An Examination of the meaning of Categorical Imperative Formulas and Relation between them in Kant's Moral Thought

Document Type : Original Article

Authors

1 MS Student, Department of Philosophy, Faculty of Literature and Humanities, University of Tehran, Tehran, Iran

2 Assistant Professor, Department of Philosophy, Faculty of Literature and Humanities, University of Tehran, Tehran, Iran

Abstract

The Categorical Imperative is the normative expression of Kantian Ethics and it is the supreme principle of morality for unholy beings. In Groundwork for the Metaphysics of Morals, Kant introduces several characterizations of the Categorical Imperative. Kant’s commentators have no agreement on how many characterizations Kant has indicated, on which characterization plays a basic role, and whether Formulas are equivalent or not. The consequence of this paper is that though five versions are presented as characterizations of the Categorical Imperative or the Supreme Principle of morality, one of these characterization is the main expression, but the other four versions he introduces, in his view, would be equivalent and all of which would have a similar meaning according to the concept of "otherness as a rational subject" and together would propose the same system of duties. In this regard, it will be shown that not every version is to be used separately, but that all versions should be used together to understand each duty, and that each characterization can shed new light on duties of moral subjects.

Keywords

Main Subjects


مقدمه

اخلاق کانتی در کنار اخلاق فضیلت‌محور و اخلاق فایده‌گرا (یا نتیجه‌گرا) یکی از سه مکتب مهم در اخلاق هنجاری است. بیان هنجاری فلسفۀ اخلاق کانت در مفهوم امر مطلق تجلی پیدا می‌کند که به‌منزلۀ بیان فرمانی است که عمل برحسب آن عملی اخلاقی است. همچنین، کانت میان موجودات متناهی همچون انسان و موجود مقدس، برای مثال خدا، فرق می‌گذارد. خدا به‌عنوان موجود مقدس، همواره حتماً اخلاقی عمل می‌کند و درنتیجه، به فرمانی برای اینکه وی را به عمل اخلاقی هدایت کند، نیاز ندارد؛ اما انسان موجودی متناهی است که می‌تواند مرتکب خطای اخلاقی شود و درنتیجه، به فرمانی نیاز است که وی را به عمل اخلاقی امر کند. پس امر مطلق به‌منزلۀ اصل عالی یا نهایی اخلاق برای کانت است و فهم آن به‌نوعی مساوی است با فهمیدن آنچه کانت در اخلاق هنجاری آموزش می‌دهد (Kant, 1998/a: 47). امر مطلق «نظر به مفاهیم بنیادی فلسفۀ عملی کانت، صور زبانی و صورت‌بندی‌های گوناگونی به خود می‌گیرد. این صورت‌های زبانی که کانت آنها را به‌تأسی از دانش ریاضیات زمانۀ خود ”فرمول“ می‌نامد، هریک به‌منزلۀ تصوری دیگر از اصل عالی اخلاقی کانت و درواقع هم‌معنا و هم‌ارز یکدیگرند» (هوفه، 1392: 103). ازآنجاکه کانت در کتاب بنیادگذاری برای مابعدالطبیعۀ اخلاق در چند موضع، اقدام به صورت‌بندی یا فرموله‌کردن امر مطلق یا همان قانون اخلاق می‌کند، مسائل زیر در تفسیر سخن کانت به میان می‌آید: الف) کانت چند فرمول ارائه کرده است؟؛ ب) فرمول اصلی متن کانت کدام است؟؛ ج) دلالت هرکدام از این فرمول‌ها چیست؟ و د) چه ارتباطی میان این فرمول‌ها برقرار است؟

مفسران کانت برای این مسائل پاسخ‌های گوناگونی در نظر می‌گیرند که نه‌تنها برقرارکردن سازگاری میان آنها چندان آسان نیست، که گاه غیرممکن نیز هست. بر سر اینکه تعداد فرمول‌ها چقدر است، اختلاف‌نظر وجود دارد. اینکه فرمول اصلی کانت کدام است، مورد توافق نیست و اینکه آیا می‌توان بر سر رابطۀ میان فرمول‌ها توافقی داشت نیز چندان مشخص نیست.

دربارۀ اینکه تعداد فرمول‌ها چند عدد است، غالباً از نظر پیتن پیروی می‌شود که کانت پنج فرمول را برای امر مطلق معرفی کرده است. «شاید انتظار ما این بوده که کانت به یک صورت‌بندی از امر مطلق بسنده کند؛ اما او با پنج فرمول مختلف ما را سردرگم می‌کند؛ اگرچه به‌قدر کافی عجیب است که می‌خواهد طوری سخن بگوید که گویی تنها سه صورت‌بندی وجود دارد» (Paton, 1947: 129). یعنی مطابق تفسیر پیتن سه فرمول اصلی داریم و دو فرمول دیگر فرمول‌های تابع است و البته هیچ‌کدام از این فرمول‌ها اصلی نیست[i]؛ اما در این مورد نیز کسانی بوده‌اند که با پیتن موافقت نشان ندهند؛ مثلاً بروس اونی معتقد است که کانت 6 فرمول را بیان داشته است (اونی، 1381: 159) و البته اینکه باید دو فرمول دیگر را نیز ارائه می‌کرده که نکرده است؛ اما در متن او مستور است (همان: 160). به‌این‌ترتیب، بنا به نظر اونی، کانت در بن نظریۀ هنجاری خود، هشت فرمول را ارائه کرده است؛ اما تفسیر اونی شواهد متنی ندارد و نمی‌تواند اعتباری داشته باشد. نیکولاس رشر معتقد است که کانت شش فرمول ارائه می‌کند (Rescher, 200: 231). رشر برحسب متن کانت، شش فرمول را مشخص می‌کند. پس باتوجه‌به اینکه میان مفسران دربارۀ تعداد فرمول‌های کانت اختلاف‌نظر وجود دارد، در اینجا این پرسش مطرح می‌شود که کانت چند فرمول ارائه می‌کند.

دربارۀ اینکه کدام فرمول در متن کانت اصلی و محوری است نیز اختلاف آرا چندان کم نیست. در نقل‌قول بالا از پیتن دیدیم که در نگاه وی فرمول‌ها هیچ ترجیحی نسبت به هم ندارد و درنتیجه، فرمول اصیلی موجود نیست. تیمرمان (Timmermann, 2007: 76-77) فرمول «برطبق آن ماکسیمی عمل کن که از خلال آن بتوانی اراده کنی که آن ماکسیم بتواند قانونی کلی باشد» را حسب تصریح کانت فرمول اصلی می‌داند؛ اما برخی محققان مانند ساموئل کرستین (Kerstein, 2002: 187)، پاول گایر (Guyer, 2007: 102) و آلن وود (Wood, 2017) معتقدند که فرمول «چنان عمل کن که انسانیت را چه در شخص خود و چه در شخص هر کس دیگر، همواره درعین‌حال به‌منزلۀ غایت، نه هرگز صرفاً به‌منزلۀ وسیله به کار بری» (Kant, 1998/a: 38)، فرمول اصیل یا مرجح است؛ چراکه انضمامی‌ترین این فرمول‌ها است و طبق تصریح کانت انسانیت «مبنای» امر مطلق است (Kant, 1998/a: 36) و همچنین، کانت در کتاب مابعدالطبیعۀ اخلاق، نظام وظایف را غالباً برمبنای این فرمول استنتاج می‌کند. درنتیجه، معتقدند که در اخلاق کانتی نظام وظایف را باید از این فرمول به دست آورد.

دربارۀ ارتباط میان فرمول‌ها، اگر تفسیر پیتن (Paton, 1947: 129-130) درست باشد، فرمول‌ها نباید با همدیگر تفاوت ماهوی داشته باشد؛ بلکه هم‌ارز است. سجویک (Sedgwick, 2008) و انگستروم (Engstrom, 2009: 172-178) نیز دراین‌باره نظر مشابهی دارند؛ اما باید توجه داشت که برخی مفسران در‌این‌باره هم چون‌وچرا کرده‌اند. برای مثال، دو مفسر مهم کانت، آلن وود و دیتر شونکر، معتقدند تفسیر فرمول‌ها براین‌مبنا که هم‌ارز همدیگر است، کاملاً اشتباه است (Wood & Schönecker, 2015: 165-166). گایر نیز در کلیت تفسیر خود نظری مشابه ابراز می‌کند (Guyer, 2007). دلیل آنها بر این مبنا استوار است که نمی‌توان همان وظایفی را که از یکی فرمول‌ها مشتق کرد، از سایرین نیز مشتق کرد.

