which the events and moments are ordered as a priori and a posterior. The A series is necessary for time because without A series time does not exist. At the same time, A series leads to contradiction and time cannot exist as a real thing. Only one real and non-temporal series, he believes, exists but it appears as time series to us by our perception.

Keywords


 

بی‌گمان یکی از بحث‌های دشوار فلسفی بحث «زمان» است. پیشینۀ این بحث به حکمای پیش از سقراط بازمی‌گردد (وال، 1380: 293). در دورۀ معاصر هرچند این بحث از زوایای مختلف و در علوم متفاوت مورد بحث قرار گرفته، اما به لحاظ فلسفی و مابعدالطبیعی همچنان مسئله زمان، محل بحث و گفت‌وگو است. یکی از کسانی که در این باب تلاش بسیار کرده است، فیلسوف انگلیسی مک‌تاگارت است. جان مک‌تاگارت الیس مک‌تاگارت (John McTaggart Ellis McTaggart, 1866-1925) یکی از مهم‌ترین متافیزیسین‌های اوایل قرن بیستم است. مهم‌ترین اثر او کتاب ماهیت هستی (The Nature of Existence) است. او همچنین مقالات مهمی در باب مابعدالطبیعه تألیف کرده از جمله مقالۀ مشهور و تأثیرگذار «واقعی نبودن زمان» (The unreality of time). مک‌تاگارت مفسر و پیرو هگل بود و دربارۀ نظام فلسفی هگل آثاری دارد؛ از این رو، به عنوان فیلسوف هگلی معروف است. اما بیشترین شهرت او به دلیل استدلالش علیه واقعیت زمان است و این استدلال جزو کارهای اصلی مک‌تاگارت به حساب می‌آید. به اعتقاد مک‌تاگارت، ادعای واقعی بودن زمان بسیار متناقض‌نماست و تمام گزاره‌های مشتمل بر واقعیت زمان نادرست‌اند. او در آغاز، شاید به دلیل تجربه‌های عرفانی‌اش، واقعیت زمان را انکار کرد. او در نامه‌ای (1889) به راجر فرای (Roger Fry) نوشت که ایده‌هایی دربارۀ حذف زمان دارد. او در کتاب مطالعاتی دربارۀ دیالکتیک هگل (Studies in the Hegelian Dialectic) در بخش‌های 141و142 استدلالی بر واقعی نبودن زمان در تفسیر نظام فلسفی و دیالکتیک هگل به دست داده است. این تقریر بسیار متفاوت از تقریر استدلال اصلی و معروف او علیه واقعیت زمان است. او استدلال خود را ابتدا به صورت مقاله‌ای با عنوان «واقعی نبودن زمان» در مجلۀ ذهن (1908) چاپ کرد و در جلد دوم ماهیت هستی به آن صورت تازه‌ای داد (McDaniel, 2009).

 

پیشینۀ بحث

فیلسوفان همواره زمان را امری پیچیده و معماگونه تلقی کرده‌اند. آنچه زمان را چنین معماگونه می‌کند این واقعیت است که زمان به گونه‌ای پدیدار می‌شود که گویا اوصاف متناقض دارد. شاید همین امر منشأ باور به واقعی نبودن زمان باشد. فلسفه و دین چه در شرق و چه در غرب هرگز مجزا و بی‌ارتباط با عرفان نبوده‌اند و عرفان واقعی بودن زمان را انکار می‌کند (McTaggart, 1908: 217; McTaggart, 1927: 9).

 چنانکه لوکس تذکر داده است، در نظام فلسفی ارسطو می‌توان استدلال‌هایی علیه واقعی بودن زمان مشاهده کرد. آگوستین نیز استدلال‌های در این‌باره عرضه کرده است. هرچند بعضی از استدلال‌های او شبیه استدلال‌های ارسطو است؛ اما بعضی دیگر مختص خود او است. استدلال‌های ارسطو و آگوستین بحث‌های بعدی زمان را بسیار تحت تأثیر قرار دادند. تأثیر این استدلال‌ها حتی در روزگار ما نیز احساس می‌شود (Loux, 2001: 251). در دوران جدید نیز زمان به عنوان امر غیرواقعی توسط اسپینوزا، کانت، هگل و شوپنهاور تلقی شده است. همزمان با مک‌تاگارت، این باور توسط برادلی طرح و بسط می‌یابد و در نهایت مک‌تاگارت با استدلال خود شدیدترین ضربه‌ را بر واقعی بودن زمان وارد کرد، به گونه‌ای که امروزه تمام مباحث مربوط به زمان به نوعی از مباحث مک‌تاگارت متأثر هستند.

اهمیت استدلال مک‌تاگارت

1. استدلال مک‌تاگارت بر واقعی نبودن زمان یکی از مشهورترین استدلال‌ها در فلسفۀ زمان است. بیشتر بحث‌های اخیر در حوزۀ مابعدالطبیعۀ زمان متأثر از این استدلال‌ است. کمتر کتاب یا مقاله‌ای دربارۀ زمان نوشته شده است که به استدلال مک‌تاگارت اشاره‌ای نکرده باشد.

2. استدلال مک‌تاگارت در فلسفۀ زمان، تأثیر ویژه و خاصی در فلسفۀ تحلیلی گذاشته است. سه سنت عمدۀ فلسفی در قرن بیستم دربارۀ فلسفۀ زمان بحث کرده‌اند، یکی از آنها سنت تحلیلی (Analytic Tradition) است. بحث‌های این سنت فلسفی در مورد زمان بر مسئلۀ مک‌تاگارت دربارۀ زمان تمرکز یافته است
(Turetzky, 1998: 117&126). بعضی به صراحت تذکر داده‌اند که مسئلۀ جریان زمان (The flow of time) آن گونه که در فلسفۀ تحلیلی بحث می‌شود، آغازش به نوشته‌های مک‌تاگارت برمی‌گردد.

3. هرچند به زعم بسیاری استدلال مک‌تاگارت مدعای او را اثبات نمی‌کند لیکن امور مهمی را دربارۀ ماهیت زمان بیان می‌کند. از این رو، استدلال او بسیار مورد توجه قرار گرفته است و توسط متفکران به طور جدی دنبال می‌شود (Dainton, 2010: 13).

4. انکار واقعی بودن زمان برای بشر بسیار دشوار و سهمگین است. بنابراین طرح این ادعا به خودی خود جلب توجه می‌کند. انکار زمان از انکار مکان و ماده دشوارتر است؛ زیرا بعضی از تجربه‌های بشری چنان ظاهر می‌شوند که گویا مکان مند و مادی نیستند مانند تجربه‌هایی که با درون‌نگری برای انسان حاصل می‌شوند. اما ظاهراً هیچ تجربه‌ای وجود ندارد که زمان مند نباشد. حتی حکم به غیرواقعی بودن زمان چنان پدیدار می‌شود که گویا خود در زمان است
(Carne & Katalin, 2006: 454). مک‌تاگارت اذعان می‌کند که انکار واقعیت زمان مستلزم انحراف بیشتری از موقعیت طبیعی بشر است تا انکار واقعیت مکان و ماده.

5. هر چند متفکران بسیاری واقعی بودن زمان را انکار کرده‌اند اما دلایل مک‌تاگارت برای این اعتقاد، چنان که خود وی نیز به‌حق مدعی است، بدیع و نوین است و تاکنون هیچ‌یک از متفکران، این دلایل را اقامه نکرده‌اند (McTaggart, 1908: 217 ; McTaggart, 1927: 9).

6. مک‌تاگارت با اینکه مفسر هگل است، در بحث زمان از مفاهیم و اصطلاحات هگلی بهره نمی‌گیرد و بحث خود را بر پایۀ نظام فلسفی هگل و هستی‌شناسی‌اش بنا نمی‌نهد. شهرت استدلال او نیز تا حدود زیادی معلول همین ویژگی است.

