Document Type : Original Article
Authors
1 Associat professor at University of Isfahan
2 Ph.D. student of Imam Khomeini International University Qazvin
Abstract
Keywords
Main Subjects
. طرح مسئله
تمایز میان مقام گردآوری[1] و مقام داوری[2] در سرتاسر قرن بیستم بحثهایی مفصّل، مبنایی و اثربخش را در فلسفۀ علم برانگیخت. در سالهای اخیر، توجه کمتری به این تمایز شده است؛ اما این به این معنا نیست که تمایز گردآوری/داوری بیهوده و بیاهمیت است و یا آنکه بهنحوِ موفقیتآمیزی رد و ابطال شده است. بهعکس، میراث طرفداران نخستین تمایز دو مقام همچنان کارآمد و سودمند است و این تمایز بیوقفه گسترۀ فلسفۀ علم را خطکشی و تعیین میکند. به این معنا که تمایز دو مقام هنوز هم تصور ما از محتوا، دامنه و غایات فلسفۀ علم را تحت شعاع خود قرار میدهد و حتی برای چندین دهه است که تعیین میکند فلسفۀ علم چه باید باشد و چگونه باید عمل کند (Schickore and Steinle, 2006: vii). دان هاوارد[3] در این باره مینویسد: «یکی از برجستهترین اعتقادات محوریِ [مکتب] نواثباتگرایی، دستِکم برجستهترین بهمنظور معقولبودن مفهوم فلسفۀ علم بهمثابۀ یک مشغلۀ صوری محض، تمایز میان مقام گردآوری و مقام داوری بود» (Howard, 2006: 3-4).(1)
یکی از موضوعاتی که به طرح تمایز دو مقام در فلسفۀ علم منجر شد، تلاش برای یافتن راهِحلی برای برونرفت از مشکلاتی است که «استقرا»[4] با آن مواجه شده بود. طرح دیدگاه «تأثیرگذاریِ نظریه بر مشاهدات» ازسوی برخی از فلسفهدانان علم، منجر به نقض ادعای آن دسته از استقراگرایان افراطی شد که معتقد بودند علم صرفاً با مشاهده و آزمایش (روش مکانیکی) آغاز میشود. این دیدگاه، واکنش برخی از فیلسوفان علم(2) نسبت به استقرا را در پی داشت. آنها با تمییز بین شیوههایی که یک نظریه ازطریق آنها برای نخستین بار به اندیشه درمیآید و یا کشف میشود از یک سو، و روندهایی که با آنها نظریهای تصدیق میشود و یا تواناییهای آن ارزیابی میشود ازسوی دیگر، میتوانستند این ادعای استقراگرایان خام[5] را وانهند که علم باید با مشاهدۀ بدون پیشداوری و نظر آغاز شود؛ زیرا دربارۀ روششناسی علم، باید میان نحوۀ پیدایش نظریهها در ذهن و فرایند بعدیِ آزمودنِ آنها تمایز قائل شد. مطابق این موضعِ تعدیلشده، بهسهولت این نکته پذیرفته میشد که نظریهها از راههای گوناگون به دست میآیند؛ بنابراین تفکیک بین مقام کشف و دستیابی و مقام نقد و ارزیابی، فیلسوفان علم را از انتقادات نسبت به این نگرش میرهاند که علم صرفاً با مشاهده آغاز میشود.
هدف از نگارش این مقاله، تحلیل و تبیین جایگاه نخستین تمایز میان مقام گردآوری و مقام داوری نزد پیشگامان این نظریه در فلسفۀ علم است. در نوشتار حاضر، دربارۀ دو تن از مهمترین نمایندگان موافقِ تمایز گردآوری/داوری بحث و گفتوگو میشود که هریک نمایندۀ نحلۀ خاصیاند. نمایندۀ نحلۀ اول، هانس رایشنباخ (1891-1953) که طرفدار تجربهگرایی احتمالگرایانه[6] است و در سوی دیگر، کارل پوپر (1902-1994) عضو ارشد عقلگرایی انتقادی[7] قرار دارد. در پایان، به تبیین نقاط ضعفِ تمایز دو مقام در فلسفۀ علم پرداخته میشود که بیشتر ازسوی فیلسوفان تاریخگرا مطرح شده است.
2. تمایز گردآوری/داوری از دیدگاه رایشنباخ
رایشنباخ در ابتدا یکی از اعضای اصلی مکتب اثباتگرایی منطقی[8] بود. گرچه در تحولات فکری بعدی، به ایستاری فلسفی دست یافت که دیگر خود را پوزیتیویست نخواند، او این ایستار فلسفی را «تجربهگرایی احتمالگرایانه» نامید (Reichenbach, 1938: viii). اثباتگرایان منطقی درصدد بودند تا با ایجاد زبانی مناسب برای علم به شیوههای صوری، به الگویی کاملاً منطقی و عقلانی برای توصیف نظریههای علمی برسند (Nickles, 1980: pp.1-2). ازسوی دیگر این نحلۀ فکری بهشدت به نقش آزمون تجربی در رسیدن به نظریهها تأکید میکرد و اعتقاد داشت این آزمون، موجب عینیت علم شده است (Feigl, 1965: 472). این دو انگارۀ اثباتگرایان، تأثیر مهمی بر رایشنباخ برای طرح تمایز گردآوری/داوری گذاشت.
یکی از اصلیترین و مهمترین دغدغههای مکتب تجربهگرایی منطقی، تدقیق و بررسی نقش افراطی استقرا در فرایند شکلگیری علم است که ازسوی استقرایان خام ذکر شده بود. برمبنای این اصل، محقق باید در ابتدا کار خود را با مشاهده آغاز کند. مشاهده، بنیان مطمئنی در اختیار میگذارد که علم بر آن بنا میشود و معرفت علمی با استقرا از این گزارههای مشاهدتی اخذ میشود و این عمل باید خالی از پیشداوری انجام پذیرد؛ بنابراین علایق و تخیّلات شخصی هیچ جایی در علم ندارند. معرفت علمی، بهدلیلِ اینکه بهشکلِ عینی اثبات میشود، معرفتی درخورِاطمینان است. در این روش، به میزانی که خزانۀ یافتههای مشاهدتی افزایش یابد، رشد علم بهطورِ مداوم و بالنده استمرار خواهد یافت. بنابراین، فرایند علمی هم در پیدایش (مقام کشف) و هم در توجیه (مقام داوری) متأثر از استقراست. این دیدگاه استقراگرایان خام، بهشدت ازسوی استقراگرایان پیشرفته و ابطالگرایان نقد شد؛ بنابراین رایشنباخ که سخت مدافع رویکرد استقرایی در علم است (Reichenbach, 1935: 172-173) با وضع تمایز گردآوری/داوری، به این معنا که محقق در مقام گردآوری بدون محدویت میتواند از هر منبعی استفاده کند، میتوانست ایرادات واردشده بر مبانی استقراگرایی را دفع کند تا به تأسیس فلسفۀ علمِ مدنظرش بپردازد (Schiemann, 2006: 23).(3)
مقوّمات دیدگاه رایشنباخ دربارۀ تمایز گردآوری/داوری عبارتاند از:
الف) مقام باید و مقام هست: بهاعتقادِ رایشنباخ، زمینۀ گردآوری بیانگر همۀ مراحل، راههای تشکیل و ایجاد تصورات جدید در جستارهای علمی است که مقدّم بر صورتبندیِ استدلالهای منطقی و عقلانیِ جدیدی است که رهآورد نهایی گردآوری است. این مقام، توصیفِ فرایندهای واقعی تفکر نزد دانشمندان است؛ یعنی در این مقام، علم همانگونه که هست[9]، توصیف میشود؛ اما تفکر بهطور طبیعی هرگز محدود به مرحلۀ گردآوری نمیشود و ذهن آدمی در طلب آن است تا به جستوجوی دلایل منطقی بپردازد. پس زمینۀ توجیه، گرایش به اثباتِ عملکرد علمیِ دانشمندان دارد تا مشخص شود کدام دستاوردهای علمی دانشمندان در جریان پژوهش علمی بهلحاظِ منطقی و عقلانی صوریسازی شده است. در این مقام، علم همانگونه که باید[10] باشد، تبیین میشود. این مفهوم، وظیفۀ دستوریـهنجاری معرفتشناسی را ترسیم میکند: «بهمنظورِ ساختن فرایندهای تفکر، در شیوهای که آنها اگر توسط نظامی پایدار و منسجم احاطه باشند، [آن فرایندها] باید محقق شوند» (Ibid: 5). یعنی در این وظیفه، دربارۀ اصول ثابت و قوانین قطعی گفتوگو میشود. برحسب این نگرش، علاقۀ عقلانی فیلسوف علم منحصراً مربوط به مرحلۀ پایانی (مقام داوری) میشود که همان تحلیل روابط منطقی است (Ibid: 5-7).(4)
ب) تمایز ساختار درونی و بیرونی علم: میتوان برای کشفی که صورت گرفته است تبیینی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی صورت داد؛ به این نحو که این عوامل در تفسیر و تحلیل از رویدادِ مدنظر، نقش ایفا میکنند. این عناصر، «ساختار بیرونی علم»[11] را تشکیل میدهند که از دیدگاه رایشنباخ، مؤلفههای بیرونی در علماند که هیچ ارتباطی با درستی و صدق ندارند و تابع «بازسازیهای عقلانی»[12] نیستند.(5) در جهت دیگر، «ساختار درونی علم»[13] مشتمل بر دستهای از تحولات است که میتوان آن ساختار را با استفاده از موازین و معیارهای عقلانیت علمی بازسازی کرد که مرتبط با فلسفۀ علم (معرفتشناسی)(6) است. از دیدگاه رایشنباخ، «حتی شیوۀ ارائۀ نظریههای علمی (مقام گردآوری) صرفاً تقریبی[14] است به آنچه ما بهوسیلۀ مقام داوری درصدد آن هستیم». او برای روشنترشدنِ بحث، مثالی ذکر میکند. اگر جامعهشناسی در تحلیل خود، نحوۀ مشاهدۀ ستارگان ازطریق تلسکوپ توسط یک کیهانشناس را کاوش کند و چگونگی ارتباط میان ستاره و تلسکوپ را تبیین و بررسی کند، این امر یک تبیین درونی است؛ در حالی که بیان این مطلب که آن کیهانشناس متعلق به قشر پایین جامعه قرار دارد و یا یک موسیقیدان نیز هست، تبیینی بیرون از فرایند تولید علم است (Ibid, 1938: 4).(7) رایشنباخ دربارۀ دخالتنداشتن مؤلفههای بیرونی در مقام علم (داوری) مینویسد: «علم، قطعاً محدود به مرزهای ملی یا نژادی نیست. ترجیح ما آن است که دربرابرِ این حقیقت تاریخی بهرغمِ تمامی ادعاهای ملیگرایی مدرن خاص، ایستادگی کنیم» (Ibid, 1936: 160).
ج) تحلیل منطقی درمقابلِ تحلیل روانشناختی: رایشنباخ برای توضیح بیشترِ تمایز دو مقام به بیان مرزبندی میان حوزۀ تحلیل منطقی و تحلیل روانشناختی میپردازد. به این صورت که فعالیت مقام گردآوری در قلمرو مطالعات تاریخی، روانشناختی و جامعهشناختی است که روشهای منطقی در بر ندارد و از این رو، فرایند گردآوری تابع هیچ اصول منطقی نیست. درمقابل، مؤلفههای توجیه و داوری بهنحوِ منطقی تعیین میشوند (Ibid: 3-7). در روش تحلیل منطقی «تفکر واقعی را بهوسیلۀ چنین عملکردی که توجیهپذیر است، جایگزین میکنیم؛ یعنی همانطور که میتوان آن را بهمثابۀ [فرایندی] موجه اثبات نمود» (Ibid:7). خصوصیت ذکرشده بیانکنندۀ این امر است که میان رشتههای علمی از بُعد روششناختی تفاوت وجود دارد؛ به این نحو که فلسفۀ علم به تحلیلهای منطقی و توجیهات عقلانیِ گزارههای معرفتی میپردازد که در مقام داوری جای دارند؛ در حالی که تاریخ، روانشناسی و جامعهشناسی رشتههای تجربیاند؛ پس صرفاً در مقام کشف قرار دارند و از تحلیل منطقی بهدورند (Ibid, 1951: 231). درنتیجه رایشنباخ در فرایند حصول علم، توجهی به مقام کشف ندارد؛ زیرا در تلاش است چهارچوبی مستدل و الگویی روشمند ارائه کند تا بتواند مشکل اخذ روش مکانیکی استقرا ازسوی استقراگرایان را حل کند که روش دستیابی به معرفت را صرفاً استنتاج تعمیمها و قوانین از مشاهدات میدانستند.
رایشنباخ بنابر زمینه و جهت فکری خود بهشدت علاقهمند به استفاده از استقرا در علم و منتقد منطق قیاسی است؛ زیرا روش قیاسی را تهی و فاقد بیان اطلاعات جدید میداند و اطمینانبخشیِ منطق قیاسی برای شناخت را رد میکند. او معتقد است استقرا ابزاری روشمند در علم است که هدف آن کشفیات جدیدی است؛ از این رو، منجر به پیشبینی میشود (Ibid, 1935: 172-173; 1949a: 333-334; 1949b: 291-293)؛ اما او برخلاف استقراگرایان خام، دامنه و قلمرو استقرا را فقط در مقام داوری و نه زمینۀ پیدایش و کشف در نظر میگیرد و در این باره مینویسد: «...این اصل [استقرا]، داور ارزش نظریهها در علوم است و حذف آن از علم بهمثابۀ حذف علوم از جایگاه قضاوت درخصوص صدقوکذب نظریههای علمی است. بدون این اصل، علم به کدام حجت میان نظریههای علمی و گزافهگوییهای موهوم در تخیّل شاعران فرق نهد؟!» (Ibid, 1935: 171-172).
این همان جایی است که میتوان به چرخش فکری رایشنباخ دربارۀ اثباتگرایی منطقی اشاره کرد؛ به این معنا که آنجا که به نقش اثبات در علم تأکید دارد، به این مکتب فلسفی نزدیک میشود و اما در جایی که منکر نقش استقرا در مقام کشف و گردآوری است، از این نحله فاصله میگیرد. به این صورت، محقق میتواند نظریۀ خود را از هر جایی بیاورد و نمیتوان مرزبندی و روشی را معیّن کرد تا او را ملزم به رعایت آن در فرایند کشف علمی کند. میتوان ازطریق حدس یا شهود به یک نظریه دست پیدا کرد؛ اما این مرحله در فرایند علمی تنها متعلق به جنبۀ روانشناختیِ مسئله است که تهی از هرگونه ارتباط عقلانی است؛ بنابراین او حق ندارد نظریۀ خود را بر دیگران عرضه کند؛ تنها پس از اینکه کشفیات موجود را بر مسند داوری نشاند و هنگامی که توجیه عقلانی برای آن یافت، میتواند آن را در اختیار عموم قرار دهد (Ibid, 1951: 230-233). درنتیجه در اندیشۀ رایشنباخ، نهتنها گردآوریِ نظریهها محدود به روش استقرایی نیست، بلکه در این مقام نمیتوان ذهن را محصور به هیچ روش خاصی کرد. درمقابل بحث از روش، صرفاً در مقام داوری علمی مطرح است که آن نیز بهنحوِ اثباتی انجام میشود.