با وجود این مسائل دامنه‌دار، کوشش این نوشتار بر این است که پاسخی برای این مسائل مهیا کند. برای پاسخ به مسائل فوق، ابتدا فرمول‌هایی که کانت معرفی کرده است، بررسی می‌شود و بعد به بررسی یکایک آنها و گذار آنها از یکی به دیگری پرداخته می‌شود و از خلال این بررسیْ معنا و مفهوم این فرمول‌ها و ارتباط آنها با یکدیگر مشخص خواهد شد و نشان داده می‌شود اگرچه برای کانت یک فرمول اصلی وجود دارد، در نظام اخلاقی کانت بنا نیست هر فرمول به‌تنهایی نظامی از وظایف را پیش کشد؛ بلکه کانت در نظر دارد با استفادۀ فرمول‌ها در عرض یکدیگر بتوانیم نظام وظایف را مشخص سازیم. همچنین، مشخص خواهد شد که فرمول‌های اخلاق بدون درنظرگرفتن «دیگری» یا «انسان» که در نظام کانت نشان‌دهندۀ سوژۀ عقلانی هستند، به‌طور کلی معنا نمی‌یابد. پس کانت واقعاً چند فرمول ارائه کرده است و به‌این‌ترتیب مشخص خواهد شد که پیروی اکثر مفسران از پیتن در تعداد فرمول‌ها (عدد پنج) دراین‌زمینه درست است؛ گرچه با این قید که سه فرمول بازنمایی‌کنندۀ یک فرمول اصلی است و برای فرمول سوم دو صورت‌بندی مختلف ارائه شده و به‌این‌معنا کانت پنج فرمول ارائه کرده است. همچنین، درمقابل این دوگانه که یا فرمول‌ها هم‌ارز است و درنتیجه نظامی یکسان از وظایف را پیش می‌کشد، یا درمقابل هم‌ارز نیست و بلکه هر فرمول در مشخص‌کردن وظایف با فرمول‌های دیگر تفاوت خواهد داشت، نشان داده خواهد شد که ارتباط فرمول‌ها همکاری با یکدیگر است؛ نه اینکه کنش‌گر اخلاقی در مواجهه با یک مورد اخلاقی فقط از یکی از فرمول‌ها به‌عنوان فرمول مرجح استفاده کند. این مهم‌ترین نتیجه‌ای است که دربارۀ آموزۀ هنجاری کانت در اینجا برجسته می‌شود که غالباً در منابع ثانوی کانت‌پژوهی و در نقادی از اخلاق کانتی از آن غفلت شده است.

معرفی فرمول‌ها

تمایز میان ماکسیم و قانون در فلسفۀ اخلاق کانت حائز اهمیت است. طبق بیان کانت «ماکسیم اصل سوبژکتیو عمل است و باید از اصل ابژکتیو یعنی قانون عملی بازشناخته شود» (Kant, 1998/a: 31fn)؛ یعنی آن اصل عمل است که سوژۀ عقلانی به‌طور فردی برای خود در نظر می‌گیرد. قانون اصل ابژکتیو است که برای همۀ موجودات عقلانی به‌لحاظ اخلاقی معتبر است. «ماکسیم اصلی است که سوژه برمبنای آن عمل می‌کند، قانون اصلی ابژکتیو و معتبر برای همۀ سوژه‌ها است که سوژه باید برمبنای آن عمل کند» (Ibid، تأکید از کانت است). باتوجه‌به این تمایز در اینجا ابتدا تمام صورت‌های ممکن امر مطلق یا قانون اخلاق را از متن کانت می‌شود. سپس بررسی خواهد شد که کدام‌یک از اینها می‌تواند فرمول مجزّایی برای امر مطلق در نظر گرفته بشود.

  • فرمول قانون همگانی (FUL)[1]: «برطبق آن ماکسیمی عمل کن که از خلال آن بتوانی اراده کنی که آن ماکسیم بتواند قانونی کلی باشد» (Ibid: 15&31).
  • فرمول قانون طبیعت (FLN)[2]: «چنان عمل کن که گویی ماکسیم عمل تو بتواند ازطریق ارادۀ تو یک قانون کلی طبیعت باشد» (Ibid: 31).
  • فرمول انسانیت همچون غایت فی‌نفسه (FH)[3]: «چنان عمل کن که انسانیت را چه در شخص خود و چه در هر شخص دیگر، همواره درعین‌حال به‌منزلۀ غایت، نه هرگز صرفاً به‌منزلۀ وسیله به کار بری» (Ibid: 38).
  • فرمول خودآیینی (FA)[4]: «انجام‌ندادن ... هیچ عملی، مگر ... به‌این‌گونه که اراده به‌واسطۀ ماکسیم خویش خود را هم‌‌زمان به‌مثابۀ قانون‌گذار کلی لحاظ کند» (Ibid: 40&42).
  • فرمول همگانی (FU)[5]: «طبق ماکسیمی عمل کن که بتواند هم‌زمان خود را به قانون کلی مبدل کند» (Ibid: 44).
  • فرمول قلمرو غایت (FRE)[6]: «هر ذات خردمند باید طوری عمل کند که ازطریق ماکسیم‌هایش یک عضو قانون‌گذار قلمرو کلی غایات باشد» (Ibid: 43&45).

این مواردی است که کانت در توضیح قانون اخلاق به‌عنوان امر مطلق ارائه کرده است. نام‌گذاری این موارد برمبنای نام‌گذاری عموماً پذیرفته‌شده در منابع کانت‌پژوهی صورت گرفته است. به‌این‌ترتیب، به نظر می‌رسد کانت شش فرمول ارائه کرده است[ii]. تفاوت میان هریک از فرمول‌های فوق واضح است؛ اما هیچ تفاوتی میان FUL با FU وجود ندارد. در FUL کانت می‌گوید که باید مطابق ماکسیمی عمل کرد که هم‌زمان بتوانیم اراده کنیم که آن ماکسیم قانونی کلی باشد. یعنی اصل سوبژکتیو خود را باید به‌نحوی تنظیم کنیم که اگر همه اصل خود را چنین تنظیم کنند، اعتبار آن برای همه یکسان باشد. FU نیز دقیقاً همین را می‌گوید. اصل سوبژکتیو عمل باید بتواند برای همۀ سوژه‌ها اعتبار داشته باشد. در هر دو فرمول، مهم این است که ماکسیم فرد بتواند به‌مثابۀ ماکسیم برای همگان معتبر باشد. یعنی در هردو تأکید کانت بر این است که «ماکسیم تو که اصل سوبژکتیو عمل تو است، باید طوری اراده شود که بتواند به‌مثابۀ قانون کلی که یک اصل ابژکتیو عمل است، اراده شود». در هر دو مورد، مسئله نحوۀ ارادۀ سوژه است که قرار است طوری اراده شود که یک قانون کلی باشد؛ بنابراین، باید پذیرفت که این دو فرمول یکی است و درنتیجه، کانت فقط پنج فرمول را ارائه کرده است. به‌این‌ترتیب، تحلیل این نوشتار با تحلیل پیتن هم‌سو است؛ اما یادآوری می‌کنیم که اینجا چند مسئله برای بررسی بیشتر وجود دارد. دلالت هر فرمول در نظام اخلاق کانتی چیست؟ فرمول پایه کدام است؟ آیا فرمول‌ها هم‌ارز همدیگر است یا اینکه هرکدام از فرمول‌ها باتوجه‌به دلالت خاص خودش می‌تواند وظایفی متفاوت با دیگر فرمول‌ها را مشتق کند؟ و به‌این‌ترتیب، چه ارتباطی میان فرمول‌ها برقرار است؟

اشتقاق فرمول‌ها

در این بخش با بررسی نحوۀ مشتق‌شدن هر فرمول، مفاد و دلالت آن نزد کانت نشان داده می‌شود و از خلال این بررسی نشان داده می‌شود که فرمول‌ها اگر هم‌ارز است، چگونه با همدیگر هم‌ارز است و ارتباط میان آنها و مشتق‌شدن آنها از دل یکدیگر چگونه صورت می‌گیرد.

فرمول قانون (FUL)