 

مقدمات استدلال

فهم دقیق و درست استدلال مک‌تاگارت بر واقعی نبودن زمان بر تمایز مهمی مبتنی است که او میان دو شیوۀ نظم‌ و ترتیب رویدادها در زمان قائل می‌شود. طبق نظر مک‌تاگارت، موقعیت‌های(Position) درون زمان به دو گونه از یکدیگر متمایز می‌شوند:

  1. 1.  هر موقعیتی یا گذشته (Past) یا حال (Present) و یا آینده (Future) است؛ مثلاً سال 1390 گذشته است، سال 1391 حال و سال 1392 آینده است. اینها را تمایزاتِ (Distinctions) A نامگذاری می‌کند.
  2. 2.  هر موقعیتی یا پیش از (Earlier than) موقعیت دیگر است یا پس از (Later than) آن؛ برای مثال سال 1390 پیش از سال 1391 است و پس از سال 1389. تمایز پیشینی و پسینی در زمان را تمایزات B می‌نامد.

به اعتقاد مک‌تاگارت، منظور از موقعیت‌ زمانی همان لحظه (Moment) است و محتوای آن رویداد (Event) نام دارد. بر اساس این دو دسته تمایز، نظم و ترتیب (Order) لحظات و رویدادها به دو صورت پدید می‌آید و بنابراین دو سلسلۀ زمانی (Temporal Series) شکل می‌گیرد:

  1. 1.  سلسلۀ :(A series) A سلسلۀ زمانی که لحظات و رویداد‌های درون آن توسط تمایزات A (گذشته، حال، آینده) نظم و ترتیب یافته‌اند.
  2. 2.  سلسلۀ B(B series): سلسلۀ زمانی که در آن لحظات و رویدادها براساس تمایزات B (پیشینی و پسینی) منظم و مرتب شده‌اند (McTaggart, 1908: 217-218 ;McTaggart, 1927: 9-10).

برای فهم بیشتر این تمایزها و اصطلاحات توجه به نکته‌های زیر مفید است:

الف) در واقع، تنها یک سلسلۀ زمانی وجود دارد نه دو سلسله؛ زیرا عناصر هر دو سلسله یکسان‌اند و تنها نحوۀ چینش آنها متفاوت است. بنابراین بهتر است که از دو شیوۀ مختلف توصیف یک سلسلۀ واحد سخن بگوییم تا دو سلسلۀ متفاوت (Lowe, 2002: 308). اما چون مک‌تاگارت خود از تعبیر دو سلسلۀ A و سلسلۀ B استفاده کرده است، ما نیز همین تعبیر را به کار می‌بریم.

ب) اگر خوب دقت کنیم می‌توانیم به نوعی تمایزهای سلسلۀ A را بر تمایزهای سلسلۀ B تطبیق دهیم؛ بدین گونه که تمایزهای سلسلۀ B موقعیت زمانی حال را حذف می‌کند و تنها به گذشته و آینده می‌پردازد که به ترتیب می‌توانند مطابق با پیشینی و پسینی باشند.

ج) می‌توان دو تفاوت اساسی میان سلسلۀ A و B قائل شد:

1. نحوۀ چینش اجزای سلسلۀ B ثابت و دائمی (Permanent) است؛ اگر لحظه یا رویدادی پیش از لحظه یا رویداد دیگر باشد، همواره چنین خواهد بود و این یک امر تغییرناپذیر است. اما اجزای سلسلۀ A چنین نیستند؛ اگر لحظه یا رویدادی اینک حال است، آینده بوده است و گذشته خواهد بود. به عبارت دیگر، سلسلۀ A زمان پویا (Dynamic Time) را نشان می‌دهد؛ اما سلسلۀ B نمایشگر زمان ایستا (Static time) است (Turetzky, 1998: 122).

2. جمله‌ای که حاوی تعبیرهای دالّ بر سلسلۀ A است ممکن است در یک زمان صادق و در زمان دیگر کاذب باشد. ولی جمله‌ای که تنها دلالت بر سلسلۀ B می‌کند، اگر در زمانی صادق باشد، در تمام زمان‌ها صادق خواهد بود (Lowe, 2002: 308). برای مثال، جملۀ «امروز باران می‌بارد» ممکن است در یک روز صادق باشد و در روز دیگر کاذب. اما این جمله «نهضت مشروطه پیش از انقلاب جمهوری اسلامی است» همواره صادق است؛ یعنی همین حالا صادق است، در آینده نیز صادق خواهد بود و حتی در تمام زمان‌های پیش از نهضت مشروطه نیز صادق بود.

د) شاید چنین به نظر برسد که چون نظم و ترتیب سلسلۀ B ثابت و دائمی است، پس عینی‌تر و برای ماهیت زمان ضروری‌تر است. اما به نظر مک‌تاگارت، این تلقی اشتباه است. سلسلۀ B و سلسلۀ A ذاتی زمان‌ و ضروی‌اند و هر دو ماهیت زمان را قوام می‌بخشند. به عبارت دیگر، برای اینکه زمان واقعی باشد، باید هر دو سلسله موجود باشند. هرچند مک‌تاگارت معتقد است سلسلۀ A به نوعی بنیادی‌تر از سلسلۀ B است (McTaggart, 1908: 217-218 ; McTaggart, 1927: 10).

نکته‌های یاد شده تا حدودی زمینه را برای ورود به اصل استدلال فراهم می‌کند، اما فهم مقصود اصلی مک‌تاگارت مستلزم بررسی ساختار استدلال اوست.

 

ساختار استدلال

برای بررسی و تحلیل ساختار استدلال (تعداد مقدمات، ترتیب آنها و مضمون آنها) باید نخست استدلال مک‌تاگارت را علیه واقعی بودن زمان به طور مختصر بیان کنیم، استدلال به صورت زیر جریان می‌یابد:

  1. 1.  سلسلۀ A برای زمان ضروری است؛ یعنی زمان بدون سلسلۀ A وجود نخواهد داشت.
  2. 2.  سلسلۀ A به تناقض منجر می‌شود و بنابراین نمی‌تواند وجود داشته باشد.
  3. 3.  زمان نیز وجود ندارد و واقعیت ندارد.

هر یک از مقدمات این استدلال جداگانه با استدلال دیگری اثبات می‌شوند. مقدمۀ اول از استدلال زیر نتیجه می‌شود:

  1. 1.  زمان نیازمند تغییر است.
  2. 2.  تغییر نیازمند سلسلۀ A است.
  3. 3.  زمان نیازمند سلسلۀ A است؛ یعنی سلسلۀ A برای زمان ضروری است.

مقدمۀ دوم نیز از استدلال زیر به دست می آید:

  1. 1.  تمایزات سلسلۀ A ناسازگارند.
  2. 2.  اگر رویدادی یکی از تمایزات A را داشته باشد، بالضروره هر سه تمایز را خواهد داشت.
  3. 3.  سلسلۀ A متناقض است و بنابراین وجود ندارد.

روشن است که استدلال اصلی مک‌تاگارت بر واقعی نبودن زمان، مبتنی بر درستی و اعتبار این دو استدلال است. ما در اینجا نخست این دو استدلال را بررسی می‌کنیم و سپس به استدلال اصلی خواهیم پرداخت.

 

استدلال فرعی اول: ضرورت سلسلۀ A برای زمان

زمان نیازمند تغییر است؛ یعنی اگر تغییر وجود نداشته باشد، زمان نمی‌تواند وجود داشته باشد. جهانی که در آن هیچ امری تغییر نکند، جهان بی‌زمان است. این باور سنتی دربارۀ زمان را مک‌تاگارت به عنوان اصل مسلم اخذ می‌کند. پیشینۀ این اعتقاد را می‌توان در این سخن ارسطو یافت که زمان مقدار حرکت است. حاصل آنکه بدون تغییر زمان وجود نخواهد داشت.

