Document Type : Original Article
Author
Department of Philosophy and Theology, Faculty of Theology, Farabi Campus, University of Tehran, Qom, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
وجودشناسی تجربههای ادراکی تلاشی فلسفی برای تعیین مقولهای است که تحت آن مندرج میشوند: مقولههایی مانند جوهر، ویژگی، رویداد، حالت و رابطه که در متافیزیک واقعیت با آنها دستهبندی میشود. تجربههای ادراکی به کدامشان تعلّق دارند؟ بحث دربارۀ وجودشناسی تجربههای ادراکی و ارزیابی متافیزیکی آنها به گونهای است که به مباحث مربوط به محتوا و کیفیت پدیداری تجربههای ادراکی منحل نمیشود. برای مثال، در پدیدارشناسی تجربههای ادراکی، مباحث منحصراً به ویژگیهای پدیداری یا کیفی تجربهها معطوف هستند و دربارۀ ماهیت چیزی که این ویژگیها به آن اسناد داده میشود بحثی به میان نمیآید. همانطور که متیو سوتریو میگوید: «معمولاً روشن نمیشود که آیا حاملهای این ویژگیهای پدیداریْ رویدادهای ذهنی یا حالات ذهنی یا فرایندهای ذهنی هستند» (Soteriou, 2013, p. 2).
ما معمولاً در زبان متعارف، از تجربههای خود تحت عنوان رویداد، اتفاق یا حادثهای یاد میکنیم که پیشامد میکند. جهان همانطور که رویدادهایی مانند مهگرفتگی، غرقشدن کشتی، فریاد زدن و.... را در بر گرفته است، تجربههای ادراکی را نیز به عنوان رویدادهای ذهنی یا روانی در خود جای داده است؛ تجربههایی که برای سوژه رخ میدهند یا اتفاق میافتند و در طول بازة زمانی مشخصی امتداد پیدا میکنند.
طبق دیدگاهی رایج، تجربههای ادراکی امور ذهنی یا روانشناختی دارای محتوای بازنمودی هستند که با آن جهان را بازنمایی میکنند (Brewer, 2011, pp. 54-55). حال، به شکلی خام در نظر بگیرید تجربههای ادراکی پدیدهها و ویژگیهای زمانی را بازنمایی میکنند. زمانی که تجربة ادراکی رویداد e را برای مدتی مشخص، برای مثال، از t1 تا t10، بازنمایی میکند، نه فقط محتوای این تجربه یک رویداد با امتداد زمانی است، بلکه خود آن نیز به امتداد محتوایش ادامه پیدا کرده است؛ به این ترتیب، طبیعی خواهد بود که فکر کنیم تجربه نیز رویدادی است که ویژگیهای زمانی را علاوه بر بازنمایی، متمثّل میکند.
آیا این تلقی از تجربههای ادراکی درست است؟ آیا واقعاً تجربههای ادراکی به عنوان هویتهای جزئی تحت مقولة رویداد مندرج میشوند؟ از منظر وجودشناختی، زمانی که یک سوژه از یک شیء یا رویداد در یک لحظه یا بازهای از زمان آگاه میشود و ما از تجربة ادراکی او صحبت میکنیم، دقیقاً به چه چیزی ارجاع میدهیم؟ چه اتفاقی میافتد یا چه رابطهای برقرار میشود؟ به طور کلی، تجربة ادراکی چه نوع چیزی است؟
برای پاسخ به این پرسش، به نظر میرسد باید چند مرحله را طی کرد:
ما با دو پرسش در رابطه با تجربههای ادراکی مواجه هستیم: 1- تجربههای ادراکی چه نوع امر ذهنی هستند؟ به عبارت دیگر، به لحاظ وجودشناختی در چه مقولهای جای میگیرند؟ 2- متعلَّقهای تجربههای ادراکی چه چیزی هستند؟ الکس برن پاسخ تلقی رایج به پرسش دوم را دیدگاه محتوا مینامد: متعلَّقهای تجربههای ادراکی در یک برداشت میتوانند شرایط درستی باشند که اگر استیفا شوند، تجربهها صادق خواهند بود؛ همچنان که باورها دارای شرایط درستی هستند که اگر استیفا شوند، صادق خواهند بود. این دیدگاه را میتوان صورتبندی دیدگاه محتوا یا نظریة بازنمودی ادراک حسی نامید. از نظر برن، همانگونه که پاسخ به پرسش محتوا ممکن است بحثبرانگیز باشد، پاسخ به پرسش اول هم ممکن است بحثبرانگیز و مناقشهبرانگیز باشد (Byrne, 2009, pp. 430-431). به عبارت دیگر، وجود تجربههای ادراکی بهسان رویدادهای ذهنی نیز ممکن است محل نزاع باشد و بدیهی نباشد.
