Document Type : Original Article
Authors
1 PHD student, Allameh Tabataba'i University, Faculty of Persian Literature and Foreign Languages Philosophy department, Tehran, Iran
2 Professor Allameh Tabataba'i University Faculty of Persian Literature and Foreign Languages Philosophy department, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
درآمد
پیشاسقراطیان گونهای نو از حکمت را به جهان شناساندند. ایشان بی هیچ سابقهای، در سدۀ ششم پیش از میلاد در هیئت حکیمانی پدیدار شدند که میخواستند نه فقط این یا آن رخداد یا سنت یا وضع، که همهچیز را یکباره توضیح دهند. پیشاسقراطیان همچون دانشآموزان طبیعت آغاز به اندیشۀ «منظم فلسفی» کردند (گاتری، 1969: 16). آنان طبیعت را قلمرویی آزاد برای شناخت از راه توانشهای خود طبیعت گرفتند. در تفکر اسطورهای آن عصر، حتی خود مفهوم طبیعت بهشکل حیرتانگیزی بیپیشینه بود؛ اما آثار پیشاسقراطیان که نخستین رسالههای علمی را نگاشتند و مفاهیمی را که اکنون بدیهی میدانیم پی نهادند، با گذشت زمان از دست رفت و آرای ایشان با پیشرفتهای بعدی در ابهام فرو رفت. با این حال، از دوران باستان به این سو، پیشاسقراطیان بنیانگذاران راه جدید اندیشیدن دربارۀ جهان (برنت، 1930: 9) و ارتباط با جهان شناخته شدند.
گرایش به فیلسوفان نخستین یونان در دوران جدید به حدود سال 1573 برمیگردد که هنری اِتیِن[1] (که به نام لاتینی هنریکوس استفانوس[2] بیشتر معروف است) شماری از پارهنوشتههای پیشاسقراطی را در کتاب شعر فلسفی[3] گردآوری کرد. در فاصلۀ قرن شانزده تا نوزده چند تکنگاری از برخی فلیسوفان پیشاسقراطی مانند امپدوکلس و پارمنیدس منتشر شد. ادوارد تسلر[4] نخستین دانشمندی است که بهشیوهای منسجم پیشاسقراطیان را بررسی کرد و کتاب اثرگذار و سترگ خود، فلسفۀ یونان[5] (1844-1852) را نگاشت. کتاب نخست این مجموعۀ سهجلدی به پیشاسقراطیان از طالس تا سوفسطاییان میپردازد؛ کتاب دوم به فیلسوفان دوران کلاسیک، از سقراط تا ارسطو میپردازد؛ و کتاب سوم به دوران یونانیمآبی و پس از آن. در 1879 هرمان دیلس[6] کتاب بسیار اثرگذار خود، عقیدهنگاری یونان[7] را منتشر کرد که دربردارندۀ مجموعۀ منابع باستانی و چکیدههایی از دیدگاههای اندیشمندان یونان باستان است. جان برنت[8] دانشمند مشهور اسکاتلندی در 1892 نخستین کتاب راهنمای آثار پیشاسقراطیان را بهنام فلسفۀ نخستین یونان[9] منتشر کرد. در آغاز قرن بیستم، هرمان دیلس کتاب پارهنوشتههای پیشاسقراطی را منتشر کرد.
در زبان فارسی در دورۀ جدید، علاوه بر آثار ترجمهشده، نخستین متنی که به پیشاسقراطیان پرداخته کتاب مرحوم فروغی[10] است که در جلد نخست، مختصر به دیدگاههای این فیلسوفان پرداخته است. کتاب آقای خراسانی[11]، اثری نسبتاً جامع و کامل است که هم دربردارندۀ پارهنوشتههاست و هم در فصولی به تحلیل و گزارش عقاید این فیلسوفان را تحلیل و گزارش کرده است. در بخش سوم از مقدمۀ مفصل و بسیار عالمانۀ این کتاب منابع مطالعۀ پیشاسقراطیان مطرح شده که خواندنی است و دربارۀ کتبی که در بالا آمدند، سخن گفته شده است. به جز ترجمهها، تکنگاریهای چندی نیز دربارۀ برخی از این فیلسوفان مانند هراکلیتوس[12] نگاشته شده است. رویکرد این آثار بیشتر تاریخی است و به مسائل و مفاهیم موردبحث پیشاسقراطیان میپردازند و هدف آنها معرفی جامع دیدگاههای فلسفی پیشاسقراطیان و گاه مقایسۀ مفاهیم و مسائل موردبحث آنها با مفاهیم و مسائل سنت فلسفۀ اسلامی است.
در غرب در پژوهشهای دوران مدرن درباب پیشاسقراطیان دو رویکرد دیده میشود: نخست رویکرد تاریخیـفلسفی که در برخی دانشمندان آلمانی مانند تسلر، دیلس و کرنتس دیده میشود؛ و دوم رویکرد تحلیلی که مورد نظر دانشمندان انگلیسی و آمریکایی است؛ مانند برنت، کورنفورد، چرنیس، و بارنز. رویکرد نخست که رویکرد قارهای است حاصل ترکیب عناصر تاریخگرایی دیالکتیکی هگل و پدیدارشناسی است؛ رویکرد دوم پیرو مسیر استدلالهای فلسفی و منطق صوری است که راسل و ویتگنشتاین آن را آغاز کردند (استاماتلوس، 2012: 6). طبیعتاً در رویکرد تاریخیـفلسفی توجه به منابعی که نقلقولها از آنها آمده بسیار بیشتر است و بسیاری مواقع داوری دربارۀ رویکرد فلسفی آن منبع، میتواند بر اعتبار و معنای نقلقولها اثر بگذارد. از این رو بخش مهمی از کار علمی دانشمندان آلمانی در این حوزه، این است که منابعی را که نقلقولها را در خود جای دادهاند، بررسی کنند و این منابع در زمان را تا رسیدن به سرچشمهها ردگیری کنند و برای بازسازی آنها تلاش کنند. دیلس و کرانتس این سرچشمۀ نهایی را کتاب تئوفراستوس، شاگرد ارسطو میدانند.
در این مقاله نویسنده در نظر دارد ضمن معرفی رویکرد تاریخیـفلسفی دیلس و کرانتس و پرداختن به توجه آنها بر تأثیر بافت و زمینۀ قطعات نقلشده بر خوانش آن قطعات، تلاش کند به منابع کهن مهمی اشاره کند که بر خلاف نظر دیلس، بسیار بر خوانش قطعات پیشاسقراطی، و حتی بر نگرش خود ارسطو و افلاطون بر پیشاسقراطیان اثرگذار بودهاند. در این پژوهش، مبنای کار گزارش سنجیده و دقیق جپ منسفیلد از این منابع کمتر شناختهشده است که در متن مقاله بیشتر به آن میپردازیم. این امر از آن رو بسیار اهمیت دارد که هر دسته از منابع را که مبنای مطالعۀ پیشاسقراطیان قرار دهیم، تمام مسیر شناخت ما از پیشاسقراطیان و آنچه را که گمان میکنیم از آنها میدانیم، متأثر و دگرگون خواهد کرد.