بدین ترتیب، سلسلۀ A مقوم مفهوم زمان است، اگر سلسلۀ A وجود نداشته باشد چگونه باید تغییر را تبیین کرد؟ بی‌گمان باید آن را با سلسلۀ B تبیین کرد. اما سلسلۀ B نمی‌تواند تغییر را تبیین کند؛ زیرا در این صورت تغییر عبارت خواهد بود از اینکه رویدادی از رویداد بودن بازایستد و رویدادی دیگر رویداد بودن را آغاز ‌کند و این به معنای کون و فساد رویدادهاست. اما این امر محال است؛ زیرا یک رویداد هرگز نمی‌تواند رویداد بودن را آغاز کند و از رویداد بودن بازایستد. اگر رویداد (ب) همواره پیش از (پ) و پس از (الف) است، پس (ب) به طور ثابت و دائمی پیش از (پ) و پس از (الف) بوده است و خواهد بود.

ممکن است برای رهایی از این اشکال گفته شود (ب) خود را در (پ) ظاهر می‌کند؛ یعنی (ب)، (پ) می‌شود. در حالی که این‌همانی مشخصی توسط یک عنصر نامتغیر ادراک می‌شود. به اعتقاد مک‌تاگارت، دراینجا نیز دوباره همان اشکال بالا تکرار می‌شود؛ یعنی در واقع یک رویداد جایگزین رویداد دیگر شده است به جای اینکه به رویداد دیگر تغییر کند. توضیح مطلب آنکه (ب) و (پ) ممکن است عنصر مشترکی داشته باشند، اما رویداد یکسانی نیستند و بنابراین امکان یکی ‌شدن و تغییر آنها محال است. تبدیل (ب) به (پ) هیچ معنایی نمی‌تواند داشته باشد مگر اینکه (ب) معدوم گردد و (پ) موجود شود. اما به اعتقاد مک‌تاگارت، محال است رویدادی رویداد بودن را از دست بدهد یا به دست آورد. به این ترتیب، مک‌تاگارت نتیجه می‌گیرد که سلسلۀ B نمی‌تواند تغییر را تبیین کند.

حال با توضیح یاد شده به آسانی می‌توان فهمید که چگونه ممکن است ویژگی‌های یک رویداد تغییر کند ولی خود آن رویداد ثابت باشد. به نظر مک‌تاگارت، تنها خصوصیات A این ویژگی را دارند؛ زیرا محال است رویدادی از لحاظ اوصاف غیرزمانمندش تغییر کند. رویداد تنها از حیث اوصاف زمانی‌اش تغییر می‌کند (Tooley, 2000: 326).

مک‌تاگارت برای روشن شدن نکته یاد شده مثالی می‌زند. رویدادی مانند مرگ اسکندر کبیر را در نظر بگیرید. چه تغییری در خصوصیات آن می‌تواند رخ دهد؟ خصوصیت‌هایی از این قبیل که آن یک مرگ است، مرگ اسکندر کبیر است، عللی دارد و دارای آثار و نتایجی است، هرگز تغییر نمی‌کنند. ولی این رویداد از یک جهت تغییر می‌کند و آن خصوصیات سلسلۀ A است. مرگ اسکندر کبیر به عنوان یک رویداد با در آینده بودن آغاز می‌شود. هر لحظه که می‌گذرد آیندۀ نزدیک‌تر می‌شود. سپس حال می‌شود، سرانجام، گذشته می‌شود و برای همیشه گذشته باقی خواهد ماند؛ و هر لحظه گذشتۀ دورتر و دورتر می‌شود. بدین ترتیب، در نتیجه کل تغییر مستند به تغییر خصوصیاتی است که رویدادها در سلسلۀ A دارا هستند.

حاصل آنکه بدون سلسلۀ A هیچ تغییری وجود نخواهد داشت و بدون تغییر، زمان نیز پدید نخواهد آمد. حتی در فرض عدم سلسلۀ A، سلسلۀ B نیز نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ زیرا در صورتی که سلسلۀ A وجود نداشته باشد، زمان نیز وجود ندارد و سلسلۀ B چیزی جز امر زمان مند نیست. بنابراین اگر زمان نباشد، سلسلۀ B نیز نخواهد بود. هرچند تا اینجا مشخص شد که سلسلۀ A بنیادی‌تر از سلسلۀ B است؛ اما مک‌تاگارت استدلال خود را بر عدم واقعی بودن زمان براساس این امر (سلسلۀ A بنیادی‌تر از سلسلۀ B است) پیش نمی‌برد، بلکه بر این مبنا قرار می‌دهد که سلسلۀ A به اندازۀ سلسلۀ B برای زمان ضروری و لازم است. و اگر سلسلۀ A واقعی نباشد، پس زمان نیز واقعی نخواهد بود. در ادامه مک‌تاگارت چند اشکال در خصوص ضرورت سلسلۀ A برای زمان طرح می‌کند و سعی می‌کند به این اشکال‌ها پاسخ دهد (McTaggart, 1908: 218-220 ; McTaggart, 1927: 11-13).

 

اشکال اول

این مسئله که سلسلۀ B بدون سلسلۀ A زمان را نمی‌تواند تبیین کند در مورد پدیده‌هایی که واقعاً موجود نیستند بلکه به اشتباه به عنوان موجود باور یا تخیل شده‌اند، صدق نمی‌کند. برای مثال، ماجراهای دُن کیشوت را در نظر بگیرید. گفته می‌شود اینجا سلسلۀ A وجود ندارد. ما نمی‌توانیم حکم کنیم که این ماجراها گذشته، حال یا آینده‌اند. در واقع ما می‌دانیم که هیچ‌یک از این سه نیستند. اما قطعاً سلسلۀ B وجود دارد زیرا این ماجراها در سلسلۀ B قرار دارند. مثلاً، ماجراهای برده‌های پاروزن پس از ماجراهای آسیاهای بادی‌اند. نتیجه آنکه سلسلۀ A برای یک رویداد زمانی ضروری نیست ولی سلسلۀ B مستلزم زمان است.

مک‌تاگارت در پاسخ می‌گوید زمان تنها به امر موجود تعلق می‌گیرد. هر واقعیت زمانی لزوماً وجود دارد. اما در ماجراهای دُن کیشوت هیچ چیزی موجود نیست؛ زیرا داستان تخیلی است. تنها چیزی که وجود دارد فعالیت‌های ذهن نویسنده و خواننده است. با این حال، در مورد داستان‌های تخیلی نیز می‌توان سلسلۀ A را تصویر کرد. ابداع داستان توسط نویسنده در گذشته است. افکار خواننده دربارۀ داستان می‌تواند در گذشته، حال یا آینده باشد. بنابراین نحوۀ وجود یک شئ در سلسلۀ A، به نحوۀ وجود آن در زمان بستگی دارد. اگر شیئی واقعاً در زمان باشد، پس واقعاً در سلسلۀ A است. اگر به عنوان موجود در زمان باور شده است، پس باور می‌شود که در سلسلۀ A است. اگر تخیل می‌شود که در زمان است، پس به صورت تخیلی در سلسلۀ A قرار می‌گیرد (McTaggart, 1908: 223; McTaggart, 1927: 16-17).

