Document Type : Original Article
Authors
1 PhD student, Department of Moral Philosophy, Faculty of Theology, Qom University, Qom, Iran.
2 Associate Professor, Department of Philosophy, Faculty of Persian Literature and Foreign Languages, Tabriz University, Tabriz, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
- مقدمه
درک اندیشههای لویناس منوط به نقد او از سیر کلی تاریخ فلسفۀ غرب است. دو تعبیر مهم در این نقد که به نظر میرسد لویناس آنها را از رسالۀ «سوفیست[1]» افلاطون به عاریت گرفته است، «همان[2]» و «غیر[3] » هستند. لویناس معتقد است تاریخ فلسفۀ غرب تقلیل غیر به همان یا دیگری به خویش است (Levinas, 1969, p. 40). هستیشناسی در تاریخ فلسفۀ غرب ریشۀ طولانی دارد و مکرراً کوشیده است تا هر غیری را به امری واحد یا همان تقلیل دهد. به نظر میرسد هستیشناسی تلاش میکند غیر را از کار بیندازد تا به این صورت، از خود در برابر هر تهدیدی دفاع کند که توسط غیر ایجاد میشود. این فلسفه از نگاه لویناس «فلسفۀ همان» یا «همسانسازی» است (علیا، 1388، ص. 37).
غیر یا دیگری از نگاه هستیشناسی، گسستی از همان است و این جدایی از راه جذب و انحلال غیر در همان رفع میشود. در این رویکرد، نوعی بازگشت به خویش در جریان است. این چیزی است که لویناس از آن با تعابیری همچون «تمامیتخواهی»، «جهانگشایی همان»، «سلطهجویی» و «خودمحوری» نام میبرد. برای مثال، «آموزۀ تذکار» در افلاطون بر این روند تمامیتخواهی هستیشناسی تأکید میکند. آموزۀ تذکار از این موضوع حکایت میکند که من چیزی از دیگری فرانمیگیرم، مگر اینکه از قبل در درون من وجود دارد یا نهادینه شده است. در پدیدارشناسی هوسرل، «خود استعلایی» منشأ هر گونه شناخت و معنایی است که هر غیری از خدا تا دیگری گرفته تا اعیان در درون آن متقوم میشود. لویناس با استناد به این تعبیر، رویکرد هوسرل را نوعی «خویشتنشناسی» میداند که در سراسر فلسفۀ غرب نمایان است. از دیدگاه لویناس، این رویکرد نفی تفاوت، تعالی، استعلاء و تقلیل تعالی به حلول را به ارمغان میآورد؛ از این رو، او سیر فلسفۀ غرب را نوعی تقلیلگرایی میداند. لویناس معرفتشناسی را در ذیل همین رویکرد هستیشناسی میآورد (دیویس، 1386، ص. 33). لویناس باور دارد معرفت و مفهومپردازی نوعی تصاحب و سلطه همراه خود دارند. معرفت و مفهومپردازی غیرها و تفاوتها را تحت سلطه در میآورند و آنها را در قالب مفاهیم کلی به امر واحد و همانها تبدیل میکنند.
لویناس میکوشد در مقابل چنین دورنمایی بایستد و در نظر دارد مواجههای با غیر و دیگری داشته باشد که در نهایت، نتوان آن را به هستیشناسی تقلیل داد. لویناس بر غیریت غیر تأکید میکند و دیگری را از لحاظ دیگربودگی میستاید و بر آنچه تقلیل غیر به همان میداند، خط بطلان میکشد (Levinas, 1991, p. 15). از دیدگاه لویناس، غیر یا دیگری از فهم ما فراتر میرود و مواجهۀ ما با دیگری نه در فهم، بلکه در ملاقات شکل میگیرد.
از آنجا که لویناس از جملۀ فیلسوفان قرن بیستم و به اصطلاح، یک فیلسوف عصر جدید به شمار میآید، به نظر میرسد ابعاد و زوایایی فراوان از فلسفۀ اخلاق لویناس هنوز آن طور که باید، شرح داده نشدهاند؛ اما تا به امروز، آثاری در خور توجه در باب فلسفۀ اخلاق لویناس تألیف یا ترجمه شدهاند که معمولاً با توضیحی مبسوط تلاش میکنند معنای اخلاق و شرط امکان اخلاق را در فلسفۀ اخلاق لویناس دریابند و در این راه، به دیگری و چهره در مواجهه با دیگری میرسند. از دیدگاه آنان، اخلاق از نظر لویناس در مواجهۀ سوژه با دیگری شکل میگیرد و هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، این سوژه است که احساس وظیفه میکند تا خود را در برابر دیگری مسئولیتپذیر بداند و با او رفتار اخلاقی داشته باشد؛ از این رو، در حالی که دیگر اندیشمندان و پژوهشگران میکوشیدند به سوژه اولویت ببخشند و همۀ موضوعها را به هستیشناسی و معرفتشناسی تقلیل دهند، در این مقاله تلاش میشود بنیان اخلاقی چهرۀ دیگری بر اساس چهار مبنای: 1-هستیشناسی، 2-معرفتشناسی، 3-روانشناسی و 4- زبانشناسی بررسی شود؛ به گونهای که در نهایت، بتوان بنیان اخلاقی اندیشۀ لویناس را در مبنای زبانی او کشف کرد.
2-چهرۀ سخنگو؛ صدای دیگری
طرح بنیادین لویناس با عنوان «تمامت و نامتناهی» که نخستین اثر اصلی او است، با یک تضاد مشخص شده است که در عنوان کتاب اعلام شده است. تمامیت باید به عنوان فرمانروایی «سوژه» یا «همان» درک شود که در آن، همه چیز و همه کس به عنوان بخشی از یک کل یا به عنوان عضوهایی تحت یک قانون وجود دارند. تمامیت که هر کسی را مجبور میکند تا نقشی معینی داشته باشد، مبتنی بر نوعی خشونت است (Levinas, 1969, p. 38)؛ زمانی که فرد در تلاش برای حفظ خود از ابزار عقلانی و شناخت استفاده میکند، با خشونت در جنگی است که پایانی ندارد. این تمامیت در تضاد با دیگری نامتناهی است که از هر محدودیت و قانونی فراتر میرود. این تمامیت تکهتکه میشود و در آن، چهرۀ دیگری نقش اصلی را ایفا میکند. چهرۀ دیگری همچون «سرچشمۀ بیرونی یا متعالی» عمل میکند.
پس، «چهره» به چه معنا است؟ و میتوانیم «چهره» را به چه موجودی نسبت دهیم؟ اگر چهرۀ دیگری فراتر از قلمرو هستی شناسی موجودات در نظر گرفته شود، ما فقط میتوانیم نشان دهیم چهره در اصل چه چیزی نیست. چهره چیزی نیست که به معنای واقعی کلمه بتوانیم آن را ببینیم و لمس کنیم و با حرکت به درون افقهای باز و با گذر از چشماندازهای در حال تغییر، آن را به محتوایی ویژه تبدیل کنیم. چهره به دنیای بیرون کاری ندارد و راه به دنیای درون نیز باز نمیکند. با این اوصاف، دربارۀ این پدیدۀ عجیب چه میتوانیم بگوییم؟ پیش از آنکه دربارۀ چهره نظری را بیان کرد، میتوان گفت «چهره سخن میگوید». لویناس معتقد است میتوانیم چهره را به عنوان یک پدیده در نظر بگیریم؛ «پدیده موجودی است که ظاهر میشود؛ اما غایب میماند» (Critchley, 2004, p. 67). به نظر میرسد لویناس تعریف سنتی از هستی انسان را بازارزشگذاری میکند. با اصلاح تعریف سنتی، میتوان گفت «انسان موجودی است که چهره دارد».
اما بهراستی، «چهرۀ سخنگو» به چه معنا است؟ تقدم چهره بر این واقعیت مبتنی نیست که شخص دیگری را به من نشان میدهد، بلکه بر سخن گفتن دربارۀ چیزی یا کسی مبتنی است. در این حالت، دیگران در شرایط برابر با من ارتباط برقرار میکنند؛ این نیز مستلزم آن است که معتقد باشیم چهره خود را بیان میکند. مرلوپونتی بیان میکند «ما در سطح زبان گفتن حرکت میکنیم نه در سطح زبان گفته» (Critchley, 2004, p. 68). سپس، لویناس این موضوع را استمرار میبخشد که ما بر روی «گفتن» متمرکز میشویم تا «گفته». لویناس حتی یک گام فراتر میرود و زبان گفتن را با آواهایی شخصی سازی میکند که به نظر میرسد در زبانشناسی سوسوری غیرمعمول هستند؛ تا جایی که در آن، چهرۀ سخنگو به عنوان دال اولیه عمل میکند. به بیان سادهتر، چهره نخستین کلمه را تشکیل میدهد. چهره دالی است که در بالای نشانههایش ظاهر میشود، همچون چشمانی که به شما نگاه میکنند. دیگری مولد مفهومی است که مقدم بر سوژه است.
لویناس تأیید میکند بین دیگری و سوژه رابطه وجود دارد و این رابطه با حالتی از عدم تقارن مشخص شده است (علیا، 1388، ص. 177). او به وضعیتی اولیه از تماس اشاره میکند که حاکی از تعامل در سطحی بالا است. هنگامی که لویناس به «نگاه» اشاره میکند، در واقع، چهرۀ دیگری را به عنوان نمایندۀ «کل انسانیت» مطرح میکند که به ما (سوژهها) نگاه میکند. چهرۀ دیگری با عدالت به سوژهها فرمان میدهد. «چهرۀ دیگری مصداق عدالت نیست، بلکه منشأ آن است» (Critchley, 2004, p. 69). به نظر میرسد تقاضای سوژۀ تمامیتخواه با اقدامی منفی، همچون امکان قتل، به اوج میرسد؛ اما جلوگیری از آن با نیرویی شکل میگیرد که کیفیت آن فیزیکی نیست، بلکه اخلاقی است. دیگری در برابر خشونت سوژه مقاومت میکند؛ نه به عنوان کسی که به تمامیت موجودات تعلق دارد، بلکه به عنوان یک نامتناهی که فراتر از تمام موجودات است. «این نامتناهی قویتر از قتل مقاومت میکند... آن چهره است، آن اظهارکنندۀ این فرمان نخستین است: «مرتکب قتل نشو»، یا به تعبیر سادهتر: «تو نباید بکشی»» (Critchley, 2004, p. 70).