3. تمایز گردآوری/داوری از دیدگاه پوپر
پوپر نیز بهعنوانِ مهمترین نمایندۀ مکتب عقلگرایی انتقادی که بهشدت تفکری ضداثباتگرایی داشت، در کتاب حدسها و ابطالها[15] به تمایز میان کشف فرضیات علمی و توجیه یا اعتباربخشی آنها میپردازد تا از این طریق بتواند مشکل زمینهمندی معرفت را در جریان پژوهش علمی حل کند. بهنظرِ او، پیشرفت علم ازطریق گردآوری یا توضیح امور واقع به وجود نمیآید؛ بلکه ازطریق اندیشههای جدیدی تشکیل میشود که سخت در معرض داوری و آزمون قرار میگیرند (Popper, 1969: vii). این مسئله پوپر را نیز درگیر تقسیمبندی دوگانه بین مقام گردآوری و مقام داوری در علم کرد. ویژگیهای تمایز گردآوری/داوری از دیدگاه پوپر بدین قرار است:
الف) فرایندهای دوگانه: پوپر تمایز دو مقام را دو رکن اصلی در طول فرایند میداند؛ به این نحو که فعالیت دانشمندان بر پیشنهادن (مقام گردآوری) و آزمون (مقام داوری) نظریات منحصر میشود. مرحلۀ اول، مرحلۀ تصور یا ابداع نظریه نهتنها به تحلیل منطقی نیاز ندارد، بلکه جایی برای تبیین علمی هم ندارد. این مسئله که از چه طریق اندیشههای جدید حاصل میشود، حال یک تم موسیقی باشد یا تعارض نمایشی و یا نظریهای علمی، ممکن است برای روانشناس تجربی بسیار حائز اهمیت باشد؛ اما ربطی به تحلیل منطقیِ معرفت علمی ندارد. تحلیل عقلانی، مسئلهای مرتبط با فرایند تفکر واقعی نیست؛ بلکه صرفاً با توجیه و اعتبار ارتباط دارد. از این نظر، باید میان فرایندهای کشف (قلمرو روانشناسی) و روشها، بازسازیها، تحلیلها و مؤلفههای داوری و توجیه (قلمرو منطق) تمایز قائل شد. او برخلاف عنوان گمراهکنندۀ کتاب خود، یعنی منطق اکتشاف علمی[16]، در تحلیلش از علم، سخنی دربارۀ منطق تحقیق یا منطق کشف علمی ندارد.
بنابراین در جریان فعالیت علمی این دو مقام ازلحاظِ زمانی و منطقی نیز از یکدیگر مجزا هستند. این دو فرایند بهترتیب در پیِ هم میآیند؛ به این نحو که در مراحل پژوهش علمی ابتدا به مقام گردآوری و سپس به مقام داوری پرداخته میشود و نه بالعکس؛ زیرا داوریِ علمی باید ناظر به وجود دادههای گردآوریشده صورت پذیرد. بنابر این تقریر، پیش از آنکه فرایند داوری آغاز شود، باید گردآوریْ وظیفۀ فرایندیِ خود را کامل انجام داده باشد. این روند تا آنجا ادامه دارد که فرایند گردآوری و داوریِ نظریهها بهشکلِ کاملی صورت پذیرد تا بتوان از این طریق به فرایند علمیِ موجّه و پذیرفتنی دست یافت
(Ibid, 2005:7-10)؛ از این رو، پوپر با توجه به دوگانهانگاریِ فرایند گردآوری و داوری، با این دیدگاه به مخالفت میپردازد که نظریه در صورتی موّجه است که در فرایندی توجیهپذیر و پذیرفتنی ـ که اعم از فرایند گردآوری و داوری است ـ قرار گیرد (Ibid, 1969: 25).(8)
ب) پرسشهای مختص به دو مقام: پوپر برای توضیح بیشتر تمایز گردآوری/داوری تفکیکی میان دو دسته پرسش را مطرح میکند: پرسشهای مربوط به مقام گردآوری و پرسشهای مربوط به مقام داوری. این تقسیمبندی، بسیاری از نویسندگان را در مقام بحث از این تمایز تحتِتأثیر قرار داده است. بر این اساس، تمایز دو مقامْ تفکیکی است میان پرسشهای وابسته یا برآمدۀ از آن دو مقام.(9) او علاوهبر تفکیک میان این پرسشها، به بیان لوازم آنها نیز میپردازد.پرسشهای مربوط به گردآوری از این قبیلاند: محقق در کدام جامعۀ علمی رشد کرده است؟ از کدام فرهنگ تأثیر گرفته است؟ ملحد است یا خداباور؟ و... و پرسشهای مقام داوری و توجیه عبارتاند از: آیا یک گزاره توجیهپذیر است؟ چگونه؟ آیا تجربهپذیر است؟ آیا منطقاً به دستۀ دیگری از گزارهها وابسته است؟ یا آنکه با آنها در تعارض است؟ و... اینها پرسشهای منطقی هستند؛ لذا شرط اینکه بتوان یک گزاره را به این شکل سنجید این است که کسی آن را بهصورتِ گزارهای بیان کند و گزارۀ تقریرشده منطقاً صورتبندی و تأیید شود. درنتیجه مؤکداً میان شیوههای ابداع اندیشۀ نو و روشهای سنجش و نتایج منطقیِ آن اندیشهها تمایز وجود دارد تا این مرزبندی، نقشی را برای عوامل غیرمعرفتی در مقام کشف علمی بازگشاید (Ibid: 10-9). پوپر مشابه این تفکیک را در اثر دیگر خود، شناخت عینی: برداشتی تکاملی[17] عنوان میکند: «... بهمانندِ بسیاری دیگر از فلسفهدانان، مایلم تأکیدی مهم بر تمایز میان دو مسئلۀ شناخت را عنوان کنم: از یک طرف، مسئلۀ پیدایش و تاریخ و از جهتی دیگر، مسئلۀ درستی، اعتبار و داوری» (Ibid, 1972: 67).
ج) تفکیک فلسفۀ علم از علوم دیگر: ازسویی دیگر، تمایز میان مقام گردآوری و مقام داوری منجر به تقسیمبندی میان فلسفۀ علم و دیگر رشتههای تجربی نظیر تاریخ، روانشناسی و جامعهشناسی علم میشود؛ به این نحو که فلسفۀ علم متعلق به مقام و زمینۀ داوری است و رشتههای تجربی مرتبط با مقام گردآوریاند. این سخن بدین معنا نیست که این دو حوزه، هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند؛ اما باید اذعان کرد که این وابستگی یکسویه است؛ از این رو، رشتههای تجربی باید مؤلفههای توجیه و داوری انتقادی را از فلسفۀ علم بیاموزند و این نکته را فراگیرند که چه پدیدههایی نیازمند تبیین تجربی هستند. اما فلسفۀ علم، هیچ معرفتی را از رشتههای تجربی کسب نمیکند؛ زیرا فرایند دقیق توجیهگری صرفاً در مقام تفکر منطقی وجود دارد و نه در هیچ حوزۀ دیگر (Ibid, 1972: 67-68).