 

اشکال دوم

این اشکال از دیدگاه راسل دربارۀ زمان ناشی می‌شود. به نظر راسل، گذشته، حال و آینده فی‌نفسه به زمان تعلق نمی‌گیرند، بلکه تنها در نسبت با فاعل‌ شناسا معنا پیدا می‌کنند. وقتی می‌گوییم رویداد (ب) حال است، بدین معناست که (ب) همزمان با اظهار گوینده است و یا وقتی می‌گوییم گذشته یا آینده است بدین معناست که پیش از یا پس از اظهار گوینده است. بدین ترتیب، گذشته، حال و آینده تنها در نسبت با اظهار شخص گوینده شکل می‌گیرند. اگر هیچ فاعل‌شناسایی وجود نداشت، رویدادها پیش از یا پس از یکدیگر بودند اما هیچ چیزی به هیچ معنایی گذشته، حال یا آینده نبود.

به نظر مک‌تاگارت، اگر رویداد (ب) همواره نسبت به اظهار خاص مثلاً (ک) گذشته، حال یا آینده است، همیشه چنین خواهد بود؛ زیرا هرآنچه همزمان، پیش از یا پس از (ک) است، همیشه چنین خواهد بود. اما به نظر راسل حتی در این شرایط تغییر وجود دارد. او تغییر را در کتاب مبانی ریاضیات، بخش 442 چنین تعریف می‌کند: تفاوت میان صدق و کذب قضیۀ مربوط به یک واقعیت (Entity) در زمان‌های مختلف (Russell, 1902: 469). برای مثال میان قضیۀ «در زمان t سیخ داغ است» صادق است و قضیۀ «در زمان َt سیخ داغ است» کاذب است تفاوت وجود دارد و بنابراین تغییر وجود دارد. بدین سان راسل تغییر را عبارت می‌داند از این که یک قضیه با ارزش صدق‌های مختلف بر یک شیئ اطلاق شود تنها با این تفاوت که در زمان‌های (سلسلۀ B) متفاوت اطلاق می‌شوند. اما به نظر مک‌تاگارت، جهان بدون سلسلۀ A یعنی جهان ثابت و لایتغیر. جهان متشکل از سلسلۀ B جهانی است که در آن تغییر صورت نمی‌گیرد. مک‌تاگارت مخالف نیست که سیخی که در یک زمان داغ است و در زمان دیگر سرد است، تغییر کرده، بلکه ادعای او این است که در غیاب سلسلۀ A هیچ زمانی اصلاً وجود ندارد و بنابراین تغییری نمی‌تواند رخ دهد (Dainton, 2010: 14).

مک‌تاگارت خطای راسل را در این می‌داند که تغییر را نه در رویدادها، بلکه در موجودی که این رویدادها برایش رخ می‌دهند، دنبال می‌کند. مک‌تاگارت ادعا می‌کند که این تبیین برای تغییر کافی نیست؛ زیرا رویدادها در مورد شئ تغییر نمی‌کنند. اگر شیئ در زمان t دارای رویداد (ب) است، پس آن شئ همواره در t (ب) است. هیچ تغییر بیشتری در اینکه یک سیخ در زمانی داغ است و در زمان دیگر سرد است از اینکه سیخی در یک طرف داغ است و در سمت دیگر سرد است، وجود ندارد. هر دوی این رویدادها ویژگی‌های ثابت و دائمی کل سیخ هستند (Turetzky, 1998: 123). بنابراین، به نظر مک‌تاگارت تنها اگر رویدادها دستخوش تغییر شوند، جهان دچار تغییر حقیقی می‌شود؛ زیرا محتوای موقعیت‌های زمانی رویدادها هستند. بنابراین تغییر واقعی وجود دارد تنها اگر رویدادها تغییر کنند. اما تنها چیزی که در رویدادها تغییر می‌کند، خصوصیات A آنهاست. پس سلسلۀ A برای زمان ضروری است (McTaggart, 1927: 13-16).

علی‌رغم اینکه مک‌تاگارت معتقد است موفق شده اثبات کند که هیچ زمانی نمی‌تواند بدون سلسلۀ A وجود داشته باشد و بنابراین سلسلۀ A برای زمان ضروری است، او در استدلال بعدی اثبات می‌کند که سلسلۀ A نمی‌تواند وجود داشته باشد، بنابراین زمان نمی‌تواند موجود باشد.

استدلال فرعی دوم: اثبات تناقض سلسلۀ A

رویدادها به ویژگی‌های سلسلۀ A متصف می‌شوند. ما دربارۀ رویدادها می‌گوییم که آنها گذشته، حال یا آینده هستند. حتی در صورتی که لحظه‌های زمان را واقعیت‌های جداگانه در نظر بگیریم می‌توان این خصوصیت‌ها را به آنها نسبت داد. اما از نظر مک‌تاگارت خصوصیت‌های گذشته، حال و آینده تعینات ناسازگار (Incompatible) ‌اند. هر رویدادی باید متصف به یکی از آنها باشد و هیچ رویدادی نمی‌تواند به بیش از یکی از آنها متصف شود. برای مثال، اگر (ب) در گذشته واقع شده، نمی‌تواند در حال و آینده قرار گیرد. اما از طرف دیگر، هر رویدادی همۀ آن خصوصیات را دارد. اگر (ب) گذشته است، حال و آینده بوده است. اگر آینده است، حال و گذشته خواهد شد. و اگر حال است، آینده بوده است و گذشته خواهد بود. به عبارت دقیق‌تر هر رویدادی که بخواهد واقع شود در ابتدا آینده است، سپس حال می‌شود و سرانجام در گذشته فرو می‌رود. اساساً مطلب اصلی دربارۀ سلسلۀ A همین است؛ در غیر این صورت سلسلۀ A اصلاً نمی‌تواند تغییر را تعیّن ببخشد. همچنین «گذر زمان مستلزم این است که یک رویداد بتواند، و در واقع باید، گذشته، حال و آینده باشد» (Lowe, 2002: 314). بدین ترتیب، از یک طرف باید هر سه خصوصیت ناسازگارِ سلسلۀ A بر هر رویدادی حمل شود. از طرف دیگر، هر رویدادی هم ویژگی حال بودن و هم ویژگی حال نبودن (آینده و گذشته) را دارد، در نتیجه این یک تناقض است. نتیجه آن که، سلسلۀ A متناقض‌نماست و بنابراین نمی‌تواند وجود داشته باشد (McTaggart, 1908: 224-225; McTaggart, 1927: 19-20).

 

آیا تناقض قابل‌رفع است؟

در نگاه نخست ممکن است به نظر برسد که این استدلال نباید جدی گرفته شود و تناقض به آسانی قابل رفع است؛ زیرا زبان ما صورت‌های فعلی
(Verb-forms) خاصی برای گذشته، حال و آینده دارد اما هیچ صورت عامی ندارد که میان هر سه مشترک باشد. به عبارت دیگر ما در استناد خصوصیات A، به استعمال صورت‌های زمانی افعال نیاز داریم. هرگز درست نیست بگوییم رویدادی حال، گذشته و آینده است، بلکه باید گفت رویدادی حال است (Is)، گذشته خواهد بود (Will be) و آینده بوده است (Has been)؛ یا آینده است، حال و گذشته خواهد بود؛ یا گذشته است، حال و آینده بوده است. بنابراین، خصوصیات A تنها هنگامی ناسازگارند که هم زمان باشند اما اگر به طور متوالی باشند، هیچ تناقضی پیش نمی‌آید. هیچ رویدادی همۀ این خصوصیات را هم زمان ندارد؛ بلکه هر رویدای به طور متوالی ابتدا آینده، سپس حال و در نهایت گذشته است. پس استدلال مک‌تاگارت برای اثبات تناقض سلسلۀ A با شکست مواجه می‌شود (McTaggart, 1908: 225; McTaggart, 1927: 21).

به نظر مک‌تاگارت، توضیح و تبیین یاد شده برای رفع تناقض کارساز نیست. او در مقالۀ «واقعی نبودن زمان» این تبیین را مستلزم دور باطل و تسلسل می‌داند. اما در کتاب ماهیت هستی صرفاً آن را مستلزم تسلسل می‌داند. ابتدا تقریر مک‌تاگارت در مقالۀ «واقعی نبودن زمان» را مطرح می‌کنیم و سپس به بیان او در کتاب ماهیت هستی می‌پردازیم.

