Authors
1 Assistant Professor, Payam-e Noor University
2 PhD student, Payam-e Noor University
Abstract
Keywords
مکتب وظیفهگرایی کانت در فلسفه اخلاق از اهمیت ویژهای برخوردار است. مطلق گرایی، به عنوان خصوصیت ویژهی آن، همواره مورد نقادی سایر مکاتب اخلاقی قرار گرفته است. نویسندگان این مقاله امیدوارند پس از بررسی این مطلق گرایی بی حد و حصر، در نهایت بتوانند پاسخی برای سوال ذیل بیابند:
تحلیلهای کسانی که در نقد خود از مطلق گرایی، سعی در سازگار نشان دادن «امر مطلق کانت با مبانی اخلاق اسلامی دارند، بر چه پایههایی استوار است ؟
مقدمه
بنا بر یک تقسیمبندی، اخلاق را می توان شامل سه نوع پژوهش دانست :
1- فرا اخلاق (meta- ethics )
2- اخلاق توصیفی (descriptive ethics )
3- اخلاق هنجاری (normative ethics )
فرا اخلاق،که انتزاعیترین شاخه فلسفه اخلاق محسوب میشود به جای طرح داوریهای اخلاق هنجاری، در پی آن است که خود این داوری ها را روشن کند (هولمز،326:1385).
مسائلی همچون:
خوبی چیست و بدی کدام است؟
آیا گزارههای اخلاقی واقعنما هستند یا اعتباریاند؟
آیا اساساً معرفت اخلاقی امکانپذیر است یا حاصلی جز شکاکیت ندارد.
و مباحثی از این قبیل، در این حوزه قرار دارد.
اینگونه پژوهشها سعی میکنند، به روش عقلی و فلسفی، تحلیل و تبیین مفاهیم و احکام اخلاقی را از حیث معناشناختی (moral semantics)، وجود شناختیmoral ontology) ) و معرفت شناختی (moral epistemology) دنبال کنند.
اخلاق توصیفی نیز با کمک روش نقلی و تجربی به توصیف گزارش اخلاقی افراد، گروهها و جوامع میپردازد. در این شاخه قضاوت، داوری و ارزشگذاری گزارههای اخلاقی وجود ندارد و هدف صرفاً آشنایی با رفتار و اخلاق مکتب و یا جامعه خاصی است.
اما اخلاق هنجاری، یافتن معیاری برای رفتار اخلاقی انسان است و آن پژوهش ها مسائلی از این قبیل را دنبال میکند :
انجام چه کارهایی از لحاظ اخلاقی درست است و انجام چه رفتاری نادرست ؟
هنگام مواجه شدن با تعارضهای اخلاقی چه باید کرد؟
در این شاخه گاه فضیلت محور مطالعه و بحث قرار میگیرد و گاه رفتار. اگر مبنای مطالعه ما رفتار و کردار کنشگر اخلاقی باشد، این حوزه از اخلاق، خود وارد دو زیر شاخه مهم دیگر خواهد شد که از آن به دیدگاههای غایتگرایانه (teleological) و دیدگاههای «وظیفهگرایانه» (deontological) تبعیر میشود.
دیدگاههای غایتگرایانه (پیامدگرا)، بر این باور است که خوب بودن یا بد بودن فعل اخلاقی به خاطر پیامدها و نتایجی است که به بار میآورد. به این معنی که اگر رفتاری منجر به نتیجه خوب شد، خوب است وگرنه بد خواهدبود. آن نتایج که خود از حوزه اخلاق خارج اند، میتواند، لذت، سود و یا حتی سعادت فرد یا جامعه باشد.
در اینجا تذکر این نکته ضروری است که در مکتب وظیفهگرایی این گونه نیست که رفتارهای اخلاقی فاقد غایت باشند و به تعبیری صرفاً رفتار غایتگرایان مبتنی بر غایت خاص باشد بلکه تفاوت در این است که در مکاتب وظیفهگرایی، غایت در خود فعل نهفته است ولی در مکاتب غایتگرایی، غایت بیرون از آن منظور شده است. بر همین اساس گنلر و هولمز تعبیر «پیامدگرایی» یا «نتیجهگرایی» را برای این دیدگاهها ترجیح دادهاند.
«براساس نظریههای غایتگرایان، ملاک درستی و نادرستی و بایستگی و نبایستگی یک رفتار، ارزشهای بیرونی و خارج از حوزه اخلاق است» (مصباح، 1384: 25).
جایگاه فلسفه اخلاق کانت
در حال حاضر چهار مشرب عمده اخلاق هنجاری وجود دارد:
نتیجهگرایی (teleologism)، وظیفهگرایی (deontologism)، اخلاق فضیلت بنیاد (virtue- based ethics)، و اخلاق حقبنیاد (right- based ethics). بزرگترین نماینده و سخنگوی مشرب وظیفهگرایی، کانت است. هر چند هیچ یک از سه مشرب دیگر نیز از تأثیر آراء و نظرات او بر کنار نماندهاند (اونی،1381 : مقدمه ).
نظریه کانت یکی از مهمترین و بحث برانگیزترین نظریات در قلمرو فلسفه اخلاق است. او در موضوع اخلاق تفکر خود را بر احکام پیشینی (apriori) استوار کرده است زیرا در دستگاه اخلاقی کانت الزامات اخلاقی صرفاً از عقل اخذ میگردد و اخلاقی بر مبنای شهود، خواه شهود محض، خواه شهود تجربی در این دستگاه جایگاهی ندارد (kant,1997:28 ). او احکام تجربی را احکام امر واقع میداند و معتقد است تجربه تنها در مورد چیستی اشیاء معرفتبخش است. از نظر وی فلسفه ناب، فلسفهای است که آموزههایش را از اصول پیشینی اخذ میکند. وظیفه فیلسوف آن است که عناصر پیشینی و تجربی معرفت را از یکدیگر تفکیک نماید. او به عنوان یک فیلسوف سعی میکند که اخلاق را مانند طبیعیات به دو بخش تجربی و عقلی، تقسیم کند. بخش تجربی اخلاق را انسانشناسی عملیPractical anthropology) ) و بخش عقلی آن را اخلاق یا مابعدالطبیعه اخلاق (practical anthoropology) نامگذاری میکند. کانت فلسفه اخلاق محض را که از همه عناصر تجربی تفکیک شده است، ضروری میداند و میگوید امکان چنین فلسفهای از مفهوم مشترکوظیفه و قوانین اخلاقی آشکار میشود. اما برای اینکه قانون اخلاقی مبنای وظیفه قرار گیرد باید برخوردار از ضرورتمطلق باشد. این امر نشان می دهد که اساس وظیفه را نباید در طبیعت انسان و اوضاع و احوال محیط بر او جستجو کرد؛ بلکه اساس وظیفه درعقل ناب قابل جستجو است.
امر مطلق وصورت بندی آن
«تنها طبق قاعدهای عمل کن که در عین حال اراده کنی قانونی عام شود» (اونی،1381 :63 ).
این اصل همان گونه که گفته شد تأثیر گزارترین اصل اخلاقی در میان ملل مختلف جهان بوده است که اکنون زیربنای تفکر کانت برای تاسیس مکتب وظیفه گرایی قرار گرفته است. هرچند او اولین کسی نیست که از آن بهره گرفته است ولی او نخستین فیلسوفی است که اصطلاح مشهور امر مطلق را در فلسفه اخلاق وضع کرده است. بنا بر رأی او، امر مطلق یگانه اصل اخلاقی و پایه و اساس اخلاق است که از اراده متعین شده نشأت میگیرد. «چنین هنجاری یکتاست و وجود بیش از یکی از آن امکانپذیر نیست» (راس، 67:1376). کانت سه صورتبندی از امر مطلق ارائه میکند اما تأکید میکند که هر سه اصل معطوف به حقیقتی واحدند و از یک مقوله پرده برمیدارند. صورت بندی آن به طور مختصر چنین است:
1- صورت اول- خودآئینی یا قانون عام (اصل کلیتپذیری) (universalizability )
«من هرگز نباید به شیوهای عمل کنم که همچنین نتوانم اراده کنم که ضابطه رفتارم به صورت قانون عام درآید»
(سالیوان، 1380: 62).
2- صورت دوم- احترام به کرامت اشخاص (اصل غایت بودن( principle of ends )
«چنان رفتار کن که انسانیت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگری همیشه به عنوان یک غایت بدانی و نه صرفاً وسیله (possible kindom of ends) (کانت،74:1369).
3- صورت سوم- قانونگذاری برای جامعه اخلاقی
همه ضابطههای ناشی از قانونگذاری که به وسیله خود وضع میشوند، باید با ملکوت امکانی غایات چنان هماهنگ باشد که گویی آن ملکوت ملک طبیعت (kingdom of nature) است.
کانت در بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق چند نمونه از وظایفی را مطرح میکند که کاربرد پیروی از امر مطلق را نشان میدهند و این وظایف را به وظایف در برابر خود و دیگران و وظایف کامل و ناقص تقسیم میکند.
کانت تکالیف کامل (perfect) را تکالیفی میداند که هیچگونه استثنایی را در تبعیت از تمایلات نمیپذیرد و
تکالیف ناقص را (imperfect) تکالیفی میداند که در تبعیت از تمایلات استثناء پذیر است.
آشنایی با دو اصل دیگر ما را در بررسی نقد منتقدین یاری میرساند:
الف - اصل غایت بودن انسان
«چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگری، غایت به شمار آوری و نه همچون وسیله» (کانت، 1369: 74).
کانت به عنوان متفکر عصر روشنگری بر شخصیت انسان تأکید میکند. انسان را از آن حیث که انسان است فارغ از اینکه دارای چه ویژگیهایی است و یا در چه اوضاع و احوالی قرار دارد، دارای ارزش میداند. او میگوید آنچه ما را دارای ارزش میکند، انسانیت ماست. بدین معنا که شخصیت اخلاقی ما است که ما را به مراتب بر جانوران محض برتری میبخشد.
کانت، روسپیگری و بردهداری را به این دلیل که کرامت انسانی را نفی میکند از نظر اخلاقی مردود میشمارد.
ب - اصل آزادی در عمل به قانون
کانت انسانی را اخلاقی میداند که تنها از قانونی اطاعت میکند که عقل واضع آن است. او بر این اعتقاد است که اگر اراده انسان تابع قانونی باشد که دیگری واضع آن است، آن اراده را نمیتوان بدون قید و شرط نیک دانست. البته قانون اخلاقی همچون قانون طبیعی انسان را وادار به اطاعت از خود نمیکند بلکه از او اطاعت میطلبد. انسان آزاد است که از آن اطاعت کند یا از اطاعت آن سر باز زند.
کانت بیان میکند که مفهوم آزادی کلیدی است. به وسیله این مفهوم میتوان استقلال و خودمختاری اراده را تعیین کرد، او آزادی حقیقی را آزادی اراده میداند و تا آنجا پیش میرود که مفهوم آزادی را مبنای همه مفاهیم دیگر مانند «خدا» و «جاودانگی روح» میداند. همچنین تنها شرط حصول شناخت آزادی را قانون اخلاق میداند، قانونی که به ما فرمان میدهد بر تمایلات خویش مسلط شویم، زیرا عقل ما واضع آن قانون است.
راس اولین منتقد مطلق گرایی
دیدگاههای وظیفهگرایی به وسیله وظیفهگرایان قرن بیستمی ادامه یافت، هرچند که این دسته از فیلسوفان که خود را از پیروان سنت کانتی میدانستند، برخلاف کانت به تفکیک میان عقل نظری و عقلی عملی قائل نبودند بلکه شهودگرایانی بودند که معتقد بودند برای احراز مفاهیم اخلاقی و تصدیق دعاوی اخلاقی باید شهودهای اخلاقی را مورد توجه قرار داد. این گروه کسانی هستند که شالوده مباحث کانت را می پذیرند و وظیفهگرا محسوب میشوند ولی نقدهای مبنایی بر آن وارد کردند. یکی از این شهود گرایان دبلیو دیوید راس بود.
ما در اینجا بصورت مختصر به دیدگاههای او اشاره میکنیم ( Ross,1998:315).
راس بر این باور بود که در مورد روایی و ناروایی یک عمل نمیتوان صرفاً به گونهای انتزاعی اندیشید. همچنان که نمیتوان روایی و ناروایی یک عمل را با توجه به آثار و نتایج مترتب بر آن مورد داوری قرار داد. او فایدهگرایی را به این دلیل که با فهم متعارف روزمره فاعل اخلاقی در تعارض بود، غیر موجه میدانست.
اما اشکالی که راس به سنت وظیفهگرایی کانتی وارد میکند، عدم توجه به شهودهای عرفی فاعلان اخلاقی و استثناء ناپذیر بودن احکام اخلاقی در سیاقهای مختلف است.
راس معتقد بود مطلقگرایی کانتی، ناسازگاریهایی را در دستگاه اخلاقی وی رقم زده است. همین امر سبب شد که او به بازسازی نقادانه دستگاه اخلاقی کانت بپردازد و آن را از نو صورتبندی کرده، سعی کند ناسازگاریهای درونی آن را برطرف سازد. وی مباحث جدیدی را در دستگاه اخلاقی خود مطرح کرد. از جمله این مباحث تفکیک میان وظایف در نظر اول و وظایف واقعی است (وارنوک،272:1380).