یک. آثار پیشاسقراطیان: پارهنوشتهها و شواهد
پیشاسقراطیان از آغازگران نوشتن اندیشههای فلسفی بودند. آناکسیمندر اگر نگوییم نخستین، در زمرۀ نخستین اندیشمندانی بود که دیدگاههایش را به نثر نوشت؛ آن هم در زمانی که خواندن در یونان هنری نسبتاً تازه بود و مصالح نوشتن گرانبها بود. رسالههای او گونهای کاملاً نو از نثر را بنا نهاد که بعدها بهنام درباب طبیعت[13] شهرت یافت. این عنوان در پایان سدۀ پنجم، هنگامیکه نامگذاری برای کتابها متداول شد، آشکار شد (گراهام،2010: 46)؛ اما در عین حال نشان از گونهای کیهانشناسی/کیهانبنی[14] دارد که فیلسوفان نخستین در نظر داشتند. شاید نخستین آثار موسوم به «درباب طبیعت»، چکیدههای کوتاهی از یک تلاش فکری مستمر بودند و شاید مقاصد آموزشی داشتند و معمولاً در قالب تکنگاری، یا مجموعهای از پاپیروسها بودند (گراهام،2010: 6). تدریجاً این آثار نایاب شدند و بهطور معمول حتی برای یونانیان باستانِ پس از ارسطو نیز دشواریاب شدند. از میان آثارِ بهتمامی ناپدیدشده، آنچه بر جای مانده است، یا گزارشهایی است دربارۀ آنها («شواهد[15]»)، آن هم در خلال منابع باستانی، یا نقلقولهایی («پارهنوشتهها[16]»یی) است جایگرفته در دیگر آثار، و یا در اندک پارههای دستنوشتهای است که از نابودی نجات یافته است. وظیفهای که بر دوش خوانندۀ جدید است، بازسازی فهمی از درونمایه این نوشتههای پراکنده[17] است که خود امر سهل و سادهای نیست.
نیاز به گفتن نیست که بازسازی باید از اسنادی شروع شود که از شماری متن برجایمانده از دوران باستان تشکیل شده است. پیش از اختراع دستگاه چاپ در سدۀ پانزدهم میلادی، کتابها با دست بازنویسی میشدند و نسخهها هم اگر نجات مییافتند، نسل به نسل با فساد نوشتافزار (پاپیروس یا پوست) از میان میرفتند. به سبب هزینۀ مواد و ساعت کار موردنیاز برای بازنویسی، کتابها کمابیش گران و نایاب بودند. طی دورهای طولانی، بقای کتب به پسند خوانندگان و بخت تاریخی بسته بود (گراهام،2010: 7). معمولاً هر متن باستانی رونوشتی از یک متن است و متن اخیر نیز به نوبۀ خود رونوشتی از متنی دیگر است؛ به همین دلیل اشتباهات در هر مرحله میتواند به نسخهها نیز سرایت کنند. در برخی موارد، نسخههای بازمانده با یکدیگر نمیخوانند و خود متن اصلی باید از میان خوانشهای متفاوت بازسازی شود (بارنز،1982: ۳). حتی با وجود متون معتبر پیش رو، کار تفسیر تازه در آغاز راه است و چالش اصلی آن است که اندیشۀ اندیشمندی را بفهمیم که در زمانی و در جایی بس دور و در فرهنگی متفاوت و به زبانی غریب سخن میگفته. ما در چشم یونانیان باستان در مقولاتی چون زبان، سنت و فرهنگ همچون بربرها، غریبه به شمار میآییم (بسنجید با لائرتیوس، 1925: 3) و لاجرم باید بهگونهای، جهان یونانی و دلمشغولیهای ایشان را بفهمیم. در این زمینه شواهدی از شرحهای باستانی یاریگرند؛ زیرا نویسندگان آنها تا اندازهای به اندیشۀ پیشاسقراطیان آگاهی داشتند. شماری، و نه همۀ آنها، نیز به مجموعۀ کامل نوشتههای پیشاسقراطی دسترسی داشتند؛ اما بیشتر شارحان دستکم یک سده بعد از اندیشمندی که دربارهاش نوشتهاند، میزیستهاند؛ البته در همان پهنۀ فرهنگی، ولی در زمانی متفاوت و با شرایط فرهنگی متفاوت. از آن گذشته، جای تأمل دارد که آیا آنها مانند دانشمندان جدید به دگرگونی تاریخی نظرگاه خود آگاهی داشتهاند یا نه (بنگرید به نیچه، 1911: 378) و به نظر میرسد چندان در بازسازی متعهدانۀ متن، باریکاندیش نبودند.
دو. منابع برای مطالعۀ پیشاسقراطیان
تا اینجا گفته شد که دانش ما دربارۀ پیشاسقراطیان، از منابع باستانی دست دومی میآید که نگرشها و گرایشهای ویژۀ خود را به این گروه از فیلسوفان دارند. گزارشهای تاریخی موجود در این باره، زیر چهار عنوان طبقهبندی میشود:
الف. فیلسوفان:
فیلسوفان پسین هریک نحلۀ فلسفی خاص خود را پیش میبردند. گرایش چیرۀ ایشان این بود که پیشاسقراطیان را نیاکانی بخوانند که با آنان دلمشغولی پژوهشی مشترک داشتهاند؛ هرچند در مواردی از بحث، همساز یا ناهمساز بودند. افلاطون نخستین فیلسوفی است که نوشتههایی گستردهای از او در دست داریم (درواقع همۀ نوشتههای شناختهشدۀ او موجودند). او نه مانند یک مورخ (و نه حتی مانند فیلسوفی با شیوۀ بیان مستقیم) بلکه همچون نویسندهای ادبی، گفتوگوهایی معمولاً با محوریت سقراط مینوشت. بهطور کلی در این گفتوگوها، شخصیتهای پیشاسقراطی جانبدارانه وارد بحث میشوند؛ مانند هراکلیتوس و پروتاگوراس در محاوره تئتتوس[18] (پالمر، 2009: 38). خرسندی افلاطون بیشتر به این است که آرای ایشان را بخشی از گفتوگوی درگرفته با سقراط ارزیابی کند؛ هرچند در تئتتوس، پروتاگوراس به دفاع از خود برخاسته و سقراط را برای برخی ویژگیهای اخلاقی نقد میکند (افلاطون، 1883، ۱۶۶-۱۶۸).
اما ارسطو بیشتر رساله مینویسد تا گزارشی از یک گفتوگو (به بیانی دقیقتر، نگارشهای ادبی او کاملاً مفقود شده است؛ در حالی که سخنرانیها یا رسالههای مدرسهاش باقی ماندهاند). وی در این رسالهها، قلمرو دانش را به شاخههایی تقسیم میکند و اغلب با جستوجویی در پیشینۀ بحث، دیدگاههای پیشین در موضوع موردبحث را از نظر میگذراند (مانند درباب نفس، کتاب اول) و بیشتر سبکی آزادانه در نقل نظریات پیشاسقراطیان دارد؛ به این معنا که در آثار بازمانده از پیشاسقراطیان بر برخی مفاهیم و موضوعات خاص تمرکز میکند و تلاش میکند اتصال تاریخی یک مفهوم را در طی قرنها نزد اندیشمندان برجسته کشف و واکنشهای گوناگون آنها ردگیری کند (پالمر، 2009: 4). از اینجا پیداست که ارسطو بر تاریخنگاران سدههای بعدی نیز که رویکردشان در نگارش تاریخ فلسفه همین بود، اثرگذار بود. ارسطو هرگز نظر نیاکانش را بهخودیِخود مهم نمیدانست؛ اما آنها را جدی میگرفت و به آنها پاسخ میداد؛ گاه با دقت و گاه شتابزده (چرنیس، 1935: 196). درواقع او شیوۀ آغاز هر بحث فلسفی را این میدانست که دیدگاههای اسلاف را ارزیابی کند و پاسخ دهد (بسنجید با گاتری، 1957: 35-41).
شاگرد و همکار ارسطو، تئوفراستوس، شیوۀ استادش را به کمال رساند و چکیدهای از شانزده کتاب، آموزههایی درباب طبیعت[19] را منتشر ساخت که دستکم بخشی از آن بهشیوۀ جدل (پرداختن به آرای ناهمساز) تدوین شده است. این آرا با سرفصلهایی جدا شدهاند؛ بهگونهای که برای هر موضوع، نظریات پیشاسقراطیان دربارۀ آن موضوع را که مخالف هم بودهاند، در مقابل هم آورده است تا بتوان آنها را با هم مقایسه کرد. به نظر میرسد فایدۀ این نظرورزی، فراهمکردن فهرستی بود از ایدهها که برای پژوهش در یک موضوع خاص، بتوان به آن مراجعه کرد (مکدیارمید، 1953: 129).