مک‌تاگارت می‌گوید تبیین بالا مستلزم دور باطل است؛ زیرا بنابر این تبیین زمان باید برای توجیه سلسلۀ A پیش‌فرض گرفته شود. اما قبلاً دیدیم که خود سلسلۀ A باید فرض شود تا زمان توجیه شود. پس سلسلۀ A باید به منظور توجیه سلسلۀ A پیش‌فرض گرفته شود و این آشکارا دور باطل است. توضیح مطلب: در تبیین یاد شده گفته شد رویدادی حال است، آینده بوده است و گذشته خواهد بود. تفاوت این صورت‌های زمانیِ فعل‌ها بیانگر آن است که یک رویداد خصوصیات A را به طور همزمان ندارد؛ بلکه به طور متوالی دارای آنهاست. اما تعبیر «بوده است» در جمله «این رویداد آینده بوده است» از «است» در جمله «این رویداد حال است» تنها توسط موجود بودنش در گذشته متمایز می‌شود و «خواهد بود» از هر دوی آنها تنها به واسطۀ موجود بودن در آینده تمایز می‌یابد. پس رویداد مورد بحث حال در حال، آیندۀ در گذشته و گذشتۀ در آینده است. این واضح و بدیهی است که دور باطل است چنانکه ما تلاش می‌کنیم خصوصیات حال، آینده و گذشته را با معیار قرار دادن همان خصوصیات، متمایز و معین کنیم.

مطلب یاد شده را به صورت دیگری نیز می‌توان مطرح کرد. اگر ما بخواهیم از ناسازگاری سه خصوصیت با این ادعا اجتناب کنیم که رویداد (ب) حال است، آینده بوده است و گذشته خواهد بود، سلسلۀ دوم A را تشکیل داده‌ایم که درون آن، سلسلۀ اولی واقع می‌شود به همان طریقی که رویدادها درون سلسلۀ اول واقع می‌شوند. اما سلسلۀ دوم A از همان مشکلی رنج می‌برد که سلسلۀ اول به آن دچار بود و این مشکل را تنها می‌توان با قرار دادن آن درون یک سلسلۀ سوم A برطرف کرد. باز برای رهایی از مشکل، سلسلۀ سوم را باید درون سلسلۀ چهارمی قرار داد و به همین ترتیب تا بی‌نهایت. بنابراین هرگز نمی‌توان از معضل تناقض رهایی یافت. به نظر مک‌تاگارت، آنچه واقعاً رخ می‌دهد این است که تناقض منتقل می‌شود. بنابراین به جای حل مسئلۀ اولیه، فعلاً مسئله با ایجاد تسلسل نامتناهی تشدید شده است (McTaggart, 1908: 225-226).

خلاصه آنکه این ادعا که هیچ رویدادی نمی‌تواند همۀ خصوصیات A را «در یک زمان واحد» داشته باشد، در رفع تناقض ناکام می‌ماند؛ زیرا عبارت «در یک زمان واحد» از یک سلسلۀ زمانی حکایت می‌کند. این سلسلۀ زمانی یا همان سلسلۀ A است که پاسخ درصدد توجیه‌اش بود یا سلسلۀ زمانی دیگر یعنی زمان دوم است که از منظر آن ادعا می‌شود که رویدادهای درون زمان اول همۀ خصوصیات A را در یک زمان ندارند. شق اول دور باطل است و شق دوم به تسلسل نامتناهی منجر می‌شود (Turetzky, 1998: 124). در نتیجه، سلسلۀ A متناقض است و بنابراین نمی‌تواند وجود داشته باشد.

مک‌تاگارت در مقاله «واقعی نبودن زمان» بیش از این دربارۀ چگونگی وقوع تسلسل توضیح نمی‌دهد اما در کتاب ماهیت هستی وارد جزئیات می‌شود. بیان مک‌تاگارت در این کتاب چنین است: وقتی می‌گوییم رویداد (ب) –که حال است، گذشته خواهد بود و آینده بوده است- بدین معناست که (ب) حال است در لحظه‌ای از زمان حال، گذشته است در لحظه‌ای از زمان آینده و آینده است در لحظه‌ای از زمان گذشته. اما لحظه‌های زمان مانند رویدادها در گذر زمان شرکت می‌کنند، بنابراین هر لحظه‌ای مانند هر رویدادی دارای هر سه خصوصیت (آینده، حال و گذشته) است. بدین ترتیب همان اشکال دوباره پیش می‌آید. اگر (ب) حال است، لحظه‌ای از زمان گذشته وجود ندارد که در آن گذشته باشد. اما لحظات زمان آینده که در آنها گذشته است، با لحظات گذشته که نمی‌توانست در آنها گذشته باشد، یکسان هستند. همچنین، این که (ب) آینده است و حال و گذشته خواهد بود بدین معناست که (ب) در لحظه‌ای از زمان حال آینده است و در لحظات مختلفی از زمان آینده حال و گذشته است. در این صورت نمی‌تواند در لحظه‌ای از زمان گذشته حال یا گذشته باشد. اما همۀ لحظات آینده که در آن (ب) حال یا گذشته خواهد بود، همان لحظات گذشته‌اند.

و بدین سان دچار تناقض می‌شویم؛ زیرا لحظاتی که در آنها (ب) یکی از تعینات A را دارد همان لحظاتی‌اند که (ب) نمی‌توانست آن تعیّن را داشته باشد. البته کسی می‌تواند استدلال کند که دقیقاً آنچه دربارۀ رویدادها گفته شد، باید دربارۀ لحظات زمان نیز گفته شود؛ یعنی آنها خصوصیات ناسازگار را در یک زمان خاص و معین ندارند، بلکه به طور متوالی آنها را دار‌ند. مثلاً لحظۀ (ج) آینده است و حال و گذشته خواهد بود. اما «است» و «خواهد بود» همان معنایی را دارند که قبلاً داشتند. بنابراین، بیان ما بدین معناست که لحظۀ مورد بحث آینده است در لحظۀ حال و در لحظات متفاوت زمان آینده حال و گذشته خواهد بود. البته، این دوباره دچاره همان مشکل می‌شود و به همین ترتیب تا بی‌نهایت.

خلاصه آنکه اسناد خصوصیات A (گذشته، حال و آینده) به هر رویداد یا لحظه‌ای به تناقض منتهی می‌شود، مگر اینکه مشخص شود که آنها را به طور متوالی دارد. اما همانطور که دیدیم این تبیین به تسلسل منجر می‌شود. بنابراین تناقض لاینحل باقی می‌ماند (McTaggart, 1927: 21-22).1

 

نتیجۀ نهایی استدلال

حاصل کلام آن که اطلاق سلسلۀ A بر واقعیت مستلزم تناقض است. در نتیجه، سلسلۀ A نمی‌تواند واقعی باشد و بنابراین باید انکار شود. و چون سلسلۀ A مقوم زمان و تغییر است، پس تغییر و زمان نیز نمی‌توانند واقعی باشند. همچنین واقعیت سلسلۀ B باید انکار شود؛ زیرا نیازمند زمان است. پس هیچ چیزی واقعاً حال، گذشته یا آینده نیست. هیچ چیزی واقعاً پیش از یا پس از چیز دیگر یا همزمان با آن نیست. هیچ چیزی تغییر نمی‌کند. و هیچ چیز واقعاً در زمان نیست. بنابراین، هرگاه حکم کنیم که چیزی در زمان وجود دارد، دچار خطا شده‌ایم و هرگاه چیزی را به عنوان موجود در زمان ادارک کنیم (که این تنها شیوه‌ای است که در آن اشیاء را ادراک می‌کنیم)، کمابیش آن را چنان ادارک کرده‌ایم که واقعاً چنین نیست.