این صورتبندیها نمیتوانند با مفاهیم خداشناسی، انسانشناسی و... سروکار داشته باشند. عبارتهایی که بیان شدند، امری هنجاری نیستند، بلکه خطاب به کسی بیان میشوند؛ گویی چهره شریک یک دیالوگ یا طرف مقابل در یک دعوا است. مقاومتی که در چهرۀ دیگری میدرخشد، معطوف به دیدن، دانستن یا انجام دادن نیست. دیگری قدرت سوژۀ تمامیتخواه برای کشتن را به نوعی ناتوانی تبدیل میکند. در واقع، گفتاری که چهره بیانگر آن است از ناتوانی سوژه دفاع نمیکند، بلکه توانایی سوژه را برجسته میکند. این مقاومت عجیب بر اساس آنچه دیگری میگوید و دلایلی که دیگری ارائه میدهد نیست، بلکه معادل این واقعیت است که دیگری سوژه را خطاب قرار میدهد. بهیقین، ما میتوانیم با آنچه دیگری میگوید مخالفت کنیم؛ زیرا دیگری یک مرجع جزمی نیست؛ اما نمیتوانیم با فراخوان و مطالبه چهرۀ دیگری مخالفت کنیم؛ زیرا بر هر ابتکاری که ممکن است انجام دهیم، مقدم است.
3-چهرۀ مبهم؛ ردپای دیگری
همانطور که در «تمامیت و نامتناهی» میبینیم، دیگری یا چهرۀ دیگری همواره حاضر است (Lvinas, 1969, p. 213). در «فراسوی هستی یا ماسوای ذات» نیز مفهوم دیگری یا چهرۀ دیگری با مفهوم «مجاورت و نزدیکی» ارتباطی تنگاتنگ دارد. مفهوم «مجاورت و نزدیکی» از نظر لویناس نه به معنای هستیشناسی اجتماعی به کار میرود و نه به معنای موجوداتی که در یک مکان قرار میگیرند، بلکه مفهوم مجاورت از نظر لویناس نزدیکی و مواجهه با چهرۀ دیگری را بیان میکند. در «مجاورت و نزدیکی» فرمانی شنیده میشود. در حقیقت، مفهوم «مجاورت و نزدیکی» به معنای «همسایۀ چهره بودن است» (Critchley, 2004, p. 75).
شنیدن فرمان به عنوان رویدادی ارائه میشود که رخ میدهد، نه به عنوان عملی که توسط سوژههای فردی انجام میشود. یکی سخن میگوید و دیگری گوش میدهد؛ چنانکه گویی کسی که فرمان را دریافت میکند، همواره در برابر فرمان مسئول بوده است. رویداد فرمان نه واقعیتی خنثی و نه عملی مسئولانه است. در مقابل، حامل پاسخگویی و مسئولیتپذیری است. پاسخ به مسئولیت ما را تحریک میکند. لویناس «معمولاً اصطلاحاتی مانند وسواس یا حتی جنون را به کار میبرد» (Critchley, 2004, p. 76).
تأملات لویناس دربارۀ نزدیکی و دوری چهرۀ دیگری بر موضوع مهم ردیابی متمرکز شده است. ردیابی همانند چهرۀ دیگری میدرخشد. چهره به عنوان باقیمانده از کسی که در گذشته است، به یک یادگاری اشاره دارد، ردپای دیگری را علامتگذاری میکند و حتی دیگری را تشکیل میدهد (Critchley, 2004, p. 77). لویناس بر مشخص بودن این ردپا تأکید میکند و چهره به عنوان ردپای دیگری، ویژگی مبهم یک معما را حفظ میکند.
4-مسئولیتپذیری سوژه در مواجهه با چهرۀ سخنگو
هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، درمییابد چهره حامل پیامها و فرامین اخلاقی است و او مخاطب این پیامها و فرامین اخلاقی است؛ تا جایی که نسبت به دیگری پاسخگو است و مسئولیت اخلاقی دارد. پاسخگویی سوژه نسبت به دیگری اجتنابناپذیر است. سوژه هنگامی که از مقولههای ذهنی و موضوعهای نظری رهایی پیدا میکند و متوجه میشود این هویت اصیل و حقیقی نیست، چارهای ندارد در جستوجوی هویت حقیقی خود باشد. این هویت حقیقی نمیتواند از سوی اجسام و اشیاء متعین شود؛ زیرا اجسام و اشیاء اساساً هویت ندارند و هویت آنها بر اساس مقولههای ذهنی سوژۀ شناسنده تعریف میشود. هویت حقیقی سوژه باید از سوی انسانی دیگر متعین شود. این انسان دیگر یا دیگری نیز بلافاصله با حضور خود در میدان نگاه سوژه، او را به مسئولیت اخلاقی فرامیخواند. سوژه در مواجهه با دیگری و مشاهدۀ چهره دیگری درمییابد نسبت به دیگری وظایف و مسئولیتهایی دارد (Critchley, 2004, p. 38)؛ ولی در قبال اجسام و اشیاء چنین وظایف و مسئولیتهایی را ندارد.
سوژه هنگامی که در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد و پذیرای او میشود، هویت خود را بر اساس پاسخگویی و مسئولیتپذیری متعین میکند. به تعبیر دیگر، سوژه هویت خود را بر اساس مؤلفههای اخلاقی معرفی میکند. از آنجا که «پاسخگویی» و «مسئولیتپذیری» را میتوان دو مؤلفۀ اصلی در اخلاق برشمرد و حتی برخی این دو را به عنوان معیارهای سنجش افعال اخلاقی معرفی میکنند، میتوان گفت پاسخ سوژه به چهرۀ دیگری ضروری است تا سوژه هم بتواند هویت حقیقی خود را تعین ببخشد و هم با گام نهادن در قلمرو اخلاقی، با پرورش استعدادهای اخلاقی خود، به سعادت دست یابد. به نظر میرسد پاسخگویی و مسئولیتپذیری سوژه نسبت به دیگری در ذات سوژه نهفته باشد (علیا، 1388، ص. 246) و سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری، به متناهی بودن خود و نامتناهی بودن دیگری پی میبرد.
در عصر حاضر و به ویژه در عصر پستمدرنیسم، پاسخگویی و پذیرش مسئولیت و به طور کلی، رعایت چارچوبها و قوانین به حاشیه رانده میشود و انسان مدرن تلاش میکند تا حد امکان خود را از پاسخگویی و مسئولیت برهاند و در خارج از چارچوبها و قوانین قرار بگیرد. در عصر پستمدرنیسم، اخلاق موضوعیت ندارد و در برخی مواقع، منافع و رفاه انسانی بنیان مفاهیم و احکام اخلاقی را میسازند. فلسفۀ اخلاق لویناس در عصر حاضر در مقابل اندیشههای اخلاقی پستمدرنیسم قرار میگیرد. اخلاق برای لویناس نه فقط اولویت پیدا میکند، بلکه قوامبخش هویت سوژه میشود. در این رویکرد اخلاقی، منافع و رفاه سوژه بههیچوجه اهمیت پیدا نمیکند، بلکه آنچه اهمیت دارد دیگری و چهرۀ دیگری است. سوژه هنگامی که در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، درمییابد نسبت به دیگری پاسخگو است و مسئولیت اخلاقی دارد. سوژۀ لویناس همچون سوژۀ عصر پستمدرنیسم نسبت به همنوع خود یا دیگری بیتفاوت نیست. سوژۀ لویناس همچون سوژۀ عصر پستمدرنیسم به تعلیق معنا و عدم امکام درک مشترک میان سوژه و دیگری رأی نمیدهد. سوژۀ لویناس به سهولت میتواند با دیگری تعامل کند و پیامها و فرامین اخلاقی را از چهرۀ دیگری کشف کند و خود را نسبت به دیگری پاسخگو و دارای مسئولیت اخلاقی بداند. سوژۀ لویناس صرفاً با مشاهدۀ چهرۀ دیگری میتواند پیامها و فرامین اخلاقی را از دیگری دریافت کند و به اظهار آنها به واسطۀ زبان نیاز ندارد. این امر میتواند نشانهای از دیدگاه لویناس دربارۀ امکان درک مشترک میان سوژه و دیگری باشد.
امکان درک مشترک بین سوژه و دیگری زمینهساز تعامل اخلاقی بین آنها است (علیا، 1388، ص. 156). سوژۀ متناهی بر اساس مقولههای ذهنی خود، یک معنا را از جهان دریافت میکند و دیگری نامتناهی نیز معنایی دیگر را از جهان دریافت میکند؛ زیرا دیگری پیش از آنکه یک دیگری خطاب شود، یک سوژه بوده است و سپس، در مواجهه با چهرۀ یک دیگری دیگر به فضائل اخلاقی آراسته شده است؛ تا جایی که خود حامل پیامها و فرامین اخلاقی برای یک سوژۀ دیگر شده است. به این ترتیب، پیش از آنکه سوژه به یک دیگری نامتناهی تبدیل شود و هنوز متناهی است، در تعامل و مواجهه با چهرۀ دیگری، امکان درک مشترک بین آنها وجود ندارد و در این شرایط، امکان تعامل اخلاقی هم از بین میرود (Critchley, 2004, p. 67)؛ اما سوژۀ متناهی هنگامی که در مواجهه با چهرۀ دیگری نامتناهی قرار میگیرد، درمییابد چهرۀ دیگری حامل پیامها و فرامین اخلاقی و حتی نسبت به دیگری دارای مسئولیت اخلاقی است (علیا، 1388، ص. 171).