نظر راس این است که میتوان تعدادی از قواعد اخلاقی را که بدون استثناء صادقند به عنوان وظایف در نظر اول تنسیق کرد، اما از نظر او این قواعد نمیتوانند در موقعیتهای تعارض به کنشگر اخلاقی یاری رسانند. او بر این باور است که آنچه کنشگر اخلاقی را در رسیدن به داوری اخلاقی موجه مدد میرساند، وظایف واقعی است.
وی فهرست هفتگانهای از وظایف در نظر اول مطرح میکند که عبارتند از :
1 - وفاداری 2 – جبران 3 - سپاسگزاری 4 - نیکوکاری 5 – عدالت 6 - بهبود خود 7- آزار نرساندن به دیگران
راس عقیده دارد که اگر دادههای فلسفه اخلاق یعنی تجارب بالفعل ما مورد مداقه قرارگیرد، این نکته را در مییابیم که در قلمرو تکالیف در نظر اول بعضی از تکالیف از بعضی تکالیف دیگر الزام آورتر است. هیچ نظم الفبایی در میان آن حاکم نیست و نمیتوان یک قاعده یا اصل کلی در اختیار داشت که به وسیله آن بتوانیم مشخص کنیم که هنگام تعارض میان تکالیف در نظر اول چه باید کرد.
راس معتقد است تعارض هنگامی رخ میدهد که در یک سیاق اخلاقی بیش از یک خصوصیت اخلاقی حضور داشته باشد و کنشگر اخلاقی را به جهتهای متضاد هدایت کند.
از نظر راس اگر در یک سیاق اخلاقی من با یک وظیفه در نظر اول مواجه هستم در صورتی که «سایر وجوه یکسان باشد» و این سیاق وجه دیگری نداشته باشد که با وظیفه در نظر اول من در تعارض باشد، به وظیفه واقعی تبدیل خواهد شد. ولی کنشگر اخلاقی همیشه با یک وظیفه روبرو نیست. او برای احراز وظیفه واقعی باید معین کند کدام وظیفه در نظر اول از اهمیت بیشتری برخوردار است و این دقیقاً همان کاری است که صرفاً با توسل جستن به وظایف در نظر اول نمیتوان انجام داد. از این رو است که راس پیشنهاد میکند برای رسیدن به داوری اخلاقی موجه در هر سیاق شخص باید از شهود خود بهره گیرد. شهودی که محصول آن را نمیتوان به سیاقهای دیگر تعمیم داد.
تحلیل نظر راس در نقد مطلقگرایی
به تحلیلهای راس نقدهای جدی وارد است که به صورت خلاصه به آن میپردازیم:
الف- ابهام در مفهوم شهود
شهود مشترک لفظی است. در فرهنگ ما عموما معرفت شهودی را در مقابل معرفت حسی و معرفت عقلی بکار می برند. اکویناس آن را به معنی بدیهی بکار برده است. همان گونه که مثلا گزاره کل از جزء بزرگتر است بدیهی قلمداد میشود. اما راس وقتی از شهود دم می زند بر اساس گفته جی ای مور، منظور او صرفا به این معنی است که: نمیتوان برای آن برهانی اقامه کرد. او معتقد بود صدق پاره ای از قواعد به طرز شهودی مشخص است (هولمز،376:1385 ).
اما از آنجا که راس معتقد است شهود در کشف اصول اخلاقی به انسان کمک می کند، او را میتوان در طبقه فلاسفه شهود گرای قاعده نگر محسوب کرد بر خلاف افرادی همچون ژوزف باتلر که معتقد بود نیازی به قاعده نیست و هرکس میتواند به وسیله شهود درستی یا نادرستی عمل را تشخیص دهد، در زمره فلاسفه شهودگرای قاعده نگر محسوب میشوند.
اما مساله اینجاست که در موجودیت این نحو از شهود،نوع عمل وحدود تاثیرات آن، نزد بسیاری از اندیشمندان به ویژه روانشناسان تامل و تردید بسیار وجود دارد.
ب – تاثیر مثبت و منفی تربیت اجتماعی در شهود
اگر نظر راس را بپذیریم که تربیت اجتماعی در شهود ما موثر است، آنگاه باید قبول کنیم که تربیت اجتماعی صحیح، کارکرد مناسبی از شهود را به دنبال دارد. اما اگر در جامعه ای تربیت صحیح حاکم نبود چه؟ مثلا اگر محور تربیت جامعه، نژاد پرستی باشد حال و روز شهود اخلاقی افراد آن چه خواهد بود؟ آیا بر اساس همین شهود میتوان نژاد پرستی را عملی ناروا قلمداد کرد؟
ج - ناتوانی در حل تعارض ها
راس برای برون رفت از تعارضهای اخلاقی که گریبان کانت را گرفته بود، به تقسیم وظایف دست زد. در حقیقت اشکالی که در فلسفه کانت وجود داشت،که او از طرفی گزارههای اخلاقی را غیر تجربی و صرفا از روی وظیفه می دانست و از سوی دیگر، هنگام بیان مثال ها، به همه چیز رنگ و بوی تجربی می داد وفعل اخلاقی را بر آثار و نتایج آن مبتنی می کرد، به شکلی دیگر، در دیدگاه راس جلوه نمود.
توضیح آنکه، وقتی او بین وظایف حقیقی و وظایف در نظر اول تمایز قائل شد، در فهرستی که از وظایف در نطر اول ارائه نمود، وظیفه بهبود خود را قرارداد. این قاعده (ما وظیفه داریم در جهت بهبود فضیلت وعقل خود تلاش کنیم)، کاملا مبتنی بر وظیفه است و هم با امر مطلق و هم با مفهوم خود آیینی کانت، سازگار است. اما در وظیفه در نظر اول دیگری، قاعده نیکو کاری را قرار داد که درستی عمل کاملا با نتایج و پیامدهای آن گره خورده است و تماما از اصول وظیفه گرایی دور افتاده است. پیامدگرایی ورطه ای است که راس هرگز نمی خواهد به دام آن گرفتار آید.
خلاصه آنکه، تلاش راس برای اصلاح فلسفه اخلاق کانت با ناکامی مواجه شد. همان گونه که فرانکنا بعدها در نقدی بر راهحل ابداعی او برای رفع تعارض از احکام اخلاقی کانت نوشت:
«اگر راس میتوانست مجموعهای طبقهبندی شده از وظایف در نظر اول را ارائه کند که بتواند راهنمای عمل ما باشد تا در موقع تعارض به ما بگوید که کدامیک از وظایف بر دیگری اولویت دارد، میتوانست مشکل تعارض را برطرف نماید. اما راس چنین راهحلی را ارائه نداد و ما را به حکم ارسطو که تصمیم مبتنی بر شهود است، ارجاع داد» (فرانکنا، 1383: 70).
منتقدان مبانی مطلقگرایی کانت
1- اعضای حلقه وین یا ویتگنشتاین در رساله منطقی- فلسفی خود، جایی برای گزارههای ترکیبی پیشینی در نظر نمیگیرند.
2- کواین در مقاله «دو حکم جزمی تجربهگرایی» تفکیک گزارههای ترکیبی و تحلیلی را مردود دانست (کواین،1374 :251).
3- نقد بنتام و میل. آنان معتقدبودند برای احراز خوبی و بدی یا روایی و ناروایی فعل، باید بر آثار و نتایج مترتب بر فعل نظر کرد و همچنین عقل به تنهایی نمیتواند رفتار آدمیان را هدایت کند (مک اینتایر، 1385: 338).
4- همچنین سودگرایان معتقدند کانت معیاری برای رفع تعارض از احکام اخلاقی ارائه نمیدهد (پالمر، 1385: 226).
5- هگل، میل و بعدها مک اینتایر در کتابِ در پی فضیلت، اشکال عمده دیگری را بر کانت وارد ساختند، آنان اساساً اخلاق کانت را تهی از محتوای اخلاقی قلمداد کردند، چرا که هیچ وظیفه خاصی را برای کنشگر اخلاقی تعیین نمیکند و آنان معتقد بودند اخلاق کانت بیش از حد انتزاعی است. همچنین بر این باورند که، مفهومی که کانت از فاعل اخلاقی در ذهن میپروراند، مخدوش و غیرقابل دفاع است (مک اینتایر، 1385: 234).
6- لویناس بر این جنبه از فکر کانت که اخلاق را صرفاً استعلایی میدانست، نقدهای جدی وارد کرده است. او معتقد نیست اخلاق یکسره منفک از عالم تجربه باشد.
تعارضهای اخلاقی و مطلق گرایی
در اینکه بسیاری از این نقدها بجا و درست است تردیدی نیست و شاید هم نتوان برای آن در فلسفه کانت راه حلی ارائه کرد اما مشکل اساسیِ این گونه نقدها در این است که برخی از این ایرادات که بر فلسفه اخلاق کانت وارد است، به صورت حاد تری گریبان همه مکاتب بشری را که ناقدین، هم پیرو آنند و از همین منظر به نقادی فلسفه کانت پرداختهاند، گرفته است.
به عنوان مثال در انتقاد از ناتوانی این مکتب در حل تعارضهای اخلاقی باید گفت،کدام مکتب اخلاقی در جهان توانسته است تکلیف انسان را هنگام مواجهه با این گونه تعارض ها به صورت روشن بیان کند به گونهای که یک کنشگر اخلاقی بتواند با تمسک به قواعد آن، وظیفه اخلاقی خود را هنگام مواجهه با آن تشخیص داده، به هدف مطلوب برسد. چه آن هدف بهترین نتیجه باشد یا بالاترین سود برای بیشترین افراد، یا بیشترین لذت و یا حتی رسیدن به سعادت؟ تعارضات اخلاقی یا به تعبیر بهتر دو راهیهای اخلاقی،Ethical dilemma)) زمانی پیش میآیند که پیش روی انسان، دو یا چند راه وجود داشته باشد و همة آن راهها از نظر اخلاقی درست باشد. تردیدی نیست که رسیدن به این دو راهی ها اجتناب ناپذیر است و یافتن قواعدی که بتواند همیشه و بدون خطا راهگشا باشد نیز غیر ممکن می نماید. حتی مکاتب الهی هم علی رغم اتصال به منبع وحی به دلایل مختلف در این عرصه با مشکلات جدی مواجهند. اندیشمندان مسلمان برای حل این مشکل تلاشهای زیادی انجام دادهاند. برای حل این معضل به عنوان مثال جوینی وشاگرد او غزالی، در بحث تزاحم مصالح، حفظ پنج چیز را در شریعت دارای اولویت دانستند تا با کمک آن بتوانند در مواجهه با تزاحم یکی را فدای دیگری کنند ( حفظ دین – حفظ نفس- حفظ عقل- حفظ نسل و (حفظ مال ) اما با وجود این تلاشهای ارزشمند، اختلاف اندیشمندان هنگام مواجهه با این گونه تعارض ها، همچنان یکی از مسائل مهم در مباحث اخلاقی قلمداد میشود.
یکی از راه حلهای ارائه شده در فلسفه اخلاق، برای برون رفت از این تعارض ها، همان راه حل ارسطویی است که معتقد بود باید بین بد و بدتر گزینه بد را انتخاب کرد. علمای اصول از آن به قاعده دفع افسد به فاسد نام می برند (مرحوم مجلسی ارزش این قاعده را کمتر از حدیث نمیدانست).
اما مشکل در اینجا، نبودِ راهی برای حل تعارضات اخلاقی نیست زیرا این راه حل در فلسفه اخلاق اسلامی مطرح شده است و به ویژ در علم اصول فقه مورد موشکافی و مداقه جدی هم قرار گرفته است، بلکه اشکال گاه به نحوه کاربرد همین قاعده مربوط میشود. توضیح آن که بعضی اوقات عدم درک درستی از آن، به اخلاق مسلمانان آسیب جدی رسانیده است ودر حوزه عمل، سوءاستفاده بسیاری را موجب شده است. نکته قابل تامل آن است که، این قاعده زمانی کارکرد صحیح خود را می یابد که انسان در شرایطی و برای برون رفت از مشکلیتنها دو راه حل، پیش رو داشته باشد. یکی فاسد و یکی افسد. راه حل سومی هم مطلقا وجود نداشته باشد. اما در بسیاری از مواقع مشاهده میشود راه حل سومی هم هست که نه افسد است نه فاسد و از آن تعمدا یا تسامحا غفلت شده است. گاه هم به دلایل نفسانی و یا بر اثر عدم اشراف علمی به همه جوانب موضوع، به آنچه ظاهرا فاسد مینماید عمل میشود در حالی که در حقیقت، به افسد عمل شده است.
گاه هم آنچه ظاهرا فاسد به نظر می رسد، دراصل افسدی بوده که از بسیاری از جنبههای پنهانی فساد آن مخفی مانده است.
حال اگر همه مکاتب به نوعی با این مشکل دست به گریبانند سزاوار نیست فلسفه کانت را به دلیل ناتوانی در حل تعارضات اخلاقی، سرزنش کرد و اعتبار آن را نادیده گرفت.
اخلاق اسلامی و مطلق گرایی
الف - یکی از نقدهای اساسی که هم نتیجه گرایان هم شهود گرایان و هم اندیشمندان مسلمان بر کانت وارد کردهاند، افراط در مطلق گرایی است.