 

اشکال و پاسخ

ممکن است گفته شود مبنای مک‌تاگارت برای ردّ زمان این است که زمان نمی‌تواند بدون فرض زمان تبیین شود. اما این فقط اثبات می‌کند که زمان نهایی (Ultimate) است؛ اما نمی‌تواند اثبات کند که زمان بی‌اعتبار است. برای مثال، نمی‌توان خوبی یا صداقت را تعریف کرد مگر اینکه خود آنها را به عنوان بخشی از تعریف بیاوریم. بنابراین تعریفِ این مفاهیم ممکن نیست چون مستلزم دور است؛ اما مفهوم را به عنوان امری نادرست ردّ نمی‌کنیم، بلکه آن را به عنوان چیزی بسیط و تعریف‌ناپذیر می‌پذیریم؛ یعنی در حالی که تعریف نمی‌شود ولی احتیاجی هم به آن ندارد. شاید زمان نیز یک مفهوم اولیه و بسیط باشد که نمی‌تواند توسط اصطلاحات دیگر تبیین و تعریف شود.

مک‌تاگارت می‌گوید این توجیه نمی‌تواند در مورد زمان به کار رود. یک ایده می‌تواند واقعی باشد هرچند تعریف و تبیین معتبری نپذیرد. اما اگر اطلاقش بر واقعیت مستلزم تناقض باشد، نمی‌تواند واقعی باشد. ایدۀ زمان باید رد شود نه به دلیل اینکه نمی‌تواند تبیین و تعریف شود، بلکه به خاطر تناقض غیرقابل رفعش (McTaggart, 1908: 227).

 

منشأ خطا

اگر سلسلۀ A متناقض است، چرا ما شدیداً فریفته می‌شویم که باور کنیم تمایزات سلسلۀ A می‌توانند بر واقعیت اطلاق شوند؟ مک‌تاگارت ادعا می‌کند این فریب از ویژگی‌های روانشناختی تصورات و اداراکات ما ناشی می‌شود. ما ادراکات (Perceptions)، خاطرات (Memories) و پیش‌بینی‌هایی (Anticipates) داریم که به طور کیفی متفاوت‌اند. این تفاوت کیفی ما را به این باور رهنمون می‌شوند که ادراک هنگامی که آن را داریم خصوصیت حال را دارد، آنگاه که آن را به یاد می‌آوریم دارای خصوصیت گذشته می‌شود و وقتی آن را پیش‌بینی می‌کنیم خصوصیت آینده را کسب می‌کند. سپس ما این خصوصیات را بر رویدادهای دیگر نیز اطلاق می‌کنیم. هر چیز همزمان با ادارک مستقیم را حال می‌نامیم و هر رویداد همزمان با یادآوری‌ها و پیش‌بینی‌ها را به ترتیب گذشته یا آینده نامگذاری می‌کنیم. بدین سان، خصوصیات ذهنی ادراک به جای خصوصیات عینی رویداد اشتباه گرفته می‌شود.

اما در اینجا نیز یک دور باطل وجود دارد: اداراک مستقیم من وقتی آن را دارم و هرآنچه همراه آن است، حال است. ولی عبارت «وقتی من آن را دارم» تنها بدین معناست که «وقتی حال است». اگر ما عبارت «وقتی من آن را دارم» حذف کنیم، تعریف نادرست می‌شود؛ زیرا اداراکات مستقیم بسیاری در زمان‌های مختلف دارم، اما همۀ آنها نمی‌توانند حال باشند مگر به صورت متوالی. در این صورت هر ادراکی نیز می‌تواند حال، گذشته و آینده باشد و بدین‌ترتیب تناقض موجود در سلسلۀ A دوباره پیش می‌آید (McTaggart, 1908: 227).

علاوه براین، فرض کنید تجربۀ زمان همیشه یک فاصلۀ زمانی را یک مرتبه به چنگ می‌آورد. این را حال جعلی (Specious present) می‌نامیم. پس ادارکات مستقیم درون حال جعلی قرار می‌گیرند. اما حال جعلی بر طبق شرایط تغییر می‌کند. در نتیجه، حال برای اینکه واقعی باشد نمی‌تواند همان حال جعلی باشد؛ زیرا در آن صورت یک رویداد می‌تواند گذشته باشد وقتی من آن را به عنوان حال تجربه می‌کنم یا حال باشد وقتی من آن را به عنوان گذشته تجربه می‌کنم. علاوه بر این، یک رویداد می‌تواند در حال جعلی من حال باشد و در حال جعلی فرد دیگری گذشته باشد. اگر هر دو ادراک درست باشند، رویداد هم گذشته و هم حال خواهد بود. البته اگر زمان یعنی سلسلۀ A صرفاً ذهنی بود، هیچ مشکلی پیش نمی‌آمد. اما تمام این تلاش‌ها صورت می‌گیرد تا واقعی بودن زمان اثبات شود. بنابراین، حال عینی که از طریق آن رویدادها می‌گذرند نمی‌تواند همان حال جعلی باشد. همچنین، اگر معتقدیم حال عینی یک آن (Point) است و دیمومت و استمرار (Duration) نیست، زمان عینی از زمان مدرَک متفاوت می‌شود. زیرا زمان درک‌شده دارای سه دیمومت –گذشته، حال و آینده- است، در حالی که زمان عینی تنها دو دیمومت –گذشته و آینده- دارد که توسط یک آن فوری (حال) جدا می‌شوند.

سرانجام مک‌تاگارت نتیجه می‌گیرد که بعد از این همه انکار واقعیت زمان دیگر متناقض‌نما نیست؛ زیرا به نظر می‌رسید که این ادعا به شدت با تجربه‌های ما در تناقض است. اما اینک دیدیم که تجربه‌های ما کمتر از آن موهومی و متناقض نیستند. پس تجربۀ ما از زمان به طور اشتباه در نظرگرفته شده است خواه زمان به طور عینی واقعی باشد و خواه غیرواقعی باشد (McTaggart, 1908: 228-229 ; McTaggart, 1927: 27-29).

 

سخن آخر

به نظر مک‌تاگارت، هر چند تجربۀ ما از زمان به طور نادرست تفسیر شده است، نباید نتیجه بگیریم که همۀ عناصر تجربۀ ما از زمان موهوم‌اند. تنها می‌توانیم نتیجه بگیریم که هیچ سلسلۀ واقعی A وجود ندارد و بنابراین سلسلۀ B واقعی وجود ندارد و در نتیجه هیچ سلسلۀ زمانی واقعی موجود نیست. ممکن است تجربه‌ای موهوم از سلسلۀ زمانی داشته باشیم به این نحو که در واقع یک سلسلۀ واقعی را مشاهده ‌کنیم سپس توسط توهم همان سلسلۀ مشاهده‌ شده به عنوان سلسلۀ زمانی نمودار و پدیدار شود. اما چنین سلسله‌ای در واقع زمانی نیست. مک‌تاگارت این را سلسلۀ C می‌نامد. پس سلسلۀ C واقعی است، در حالیکه سلسلۀ A و B صرفاً نموداری و ظاهری هستند. در این صورت تجربه‌های ما از سلسلۀ زمانی کاملاً نادرست نیستند؛ بلکه مربوط به نظم و ترتیب زمانمند رویدادها مطابق با اموری دربارۀ نظم و ترتیب غیرزمانی سلسلۀ C هستند. بنابراین، طبق نظر مک‌تاگارت، هر چند زمان غیرواقعی است، اما احکام زمانمند می‌توانند درست (Well) یا نادرست (Ill) باشند؛ اگر احکام زمانمند مطابق با نظم و ترتیب واقعی امور باشند، درست‌اند و در غیر این صورت نادرست‌اند (McDaniel, 2009).