دیگری نامتناهی در حیطۀ خارج از درک عملی سوژۀ متناهی قرار ندارد. هرچند سوژۀ متناهی لویناس در جستوجوی بررسی هستیشناسی و معرفتشناسی دیگری نامتناهی نیست (دیویس، 1386، ص. 83)، درک عملی دیگری نامتناهی در توان و ظرفیت سوژۀ متناهی است. سوژه هنگامی که در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، درمییابد دیگری حامل پیامها و فرامین اخلاقی است و با تحقق پیامها و فرامین اخلاقی، خود را در مسیر نامتناهی شدن قرار میدهد (Peperzak, 1993, p. 164).
از این رو، نگارنده باور دارد در فلسفۀ لویناس، بنیان اخلاقی دیگری یا چهره در مواجهه با دیگری را میتوان بر اساس چهار مبنای: 1-هستیشناسی، 2-معرفتشناسی، 3-روانشناسی (انگیزشی) و 4- زبانشناسی بررسی کرد؛ به گونهای که در نهایت، بتوان بنیان اخلاقی اندیشۀ لویناس را در مبنای زبانی او کشف کرد.
5-مبنای هستیشناسی
هستیشناسی[4] مطالعۀ فلسفی حقیقت هستی یا وجود است. هستیشناسی به عنوان بخشی از شاخۀ فلسفه، یعنی متافیزیک شناخته میشود و معمولاً با پرسشهایی همچون چه اشیایی وجود دارند؟ یا اینکه چگونه چنین اشیایی ممکن است در یک سلسلهمراتب گروهبندی شوند؟ سروکار دارد. به این ترتیب، میتوان گفت مهمترین موضوع فلسفۀ اخلاق، هستیشناختی اخلاق است و مهمترین موضوع هستیشناسی اخلاق، واقعگرایی و غیرواقعگرایی اخلاقی است. «واقعگرایی اخلاقی» به نظریهای اطلاق میشود که برای مفاهیم و احکام اخلاقی، صرفنظر از دستور یا توصیه و ابراز احساسات، واقعیت خارجی قائل باشد؛ اما «غیرواقعگرایی اخلاقی» برای مفاهیم و احکام اخلاقی واقعیت خارجی قائل نیست.
در فلسفۀ اخلاق لویناس، هستیشناسی به عنوان پایه و اساس اخلاق در نظر گرفته نمیشود. لویناس در کتاب «تمامیت و نامتناهی»، فلسفۀ غرب را به این دلیل سرزنش میکند که هستیشناسی در آن رجحان پیدا میکند (Lvinas, 1969, p. 43). سوژه برای لویناس دغدغۀ هستیشناسی ندارد و سراسر فلسفۀ اخلاق لویناس بر مسئولیت اخلاقی سوژه نسبت به دیگری هنگام مواجهه با چهرۀ دیگری دلالت میکند (Levinas, 1991, p. 10)؛ اما به نظر میرسد هستی یکی از موضوعهای اصلی است که در اندیشۀ لویناس پیدا میشود: هستی سوژه و هستی دیگری!
سوژه هستی دارد و دیگری نیز هستی دارد. در واقع، هستی سوژه است که باید در مواجهه با هستی دیگری قرار بگیرد و نسبت به او مسئولیت اخلاقی داشته باشد. لویناس هستی را انکار نمیکند (Levinas, 1978, p. 16)، بلکه بررسی هستیشناسی را از فلسفۀ خود کنار میگذارد؛ زیرا دغدغه و تمرکز سوژه باید اخلاقی باشد و در مواجهه با چهرۀ دیگری نسبت به او مسئولیت اخلاقی داشته باشد. مسئولیت اخلاقی هستی سوژه را به هستی دیگری متصل میکند. هنگامی که هستی سوژه در مواجهه با هستی دیگری قرار میگیرد، به دلیل هستی این انسان انضمامی دیگر است که سوژه با نگاه در چهره و چشمان او احساس شرم میکند. احساس شرم حالتی است که در آن، سوژه باور میکند نسان انضمامی دیگری در برابر او ایستاده و نظارهگر او است. این حالت باعث میشود سوژه خود را در برابر دیگری ببیند و نسبت به او رفتار اخلاقی داشته باشد. در اندیشۀ لویناس، باید بین انسانی که هستی انتزاعی دارد و انسانی که هستی انضمامی دارد، تفاوت قائل شد. سوژۀ انضمامی لویناس فقط در مواجهه با چهرۀ دیگری انضمامی است که میتواند حضور او را با شهود حسی کشف کند (Levinas, 1991, p. 54).
از این رو، استفادۀ لویناس از مفهوم هستی در بیان اندیشۀ اخلاقی خود کمتر از دیگر فلاسفه نبوده است؛ با این تفاوت که لویناس مفهوم هستی انضمامی را مدنظر دارد؛ اما دیگر فلاسفه هستی انتراعی را در فلسفۀ خود به کار میبرند. در حقیقت، هستی انضمامی انسان برای لویناس سرآغاز اخلاق است؛ تا جایی که لویناس صرف حضور هستی دیگری و چهرۀ او در میدان نگاه سوژه را برای تحقق احکام اخلاقی کافی میداند.
از دیدگاه لویناس، سوژه و دیگری یک هستی مشترک دارند. این دیدگاه منافاتی ندارد؛ چنانکه بگوییم سوژه متناهی است و دیگری نامتناهی است (Peperzak, 1993, p. 109)؛ زیرا، در اینجا، متناهی بودن سوژه و نامتناهی بودن دیگری را از جنبۀ اخلاقی مطرح میکنیم. سوژۀ متناهی هنگام مواجهه با دیگری نامتناهی و چهرۀ او مسئولیت اخلاقی پیدا میکند. در واقع، مسئولیت اخلاقی امتیازی است که دیگری به عهدۀ سوژه قرار میدهد تا سوژه را در مسیر شکوفایی استعدادهای اخلاقی و رسیدن به کمالات اخلاقی قرار دهد. از این رو، هستی مشترک سوژه و دیگری آنها را در مسیر تعامل اخلاقی قرار میدهد. این هستی مشترک قابل شناخت نیست؛ این هستی برآمده از زیست تجربی سوژه و دیگری در تعامل با یکدیگر است؛ این هستی افشاءکنندۀ زیست اخلاقی و مسئولیت اخلاقی است.
به نظر میرسد هستی در معنای اگزیستانسیالیسم[5]، از دیدگاه لویناس، از اساس نوعی هستی اخلاقی است؛ به دو دلیل: 1- لویناس این معنا از هستی را صرفاً برای انسان به کار میگیرد و 2- لویناس این معنا از هستی را برای لحظۀ مواجهۀ سوژه با چهرۀ دیگری به کار میبرد و نباید فراموش کرد که لحظۀ مواجهۀ سوژه با چهرۀ دیگری یک لحظۀ اخلاقی است؛ در این لحظه است که سوژه در برابر چهرۀ دیگری مسئولیت اخلاقی پیدا میکند. لویناس تلاش میکند در دام معنای "Being"از هستی گرفتار نشود که همان فرایند هستیشناسی است (دیویس، 1386، ص. 91)؛ زیرا این وضعیت به حکمرانی سوژه به عنوان فاعل شناسا منتهی میشود و فاعل شناسا نیز تمام موضوعها را بر اساس مفاهیم ذهنی و جهانبینی خود میشناسد و با این روش، مانعی برای کشف حقیقت موضوعهای مختلف میشود. در واقع، لویناس با محور قرار دادن هستی در معنای Existentialism"" به حکمرانی سوژه پایان میدهد و به دیگری و چهرۀ دیگری اولویت میبخشد. در این وضعیت، سوژه و دیگری با یکدیگر تعامل اخلاقی دارند و در جهت پرورش استعدادهای اخلاقی یکدیگر گام برمیدارند.
میتوان گفت لویناس در جستوجوی شناخت بنیان هستی مفاهیم و احکام اخلاقی نیست؛ اما برای تبیین اندیشۀ اخلاقی خود، به هستی سوژه و به هستی دیگری احتیاج دارد (علیا، 1388، ص. 134). به نظر میرسد لویناس بنیان هستی انضمامی را در اندیشۀ اخلاقی خود پذیرفته است و دستگاه فلسفۀ اخلاق خود را بر مبنای این هستی متکی کرده است که متعلق به هستی دیگری است. در حقیقت، لویناس تلاش میکند بین هستی انضمامی که متعلق به دیگری است و مسئولیت اخلاقی پیوند برقرار کند؛ به این صورت که ابتدا، باید هستی انضمامی معنا داشته باشد تا پیرو آن، یک مؤلفۀ اخلاقی همچون مسئولیت اخلاقی معنا داشته باشد. میتوان گفت پیوندی که لویناس میان هستی انضمامی انسان و مسئولیت اخلاقی برقرار میکند دال بر این موضوع است که هستی همچنان در فلسفۀ اخلاق لویناس نقشی برجسته دارد و بهراحتی قابل حذف شدن نیست (Levinas, 1991, p. 54)؛ چه بسا با حذف این معنا از هستی، تمام فلسفۀ اخلاق لویناس با بحران روبهرو میشود.
6-مبنای معرفتشناسی
معرفتشناسی[6] شاخهای از فلسفه است که شناخت انسان و باور صادق موجه او را بررسی میکند. پرسشهای مطرح در معرفتشناسی به شرح زیر هستند: آیا معرفتْ، باور صادق موجه است؟ منابع معرفت کداماند؟ ساختار معرفت به چه نحو است؟ محدودۀ معرفت تا کجاست ا؟. معرفتشناسی اخلاقی در چارچوب مؤلفههای قلمرو معرفتشناسی قرار میگیرد. معرفتشناسی اخلاقی یکی از مبادی شناخت مفاهیم و احکام اخلاقی است و «شناختگرایی اخلاقی» و «ناشناختگرایی اخلاقی» یکی از دیدگاههای مهم در باب معرفتشناسی اخلاقی به شمار میآید (کرچین، 1397، ص. 33). فلاسفۀ اخلاق هنگام داوری در باب افعال، آنها را با مفاهیم ارزشی خوب، بد، باید، نباید، صواب، خطا، وظیفه، الزامی و... ارزشیابی میکنند و از فاعل اخلاقی با عناوین خوب، بد، فضیلتمند، رذیلتمند و... نام میبرند.