   کانت در بخش اول کتاب بنیادگذاری برای مابعدالطبیعۀ اخلاق، برای اینکه نشان دهد قانون اخلاق ابژکتیو (و درنتیجه، کلی و ضروری) است و باید به‌نحو سوبژکتیو توسط سوژه برگرفته شود، FUL را با نشان‌دادن سه قضیه استخراج می‌کند. در اینجا فقط خطوط کلی این مسیر بررسی می‌شود و از خلال این بررسی، منظور کانت از بیان فرمول نخست توضیح داده خواهد شد. باید توجه کرد که هر فرمول بیانگر امر مطلق یا قانون اخلاق است. کانت بحث خود را به‌این‌ترتیب آغاز می‌کند: «هیچ‌چیزی در هیچ‌جای جهان و حتی خارج از جهان نمی‌تواند به اندیشه درآید که به‌طور بی‌قیدوشرط خوب دانسته شود، مگر ارادۀ خوب» (Kant, 1998/a: 7). ارادۀ خوب که اراده‌ای اخلاقی است و برحسب قانون اخلاق خوب است، یگانه چیزی است که ارزشی فی‌نفسه و مطلق دارد. هر صفت خوبی که سوژه داشته باشد، هوش زیاد، احترام بالا، شهرت و... اگر درجهت مقاصد بد به کار گرفته شود، خوب نیست؛ اما اگر تحت یک ارادۀ خوب کسی از این صفات برخوردار باشد، خوب خواهد بود. پس شرطِ داشتن هر صفتی که خوب باشد، داشتن ارادۀ خوب است. حتی نیکبختی یا بهروزی[7] افراد اگر با روندی غیراخلاقی به دست آمده باشد، در نظر هیچ ناظر بااِنصافی خوشایند نیست (Kant, 1998/a: 7). پس کانت با فاصله‌گرفتن از اخلاق سنّتی که اخلاق را در کسب فضایل یا نیکبختی فهم می‌کرد، اینجا بحث خود را بر ارادۀ خوب متکی می‌کند[iii]. حال اگر به عبارت کانت دقت کنیم، می‌بینیم که او می‌گوید: «در هیچ‌جای جهان و حتی خارج از جهان». منظور کانت این است که چه در عالم انسانی ما و چه خارج از عوالم مادی، نزد موجودات مقدس خارج از جهان (یعنی خدا و ملائک و هر چیز مقدسی که در تجربه یافت نمی‌شود) فقط ارادۀ خوب است که به‌طور مطلق خوب است؛ اما کانت نمی‌تواند محل بحث خود را موجودات مقدس خارج از جهان قرار دهد. پس باید بحث خود را معطوف به همین جهان و درنتیجه معطوف به انسان کند. کانت این کار را با بررسی مفهوم وظیفۀ اخلاقی انجام می‌دهد. «ارادۀ خوب ... در ارزشیابی کارهای ما همیشه حاضر است و برسازندۀ شرط همۀ چیزهای دیگر در نظر گرفته می‌شود. پس مفهوم وظیفه را در نظر می‌گیریم که حاوی مفهوم ارادۀ خوب است» (Ibid: 10). طبق نظریۀ کانت در کتاب تمهیدات دربارۀ حاوی‌بودن یک مفهوم در مفهوم دیگر (Kant, 1997: 17) اگر ما شرایط محدودکنندۀ سوژۀ انسانی بودن را (که موجودی محسوس است و درنتیجه، دارای تمایلات منحصربه‌فرد خود است) از مفهوم ارادۀ خوب حذف کنیم، نمی‌توانیم وظیفه را از ارادۀ خوب منتج کنیم. وظیفه‌داشتن متعلق به انسان به‌عنوان موجودی داخل در جهان است که درنتیجه، دارای سوائق و تمایلاتی علیه ارادۀ خوب خواهد بود. پس باتوجه‌به مفهوم وظیفه، کانت دربارۀ ارادۀ خوب در انسان سخن خواهد گفت تا درنهایت بتواند فرمول قانون اخلاق را پیدا کند. کانت برای این هدف سه قضیه را پیش می‌کشد؛ اما درحالی‌که قضیۀ دوم و سوم را به‌صراحت آورده است، فراموش کرده است که نخستین قضیه را برای مخاطب معرفی کند. کانت می‌خواهد نشان دهد امر مطلق هم سویۀ ابژکتیو دارد؛ چراکه غایت آن چیزی همیشه‌معتبر و درنتیجه ابژکتیو است و هم ازاین‌جهت امری است که سوژه ازطریق آن خودش به خودش فرمان می‌دهد (چون گفته شد که باید ماکسیم عمل خود را مطابق با قانون یا اصل ابژکتیو برگزیند)، پس باید سویۀ سوبژکتیو هم داشته باشد، می‌کوشد با این سه قضیه به‌صورت گام‌به‌گام به فهم امر مطلق نایل آید. پس برای نشان‌دادن سویۀ ابژکتیو این امر به نظر می‌رسد قضیۀ نخست این است که «اراده خوب است نه به‌واسطۀ آنچه ایجاد می‌کند یا به‌عنوان فعل صورت می‌دهد و نه به‌دلیل مؤثربودنش در دست‌یابی به یک غایت التفات‌شده، بلکه صرفاً به‌واسطۀ اراده‌کردنش. به‌عبارت‌دیگر، چون به‌خودیِ‌خود ملاحظه شود بدون مقایسه با چیزی خوب است و بر هر کار دیگری که برای دست‌یابی میلی یا اگر شما این‌چنین ترجیح می‌دهید، دست‌یابی تمام امیال صورت می‌گیرد، ]به‌خودیِ‌خود[ خوب است» (Kant, 1998/a: 8)[iv]. این قضیۀ نخست، ابژکتیوبودن ارادۀ خوب یا وظیفه را نشان می‌دهد. طی آن اعتبار مطلق وظیفه، سوای منافع و تمایلات شخصی، برای هرکس را نشان می‌دهد؛ اما یک ارادۀ خوب، اگر در شخص نباشد، پس در کجا است؟ به‌این‌ترتیب، کانت قضیۀ دوم را باتوجه‌به سویۀ سوبژکتیو ارادۀ خوب مشخص می‌کند: «قضیۀ دوم این است که ارزش اخلاقی کنش یا فعل از روی وظیفه نه در غایتی است که فرض شده است که قرار است بدان دست یابد، بلکه در ماکسیمی است که طبق آن تصمیم گرفته شده است؛ بنابراین، ارزش نه به تحقق ابژۀ فعل یا کنش، بلکه به اصل اراده متکی است که عمل طبق آن بدون ارجاع به هیچ ابژۀ قوۀ شوق[8] انجام گرفته است» (Kant, 1998/a: 13). تا اینجا دیدیم که یک ارادۀ خوب باید ابژکتیو باشد تا برای همه خوب باشد و اعتبار کلی داشته باشد و باید ارادۀ خود فرد خوب باشد و درنتیجه، باید هر سوژه به‌طور سوبژکتیو ماکسیمی را برگزیند که بتواند مطابق اعتبار کلی برای همگان لحاظ شود. قضیۀ سوم کانت چیزی جز تلفیق این دو ویژگی نیست: «قضیۀ سوم را که نتیجۀ دو قضیۀ پیشین است، این‌‌گونه بیان می‌کنم که وظیفه، ضرورت عمل‌کردن از سر احترام به قانون است» (Ibid). کانت با تأکید بر «ضرورت» که حکایت از ابژکتیوبودن ارادۀ خوب دارد و «احترام» که حالت درونی فرد است و حکایت از سوبژکتیوبودن ارادۀ خوب دارد، قضایای پیشین را در یک عبارت جمع‌بندی می‌کند. «ازآنجاکه من ]1[ اراده را از هرگونه انگیزه‌ای که ممکن است در مطابقت با هر قانونی برایش دست دهد، محروم کرده‌ام، ]2[ دیگر چیزی جز قانون‌واربودن به‌طور عام که در خدمت اراده به‌عنوان اصل خود است، باقی نمی‌ماند ]3[. یعنی من هرگز جز این عملی را انجام دهم که همچنین بتوانم اراده کنم که ماکسیم عمل من به یک قانون کلی تبدیل شود» (Ibid: 14-15، تأکید از خود کانت، شماره‌گذاری برمبنای سه قضیۀ فوق است). به‌این‌ترتیب، کانت اینجا برای نخستین بار امر مطلق یا قانون اخلاق را به‌منزلۀ توضیح ارادۀ خوب، معرفی می‌کند. چنان‌که می‌بینیم، ارادۀ خوب باید ابژکتیو باشد، برای همگان معتبر باشد، فارغ از منافع فردی باشد و فرد با امرکردن آن به خودش دارای حالت سوبژکتیوی باشد که بتواند برطبق آن اصل عمل کند. به‌این‌ترتیب، کانت با بررسی مفهوم وظیفه ازاین‌لحاظ که گرچه برای همگان معتبر است، چون سوژه انتخاب می‌کند که برحسب وظیفه عمل کند، ارادۀ خوب را به‌منزلۀ یک امر یا فرمان استنتاج می‌کند.