مک‌تاگارت نظر نهایی‌اش را در مورد زمان بیشتر هگلی می‌داند تا کانتی؛ زیرا به نظر او هرچند هردو متفکر واقعیت زمان را انکار می‌کنند، اما تنها هگل فکر می‌کرد که واقعیت ظاهریِ (پدیداری) زمان مطابق با یک واقعیت زیربنایی و اساسی است. هگل نظم و ترتیب سلسلۀ زمانی را به عنوان انعکاس، هرچند تحریف‌شدۀ، چیزی بی‌زمان در واقعیت می‌داند. اما کانت ظاهراً نمی‌گوید چیزی در ماهیت نومن باید مطابق با نظم زمانی باشد که در فنومن پدیدار می‌شود (McTaggart, 1908: 220-230 ; McTaggart, 1927: 29-31).

 

واکنش‌ها به استدلال مک‌تاگارت

دو واکنش عمده به استدلال‌ مک‌تاگارت علیه واقعیت زمان شکل گرفت:

1. نظریۀ A (A theory): طرفدارن این نظریه به نظریه‌پردازان A معروف‌اند. این متفکران استدلال مک‌تاگارت را بر ضرورت سلسلۀ A برای زمان قبول می‌کنند اما استدلال او را علیه سلسلۀ A رد می‌کنند. نظرات آنها را دربارۀ زمان به طور مختصر می‌توان چنین بیان کرد: الف) سلسلۀ A برای زمان ضروری است؛ ب) خصوصیات A اوصاف واقعی لحظات و رویدادها هستند؛ ج) سلسلۀ A وجود دارد؛ د)گذر زمان عبارت است از اینکه هر زمانی خصوصیات متفاوت A را به طور متوالی داشته باشد.

2. نظریۀ B (Btheory): به پیروان این نظریه نظریه‌پردازان B گفته می‌شود. این افراد استدلال مک‌تاگارت را علیه واقعیت سلسلۀ A می‌پذیرند، اما استدلال اول او (ضرورت سلسلۀ A برای زمان) را رد می‌کنند. به اعتقاد آنها، الف) زمان تنها شامل سلسلۀ B است؛ ب) سلسلۀ A وجود ندارد؛ ج) زمان واقعاً نمی‌گذرد (Carroll & Markosian, 2010: 163-165).2

این واکنش‌ها به ‌رغم اختلافشان، استدلال کلی مک‌تاگارت را بر واقعی نبودن زمان رد می‌کنند و بنابراین معتقدند زمان واقعی است.

البته گیل در کتاب زبان زمان، واکنش دیگری را به عنوان واکنش سوم مطرح می‌کند که طبق آن، هر دو نظریه A و نظریه B مفیدند. او می‌گوید راسل از نمایندگان نظریۀ B محسوب می‌شود و براود از سردمداران نظریۀ A است و فایندلی و اسمارت از واضعین واکنش سوم هستند (حجتی، 1375 :69).

 

نقد استدلال مک‌تاگارت

هدف این مقاله بیشتر تقریر واضح و متمایزی از استدلال مک‌تاگارت است. اما در اینجا به چند انتقادی که به این استدلال وارد است، اشاره می‌کنیم:

1. مک‌تاگارت مدل پویای زمان را متناقض‌نما می‌داند. اما دانتون معتقد است مدل‌های پویای دیگری هستند که این مشکل را ندارند و مک‌تاگارت نیز از آنها آگاه بوده است. یکی از آنها همان مدلی است که براساس آن رویدادها به وجود می‌آیند یا معدوم می‌گردند اما مک‌تاگارت این دیدگاه را رد می‌کند؛ زیرا فرضیۀ آغازین او این است که جهان اساساً پارمیندسی است. سپس بررسی می‌کند آیا چنین جهانی می‌تواند یک خصوصیت هراکلیتوسی داشته باشد در حالیکه ماهیت ذاتاً بی‌زمان پارمیندی آن حفظ شود. و به طور غیرتعجب‌آوری نتیجه می‌گیرد که این امکان وجود ندارد. اما پیروان پارمیندس در دورۀ معاصر نظیر ملور به این مطلب توجه نمی‌کنند (Dainton, 2010: 25-26).

2. به نظر اقبال، زمانی که مک‌تاگارت از آن سخن می‌گوید زمان تسلسلی (Serial time) است. اما زمان حقیقی غیر از این است. طبق دیدگاه مک‌تاگارت، زمان همانند خط مستقیمی فرض می‌شود که بخشی از آن طی شده و بخشی دیگر هنوز طی‌نشده باقی مانده است. این نظر، زمان را لحظۀ خلاق زنده نمی‌داند؛ بلکه آن را ساکن مطلق می‌شمارد. به نظر اقبال، پاسخ به استدلال مک‌تاگارت این است که آینده نه به صورت یک واقعیت، بلکه فقط به عنوان یک امکانِ باز وجود دارد. در صورتی می‌توانیم بگوییم مرگ اسکندر کبیر برای فیثاغورث زمان آینده بوده است که به این رویداد چنان نظر کنیم که از پیش به طورکامل شکل پذیرفته و در آینده آرمیده و انتظار روی دادن خویش را می‌کشد. ولی به نظر اقبال، در زمان حقیقی رویداد مربوط به آینده نمی‌تواند دارای ویژگی یک رویداد باشد. رویداد مرگ اسکندر کبیر به هیچ روی پیش از مرگ او وجود نداشت. در مدت زندگی اسکندر واقعۀ مرگ او همچون امکان صورت نپذیرفته‌ای در نهاد واقعیت می‌زیست، تنها زمانی به عنوان یک رویداد شمرده شد که در جریان پدید آمدنش به نقطه رخداد واقعی آن رویداد رسیده باشد. از نظر اقبال زمان حقیقی استمرار محض و تغییرِ بدون توالی است. بنابراین زمان عنصر اساسی واقعیت است (قیصر، 1383: 352-354).

3. به عقیدۀ براود، احساس هر خواننده‌ای دربارۀ استدلال مک‌تاگارت اینگونه است که آشکارا این استدلال به نحوی نادرست است، اما ممکن است دشوار باشد که دقیقاً بگوییم چه چیزی در آن نادرست است. براود مدعی است که خود او نمی‌تواند اصلاً تناقضی را در سلسلۀ A ببیند که نیازمند رفع و دفع باشد. به نظر او اگر هر دوره‌ای به طور متوالی خصوصیات A را داشته باشد، هیچ تناقضی به وجود نمی‌آید. و بنابراین هیچ تسلسلی نیز به وجود نمی‌آید. به نظر براود وقتی جمله «باران باریده است» را اظهار می‌کنیم منظورمان این نیست که یک رویداد (بارانی بودن) وجود دارد که برای یک لحظه خصوصیت حال را داشت، اینک آن را از دست داده است و به جای آن شکل معینی از خصوصیت گذشته را به دست آورده است. آنچه مراد می‌کنیم این است که باران بوده است و دیگر موجود نیست که در اطراف من ظاهر و آشکار شود. واقعیت این است که آنچه جملاتی دربارۀ رویدادهای گذشته نامیده می‌شوند جملاتی‌اند برای این نتیجه که خصوصیات معینی برای رویداد بوده‌اند و دیگر آشکار نیستند. آنچه دربارۀ رویدادهای آینده می‌گوییم جملاتی‌اند ناظر به خصوصیات معینی که در آینده خواهند بود اما هنوز آشکار نشده‌اند. براود معتقد است استدلال اصلی مک‌تاگارت علیه واقعیت زمان یک خبط و خطای فلسفی است. مغالطۀ استدلال مک‌تاگارت این است که شدن مطلق را چنان مطرح می‌کند که گویی نوعی تغییر کیفی است
(Broad, 1938: 234-236).