در ساختار اندیشۀ لویناس، سوژهای که در برابر دیگری مسئولیت نامتناهی دارد، سوژة انتزاعی دکارتی، کانتی و یا هوسرلی نیست. سوژه از نظر لویناس، انضمامی است. سوژة اخلاقی مدنظر لویناس، انسانی است دارای گوشت و خون؛ او گرسنه میشود، طعم تشنگی را میچشد و با تجربۀ رنج و درد جسمانی آشنا است (Levinas, 1991, p. 53)؛ زیرا «در جهان بودن» سوژه با احساس جسمانی او امکانپذیر است تا با عقل و اراده؛ از این رو، در اندیشۀ لویناس، با شهود حسی میتوان دیگری را کشف کرد نه با شهود عقلی. همین ویژگی مادی سوژه است که امکان مواجهۀ چهره به چهره با دیگری را امکانپذیر میکند. سوژه پیش از آنکه سوژهای آگاه، آزاد و اندیشنده باشد، مادی و مسئول در برابر دیگری است. به تعبیر دیگر، سوژه پیش از هر چیز اخلاقی است؛ بع این معنا که از قبل در اختیار دیگری است و در برابر او مسئولیت دارد (علیا، 1388، ص. 100).
مسئولیت اخلاقی سوژه نسبت به دیگری ناشی از شناخت و ادراک سوژه در مواجهه با دیگری نیست. لویناس در آثار برجستۀ خود »تمامیت و نامتناهی» و «فراسوی هستی یا ماسوای ذات» بهروشنی تصریح میکند دیگری به شناخت درنمیآید و نمیتوان در جستوجوی مؤلفههای شناخت برای سوژه هنگام مواجههاش با دیگری بود؛ زیرا شناخت، دیگری را به سوژه تقلیل میدهد و استقلال دیگری را زیر سؤال میبرد. سوژه هنگام شناخت دیگری تلاش میکند مفاهیم ذهنی خود را بر دیگری حمل کند تا به دیگری معنا بدهد؛ در حالی که ناکام میماند؛ زیرا دیگری و چهرۀ دیگری با حضور خود در میدان نگاه سوژه ارسالکنندۀ این پیام است که سوژه هویت دارد و او قوامبخش هویت سوژه است و هویت سوژه نیز مسئولیت اخلاقی نسبت به دیگری دارد. مسئولیت اخلاقی سوژه نسبت به دیگری هنگامی شکل میگیرد که سوژه با شهود حسی، دیگری انضمامی را کشف کند (Critchley, 2004, p. 39). سوژه با شهود حسی به تعقل و استدلال نیازی ندارد؛ زیرا تعقل و استدلال هستی دیگری و در نهایت هستی سوژه را به مخاطره میاندازد.
چرا سوژه برای کشف دیگری و چهرۀ دیگری به قوۀ شهود حسی نیاز دارد و به قوۀ تعقل و استدلال احتیاجی ندارد؟ هنگامی که سوژه از قوۀ تعقل و استدلال استفاده میکند، قوۀ تعقل و استدلال به دادههای حسی اولیه از جهان بیرونی نیاز دارد تا با حمل مفاهیم ذهنی بر این دادههای حسی بتواند به شناخت اشیاء و اجسام بیرونی دست پیدا کند. سوژه با داعیۀ شناخت همۀ امورات جهان بیرونی، بیمحابا حامل این پیام است که او محور این جهان بیرونی است و او است که به همۀ اجسام و اشیاء معنا و هویت میبخشد. ابزار سوژه برای تحقق این ادعا و سیطره بر جهان بیرونی کسب شناخت است. سوژه تلاش میکند بشناسد و با نظر به دستیابی به رفاه و منفعت خود، قوانینی را وضع یا کشف کند و سپس، تمام امورات جهان بیرونی را با معیار قوانین خود بسنجد (دیویس، 1386، ص. 83). این قوانین ممکن است از نوع جامعهشناسی یا اخلاقی باشند. سوژه از دورۀ رنسانس به بعد، دارندۀ این رویکرد بود؛ تا جایی که اگر موضوعی در دامنۀ شناخت سوژه قرار نمیگرفت، بهآسانی کنار گذاشته میشد. در چنین وضعیتی، سوژه که خود را وضعکننده و کشفکنندۀ احکام اخلاقی میبیند، اگر احکام اخلاقی را ناسازگار با تعقل و استدلال ببیند، آن را نقضکنندۀ احکام اخلاقی معرفی میکند.
لویناس از قصد سوژه برای دستیابی به شناخت آگاه بود؛ به همین دلیل، سوژه را از اولویت خارج میکند و با تحولی عمیق به دیگری و چهرۀ دیگری اولویت میبخشد و ابزار شناخت را نیز صرف شهود حسی معرفی میکند. دیگری در جستوجوی شناخت نیست و متقابلاً انتظار دارد سوژه نیز در جستجوی شناخت نباشد. دیگری نامتناهی است (Peperzak, 1993, p. 164) و خود را در میدان نگاه سوژۀ متناهی قرار میدهد تا سوژه بتواند او را کشف و افشاء کند. سوژه نباید دیگری را بشناسد یا در جستوجوی شناخت دیگری و چهرۀ دیگری باشد. سوژه باید پیامها و فرامین اخلاقی را در دیگری و چهرۀ دیگری کشف و آشکار کند.
یکی از ویژگیهای فلسفۀ لویناس پیوند شهود حسی با مسئولیت اخلاقی است (علیا، 1388، ص. 78). فلاسفۀ اخلاق عموماً شهود حسی یا حسیات را به عنوان قوۀ دریافتکنندۀ مفاهیم و احکام اخلاقی نمیپذیرفتند و معتقد بودند قوۀ حسی نمیتواند یک منبع شناسایی مورد اطمینان از مفاهیم و احکام اخلاقی را در اختیار انسانها قرار دهد؛ زیرا قوۀ حسی صرفاً دریافتکننده است و نمیتواند با فرایند انتزاع و تجرید به اصول و قواعد ثابت اخلاقی دست پیدا کند. به نظر میرسد لویناس به شهود حسی و حسیات به عنوان یک منبع دریافتکنندۀ یقینی نگاه میکند که میتواند هنگام مواجهه با دیگری و چهرۀ دیگری پیامها و فرامین اخلاقی را دریافت کند و در اختیار سوژه قرار دهد؛ اما لویناس نمیتواند به اصول ثابت عقلانی برای اخلاق قائل باشد؛ زیرا از قوۀ حسی و حسیات به عنوان منبع دریافتکنندۀ مفاهیم و احکام اخلاقی استفاده میکند. این موضوع به معنای اعتقاد لویناس به نظریههایی همچون عاطفهگرایی[7] و نسبیگرایی[8] اخلاقی هم نیست؛ زیرا لویناس معتقد است سوژه هنگام مواجهه با دیگری و چهرۀ دیگری مسئولیت اخلاقی دارد و پیامها و فرامین اخلاقی را از چهرۀ دیگری دریافت میکند؛ به گونهای که هر سوژهای هنگام مواجهه با دیگری و چهرۀ دیگری میتواند این پیامها و فرامین اخلاقی را دریافت کند.
میتوان گفت فلسفۀ اخلاق لویناس دارای دو مؤلفۀ اصلی است: «موقعیت» و «عمل». این دو مؤلفه شاکلۀ فلسفۀ اخلاق لویناس را میسازند. لویناس در تمام دورۀ فکری خود به این دو مؤلفه پایبند است؛ زیرا نمیتواند بدون این دو مؤلفه، اندیشۀ اخلاقی خود را دربارۀ دیگری و چهرۀ دیگری و نحوۀ مواجهۀ سوژه با دیگری توضیح دهد. مؤلفۀ عمل تقریباً در اندیشۀ همۀ فلاسفۀ اخلاق وجود دارد؛ اما مؤلفۀ موقعیت اینگونه نیست و کمتر اندیشمند اخلاقی آن را بررسی کرده است. به نظر میرسد اگر مؤلفۀ موقعیت از لویناس گرفته شود، فلسفۀ اخلاق او از اساس بیمعنا میشود (دیویس، 1386، صص. 151-152).
آیا نسبتی بین مفهوم شناخت و مفاهیم عمل و موقعیت در اندیشۀ لویناس وجود دارد؟ ظاهراً هیچ گونه نسبتی را نمیتوان بین آنها برقرار کرد؛ زیرا مؤلفههای شناخت و فرایند تحقق آن با قوۀ تعقل و استدلال به کار گرفته میشوند و سوژه میتواند بهتنهایی و صرفاً بر اساس قوۀ تعقل به شناخت برسد؛ اما در اندیشۀ لویناس اینگونه نیست؛ زیرا سوژه باید در موقعیت مواجهه با چهرۀ دیگری قرار بگیرد و سپس، به مسئولیت اخلاقی خود نسبت به دیگری تحقق ببخشد. در این شرایط، سوژه به کسب شناخت و معرفت نسبت به دیگری هیچ گونه احتیاجی ندارد و چه بسا سوژه اگر تصمیم به شناخت دیگری بگیرد، آنگاه به مبانی اخلاق آسیب وارد کند که برآمده از دیگری و چهرۀ دیگری است. سوژه در اندیشۀ لویناس برای اینکه بتواند اخلاقی رفتار کند، بهضرورت باید در موقعیت مواجهه با چهرۀ دیگری قرار بگیرد؛ سوژه بهتنهایی و بهخودیخود نمیتواند وضعکننده یا کشفکنندۀ قوانین اخلاقی باشد (علیا، 1388، ص. 139).
بنابراین، دیگری و چهرۀ دیگری، به عنوان مؤلفۀ اصلی اخلاق، نباید بر اساس تعریف معرفتشناسی اخلاق ارزیابی شود؛ زیرا دیگری و چهرۀ دیگری به شناخت سوژه درنمیآید، بلکه سوژه با شهود حسی هنگام مواجهه با چهرۀ دیگری پیامها و فرامین اخلاقی را دریافت میکند و درمییابد نسبت به دیگری مسئولیت اخلاقی دارد. مسئولیت اخلاقی سوژه نسبت به دیگری باعث قوامبخشی به هویت سوژه میشود (علیا، 1388، ص. 151) و به تعبیر دیگر، سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری هویت اخلاقی پیدا میکند. سوژه هویت اخلاقی خود را با کمک دیگری و چهرۀ دیگری دریافت میکند و این به معنای اتصال سوژۀ متناهی به دیگری نامتناهی است و این موضوع نیز به تقدم اخلاق بر فلسفه دلالت میکند.