اگر احکام اخلاقی همیشه و همه جا و برای همه کس صادق باشند و هیچگونه استثنایی را بر نتابند، ممکن است یک سخن راست به قول مولانا، عالمی را ویران کند و موجب قتل هزاران انسان بیگناه گردد. عقل سلیم و فطرت پاک چنین گناهی را نمیپذیرد (مصباح،291:1384 ).
هرچند این ایراد بر امر مطلق کانت وارد است اما در این خصوص یک نکته را باید مد نظر داشت :
همه منتقدین کانت با هر مذهب و مشرب فکری، هدف انسانی خود را از نقد مطلق گرایی میتوان چنین خلاصه کردهاند: لزوم منع انسان از راستگویی به منظور نجات جان مظلوم پنهان شده در اندرون خانه هنگام تهاجم یک جانی بالفطره که سراغ مخفیگاه او را میگیرد اما این حالت شاذ و نادری است که ممکن است حتی یکبار هم در زندگی روزمره برای عموم انسان ها پیش نیاید.
به نظر می رسد شریط اضطراری نباید منشاء حکم اخلاقی و یا هر حکم دیگری قرار گیرد. اشاعه فرهنگ دروغ گویی با مجوز مصلحت اندیشیهای فراگیر در جامعه، به مراتب زیان بارتر از به خطر افتادن جان یک مقتول خیالی فرضی است که دهها نوع دیگر میتوان برای نجات او اقدام کرد. تردیدی نیست که شریط اضطراری احکامی جدا می طلبد.
ب- وظیفهگرایی بدون در نظر گرفتن غایت فعل
حق این است که انسان نمیتواند از پیامدهای رفتاری که از او سر میزند، بیاطلاع یا حداقل نسبت به آن بیتفاوت باشد. یافتن غایت فعل در خود فعل چندان منطقی به نظر نمیرسد. از طرفی وظایف، فرع بر شناخت ما از جهان بیرون است تا انسان نداند پدر و مادری وجود دارد، نمیتواند در برابر آنان احساس وظیفه کند و قطع رابطه تکلیف با واقعیتهای بیرونی، از معضلات دیگر این تفکر محسوب میشود (مصباح،1384 :295 ).
این نقد تاب مقاومت در برابر دفاع کانت را ندارد. همان طور که گفته شد این گونه نیست که افعال اخلاقی کانت از غایت برخوردار نباشد بلکه غایت در درون فعل است. از طرفی او افعالی را که نظر به نتیجه دارند ناقص می پندارد. در اخلاق اسلامی هم برخی حسنات ابرار، برای مقربین گناه محسوب میشود. ناقص قلمداد کردن آن حسنات در مقایسه با افعال مقربین آن را بی ارزش محسوب نمی کند.
ج - ناکافی بودن معیار اخلاقی بودن
کانت تعمیم پذیری یک فعل را، مبنای اخلاقی بودن فعل میداند. ولی آیا هر کاری که انسان اراده کند قاعدهای عام شود، اخلاقی است؟ (محمد رضایی،127:1379)
در دفاع از کانت باید گفت اولا در بسیاری از مکاتب دیگر هم کارهای بسیار کم ارزش، اگر با نیت خاصی صورت بگیرد ارزش والایی پیدا میکند و در ثانی بر خلاف نظر منتقد محترم، این قاعده یگانه معیار اخلاقی بودن از دیدگاه کانت نیست. در حقیقت گزارههای بعدی همچون کرامت انسانی، هماهنگی با کشور غایات و... آن را تخصیص می دهند. وهر کار سخیف کم ارزشی نمیتواند قاعده عام، موافق قانون طبیعت و هماهنگ با کشور غایات تلقی شود.
د - عدم ارائه راهحل برای تعارضهای اخلاقی
اولین کسی که به صورت جدی با این مشکل در فلسفه کانت مواجه شد «راس» بود و تفکیک بین وظایف در نظر اول و وظایف حقیقی، برای رفع همین تعارضات اخلاقی بود.
اما همه تلاش راس نیز نتوانست راهگشا باشد و موجب شد گره دیگری بر مشکلات این تفکر افزوده شود. اولا شهود گرایی به ما توصیه میکند که مفاهیم بسیط و غیر قابل تعریفی را قبول کنیم و ثانیا مفاهیم غیر تجربی پیشینی را که با شواهد روانشناسی ناسازگار است بپذیریم ( فرانکنا،217:1383 ).
در اسلام قواعدی همچون اهم و مهم- عسر و حرج- مصالح فرعی و شرعی- اولویت حکم اولی و ثانوی و... برای رفع تعارضهای اخلاقی است که ظاهرا در فلسفه کانت راهی برای برون رفت از آن تعارضات اخلاقی پیش بینی نشده است. اساسا در مکاتب نتیجه گرایی، تعارض ها با عنایت به نتایج میتواند قابل رفع باشد و حداقل در مقام تئوری مشکلی ایجاد نمی کند ولی این اشکال بر فلسفه اخلاق کانت از لحاظ تئوری هم وارد است، چون نمیتواند به نتایج استناد کند. حال باید دید آیا ناتوانی برای رفع تعارض ها فقط مشکل کانت است؟ ظاهرا این ایراد به همه نظامهای اخلاقی موجود در جهان، کم و بیش وارد است. حتی در فلسفه اخلاق اسلامی نیز مشهود است. توضیح آن که، تردیدی نیست احکام اخلاقی دین مبین اسلام فاقد هر گونه تعارضی است. تعارضهای موجود، گاه به دلیل منابع است که به لحاظ اعتبار آن پیش می آید و گاه در حوزه عمل است. زمانی که فاعل نمیداند در این وضعیت خاص به کدامیک از وظایف اخلاقی باید عمل کند. اما با نهایت احترامی که میتوان برای تلاش اندیشمندان مسلمان در زمینه اخلاق، قائل شد، متاسفانه تا امروز هیچ یک از اندیشمندان مسلمان نتوانسته است موفق به استخراج ذخایر معنوی و اخلاقی اسلام شود تا از رهگذر آن نظام جامع اخلاق اسلامی را تاسیس نماید. یک مسلمان با اتکاء به آن نظام جامع، هنگام رو به رو شدن با تعارضهای اخلاقی، بدون سرگردانی باید بتواند وظیفه اخلاقی خود را تشخیص دهد و به آن عمل کند. کاری که در حال حاضر نه از پیروان کانت ساخته است و نه یک مسلمان بدون دغدغه میتواند از عهده آن بر آید. هرچند تلاش خوب سالهای اخیر، راه رسیدن به وضع مطلوب را هموار کرده است.
ه- گسست کامل عقل نظری و عقل عملی
به نظر میرسد بزرگترین اختلاف فلسفه اخلاق اسلامی با وظیفهگرایی مطلق کانت برچند نکته استوار است. اینکه عقل دو نقش ایفا می کند، ابداع کانت نیست بلکه نظریه ای است که تا کنون بر فلسفه حاکم بوده است. ارسطو مبتکر تمایز عقل عملی (praktikos nous) و عقل نظری (nous theoretikos) بود. از سوی دیگر اندیشمندان مسلمان هرگز نمیتوانند ناتوانی عقل نظری را در درک مفاهیمی همچون آزادی اختیار و جاودانگی روح بپذیرند. آنان این را تحقیر عقل قلمداد کردهاند (مطهری، 78:1368). وجود دو عقل مجزا و بیارتباط با هم در وجود انسان عموماً با اندیشههای بسیاری از اندیشمندان مسلمان ناسازگار است. اما تذکر این نکته ضروری است که در بین اندیشمندان مسلمان هم بحث بر سر احکام حقیقی و اعتباری و عقل نظری وعملی و رابطه میان آن ها، محل منازعه و مناقشه است. لازمه نقد کانت بر این مبنا آن است که ما به عنوان یک مسلمان ابتدا موضع خود را در این موضوع مشخص کنیم.
و- نقشنیت
کانت تنها فعل اخلاقی را که از سر احترام به قانون و انجام تکلیف باشد، فعل اخلاقی قلمداد میکند. توجه به نیت از نقاط قوت فلسفه اخلاق کانت قلمداد میشود. نقدی که از سوی برخی بر این جنبه از مکتب اخلاقی کانت وارد شده آن است که بی توجهی به پیامد ها، بسیاری از کارهای مردم را که بخاطر رسیدن به ثواب اخروی و ترس از خشم الهی انجام میشود،از گردونه افعال اخلاقی خارج کند و صلاحیت ارزشگذاری به عنوان فعل اخلاقی را از آن سلب می نماید. بر این اساس تنها مردمانی بسیار اندک و نخبگان بشری قادرند اخلاقی عمل کنند و تودههای عظیم مردم از عمل به دستورات اخلاقی محروم می مانند.
این اشکال بیشتر به یک بهانه جویی شبیه است تا یک نقد عالمانه. منتقدین می خواهند بگویند، تعداد اندکی از مردم با نیت خالص و اخلاقی زندگی میکنند. خوب چه اشکالی دارد؟ مگر فضایل اخلاقی ناب در مکاتب پیامدگرایی یا سعادت و یا قرب در مکتب اخلاقی اسلام، نصیب همگان خواهد شد؟ رسیدن به طاووس مستلزم تحمل جور سفر هندوستان است که از عهده هر کسی بر نمی آید. لزومی هم ندارد همه جامعه بتوانند از نعمت داشتن طاووس برخوردار باشند.
در فرازی از سخنان ارزشمند حضرت امیر علیهالسلام آمده است که عبادت به خاطر ترس از دوزخ، عبادت بردگان است، عبادت بخاطر رسیدن به بهشت عبادت تجار و فقط عبادت بخاطر خداوند عبادت احرار قلمداد شده است.
کانت و صدور مجوز دروغ مصلحت آمیز
گروهی دیگر از منتقدین مسلمان سعی کردهاند با تکیه بر افکار کریستین کور سگارد راهی دیگر را برای رفع تعارض اخلاقی از فلسفه اخلاق کانت پیشنهاد کنند. (اسلامی، 1387 : 154) آنان امیدوارند بتوانند بدون اینکه قانون عام کانت را نقض کنند، با ارجاع مساله مظلوم فراری به قواعد دیگر همین مکتب، مجوز دروغ مصلحت آمیز را از کانت دریافت نمایند تا هم به وظیفه وجدانی خود یعنی حمایت از مظلوم، عمل کرده باشند و هم از سست شدن پایههای اخلاقی جامعه که بر اثر نقض قاعده عام حادث میشود، جلوگیری کنند.
توضیح آنکه، در مکتب وظیفهگرایی، انسان مأمور به وظیفه است هر چند نتایج تاسف باری به دنبال داشته باشد. همان طور که گفته شد، بزرگترین نقد بر امر مطلق، مربوط به کسانی است که لبة تیز حمله خود را متوجه استثناء ناپذیری (کلیت و ضرورت)آن کردهاند.
اگر از کانت سوال کنیم : حتی در شرایطی هم که جان بی گناهی در خطر است، باز هم تکلیف داریم راست بگوییم و مظلومی را در دام ظالمی گرفتار کنیم تا او را به قتل برساند؟ پاسخ کانت سخت ناامید کننده است، وقتی میگوید :
در همین حالت هم باید راست گفت و نتایج گرانبار آن را به جان خرید.
دلایل اصرار بر مطلقگرایی افراطی او را در دو مورد میتوان خلاصه کرد:
1- او معتقد است،گاه بر خلاف انتظار ما نتایج دروغگویی از راستگویی (در همین مثال فرضی) بیشتر است در چنین حالی اگر دروغ بگوییم مسئول عواقب دروغگویی خود خواهیم بود (به عنوان مثال: قاتل ممکن است پس از نا امید شدن از یافتن مظلوم به سراغ خانواده او برود و همه آنان را به قتل برساند یا آنجا را به آتش بکشد. در همه این حالات ما با دروغ خود، مسوول آن جنایات خواهیم بود.).
2- از طرفی ما با گفتن یک دروغ اجازه میدهیم آن دروغ به قاعدهای عام تبدیل شود و اصل قاعده راستگویی را ویران کند.
اما با تمام مقاومتی که کانت به خرج میدهد، پاسخ منتقدین برای کانت مأیوسکننده نیست. آنجا که میشنود چطور ما مسئول عواقب راستگویی خود نیستیم اما مسئول عواقب دروغگویی خود هستیم؟ کانت با خونسردی میگوید زیرا از سر وظیفه عمل کرده ایم و این وجدان ما را آرام میکند. بر خلاف هنگام دروغگویی که خلاف وظیفه رفتار شده است.
اما حال شرایطی را در نظر بگیرید که با تخصیص یک قید به قانون عام بتوان از نقض آن جلوگیری کرد، در چنین صورتی قاعده عام میتواند چنین شکلی به خود بگیرد:
همواره راست بگو مگر آنکه پای جان انسانی در میان باشد.
و من تنها بر پایه این آیین عمل کنم و در عین حال بخواهم که به قانون عام تبدیل شود. چه اشکالی پیش خواهد آمد؟
مثال فرضی را یک بار دیگر مرور میکنیم: مظلومی در خانه من پنهان است، قاتلی در تعقیب او سراغ مخفیگاه او را میگیرد. اگر من به وظیفه عمل کنم، مظلوم کشته خواهد شد و اگر دروغ بگویم اراده کردهام دروغگویی قانونی عام شود و اصول اخلاقی فرو ریزد. این مشکلی است که گریبان کانت را گرفته است و رها نمیکند. پاسخی که کانت میتوانست باتوجه به نتایج قواعد و تقریرهای اخلاقی خود به منتقدین بدهد به شرح ذیل است:
کانت در یکی از تقریرهایی که از قاعده عام به دست میدهد چنین میگوید:
«چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگری، همیشه به عنوان یک غایت به شمار آوری، نه هرگز تنها همچون وسیلهای» (کانت، 1369: 74).