کانت مسیر خود را برای استنتاج فرمولی قانون اخلاق چنین طی می‌کند؛ چراکه از شناخت اخلاقی متعارف آغاز می‌کند، اما می‌توان طریق کوتاه‌تری را نیز به او نسبت داد. چنان‌که می‌توان از تحلیل قانون آغاز کرد و با تحلیل مفهوم قانون و توجه به ویژگی‌های هر قانونی، چه قانون اخلاقی و چه قانون طبیعی، یعنی کلیت، ضرورت، عینیت به این صورت می‌رسد (ر.ک. اترک، 139۲: ۸۵-۸۰ و ۱۶۵-۱۵۳). این تحلیل نیز به‌صورت فرامتنی منظور کانت را می‌رساند؛ اما شیوۀ تحلیل نوشتار پیشِ‌رو مسیر طولانی‌تری را پی می‌گیرد؛ چون باتوجه‌به تحلیل متن کانت پیش رفته است. ازآنجاکه قرار است فرمول ارادۀ خوب به‌مثابۀ وظیفه برای همگان معتبر باشد، همان‌طور که به نقل‌قول پیتن در بالا اشاره شد، منطقی است که انتظار داشته باشیم که کانت تنها یک فرمول را برای چنین امر کلی و ضروری‌ای معرفی کند. کانت به‌صراحت می‌گوید که «تنها یک امر» وجود دارد و بلافاصله می‌گوید: «برطبق آن ماکسیمی عمل کن که از خلال آن بتوانی اراده کنی که آن ماکسیم بتواند قانونی کلی باشد» (Ibid: 31). حال باید حکم کرد که طبق تصریح کانت، FUL تنها فرمول اصلی امر مطلق امر مطلق است[v]. پس اگر بنابر تصریح، تنها امر همین است، اینکه همچون پیتن معتقد باشیم که هیچ فرمولی اصلی نیست، کاملاً اشتباه است؛ زیرا FUL طبق تصریح او فرمول اصلی است. «اکنون اگر بتوان همۀ امر‌های وظیفۀ انسان را از این یگانه امر به عنوان اصل آن‌ها بیرون آورد آنگاه، هرچند این پرسش بی‌پاسخ می‌ماند که آیا آنچه وظیفه نام دارد مفهومی تهی بیش نیست، لیکن دست کم باید بتوانیم مقصود خود را از آن ]یعنی امر مطلق[ و معنای این مفهوم ]یعنی وظیفه[ نشان دهیم» (Ibid). در اینجا اعتراض هگل و به پیروی از او بسیاری از منتقدان کانت به FUL یادمان می‌آید که این فرمول نشان‌دهندۀ نوعی صورت‌گرایی تهی است و درنتیجه از آن هیچ وظیفه‌ای نمی‌توان بیرون کشید (Hegel, 2008: 131). نقل‌قول بالا نشان می‌دهد کانت خودش تا حدی به چنین نقدی آگاه است و به‌همین‌دلیل می‌خواهد با تحلیل بیشتر آن چیزی که فرمول یگانۀ امر مطلق می‌نامد، نشان دهد می‌توان از این فرمول وظایف را بیرون کشید؛ اما راهبرد کانت برخلاف انتظار هگل و پیروان او این نیست که به‌طور مستقیم ازطریق این فرمول وظایف را بیرون بکشد؛ بلکه او در نظر دارد که با بیرون‌کشیدن فرمول‌هایی روشن‌تر از این فرمول، اما از دل همین فرمول، وظایف را روشن کند.

فرمول قانون طبیعت (FLN)

   اکنون باید دید که کانت چگونه به FLN گذار می‌کند. به‌این‌منظور، در متن کتاب بنیادگذاری توضیح مختصری وجود دارد که حتی موجب شده است مفسر مطرحی چون پیتن در اینجا تفسیری نامتعارف ارائه دهد[vi]؛ اما رجوع به متن کتاب نقد عقل عملی توضیحات بیشتری را برای ما فراهم می‌کند (Kant, 2015: 57-60). کانت توضیح می‌دهد که حکم عقل عملی (برای انجام فعل اخلاقی برحسب این حکم، یعنی انجام وظیفه) مشکلاتی مشابه مشکلات عقل نظری برای شناخت ابژه‌ها دارد. یعنی در هر دو مورد، اصولی موجود است که قرار است برای شناخت ابژه‌ها یا عمل برحسب شناخت درست یا غلط، اعمال شود؛ اما چگونه اصلی که دارای کلیت محض است، می‌تواند بر موارد جزئی اعمال شود؟ کانت متذکر می‌شود که این مسئله را دربارۀ شناخت نظری، در نقد عقل محض با توسل به شاکله‌سازی عقل محض ازطریق تخیل استعلایی حل کرده است؛ اما این شاکله در ارتباط شهود محسوس وجود دارد؛ درحالی‌که درمورد عمل قرار است چیزی به وجود بیاید یا انجام شود؛ پس نمی‌توان برمبنای شهود محسوس چیزی موجود دراین‌باره به نتیجه رسید. یعنی خیال نمی‌تواند شاکله‌ای برای اصل عملی یا همان قانون اخلاق فراهم کند؛ اما این ما را به بن‌بست نمی‌رساند؛ چراکه اگرچه خیال نمی‌تواند با رجوع به برابرایستاهای محسوس برای ما شاکله‌ای فراهم کند، اما چون مسئله در اینجا کلیت و ضرورت اصل عملی یا امر مطلق یا همان قانون اخلاق است، می‌توان به یک الگو[9] متوسل شد؛ یعنی به الگویی که بتواند مفهومی از این ضرورت و کلیت را در نسبت با قانون اخلاق فراهم کند. به‌این‌ترتیب، تنها الگویی که موجود است، قانون طبیعت به‌منزلۀ یک قانون کلی و ضروری است که در داشتن کلیت و ضرورت با قانون اخلاق اشتراک دارد. به‌این‌ترتیب، قانون کلی اخلاق با الگوگرفتن از طبیعت می‌تواند خود را به فهم ما نزدیک کند؛ یعنی درست به‌همان‌سان که قوانین طبیعت کلی و ضروری است، عمل اخلاقی (که طبق قانون اخلاق است) نیز باید کلی و ضروری باشد. به‌این‌ترتیب، کانت بدون اینکه در کتاب بنیادگذاری توضیحی بدهد، از FUL به FLN گذار می‌کند؛ اما نحوۀ این گذار فقط با رجوع به مبحث «الگوی حکم عملی» در کتاب نقد عقل عملی می‌تواند بهتر فهم شود. وی با الگوقرارگرفتن کلیت قانون طبیعت برای کلیت قانون اخلاق این گذار را انجام می‌دهد. حالا باتوجه‌به اینکه فرمول اصلی (یعنی FUL) با یک الگوی مشخص به فهم درمی‌آید، کانت به بیرون‌کشیدن وظایف در حد چند مثال می‌پردازد (Kant, 1998/a: 31-33). نحوۀ نگاه کانت به اخلاق باتوجه‌به این فرمول چنین است که اگر تصمیم یا ماکسیم عمل من، بنا باشد که تبدیل به قانون طبیعت شود، یعنی اگر همۀ سوژه‌ها چنین عمل کنند، چه بلایی به سر ماکسیم من خواهد آمد؟ یعنی با لحاظ‌شدن ماکسیم یا تصمیم عمل من به‌مثابۀ یک قانون طبیعت، به‌طوری‌که همۀ سوژه‌ها یا «دیگران»، مطابق آن عمل کنند، آیا آن ماکسیم می‌تواند به‌عنوان قانون طبیعت ممکن باشد؟ قوانین طبیعت کلی و ضروری است، هر رویدادی که به وجود آید یا رخ دهد، برمبنای علتی رخ داده است، قوانین طبیعت تخلف‌پذیر نیست، و هیچ قانونی نیست که خودش را نقض کند؛ اما اگر یک نفر بخواهد تصمیم بگیرد که دروغ بگوید، باید از خودش بپرسد اگر دیگران نیز با من در این امر شریک شوند، طوری که انگار چنین ماکسیم یا تصمیمی یک قانون طبیعت باشد، آیا چنین قانونی ممکن است؟ پاسخ روشن است؛ به‌این‌ترتیب که اگر همه دروغ بگویند، اصلاً کسی نمی‌تواند دیگران را فریب دهد. یعنی این‌چنین تصمیمی اگر قانون طبیعت باشد، نمی‌تواند قانون طبیعت باشد؛ چراکه دیگران می‌دانند که قصد ما چیست و درنتیجه، ما نمی‌توانیم منافع خود را تضمین کنیم. FLN به ما می‌گوید که هر سوژۀ عقلانی باید در عمل خود دیگران را طوری لحاظ کند که گویی ایشان نیز در اعمال خود همان تصمیمی را خواهند گرفت که وی می‌گیرد؛ چراکه ماکسیم او بنا است قانونی کلی باشد. حال باید ببیند که با لحاظ‌کردن دیگران به‌مثابۀ سوژه‌های عقلانی چه پیامدهایی برای تصمیم او به ارمغان خواهد آمد[vii].