7- مبنای روانشناسی (انگیزشی)
روانشناسی[9] اخلاق، به عنوان رشتهای علمی، عمدتاً مباحث روانشناسی را بررسی میکند که دربارۀ تحلیل و ارزیابی جنبههای روانی افعال اخلاقی از جمله انگیزش مطرح میشوند. فیلسوفان اخلاق دربارۀ نقش انگیزشی باورهای اخلاقی دو رویکرد مختلف دارند: درونگرایان با انحصار دلایل انگیزشی به باور، رابطۀ باور و الزام اخلاقی را ضروری میدانند و برونگرایان با پذیرش باور و میل به عنوان دو عنصر انگیزشی، ارتباط باور و الزام اخلاقی را ضروری تلقی نمیکنند و وجود عنصری به نام میل را لازم میدانند.
در فلسفۀ اخلاق لویناس، چهرۀ دیگری فراخوانی است خطاب به سوژه که نگذارد دیگری بمیرد. چهره بر این موضوع دلالت میکند که سوژه در برابر دیگری از نظر اخلاقی مسئول است و همواره باید بدون هیچ چشمداشتی او را بر خود مقدم بداند؛ زیرا دیگری نشانه و علامتی است که در خلال آن، سوژه و امر نامتناهی منکشف میشود و تجلی مییابد (دیویس، 1386، ص. 156). به نظر میرسد در فلسفۀ اخلاق لویناس، صرف حضور و چهرۀ دیگری برای برانگیختن سوژه در قبال انجام مسئولیت اخلاقی او کفایت میکند؛ از این رو، میتوان گفت اندیشۀ لویناس به نوعی به درونگرایی انگیزشی در اخلاق نزدیک است.
اگر مفهوم درونگرایی اخلاقی در ساختار فکری لویناس را بررسی کنیم، متوجه میشویم در ساختار فکری او، باور موضوعی نیست که به صورت پسینی و تجربی برای سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری شکل بگیرد و سوژه را به مسئولیت اخلاقی فراخواند، بلکه عنصر باور برای سوژۀ لویناس در مواجهه با چهرۀ دیگری به صورت پیشینی و ماتقدم شکل میگیرد. به تعبیر دقیقتر، باور در ساختار فکری لویناس یک عنصر پسینی و تجربی - به این معنا که بعد از مواجهه با دیگری و چهرۀ دیگری شکل بگیرد – نیست، بلکه به این معنا پیشینی و ماتقدم است که سوژه در آن واحد که با دیگری و چهرۀ دیگری مواجه میشود، باور به دیگری و پذیرش چهرۀ دیگری و مسئولیت اخلاقی در درون او نهادینه میشود و خود را ملتزم به افعال اخلاقی در برابر دیگری میداند (علیا، 1388، ص. 100).
آیا باور به اخلاق و مسئولیت اخلاقی است که سوژه را در برابر دیگری و چهرۀ دیگری به افعال اخلاقی ترغیب میکند؟ یا برعکس، این دیگری و چهرۀ دیگری است که با فراخوان سوژه به مسئولیت در برابر خود به اخلاق معنا میبخشد و مؤلفههای اخلاق را در سوژه متعین میکند - به گونهای که بتوان این مؤلفهها را برشمرد؟ در فلسفۀ لویناس، اخلاق به عنوان شاخهای از فلسفه مشخص نمیشود، بلکه میتوان گفت فلسفه اولی برای او عین اخلاق است؛ از این رو، در ساختار فکر لویناس، بهضرورت باید دیگری و چهرۀ دیگری وجود داشته باشد تا بتوان سوژه را به مسئولیت اخلاقی و افعال اخلاقی ترغیب کرد (علیا، 1388، ص. 151)؛ از این رو، از نظر لویناس، انسان به عنوان شرط لازم و کافی برای اخلاق مطرح میشود و نمیتوان از وجود اخلاق در فقدان هر گونه انسانی تعقل کرد. این گزاره نقطۀ عصیان لویناس در مقابل سنت است؛ زیرا از دیرباز این سوژه بود که بیمحابا در تمام قلمروها، به ویژه قلمرو اخلاق، معنابخشی میکرد؛ اما با لویناس این تحول شکل میگیرد که دیگری قوامبخش معنای اخلاقی سوژه میشود و سوژه خود را در برابر دیگری مسئول اخلاقی میبیند.
اگر بپذیریم دیگری و چهرۀ دیگری و به طور کلی، انسان شرط لازم و کافی برای اخلاق است - تا جایی که در غیاب هیچ فرد و نوع انسانی نمیتوان دربارۀ اخلاق تغقل کرد - آیا به معنای انکار واقعگرایی اخلاقی و ورود به حوزۀ عاطفهگرایی اخلاقی نیست؟ همانطور که بیان شد، لویناس در هیچ یک از آثار خود دربارۀ هستیشناسی و معرفتشناسی اخلاق سخنی را به میان نمیآورد و چه بسا این دو وجه را در فلسفۀ اخلاق خود انکار میکند؛ اما با وجود این، میتوان زمینههای واقعگرایی اخلاقی را در اندیشۀ او جستوجو کرد (Peperzak, 1993, p. 132). لویناس در «تمامیت و نامتناهی» معتقد است صرف حضور دیگری و چهرۀ دیگری یا انسان، سوژه را به مسئولیت اخلاقی فرامیخواند؛ این رویکرد به این معنا است که لویناس مبنای اخلاق را در حضور واقعی و انضمامی انسان میداند و به تعبیر دیگر، باید به نوعی یک امر واقع به نام انسان در عالم واقع وجود داشته باشد تا معنای اخلاق شکل بگیرد و این نیز به نوعی بر واقعگرایی اخلاقی دلالت میکند.
به این ترتیب، انگیزۀ سوژه در برابر دیگری در عمل به احکام اخلاقی چیست؟ انگیزۀ سوژه در برابر دیگری در عمل به احکام اخلاقی «احساس احترام» به دیگری است. هنگامی که سوژه با چهرۀ دیگری مواجه میشود، احساس احترام به حضور یک انسان انضمامی در او شکل میگیرد که باعث میشود خود را در برابر او مسئول و مکلف و حتی ملتزم بداند (Critchley, 2004, p. 37). احساس احترام را میتوان یکی از مؤلفههای درونگرایی اخلاقی دانست؛ تا جایی که ترغیبکنندۀ سوژه در عمل به احکام اخلاقی در برابر دیگری میشود. این احساس احترام در سوژۀ لویناس صرفاً در برابر چهرۀ دیگری به وجود میآید که یک انسان است و شامل هیچ موجود زندۀ دیگری غیر از انسان نمیشود.
آیا احساس احترام و مسئولیت اخلاقی سوژه نسبت به چهرۀ دیگری به معنای پذیرش اراده و اختیار برای سوژه است؟ چگونه دیگری و چهرۀ دیگری میتواند اراده و اختیار سوژه را زیر سؤال ببرد؛ در حالی که سوژه خود را در برابر دیگری مسئول بداند؟ از دیدگاه لویناس، هویت قوامبخش سوژه به دلیل حضور دیگری است (علیا، 1388، ص. 151) و سوژه با نگاه در چهرۀ دیگری متوجه میشود هستی دارد و این هستی او (سوژه) از جانب دیگری احساس میشود. این دیگری یا چهرۀ دیگری، با حضور و نگاه خود، سوژه را به احساس احترام و تعهد اخلاقی و مسئولیت اخلاقی نسبت به خود سوق میدهد و به تعبیر دقیقتر، چهرۀ دیگری اراده و اختیار سوژه را جهت میبخشد و سوژه را وادار به پذیرش مسئولیت اخلاقی میکند.
آیا میتوان پذیرفت سوژه در مواجهه با دیگری و چهرۀ دیگری دارای ضعف اراده و در نهایت، ضعف اخلاقی است؟ ضعف اراده در فلسفۀ لویناس، برعکس پیشینیانش که همواره دارای معنای منفی بوده است، دارای معنای منفی نیست، بلکه از نظر لویناس، ضعف ارادۀ سوژه یکی از مؤلفههای اتصال سوژه و دیگری است؛ سوژه هنگامی که خود را در برابر دیگری نامتناهی میبیند که قوامبخش هویت او است، خود را دارای مسئولیت اخلاقی در برابر او میبیند؛ هرچند مادامی که در برابر و مواجهه با دیگری و چهرۀ دیگری قرار نگیرد، این باور در سوژه به وجود نمیآید. منشأ ضعف ارادۀ سوژه در اندیشۀ لویناس به متناهی بودن سوژه و نامتناهی بودن دیگری برمیگردد. سوژه هنگامی که تنها است و به خود مراجعه میکند، میبیند تا دیگری و مسئولیت اخلاقی نسبت به دیگری نباشد، اراده و اختیار بیمعنا میشود و هنگامی که اراده و اختیار بیمعنا میشود، هویت سوژه زیر سؤال میرود و هنگامی که هویت سوژه زیر سؤال میرود، در حقیقت، سوژه هستی اگزیستانسیالیستی ندارد و آنگاه با اجسام دیگر تفاوتی نخواهد داشت؛ آنچنان که متناهی بودن او بیش از بیش نمایان میشود؛ از این رو، سوژه باید در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار بگیرد تا در اتصال با دیگری نامتناهی، نامتناهی شود (Lvinas, 1969, p. 194).