در این بخش لازم است به سنت تاریخنگاری این فیلسوفان نیز توجه شود که خود یکی از منابع مطالعۀ پیشاسقراطیان است. تاریخ گزارشی ساده مبتنی بر دادههای قدیمی نیست؛ بلکه اصولاً دانشی پیچیده است. همۀ ما اکنون نیک میدانیم که تاریخ فلسفه پیکرهای مهم از دانش فلسفی است؛ اما در دوران باستان تاریخ فلسفه به معنای واقعی کلمه وجود نداشت. افلاطون اغلب در برخورد با دیدگاههای پیشین به نوعی گزینش دست میزند. کتاب نخست مابعدالطبیعه ارسطو نزدیکترین اثر به آثار تاریخ فلسفه است که میشود یافت و بهراستی هم ارزشمند است. ولی این تاریخنگاشت نیز ادامۀ بخشی از شیوۀ تفسیری ارسطوست؛ نه بررسی بیطرفانۀ نظریات گذشته. ارسطو با تعصب به نظریههای علیت یا تبیین علمی چشم دوخته است (فیلیپ، ۱۹۵۶: ۱۱۸). ارسطو، بهویژه در بخش الفا از کتاب متافیزیک، و افلاطون را شاید بتوان نخستین نویسندگان تاریخ «انتقادی» فلسفه دانست که از صرف عقیدهنگاری بر میگذرند و شاید همین امر در گزینش و چینش آرای گذشتگان مؤثر بوده است. در افلاطون و ارسطو برخوردهایی کلی با نیاکان دیده میشود که به نظر میرسد مردهریگ نویسندگان پیشین باشد: وحدتگراها در برابر کثرتگراها، طرفداران حرکت در برابر طرفداران سکون، و مانند آن. این برخوردها بهظاهر از دو سوفیست معروف یعنی هیپیاس الیسی[20] و گرگیاس لئونتینیای[21] سرچشمه گرفتهاند (منسفیلد، 2009: 154).
ب. عقیدهنگاران
نوشتههای ارسطویی ما را به گونۀ دیگری از نوشتار در دنیای باستان میرساند: «عقیدهنگاری»[22] (برگردان کلمهای که هرمان دیلس از ریشههای یونانی ساخته است). با فرض دشواری بازسازی کتابها و بازار ظاهراً پرشور فرهنگهای اندیشه که موضوعمحور هستند، نسخههای کوتاهشدهای از اثر تئوفراستوس («گزیدهها»)[23] تا پایان دوران باستان رایج بودند. ظاهراً پیش از آن یعنی در آغاز سدۀ سوم پیش از میلاد اثری موجود بوده که دانشمندان جدید آن را کهنترین آموزهها[24] میخوانند؛ اثری دیگر در حدود سدۀ نخست پیش از میلاد به آموزههای کهن[25]، و دیگری در سدۀ نخست پس از میلاد به آموزهها، نوشتۀ اَئِتیوس[26]، مشهورند (کرک، 1983: 5). به نظر میرسد هر بار کتابها کوتاهتر شدهاند؛ ولی نسخۀ اَئِتیوس را که تا نسل بعدی فیلسوفان را نیز دربرمیگیرد، پلوتارک مجعول[27] گزینش کرده است و استوبائوس[28] آن را در گلچین[29] معروفش جای داده است. هستۀ مرکزی این مجموعهها به تئوفراستوس بازمیگردد؛ ولی موادی تازه نیز به آن پیوستهاند. وجود پیاپی مجموعههای عقیدهنگاری نشان از درخواستی مستمر برای چنین آثاری است. ظاهراً استوبائوس (سدۀ پنجم پس از میلاد) گلچینی چندجلدی در نظر داشته است که قرار بوده است برترین منبع آموزشی به شمار رود (کرک، 1983: 2)؛ ولی ظاهراً وظیفۀ انجام این کار را بر فرزندش تحمیل کرده است (گراهام، ۲۰۱۰: ۱۰). ممکن است بپذیریم که بیشتر این چکیدهها، حتی اندکی بهتر از چکیدهها و اقتباسهای قبلی بوده باشند (استوبائوس یک استثنا بود)؛ ولی این دادهها، پیوسته در گذر زمان از بین رفتهاند، اما همچنان با درنظرگرفتن تبارنامۀ ارسطویی-تئوفراستوسیشان، مجموعههای آموزهای[30]، دادههای ارزشمندی را به دنیای معاصر منتقل میکنند. با اندکی تسامح میتوان اینها را در ردیف نخستین آثار در زمینۀ «تاریخ فلسفۀ توصیفی» به شمار آورد؛ ولی نه به معنای فهم متأخر بشر در باب تاریخ و احکام مربوط بدان که وجهی کاملاً سوبژکتیو به خود گرفتهاند. دربارۀ عقیدهنگاری در ادامه بیشتر بحث خواهد شد.
ج. زندگینامهنویسان
گونۀ دیگری از نویسندگان پساارسطویی را میتوان زندگینامهنگاران جدید نامید که از لحاظ سبک کار و روش برساختن زندگینامهها نواندیش به حساب میآیند. برای نمونه، شاگرد ارسطو اریستوکسنوس[31] چند زندگینامه از فیلسوفان نوشت و در سده دوم قبل از میلاد سوتیون[32] مشائی سلسلههای فیلسوفان[33] را در سیزده جلد نگاشت. با اینکه بهدستآوردن دادههای زندگینامههایی دربارۀ افلاطون یا ارسطو بهنسبت ساده بود، درمورد پیشاسقراطیان دشواریهایی وجود داشت و زندگینامهها عموماً از پارههای اطلاعات، حکایات و چیزهایی مجعول برمیآمد. بنابراین زندگینامههای فلسفی پر بود از آموزههایی از عقیدهنگاریها؛ اما از آن رو که در عقیدهنگاریهای رایج، آرای اسلاف در قالب سرفصلهای مستقل آمده بود، زندگینامهنگار باید به سراغ این دفترهای عقیدهنگاری میرفت و آموزۀ متعلق به هر فیلسوف موردنظر را استخراج میکرد و همراه با ارزیابی فیلسوفانهای، مجموعه را مجدداً جمع میکرد (گراهام، 2010: 9). به هر روی، این روش هم معلوم نبود بیان روشمندی در اختیار ما بگذارد؛ بلکه تنها آموزههای اندکی را به بهانۀ زندگینامه کنار هم میچید. مجموعۀ زندگینامهای سترگی که از دوران باستان سالم باقی مانده، ازآنِ دیوگنس لائرتیوس[34]، زندگینامهنگار آغاز سدۀ سوم پس از میلاد، با عنوان حیات فیلسوفان نامدار[35] است که بیش از اینکه متأملانه باشد، به شیوۀ گزینش و الحاق دادهها به عمل آمده است (شرف، 1387: 93)؛ با این حال تنها اثر جامعی است که از نخستین سدههای میلادی در این باب بهدست ما رسیده است.
سه. عقیدهنگاری
پژوهشها درباب فیلسوفان و فلسفههای نخستین و حتی گلچینهایی از سخنان ارزشمند آنها، بهمنظور بهرهگیری عمومی نگاشته میشدند؛ ولی بخشهای عقیدتی این آثار و چکیدههایی که از آنها تهیه میشد. گرچه مطالب سنتی را در بر داشتند، اغلب بهروز میشدند؛ بدین معنا که گرایشهای زمان خود را باز میتاباندند (کرک، 1983: 1)، و این از روی قاعده، تنها میتوانست کار فیلسوفان حرفهای باشد. بنابراین، گزارش دیدگاههای فیلسوفان نخستین یونان یا طبیعتپژوهان[36] تنها بهصورت پارهنوشته نبود؛ بلکه اغلب رنگ عوض میکرد و حتی سمتوسویی خاص به خود میگرفت (لانگ، 1999: 22). این سیر و تحول در عقیدهنگاری، در قرن نوزدهم و در پژوهش سترگ هرمان دیلس نشان داده شد.