فرمول انسانیت همچون غایت فی‌نفسه (FH)  

اگر دقت کنیم، تاکنون کانت فقط بر کلیت قانون اخلاق اصرار می‌کند؛ اما مگر می‌شود فعلی انجام داد که فقط کلی باشد بدون اینکه آن فعل غایتی (یا ابژه‌ای) داشته باشد؟ «قاعدۀ عملی عقل محض، نخست به‌اعتبار اینکه عملی است، به وجود یک ابژه نظر دارد و دوم به‌اعتبار اینکه قاعدۀ عملی عقل محض است، مستلزم ضرورت در رابطه با وجود عمل است...» (Kant, 2015: 57، تأکید از کانت است). کانت در گذار از FLN به FH باید به وجود ابژه‌ای خاص نظر کند. یعنی باید یک ابژه به‌مثابۀ غایت فعل در نظر گرفته شود. گفتیم که ارادۀ خوب ارزش مطلق دارد و ارزش هر چیز دیگر به آن برمی‌گردد. ما باید ببینیم که چگونه ابژه‌ای باید برگزیده شود تا اقتضائات یک ارادۀ خوب را برآورده کند؛ یعنی هم مطلقاً خوب باشد و هم اینکه کلیت و ضرورت امر مطلق یا قانون اخلاق برمبنای این ابژه ممکن باشد. کانت با درنظرگرفتن سه ابژۀ خاص توضیح می‌دهد که (Kant, 1998/a: 37) 1. اگر ابژه‌های تمایلات را در نظر بیاوریم، که براساس آنها باید ازطریق به‌وجودآمدن یک وضعیت خاص میلی را برطرف کنیم، این نمی‌تواند ابژۀ ارادۀ خوب لحاظ شود؛ چراکه میل هر شخص با شخص دیگر متفاوت است و ازاین‌طریق، نمی‌توان به کلیت و ضرورتی که برای قانون اخلاق نیاز است، دست یافت؛ 2. ارزش هرچیز یا هر حالتی که باتوجه‌به عمل ما به دست آید نیز نمی‌تواند آن کلیت و ضرورت را که لازمۀ امر مطلق است، به ما بدهد. مثلاً اگر فردی نجار باشد، میزی می‌سازد؛ اما این میز یک وسیله است که فقط در هنگام ساخته‌شدنش، در حین عملِ ساختن یک غایت بوده است و پس از ساخته‌شدنش مشروط به اینکه بخواهیم از آن استفاده بکنیم یا نکنیم، به‌مثابۀ یک وسیلۀ صِرف به کار می‌آید. پس چنین میزی و هر چیزی که باتوجه‌به عمل ما به دست آید، نمی‌تواند مطلق‌بودن ارادۀ خوب را توجیه کند؛ 3. چیزهایی که وجودشان نه به ارادۀ ما که به ارادۀ طبیعت وابسته است نیز نمی‌تواند ابژه یا غایت فعل اخلاقی ما باشد که ارزش مطلق دارد. یک سنگ که در طبیعت بدون دخالت ما موجود است، درنهایت، می‌تواند ارزشی نسبی آن هم به‌عنوان یک وسیله داشته باشد؛ نه اینکه ارزشی مطلق داشته باشد. پس باید ببینیم که چه‌چیزی به‌منزلۀ یک غایت باقی می‌ماند که بتواند برمبنای کلیت و ضرورت ارادۀ خوب یا امر مطلق، ابژه و غایت این اراده لحاظ شود. اگر دقت کنیم، ارزش هرکدام از این ابژه‌های سه‌‌گانه به این برمی‌گردد که یک سوژۀ عقلانی بخواهد آنها را با ارزشی خاص در نظر بیاورد یا نه. اگر سوژه میل خود را اولویت دهد، برایش ارزش دارد. اگر نه، ندارد. اگر سوژه بخواهد چیزی را به‌عنوان ابزار بسازد که برایش مفید باشد، آن چیز ارزش دارد؛ ولی اگر سوژه هدفی خاص را که آن چیز ابزاری برای آن هدف باشد نخواهد، آن ابزار ارزشی ندارد و اینکه چیزهای موجود در طبیعت اگر در موردی که سوژه به آنها به‌عنوان ابزار نیاز داشته باشد، برای او ارزش دارد؛ ولی اگر ابزار او نباشد، در آن کار ارزشی نخواهد داشت. پس این ابژه‌ها ارزش فی‌نفسه ندارد؛ بلکه بسته به غایات سوژۀ عقلانی ارزش خود را در نسبت با این غایات کسب می‌کند. همان‌طور که واضح است، ارزش هر چیزی به این سوژه و غایات آن برمی‌گردد. خود این سوژه به‌منزلۀ چیزی است که اگر آزاد باشد. نه می‌تواند متعلق تمایل کسی برای آزار یا تملک باشد، نه کسی قدرت خلق و ایجاد او را دارد و نه می‌توان از او فقط به‌مثابۀ یک وسیله بهره برد، اگر نخواسته باشد. به‌تعبیر توماس پوگه این سوژه «منبع نهایی ارزش» است (Pogge, 1998: 196-7). ارزش هر چیزی به ارادۀ سوژه برمی‌گردد و می‌تواند آن را به کار بگیرد، جز یک سوژۀ دیگر؛ مگر اینکه آزادی آن سوژۀ دیگر را به‌طور ناموجهی سلب کنیم. حال ازآنجاکه سوژۀ عقلانی چنین ارزشی دارد، دارای ارزشی فی‌نفسه است و فقط چنین غایتی می‌تواند ابژۀ ارادۀ خوب باشد که دارای ارزش مطلق است. هر ابژۀ دیگری که برگزینیم، بسته به هدفی که داریم، ارزشی مشروط می‌یابد؛ اما سوژه‌های عقلانی نمی‌توانند ارزشی مشروط داشته باشند؛ چون خودشان منبع نهایی ارزش هر هدفی هستند. به‌این‌ترتیب، با داشتن ارادۀ خوب، هر سوژه موظف است که اعمال خود را به‌نحوی برگزیند که با اهداف دیگر سوژه‌ها تعارض نیابد. بنا به سخن کانت در نقد عقل عملی، «صورت محض قانون که ماده را محدود می‌کند، باید دلیلی برای افزودن این ماده به اراده و نه برای مفروض‌گرفتن آن از قبل باشد. مثلاً فرض کنید آن ماده نیکبختی خود من باشد. این... فقط به‌شرطی می‌تواند به‌صورت قانون عملی ابژکتیو درآید که نیکبختی دیگران را در آن بگنجانم» (Kant, 2015: 31). در اینجا می‌بینیم که کانت به‌صراحت می‌گوید که صورت قانون ماده را محدود می‌کند؛ به‌این‌نحو که باید هماهنگی با دیگران را در هر فعل خودم لحاظ کنم. به‌این‌ترتیب، تنها غایتی که فی‌نفسه وجود دارد، ارزش‌گذاری هماهنگ با دیگران است و به‌این‌معنا است که دیگران غایت فی‌نفسه هستند. گرچه طبیعی است که هر کسی برای پیش‌برد اهداف خودش به یاری دیگران و کمک‌گرفتن از آنها دارد و درنتیجه، از ایشان به‌منزلۀ وسیله بهره می‌برد؛ اما نباید به این هدف از آنها بهره بگیرد که ایشان وسیلۀ صرف باشند؛ چراکه چنین چیزی با خواست ایشان قطعاً هماهنگ نیست. به‌این‌ترتیب، کانت با بررسی اینکه چه ماده یا غایتی می‌تواند برطبق کلیت و ضرورت قانون اخلاق فهم شود، به FH دست می‌یابد و آن را از فرمول‌های FUL و FLN بیرون می‌کشد. در FH مشاهده می‌کنیم که باز هم لحاظ «دیگران» است که عمل ما را محدود می‌کند؛ درحالی‌که در FLN اهمیت دیگران در این بود که اگر تصمیم یا ماکسیم سوژه یک قانون کلی باشد، چه پیامدهایی برای آنها دارد. در FH مسئله از این زاویه بررسی شده است که اگر هر فعلی غایت یا ماده‌ای می‌خواهد، چه غایتی می‌تواند کلیت و ضرورت تصمیم را به‌منزلۀ یک قانون احراز کند. در هر دو فرمول می‌بینیم که قانون اخلاق با دیگران یعنی سایر ذوات عقلانی گره می‌خورد.

فرمول خودآیینی (FA) و فرمول قلمرو غایات (FRE)