به نظر میرسد لویناس با رویکرد انگیزشی و درونگرایی اخلاقی در روانشناسی اخلاق به واقعگرایی اخلاقی نزدیک میشود و از آنچه که نظریۀ عاطفهگرایی اخلاقی به آن معتقد است، فاصله میگیرد. طرفداران نظریۀ عاطفهگرایی اخلاقی معیار خوبی یا بدی اخلاقی را احساسات خود فرد میدانند و به همین دلیل، خوبی و بدی و یا مسئولیت اخلاقی از نگاه یک فرد با فرد دیگر متفاوت میشود و نمیتوان از معیاری واحد برای تعیین خوبی و یا بدی اخلاقی یا مسئولیت اخلاقی سخن گفت؛ اینجا است که نسبیگرایی اخلاقی سر بر میآورد؛ اما لویناس به احساسات فرد به عنوان معیار خوبی و بدی اخلاقی وقعی نمینهد (علیا، 1388، ص. 169-170)؛ زیرا معتقد است مواجهۀ سوژه با چهرۀ دیگری به مسئولیت اخلاقی منتهی میشود و این مواجهۀ سوژه با چهرۀ دیگری میتواند معیاری اخلاقی قلمداد شود که هر سوژهای را در برابر دیگری مسئول اخلاقی میداند. این موضوع حتی میتواند بر عینیگرایی در فلسفۀ اخلاق لویناس دلالت داشته باشد.
از دیدگاه لویناس، مفهوم حس و احساس چه نقشی میتواند داشته باشد؟ لویناس از یک سو، مواجهۀ سوژه با دیگری و چهرۀ دیگری را از نوع شهود حسی میداند و حتی انگیزۀ سوژه برای پذیرفتن مسئولیت اخلاقی نسبت به دیگری را ناشی از احساس احترام سوژه در قبال دیگری میداند؛ به گونهای که سوژه وظیفۀ خود میداند در مواجهه با دیگری مسئولیت اخلاقی داشته باشد (Critchley, 2004, p. 37) و از سوی دیگر، لویناس نمیتواند با نظریۀ عاطفهگرایان موافق باشد؛ مبنی بر اینکه معیار خوبی و بدی افعال اخلاقی احساسات آدمیان باشد؛ زیرا به صورت ناخودآگاه پا به عرصۀ نسبیگرایی میگذارد؛ در حالی که او نحوۀ مواجهۀ سوژه با چهرۀ دیگری را نوعی مواجهۀ اخلاقی میداند که نخستین فرمان اخلاقی با عنوان «مرتکب قتل نشو» از آن صادر میشود که در میان همۀ آدمیان و جوامع مشترک است.
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد اندیشۀ لویناس پیوند احساس و انگیزه و مسئولیت اخلاقی است. همانطور که بیان شد، لویناس انگیزۀ سوژه را احساس احترام هنگام شهود حسی چهرۀ دیگری میبیند که زمینهساز مسئولیت اخلاقی میشود. به تعبیر دیگر، لویناس مسئولیت اخلاقی را بر مبنای شهود حسی، احساس احترام و انگیزه تبیین میکند؛ اما برای تحقق آن به مؤلفهای همچون «اعتماد به دیگری» نیز نیاز دارد؛ هرچند لویناس بهصراحت آن را بیان نکرده باشد. لویناس مکرراً سوژه را در مواجهه با دیگری و چهرۀ دیگری قرار میدهد و او را نسبت به مسئولیت اخلاقی فرامیخواند (علیا، 1388، صص. 159-169). او صرف حضور دیگری و چهرۀ دیگری را برای سوژه کافی میداند تا بتواند پیامها و فرامین اخلاقی را دریافت کند. به نظر میرسد لویناس، در این موقعیت، بر اعتماد سوژه به دیگری و چهرۀ دیگری تکیه میکند؛ زیرا سوژه، ابتدا، باید اعتماد کند و سپس، حضور دیگری و چهرۀ دیگری و مسئولیت اخلاقی را پذیرا باشد. اینکه از نظر لویناس صرف حضور دیگری و چهرۀ دیگری برای سوژه اعتماد میآورد - تا جایی که سوژه خود را نسبت به دیگری دارای مسئولیت اخلاقی میداند - اندکی اغراقآمیز است.
با وجود این، اگر نگاهی جامع به سراسر فلسفۀ اخلاق لویناس داشته باشیم، مؤلفههایی را میبینیم که از مؤلفههای اصلی روانشناسی اخلاق به شمار میآیند. قصد، انگیزه، باور، درونگرایی اخلاقی، برونگرایی اخلاقی، اراده و اختیار، ضعف اراده و اعتماد مؤلفههایی بودند که نگارنده در جستوجوی تبیین آنها در چارچوب فلسفۀ اخلاق لویناس بود. در هستی سوژۀ لویناس، صرفا با انگیزۀ احساس احترام به دیگری و چهرۀ دیگری، باور به حضور دیگری نهادینه شده بود و با اعتمادی شگفتانگیز که از اراده و اختیار او نشأت گرفته بود، خود را نسبت به دیگری دارای مسئولیت اخلاقی میدانست. به بیان دیگر، رابطۀ الزام و عمل در فلسفۀ اخلاق لویناس بیانگر درونگرایی اخلاقی است؛ زیرا لویناس معتقد بود صرف حضور دیگری و چهرۀ دیگری کافی است تا سوژه را به پذیرش مسئولیت اخلاقی ترغیب کند و هیچ عامل دیگری در آن تأثیرگذار نیست.
8- مبنای زبانشناسی
1-8- ساختارگرایی سوسور؛ نشانهشناسی
فردینان دوسوسور که همواره از او به نام بنیانگذار علم زبانشناسی[10] یاد کردهاند، از پیشگامان مطالعههای نشانهشناسی به شمار میآید. بنا بر دیدگاه سوسور، نشانه ترکیبی از دال[11] و مدلول[12] است (Critchley, 2004, p. 119). او دال را تصور آوایی واژه میدانست و مدلول را تصور ذهنی واژه. هیچ یک از این دو بهتنهایی نشانه نیستند، بلکه رابطۀ ساختاری متقابل آنها که دلالت خوانده میشود، نشانه را به وجود میآورد. این رابطه اساساً قراردادی[13] است نه طبیعی یا ضروری؛ اما دال و مدلول جدایی ناپذیر هستند. او نشانه را الزامی میداند؛ به این صورت که رابطۀ دال و مدلول رابطۀ لازم و ملزوم است.
از دیدگاه سوسور، میتوان گفت هر یک از امورات عالم واقع نشانه هستند؛ اما این نشانهها در عالم ذهن سوژه معنا میگیرند. یکی از دلایلی که سوسور رابطۀ بین دال و مدلول را قراردادی میداند، توجه بیش از حد او به عالم ذهنی و فهم سوژه بوده است؛ زیرا فهم سوژه از مقولههای گوناگونی ساخته میشود و پدیدههایی همچون بافت فرهنگی و هنجارهای اجتماعی در ساخت مقولههای ذهنی سوژه و به طور اولی، بر فهم و درک سوژه تأثیر میگذارند (Levinas,1993, p. 79). با وجود این، فهم سوژه به واسطۀ رابطۀ دال و مدلولی که تحت تأثیر بافتهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی قرار دارد، در نهایت، از عالم واقع حکایت میکند. در اینجا، سوسور به نظریۀ مطابقت در تعیین صدق گزارهها نزدیک میشود. مطابق این نظریه، یک گزاره هنگامی صادق است که با امورات بیرونی عالم واقع مطابقت داشته باشد؛ در غیر این صورت، کاذب است.
در حقیقت، این نوع نشانهشناسی ساختارگرایی سوسور به نوعی تعدیلیافتۀ ساختارگرایی از نوع افلاطونی است؛ زیرا در ساختارگرایی از نوع افلاطونی، فهم و درک سوژه از صدق کاملاً تحت تأثیر موضوعهای هستیشناسی است؛ به این معنا که بافتهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی در ساخت مقولهها و فهم سوژه نقش ندارند و از اساس مورد توجه قرار نمیگیرند و صرفاً امورات بیرونی عالم واقع و بنیان هستیشناسی معیار صدق و کذب گزارهها قرار میگیرند.
2-8-ساختارشکنی لویناس؛ انتقاد به نشانهشناسی
در فلسفۀ اخلاق لویناس، هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، چهرۀ دیگری بر پیامها و فرامین اخلاقی دلالتبخشی میکند. در واقع، چهرۀ دیگری پیام و فرمان اخلاقی را به سوژه منتقل میکند تا سوژه نسبت به دیگری با احترام رفتار کند و نسبت به او مسئولیت اخلاقی بپذیرد. این پیامها و فرامین اخلاقی که از جانب چهرۀ دیگری به سوژه منتقل میشوند، پیش از هر گونه هنجار و قوانین اخلاقی هستند که بعدها توسط سوژه وضع یا کشف میشوند.
در حقیقت، کانون دقیق ساختارشکنی لویناس و انتقاد او به نشانهشناسی در این عبارت نمایان میشود: «در اندیشۀ لویناس، گفتار و زبان آغازین اخلاق «دالی» است که از سوی چهرۀ دیگری ارائه میشود و سوژه باید «مدلول» آن را دریابد و خود را ملتزم به پذیرش آن بداند». میتوان گفت چهرۀ دیگری برای سوژه صرفاً نشانهای است تا سوژه بتواند پیامها و فرامین اخلاقی را دریافت کند. در اندیشۀ لویناس، دریافت این پیامها و فرامین اخلاقی به واسطۀ مفاهیم و مقولههای ذهنی سوژه شکل نمیگیرد و این پیامها و فرامین اخلاقی به موضوعهای هستیشناسی در عالم واقع تقلیل پیدا نمیکنند.
همانطور که در ساختارگرایی و نشانهشناسی سوسور اشاره شد، امورات بیرونی در عالم واقع نشانه هستند و این نشانهها در محدودۀ مفاهیم و مقولههای ذهنی سوژه معنا میگیرند و این معنا نیز در نهایت، میتواند به موضوعهای هستیشناسی تقلیل پیدا کند یا به تعبیر دیگر، نشانهها توجیه خود را از موضوعهای هستیشناسی میگیرند (Liska, 2023, p. 106)؛ اما در فلسفۀ اخلاق لویناس، چهرۀ دیگری به مثابۀ نشانۀ اخلاقی است که سوژه را به پذیرش پیامها و فرامین اخلاقی و مسئولیتپذیری و احترام در برابر دیگری دعوت میکند. در چنین موقعیتی، سوژۀ لویناس به فرایند مفاهیمسازی و مقولههای ذهنی برای دریافت پیامها و فرامین اخلاقی نیاز ندارد و این پیامها و فرامین اخلاقی نیز به موضوعهای هستیشناسی تقلیل پیدا نمیکنند یا به تعبیر دیگر، توجیه خود را از موضوعهای هستی شناسی نمیگیرند (Lvinas, 1969, p. 43).