الف. هرمان دیلس: عقیدهنگاری یونانی
هرمان دیلس توجه به گزارش دانش پیشاسقراطیان را که هنوز هم کموبیش رایج است، در اثر ماندگار خود در سال 1879 موسوم به عقیدهنگاری یونانی[37] پرورش داد. عقیدهنگار[38] و عقیدهنگاری[39] واژههای یونان باستان نیستند؛ بلکه نوواژههایی هستند (شرف، 1387: 89) که دیلس برای نشاندادن اختلاف ریشهای آن با زندگینامهنگاری[40] که از نظر او گزارش گونهای است از اساس غیرقابلاعتماد برساخته است (لانگ، 1999: 23).[41] دیلس که براساس نظر استادش اوسنر[42] اثبات کرد که عقیدهنگاری درست در عهد باستان، با رسالههایی موضوعمحور در شانزده مجلد آغاز شده که تنها پارهنوشتههای از آن رسالهها (که به دست اوسنر گردآوری و ویرایش شدهاند) بازمانده است (کرک، 1983: 5). این کتاب را چنانکه گذشت شاگرد و پیرو ارسطو، تئوفراستوس تدوین کرده و عنوان آن آموزههای فیلسوفان طبیعی[43]یا آنطور که عدهای میگویند، آموزههای طبیعی[44] بوده است (بسنجید با بارنز، 1982: 473).
دیلس معتقد است در مقطعی از دورۀ یونانیمآبی، اثر تئوفراستوس دچار دگرگونی شد؛ هم خلاصه شد و هم بهمنظور دربرگرفتن دیدگاههای فیلسوفان یونانیمآب و حتی برخی پزشکان و ستارهشناسان گسترش یافت (دیلس، 1879: 182). دیلس این مجموعه را آموزههای کهن[45] میخواند که بنا بر برخی گزارشها بسیاری کسان، از جمله اپیکوریها[46]، سیسرون[47]، وارو[48]، انیسیدموس[49] که منبع اصلی سکستوس امپریکوس[50] از پیرهونیهای جدید اواخر قرن دوم میلادی بود، سورانوس[51] طبیعیدان (حدود سال یکصد پس از میلاد)، ترتولیانوس[52] مسیحی (حدود سال دویست پس از میلاد) و بسیاری دیگر از نویسندگان از آن بهره بردند. اثر یادشده که اکنون موجود نیست، از آن زمان که نوشته شد، باز کوتاهتر شد و بهدست شخصی بهنامِ ائتیوس در قرن نخست میلادی بازنگری شد. آموزههای ائتیوس نیز از دست رفته است؛ ولی دیلس بازساختهای از آن فراهم آورده که گرچه خالی از ایراد نیست، در اساس درست است (منسفیلد، 2009: 2، 4). دیلس نشان میدهد که:
1. نسخۀ بازمانده از تئوفراستوس یعنی آموزهها که منسوب به پلوتارک است؛ ولی درواقع اثر پلوتارک مجعول است) و مربوط به قرن دوم میلادی است، نسخۀ [بسیار] کوتاهشدۀ اثر ائتیوس است(لانگ، 1999: 23)؛
2. استوبائوس (قرن پنجم میلادی) در اولین کتاب از گلچین بسیار مفصل خویش که تنها بخشی از آن به جای مانده است و چکیدههای طبیعی خوانده میشد، بخشهای زیادی از اثر ائتیوس و موارد مهمی را که پلوتارک مجعول حذف کرده بود، آورده است (منسفیلد، 2009: 2، 73)؛
3. تئودورت مسیحی[53] (قرن پنجم میلادی) در اثر خود یعنی درمان بیماریهای یونانیان[54]، تنها منبعی که در آن [سه بار] نام ائتیوس آمده، بهمیزان وسیعی از اثر ائتیوس بهره برده است (لانگ، 1999: 24).
کتاب عقیدهنگاری یونانی دیلس، نسخههایی از پارهنوشتههای تئوفراستوس، نخستین کتاب ردیۀ هیپولیتوس[55]، بخشهایی از سیسرون و فیلودموس[56] و آثار کمتر مشهور را نیز دربردارد. بر این اساس، دیلس ادعا میکند که دادههای مربوط به فیلسوفان پیشاسقراطی را که در بازساختۀ کتاب ائتیوس آورده است، گرچه در جریان انتقال کاسته شده و تغییر کردهاند، اگر رد آنها را بگیریم، نهایتاً به اثر بزرگ تئوفراستوس میرسند. این گونهای اعتبار تاریخی به چیزهایی که در این بازآفرینی آورده شدهاند، میبخشد (منسفیلد، 2009: 2و۲۱). چنین اعتباری را میتوان برای نویسندگانی قائل شد که در آثارشان از آموزههای کهن (اثری که دیلس احتمالاً آگاهانه نمیخواست بازسازیاش از روی آن باشد) استفاده کردهاند. دیلس میگوید متونی که نام آنها در ادامه میآید، بهمیزان زیادی وامدار تئوفراستوس هستند: بیشتر فرازهای عقیدهنگاری در نخستین بخش کتاب نویسنده مسیحی یعنی هیپولیتوس، بهنامِ ردیه بر همۀ بدعتها[57] (آغاز قرن سوم میلادی). همچنین فرازهای کتاب استوماییها اثر پلوتارک مجعول دیگری که اوسبیوس[58] آنها را ثبت کرده، چندین فصل از فصول کتاب نویسندۀ ناشناسی که شاید دیوگنس لائرتیوس باشد (و نویسنده اخیر نیز در قرن سوم میلادی میزیسته) و به احوالات و عقاید فیلسوفان کهن پرداخته است (بهنام زندگی و عقاید کسانی که در فلسفه ممتازند و اصول هر فرقه)، و درنهایت برخی دیگر از آثاری که کمتر اهمیت دارند (بنگرید به دیلس، ۱۸۷۹: 103).
ب. پارهنوشتههای پیشاسقراطی
این بازسازی دست دوم از سنت عقیدهنگاری، مبنای کتاب برجستۀ دیگری از دیلس یعنی پارهنوشتههای پیشاسقراطی (1903) است. این کتاب که هنوز هم در سطح وسیعی مرجع دانشگاهیان است، نخست در سال 1903 منتشر شد و سپس سه بار بهدست خود دیلس بازنگری و گسترش داده شد و درنهایت ویراست پنجم (7-1934) و ششم (1952) آن را والترکرنتس(کرنتز)[59] بازنگری کرد و مجلد ضروری نمایه را نیز بدان افزود. این کتاب نیز مکرر تجدید چاپ شد و همچنان مرجع پایۀ متون فیلسوفان نخستین یونان است، هرچند از ویراست ششم کرنتس به بعد، دیگر تغییری نکرد. این نسخۀ نهایی سهجلدی، تمام شواهدی را که از پیشاسقراطیان در دست داریم جمع آوری کرده است و مشتمل بر سه بخش اصلی است: بخش الف[60] شامل تمامی گزارشهای هم عصر یا پسینتر دربارۀ زندگی و آموزههای هریک از پیشاسقراطیان بهتنهایی؛ بخش ب[61] شامل تمامی نقلقولهای مستقیم (پارهنوشتهها) از آثار پیشاسقراطیان در بافت ضروری آنها؛ و سرانجام بخش سوم[62] شامل همۀ گزارشها از تأثیراتی که پسینیان از آنها گرفتهاند.