طبق این فرمول، ما موظفیم تا با هرکس به عنوان غایتی فینفسه رفتار کنیم و حق نداریم هیچکس را ابزار صرف اهداف خود قرار دهیم.
کانت خود نتیجة آن اصل عام را این گونه تقریر میکند: «به موجب این اصل، هم خود انسان غایت واقع میشود و هم دیگران؛ نباید فعالیت او مستلزم این باشد که یا خودش یا دیگران، صرف وسیله قرارگیرند بلکه تکلیف اخلاقی انسان این است که در افعال خود، کل انسانیت را غایت قراردهد».
نه تنها نگاه ابزار انگارانه صرف به دیگران، غیراخلاقی است بلکه چنین نگاهی به خود نیز نادرست و برخلاف اخلاق است.
هر کس مکلف است دیگران و خود را چونان غایتی فینفسه بنگرد. هیچکس حق ندارد خود را خوار کند و یا عضوی از تن خود را- بیدلیل- قطع نماید و یا خودکشی کند، چرا که: «اگر او برای آن که از وضعی رنج بار برهد خود را بکشد، از شخص خویش به عنوان وسیلهای... استفاده کرده است، ولی انسان در حکم شیء نیست؛ یعنی چیزی نیست که بتوان آن را به منزلة وسیله به کار برد، بلکه باید آن را در همة کارهایش همیشه به عنوان غایتی مستقل به شمار آورد. پس من نمیتوانم با شخصی که در وجود من است به نحوی رفتار کنم که موجب نقص اندام یا گزند یا کشتن او شوم (کانت، 1369 : 76 ).
حال فرمول قاعده غایات و یا به گفتة کریستین کورسگارد، قاعدة بشریت را در مورد مسئلة دروغگویی به قاتل فرضی به کار میبندیم. از سویی ما با انسانی بیگناه مواجه هستیم که در خانة ما پنهان شده است و از سوی دیگر قاتلی که می خواهد او را بکشد. حال ما در برابر آن بیگناه وظیفهای داریم و در برابر شخص خودمان نیز مسئول هستیم. قاتل میخواهد صداقت مرا وسیلة سوء استفادة خود قرار دهد و عملی شریرانه مرتکب شود. اگر به قاتل دروغ بگویم، به گفتة کانت قاعدة راستگویی را نقض کرده ام و اگر به او راست بگویم، خودم را ابزار صِرف خواستة غیراخلاقی او ساختهام. قاتل میخواهد مرا ابزار خود سازد.در هر صورت وظیفه دارم ناخواسته ابزار صرف دیگران نشوم، از این رو میتوانم به او دروغ گویم.
با تقریری که ارائه کردیم، قانون نقض نخواهد شد. من در این شرایط برای نجات جان انسانی بیگناه دروغ میگویم و در همان حال میخواهم که رفتارم قاعدهای عام شود و هرکس برای نجات جان انسانی بیگناه دروغ بگوید. ممکن است اشکال شود که من نه تنها در قبال خودم مکلّف هستم، در برابر آن قاتل نیز مکلّف هستم که او را نفریبم، اما در اینجا او را فریفتهام و ناخواسته ابزار صرف خود ساختهام.
پاسخ آن است که، قاتل خویش را در وضعی دفاعناپذیر قرار داده و خود زمینة ابزار شدن را فراهم کرده است.
این امر دربارة من و قاتل صادق است اما همچنان در برابر آن بیگناه تکلیفی داریم. اگر جای او را به قاتل نشان دهم، او را ابزار صرف و وسیلة تحقق اهداف قاتل ساختهام و در نتیجه با او به مثابة ابزار رفتار کردهام. من همانقدر که در قبال خود و آن قاتل مسوؤلم، در برابر آن بیگناه نیز وظیفهای دارم که حداقل آن این است که او را ابزار خود نسازم یا اجازه ندهم که ابزار دست دیگری شود.
از راهی دیگر نیز میتوانم با دروغگویی به کمک آن مظلوم فراری بشتابم.
از نظر کانت ما به وظایفی اختیاری و شایسته نیز مکلفیم. به گفتة او : «غایتِ طبیعی همة مردمان، شادیِ خود آنان است. انسانیت به راستی میتواند پایدار بماند، بیآن که کسی به شاد شدن دیگری کمک کند؛ به شرط آن که کسی از روی قصد، چیزی از شادی دیگران نکاهد، ولی البته اگر کسی تا جایی که (غایت مستقل) در او هست برای غایات دیگران نیز نکوشد، این (رفتار) با انسانیت به عنوان غایتی مستقل؛ فقط هماهنگی منفی دارد، نه مثبت. زیرا اگر بناست که بر مفهوم (غایت مستقل) در مورد من، آثار کامل مترتب باشد، غایات هر فرد- که خود غایتی مستقل است- باید تا جایی که ممکن است غایات من نیز باشد» (کانت، 1369 ::77).
بدین ترتیب من در برابر آن بیگناه مکلفم که به او کمک کنم و از شادی او نکاهم. حال اگر به قاتل جای او را بگویم، مانع شادی او و رسیدنش به غایت مطلوب شدهام، پس از این طریق و با این تفسیر تازه از قواعد کانت هم میتوانم با دروغ خود، جان انسانی بیگناهی را نجات داده باشم و هم مانع نقض قواعد اخلاقی کانت شدهام.
ناکامی این راه حل تازه
هرچند به نظر میرسد فلسفه کانت این انعطاف را داشته باشد که از رهگذر آن ما بتوانیم با دقتی مضاعف در اصول و قواعد اصلی و فرعی آن، مشکل تعارض ایجاد شده در امر مطلق را حل کنیم، اما کیست که نداند این نازک اندیشیها و مصلحت گراییها و ارائه این راهکارهای نتیجه گرایانه، با روح فلسفه مطلقگرای کانت، در تعارض است. او نگران ایجاد روزنی کوچک در بدنه یکی از اصول عام خود نیست که از مجاری آن بیگناه کوچکی از سر ناچاری و اضطرار بتواند، جان سالم به در برد. او نگران این است که آن قدر حفره این مصلحت اندیشی ها عمیق و بزرگ شود که جنایتکارانی همچون چنگیز و هیتلر هم بتوانند با همه لشکریان و ادوات جنگی خود از آن عبور کنند. دروغ مصلحتآمیز را با دروغ منفعتخیز در هم آمیزند. مظلوم و ظالم در جای هم نشینند. موارد استثناء از مستثنیمنه بزرگتر شود. دروغگویی به عنوان ارزش، فرهنگ شایع جامعه تلقی شود و راستگویان چنان اندک شوند که برای یافتن آنان نیاز باشد حتی در روز روشن هم چراغ افروخت.
اینگونه پاسخ ها، هر چند راهگشای برون رفت از تنگناهای حوزه فکری یک مکتب را فراهم کرده است و ما را از زوایای پنهان آن نیز آگاه می سازد اما باید توجه داشت این رویه، هم یک مکتب را دچار التقاط کرده، اصالت می اندازد و هم مشکلات جدید و تعارضهای تازه ای را بر روی کنشگران اخلاقی آن خواهد گشود.
به نظر می رسد ما نباید و یا نمیتوانیم برای رفع معضلات یک دیدگاه، از مکاتب رقیب مایه بگذاریم و آنچنان در این کار اصرار ورزیم که آن نظام فکری دچار استحاله شود. استخراج نتایج غیر متعارف و مخالف اصول مبنایی هر مکتب، بر اساس پیش داوری، آرمانگرایی و اعتقادات بیرونی منتقد، خود آسیب زا و غیر اخلاقی است. این تلاش یعنی نقد مکتب وظیفه گرایی ارزشمند است به شرطی که آنچه نقد میشود، همچنان مکتب وظیفه گرایی باقی بماند. باید حداقل بهاندازه ارزش همین راهگشاییهای مصلحتاندیشانه و نتیجه گرایانه، برای مطلقانگاری کانت، ارزش قائل شد و در عین حال با وارد دانستن نقدهای منصفانه و تاکید بر نقاط ضعف و قوت این دیدگاه، همواره بر روی اطلاق در راستگویی پای فشرد. اضطرار چه هنگام دروغگویی باشد و چه هنگام مواجهه با سایر احکام اخلاقی دیگر، منتظر قاعده و قانون نمی ماند و نیازی هم به اصرار و تاکید و تعلیم دیگران ندارد. او راه خود را از میان گذرگاههای ممکن و از روی اجبار و نه از روی اختیار و اراده می گشاید و به پیش می رود. موضوع سخن، قواعدی است که عموم جامعه باید بر اساس آن تربیت شوند. شاخصی که قرار است قطب نمای آحاد مردم قرار گیرد تا آن را محور فعالیتهای فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی خود قرار دهند. این چیزی جز راستگویی نیست. مگر نه این است که بر اساس آموزههای مکتب تعالی بخش اسلام، کلید تمامی رذایل اخلاقی در دروغ نهفته است. باید باور کرد که نجات در راستگویی است و به این کلام وحی که فرمود : «انالله یحب الصادقین» اعتماد مضاعف داشت.
بحث و نتیجه
از دیدگاه کانت نتایج خوب را هرگز نمیتوان منشاء کارخوب و اراده خوب دانست، لذا کانت را باید یک وظیفه گرای کامل به حساب آورد. وقتی او درستی عمل را صرفا در مطابقت آن با تکلیف قلمداد می کند، معیار اخلاقی بودن را از نتایج، به سمت یک عامل درونی که در خودِ عمل نهفته است سوق میدهد اما در میان وظیفه گرایانی همچون کلارک و پرایس که اخلاق را مجموعه ای از قواعد می دانند و به عنوان وظیفه گرایان قاعده نگر مشهورند، کانت را باید به عنوان یک وظیفه گرای قاعده نگر یگانه انگار محسوب کرد تا در عین حال و به درستی، از همه وظیفه گرایان دیگر متمایز باشد چرا که او نه یک مجموعه بلکه تنها یک قاعده را مبنای درستی عمل میداند و آن مطابقت عمل با وظیفه است.
امر مطلق از دیدگاه کانت، معیار اخلاقی بودن و غیر اخلاقی بودن است. بر اساس نظر او، وقتی انسان کاری را در مورد کسی انجام می دهد، باید از خود سوال کند، آیا میتواند اراده کند که این کار به یک قانون همگانی تبدیل شود و نسبت به هرکس معتبر باشد، حتی خود او، یا نه؟ اگر چنین اراده ای مجاز باشد، آن فعل، اخلاقی است. به این اصل یا قاعده اصل تعمیمپذیری هم میگویند. شاید از بین همه نقدهایی که بر کانت وارد است، این نقد اساسی تر به نظر آید که، اخلاق او بیش از آنکه به محتوای عمل بپردازد به قالب و شکل و صورت عمل توجه نموده است.
نقد دیگری که میتوان بر کانت وارد دانست در همین نکته نهفته است که علی رغم همه تلاش ارزشمندی که برای صورت بندیهای متعدد از این قاعده به خرج داده، اما اینکه اساسا بتوان رفتارهای پیچیده انسان را با تنوع بسیار و در شرایط و حالات مختلف آن تحت یک قاعده صورت بندی کرد و میزان درستی یا نادرستی آن را نیز تنها با همان میزان و ابزار مورد سنجش و قضاوت قرار داد، جای تامل دارد.
نکته دیگری که سیل انتقادات گسترده را متوجه اندیشه و مکتب اخلاقی کانت نمود، مطلق گرایی او در قوانین اخلاقی است. اینکه او معتقد است هیچ چیز نمیتواند کلیت قواعد اخلاقی را نقض کند و تاکید بر این که قواعدی که باید بر زندگی فردی و اجتماعی بشر حاکم شود باید بهاندازه قوانین طبیعی خشک و غیر منعطف باشد، در صحنه عمل، خود و پیروان این تفکر را در تنگنای شدید قرار می دهد.
اگر حالت مطلق گرایی را بتوان به حد اقلی و حد اکثری تقسیم کرد، کانت را باید مطلقگرای حداکثری به حساب آورد. اینکه او ضرورت ها را قانون ستیز می نامد و حتی یک استثناء را در قواعد اخلاقی منجر به صدور مجوز برای نقض همه قواعد اخلاقی می داند و اینکه هیچ جایگاهی برای مصلحت جهت برون رفت از تعارضهای اخلاقی قائل نیست، دلایل دیگری برجواز قرار دادن او در این تقسیم بندی به شمار میروند.
از دیگر نقدهایی که میتوان بر آن پای فشرد، وجود احکام پیشینی عقل عملی مستقل از تجربه است. این که حقیقتا چنین احکامی آن هم به صورت پیشینی وجود داشته باشند، محل تردید است.
اما نقدهای دیگر و تلاش برای تاویل و تفسیر قواعد غیر قابل انعطاف کانت به گونه ای که با اندیشه نتیجه گرایانه یا مصلحت اندیشانه و یا مبتنی بر شهود سازگار نشان داده شود، بیش از آن که ما را با مکتب اخلاقی کانت آشنا کند، او را از ما دور خواهد ساخت و در نهایت ما کانتی را شناخته و شناسانده ایم که دوست داریم، نه کانتی که بود.