پوپر دربارۀ تفکیک میان حوزۀ روانشناسی و حوزۀ منطقی مینویسد: «امکان دارد کسانی معترض شوند و بگویند که بهتر آن است که مشغلۀ اصلیِ معرفتشناسی را بازسازی عقلانیِ گامهایی بدانیم که دانشمندان را به کشف و یافتن حقایق جدید رهنمون میسازد؛ اما مسئله همینجا است که بدانیم دقیقاً چه چیز را میخواهیم بازسازی کنیم. اگر وظیفۀ منطق معرفت را، بازسازی مراحل انگیزش و ظهور ابتکارات بدانند، من بههیچوجه نخواهم پذیرفت. این فرایند به شأن روانشناسی تجربی و نه منطق ارتباط دارد. آری، این امر دیگری است که منطقاً به بازسازی آزمونهای بعدی دست زنیم که پس از شکلگیری هر اندیشهای نو باید صورت پذیرد تا مشخص کند که آیا آن اندیشه جزء معلومات ما بوده است یا آنکه بر ما نمایان سازد که واقعاً به کشفی دست یافتهایم. ...اما در این بازسازی، فکر در همان مسیری که در آغاز رفته حرکت نمیکند؛ بلکه فقط چهارچوب منطقیِ روند آزمون را مشخص میکند» (Popper, 2005: 8).
بنابر رأی پوپر، دانشمندان بزرگ واجد نوعی خلاقیت و عناصر غیرعقلانی هستند؛ اما او این ویژگی را صرفاً در مقام گردآوری جای میدهد. دانشمندان باید بکوشند تا فرایند کشف را بازسازیِ عقلانی کنند تا بدین طریق مرز میان علم و شبهعلم مشخص شود. برای روشنترشدن بحث، پوپر مثال انیشتین را ذکر میکند که توانست با همین روش و با جستوجوی آن قوانین بسیار کلی و پیچیده، ازطریق شهودِ مبتنی بر چیزی شبیه به عشق عقلانی با مدد تجربه، به نظریههای بدیع خود دست یازد. از دیدگاه پوپر فرایند علمی با حدس شروع میشود؛ از این رو، فرایند علم میتواند از انواع رهیافتها تولید شود؛ از جمله میتواند از تفکر خلّاق، اعتقادی مابعدالطبیعی یا مذهبی، پیشفرضها، پیشداوریها، امیدهای مشاهدهگر، خرافات و امثال آنها پدید آید. این مقام گردآوری است که هیچ روش خاص و معیّنی برای آن وجود ندارد و این فرایند میتواند بهصورتِ دلبخواهی و بیضابطه[18] انجام گیرد. پس روش علمی، نمیتواند مبتنی بر مقام گردآوری بنا نهاده شود؛ بلکه روش علم را باید براساسِ مقام داوری پیریزی کنیم. در پژوهش علمی چیزی بهنامِ منطق اکتشاف علمی نداریم؛ بلکه صرفاً منطق توجیه و آزمون علمی وجود دارد (Ibid, 2005: 10-11; 1969: 230-233). پوپر نیز در مقام گردآوری قائل به آزادی ذهن است و بهدنبالِ نسخهپیچی در این مقام نیست. آنچه برای او اهمیت دارد، بحث از روشمندی در مقام داوری است که آن هم با تلاش برای ابطال نظریهها تحقق مییابد.
4. مطالعۀ تطبیقی[19]
با اینکه رایشنباخ و پوپر، هریک نمایندۀ مکتب فلسفی خاصیاند، اما لوازم دیدگاههای آنان دربارۀ تمایز دو مقام بهغیر از بحث استقرا، تقریباً نزدیک به هم است(10)؛ از این رو، هدف از مطالعۀ تطبیقی در این بخشْ شناخت کاملتر و جامعتر موضوعی است که رایشنباخ و پوپر دربارۀ آن گفتوگو کردهاند و مقایسه، طریقی است که ما را به این هدف رهنمون میسازد. در اینجا چهار نکته شایستۀ توجه و تأکید است:
الف) تمایز گردآوری/داوری راهحل زمینهمندی معرفت: برای رایشنباخ و پوپر طرح تمایز دو مقام، تلاشی در جهت یافتن راهحلی برای برونرفت از مشکل زمینهمندی معرفت در مقام کشف علمی بوده است. رایشنباخ برای رهایی از تفکر مکانیکی معرفتیای که استقراگرایی افراطی گرفتار آن شده بود، اظهار داشت استقرا باید صرفاً درزمینۀ توجیه بهعنوانِ معیار و الگوی صحتوسقم گزارهها استفاده شود و نه مقام کشف و گردآوری. و در این مقام، محقق آزاد است از هر رهیافتی بهره گیرد. تمایز دو مقام نزد پوپر نیز لازمۀ نظریۀ «حدسها و ابطالها» است که او معتقد است فرایند تولید علم، صرفاً با حدسهای جسورانه آغاز میشود. ازنظرِ این دو فیلسوف، هیچگونه عقلانیتی در مرحلۀ کشف، تصور یا ابداع نظریۀ علمی وجود ندارد و محقق همواره باید در مرحلۀ داوری، به تحلیل روابط عقلانی و منطقی میان مسئلۀ موردمطالعه بپردازد.
ب) ویژگیهای مقام گردآوری و مقام داوری: برایویژگیهای متعددی که دربارۀ تمایز دو مقام ازسوی فیلسوفان موافق این تمایز مطرح شده است،(11) رایشنباخ و پوپر، هریک ویژگیِ خاصی از این تمایز را برشمردهاند: 1. رایشنباخ در علم میان مقام «هست» و «باید» تفکیک ایجاد میکند؛ به این صورت که مقامِ هست متعلق به مرحلۀ گردآوری و مقامِ باید، مختصِ مرحلۀ داوری است. از طرف دیگر، رایشنباخ مقام کشف و گردآوری را که به تحلیلهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و... میپردازد، متعلق به «ساختار بیرونی علم» میداند و مقام داوری و توجیه را با استفاده از معیار و الگوهای عقلانی را که در پیِ بازسازی عقلانی در علم هستند، متعلق به «ساختار درونی علم» در نظر میگیرد؛ 2. پوپر نیز به تفکیک زمانی و منطقیِ دو فرایند کشف و توجیه در علم میپردازد؛ به این نحو که بهلحاظِ زمانی و منطقی ضروری است که ابتدا فرایند گردآوری انجام گیرد و پس از تکمیل این مرحله، فرایند داوری وارد عرصۀ علمی شود. ویژگی دیگری که ازسوی پوپر مطرح شده است، خطکشی و مرزبندی میان پرسشهای مخصوص به مقام گردآوری و پرسشهای مختص به مقام داوری است که منجر به تمایز میان شیوۀ ابداع تفکر جدید و روشهای داوری ازسوی او شده است.
ج) تفکیک میان فلسفۀ علم و دیگر رشتههای تجربی: بنابر دیدگاه رایشنباخ و پوپر، تمایز میان مقام گردآوری و مقام داوری منجر به تقسیمبندی بین فلسفۀ علم و دیگر رشتههای تجربی نظیر تاریخ، روانشناسی و جامعهشناسی علم میشود؛ به این نحو که فعالیت زمینۀ کشف در گسترۀ مطالعات تاریخی، روانشناختی و جامعهشناختی است که برخوردار از روشهای عقلانی و اصول منطقی نیست؛ اما زمینۀ توجیه در قلمرو فلسفۀ علم است. این تفکیک، بیانگر تفاوت روششناختی میان این رشتههای علمی است.