شیوۀ معرفی دیلس که میتوان گفت نیمهزندگینامهای است، گرچه مبتنی بر فرضیههای آشکاری دربارۀ نحوۀ انتقال علوم پیشاسقراطیان به پسینیان است، ولی منابع و دلایل انتخابهای خود را بهروشنی بیان نمیکند و مانع دسترسی مخاطب به خود منابع اصلی میشود (منسفیلد، 2009: 2و49). شمار پارهنوشتههای هر فیلسوف پیشاسقراطی محدود است و اعتبار نسبی هر قطعه، بر دو اساس تعیین میشود: یکی جایگاه آن قطعه در بازسازی دیلس از منبع کهن آن قطعه، دوم داوری دیلس دربارۀ میزان اعتبار خود آن منبع کهن. از اینجا پیداست که گویا دیلس خود هر قطعه را بهصورت جداگانه و بدون ارتباط با جملات و فرازهای پسینی یا پیشینی در آن منبع کهن، دارای معنا و اعتبار میداند و تأثیر منبع اصلی را فقط در این حد برآورد میکند که آیا گزارشش وفادارانه است یا خیر و چقدر به این قطعه اهمیت داده است. البته این روش بهتمامی و همیشه نادرست نیست؛ برخی پارهنوشتهها اغلب از یک منبع به منبع دیگری رفتهاند و سیاقی که آنها را در خلال آن یافتهایم، هیچگاه برای تفسیر پارهنوشته تعیینکننده نیست؛ حتی در مواردی میتوان نسبتاً یا کاملاً مطمئن بود که آنچه آمده، از متن اصلی برداشته شده است. ولی به هیچ روی نباید تأثیر متنی را که قطعه را در خود جای داده کماهمیت دانست؛ چه از نظر دیدگاه فلسفی فردی که نقلقول را آورده و چه از نظر کاربستی که از آوردن قطعه در نظر دارد. در اینجا باید هوشیار بود که لزومی ندارد نقلقول همیشه دقیق باشد؛ در مواجهه با این متون، به علت گوناگونی سبک، جغرافیا، زبان، دورهی تاریخی و نحلهی فلسفی نویسنده آن، نمیتوان پیشبینی کرد که قطعهی نقلشده از چه جهت دارای ایراد است و درنتیجه چگونه میتوان ایراد آن را برطرف کرد. به هر روی قطعات نقل شده لاجرم با بستر و سیاق متنی که در آن آمدهاند همسو شدهاند.
چهار. نقد روش هرمان دیلس
پیش از بازسازی دیلس از متن ائتیوس، دانشمندان آلمانی یونانپژوه میپنداشتند تمامی آن منابعی که در بالا به آنها اشاره شد و نویسندگان بعدی از آن استفاده کرده یا آن را بازنگری کردهاند، به صورت یک منبع عمومی در زمان سیسرون وجود داشتهاند (لانگ، 1999: 26). اگر بازسازی دیلس از ائتیوس را به یک سو گذاریم، آنچه میماند همان آموزههای کهن خواهد بود. از همینروست که آن بخشی که دیلس به شکلی کلی به آموزههای کهن میپردازد، اصلاً رضایتبخش نیست و هرچه به تئوفراستوس نزدیکتر میشویم، راه پرخطرتر میشود. منسفیلد میگوید دیلس در ادامه راه استادش اوسنر، مطمئن بود بیشتر پارهنوشتههای مفصل، یعنی آنهایی که به اصول میپردازند و از نوشتههای عقیدهنگارانه تئوفراستوس سردرمیآورند، از کتاب طبیعیات ارسطو نقل شدهاند؛ گرچه دیلس جز اشارات اندکی نتوانسته است تأثیر ارسطو و شباهت روایت ارسطو و تئوفراستوس از اصول فلسفه نخستین یونان را، آنطور که باید و شاید، نشان دهد (همان). در نسخۀ دیلس-کرنتز، اغلب فرازهای ارسطو که به فیلسوفان پیشاسقراطی پرداختهاند آمده؛ ولی نقش ارسطو در شکلدادن سنت عقیدهنگاری کمرنگ شده است.
هدف اصلی دیلس آن بود که تا جایی که ممکن است با آشکارکردن آنچه وی «سنت ناسالم عقیدهنگاری» میدانست، به ریشۀ سالممانده و تئوفراستوسی سنت عقیدهنگاری، و درنتیجه به قلب خودِ فلسفۀ پیشاسقراطی نزدیک شود. این گونهای روند نجات افکار و عقاید پیشینیان بود که میتوانست در نوع خود رهیافت و رهاورد نیکویی باشد؛ ولی دیدگاه او توسط کسانی مانند منسفیلد، تسلر (دربارۀ دیدگاه او نگاه کنید به گلدهیل، 2006: 220-224) و دیگران مورد بازنگری قرار گرفته است. بر اساس بررسی منسفیلد (1990، 1992، 2009) سنت عقیدهنگاری آنگونه که دیلس کمتر به آن پرداخته، شامل بخشهای زیر است:
الف. هیپیاس و گرگیاس و تأثیر آنها بر افلاطون
در روزگار باستان دو مجموعۀ عقاید وجود داشته که دو سوفیست آنها را مدون ساخته بودند: هیپیاس و گرگیاس. ظاهراً افلاطون و ارسطو از آنها اثر پذیرفته و استفاده کردهاند (درباب پیوند ارسطو و هیپیاس بنگرید به : بارنز، 1982: 4؛ و درباب پیوند ارسطو و گرگیاس به: گاتری، 1969: 2و102؛ و درباب اثرپذیری از گرگیاس به: همان، 347؛ و درباب اثرگذاری هیپیاس به: همان: 1و66). هیپیاس گلچینی موضوعمحور از نظریههای مرتبط، به نظم و نثر برساخته و علاوه بر کسانی که فیلسوف خوانده میشدند، شاعران را هم در شمار آنان آورده است. این کار ممکن است بدین دلیل باشد که دسترسی آسان را به آنچه باید گسترۀ ناهمگونی از عقاید نامید، فراهم میآورد. هیپیاس با کنارِهمچیدن نظریههای مرتبط از شعرای کهن گرفته تا شعرای زمان نزدیک به خودش، بر توافق و پیوستگی افکار تأکید میکند. تأثیر مهم رویکرد او در افلاطون و ارسطو دیده میشود (در افلاطون رسالههای کراتیلوس، مهمانی، تئتتوس؛ و در ارسطو کتاب پنجم متافیزیک و در رساله درباب نفس).
از سوی دیگر گرگیاس بر آنچه ناهماهنگی حلناشدنی فیلسوفان میدانست، پای میفشرد. هنوز هم بند کوتاهی از متن اصلی او را در دست داریم که نکتۀ مهمی از نظرهای قوی اوست. این بند که در کتاب طبیعیات ارسطو (کتاب سوم، بخش پنج) آمده از کتاب دیلس-کرنتس حذف شده است. در این عبارت، گرگیاس فیلسوفان را کسانی تعریف میکند که عقیدهای را جای عقیدهای میگذارند؛ یکی را نابود و دیگری را جایگزین میکنند و باورنکردنی و مبهم را پیش چشم روشن میکنند (لانگ، 1999: 41). کتاب گرگیاس بر دو اثر منسوب به بقراط، بر گزنفون، ایسوکراتس[63] و حتی بر افلاطون اثر گذاشت. بنا بر نظر منسفیلد، افلاطون و ارسطو رویکرد هیپیاس و گرگیاس را درآمیختند و به آنچه خود داشتند افزودند (برای شواهدی در این زمینه بنگرید به منسفیلد، 1990: 22-83). افلاطون با مطالعۀ همین آثار بود که تدریجاً به استاد بزرگی تبدیل شد که با تسلط کامل بر آرای گذشتگان و بحث و مقایسۀ آنها کوشید از آنان فراتر رود. البته افلاطون بیشتر رویکرد مکالمهای داشت تا عقیدهنگارانه، و کمابیش سازوکار مستحکمی که در پس تفسیر او نهفته بود، بهشکل گفتوگویی فرضی میان افراد بافرهنگ عرضه شد؛ نه بهشکل اجزای یک رسالۀ فنی.