مکتب وظیفهگرایی کانت در فلسفه اخلاق از اهمیت ویژهای برخوردار است. مطلق گرایی، به عنوان خصوصیت ویژهی آن، همواره مورد نقادی سایر مکاتب اخلاقی قرار گرفته است. نویسندگان این مقاله امیدوارند پس از بررسی این مطلق گرایی بی حد و حصر، در نهایت بتوانند پاسخی برای سوال ذیل بیابند:
تحلیلهای کسانی که در نقد خود از مطلق گرایی، سعی در سازگار نشان دادن «امر مطلق کانت با مبانی اخلاق اسلامی دارند، بر چه پایههایی استوار است ؟
مقدمه
بنا بر یک تقسیمبندی، اخلاق را می توان شامل سه نوع پژوهش دانست :
1- فرا اخلاق (meta- ethics )
2- اخلاق توصیفی (descriptive ethics )
3- اخلاق هنجاری (normative ethics )
فرا اخلاق،که انتزاعیترین شاخه فلسفه اخلاق محسوب میشود به جای طرح داوریهای اخلاق هنجاری، در پی آن است که خود این داوری ها را روشن کند (هولمز،326:1385).
مسائلی همچون:
خوبی چیست و بدی کدام است؟
آیا گزارههای اخلاقی واقعنما هستند یا اعتباریاند؟
آیا اساساً معرفت اخلاقی امکانپذیر است یا حاصلی جز شکاکیت ندارد.
و مباحثی از این قبیل، در این حوزه قرار دارد.
اینگونه پژوهشها سعی میکنند، به روش عقلی و فلسفی، تحلیل و تبیین مفاهیم و احکام اخلاقی را از حیث معناشناختی (moral semantics)، وجود شناختیmoral ontology) ) و معرفت شناختی (moral epistemology) دنبال کنند.
اخلاق توصیفی نیز با کمک روش نقلی و تجربی به توصیف گزارش اخلاقی افراد، گروهها و جوامع میپردازد. در این شاخه قضاوت، داوری و ارزشگذاری گزارههای اخلاقی وجود ندارد و هدف صرفاً آشنایی با رفتار و اخلاق مکتب و یا جامعه خاصی است.
اما اخلاق هنجاری، یافتن معیاری برای رفتار اخلاقی انسان است و آن پژوهش ها مسائلی از این قبیل را دنبال میکند :
انجام چه کارهایی از لحاظ اخلاقی درست است و انجام چه رفتاری نادرست ؟
هنگام مواجه شدن با تعارضهای اخلاقی چه باید کرد؟
در این شاخه گاه فضیلت محور مطالعه و بحث قرار میگیرد و گاه رفتار. اگر مبنای مطالعه ما رفتار و کردار کنشگر اخلاقی باشد، این حوزه از اخلاق، خود وارد دو زیر شاخه مهم دیگر خواهد شد که از آن به دیدگاههای غایتگرایانه (teleological) و دیدگاههای «وظیفهگرایانه» (deontological) تبعیر میشود.
دیدگاههای غایتگرایانه (پیامدگرا)، بر این باور است که خوب بودن یا بد بودن فعل اخلاقی به خاطر پیامدها و نتایجی است که به بار میآورد. به این معنی که اگر رفتاری منجر به نتیجه خوب شد، خوب است وگرنه بد خواهدبود. آن نتایج که خود از حوزه اخلاق خارج اند، میتواند، لذت، سود و یا حتی سعادت فرد یا جامعه باشد.
در اینجا تذکر این نکته ضروری است که در مکتب وظیفهگرایی این گونه نیست که رفتارهای اخلاقی فاقد غایت باشند و به تعبیری صرفاً رفتار غایتگرایان مبتنی بر غایت خاص باشد بلکه تفاوت در این است که در مکاتب وظیفهگرایی، غایت در خود فعل نهفته است ولی در مکاتب غایتگرایی، غایت بیرون از آن منظور شده است. بر همین اساس گنلر و هولمز تعبیر «پیامدگرایی» یا «نتیجهگرایی» را برای این دیدگاهها ترجیح دادهاند.
«براساس نظریههای غایتگرایان، ملاک درستی و نادرستی و بایستگی و نبایستگی یک رفتار، ارزشهای بیرونی و خارج از حوزه اخلاق است» (مصباح، 1384: 25).
جایگاه فلسفه اخلاق کانت
در حال حاضر چهار مشرب عمده اخلاق هنجاری وجود دارد:
نتیجهگرایی (teleologism)، وظیفهگرایی (deontologism)، اخلاق فضیلت بنیاد (virtue- based ethics)، و اخلاق حقبنیاد (right- based ethics). بزرگترین نماینده و سخنگوی مشرب وظیفهگرایی، کانت است. هر چند هیچ یک از سه مشرب دیگر نیز از تأثیر آراء و نظرات او بر کنار نماندهاند (اونی،1381 : مقدمه ).
نظریه کانت یکی از مهمترین و بحث برانگیزترین نظریات در قلمرو فلسفه اخلاق است. او در موضوع اخلاق تفکر خود را بر احکام پیشینی (apriori) استوار کرده است زیرا در دستگاه اخلاقی کانت الزامات اخلاقی صرفاً از عقل اخذ میگردد و اخلاقی بر مبنای شهود، خواه شهود محض، خواه شهود تجربی در این دستگاه جایگاهی ندارد (kant,1997:28 ). او احکام تجربی را احکام امر واقع میداند و معتقد است تجربه تنها در مورد چیستی اشیاء معرفتبخش است. از نظر وی فلسفه ناب، فلسفهای است که آموزههایش را از اصول پیشینی اخذ میکند. وظیفه فیلسوف آن است که عناصر پیشینی و تجربی معرفت را از یکدیگر تفکیک نماید. او به عنوان یک فیلسوف سعی میکند که اخلاق را مانند طبیعیات به دو بخش تجربی و عقلی، تقسیم کند. بخش تجربی اخلاق را انسانشناسی عملیPractical anthropology) ) و بخش عقلی آن را اخلاق یا مابعدالطبیعه اخلاق (practical anthoropology) نامگذاری میکند. کانت فلسفه اخلاق محض را که از همه عناصر تجربی تفکیک شده است، ضروری میداند و میگوید امکان چنین فلسفهای از مفهوم مشترکوظیفه و قوانین اخلاقی آشکار میشود. اما برای اینکه قانون اخلاقی مبنای وظیفه قرار گیرد باید برخوردار از ضرورتمطلق باشد. این امر نشان می دهد که اساس وظیفه را نباید در طبیعت انسان و اوضاع و احوال محیط بر او جستجو کرد؛ بلکه اساس وظیفه درعقل ناب قابل جستجو است.
امر مطلق وصورت بندی آن
«تنها طبق قاعدهای عمل کن که در عین حال اراده کنی قانونی عام شود» (اونی،1381 :63 ).
این اصل همان گونه که گفته شد تأثیر گزارترین اصل اخلاقی در میان ملل مختلف جهان بوده است که اکنون زیربنای تفکر کانت برای تاسیس مکتب وظیفه گرایی قرار گرفته است. هرچند او اولین کسی نیست که از آن بهره گرفته است ولی او نخستین فیلسوفی است که اصطلاح مشهور امر مطلق را در فلسفه اخلاق وضع کرده است. بنا بر رأی او، امر مطلق یگانه اصل اخلاقی و پایه و اساس اخلاق است که از اراده متعین شده نشأت میگیرد. «چنین هنجاری یکتاست و وجود بیش از یکی از آن امکانپذیر نیست» (راس، 67:1376). کانت سه صورتبندی از امر مطلق ارائه میکند اما تأکید میکند که هر سه اصل معطوف به حقیقتی واحدند و از یک مقوله پرده برمیدارند. صورت بندی آن به طور مختصر چنین است:
1- صورت اول- خودآئینی یا قانون عام (اصل کلیتپذیری) (universalizability )
«من هرگز نباید به شیوهای عمل کنم که همچنین نتوانم اراده کنم که ضابطه رفتارم به صورت قانون عام درآید»
(سالیوان، 1380: 62).
2- صورت دوم- احترام به کرامت اشخاص (اصل غایت بودن( principle of ends )
«چنان رفتار کن که انسانیت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگری همیشه به عنوان یک غایت بدانی و نه صرفاً وسیله (possible kindom of ends) (کانت،74:1369).
3- صورت سوم- قانونگذاری برای جامعه اخلاقی
همه ضابطههای ناشی از قانونگذاری که به وسیله خود وضع میشوند، باید با ملکوت امکانی غایات چنان هماهنگ باشد که گویی آن ملکوت ملک طبیعت (kingdom of nature) است.
کانت در بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق چند نمونه از وظایفی را مطرح میکند که کاربرد پیروی از امر مطلق را نشان میدهند و این وظایف را به وظایف در برابر خود و دیگران و وظایف کامل و ناقص تقسیم میکند.
کانت تکالیف کامل (perfect) را تکالیفی میداند که هیچگونه استثنایی را در تبعیت از تمایلات نمیپذیرد و
تکالیف ناقص را (imperfect) تکالیفی میداند که در تبعیت از تمایلات استثناء پذیر است.
آشنایی با دو اصل دیگر ما را در بررسی نقد منتقدین یاری میرساند:
الف - اصل غایت بودن انسان
«چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگری، غایت به شمار آوری و نه همچون وسیله» (کانت، 1369: 74).
کانت به عنوان متفکر عصر روشنگری بر شخصیت انسان تأکید میکند. انسان را از آن حیث که انسان است فارغ از اینکه دارای چه ویژگیهایی است و یا در چه اوضاع و احوالی قرار دارد، دارای ارزش میداند. او میگوید آنچه ما را دارای ارزش میکند، انسانیت ماست. بدین معنا که شخصیت اخلاقی ما است که ما را به مراتب بر جانوران محض برتری میبخشد.
کانت، روسپیگری و بردهداری را به این دلیل که کرامت انسانی را نفی میکند از نظر اخلاقی مردود میشمارد.
ب - اصل آزادی در عمل به قانون
کانت انسانی را اخلاقی میداند که تنها از قانونی اطاعت میکند که عقل واضع آن است. او بر این اعتقاد است که اگر اراده انسان تابع قانونی باشد که دیگری واضع آن است، آن اراده را نمیتوان بدون قید و شرط نیک دانست. البته قانون اخلاقی همچون قانون طبیعی انسان را وادار به اطاعت از خود نمیکند بلکه از او اطاعت میطلبد. انسان آزاد است که از آن اطاعت کند یا از اطاعت آن سر باز زند.
کانت بیان میکند که مفهوم آزادی کلیدی است. به وسیله این مفهوم میتوان استقلال و خودمختاری اراده را تعیین کرد، او آزادی حقیقی را آزادی اراده میداند و تا آنجا پیش میرود که مفهوم آزادی را مبنای همه مفاهیم دیگر مانند «خدا» و «جاودانگی روح» میداند. همچنین تنها شرط حصول شناخت آزادی را قانون اخلاق میداند، قانونی که به ما فرمان میدهد بر تمایلات خویش مسلط شویم، زیرا عقل ما واضع آن قانون است.
راس اولین منتقد مطلق گرایی
دیدگاههای وظیفهگرایی به وسیله وظیفهگرایان قرن بیستمی ادامه یافت، هرچند که این دسته از فیلسوفان که خود را از پیروان سنت کانتی میدانستند، برخلاف کانت به تفکیک میان عقل نظری و عقلی عملی قائل نبودند بلکه شهودگرایانی بودند که معتقد بودند برای احراز مفاهیم اخلاقی و تصدیق دعاوی اخلاقی باید شهودهای اخلاقی را مورد توجه قرار داد. این گروه کسانی هستند که شالوده مباحث کانت را می پذیرند و وظیفهگرا محسوب میشوند ولی نقدهای مبنایی بر آن وارد کردند. یکی از این شهود گرایان دبلیو دیوید راس بود.
ما در اینجا بصورت مختصر به دیدگاههای او اشاره میکنیم ( Ross,1998:315).
راس بر این باور بود که در مورد روایی و ناروایی یک عمل نمیتوان صرفاً به گونهای انتزاعی اندیشید. همچنان که نمیتوان روایی و ناروایی یک عمل را با توجه به آثار و نتایج مترتب بر آن مورد داوری قرار داد. او فایدهگرایی را به این دلیل که با فهم متعارف روزمره فاعل اخلاقی در تعارض بود، غیر موجه میدانست.
اما اشکالی که راس به سنت وظیفهگرایی کانتی وارد میکند، عدم توجه به شهودهای عرفی فاعلان اخلاقی و استثناء ناپذیر بودن احکام اخلاقی در سیاقهای مختلف است.
راس معتقد بود مطلقگرایی کانتی، ناسازگاریهایی را در دستگاه اخلاقی وی رقم زده است. همین امر سبب شد که او به بازسازی نقادانه دستگاه اخلاقی کانت بپردازد و آن را از نو صورتبندی کرده، سعی کند ناسازگاریهای درونی آن را برطرف سازد. وی مباحث جدیدی را در دستگاه اخلاقی خود مطرح کرد. از جمله این مباحث تفکیک میان وظایف در نظر اول و وظایف واقعی است (وارنوک،272:1380).