اکنون مسیر کانت به‌سوی فرمول چهارم بررسی خواهد شد. در اینجا کانت از کنارِهم‌گذاشتن فرمول‌های قبلی، FUL و FLN و FH می‌خواهد به FA برسد. کانت توضیح می‌دهد (Kant, 1998/a: 39) که FH که اذعان می‌کند انسانیت و به‌طور کلی عقلانی‌بودن سوژه شرط محدودکنندۀ آزادی عمل هر کسی است. چیزی تجربی نیست؛ بلکه عقلانی است؛ زیرا نخست اینکه کلی است و ضرورتاً در رابطه با هر ماهیت عقلانی‌ای درست درمی‌آید و دوم اینکه انسانیت و به‌طور کلی هر موجود دارای عقلانیت را نه ابژۀ محدودکنندۀ غایات یک فرد خاص، که محدودکننده برای همۀ افراد نشان می‌دهد. این ویژگی‌ها را تجربه نمی‌تواند احراز کند و چنین چیزی را تنها عقل گواهی می‌کند. اذعان به کلیت و ضرورت و درعین‌حال به غایت فی‌نفسه‌بودن انسانیت نشان از این دارد که رسیدن به FA تنها با لحاظ یک‌جا و کامل تمام فرمول‌های قبلی ممکن می‌شود. هر کسی غایت فی‌نفسه است؛ به‌دلیل اینکه ذاتی عقلانی دارد. من به‌منزلۀ یک سوژه، به‌وسیلۀ عقل خودم توانسته‌ام تصدیق کنم که در هر عمل باید ضرورت و کلیت باشد و این ضرورت و کلیت من را وادار می‌کند که در هم‌زیستی با دیگر سوژه‌های عقلانی، طوری رفتار کنم که غایات آنها غایات مرا محدود کند؛ چراکه نباید به حق سایر سوژه‌های تعرض کنم. یعنی من باید وسایل را طوری برگزینم که «دیگران» نیز به‌اختیار خود در گزینش این وسایل من با من همراهی کنند؛ چون اگر من در هنگام عمل طوری عمل کنم که سوژۀ دیگری نتواند به هدفی که برگزیده‌ام راضی شود، من در انجام آن عمل از او به‌مثابۀ یک وسیلۀ صرف استفاده کرده‌ام؛ اما یک سوژه تمام این مسائل را با کاربرد خاصی از عقل خودش می‌فهمد. اگر بنا باشد که هر سوژه به‌طور عقلانی در عمل خودش دیگران را لحاظ کند، باید طوری این کار را انجام دهد که گویی با انتخاب هر قصدی، قانونی کلی را در آن قصد جای داده باشد؛ چراکه قانون کلی، قانونی است که هر سوژۀ عقلانی دربارۀ عمل برطبق آن با دیگر سوژه‌ها موافقت می‌کند. حالا حکم کانت این است که اگر یک سوژۀ عقلانی هدف خود را طوری برگزیند که موافقت همۀ سوژه‌ها در آن لحاظ شود، یعنی طوری است که آنها خود غایت این عمل هستند، این سوژه باید خود را به‌منزلۀ یک قانون‌گذار کلی لحاظ کند؛ چراکه او هرچند به‌طور شخصی و فردی هدفی را برمی‌گزیند، چنان این هدف را برخواهد گزید که برای همگان معتبر لحاظ شود و به‌این‌ترتیب، گویی که او یک قانون‌گذار کلی است. یعنی کسی است که خود او به‌طور فردی قوانین را وضع می‌کند؛ اما قوانینی که چه برای شخص او و چه برای دیگر اشخاص دارای اعتبار کلی و ضروری است. در اینجا ما در موقعیتی هستیم که می‌بینیم که باز همان سه قضیه که دربارۀ FUL برای دست‌یافتن به آن لحاظ شد، در مفاد FA دوباره به دیده می‌آید. هر فرمول از دل فرمول‌های قبلی به دست می‌آید و ازقضا مفاد عمومی این فرمول‌ها همچنان یکسان است. در همۀ این فرمول‌ها می‌بینیم که کانت برمبنای کلیت و ضرورت یک ارزش مطلق، یعنی ارادۀ خوب حرکت می‌کند و می‌خواهد این را نشان دهد که ارادۀ خوب مستقل از تمایلات و اهداف اشخاص خاص در نظر هر کسی خوب خواهد بود. هر فرمولی به ما می‌گوید که فرد باید براساس تصمیمی عمل کند که آن تصمیم نه از مقاصد فردی او، که باتوجه‌به مقاصد کلی و موردتأیید هر ذات خردمند باید تأیید شود. هر تصمیمی که نتواند در سنجش عقلانیت توجیهی بیابد، یعنی چنان باشد که همۀ ذوات خردمند نتوانند بپذیرند که این عمل، عملی درست است، نمی‌تواند عملی اخلاقی باشد؛ اما هر تصمیمی که بنا داشته باشد طوری عمل کند که هر موجود خردوَرز مرید دیگر در موقعیت او بود، باید چنین عمل می‌کرد، این تصمیم، تصمیمی است که دارای اعتبار کلی و ضروری است و در انجام عمل خود به‌طور هم‌زمان سایر ذوات معقول یا خردمند و عقلانی را لحاظ کرده است. این مفاد در تمام فرمول‌های امر مطلق مشترک است. پس تا اینجا این سخن کانت که امر مطلق یگانه است، برای ما توجیه می‌شود. اکنون باتوجه‌به فرمول FRE و دریافتن اینکه آن فرمول نیز معنایی یکسان با سایرین دارد، بحث حاضر تکمیل می‌شود.

«مفهوم هر ذات عقلانی به‌منزلۀ کسی که باید خودش را در مقام قانون‌گذار کلی ازطریق ماکسیم‌های اراده‌اش لحاظ کند و از این منظر خودش و کارهایش را ارزیابی کند، ]ما را[ به مفهوم بسیار ثمربخشی که مبتنی بر آن است، می‌رساند؛ یعنی قلمرو غایات» (Ibid: 41، تأکید از کانت است). سپس کانت توضیح می‌دهد که «چیزی که من از قلمرو غایات می‌فهمم یک وحدت نظام‌مند از موجودات عقلانی مختلف به‌وسیلۀ قوانین مشترک است» (Ibid). کانت از دل FA خودش را به FRE می‌رساند. در تحلیل FA آمد که چگونه اگر هر کسی خودش را به‌طور اخلاقی در نسبت با دیگران فهم کند، ماکسیم‌هایی را باید انتخاب کند که همۀ ذات‌های عقلانی دیگر نیز بتوانند آنها را بپذیرند. حال اگر همگان خود را به‌منزلۀ قانون‌گذاران کلی لحاظ کنند، قلمرو غایات ایجاد می‌شود. به‌بیان کانت در نقد عقل محض «من جهان را، تا جایی که مطابق با همۀ قوانین اخلاقی باشد ... یک جهان اخلاقی می‌نامم» (Kant, 1998/b: 678، تأکید از کانت است). یک جهان اخلاقی یا قلمرو غایات همان‌طور که کانت اذعان می‌کند، تنها یک ایدئال است (Kant, 1998/a: 41). یعنی اگرچه واقعیت ندارد و نمی‌تواند واقعیت داشته باشد، به‌منزلۀ یک مفهوم نظام‌بخش به اعمال می‌تواند مفید باشد. هر کسی در مملکت غایات است، اگر خودش را هم‌زمان هم به‌عنوان واضع قوانین ببیند و هم به‌منزلۀ کسی باشد که تابع قوانین است (Ibid). همچنین، ازآنجاکه این مملکت غایات مملکت تمام سوژه‌های عقلانی است، هر کسی چنان‌که کانت گفت، تنها در وحدتی نظام‌مند در نسبت با دیگر سوژه‌ها می‌تواند عضو مملکت غایات باشد. در اینجا نیز کلیت و ضرورت قانون و لحاظ «دیگران» در گزینش تصمیم‌ها نقشی مشابه با سایر فرمول‌ها ایفا می‌کند. تا اینجا ملاحظه شد که هر فرمول کانت به‌طور کلی چه معنایی در نظام اخلاقی او می‌یابد و اینکه چه نسبتی با قانون به‌عنوان امری کلی و ضروری پیدا می‌کند و اینکه چگونه اخلاق کانتی در هر فرمول خود، معنای خود را در نسبت با دیگر سوژه‌های عقلانی می‌یابد.