د) فرایند بازسازی عقلانی: اختلافِنظر اصلی میان این دو فیلسوف، دربارۀ تمایز دو مقام را با توجه به مبانی فکریشان، میتوان در مفهومسازیِ هریک از مقولۀ «بازسازی عقلانی» دانست. در مقام گردآوریْ پوپر و رایشنباخ با این دیدگاه به مخالفت میپردازند که در این مرحله، علم باید بازسازی عقلانی شود و معتقدند که فرایند بازسازی عقلانی تنها در چهارچوب عقلانی روند داوری و توجیه علمی آغاز میشود؛ اما هریک مؤلفۀ خاصی را برای بازسازی عقلانی در نظر میگیرند. در حالی که پوپر ـکه در علم طرفدار عقلگرایی انتقادی استـ دربارۀ مقام داوری، منکر نقش استقرا است، رایشنباخ ـکه اثباتگرا استـ بر نقشآفرینیِ استقرا در این مقام تأکید میکند. ازسوی دیگر، رایشنباخ در مقام توجیه، توجه بر رهیافت اثباتی، آن هم بهشکلِ احتمالی در جهت تأیید گزارههای علمی دارد؛ اما پوپر ملاک علمیبودن را در ابطالپذیری گزارهها ازطریق روش نقادی در علم میداند. پس از دیدگاه هردو فیلسوف در فرایند پژوهش علمی، صرفاً در مقام داوری روشمندی وجود دارد؛ رایشنباخ با روش اثباتی و پوپر با روش ابطال؛ اما در مقام اکتشاف به روشمندنبودن تصریح دارند.
5. ملاحظات تکمیلی و انتقادی
بهمنظورِ تبیین نقاط قوت و ضعف تمایز میان مقام گردآوری و مقام داوری، باید با تأمل، جایگاه تمایز دو مقام نزد آن دسته از فیلسوفان علمی واکاوی و بررسی شود که با دیدی تاریخی به فلسفۀ علم مینگریستند.(12) از دیدگاه فلسفهدانان تاریخنگر، تفکیک میان مقام گردآوری و مقام داوری، برخاسته از نگرشی خاماندیشانه و سادهانگارانه از سیر تولید علم است. این طیف معتقدند که فرایند پدیدآوری علم تحتِتأثیر اهداف، کارکردها و بسترهای فکری متنوع شکل میگیرد که این امر از پویندگی جریان علم خبر میدهد؛ از این رو با این دیدگاه به مخالفت میپردازند که ذهن پژوهشگر در مقام گردآوری میتواند از عناصر غیرمعرفتی (تاریخی، روانشناختی و جامعهشناختی و...) استفاده کند؛ اما این ذهن در مقام داوری هر حکمی که صادر میکند، تنها باید محصول قوای معرفتی او باشند. در ادامه برخی از ابعاد مثبت و منفی این تمایز در روششناسی فلسفۀ علم بررسی و مطالعه خواهند شد:
الف) علم فرایندی آزاد و بهدور از محدودیت: بنابر رویکرد رایشنباخ و پوپر، نظریۀ تمایز گردآوری/داوری با ایجاد خطکشی و محدودکردن ابعاد و دیدگاهها در مطالعۀ یک پدیده در مقام داوری و بررسی تعمیمیافتۀ جلوهای خاص از آن پدیده، نوعی دقت در عمل را در بر خواهد داشت و موجب میشود محققان بر آن پدیده اتفاقنظر داشته باشند که این امر برای علم مفید و سودمند است؛ اما اینگونه خطکشیها به نظر میرسد از یک تمایز مفهومیِ بیضرر به یک دوگانگیِ متافیزیکی مطلق تبدیل شده است که این امر مانعی بر سر راه پیشرفت اندیشه و علم ایجاد میکند (Putnam, 2002: 14 and 44)(13)؛ در حالی که سیر رشد علم و ارائۀ دیدگاههای جدید در تاریخ، همواره با نقض خطوط و هنجارهای رایج علمی شکل گرفته است. تأکید بر رویکرد ثابت، تحرک و پوپایی را از محقق میستاند و ریشه در نگرش خام و غیرواقعی از انسان و محیط اجتماعی او دارد (Feyerabend, 1988: 18)؛ زیرا اگر قرار باشد در علم در پیِ ایجاد و احداث قوانین و نظامی باشیم که بههیچوجه نباید از آنها تخطّی کنیم، دیگر سخن از علم جدید بیفایده و مُهمل خواهد بود. برای پیشرفت علم بهجای تکیه بر روش ثابت و یکسان، باید از روشهای متنوع و متناسب با موقعیت بهره گرفت. در این باره انیشتین مینویسد: «شرایط خارجی که پدیدههای تجربی [برای دانشمند] پیش میآورند، به وی اجازه نمیدهند خود را مجاز کند تا ازطریق تبعیّت از یک نظام معرفتشناختی در ترسیم جهان مفهومیِ خویش این چنین محدود شود» (Einstein, 1951: 683).
بهره گیری از رهیافتهای مختلف در علم به محقق کمک میکند تا بهدور از اینگونه مرزبندیها، در تلاش باشد تا فعالیت علمیِ خویش را به پیش برد؛ زیرا ارزیابی فعالیت او با یک روش خاص و بیارزش جلوهدادن تحقیقات او برمبنای بهکارنگرفتن چنین روشهایی، محقق را در تنگنای معرفتی قرار میدهد و ذهنی که زیر سلطه قرار گرفت، دیگر قادر به نوآوری نیست. آزادی در استفاده از رهیافتهای علمی به دانشمند مدد میرساند تا با توجه به نوع سلیقهها، گرایشها و حساسیتهای روحی، زمینۀ فکری، موقعیت تحقیق، نوع موضوع و... به پژوهش متناسب با شرایط یادشده بپردازد. همچنین منجر میشود که او از تحلیلها و خردهگیریهای سایر متفکران و محققان که در شرایط ویژۀ این تحقیق نیستند، هیچگونه بیم و هراسی به خود راه ندهد. «نظریۀ خورشیدمرکزیِ کپرنیک»، «روش مشاهده و آزمایش گالیله و نیوتن»، «تأکید بر استقرای بیکن»، «انقلاب فکری دکارت» و... که منجر به شکلگیری رنسانس شد، همگی در طول تاریخ از مواردی هستند که توانستهاند پای خود را از خطوط ترسیمشده، فراتر نهند؛ پس موفقیتهای علمی در طول تاریخ از شیوههای واحد و یکسان به وجود نیامده است (Feyerabend, 1988: 2). اگر این دانشمندان، خود را درگیر اینهمه خطوط ترسیمشده و چهارچوبهای متعارفِ آن زمان میکردند، هرگز نمیتوانستند دیدگاه جدید خود را بسط و گسترش دهند.
ب) درهمتنیدگیِ مقام گردآوری/داوری: رایشنباخ و پوپر، مقام کشف را بیرون از قلمروِ معقولیت میدانند؛ اما مقام توجیه را تحت قیود منطق و عقلانیت در نظر میگیرند تا از این طریق به شناختی عینی از گزارههای علمی برسند. از این رو، این دو مقام را مجزا و بدون تأثیر بر یکدیگر میدانند. این عینیت به دست نمیآید؛ مگر در سایۀ رعایت پارهای از اصول روششناختی. این دو معتقدند که این تمایز راهحلی است برای فرار از روش مکانیکی استقراگرایان خام در مقام گردآوری و همزمان حفظ عینیت، اقتدار و قطعیت علم در مقام داوری. عینیت به این معنا که در فعالیت علمورزی، یک تبیین، یک نظریه و یک پژوهش، وحدت بینالاذهانی (همگانی) داشته باشد. از این نگاه، اگر تلاشی به حفظ این عینیت در مقام داوری علمی صورت نپذیرد، تلاشی علمی بهجای تحقیقات همگانی به فراوردههای ذهنیِ صرف بدل خواهد شد که بهنوعی تشویقگرِ نسبیگرایی در علم است (Reichenbach, 1938: 5-7; Popper, 2005: 9-10)؛ در حالی که چنین نگاهی به فرایند حصول علم، تصوری سادهانگارانه است؛ زیرا هنگامی که در فرایند پژوهش علمی، آزمایشها در تقابل با یک نظریۀ علمی قرار میگیرند، منطق بهتنهایی قادر به رفع این تعارضهای بهوجودآمده میان عناصر دستگاه نظری نیست؛ بلکه نظریۀ مدنظر، باید با سایر شرایط پسزمینهای پیوند داشته باشد؛ از این رو مشاهده و تجربه میتواند باورهای علمی را مقیّد سازد؛ اما نمیتواند آن باورها را متعین کند؛ زیرا همواره مؤلفههای بهظاهر دلبخواهی و بیضابطه و رویدادهای تاریخی و شخصی، یکی از عناصر سازندۀ باورهایی است که در هر دورۀ زمانی خاص، جامعۀ علمی خاصی از آنها حمایت میکند (Kuhn, 1962: 4)؛ پس دستیابی به عینیت ازطریقِ تمایز گردآوری/داوری تا حدودی نقض غرض است؛ زیرا مستلزم آن است که بهمنظورِ پیشرویِ آسانتر در مسیر تحقیق، پارهای از روابط ـبهخصوص در مقام گردآوریـ نادیده گرفته شوند که در تحقیقِ موضوعِ بحثشده نقش اساسی دارند.