ب. چهار علت ارسطو، تئوفراستوس و آموزههای پسین
ارسطو شاگرد مستقیم افلاطون، مجموعهای از رسالههای نظاممند عرضه کرده که در آن به عقاید پیشینیان پرداخته است. کتابخانۀ او شامل دستنوشتههایی بود از خلاصۀ عقاید و نقلقولهای کسانی نظیر ملیسوس[64]، آلکمایون[65]، فیثاغوریان، گرگیاس، زنون، دموکریتوس، آرخیتاس[66] و غیره. پارهنوشتههای اندکی از این آثار در اختیار شارحان ارسطو بود. او همانطور که گفته شد، از گلچین هیپیاس و از اثر گرگیاس و قطعاً از روش افلاطون در نقل و استفاده از آثار پیشینیان متأثر بود (چرنیس، 1935: 6-235)؛ ولی ارسطو رویکرد افلاطون را زیر روش دیالکتیک آورد که اصول آن را در تحلیلات ثانی و کتاب جدل آورده است. شاید بهترین مثال این فرایند، بحث از آرای گذشتگان از طالس تا افلاطون براساس نظریۀ چهار علت است که بخش زیادی از کتاب اول متافیزیک را به خود اختصاص داده است (چرنیس، 1935: 240). براساس روش ارسطو هر گزارهای با یک عقیده (دُکسا)، شخصی و ملموس میشود. از آن رو که سه گونه گزاره داریم، سه گونه عقیده وجود دارد: اخلاقی، طبیعی، منطقی (جدل، ۲b-۳۴a۱۰۵). این تقسیم ارسطو عنوان رسالۀ تئوفراستوس، عقاید طبیعی، را روشن میکند و همچنین میتوان از آن دریافت که این رساله به چه دستهای متعلق است.
بهسادگی میتوان تأثیر عمیق روش ارسطو را در ادبیات آموزهها دید (منسفیلد، 2009: 2و۹۷)؛ زیرا در بسیاری موارد نوع مسئله و مقولۀ ارسطویی، ترتیب هر فصل و کل سلسلۀ فصلها را در کتاب پلوتارک مجعول تعیین میکند. در بسیاری از فصلها پلوتارک ابتدا با بحث در وجود موضوع آغاز میکند، سپس به نظریات مختلف دربارۀ ماهیت جوهری و سپس اعراض آن میپردازد. تئوفراستوس نیز عقاید طبیعی را با جمعآوری و نظامبخشی به عقاید طبیعیدانان، یا شاید برخی پزشکان، و براساس جنس و نوع ارسطویی و کاربرد روش تفکیکی ارسطو در تعیین شباهت و بیشباهتی و تعیین نوع مسئله و مرتبکردنش براساس مقولات ارسطویی پیریزی کرد؛ اگرچه روشن است که تئوفراستوس روش ارسطو را بازنگری کرده و چارچوب آموزهها را بر همین روشِ بازنگریشده استوار کرده است (کورد، 2008: 8).
ج. سلسلهنگاری، دیوگنس لائرتیوس
سلسلۀ فیلسوفان[67] گونهای ادبی و یونانیمآب است که در آن هیچ نقلقول مستقیم و محتوای مفصلی نمیآید. نخستین کسی که به این گونۀ ادبی نگاشت سوتیون بود که لائرتیوس اغلب از او نقلقول میکند (پالمر، 2009: 61). انگیزۀ نوشتن چنین کتابهایی بیشتر اهداف آموزشی مدارس فلسفی آن زمان بوده است. در این مدارس که پیش از دوران افلاطون مرسوم بودند، هر رئیس مؤسسه، جانشینی[68] داشت که انتخاب میشد و این روند تا نسلها ادامه داشت. این سلسلهها بهصورتهای گوناگون به مدارس فلسفی بعدی مرتبط بودند. پس در مواردی که پیوستگی عقیدهای فرضی یا واقعی وجود داشته باشد، ممکن است سلسلهای در کار باشد. ارسطو، افلاطون و تئوفراستوس گرایش به دستهبندی افراد براساس پیوستگی عقیدتی داشتند (مثلاً ارسطو در متافیزیک b45- 985 و 22b986 و افلاطون در رسالۀ پارمنیدس b127 و a 128). افلاطون در رسالۀ سوفیست d242 از «خاندان الئایی» سخن میگوید. چیزی که در این زمینه نقش مهمی دارد گرایش برخی فرقهها به یافتن نیاکان بزرگ فلسفی برای خودشان است. رواقیان میل داشتند فلسفۀ خود را برگرفته از هراکلیتوس بخوانند و درنتیجه تفسیری رواقی از هراکلیتوس پیش مینهادند (لانگ، 1996: 44). برای خود فیلسوفان، سلسلۀ بزرگی که از سویی از طالس و از سوی دیگر از فیثاغورس تا دورۀ یونانیمآبی را دربرمیگیرد، مفروض است. سلسلۀ ایونیها از طالس شروع میشود و شامل ایونیها و «سقراطیها» است که خود شامل سقراطیهای خرد، آکادمی، مشائیها، کلبیها و رواقیون است. سلسلۀ ایتالیاییها با فیثاغورس آغاز میشود و شامل الئاییها، اتمیستها، پیرهونیهای نخستین و اپیکوریهاست (منسفیلد، 2009: 2و127). شاید بتوان از نگاهی دیگر سلسلۀ سومی هم یافت که الئاییهاست و با کسنوفانس شروع میشود و اتمیستها، پیرهونیها و اپیکوریها را دربرمیگیرد.
اثر دیوگنس لائرتیوس، گرچه بیشتر به فرقهها میپردازد (لائرتیوس، 1925: 15و۱۷)، ساختاری براساس سلسلهها دارد. کتاب دوم تا هفتم به ایونیها میپردازد و کتاب هشتم تا دهم به ایتالیاییها. فیلسوفان نخستین یونان که ایونی هستند و با آناکسیمندر شروع میشوند، که میگویند شاگرد طالس بوده و به این ترتیب به کتاب اول میپیوندد، در ابتدای کتاب دوم آمدهاند. ایتالیایی-الئاییها یعنی هراکلیتوس و کسنوفانس در کتاب هشتم و نهم آمدهاند. فیثاغورس در کتاب نهم آمده؛ زیرا احتمالاً لائرتیوس او را شاگرد دموکریتوس میدانسته و دیوگنس آپولونیایی به دلیل نامعلومی در کتاب نهم پس از فیثاغورس آمده است. ارسطو در متافیزیک
56a-984 او را به آناکسیمنس متصل میداند؛ اما باید دانست که بررسی لائرتیوس بسیار ناعادلانه است؛ زیرا فصلهای بسیار مختصری به فیلسوفان ایونی نخستین (طالس، آناکسیمندر و آناکسیمنس) اختصاص یافته و فصلهایی نیز که به الئاییهای نخستین میپردازند نسبتاً کوتاه هستند. فیثاغورس و فیثاغورسیان در فصلهای بهغایت مفصلی بحث میشوند و بخش هراکلیتوس و دموکریتوس نیز نسبتاً مفصل است (مِخِر، 1992: ۳۵۹۰-۹۹).
دیوگنس از منابع زمان خودش یا قرنهای نزدیک به خودش اثر گرفته است. عقیدهنگاریهای کتاب دیوگنس که مربوط به فیثاغورس، امپدوکلس، هراکلیتوس و دموکریتوس است از زندگینامههای مفصلی آمده است که در دسترسش بودند؛ در حالی که دادههای زندگینامهای از سایر فیلسوفان که برخی مانند لئوکیپوس[69] جزو سلسلۀ هم بودهاند، بسیار اندک بوده است. در جاهایی که نوشته یا آموزهای از فیلسوف در اختیار نبوده، خود زندگی فیلسوف، کارهایش و کلمات قصارش برای نویسنده کافی بوده است و جایی که در زندگینامهها هم چیزی پیدا نمیشده، آنچه دیگران میگفتند که او نوشته یا دیگران دربارۀ افکار او گمان میکردند مرجع کار بوده است. از همین روست که زندگینامهنویسی کهن، یا دستکم بخشی از آن، از اعتبار افتاده است (مولیگنیانو، 1993: 70).