ارتباط میان فرمول‌ها

تا اینجا بحث به‌گونه‌ای پیش رفت که گویی همه‌چیز واضح است و همگان می‌توانند بر سر اینکه فرمول‌ها هم‌ارز یکدیگر است، توافق داشته باشند؛ اما چه شاهد متنی‌ مسلّمی برای این مورد می‌توان نشان داد؟ بحث حاضر با سخن کانت آغاز شد که امر مطلق یگانه است و ازقضا خود کانت می‌گوید که از دل همان یک فرمول مابقی فرمول‌ها را بیرون می‌کشد؛ اما در اینجا پاسخ به این مسئله باقی مانده است که: آیا هر پنج فرمول وظایف یکسانی را پیش می‌کشد؟ و اینکه از پیتن نقل شد که می‌گوید: «اما او با پنج فرمول مختلف ما را سردرگم می‌کند؛ اگرچه به‌قدر کافی عجیب است که می‌خواهد طوری سخت بگوید که انگار تنها سه صورت‌بندی وجود دارد». به نظر می‌رسد که این پرسش که آیا هر فرمول وظایف یکسانی را به ما می‌دهد که سایر فرمول‌ها نیز می‌دهد یا اینکه نه هر فرمول وظایف خاص خود را پیش خواهد کشید و درنتیجه فرمول‌ها هم‌ارز یکدیگر نیست، به‌طور کامل مساوی با اشتباه فهمیدن آموزۀ کانت است. «سه روش فوق برای بازنماییدن اصل اخلاق ]که آورده شد[ در بنیاد تنها چند فرمول از قانونی یگانه است و یکی از آنها دو تای دیگر را دربرمی‌گیرد[viii]. با اینکه میان آنها تفاوت وجود دارد، این تفاوت جنبۀ سوبژکتیو دارد تا جنبۀ ابژکتیو و درعمل یعنی یک ایده‌ ]یعنی قانون اخلاق[ را به شهود نزدیک‌تر می‌کند (به‌وسیلۀ تشبیه) و به‌این‌وسیله آن را در دسترس احساس قرار می‌دهد» (Kant, 2002: 54، تأکید از نگارنده است). همان‌طور که مشخص است، کانت نمی‌خواهد با ارائۀ هر فرمول مجموعۀ جدیدی از وظایف را استنتاج کند؛ بلکه هر فرمول می‌خواهد قانون یگانه را به شهود نزدیک‌تر کند. «برای ارزیابی اخلاقی بهتر است همیشه مطابق روش پیش برویم و به‌عنوان پایۀ آن ]یعنی ارزیابی اخلاقی[ با فرمول کلی امر مطلق آغاز کنیم: طبق ماکسیمی عمل کن که بتواند هم‌زمان خود را به قانون کلی مبدل کند؛ اما اگر کسی بخواهد یک دسترسی یا مدخل برای قانون اخلاق فراهم کند، بسیار مفید است که یک و همان عمل را تحت هر سه مفهوم فوق ]یعنی سه فرمول[ بیاورد و تا جایی که ممکن است، آن را ]از منظر توانایی برای داوری اخلاقی[ به شهود نزدیک‌تر کند» (Ibid: 55). همان‌طور که این نقل‌قول از متن کانت نشان می‌دهد، کانت تأکید دارد که همۀ این فرمول‌ها بیانی از همان امر مطلق یگانه است و برای ارزیابی فعل ازلحاظ اخلاقی می‌تواند در کنار هم به کار رود. کانت قصد ندارد تعدادی فرمول مجزّا معرفی کند که هرکدام برای خودش به‌طور مجزّا معنا و دلالت‌های ویژه‌ای داشته باشد؛ چنان‌که یک فرمول وظایفی را به ما بدهد؛ درحالی‌که فرمول دیگر از دادن آن وظایف ناتوان است؛ بلکه می‌گوید سودمندترین کار این است که این سه فرمول را در کنار همدیگر برای داوری یک عمل ازلحاظ اخلاقی یا غیراخلاقی‌بودن آن استفاده کنیم. باتوجه‌به مقدمۀ این نوشتار این ادعای کانت، یعنی یگانه‌بودن فرمول‌ها، با مخالفت جدی روبه‌رو است؛ چراکه همان‌طور که گفته شد، برخی مفسران کانت معتقدند که نمی‌توان از فرمول‌های فوق وظایف یکسانی استخراج کرد. این نزاع در زبان فارسی نیز مغفول نبوده است؛ به‌طوری‌که می‌توان گفت دو مؤلف گران‌قدر در زبان فارسی به این مسئله توجه داشته‌اند؛ به‌طوری‌که محمدرضائی وحدت فرمولی کانت را به‌طور ضمنی به پرسش می‌کشد و با اینکه سه فرمول اصلی وجود دارد، موافقت می‌کند (محمدرضائی، 1389: 98) و همچنین، اترک در روند کلی بحث خود معتقد است که میان فرمول‌ها تفاوت جدی وجود دارد (اترک، 1392). موضع مختار این نوشتار به‌عنوان میراث‌دار این آثار، قصد ندارد بگوید که میان فرمول‌های کانتی تفاوتی نیست؛ بلکه تأکید این نوشتار بر این است که منظور کانت از ارائۀ فرمول‌های مختلف، باتوجه‌به نقل‌قول بالا، طبق تصریح خود او این بوده است که این فرمول‌ها هرکدام بیانی از قانونی یگانه است که مفید‌ترین شیوۀ بررسی وظایف اخلاقی ما این است که این فرمول‌ها را در هر مسئلۀ اخلاقی در کنار هم به کار ببریم. به‌این‌ترتیب، حتی اگر میان دلالت فرمول‌ها تفاوت‌هایی موجود باشد، منظور کلی کانت صدمه‌ای نمی‌بیند؛ چراکه وی می‌خواهد هر فرمول، که به‌نظر وی بیانی از قانون یگانۀ اخلاق است، در کنار سایر فرمول‌ها برای بررسی مسائل اخلاقی به کار رود.

چرا کانت در اینجا از سه شیوه یا روش-یا همان فرمول- صحبت کرده است؛ درحالی‌که برای مخاطب خودش پنج فرمول را ارائه می‌کند؟ برخی مفسران راه‌حل خود را این‌گونه ارائه می‌کنند که فرمول‌های FUL و FLN نشان‌دهندۀ یک فرمول است، FH فرمولی جداگانه است و فرمول‌های FA و FRE نیز نشان‌دهندۀ یک فرمول است (برای مثال:Wood, 2007: 69-79  و یا Guyer, 2007: 73-103). این تفسیر تا حدی دقیق است؛ اما همچنان در یک نکته دربارۀ منظور کانت دچار سوءتفاهم است. نشان داده شد که نخستین گذار کانت از FUL به FLN تنها با درنظرگرفتن مفهوم‌سازی کانت از کلیت و ضرورت قانون برمبنای الگویی برای مفهوم قانون صورت گرفت و این الگوی قانون اخلاق را تنها نوع دیگر قوانین، یعنی قوانین طبیعت مهیا می‌کرد. گذار از FUL به FLN جرح‌وتعدیل همان فرمول اول نیست که با بیان دیگری از FUL به FLN رسیده باشیم؛ طوری که بتوانیم بگوییم فرمو‌ل‌های FUL و FLN معادل یکدیگر است. همچنین، گفته شد که فرمول FUL بیان اصلی کانت دربارۀ امر مطلق است. پس وقتی کانت می‌گوید: «سه شیوه یا روش فوق در بازنمایی همان قانون یگانه» دارد، دربارۀ سه شیوه یا روش در بازنمایی فرمول FUL صحبت می‌کند؛ نه اینکه فرمول FUL خودش یک شیوۀ بازنمایی قانون باشد. به‌این‌ترتیب، فرمول FUL فرمول اصلی است، فرمول FLN یکی از شیوه‌های بازنمایی آن است، FH شیوه‌ای دیگر است و FA و FRE شیوۀ سوم بازنمایی فرمول FUL است. مراجعه به نقل‌قول کانت که بالا ذکر شد (Kant, 2002: 55) این نظر را تأیید می‌کند؛ چراکه می‌گوید کار سنجش باFUL  به‌عنوان بیان اصلی قانون اخلاق آغاز می‌شود؛ اما برای تدقیق سنجش باید از سه فرمولی که مدخلی شهودی‌تر برای قانون اخلاق به دست می‌دهند، استفاده کرد.

تا اینجا نشان داده شد که چگونه فرمول‌های کانت از دل همدیگر می‌تواند بیرون کشیده شود و همین‌طور، نشان داده شد که چگونه برای داوری و ارزیابی اخلاقی اعمال به کار می‌آید. همین موارد برای نشان‌دادن اینکه فرمول‌ها چه معنا و دلالت و چه ارتباطی با همدیگر دارد، کاملاً کافی است. هدف همین بوده است که بفهمیم چگونه کانت از آن فرمول یگانه سایر فرمول‌ها را بیرون می‌کشد و اینکه ببینیم که این فرمول‌ها چگونه در ارتباط با همدیگر در داوری ما در رابطه با اعمال می‌تواند عمل کند؛ اما برای پایان این بحث تنها نکته‌ای که باقی مانده است که به‌طور مختصر به دیده آید، این است که چگونه طبق بیان کانت یکی از فرمول‌ها دو تای دیگر را دربرمی‌گیرد (Kant, 2002:54). ما در بحث خود دربارۀ مسیر کانت در استنتاج فرمول‌ها از دل یکدیگر دیدیم که FA (و FRE که از دل همین فرمول درمی‌آید و تابع آن است) از باهم‌لحاظ‌کردن سایر فرمول‌ها فهم شده است. کانت توضیح داد که چگونه اگر کلیت قانون را در کنار مادۀ آن لحاظ کنیم به FA می‌رسیم. به‌این‌ترتیب، اگرچه FLN تأکید خود را بر کلیت قانون می‌گذارد و FH نشان می‌دهد که غایت مادۀ قانون چیست، FA (و به‌تبع آن، FRE) از باهم‌لحاظ‌کردن این خصیصه‌های کلیت و غایت یا ابژه‌ برای ما به منصۀ ظهور درآمده است. به‌این‌ترتیب است که یکی از این فرمول‌ها (FA و به‌تبع آن، فرمول FRE) دو تای دیگر را درون خودش وحدت بخشیده است.

نتیجه‌گیری

دیده شد که کانت پنج فرمول را به‌عنوان فرمول‌های امر مطلق به ما معرفی کرده است. با معرفی FUL بیان اصلی امر مطلق ارائه می‌شود. سایر فرمول‌های امر مطلق از دل همین فرمول باتوجه‌به «کلیت» و «ضرورت» قانون اخلاق و همچنین، با لحاظ «دیگری» ارائه ‌می‌شود. به‌این‌ترتیب، گفته شد که هر فرمول از بسط فرمول‌های قبلی خود نتیجه شده است. این موضوع یگانگی و درنتیجه ارتباط میان فرمول‌ها را نشان می‌دهد. همچنین، در کاربست فرمول‌ها و ارتباط آنها باتوجه‌به این مسئله، دیده شد که در روش اخلاق کانتی درست‌تر این است که همۀ فرمول‌ها را برای فهم وظیفۀ اخلاقی در کنار هم و با هم به کار برد و روش کانت این‌گونه نیست که هر فرمول بتواند مطلقاً جدای از سایر فرمول‌ها نظام وظایف را کاملاً تشریح کند یا اینکه نظام متفاوتی از وظایف را تمهید کند و ارائۀ فرمول‌های متعدد توسط کانت به‌دلیل این است که FUL به‌کمک سایر فرمول‌ها و همراه یکایک آنها بتواند در هر مورد وظیفۀ اخلاقی را مشخص کند.