نظر راس این است که میتوان تعدادی از قواعد اخلاقی را که بدون استثناء صادقند به عنوان وظایف در نظر اول تنسیق کرد، اما از نظر او این قواعد نمیتوانند در موقعیتهای تعارض به کنشگر اخلاقی یاری رسانند. او بر این باور است که آنچه کنشگر اخلاقی را در رسیدن به داوری اخلاقی موجه مدد میرساند، وظایف واقعی است.
وی فهرست هفتگانهای از وظایف در نظر اول مطرح میکند که عبارتند از :
1 - وفاداری 2 – جبران 3 - سپاسگزاری 4 - نیکوکاری 5 – عدالت 6 - بهبود خود 7- آزار نرساندن به دیگران
راس عقیده دارد که اگر دادههای فلسفه اخلاق یعنی تجارب بالفعل ما مورد مداقه قرارگیرد، این نکته را در مییابیم که در قلمرو تکالیف در نظر اول بعضی از تکالیف از بعضی تکالیف دیگر الزام آورتر است. هیچ نظم الفبایی در میان آن حاکم نیست و نمیتوان یک قاعده یا اصل کلی در اختیار داشت که به وسیله آن بتوانیم مشخص کنیم که هنگام تعارض میان تکالیف در نظر اول چه باید کرد.
راس معتقد است تعارض هنگامی رخ میدهد که در یک سیاق اخلاقی بیش از یک خصوصیت اخلاقی حضور داشته باشد و کنشگر اخلاقی را به جهتهای متضاد هدایت کند.
از نظر راس اگر در یک سیاق اخلاقی من با یک وظیفه در نظر اول مواجه هستم در صورتی که «سایر وجوه یکسان باشد» و این سیاق وجه دیگری نداشته باشد که با وظیفه در نظر اول من در تعارض باشد، به وظیفه واقعی تبدیل خواهد شد. ولی کنشگر اخلاقی همیشه با یک وظیفه روبرو نیست. او برای احراز وظیفه واقعی باید معین کند کدام وظیفه در نظر اول از اهمیت بیشتری برخوردار است و این دقیقاً همان کاری است که صرفاً با توسل جستن به وظایف در نظر اول نمیتوان انجام داد. از این رو است که راس پیشنهاد میکند برای رسیدن به داوری اخلاقی موجه در هر سیاق شخص باید از شهود خود بهره گیرد. شهودی که محصول آن را نمیتوان به سیاقهای دیگر تعمیم داد.
تحلیل نظر راس در نقد مطلقگرایی
به تحلیلهای راس نقدهای جدی وارد است که به صورت خلاصه به آن میپردازیم:
الف- ابهام در مفهوم شهود
شهود مشترک لفظی است. در فرهنگ ما عموما معرفت شهودی را در مقابل معرفت حسی و معرفت عقلی بکار می برند. اکویناس آن را به معنی بدیهی بکار برده است. همان گونه که مثلا گزاره کل از جزء بزرگتر است بدیهی قلمداد میشود. اما راس وقتی از شهود دم می زند بر اساس گفته جی ای مور، منظور او صرفا به این معنی است که: نمیتوان برای آن برهانی اقامه کرد. او معتقد بود صدق پاره ای از قواعد به طرز شهودی مشخص است (هولمز،376:1385 ).
اما از آنجا که راس معتقد است شهود در کشف اصول اخلاقی به انسان کمک می کند، او را میتوان در طبقه فلاسفه شهود گرای قاعده نگر محسوب کرد بر خلاف افرادی همچون ژوزف باتلر که معتقد بود نیازی به قاعده نیست و هرکس میتواند به وسیله شهود درستی یا نادرستی عمل را تشخیص دهد، در زمره فلاسفه شهودگرای قاعده نگر محسوب میشوند.
اما مساله اینجاست که در موجودیت این نحو از شهود،نوع عمل وحدود تاثیرات آن، نزد بسیاری از اندیشمندان به ویژه روانشناسان تامل و تردید بسیار وجود دارد.
ب – تاثیر مثبت و منفی تربیت اجتماعی در شهود
اگر نظر راس را بپذیریم که تربیت اجتماعی در شهود ما موثر است، آنگاه باید قبول کنیم که تربیت اجتماعی صحیح، کارکرد مناسبی از شهود را به دنبال دارد. اما اگر در جامعه ای تربیت صحیح حاکم نبود چه؟ مثلا اگر محور تربیت جامعه، نژاد پرستی باشد حال و روز شهود اخلاقی افراد آن چه خواهد بود؟ آیا بر اساس همین شهود میتوان نژاد پرستی را عملی ناروا قلمداد کرد؟
ج - ناتوانی در حل تعارض ها
راس برای برون رفت از تعارضهای اخلاقی که گریبان کانت را گرفته بود، به تقسیم وظایف دست زد. در حقیقت اشکالی که در فلسفه کانت وجود داشت،که او از طرفی گزارههای اخلاقی را غیر تجربی و صرفا از روی وظیفه می دانست و از سوی دیگر، هنگام بیان مثال ها، به همه چیز رنگ و بوی تجربی می داد وفعل اخلاقی را بر آثار و نتایج آن مبتنی می کرد، به شکلی دیگر، در دیدگاه راس جلوه نمود.
توضیح آنکه، وقتی او بین وظایف حقیقی و وظایف در نظر اول تمایز قائل شد، در فهرستی که از وظایف در نطر اول ارائه نمود، وظیفه بهبود خود را قرارداد. این قاعده (ما وظیفه داریم در جهت بهبود فضیلت وعقل خود تلاش کنیم)، کاملا مبتنی بر وظیفه است و هم با امر مطلق و هم با مفهوم خود آیینی کانت، سازگار است. اما در وظیفه در نظر اول دیگری، قاعده نیکو کاری را قرار داد که درستی عمل کاملا با نتایج و پیامدهای آن گره خورده است و تماما از اصول وظیفه گرایی دور افتاده است. پیامدگرایی ورطه ای است که راس هرگز نمی خواهد به دام آن گرفتار آید.
خلاصه آنکه، تلاش راس برای اصلاح فلسفه اخلاق کانت با ناکامی مواجه شد. همان گونه که فرانکنا بعدها در نقدی بر راهحل ابداعی او برای رفع تعارض از احکام اخلاقی کانت نوشت:
«اگر راس میتوانست مجموعهای طبقهبندی شده از وظایف در نظر اول را ارائه کند که بتواند راهنمای عمل ما باشد تا در موقع تعارض به ما بگوید که کدامیک از وظایف بر دیگری اولویت دارد، میتوانست مشکل تعارض را برطرف نماید. اما راس چنین راهحلی را ارائه نداد و ما را به حکم ارسطو که تصمیم مبتنی بر شهود است، ارجاع داد» (فرانکنا، 1383: 70).
منتقدان مبانی مطلقگرایی کانت
1- اعضای حلقه وین یا ویتگنشتاین در رساله منطقی- فلسفی خود، جایی برای گزارههای ترکیبی پیشینی در نظر نمیگیرند.
2- کواین در مقاله «دو حکم جزمی تجربهگرایی» تفکیک گزارههای ترکیبی و تحلیلی را مردود دانست (کواین،1374 :251).
3- نقد بنتام و میل. آنان معتقدبودند برای احراز خوبی و بدی یا روایی و ناروایی فعل، باید بر آثار و نتایج مترتب بر فعل نظر کرد و همچنین عقل به تنهایی نمیتواند رفتار آدمیان را هدایت کند (مک اینتایر، 1385: 338).
4- همچنین سودگرایان معتقدند کانت معیاری برای رفع تعارض از احکام اخلاقی ارائه نمیدهد (پالمر، 1385: 226).
5- هگل، میل و بعدها مک اینتایر در کتابِ در پی فضیلت، اشکال عمده دیگری را بر کانت وارد ساختند، آنان اساساً اخلاق کانت را تهی از محتوای اخلاقی قلمداد کردند، چرا که هیچ وظیفه خاصی را برای کنشگر اخلاقی تعیین نمیکند و آنان معتقد بودند اخلاق کانت بیش از حد انتزاعی است. همچنین بر این باورند که، مفهومی که کانت از فاعل اخلاقی در ذهن میپروراند، مخدوش و غیرقابل دفاع است (مک اینتایر، 1385: 234).
6- لویناس بر این جنبه از فکر کانت که اخلاق را صرفاً استعلایی میدانست، نقدهای جدی وارد کرده است. او معتقد نیست اخلاق یکسره منفک از عالم تجربه باشد.
تعارضهای اخلاقی و مطلق گرایی
در اینکه بسیاری از این نقدها بجا و درست است تردیدی نیست و شاید هم نتوان برای آن در فلسفه کانت راه حلی ارائه کرد اما مشکل اساسیِ این گونه نقدها در این است که برخی از این ایرادات که بر فلسفه اخلاق کانت وارد است، به صورت حاد تری گریبان همه مکاتب بشری را که ناقدین، هم پیرو آنند و از همین منظر به نقادی فلسفه کانت پرداختهاند، گرفته است.
به عنوان مثال در انتقاد از ناتوانی این مکتب در حل تعارضهای اخلاقی باید گفت،کدام مکتب اخلاقی در جهان توانسته است تکلیف انسان را هنگام مواجهه با این گونه تعارض ها به صورت روشن بیان کند به گونهای که یک کنشگر اخلاقی بتواند با تمسک به قواعد آن، وظیفه اخلاقی خود را هنگام مواجهه با آن تشخیص داده، به هدف مطلوب برسد. چه آن هدف بهترین نتیجه باشد یا بالاترین سود برای بیشترین افراد، یا بیشترین لذت و یا حتی رسیدن به سعادت؟ تعارضات اخلاقی یا به تعبیر بهتر دو راهیهای اخلاقی،Ethical dilemma)) زمانی پیش میآیند که پیش روی انسان، دو یا چند راه وجود داشته باشد و همة آن راهها از نظر اخلاقی درست باشد. تردیدی نیست که رسیدن به این دو راهی ها اجتناب ناپذیر است و یافتن قواعدی که بتواند همیشه و بدون خطا راهگشا باشد نیز غیر ممکن می نماید. حتی مکاتب الهی هم علی رغم اتصال به منبع وحی به دلایل مختلف در این عرصه با مشکلات جدی مواجهند. اندیشمندان مسلمان برای حل این مشکل تلاشهای زیادی انجام دادهاند. برای حل این معضل به عنوان مثال جوینی وشاگرد او غزالی، در بحث تزاحم مصالح، حفظ پنج چیز را در شریعت دارای اولویت دانستند تا با کمک آن بتوانند در مواجهه با تزاحم یکی را فدای دیگری کنند ( حفظ دین – حفظ نفس- حفظ عقل- حفظ نسل و (حفظ مال ) اما با وجود این تلاشهای ارزشمند، اختلاف اندیشمندان هنگام مواجهه با این گونه تعارض ها، همچنان یکی از مسائل مهم در مباحث اخلاقی قلمداد میشود.
یکی از راه حلهای ارائه شده در فلسفه اخلاق، برای برون رفت از این تعارض ها، همان راه حل ارسطویی است که معتقد بود باید بین بد و بدتر گزینه بد را انتخاب کرد. علمای اصول از آن به قاعده دفع افسد به فاسد نام می برند (مرحوم مجلسی ارزش این قاعده را کمتر از حدیث نمیدانست).
اما مشکل در اینجا، نبودِ راهی برای حل تعارضات اخلاقی نیست زیرا این راه حل در فلسفه اخلاق اسلامی مطرح شده است و به ویژ در علم اصول فقه مورد موشکافی و مداقه جدی هم قرار گرفته است، بلکه اشکال گاه به نحوه کاربرد همین قاعده مربوط میشود. توضیح آن که بعضی اوقات عدم درک درستی از آن، به اخلاق مسلمانان آسیب جدی رسانیده است ودر حوزه عمل، سوءاستفاده بسیاری را موجب شده است. نکته قابل تامل آن است که، این قاعده زمانی کارکرد صحیح خود را می یابد که انسان در شرایطی و برای برون رفت از مشکلیتنها دو راه حل، پیش رو داشته باشد. یکی فاسد و یکی افسد. راه حل سومی هم مطلقا وجود نداشته باشد. اما در بسیاری از مواقع مشاهده میشود راه حل سومی هم هست که نه افسد است نه فاسد و از آن تعمدا یا تسامحا غفلت شده است. گاه هم به دلایل نفسانی و یا بر اثر عدم اشراف علمی به همه جوانب موضوع، به آنچه ظاهرا فاسد مینماید عمل میشود در حالی که در حقیقت، به افسد عمل شده است.
گاه هم آنچه ظاهرا فاسد به نظر می رسد، دراصل افسدی بوده که از بسیاری از جنبههای پنهانی فساد آن مخفی مانده است.
حال اگر همه مکاتب به نوعی با این مشکل دست به گریبانند سزاوار نیست فلسفه کانت را به دلیل ناتوانی در حل تعارضات اخلاقی، سرزنش کرد و اعتبار آن را نادیده گرفت.
اخلاق اسلامی و مطلق گرایی
الف - یکی از نقدهای اساسی که هم نتیجه گرایان هم شهود گرایان و هم اندیشمندان مسلمان بر کانت وارد کردهاند، افراط در مطلق گرایی است.
اگر احکام اخلاقی همیشه و همه جا و برای همه کس صادق باشند و هیچگونه استثنایی را بر نتابند، ممکن است یک سخن راست به قول مولانا، عالمی را ویران کند و موجب قتل هزاران انسان بیگناه گردد. عقل سلیم و فطرت پاک چنین گناهی را نمیپذیرد (مصباح،291:1384 ).