از سوی دیگر، ارتباط میان نظریه و مشاهده نشان میدهد که نظریهها تا بدان اندازه دادهها را تحتِتأثیر قرار میدهند که هیچ روشی برای گردآوری مشاهدات نمیتوان یافت که نسبت به نظریهها بیطرف باشد. بنابراین میزان اعتباری که یک آزمایش برای یک فرضیه فراهم میسازد، عینی نیست و نیز منطق یگانهای در جهت آزمودنِ نظریهها وجود ندارد که ازطریقِ آن بتوان برای تعیین این امر استفاده کرد که کدام نظریه موجهتر است. درمقابل باید اذعان داشت ارزشهایی که دانشمندان بدان اعتقاد دارند، نهتنها در شکلگیری نظریههای جدید (مقام گردآوری) مؤثرند، بلکه همواره در تعیین اینکه کدام نظریهها موجه یا ناموجهاند نیز نقش دارند. پس باید گفت که مقام گردآوری و مقام داوری در جریان فعالیت علمی درهمتنیدهشده[20] هستند و بر یکدیگر تأثیر میگذارند (Arabatzis, 2006; 217-220). در زیر با مثالی تاریخی نشان داده میشود که چگونه ارزشهای محققان، آنها را به نظریهای سوق میدهد و یا از آن برحذر میدارد.
انیشتین در سالهای میانی عمر خود، از آن رو که یک واقعگرای علمی[21] بود،12[i]عمیقاً بر این باور تأکید داشت که علم باید تبیینی برای چگونگی جهان فراهم سازد، نه اینکه صرفاً نظریههای تجربیِ دارای اعتبار تجربی را بر ما عرضه دارد؛ زیرا ما قادر نیستیم برای توصیف برخی پدیدارها صرفاً از دادههای تجربی استفاده کنیم؛ اما در فیزیک کوانتومی که ساختاربندی آن را هایزنبرگ[22] و شرودینگر[23] ارائه کردند و اصطلاحات فلسفی آن را بور[24] و دیگران بیان کردند (که معروف به تعبیر کپنهاگی[25] است)، به این دلیل که برخی از بزرگان این نظریه، ابزارگرا[26] بودند، دو هدف همواره مدنظر بود: 1. تعیین مجموعه مقادیر ممکن کمّیت فیزیکی (مشاهدهپذیر) که مقادیر آن حقیقیاند؛ 2. بهدستآوردن احتمال نتایج اندازهگیری کمّیت فیزیکی (Redhead, 1987: 4). ازنظرِ این گروه، وظیفۀ نظریۀ فیزیکی، تنها فراهمساختنِ وسیلهای برای محاسبه و پیشبینی پدیدههاست و تنها چیزهایی که مشاهدهپذیر و تحقیقپذیر هستند، موجه و پذیرفتنیاند؛ لذا در این نظریه بیشتر بحث از پیشبینی مطرح بود تا شناخت. بهتعبیرِ بور: «هدف اصلی از صورتبندیِ نظریۀ کوانتوم آن است که پیشبینیهایی برای مشاهداتی که تحت شرایط تجربی معیّن صورت میگیرد، به دست دهد» (Bohr, 1963: 92).
اما انیشتین برخلاف توفیق نظریۀ کوانتوم در توجیه بعضی از تجارب فیزیکی و قابلتحقیقبودن آنها، هیچگاه مکانیک کوانتومی را نپذیرفت. مناقشه دربارۀ شواهد تجربیای نبود که نظریه را تأیید میکرد، بلکه مشاجره در این خصوص بود که چه معیارهایی را باید در بررسی نظریههای علمی ارزشمند قلمداد کرد، حتی اگر آنها شامل جستارهای غیرتجربی، مفاهیم شهودی و اصول ارشادی باشد (نک: Einstein, 1979: 33). هایزنبرگ دربارۀ رویکرد واقعگرایانۀ انیشتین، در کتاب جزء و کل[27] خود مینویسد: در آغاز سال 1926 از من دعوت شد تا در چهارچوب گردهمایی دربارۀ نظریۀ جدیدِ مکانیک کوانتوم در دانشگاه برلین که افرادی چون انیشتین، پلانک، فون لاوئه[28] و نرنست[29] حضور داشتند، گزارشی ارائه دهم. پس از پایان گردهمایی، انیشتین به من گفت: ببینم، شما که جدی نمیگویید که در نظریهای فیزیکی فقط باید کمّیتهای مشاهدهپذیر را به حساب آورد. شاید این ارزش راهنمای جستوجو را داشته باشد تا آن چیزی را به یاد آوریم که درواقع مشاهده کردهایم؛ اما ازنظرِ اصولی کاملاً نادرست است که بخواهیم نظریهای را تنها براساسِ کمّیتهایی بنا کنیم که مشاهدهپذیر باشند؛ زیرا درواقع قضیه بهکلی بهعکس است. مشاهده فرایند پیچیدهای است. آن فرایندی که باید مشاهده شود، برخی رویدادها را در دستگاه اندازهگیری ما فرا میخواند. درنتیجه در دستگاه فرایندهای دیگری جریان پیدا میکند که سرانجام از کورهراههای تأثر حسی و تثبیت، نتیجه را در آگاهی ما برمیانگیزد. در سراسر این راه طولانی ـاز پدیده گرفته تا تثبیت آن در آگاهی ماـ باید بدانیم که طبیعت چگونه کار میکند؛ باید قوانین طبیعت را دستِکم بهطور عملی بشناسیم؛ اگر اصلاً بخواهیم ادعا کنیم که چیزی را مشاهده کردهایم. برای مثال در نظریۀ نسبیّت، پیشفرض آن است که حتی در چهارچوب نظام متحرک، پرتوهای نور که از ساعت به چشم مشاهدهگر میرسد، آنقدر درست عمل میکند که پیشتر از آنها انتظار داشتیم و شما هم با نظریهتان آشکارا چنین فرض میکنید که همۀ آن سازوکارهای تابش نور، از اتمِ در حال ارتعاش گرفته تا طیفنما یا تا چشم، درست همانطور کار میکند که همواره فرضمان بوده است. اگر وضع به این صورت نباشد، پس آن کمّیتهایی را که شما مشاهدهپذیر میدانید، اصلاً نمیتوانید مشاهده کنید. ادعای شما مبنی بر آنکه تنها کمّیتهای مشاهدهپذیر را وارد میکنید، درواقع گمانی است دربارۀ یکی از خصوصیات نظریۀ شما که شما هم بر صورتبندی آن میکوشید. شما خیال میکنید که نظریهتان آن تشریحی را که تاکنون از فرایند تابش داشتیم، در آن نقاطی که شما به آنها در اینجا اشاره میکنید، دستنخورده بر جا میگذارد. شاید شما درست میگویید؛ اما این نکته بههیچوجه مسلّم نیست (Heisenberg, 1996: Cha. 5).