[1] Formula of Universal Law

[2] Formula of the Law of Nature

[3] Formula of Humanity as End in itself

[4] Formula of Autonomy

[5] Universal Formula

[6] Formula of the Realm of Ends

[7] happiness

[8] desire

[9] typic

[i]) عموم مفسران کانت دربارۀ تعداد فرمول‌ها از نظر پیتن پیروی کرده‌اند؛ برای مثال وود (Wood, 2017)، تیمرمان (Timmermann, 2007)، گایر (Guyer,  2007)، انگستروم (Engstrom, 2009, 149-183)، سجویک (Sedgwick, 2008) از پیتن در معرفی فرمول‌ها پیروی می‌کنند؛ اما سخن کانت را دربارۀ اینکه سه فرمول وجود دارد، جدی می‌گیرند؛ به‌نحوی‌که فرمول‌های اول و دوم را به‌لحاظ دلالت یک فرمول لحاظ می‌کنند و فرمول چهارم و پنجم را نیز به‌لحاظ دلالت یک فرمول لحاظ می‌کنند و به‌این‌ترتیب، قول کانت دراین‌باره را که تنها سه فرمول وجود دارد، توجیه می‌کنند و دیگر نمی‌گویند که پنج فرمول وجود دارد؛ بلکه تنها سه فرمول داریم. تنها استثنا تیمرمان است که فرمول‌های چهار و پنج را به‌لحاظ دلالت یک فرمول لحاظ می‌کند؛ اما میان فرمول نخست و سایر فرمول‌ها فرق قائل می‌شود.

[ii]) مثلاً نگاه کنید به رشر به‌عنوان یکی از کسانی که چنین نظری دارد: (Rescher, 2000: 231).

[iii]) اندیشۀ اخلاقی در یونان باستان نقطۀ اتکای بحث خود را بر فضیلت یا نیکبختی قرار می‌دهد. برای مثال، سقراط در آثار افلاطون از ماهیت فضیلت می‌پرسد و ارسطو چون نیکبختی را چیزی می‌داند که همگان در طلب آن هستند، اخلاق را به‌عنوان بخشی از علم سیاست در نسبت با مفهوم آن و نیل به آن بررسی می‌کند (Aristotle, 2002: 97). طبق نظر کانت آرمان خیر اعلا در اندیشۀ سنّتی جمع میان این دو مفهوم یا تفسیر یکی از این دو مفهوم به‌نفع دیگری است؛ چنان‌که مثلاً در رواقیان نیکبختی‌داشتن فضیلت است و در اپیکوریان فرد نیکبخت بافضیلت است (Kant, 2015: 90-91).

[iv]) البته باید توجه کرد که در میان مفسران کانت دربارۀ اینکه قضیۀ نخست کدام است، هیچ توافقی وجود ندارد؛ اما به نظر می‌رسد از میان مفسران، آلن وود و دیتر شونکر در اثر مشترک خود تفسیر دقیقی ارائه می‌دهند (Wood & Schönecker, 2015: 58-76). ایشان نیز این قضیه را به‌جای اینکه در متن بیابند، آن را بازسازی می‌کنند؛ اما بازسازی آنها از قضیۀ نخست تقریباً مطابق همین متنی است که از کانت آمد.

[v]) مهم است که در اینجا از بروز این سوءتفاهم جلوگیری شود که اصلی‌بودن FUL به‌این‌معنا است که در متن کانت فرمولی است که کانت فقط باتوجه‌به آن می‌تواند فرمول‌های انضمامی‌تری را استنتاج کند؛ نه اینکه بنیادی‌ترین بیان برای قانون اخلاق باشد؛ چراکه این فقط یک بیان بسیار انتزاعی است و هنوز اشاره‌ای به غایت و بنیاد امر اخلاقی ندارد.

[vi]) پیتن معتقد است که فرمول قانون طبیعت (FLN) به وجه غایت‌شناختی طبیعت اشاره دارد؛ چراکه اخلاق غایت‌شناسانه است (Paton,  1946: 149-150).

[vii]) در اینجا ذکر این نکته نیز ضروری است که کانت دربارۀ وظایف شخص در قبال خودش نیز سخن می‌گوید. در اینجا بدون اینکه وارد جزئیات پیچیدۀ این بحث شویم، باید بگوییم در نگاه کانت باتوجه‌به وجه تأملی انسان، انسان با خودش در قبال وظایف در قبال خودش، به‌مثابۀ یک دیگری برخورد خواهد کرد. این البته به‌آن‌معنا است که رفتار در قبال خویشتن نیز می‌تواند همچون رفتار در قبال دیگری لحاظ شود که این ازحیث دوگانۀ پدیدار و ذات معقول‌بودن سوژه برمی‌آید. برای درک بیشتر منظور کانت می‌توان به کتاب مابعدالطبیعۀ اخلاق وی رجوع کرد که بحث دربارۀ آن خارج از مجال ما است (Kant, 1991: 214-215).

[viii]) این عبارت در ترجمۀ فارسی اشتباه بازتاب داده شده است که البته تقصیری ازجانب مترجمان صورت نگرفته است؛ بلکه حتی ترجمه‌های انگلیسی قدیمی‌ نیز این عبارت را به‌اشتباه ترجمه‌ کرده‌اند. نخستین بار با ترجمۀ آلن وود، معنای این عبارت در زبان انگلیسی به وضوح رسیده است و در اینجا همین ترجمه مبنا قرار گرفت.

اونی، بروس (1393). نظریۀ اخلاقی کانت. ترجمۀ علیرضا آل‌بویه. مؤسسۀ بوستان کتاب.
محمدرضائی، محمد (1389). تبیین و نقد فلسفۀ اخلاق کانت. مؤسسۀ بوستان کتاب، چاپ دوم.
هوفه، اتفرید (1392). قانون اخلاقی درون من. ترجمه و تألیف رضا مصیبی. نشر نی.
Aristotle (2002). Nicomachean Ethics. Translated by Christopher Rowe. New York, Oxford University Press.
Engstrom, Stephen (2009). The Form of Practical Knowledge. London, Harvard University Press.
Guyer, Paul (2007). Kant’s Groundwork for the Metaphysics of Morals A Reader’s Guide. New York, Continuum.
Hegel, G. W. F. (2008). Outlines of the Philosophy of Right. Translated by T. M. Knox. Edited by Stephen Houlgate. New York, Oxford University Press.
Kant, Immanuel (2015). Critique of Practical Reason. Translated by Mary Gregor. New York, Cambridge University Press.
--------------------- (1998/a). Groundwork for the Metaphysics of Morals. Translated by Allen W. Wood. New York, Cambridge University Press.
(ترجمۀ فارسی این اثر با مشخصات نیز مورد توجه بوده است: کانت، ایمانوئل (1394)، بنیاد مابعدالطبیعۀ اخلاق. ترجمۀ حمید عنایت و علی قیصری. نشر خوارزمی، چاپ دوم).
--------------------- (1998/b). Critique of Pure Reason. Translated and Edited by Paul Guyer and Allen W. Wood. New York, Cambridge University Press.
--------------------- (2015). Prolegomena to Any Future Metaphysics That Will Be Able to Come Forward as Science. Translated and Edited by Gary Hatfield. New York, Cambridge University Press.
Kerstein, Samuel J. (2002). Kant’s Search for the Supreme Principle of Morality. New York, Cambridge University Press.
Paton, H. J. (1946). The Categorical Imperative A study in Kant’s Moral Philosophy. The Anchor Press.
Pogge, Thomas W. (1998). The Categorical Imperative. Edited by Paul Guyer. In Kant's Groundwork of the Metaphysics of Morals. Rowman & littlefield Publishers, Inc.
Rescher, Nicholas (2000). Kant and the Reach of Reason. New York, Cambridge University Press.
Sedgwick, Sally (2008). Kant’s Groundwork of The Metaphysics of Morals An Introduction. New York, Cambridge University Press.
Timmermann, Jens (2007). Kant’s Groundwork of the Metaphysics of Morals. New York, Cambridge University Press.
Wood, A. W. & Schönecker, Dieter (2015). Immanuel Kant’s Groundwork for the Metaphysics of Morals A Commentary. Translated by Nicholas Walker. Harvard University Press.
Wood, A. W. (2017). Formulas of The Moral Law. New York, Cambridge University Press.
----------------. (2007): Kantian Ethics, New York, Cambridge University Press.