د. زندگینامهنگاری و عقیدهنگاری؛ هیپولیتوس
از نظر دیلس، عقیدهنگاری تفاوت آشکاری با زندگینامهنگاری دارد که از نظر او شامل سلسلهنگاری نیز میشود. گرچه این حرف خالی از حقیقت نیست، همیشه نیز صادق نیست. لائرتیوس در جلد سوم کتاب زندگی فیلسوفان نامی بین زندگی[70] و نظریات[71] افلاطون فرق میگذارد (لائرتیوس، 1925: 3و47). ویژگی جالب «زندگیها» بهخصوص در سلسلهنگاریها این است که خوانشهای مختلفی از نسب، مکتب و داشتههای هر شخص داده شده است. گاه این گونهگونیها جالب توجهاند؛ مثلاً پارمنیدس را هم شاگرد کسنوفانس نوشتهاند و هم فیثاغورسی (لائرتیوس، 1925: 4و21). انتخابها بستگی به این دارد که کدام تفسیر از فلسفۀ یک فیلسوف را که بر جایگاه او در سلسله اثر میگذارد، مهمتر بدانیم.
برخی از مهمترین عقیدهنگاریهایی که دیوگنس لائرتیوس ذکر کرده، مانند ردیۀ هیپولیتوس[72] و استوماتایی[73]های پلوتارک مجعول بنا بر نظر دیلس بهتمامی از تئوفراستوس ریشه گرفتهاند؛ ولی این نظر چندان درست نیست (مِخِر، 1978: 83)؛ زیرا پیوستگی این آثار با ادبیات آموزهها را نمیتوان نادیده گرفت. این آثار، کتاب دیوگنس لائرتیوس، اثر هیپولیتوس و استوماتاییهای پلوتارک مجعول، موضوعمحور نیستند؛ بلکه شخصمحوراند و از فصل و فرازهایی تشکیل شدهاند که به یک فرد میپردازند؛ ولی ساختار عقیدههای طبیعی تئوفراستوس و آموزههای کهن براساس موضوع است (بنگرید به منسفیلد، 2009: 2 و 133 پانوشت 280). البته گفته شده رسالههای گمشدهای از ارسطو و تئوفراستوس هست که به یک فیلسوف پرداختهاند؛ ولی شاهدی از این رسالهها در دست نیست.
نکتۀ دیگر آنکه دیلس در بررسی کتاب ردیۀ هیپولیتوس، فصلهای مربوط به امپدوکلس و هراکلیتوس را بهطور قطع زندگینامهای میداند و نادیدهشان میگیرد؛ با اینکه آنها شامل تعدادی پارهنوشتۀ کهن مهم هستند که برخی از آنها جای دیگری پیدا نمیشوند. و اینکه دیلس دربارۀ متون مربوط به هیپولیتوس، تنها در کتاب عقیدهنگاری یونانی بحث کرده است؛ نه در کتاب پارهنوشتههای پیشاسقراطی؛ در حالی که پارهنوشتههای کهن دربارۀ فیلسوفان دیگر در این کتاب یافت میشوند (بنگرید به بارنز، 1982: 33). گرچه منبع هیپولیتوس برای این قطعات مشخص نیست، رویکرد او چندان با رویکرد افلاطون به این دو فیلسوف تفاوت ندارد (رسالۀ سوفیست d 242).
ه. منابع دیگر
دادههای زیادی از جمله چندین نقلقول کهن از هراکلیتوس (کرک، 1983: 9-208)، دموکریتوس و دیگران در آثار فیلسوف و طبیعیدان پیرهونی، سکستوس امپریکوس[74] (احتمالاً قرن دوم میلادی) یافت میشوند که بیشترشان رویکرد شناختی دارند. گزارششدن شعر معروف پارمنیدس را مدیون سکستوس هستیم (منسفیلد 1987: 134)؛ اگرچه باید دانست که او نمیخواست عقاید اشخاص تاریخی را منتقل کند؛ بلکه هدفش در کل معرفی باورها و ضعفهای جزمیاندیشان بود (لانگ، 1999: 37). فرد دیگر، افلوطین[75] (70-205 میلادی) است که روایتی سودار، نوافلاطونی و در عین حال مثبت از فیلسوفان نخست یونان به دست داده است که به نظر او پیشروان افلاطون بودند. دستچین او شامل کسانی است که در رسالههای افلاطون از آنها نام برده شده و از برخی نقلقولهای او برمیآید که از منابع اصلی سود جسته است (منسفیلد، 1992: 301). کلمنت اسکندرانی[76] مسیحی (آخر قرن دوم میلادی) نیز با نگاه به فیلون اسکندرانی[77] با نگاهی مثبت به پیشاسقراطیان پارهنوشتههایی نقل کرده که از آنها برمیآید دستکم با درک درست از ادبیات آموزهها به پیشبرد اهداف دینی خود پرداخته است (بارنز، 1982: 43).
و. شارحان، بهویژه سیمپلیسیوس[78]
شارحان فلسفی متنها را توضیح میدادند و اگر در آنها اشارهای به بحثی از فیلسوفی بود، اشارات را هم توضیح میدادند و گاه برای روشنشدن موضوع یا تأیید تفسیرشان شواهدی از آن فیلسوف را هم نقل میکردند؛ مثلاً شرح پروکلس[79] نوافلاطونی بر رسالۀ پارمنیدس افلاطون پارهنوشتههای کهن مهمی از پارمنیدس دارد که در جای دیگری یافت نمیشوند و او بیشک به نسخهای از اثر پارمنیدس دسترسی داشته است (لانگ، 1999: 38)؛ ولی مهمترین این گونه شرحها، شرح سیمپلیسیوس بر کتاب طبیعیات[80] و کتاب درباب آسمان[81] ارسطو است. سیمپلیسیوس از چند فیلسوف نخستین یونانی در مقیاس بیسابقهای بحث میکند و شاید انگیزۀ او برآمده از این بوده که با تسلط مسیحیت، سنت فرهنگی چندخدایی یونانی، بهخصوص سنت فیلسوفان، به محاق رفته است. سیمپلیسیوس تنها منبع پارهنوشتههای کهن از زنون و ملیسوس و بیشتر پارهنوشتههای کهن آناکساگوراس و دیوگنس آپولونیایی و بیشتر پارهنوشتههای مهم پارمنیدس و بسیاری از پارهنوشتههای شعر طبیعی امپدوکلس است (لانگ، ۱۹۹۹: ۴۴)؛ گرچه بیشترشان همراه با تفسیرهای نوافلاطونی هستند. اگر او نبود دانش ما از بسیاری از پیشاسقراطیان بسیار اندک میبود. ولی در عین حال برخی فیلسوفان مانند هراکلیتوس و دموکریتوس هم هستند که سیمپلیسیوس به آثار آنها دسترسی نداشت و نقلهایش دربارۀ آنها از ارسطوست (منسفیلد، 2009: 2و25).
جمعبندی
برای بررسی پیشاسقراطیان، بهعنوان نخستین فیلسوفان و گشایندگان راه فلسفه، هیچ اثری که از ایشان به دستمان رسیده باشد وجود ندارد. تنها به متنهایی تکهتکه از این مفسر یا آن تاریخنگار یا عقیدهنگار یا زندگینامهنگار دسترسی داریم که هر پارهنوشته را در بافتی ناهمسان و در بیشتر موارد ناهمسو با سخن فیلسوف جای دادهاند. هرمان دیلس سنت عقیدهنگاری را به کتاب تئوفراستوس بازمیگرداند. وی در کتاب عقیدهنگاری یونانی دست به بازسازی آموزههای کهن میزند و براساس این بازسازی کتاب پارهنوشتههای پیشاسقراطی را تدوین میکند؛ ولی کسانی مانند منسفیلد و تسلر بهروش دیلس خرده گرفتهاند. از نظر آنها دیلس بیش از اندازه نقش تئوفراستوس را برجسته کرده است و این سبب شده که تأثیر منابعی مانند هیپیاس و گرگیاس سوفی است بر افلاطون و بحث ارسطو درباب عقیده و همچنین بحث علل چهارگانه و سنت سلسلهنگاری و زندگینامهنگاری بر گلچینها و آموزهها و بهطور کلی بر سنت عقیدهنگاری نادیده گرفته شود.