هرچند این ایراد بر امر مطلق کانت وارد است اما در این خصوص یک نکته را باید مد نظر داشت :
همه منتقدین کانت با هر مذهب و مشرب فکری، هدف انسانی خود را از نقد مطلق گرایی میتوان چنین خلاصه کردهاند: لزوم منع انسان از راستگویی به منظور نجات جان مظلوم پنهان شده در اندرون خانه هنگام تهاجم یک جانی بالفطره که سراغ مخفیگاه او را میگیرد اما این حالت شاذ و نادری است که ممکن است حتی یکبار هم در زندگی روزمره برای عموم انسان ها پیش نیاید.
به نظر می رسد شریط اضطراری نباید منشاء حکم اخلاقی و یا هر حکم دیگری قرار گیرد. اشاعه فرهنگ دروغ گویی با مجوز مصلحت اندیشیهای فراگیر در جامعه، به مراتب زیان بارتر از به خطر افتادن جان یک مقتول خیالی فرضی است که دهها نوع دیگر میتوان برای نجات او اقدام کرد. تردیدی نیست که شریط اضطراری احکامی جدا می طلبد.
ب- وظیفهگرایی بدون در نظر گرفتن غایت فعل
حق این است که انسان نمیتواند از پیامدهای رفتاری که از او سر میزند، بیاطلاع یا حداقل نسبت به آن بیتفاوت باشد. یافتن غایت فعل در خود فعل چندان منطقی به نظر نمیرسد. از طرفی وظایف، فرع بر شناخت ما از جهان بیرون است تا انسان نداند پدر و مادری وجود دارد، نمیتواند در برابر آنان احساس وظیفه کند و قطع رابطه تکلیف با واقعیتهای بیرونی، از معضلات دیگر این تفکر محسوب میشود (مصباح،1384 :295 ).
این نقد تاب مقاومت در برابر دفاع کانت را ندارد. همان طور که گفته شد این گونه نیست که افعال اخلاقی کانت از غایت برخوردار نباشد بلکه غایت در درون فعل است. از طرفی او افعالی را که نظر به نتیجه دارند ناقص می پندارد. در اخلاق اسلامی هم برخی حسنات ابرار، برای مقربین گناه محسوب میشود. ناقص قلمداد کردن آن حسنات در مقایسه با افعال مقربین آن را بی ارزش محسوب نمی کند.
ج - ناکافی بودن معیار اخلاقی بودن
کانت تعمیم پذیری یک فعل را، مبنای اخلاقی بودن فعل میداند. ولی آیا هر کاری که انسان اراده کند قاعدهای عام شود، اخلاقی است؟ (محمد رضایی،127:1379)
در دفاع از کانت باید گفت اولا در بسیاری از مکاتب دیگر هم کارهای بسیار کم ارزش، اگر با نیت خاصی صورت بگیرد ارزش والایی پیدا میکند و در ثانی بر خلاف نظر منتقد محترم، این قاعده یگانه معیار اخلاقی بودن از دیدگاه کانت نیست. در حقیقت گزارههای بعدی همچون کرامت انسانی، هماهنگی با کشور غایات و... آن را تخصیص می دهند. وهر کار سخیف کم ارزشی نمیتواند قاعده عام، موافق قانون طبیعت و هماهنگ با کشور غایات تلقی شود.
د - عدم ارائه راهحل برای تعارضهای اخلاقی
اولین کسی که به صورت جدی با این مشکل در فلسفه کانت مواجه شد «راس» بود و تفکیک بین وظایف در نظر اول و وظایف حقیقی، برای رفع همین تعارضات اخلاقی بود.
اما همه تلاش راس نیز نتوانست راهگشا باشد و موجب شد گره دیگری بر مشکلات این تفکر افزوده شود. اولا شهود گرایی به ما توصیه میکند که مفاهیم بسیط و غیر قابل تعریفی را قبول کنیم و ثانیا مفاهیم غیر تجربی پیشینی را که با شواهد روانشناسی ناسازگار است بپذیریم ( فرانکنا،217:1383 ).
در اسلام قواعدی همچون اهم و مهم- عسر و حرج- مصالح فرعی و شرعی- اولویت حکم اولی و ثانوی و... برای رفع تعارضهای اخلاقی است که ظاهرا در فلسفه کانت راهی برای برون رفت از آن تعارضات اخلاقی پیش بینی نشده است. اساسا در مکاتب نتیجه گرایی، تعارض ها با عنایت به نتایج میتواند قابل رفع باشد و حداقل در مقام تئوری مشکلی ایجاد نمی کند ولی این اشکال بر فلسفه اخلاق کانت از لحاظ تئوری هم وارد است، چون نمیتواند به نتایج استناد کند. حال باید دید آیا ناتوانی برای رفع تعارض ها فقط مشکل کانت است؟ ظاهرا این ایراد به همه نظامهای اخلاقی موجود در جهان، کم و بیش وارد است. حتی در فلسفه اخلاق اسلامی نیز مشهود است. توضیح آن که، تردیدی نیست احکام اخلاقی دین مبین اسلام فاقد هر گونه تعارضی است. تعارضهای موجود، گاه به دلیل منابع است که به لحاظ اعتبار آن پیش می آید و گاه در حوزه عمل است. زمانی که فاعل نمیداند در این وضعیت خاص به کدامیک از وظایف اخلاقی باید عمل کند. اما با نهایت احترامی که میتوان برای تلاش اندیشمندان مسلمان در زمینه اخلاق، قائل شد، متاسفانه تا امروز هیچ یک از اندیشمندان مسلمان نتوانسته است موفق به استخراج ذخایر معنوی و اخلاقی اسلام شود تا از رهگذر آن نظام جامع اخلاق اسلامی را تاسیس نماید. یک مسلمان با اتکاء به آن نظام جامع، هنگام رو به رو شدن با تعارضهای اخلاقی، بدون سرگردانی باید بتواند وظیفه اخلاقی خود را تشخیص دهد و به آن عمل کند. کاری که در حال حاضر نه از پیروان کانت ساخته است و نه یک مسلمان بدون دغدغه میتواند از عهده آن بر آید. هرچند تلاش خوب سالهای اخیر، راه رسیدن به وضع مطلوب را هموار کرده است.
ه- گسست کامل عقل نظری و عقل عملی
به نظر میرسد بزرگترین اختلاف فلسفه اخلاق اسلامی با وظیفهگرایی مطلق کانت برچند نکته استوار است. اینکه عقل دو نقش ایفا می کند، ابداع کانت نیست بلکه نظریه ای است که تا کنون بر فلسفه حاکم بوده است. ارسطو مبتکر تمایز عقل عملی (praktikos nous) و عقل نظری (nous theoretikos) بود. از سوی دیگر اندیشمندان مسلمان هرگز نمیتوانند ناتوانی عقل نظری را در درک مفاهیمی همچون آزادی اختیار و جاودانگی روح بپذیرند. آنان این را تحقیر عقل قلمداد کردهاند (مطهری، 78:1368). وجود دو عقل مجزا و بیارتباط با هم در وجود انسان عموماً با اندیشههای بسیاری از اندیشمندان مسلمان ناسازگار است. اما تذکر این نکته ضروری است که در بین اندیشمندان مسلمان هم بحث بر سر احکام حقیقی و اعتباری و عقل نظری وعملی و رابطه میان آن ها، محل منازعه و مناقشه است. لازمه نقد کانت بر این مبنا آن است که ما به عنوان یک مسلمان ابتدا موضع خود را در این موضوع مشخص کنیم.
و- نقشنیت
کانت تنها فعل اخلاقی را که از سر احترام به قانون و انجام تکلیف باشد، فعل اخلاقی قلمداد میکند. توجه به نیت از نقاط قوت فلسفه اخلاق کانت قلمداد میشود. نقدی که از سوی برخی بر این جنبه از مکتب اخلاقی کانت وارد شده آن است که بی توجهی به پیامد ها، بسیاری از کارهای مردم را که بخاطر رسیدن به ثواب اخروی و ترس از خشم الهی انجام میشود،از گردونه افعال اخلاقی خارج کند و صلاحیت ارزشگذاری به عنوان فعل اخلاقی را از آن سلب می نماید. بر این اساس تنها مردمانی بسیار اندک و نخبگان بشری قادرند اخلاقی عمل کنند و تودههای عظیم مردم از عمل به دستورات اخلاقی محروم می مانند.
این اشکال بیشتر به یک بهانه جویی شبیه است تا یک نقد عالمانه. منتقدین می خواهند بگویند، تعداد اندکی از مردم با نیت خالص و اخلاقی زندگی میکنند. خوب چه اشکالی دارد؟ مگر فضایل اخلاقی ناب در مکاتب پیامدگرایی یا سعادت و یا قرب در مکتب اخلاقی اسلام، نصیب همگان خواهد شد؟ رسیدن به طاووس مستلزم تحمل جور سفر هندوستان است که از عهده هر کسی بر نمی آید. لزومی هم ندارد همه جامعه بتوانند از نعمت داشتن طاووس برخوردار باشند.
در فرازی از سخنان ارزشمند حضرت امیر علیهالسلام آمده است که عبادت به خاطر ترس از دوزخ، عبادت بردگان است، عبادت بخاطر رسیدن به بهشت عبادت تجار و فقط عبادت بخاطر خداوند عبادت احرار قلمداد شده است.
کانت و صدور مجوز دروغ مصلحت آمیز
گروهی دیگر از منتقدین مسلمان سعی کردهاند با تکیه بر افکار کریستین کور سگارد راهی دیگر را برای رفع تعارض اخلاقی از فلسفه اخلاق کانت پیشنهاد کنند. (اسلامی، 1387 : 154) آنان امیدوارند بتوانند بدون اینکه قانون عام کانت را نقض کنند، با ارجاع مساله مظلوم فراری به قواعد دیگر همین مکتب، مجوز دروغ مصلحت آمیز را از کانت دریافت نمایند تا هم به وظیفه وجدانی خود یعنی حمایت از مظلوم، عمل کرده باشند و هم از سست شدن پایههای اخلاقی جامعه که بر اثر نقض قاعده عام حادث میشود، جلوگیری کنند.
توضیح آنکه، در مکتب وظیفهگرایی، انسان مأمور به وظیفه است هر چند نتایج تاسف باری به دنبال داشته باشد. همان طور که گفته شد، بزرگترین نقد بر امر مطلق، مربوط به کسانی است که لبة تیز حمله خود را متوجه استثناء ناپذیری (کلیت و ضرورت)آن کردهاند.
اگر از کانت سوال کنیم : حتی در شرایطی هم که جان بی گناهی در خطر است، باز هم تکلیف داریم راست بگوییم و مظلومی را در دام ظالمی گرفتار کنیم تا او را به قتل برساند؟ پاسخ کانت سخت ناامید کننده است، وقتی میگوید :
در همین حالت هم باید راست گفت و نتایج گرانبار آن را به جان خرید.
دلایل اصرار بر مطلقگرایی افراطی او را در دو مورد میتوان خلاصه کرد:
1- او معتقد است،گاه بر خلاف انتظار ما نتایج دروغگویی از راستگویی (در همین مثال فرضی) بیشتر است در چنین حالی اگر دروغ بگوییم مسئول عواقب دروغگویی خود خواهیم بود (به عنوان مثال: قاتل ممکن است پس از نا امید شدن از یافتن مظلوم به سراغ خانواده او برود و همه آنان را به قتل برساند یا آنجا را به آتش بکشد. در همه این حالات ما با دروغ خود، مسوول آن جنایات خواهیم بود.).
2- از طرفی ما با گفتن یک دروغ اجازه میدهیم آن دروغ به قاعدهای عام تبدیل شود و اصل قاعده راستگویی را ویران کند.
اما با تمام مقاومتی که کانت به خرج میدهد، پاسخ منتقدین برای کانت مأیوسکننده نیست. آنجا که میشنود چطور ما مسئول عواقب راستگویی خود نیستیم اما مسئول عواقب دروغگویی خود هستیم؟ کانت با خونسردی میگوید زیرا از سر وظیفه عمل کرده ایم و این وجدان ما را آرام میکند. بر خلاف هنگام دروغگویی که خلاف وظیفه رفتار شده است.
اما حال شرایطی را در نظر بگیرید که با تخصیص یک قید به قانون عام بتوان از نقض آن جلوگیری کرد، در چنین صورتی قاعده عام میتواند چنین شکلی به خود بگیرد:
همواره راست بگو مگر آنکه پای جان انسانی در میان باشد.
و من تنها بر پایه این آیین عمل کنم و در عین حال بخواهم که به قانون عام تبدیل شود. چه اشکالی پیش خواهد آمد؟
مثال فرضی را یک بار دیگر مرور میکنیم: مظلومی در خانه من پنهان است، قاتلی در تعقیب او سراغ مخفیگاه او را میگیرد. اگر من به وظیفه عمل کنم، مظلوم کشته خواهد شد و اگر دروغ بگویم اراده کردهام دروغگویی قانونی عام شود و اصول اخلاقی فرو ریزد. این مشکلی است که گریبان کانت را گرفته است و رها نمیکند. پاسخی که کانت میتوانست باتوجه به نتایج قواعد و تقریرهای اخلاقی خود به منتقدین بدهد به شرح ذیل است:
کانت در یکی از تقریرهایی که از قاعده عام به دست میدهد چنین میگوید:
«چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگری، همیشه به عنوان یک غایت به شمار آوری، نه هرگز تنها همچون وسیلهای» (کانت، 1369: 74).