از این روست که اگر در تفسیر جهان، معیار را صرفاً مشاهدهپذیری و تحقیقپذیری بدانیم، بسیاری از فیزیکدانان معاصر به محدودیتهای فیزیک تأکید دارند. بهتعبیرِ جرج الیس[30]: «نکته این است که فیزیک عملاً میتواند دربارۀ قوانین فیزیکی در کار صحبت کند؛ اما نمیتواند بگوید این قوانین از کجا میآیند و چرا وجود دارند؟» (Ellis, 1993: 101). برای پاسخ به اینگونه پرسشها به چهارچوبی وسیعتر نیاز است؛ مسئلهای که ذهن انیشتین را به خود مشغول کرده بود. بنابراین میتوان فهمید که چگونه پیشپنداشتهای محقق که بهزعمِ طرفداران تمایز گردآوری/داوری در مقام گردآوری قرار دارند، او را بهسمتِ رد/قبول یک نظریه در مقام داوری سوق میدهند. پس مقام گردآوری و مقام داوری در مراحل تولید علم مجزا از یکدیگر نیستند؛ بلکه بر همدیگر تأثیر میگذارند.
ج) علم؛ متأثر از ارزشهای تاریخیـاجتماعی: تعهد اثباتگراییِ رایشنباخ و ابطالگراییِ پوپر به علم، منجر به ارائۀ تبیینی منطقی و خالص دربارۀ ارتباط میان نظریهها و شواهد تجربی و درنتیجه تعهد به سنجهای عقلانی برای توجیه نظریههای علمی (مقام داوری) براساسِ اطلاعات مشاهدتی (مقام گردآوری) شد. برمبنای این نگرش هیچگونه نقشی به مؤلفههای روانشناختی، تاریخی و جامعهشناختی در فرایند علم داده نمیشود. حال آنکه تاریخ علم، خلاف این دیدگاه را به ما نشان میدهد که تحولات علمی بدون توجه به این عوامل را نمیتوان بهدرستی درک کرد. برخی از مردم ذاتاً محافظهکارند و برخی دیگر اهل خطر. پیداست دانشمندی که در پایان دورۀ کاری خود به سر میبرد و پیشتر سِمَت استادی داشته، آزادی بیشتری برای نظریهپردازی در حواشی یک موضوع دارد تا محقق جوانی که قراردادی موقت بسته است (Feyerabend, 1988: 1-2).
از این رو موفقیتهای علمی را نمیتوان به این سادگی تبیین کرد؛ بلکه باید توصیفی تاریخی دربارۀ جزئیات ارائه کرد که شامل خصلتهای اجتماعی و ویژگیهای روانشناختی و اتفاقی است (Ibid). در گذشته وجود دانشمندانی که دلبستگی داشتند امری ارزشمند محسوب میشد که این گروه در یک خلأ سازمانیافته قرار داشتند و صرفاً در پی اطلاعات درست (یا هر ارزش معرفتی دیگری) دربارۀ جهان بودند. در دورۀ معاصر، دانشمندان بهگونهای توصیف میشوند که در بازار رقابتی، انگارهها و تمایلات شخصیِ خویش را دنبال میکنند؛ دانشمندان بهدنبالِ یافتن راهحلی برای کسب محبوبیت، آسایش، مقبولیت، اعتبار و دیگر اهداف غیرمعرفتی هستند که سود آنها را افزایش میدهد و به حداکثر برساند. دانشمندان سرمایهگذاری میکنند و انتظار سودآوری دارند. آنان از هزینهکردن واهمه دارند و از سودکردن استقبال میکنند و...؛ از این رو دانشمندان ناگزیر میشوند بهنحوی عمل کنند که در خدمت منافع علم باشند (رک: Merton, 1973) و همچنین هر دانشمندی در نگاه خود به جهان، تحتِتأثیر کسانی قرار دارد که بهنوعی معلمان و شاگردان او محسوب میشوند. بنابراین ارزشهای مشترک میان دانشمندان بهشدت تحتِتأثیر اندوختۀ فکری گروههای است که در آن عضویت دارند (Kuhn, 1962: 5-23). مطابق با این دیدگاه، تحولات علمی را نمیتوان صرفاً براساسِ قوانین عقلی تبیین کرد؛ بلکه این امر، مشغلهای در قلمرو روانشناختی، اجتماعی و تاریخیِ اکتشاف است (Lakatos, 1968: 151). دیدنِ پدیدۀ لکههای خورشیدی (بخشهایی با درخشندگیهای متفاوت در سطح خورشید) نمونهای تاریخی است که هرگز در اروپای پیش از انقلاب کپرنیکی ثبت نشده بود؛ اما ستارهشناسان چینی از قرنها پیش بهخوبی آن را شناسایی کرده بودند؛ زیرا این باور در جامعۀ آن دورۀ اروپا مرسوم بود که افلاک قلمرو کامل و نامتغیرند و این نگرش، آنها را از دیدن این نمونۀ آشکار از یک پدیدۀ تغییرپذیرِ فرازمینی باز میداشت. پس اگر مؤلفههای غیرمعرفتی را گونۀ خاص و متفاوت از واقعیت بدانیم، شاید ناپذیرفتنی نباشد؛ اما اینکه مؤلفههای ذکرشده از واقعیت بیبهره باشند، پذیرفتنی نیست.
د) همکنشی میان ساختار درونی و بیرونی علم: یکی از مواردی که منجر به طرح تمایز میان مقام گردآوری و مقام داوری شد، تفکیک میان ساختار (تاریخ) درونی علم و ساختار بیرونی آن است (Reichenbach, 1938: 4)؛ به این معنا که صرفاً مؤلفههایی که مطابق موافقان تمایز گردآوری/داوری، درونیِ علم تشخیص داده میشوند در بازسازیهای منطقی و عقلانیِ علم، تعیینکننده هستند که با «مقام داوری» منطبقاند؛ اما عواملی که بیرونی علم قلمداد میشدند بهمنزلۀ عناصری نامعقول، نامدلّل، غیرعلمی و بازدارندۀ مسیر پیشرفت علم معرفی میشد که متعلق به مقام گردآوریاند.
در این نوع نگاه، توجهی به تاریخ بیرونی نمیشد؛ در حالی که نگرش تکبعدی به تاریخ درونیِ علم خالی از اشکال نیست: 1. محصولات این سنت روشی، انحصاراً شامل عناصر درونیِ علم است که نهتنها از زمینه و بستر تشکیل مفاهیم و نظریهها غفلت دارد، بلکه عوامل مؤثر خارجی را در این تکوین و تحول نادیده میانگارد. عواملی که در تصمیمات واقعیِ مربوط به گزینش فرضیه نقش دارند، صرفاً با اصطلاحات روانشناختی و جامعهشناختی توصیف میشوند. این عوامل در تصمیم دخیلاند؛ زیرا تصمیم یک جامعۀ علمی[31] دربارۀ گزینش فرضیه، صرفاً با کمک نظام ارزشهای شناختاریِ[32] معتبر برای آن جامعه توضیحدادنی است؛ 2. ازسوی دیگر در نگاه درونی به فرایند شکلگیری علم، معمولاً نظریهها و مفاهیم در گذشته بهشکلی خام و ناقص در نظر گرفته میشدند. این نگاه، بیانگر نگرش انباشتی و تراکمی به جریان رشد علم است؛ اما اگر قرار باشد باورهای خام و ناقص گذشته را ازرونقافتاده بنامیم، این باورها میتوانند با همان روشهایی که هماکنون به معرفت علمی منجر میشوند، تولید شوند و به همان دلایلی که هماکنون این معرفت را حفظ میکنند، محفوظ بمانند (Kuhn, 1977: 148-149)؛ بنابراین باورهای طردشده بهصرفِ اینکه کنار گذاشته شدهاند، غیرعلمی نیستند و بدین ترتیب، تاریخ علم انباشت مستمر و پیوستۀ معرفت نیست. بلکه غالباً متضمن نادیدهانگاری گستردهای از نظریههای پیشین است (Ibid, 1962: 2-3)؛ از این رو، باید این دو حوزه را مکمل هم در نظر گرفت؛ زیرا تا زمانی که تاریخ درونی و بیرونی علم از یکدیگر بهرهمند نشوند، فهم جنبههای اصلی و مهمِ تحولات علمی نامحتمل خواهد بود.