از این رو، فلسفۀ اخلاق لویناس نوعی ساختارشکنی و عصیانگری در مقابل ساختارگرایی و نشانهشناسی سوسور است که در آن، گزارهها باید صدق و توجیه خود را از موضوعهای هستیشناسی بگیرند. به نوعی، در پس زمینۀ ساختارگرایی سوسور، نشانههایی از تمامیتخواهی مشاهده میشوند.
3-8- کارکرد رابطۀ دال و مدلول در فلسفۀ اخلاق لویناس؛ تمایز واژگان اسمی و فعلی
همانطور که اشاره شد، در فلسفۀ اخلاق لویناس، گفتار و زبان آغازین اخلاق «دالی» است که از سوی چهرۀ دیگری ارائه میشود و سوژه باید «مدلول» آن را دریابد و خود را ملتزم به پذیرش آن بداند. هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، درمییابد چهرۀ دیگری حامل پیامها و فرامین اخلاقی است و سوژه نیز با دریافت این پیامها و فرامین اخلاقی در خود احساس وظیفه میکند که نسبت به دیگری مسئولیتپذیر باشد و رفتار اخلاقی با او داشته باشد.
در حقیقت، چهرۀ دیگری به مثابۀ یک «دال» عمل میکند که «مدلول» آن باید در عمل و رفتار سوژه تحقق پیدا کند. در این موقعیت، همچون روش ساختارگرایان معاصر، احتیاجی نیست که سوژه با فرایند ذهنی و با طبقهبندی مفاهیم و مقولههای ذهنی خود تلاش کند تا مدلول را بشناسد و در جستوجوی معنای آن باشد (Liska, 2023, p. 107)؛ زیرا از نظر لویناس، مدلول اساساً کارکرد نظری ندارد، بلکه کاردکرد عملی دارد. به تعبیر دیگر، رابطۀ بین دال و مدلول رابطهای عملی و عینی است؛ دال به رفتار عملی در مدلول منتهی میشود و مدلول در رفتار اخلاقی سوژه تجلی پیدا میکند. چهرۀ دیگری به مثابۀ یک دال حامل پیامها و فرامین اخلاقی است که مدلول آن در رفتار فعلی و اخلاقی سوژه از جمله مسئولیتپذیری به دیگری یا احترام به دیگری تحقق پیدا میکند.
به این ترتیب، میتوان گفت کارکرد رابطۀ دال و مدلول در فلسفۀ اخلاق لویناس، به تمایز بین واژگان اسمی و فعلی برمیگردد (Critchley, 2004, p. 125). واژگان اسمی، واژگانی هستند که معنایی ثابت دارند و در هر زمینه و موقعیتی که قرار بگیرند همان معنای ثابت را دارند؛ اما واژگان فعلی، واژگانی هستند که معنایی ثابت ندارند و معنای آنها براساس زمینه و موقعیتی تعین پیدا میکند که در آن قرار میگیرند. به تعبیر دیگر، وازگان فعلی همواره باید در بستری ویژه قرار بگیرند تا کارکرد معنایی آنها مشخص شود.
از این رو، در فلسفۀ اخلاق لویناس، مفهوم زمینه یا موقعیت مشترک دارای نقشی برجسته است؛ زیرا سوژه هنگامی میتواند دارای رویکرد اخلاقی باشد که پیش از هر چیز در شرایط و موقعیتی قرار بگیرد که دیگری نیز در آنجا حضور دارد تا بتواند پیامها و فرامین اخلاقی را دریافت کند. در حقیقت، پیامها و فرامین اخلاقی همان واژگان فعلی و اخلاقی هستند که سوژه صرفاً هنگامی که در زمینه و موقعیت مشترک با دیگری قرار میگیرد، آنها را از چهرۀ دیگری دریافت میکند و در رفتار خود عینیت میبخشد.
4-8- تمایز گفته و گفتن؛ همسانی گفته و تفسیر
یکی از جنبههای حائز اهمیت فلسفۀ لویناس در باب ساحت اخلاقی زبان، تمایزی است که او میان گفته و گفتن قائل میشود. از دیدگاه او، در هر اظهاری، میتوان میان دو موضوع تمایز قائل شد: 1) آنچه گفته میشود و 2) خود عمل گفتن که گفته در درون آن واقع میشود.
دلالت گفته حامل گزارهها، احکام، داوریها و مضمونپردازیهای مکتوب دربارۀ عرصههای گوناگون هستی و معرفت است که در کتابها و سنتهای ما، در علوم و شعر ما و در ادیان و گفتوگوهای ما جای میگیرند و قابل انتقال هستند. لویناس میان گفته و هستیشناسی پیوندی محکم برقرار میکند و گفته را زیستگاه هستیشناسی میداند. او معتقد است سروکار سنت فلسفه همواره با گفته و دلالت آن بوده است و این باعث شده است که گفتن و دلالت آن به فراموشی سپرده شوند (علیا، 1388، ص. 141).
به نظر میرسد دلالت گفته به ساختارگرایی و نشانهشناسی سوسور اشاره میکند. دلالت گفته با داوریها و مضمونپردازیهای مکتوب در نسبت با هستیشناسی و معرفتشناسی سروکار دارد. در نشانهشناسی سوسور، امورات بیرونی عالم واقع نشانهای هستند که مدلول آن به واسطۀ مفاهیم و مقولههای ذهنی سوژه معنا میگیرد. در ساخت مفاهیم و مقولههای ذهنی سوژه، نیز بافتهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی نقشی تعیینکننده را ایفا میکنند. این فرایند نوعی تفسیر است؛ با وجود این، صدق گزارهها و مفاهیم آنها در مطابقت با امورات بیرونی عالم واقع تعین میشود. این رویکرد دقیقاً به مفهوم گفته در فلسفۀ اخلاق لویناس اشاره میکند. در دلالت گفته، گزارهها و احکام در نسبت با موضوعهای هستیشناسی تفسیر میشوند و صدق این گزارهها و احکام نیز در مطابقت با امورات بیرونی عالم واقع مشخص میشود.
دلالت گفتن در دلالت گفته کامل نمیشود. گفتن فارغ از گفتهای که انتقال مییابد، خطابی است به دیگری؛ افاده گفتهای است به همسایه و در نزدیکی او. این خطاب قرار دادن در بنیاد خود نسبتی اخلاقی است. هنگامی که سوژه با دیگری سخن میگوید، خواه ناخواه او را به حساب میآورد و مقدم بر هر پرسشی، به او پاسخ میدهد و این پاسخگویی همان مسئولیت اخلاقی است. گفتن، این واقعیت است که سوژه در برابر چهره صرفاً نظارهکنان به حال خود باقی نمیماند، بلکه به چهره پاسخ میدهد. گفتن راهی برای خوشامدگویی به دیگری است؛ ولی خوشامدگویی به دیگری پیشاپیش پاسخگو بودن در مقابل او است (علیا، 1388، ص. 142).
5-8- نسبت حس و اخلاق؛ ترکیبی از زبان و عمل در فلسفۀ اخلاق لویناس
در فلسفۀ اخلاق لویناس، هنگامی که سوژه در برابر دیگری قرار میگیرد، با نخستین چیزی که مواجهه میشود، چهرۀ دیگری است. چهره تجلی یا انکشاف دیگری است. چهره در اندیشۀ اخلاقی لویناس نوعی سخن است و صدای دیگری قلمداد میشود (Critchley, 2004, p. 67). چهرۀ دیگری حامل پیامها و فرامین اخلاقی است و سوژه با دریافت این پیامها و فرامین اخلاقی در مسیر تحقق کمالات اخلاقی گام برمیدارد.
به نظر میرسد میتوان لویناس را در کنار طرفداران شهود حسی قرار داد. او در سخن از سوژه و سوبژکتیویتۀ اخلاقی، بیش از همه بر احساس یا حسیات تأکید میکند و حسیات را دارای عمق میداند و باور دارد «هر گونه ساحت عقلانی، چگونگی و خود ابعاد معماریاش را از تجربۀ حسی... دریافت میکند» (علیا، 1388، ص. 235). لویناس جایگاه بنیادین حیات حسی و تقدم آن بر آگاهی و عقل را مطرح میکند و حتی حسیات را «سوبژکتیویتۀ سوژه» میخواند. او معتقد است نه فقط نخستین مواجهۀ سوژه با عالم در قالب احساس تحقق میپذیرد، بلکه اساساً اخلاق نیز در سطح احساس به وقوع میپیوندد.
بررسی دقیقتر نقش احساس در اخلاق لویناس از تفاوتی مهم میان شهودگرایی حسی لویناس و شهودگرایی مکتب حس اخلاقی حکایت میکند. در حالی که از دیدگاه فیلسوفانی همچون هاچسون، شهود اخلاقی نتیجۀ قوۀ حسی درونی است؛ از دیدگاه لویناس، شهود اخلاقی در بستر مواجههای حسی میان سوژه و دیگری رخ میدهد و در بستر همین مواجهه در چارچوب احساس یا حسیات است که سوژه مسئولیت خود در برابر دیگری را به شهود درمییابد (علیا، 1388، ص. 236).
لویناس، جز قوۀ حسانی، نمیتواند به قوهای دیگر اتکاء داشته باشد؛ زیرا صرفاً با قوۀ حسانی و شهود حسی است که میتواند چهرۀ دیگری را به صورت حضوری درک کند. سوژه نمیتواند به واسطۀ قوۀ عقلانی چهرۀ دیگری را درک کند؛ زیرا قوۀ عقلانی تجرید و انتزاع و مفهومسازی را انجام میدهد. قوۀ عقلانی در جستجوی یکسانسازی و تمامیتسازی است و تلاش میکند تمام امورات و موضوعهای گوناگون را بشناسد و آنها را تحت سیطره و انقیاد خود درآورد تا در نهایت، در راستای رفاه و منافع خود هماهنگ کند.