4. اشتباه عمدۀ دیگری که بسیاری از منتقدین مک‌تاگارت مطرح کرده‌اند، مربوط به خود تغییر می‌شود. او تغییر را در رویدادها دنبال می‌کند، درحالی که تغییر را باید در اشیاء لحاظ کرد؛ به عبارت دیگر تغییر یک شیئ موجب حصول یک رویداد می‌شود و دیگر معنی ندارد که تغییر آن رویداد را پیگیری کنیم؛ در این صورت مثل این است که تغییرِ تغییرِ شیئ را دنبال ‌کنیم. بنابراین باید گفت رویدادها حادث می‌شوند و همین حدوث و عدم آنها نوعی تغییر است (تغییر در وجود) و از همین حدوث رویدادهاست که خصوصیات حال، گذشته و آینده انتزاع می‌شوند نه اینکه این خصوصیات صفتی باشند علاوه بر حدوث رویدادها. اشتباه مک‌تاگارت نسبت به اجزای زمان در این است که به جای اینکه بگوید زمان همان تغییر است می‌گوید باید تغییر در زمان داشته باشیم. به همین دلیل بسیاری از متفکرین غربی معتقدند دیدگاه مک‌تاگارت نسبت به زمان همان دیدگاه دینامیکی زمان است: در این دیدگاه اینگونه به زمان نگاه می‌شود که انگار همانند رودخانه‌ای است جاری و از مقابل ناظری دائماً می‌گذرد. هر رویدادی همچون قایقی است بر روی این رودخانه؛ پیش از اینکه به ناظر برسد، آینده است، وقتی مقابل او قرار گرفت، حال می‌شود و در لحظه‌ای بعد به گذشته تعلق دارد (حجتی، 1375:70-71).

نتیجه

با توجه به مطالب بیان‌شده می‌توان نتایج زیر را از استدلال مک‌تاگارت بر واقعی نبودن زمان بیرون کشید:

1. استدلال مک‌تاگارت بر واقعی نبودن زمان از جنبه‌های مختلف حائز اهمیت است:

الف) این استدلال به لحاظ منطقی و ساختار بسیار محکم و متقن است؛ هرچند از حیث محتوا قابل مناقشه است. در هر صورت باید اعتراف کرد که استدلال مک‌تاگارت بسیار بدیع و حاوی مطالب مهمی است و به آسانی نمی‌توان آن را بی‌اعتبار تلقی کرد.

ب) این استدلال به جهت توجه به فعل‌های زمانی می‌تواند در مباحث زبان‌شناسی، فلسفۀ زبان و فلسفۀ تحلیلی مورد توجه بسیار قرار گیرد.

ج) استدلال مک‌تاگارت به خاطر اهمیت و تأثیر عمیق و گستردۀ آن در مباحث بعدی زمان باید با دقت بسیار درک و فهم شود. بنابراین هر طالب فلسفه‌ باید با آن آشنایی پیدا کند.

2. شاید بتوان گفت مک‌تاگارت واقعی بودن زمان را به دلیل گرایش‌های عرفانی‌اش رد می‌کند و چه‌بسا با انکار زمان مسائل فلسفی دینی بسیاری نظیر علم پیشین خداوند و اختیار انسان حل شوند.

 3. می‌توان گفت رکن اصلی استدلال مک‌تاگارت تلقی خاصی است که او از تغییر دارد. اگر نادرستی این تصور را نشان دهیم، می‌توان بی‌اعتباری استدلال را اثبات کرد.

4. همان طور که بیشتر فیلسوفان مسلمان معتقدند وجود زمان امری بدیهی و بی‌نیاز از استدلال است، گویا خود مک‌تاگارت نیز به راحتی نمی‌تواند واقعی بودن زمان را انکار کند و به همین دلیل به سلسلۀ C معتقد می‌شود. حتی می‌توان با مطالعه بیشتر و غور در سخنان مک‌تاگارت اثبات کرد که این سلسله به نحوی زمانی است.

 

پی‌نوشت‌ها

1- اختلاف‌های قابل ملاحظه‌ای میان متفکران نه تنها دربارۀ درستی این استدلال دوم، بلکه دربارۀ مفاد و مراد استدلال وجود دارد. استدلال مک‌تاگارت می‌تواند به شیوه‌های مختلف تقریر و تفسیر شود. به اعتقاد تولِی، دو تفسیر مهم وجود دارد که به ترتیب از آن ملور و مایکل دامت است. طبق تفسیر ملور، مسئلۀ اصلی این است که براساس شرایط زمانی چه هنگام رویدادها خصوصیات زمانی را دارا هستند. اما مطابق با تفسیر دامت، حملۀ اصلی استدلال این است که واقعیت زمان با امکان توصیف کامل (شاهد مستقل) از واقعیت ناسازگار است (برای مطالعه بیشتر، نک:Tooley, 2000: 328-331).

علی‌رغم نقدهای بسیار بر استدلال مک‌تاگارت علیه سلسلۀ A، فیلسوفان معاصر زمان بسیاری وجود دارند که معتقدند این استدلال ناب و درست است. این افراد عبارتند از: هورویچ، لی.پویدین، ملور، اُکلندر و اشلسینگر (Dainton, 2010: 17).

2- برای مطالعه بیشتر راجع به نظریۀ A و نظریۀ  B، نک: Lowe, 2002: 314-324 & Loux, 2001: 254-259..

 

 
- حجتی، سید محمدعلی (1375) «ماهیت زمان از دیدگاه فلاسفۀ اسلامی و مک‌تاگارت»، مدرس علوم انسانی، ش 1: 72-57.
- قیصر، نذیر (1383) اقبال و شش فیلسوف غربی(فیخته، شوپنهاور، نیچه، ویلیام جیمز، برگسون، مک‌تاگارت)، ترجمۀ محمد بقایی ماکان، تهران: انتشارات یادآوران.
- وال، ژان (1380) بحث در مابعدالطبیعه، ترجمۀ یحیی مهدوری، تهران: انتشارات شرکت سهامی خوارزمی، چاپ دوم.
- Broad, C.D (2008) McTaggart's Arguments Against the Reality of Time": Rea, Michael, Metaphysics, V II, London & New York: Routledge: 231-239.
- Carne, Tim, & Katalin (2006) Metaphysics: A Guide and Anthology, New York: Oxford University Press, second edition.
- Carroll, John W; Markosian, Ned (2010) An Introduction to Metaphysics, New York: CambridgeUniversity Press.
- Dainton, Barry (2010) Time and Space, UK: Acumen.
- Loux, Michael (2001) Metaphysics: Contemporary Readings,London & New York: Routledge.
- Lowe, E.J (2002) A Survey of Metaphisics, New York: Oxford University Press.
- Markosian, Ned (2008) "Time": Stanford Encyclopedia of Philosophy,http://Plato. Stanford.edu/entries/time/.
- McDaniel, Kris (2009) "John M.E. McTaggart": Stanford Encyclopedia of Philosophy, http: // Plato. Stanford. edu/ entries/mctaggart/.
- McTaggart, John E.M (1896/1922) Studies in The Hegelian Dialectic,CambridgeUniversity Press.
- -------- (2008) “The Unreality of Time”: Rea, Michael, Metaphysics, V II, London & New York: Routledge: 217-231.
- -------- (1927) The Nature of Existence, volume II, Cambridge University Press.
- Russell, Bertrand (1902) the Principles of Mathematics,NEW YORK: W.W.NORTON & COMPANY,
- Tooley, Michael (2000) Time, Tense and Causation,New York: Oxford University Press, second edition.
- Turetzky, Philip (1998) Time, London & New York: Routledge.