طبق این فرمول، ما موظفیم تا با هرکس به عنوان غایتی فینفسه رفتار کنیم و حق نداریم هیچکس را ابزار صرف اهداف خود قرار دهیم.
کانت خود نتیجة آن اصل عام را این گونه تقریر میکند: «به موجب این اصل، هم خود انسان غایت واقع میشود و هم دیگران؛ نباید فعالیت او مستلزم این باشد که یا خودش یا دیگران، صرف وسیله قرارگیرند بلکه تکلیف اخلاقی انسان این است که در افعال خود، کل انسانیت را غایت قراردهد».
نه تنها نگاه ابزار انگارانه صرف به دیگران، غیراخلاقی است بلکه چنین نگاهی به خود نیز نادرست و برخلاف اخلاق است.
هر کس مکلف است دیگران و خود را چونان غایتی فینفسه بنگرد. هیچکس حق ندارد خود را خوار کند و یا عضوی از تن خود را- بیدلیل- قطع نماید و یا خودکشی کند، چرا که: «اگر او برای آن که از وضعی رنج بار برهد خود را بکشد، از شخص خویش به عنوان وسیلهای... استفاده کرده است، ولی انسان در حکم شیء نیست؛ یعنی چیزی نیست که بتوان آن را به منزلة وسیله به کار برد، بلکه باید آن را در همة کارهایش همیشه به عنوان غایتی مستقل به شمار آورد. پس من نمیتوانم با شخصی که در وجود من است به نحوی رفتار کنم که موجب نقص اندام یا گزند یا کشتن او شوم (کانت، 1369 : 76 ).
حال فرمول قاعده غایات و یا به گفتة کریستین کورسگارد، قاعدة بشریت را در مورد مسئلة دروغگویی به قاتل فرضی به کار میبندیم. از سویی ما با انسانی بیگناه مواجه هستیم که در خانة ما پنهان شده است و از سوی دیگر قاتلی که می خواهد او را بکشد. حال ما در برابر آن بیگناه وظیفهای داریم و در برابر شخص خودمان نیز مسئول هستیم. قاتل میخواهد صداقت مرا وسیلة سوء استفادة خود قرار دهد و عملی شریرانه مرتکب شود. اگر به قاتل دروغ بگویم، به گفتة کانت قاعدة راستگویی را نقض کرده ام و اگر به او راست بگویم، خودم را ابزار صِرف خواستة غیراخلاقی او ساختهام. قاتل میخواهد مرا ابزار خود سازد.در هر صورت وظیفه دارم ناخواسته ابزار صرف دیگران نشوم، از این رو میتوانم به او دروغ گویم.
با تقریری که ارائه کردیم، قانون نقض نخواهد شد. من در این شرایط برای نجات جان انسانی بیگناه دروغ میگویم و در همان حال میخواهم که رفتارم قاعدهای عام شود و هرکس برای نجات جان انسانی بیگناه دروغ بگوید. ممکن است اشکال شود که من نه تنها در قبال خودم مکلّف هستم، در برابر آن قاتل نیز مکلّف هستم که او را نفریبم، اما در اینجا او را فریفتهام و ناخواسته ابزار صرف خود ساختهام.
پاسخ آن است که، قاتل خویش را در وضعی دفاعناپذیر قرار داده و خود زمینة ابزار شدن را فراهم کرده است.
این امر دربارة من و قاتل صادق است اما همچنان در برابر آن بیگناه تکلیفی داریم. اگر جای او را به قاتل نشان دهم، او را ابزار صرف و وسیلة تحقق اهداف قاتل ساختهام و در نتیجه با او به مثابة ابزار رفتار کردهام. من همانقدر که در قبال خود و آن قاتل مسوؤلم، در برابر آن بیگناه نیز وظیفهای دارم که حداقل آن این است که او را ابزار خود نسازم یا اجازه ندهم که ابزار دست دیگری شود.
از راهی دیگر نیز میتوانم با دروغگویی به کمک آن مظلوم فراری بشتابم.
از نظر کانت ما به وظایفی اختیاری و شایسته نیز مکلفیم. به گفتة او : «غایتِ طبیعی همة مردمان، شادیِ خود آنان است. انسانیت به راستی میتواند پایدار بماند، بیآن که کسی به شاد شدن دیگری کمک کند؛ به شرط آن که کسی از روی قصد، چیزی از شادی دیگران نکاهد، ولی البته اگر کسی تا جایی که (غایت مستقل) در او هست برای غایات دیگران نیز نکوشد، این (رفتار) با انسانیت به عنوان غایتی مستقل؛ فقط هماهنگی منفی دارد، نه مثبت. زیرا اگر بناست که بر مفهوم (غایت مستقل) در مورد من، آثار کامل مترتب باشد، غایات هر فرد- که خود غایتی مستقل است- باید تا جایی که ممکن است غایات من نیز باشد» (کانت، 1369 ::77).
بدین ترتیب من در برابر آن بیگناه مکلفم که به او کمک کنم و از شادی او نکاهم. حال اگر به قاتل جای او را بگویم، مانع شادی او و رسیدنش به غایت مطلوب شدهام، پس از این طریق و با این تفسیر تازه از قواعد کانت هم میتوانم با دروغ خود، جان انسانی بیگناهی را نجات داده باشم و هم مانع نقض قواعد اخلاقی کانت شدهام.
ناکامی این راه حل تازه
هرچند به نظر میرسد فلسفه کانت این انعطاف را داشته باشد که از رهگذر آن ما بتوانیم با دقتی مضاعف در اصول و قواعد اصلی و فرعی آن، مشکل تعارض ایجاد شده در امر مطلق را حل کنیم، اما کیست که نداند این نازک اندیشیها و مصلحت گراییها و ارائه این راهکارهای نتیجه گرایانه، با روح فلسفه مطلقگرای کانت، در تعارض است. او نگران ایجاد روزنی کوچک در بدنه یکی از اصول عام خود نیست که از مجاری آن بیگناه کوچکی از سر ناچاری و اضطرار بتواند، جان سالم به در برد. او نگران این است که آن قدر حفره این مصلحت اندیشی ها عمیق و بزرگ شود که جنایتکارانی همچون چنگیز و هیتلر هم بتوانند با همه لشکریان و ادوات جنگی خود از آن عبور کنند. دروغ مصلحتآمیز را با دروغ منفعتخیز در هم آمیزند. مظلوم و ظالم در جای هم نشینند. موارد استثناء از مستثنیمنه بزرگتر شود. دروغگویی به عنوان ارزش، فرهنگ شایع جامعه تلقی شود و راستگویان چنان اندک شوند که برای یافتن آنان نیاز باشد حتی در روز روشن هم چراغ افروخت.
اینگونه پاسخ ها، هر چند راهگشای برون رفت از تنگناهای حوزه فکری یک مکتب را فراهم کرده است و ما را از زوایای پنهان آن نیز آگاه می سازد اما باید توجه داشت این رویه، هم یک مکتب را دچار التقاط کرده، اصالت می اندازد و هم مشکلات جدید و تعارضهای تازه ای را بر روی کنشگران اخلاقی آن خواهد گشود.
به نظر می رسد ما نباید و یا نمیتوانیم برای رفع معضلات یک دیدگاه، از مکاتب رقیب مایه بگذاریم و آنچنان در این کار اصرار ورزیم که آن نظام فکری دچار استحاله شود. استخراج نتایج غیر متعارف و مخالف اصول مبنایی هر مکتب، بر اساس پیش داوری، آرمانگرایی و اعتقادات بیرونی منتقد، خود آسیب زا و غیر اخلاقی است. این تلاش یعنی نقد مکتب وظیفه گرایی ارزشمند است به شرطی که آنچه نقد میشود، همچنان مکتب وظیفه گرایی باقی بماند. باید حداقل بهاندازه ارزش همین راهگشاییهای مصلحتاندیشانه و نتیجه گرایانه، برای مطلقانگاری کانت، ارزش قائل شد و در عین حال با وارد دانستن نقدهای منصفانه و تاکید بر نقاط ضعف و قوت این دیدگاه، همواره بر روی اطلاق در راستگویی پای فشرد. اضطرار چه هنگام دروغگویی باشد و چه هنگام مواجهه با سایر احکام اخلاقی دیگر، منتظر قاعده و قانون نمی ماند و نیازی هم به اصرار و تاکید و تعلیم دیگران ندارد. او راه خود را از میان گذرگاههای ممکن و از روی اجبار و نه از روی اختیار و اراده می گشاید و به پیش می رود. موضوع سخن، قواعدی است که عموم جامعه باید بر اساس آن تربیت شوند. شاخصی که قرار است قطب نمای آحاد مردم قرار گیرد تا آن را محور فعالیتهای فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی خود قرار دهند. این چیزی جز راستگویی نیست. مگر نه این است که بر اساس آموزههای مکتب تعالی بخش اسلام، کلید تمامی رذایل اخلاقی در دروغ نهفته است. باید باور کرد که نجات در راستگویی است و به این کلام وحی که فرمود : «انالله یحب الصادقین» اعتماد مضاعف داشت.
بحث و نتیجه
از دیدگاه کانت نتایج خوب را هرگز نمیتوان منشاء کارخوب و اراده خوب دانست، لذا کانت را باید یک وظیفه گرای کامل به حساب آورد. وقتی او درستی عمل را صرفا در مطابقت آن با تکلیف قلمداد می کند، معیار اخلاقی بودن را از نتایج، به سمت یک عامل درونی که در خودِ عمل نهفته است سوق میدهد اما در میان وظیفه گرایانی همچون کلارک و پرایس که اخلاق را مجموعه ای از قواعد می دانند و به عنوان وظیفه گرایان قاعده نگر مشهورند، کانت را باید به عنوان یک وظیفه گرای قاعده نگر یگانه انگار محسوب کرد تا در عین حال و به درستی، از همه وظیفه گرایان دیگر متمایز باشد چرا که او نه یک مجموعه بلکه تنها یک قاعده را مبنای درستی عمل میداند و آن مطابقت عمل با وظیفه است.
امر مطلق از دیدگاه کانت، معیار اخلاقی بودن و غیر اخلاقی بودن است. بر اساس نظر او، وقتی انسان کاری را در مورد کسی انجام می دهد، باید از خود سوال کند، آیا میتواند اراده کند که این کار به یک قانون همگانی تبدیل شود و نسبت به هرکس معتبر باشد، حتی خود او، یا نه؟ اگر چنین اراده ای مجاز باشد، آن فعل، اخلاقی است. به این اصل یا قاعده اصل تعمیمپذیری هم میگویند. شاید از بین همه نقدهایی که بر کانت وارد است، این نقد اساسی تر به نظر آید که، اخلاق او بیش از آنکه به محتوای عمل بپردازد به قالب و شکل و صورت عمل توجه نموده است.
نقد دیگری که میتوان بر کانت وارد دانست در همین نکته نهفته است که علی رغم همه تلاش ارزشمندی که برای صورت بندیهای متعدد از این قاعده به خرج داده، اما اینکه اساسا بتوان رفتارهای پیچیده انسان را با تنوع بسیار و در شرایط و حالات مختلف آن تحت یک قاعده صورت بندی کرد و میزان درستی یا نادرستی آن را نیز تنها با همان میزان و ابزار مورد سنجش و قضاوت قرار داد، جای تامل دارد.
نکته دیگری که سیل انتقادات گسترده را متوجه اندیشه و مکتب اخلاقی کانت نمود، مطلق گرایی او در قوانین اخلاقی است. اینکه او معتقد است هیچ چیز نمیتواند کلیت قواعد اخلاقی را نقض کند و تاکید بر این که قواعدی که باید بر زندگی فردی و اجتماعی بشر حاکم شود باید بهاندازه قوانین طبیعی خشک و غیر منعطف باشد، در صحنه عمل، خود و پیروان این تفکر را در تنگنای شدید قرار می دهد.
اگر حالت مطلق گرایی را بتوان به حد اقلی و حد اکثری تقسیم کرد، کانت را باید مطلقگرای حداکثری به حساب آورد. اینکه او ضرورت ها را قانون ستیز می نامد و حتی یک استثناء را در قواعد اخلاقی منجر به صدور مجوز برای نقض همه قواعد اخلاقی می داند و اینکه هیچ جایگاهی برای مصلحت جهت برون رفت از تعارضهای اخلاقی قائل نیست، دلایل دیگری برجواز قرار دادن او در این تقسیم بندی به شمار میروند.
از دیگر نقدهایی که میتوان بر آن پای فشرد، وجود احکام پیشینی عقل عملی مستقل از تجربه است. این که حقیقتا چنین احکامی آن هم به صورت پیشینی وجود داشته باشند، محل تردید است.
اما نقدهای دیگر و تلاش برای تاویل و تفسیر قواعد غیر قابل انعطاف کانت به گونه ای که با اندیشه نتیجه گرایانه یا مصلحت اندیشانه و یا مبتنی بر شهود سازگار نشان داده شود، بیش از آن که ما را با مکتب اخلاقی کانت آشنا کند، او را از ما دور خواهد ساخت و در نهایت ما کانتی را شناخته و شناسانده ایم که دوست داریم، نه کانتی که بود.