از این رو، نقش شهود حسی در ساختار فلسفۀ اخلاق لویناس بسیار برجسته میشود؛ زیرا سوژه صرفاً با شهود حسی دیگری درمییابد چهرۀ دیگری به مثابۀ یک گفتار و زبان حامل پیامها و فرامین اخلاقی است و سوژه نیز باید با او با احترام رفتار کند (عمل کند)؛ به نحوی که خود را در برابر او پاسخگو و مسئولیتپذیر بداند (Lvinas, 1969, p. 136).
از نظر لویناس، تجلی چهره، گفتار است. تجلی چهره، زبان است. در نظریۀ لویناس، جوهرۀ گفتار، اخلاقی است. جوهرۀ زبان، اخلاقی است. گفتار و زبان با تجلی چهرۀ دیگری در جهان سوژه که «سرچشمۀ هر گونه دلالت است» آغاز میشود. مواجهه با چهرۀ دیگری مواجهه با یک ابژه نیست. دیگری یک انسان است و بیش از آنکه شناخته شود، سخن میگوید. سوژه هنگامی که در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، در وهلۀ اول، با دیگری سخن میگوید و درک دیگری نیز منوط به سخن گفتن سوژه است. زبان تعلیم است و نخستین چیزی که آموزش میدهد، امر اخلاقی است.
لویناس از چهره به عنوان دلالتی بدون سیاق سخن میگوید که سرچشمۀ هر گونه دلالت است. از دیدگاه او، چهره از جانب خود معنا دارد و بر خود نیز دلالت میکند. چهره متکی به خود است و در چارجوب تمامیت یا نظامی ویژه قابل تعریف نیست. چهرهای که سوژه با او مواجهه میشود، فراسوی هر انکشافی است و فراسوی هستی و هر نوع شناختی است. چهره، صدای دیگری است و حامل پیامها و فرامین اخلاقی است. سوژه با اطاعت از چهرۀ دیگری، در حقیقت، به پیامها و فرامین اخلاقی او گوش میسپارد (علیا، 1388، ص. 136). چهره با نمایش خود مسئولیتی را بر دوش سوژه میگذارد که بی سابقه است و سوژه را از خواب جزمی نظریهپردازی بیدار میکند. این مسئولیت همان مسئولیت اخلاقی است؛ زیرا صرفاً با مسئولیت اخلاقی است که سوژۀ شناسنده و سلطهطلب در تمام حوزهها به این باور میرسد که متناهی است و در برابر یک نامتناهی قرار دارد که حامل پیامها و فرامین اخلاقی است؛ به گونهای که با عمل به آنها میتواند استعدادهای اخلاقی خود را پرورش دهد و به تحقق کمالات خود جامۀ عمل بپوشاند.
بنابراین، چهره در اندیشۀ لویناس، در ابتدا، مبنای زبانشناسی دارد تا مبنای هستیشناسی یا معرفتشناسی یا روانشناسی. هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، چهره میتواند به مثابۀ یک گفتار یا به مثابۀ یک زبان، سوژه را به پاسخگویی فرابخواند (Lvinas, 1969, p. 201). این پاسخگویی معنایی دیگر از مسئولیتپذیری است. چهرۀ دیگری به مثابۀ یک زبان با سوژه سخن میگوید. به تعبیر دقیقتر، چهرۀ دیگری بر نوعی گفتار و زبان دلالت میکند، این دلالت نیز خود بر پیامها و فرامین اخلاقی دلالت میکند و پیامها و فرامین اخلاقی نیز بر حضور یک سوژه دلالت میکنند. سوژه متناهی است و قرار است در مجاورت و نزدیکی چهرۀ دیگری نامتناهی قرار بگیرد و آمادۀ پذیرش پیامها و فرامین اخلاقی شود؛ از این رو، چهرۀ دیگری بر مبنای زبانشناسی، رویکرد گفتاری و زبانی خود را توجیه میکند. مقصود از مبنای زبانشناسی همان مبنای معناشناسی[14] است و مقصود از مبنای معناشناسی، مبنای دلالتشناسی است. هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، چهره دیگری با سوژه سخن میگوید (Critchley, 2004, p. 67). چهرۀ دیگری بر مبنای مؤلفههای زبانشناسی و به ویژه رویکرد دلالتشناسی، پیامها و فرامیناخلاقی را به سوژه منتقل میکند.
9-نتیجه گیری
هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، چهرۀ دیگری بر پیامها و فرامین اخلاقی دلالتبخشی میکند. یکی از این پیامها و فرامین اخلاقی، پیام «مرتکب قتل نشو» است. چهرۀ دیگری این پیام و فرمان اخلاقی را به سوژه منتقل میکند تا سوژه نسبت به دیگری با احترام رفتار کند و نسبت به او مسئولیت اخلاقی بپذیرد. این پیامها و فرامین اخلاقی که از جانب چهرۀ دیگری به سوژه منتقل میشوند، پیش از هر گونه هنجار و قوانین اخلاقی وجود دارند که بعدها توسط سوژه وضع یا کشف میشوند. در حقیقت، در اندیشۀ لویناس، گفتار و زبان آغازین اخلاق «دالی» است که از سوی چهرۀ دیگری ارائه میشود و سوژه باید «مدلول» آن را دریابد و خود را ملتزم به پذیرش آن بداند. هنگامی که سوژه خود را نسبت به دیگری پاسخگو و دارای مسئولیت اخلاقی میداند، آنگاه تعامل اخلاقی سوژه با دیگری یا سوژهها با یکدیگر یا انسانها با یکدیگر آغاز میشود و بر همین مبنا، سوژهها قونین اخلاقی را وضع و کشف میکنند و در نهایت، با پرورش استعدادهای اخلاقی خود، در مسیر تحقق کمالات اخلاقی گام برمیدارند. در این وضعیت، جامعهای شکل میگیرد که یک جامعۀ اخلاقی ایدهآل است و همۀ انسانها در آن به صورت برابر و مساوی و با عدالت زندگی میکنند.
لویناس در ساختار فلسفۀ اخلاق خود، در ابتدا، تلاش خود را متوجه ایجاد یک جامعۀ اخلاقی یا ایجاد هنجارها و قوانین اخلاقی نمیکند، بلکه تلاش میکند منشأ و مؤلفۀ بنیادین اخلاق را دریابد و سپس، جهت آن را بررسی کند. لویناس منشأ و مؤلفۀ بنیادین اخلاق را دیگری و چهرۀ دیگری میداند و در برابر سلطهطلبی و عصیانگری سوژۀ شناسنده قد علم میکند تا وظیفۀ اصلی سوژه را آشکار کند که پاسخگویی و مسئولیت اخلاقی نسبت به دیگری است. در ساختار فلسفۀ لویناس، پاسخگویی و مسئولیت اخلاقی هنگامی معنا میگیرند که چهره به مثابۀ یک گفتار یا زبان خود را در میدان نگاه سوژه قرار دهد و سوژه نیز پیامها و فرامین اخلاقی را از چهرۀ دیگری دریافت کند. پیامها و فرامین اخلاقی نیز هنگامی دریافت میشوند که سوژه با شهود حسی به چهرۀ دیگری نگاه کند. چنانکه پیدا است، در این فرایند، لویناس بین شهود حسی سوژه و چهرۀ دیگری به مثابۀ یک گفتار یا یک زبان پیوند برقرار میکند؛ به این صورت که سوژه با شهود حسی چهرۀ دیگری را میبیند و سپس، بر روی چهرۀ دیگری گفتار، زبان، فراخوان یا صدایی را احساس میکند که او را ترغیب میکند نسبت به دیگری پاسخگو باشد و مسئولیت اخلاقی بپذیرد.
هنگامی که سوژه در مواجهه با چهرۀ دیگری قرار میگیرد، درمییابد که باید نسبت به دیگری پاسخگو و دارای مسئولیت اخلاقی باشد. چهره به مثابه یک گفتار یا زبان حامل پیامها و فرامین اخلاقی است تا سوژه این پیامها و فرامین اخلاقی را در رفتار خود عینیت ببخشد. چهره برای سوژه مسیری را میگشاید تا سوژه بتواند هویت حقیقی خود را کشف کند و از متناهی به سمت نامتناهی حرکت کند. در این مسیر و حرکت، سوژه استعدادهای اخلاقی خود را پرروش میدهد و به تحقق کمالات اخلاقی نزدیک میشود؛ اما سوژۀ شناسنده آموخته است به تمام موضوعها، رویکرد هستیشناسی و معرفتشناسی داشته باشد و تلاش میکند تمام موضوعها را بر مبنای مفاهیم و مقولههای ذهنی خود درک کند. این فرایند برای سوژه نوعی جهانبینی را شکل میدهد که ممکن است با حقیقت موضوعها فاصله داشته باشد؛ از این رو، چهره برای سوژه همچون گفتار و زبان از جانب دیگری عمل میکند و به مثابۀ بانگ و فریادی است که سوژه را از خواب غفلت بیدار میکند. سوژه باید به این نتیجه برسد که تغییر رویکرد بدهد و هویت حقیقی خود را کشف کند. هویت حقیقی سوژه پاسخگویی و مسئولیتپذیری نسبت به دیگری است. این رویکرد سوژه بر مبنای زبانشناسی چهره توجیهپذیر میشود. چهرۀ دیگری به مثابۀ گفتار و زبانی است که به سوژه فراخوان میدهد تا نسبت به دیگری پاسخگو و مسئولیتپذیر باشد. بنیان چهره گفتار و زبان است. با توجه به اینکه محور اخلاق در فلسفۀ لویناس بر اساس حضور دیگری و خطاب به او است، مبنای زبانی چهره بهترین مبنا به منظور مشروعیت بخشیدن به چهره برای توجیه وجه اخلاقی آن است.
[1] Sophist
[2] same
[3] alterity
[4] Ontological
[5] Existentialism
[6] Epistemology
[7] Emotivism
[8] Relativism
[9] psychology
[10] Linguistics
[11] Signifier
[12] Signified
[13] Arbitrary
[14] Semantics