نتیجهگیری
طرح نظریۀ تمایز میان مقام گردآوری و مقام داوری از جانب رایشنباخ و پوپر از چند جهت مهم است: اول، نظریۀ تمایز گردآوری/داوری با مرزبندی و نسخهپیچی در علم در پی ایجاد وحدتی روششناختی است تا از این طریق بتوان دقت در تبیین گزارههای علمی را افزایش داد که این امر برای علم مفید و سودمند است. دوم، این تمایز بهمنظورِ یافتن راهحلی برای برونرفت از مشکل زمینهمندبودنِ معرفت در مقام گردآوری بود که استقراگرایان خام به آن اعتقاد داشتند؛ پس این تمایز به دانشمندان کمک کرد که از خلاقیتهای خود در علم استفاده کنند. سوم، این تمایز بهشدت از اقتدار و قطعیت علم دفاع میکند؛ از این رو، بهدنبالِ عینیت در علم است. عینیت به این معنا که در فعالیت علمی، پژوهش باید وحدت بینالاذهانی (همگانی) داشته باشد. از دیدگاه این تمایز، اگر تلاشی به حفظ این عینیت در مقام داوری علمی صورت نگیرد، مشغلۀ علمی بهجای تحقیقات علمی همگانی به فرایندی ذهنی بدل خواهد شد که این روش سر از نسبیگرایی در علم بر خواهد آورد.
این عوامل منجر شد رایشنباخ و پوپر طرح تمایز گردآوری/داوری را ارائه کنند. رایشنباخ ویژگیهای زیر را برای این تمایز در نظر میگیرد: الف) مقام گردآوری وظیفۀ توصیف فرایندهای واقعی نزد دانشمندان را دارد؛ یعنی در این مقام علم همانگونه که «هست» توصیف میشود؛ اما در مقام داوری، تأکید بر دستاوردهای علمی دانشمندان است که در جریان پژوهش علمی بهلحاظِ منطقی و عقلانی صوریسازی شده است؛ ب) «ساختار بیرونی علم» که متعلق به مقام گردآوری است، ارتباطی با درستی و صدق گزارههای معرفتی ندارد؛ درعوض، «ساختار درونی علم» وابسته به مقام داوری است که با کاربست موازین و معیارهای عقلانیت علمی در پی بازسازی عقلانی گزارههای معرفتی است؛ ج) فعالیت مقام گردآوری در قلمرو مطالعات تاریخی، روانشناختی و جامعهشناختی است که دربردارندۀ روشهای منطقی نیست؛ بنابراین در قلمروِ «تحلیل روانشناختی» قرار میگیرد. درمقابل، مؤلفههای توجیه و داوری بهنحوِ منطقی تعیین میشوند.
پوپر تمایز گردآوری/داوری را با این ویژگیها مطرح میکند: الف) تفکیک میان دو تمایز بهعنوانِ دو «فرایند زمانی/منطقی». به این نحو که ابتدا باید فرایند گردآوری تحقق یابد و پس از آن، فرایند داوری به ارزیابی اطلاعاتی بپردازد که در فرایند گردآوری به دست آمده است؛ ب) هریک از دو مقام گردآوری/داوری ازطریقِ «پرسشهای مختص به مقام خود» از دیگری متمایز میشود؛ ج) تمایز گردآوری/داوری منتهی به مرزبندی میان فلسفۀ علم و دیگر رشتههای تجربی نظیر تاریخ، روانشناسی و جامعهشناسی علم میشود؛ به این نحو که فلسفۀ علم متعلق به مقام و زمینۀ داوری است و رشتههای تجربی مرتبط با مقام گردآوریاند.
آرای رایشنباخ و پوپر دربارۀ تمایز گردآوری/داوری را از چند جهت میتوان نقد کرد و بر آن تأمل کرد: 1. ایجاد اینگونه نسخهپیچی، مرزبندی و چهارچوبسازی در روند پژوهش علمیْ تحرک و پویایی را از محقق میستاند و مانعی بر سر راه پیشرفت علم محسوب میشود؛ در حالی که فرایند رشد علم و طرح دیدگاههای نوین پیوسته با جرحوتعدیل خطوط و هنجارهای رایج علمی شکل گرفته است؛ بنابراین آزادی در بهکارگیریِ رویآوردهای علمی متنوع، به محقق یاری میرساند بهدور از چنین نسخهپیچیها به تولید علم جدید بپردازد؛ 2. در فرایند تولید علم نمیتوان میان مقام گردآوری و مقام داوری تمایز قائل شد؛ زیرا این دو مقام درهمتنیده هستند و بر یکدیگر تأثیر میگذارند. نگرش مجزا به این دو مقام در علم برخاسته از نگاه محدود و ساده به پژوهش علمی است؛ در جریان فعالیت علمی هنگامی که مشاهده با یک نظریه در تقابل قرار گیرد، همواره رویکرد منطقی قادر به رفع این تقابل نخواهد بود؛ بلکه نظریۀ مدنظر باید با سایر شرایط پسزمینهای پیوند داشته باشد؛ 3. تحولات علمی متأثر از ارزشهای اجتماعی، تاریخی و روانشناختی است. دانشمندان بهدنبالِ یافتن راهحلی برای کسب محبوبیت، آسایش، مقبولیت، اعتبار و دیگر اهداف غیرمعرفتی هستند و با توجه به جایگاههای علمی، ویژگیهای شخصیتی و عوامل محیطی و... شرایط متفاوتی برای ابراز دیدگاههای خود نسبت به یک موضوع واحد دارند. پس ارزشهای مشترک میان دانشمندان بهشدت تحتِتأثیر گروههای فکری قرار دارند که در آن عضویت دارند؛ 4. ساختار درونی و بیرونی علم، باید مکمل هم در نظر گرفته شوند؛ زیرا تا زمانی که این دو حوزه با یکدیگر همکنشی نداشته باشند، فهمی درست و دقیق از جنبههای اصلی و مهمِ تحولات علمی به دست نخواهد آمد.
[1]. context of discovery
[2]. context of justification
[3]. Don Howard
[4]. induction
[5]. naïve
[6]. probabilistic empiricism
[7]. critical rationalism
[8]. logical positivism
[9]. is
[10]. ought
[11]. external structure of science
[12]. rational reconstructions
[13]. internal structure of science
[14]. approximation
[15]. Conjectures and Refutations
[16]. The Logic of Scientific Discovery
[17]. Objective Knowledge: An evolutionary approach
[18]. arbitrary
[19]. comparative study
[20]. intertwined
[21]. Scientific realist
[22]. Werner Heisenberg
[23]. Erwin Schrodinger
[24]. Niels Bohr
[25]. Copenhagen interpretation
[26]. instrumental
[27]. Der Teil und das Ganze
[29]. Walther Hermann Nernst
[30]. George Ellis
[31]. scientific community
[32]. cognitive values
i. واقعگرایی به این معنا که «واقعیتی مستقل از ذهن در آنجا، [یعنی] در خارج وجود دارد که ما میتوانیم از چنین واقعیتی آگاهی داشته باشیم» (French, 2014: 1).