[1] Henri Estienne
[2] Henricus Stephanus، دانشمند فرانسوی قرن شانزده میلادی که در حوزۀ مطالعات کلاسیک آثاری منتشر کرد.
[3] Poesis philosophica
[4] Eduard Zeller
[5] Die Philosophie der Griechen
[6] Hermann Diels
[7] Doxographi Graeci
[8] John Burnet
[9] Early Greek Philosophy
[10] محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا
[11] شرفالدین خراسانی (شرف) فیلسوفان نخستین یونان
[12] داریوش درویشی، فیلسوف تاریک: نگاهی به نگاشتهها و انگاشتههای هراکلیتوس
[13] peri phuseōs
[14] cosmology/cosmogony
اصطلاح نخست اغلب به کیهانشناسی بازگردانده میشود؛ یعنی مجموعۀ تعالیم یک فیلسوف درباب کیهان در بزرگترین مقیاس آن، از جمله نظریههایی دربارۀ منشأ جهان، پویایی آن، تکامل و آیندۀ آن. اصطلاح دوم که ما به کیهانبنشناسی برگرداندهایم بهویژه مجموعه تعالیم یک فیلسوف است درباب منشأ کیهان (یا منشأ خود واقعیت).
[15]Testimonia
[16] ipsissima verba, Fragments
[17] در لاتین به مجموعۀ پارههای شعرهای باستانی و دستنوشتهها یا سایر محصولات ادبی و فرهنگی بازمانده از دوران کهن، «پارههای پراکنده» (disiecta membra) میگویند؛ اصطلاحی که هوراس، شاعر سرشناس رومی سده نخست پیش از میلاد آن را به کار برده است.
[18] Theaetetus
[19] Doctrines on Nature
[20] Hippias of Elis سوفسطایی یونانی اواخر قرن پنج پیش از میلاد و همدورۀ سقراط که بر سوفسطاییان بعدی بسیار اثرگذار بود.
[21] Gorgias of Leontini سوفسطایی، خطیب و فیلسوف پیشاسقراطی قرن چهار و پنج پیش از میلاد که به همراه پروتاگوراس نخستین نسل از سوفسطاییان را پدید آوردند.
[22] doxography
[23] Epitomes
[24] Vetustissima Placita
[25] Vetusta Placita
[26] Aëtius، عقیدهنگار و فیلسوف اتقاطی سدۀ نخست (یا دوم) میلادی.
[27] Pseudo Plutarch نویسندهای ناشناس ولی واقعی که آثاری نگاشته که به نادرست به پلوتارک منسوب شده بودند؛ ولی اکنون میدانیم که از آن پلوتارک نیستند و بیشتر آنها در قرن سه و چهار میلادی نوشته شدهاند.
[28] Joannes Stobaeus یوانس (جان) استوبائوس اهل مقدونیه در قرن پنج میلادی که شماری رسالههای ارزشمند نگاشت که در آنها اندیشههای نویسندگان یونانی را در آن خلاصه کرده است.
[29] Anthology
[30] Placita
[31] Aristoxenus فیلسوف مشائی قرن چهار پیش از میلاد و شاگرد ارسطو که آثاری در فلسفه، اخلاق و موسیقی نگاشته بود.
[32] Sotion اهل اسکندریه، زندگینامهنگار و عقیدهنگار که از مهمترین منابع دیوگنس لائرتیوس است.
[33] Successions of the Philosophers
[34] Diogenes Laertius
[35] Lives of the Eminent Philosophers
[36] در یونانی physikoi خوانده میشد.
[37] doxographi graeci
[38] doxographer
[39] doxography
[40] biography
[41] Doxai (δόξα) به معنای عقیده و نظر است و بهصورت dokounta (τὰ δοκοῦντα) یا areskonta (τὰ ἀρέσκοντα) نیز آمده و معادل لاتینی آن placita است placita صورت جمع اسم placitum است که در لاتین سه معنا دارد: یکی «نظر» و «عقیده» و آن دو تای دیگر مربوط به حوزۀ حقوق و قانون هستند (یکی «فرمان» و «حکم»، دیگری «دادخواست»). پس معادل «نظریات» برای این عنوان شاید دقیقتر باشد ولی برای کاستن از ابهام این نامگذاری و متمایزکردن آن با سایر گونههای نظر و عقیدۀ فیلسوفان، این عنوان را به «آموزهها» ترجمه کردهایم.
[42] Hermann Karl Usener هرمان کارل اوسنر دانشمند مسیحی 1834-1905 در حوزۀ واژهشناسی و دینشناسی تطبیقی که شاگردان برجستۀ بسیاری از جمله فردریش نیچه و هرمان دیلس داشت.
[43] Physikôn doxai
[44] Physikai doxai
[45] placita Vetusta
[46] Epicureans
[47] Cicero
[48] Marcus Terentius Varro مارکوس ترنتیوس وارو، عالم و نویسندۀ رومی سدهی نخست و دوم میلادی و منبع بسیاری از نویسندگان رومی از جمله سیسرون.
[49] Aenesidemus فیلسوف شکگرای یونانی در قرن نخست پیش از میلاد که گویا شاگرد آکادمی افلاطون بوده و اندکی پس از سیسرون به دوران اوج خود رسیده است.
[50] Sextus Empiricus
[51] Soranus
[52] Tertullianus
[53] Theodoret of Cyrus از عالمان و الهیدانان تأثیرگذار مسیحی آخر قرن چهار و آغاز قرن پنج میلادی.
[54] Graecarum Affectionum Curatio
[55] Hippolytus اهل روم و مهمترین الهیدان کلیسای مسیحی روم در قرن سوم که افسانههای بسیاری دربارۀ وی وجود دارد. وی به یونانی مینوشت و با بسیاری از کشیشان مسیحی جدال و کشمکش داشت. اثر اصلی وی ردیه بر همۀ بدعتها نام دارد.
[56] Philodemus فیلسوف اپیکوری و شاعر سدۀ نخست پیش از میلاد.
[57] Refutation of all heresies
[58] Eusebius of Caesarea، تاریخنگار مسیحی و یونانی که آثاری درباب کتاب مقدس دارد از جمله آمادگی برای انجیل.
[59] Walther Kranz
[60] A-fragments
[61] B-fragments
[62] C-fragments
[63] Isocrates عالم بلاغی یونان باستان قرن چهار و پنج پیش از میلاد که یکی از ده خطیب آتنی و گفته شده که شاگرد تیسیاس بود.
[64] Melissus of Samos اهل ساموس، پس از پارمنیدس و زنون، آخرین عضو مکتب الئایی.
[65] Alcmaeon از برجستهترین فیلسوفان طبیعی و نظریهپردازان پزشکی قرن پنج پیش از میلاد.
[66] Archytas فیلسوف، ریاضیدان، اخترشناس و دولتمرد قرن چهار و پنج پیش از میلاد.
[67] Diadochai tôn philosophôn, Successions of the philosophers
[68] diadochos
[69] Leucippus فیلسوف پیشاسقراطی قرن پنج پیش از میلاد که در برخی منابع پایهگذار مکتب اتمیسم دانسته میشود.
[70] bios
[71] doxai
[72] Hippolytus
[73] Stromateis
[74] Sextus Empiricus
[75] Plotinus
[76] Clement of Alexandria
[77] Philo of Alexandria
[78] Simplicius
[79] Proclus
[80] Physics
[81] De caelo