قبل از بحث دربارۀ دلایل وجود تجربههای ادراکی، باید مشخص کنیم وجود تجربه به کدام معنا را میخواهیم اثبات کنیم. برای این منظور، برن بین دو معنا تمایز برقرار میکند؛ تجربه به معنای متعارف و تجربه به معنای فلسفیاش. در معنای فلسفی و طبعاً خاصتر از معنای متعارف، تجربه هویتی جزئی است که تحت مقولة رویداد گنجانده میشود. تجربههای ادراکی ما مانند سایر رویدادها (از جمله مسابقه، جشن و جنگ و ازدواج) امور جزئی هستند؛ رخ میدهند یا اتفاق میافتند، در طول زمان گسترش مییابند و دارای نقطههای آغازین، میانی و پایانی هستند (Byrne, 2009, p. 431)؛ اما چرا باید بپذیریم که اصلاً چنین رویدادهای جزئی تحت عنوان تجربههای ادراکی وجود دارند؟ برن در ادامه بین دو دسته از دلایلی که میتوان اقامه کرد، فرق میگذارد؛ دلایل مبتنی بر زبان طبیعی و دلایل مبتنی بر دروننگری. به طور کلی، او معتقد است نمیتوان از شواهد زبانی و پدیدارشناختی به وجودشناسی تجربههای ادراکی پُل زد.
ابتدا، برن کاربرد مفهوم عامّ تجربه در زبان متعارف را بررسی میکند؛ از این رو، به چند نمونه از مواردی که ما روزمره از مفهوم تجربه استفاده میکنیم، اشاره میکند: 1- من تجربة شنا در دریای مازندران را داشتهام. 2- دیدن عالیقاپو تجربهای بهیادماندنی بود. 3- من تجربهای از چشیدن سوشی ندارم. 4- من امروز تجربههایی عجیب داشتم. 5- در یک آگهی استخدام برای رستوران آمده است: نیازی به تجربة قبلی نیست.
کاربرد مفهوم تجربه در این نمونهها و موارد مشابه دیگر، در معنای زیستنامهای[2] است. در واقع، گوینده با ابراز این جملات میخواهد از آنچه انجام داده یا با آن مواجه شده یا شاهدش بوده یا آنچه برای او اتفاق افتاده است، گزارش دهد؛ از این رو، میتوان اظهارات بالا را جوری دیگر بازگو کرد: 1- من در دریای مازندران شنا کردهام. 2- من عالیقاپو را دیدهام و دیدنش را فراموش نمیکنم. 3- من سوشی نچشیدهام. 4- امروز اتفاقاتی عجیب برای من رخ داد. 5- لازم نیست متقاضیان کار قبلاً به عنوان کارگر رستوران کار کرده باشند.
اما آیا از کاربرد مفهوم تجربه در چنین عبارتهایی میتوان وجود تجربة ادراکی را بهسان هویتی جزئی و زمانمند، آنگونه که در معنای فلسفیاش مراد است، استنتاج کرد؟ به عبارت دیگر، آیا میتوان از کاربردهای این مفهوم در زبان طبیعی به وجودشناسی تجربههای ادراکی پُل زد؟ طبعاً، در بیشتر موارد، چنین عبارتهایی به رویدادهایی ارجاع میدهند؛ اما تجربههای ادراکی یکی از آن رویدادها نیستند. در واقع، مرجع این عبارتها رویدادهایی خارجی هستند که در جهان اتفاق میافتند و نه رویدادهایی روانی که درون یک نفر اتفاق میافتند (Byrne, 2009, p. 433).
برای ایضاح بیشتر مقصود برن، به این مثال از زنو وندلر توجه کنید: هوا مهآلود است و ملوانی بر عرشة کشتی ستارة شمالی را رصد میکند. مدتی بعد از برطرف شدن مه، ملوان فریاد میزند من یک ستاره میبینم. از ملوان میپرسند چه چیزی اتفاق افتاد؟ او میگوید مه از بین رفت. دوباره از او میپرسند دیگر چه چیزی اتفاق افتاد؟ ملوان در جواب میگوید: و دیگر هیچ! زنو وندلر در توضیح این مثال میگوید: «البته، چیزهایی بسیار در محیط پیرامون و درون ملوان اتفاق افتادهاند؛ ولی دیدن یکی از آنها نیست» (Vendler, 1957, p. 160).
حتی اگر اظهار کنیم ملوان به مدت 10 دقیقه به ستاره نگاه میکرد، آیا چنین اظهاری دلیل است بر اینکه تجربة ادراکی دیدن، هویت روانشناختی جزئی زمانمند و به اصطلاح همان رویداد ذهنی است؟ اظهاراتی از این دست بر بازنمایی یک رویداد خارجی یا یک شیء در طول یک بازة زمانی برای سوژه دلالت میکنند؛ ولی مستلزم این نیستند که تجربة ادراکی رویدادی باشد که در طول همان بازة زمانی محقق شده است. البته شاید بتوان در پاسخ به این ادعا گفت بازنمایی به چیزی نیاز دارد که عمل بازنمایی را انجام دهد و در واقع، حامل محتوای بازنمودی باشد؛ ولی آیا این حامل حتماً همان تجربه به مثابة یک رویداد روانی یا ذهنی است؟ شاید حامل بازنمایی حالتی باشد که در بازة زمانی مشخصی برقرار میشود و نه فرایند یا رویدادی که در بازة یادشده محقق میشود. در هر صورت، نمیشود از نیاز داشتن به یک حامل برای بازنمایی، رویداد یا فرایند بودن تجربه را استنتاج کرد؛ بنابراین، از کاربردهای مفهوم تجربه در زبان طبیعی نمیتوان وجود آن را به مثابة رویداد استنتاج کرد.
اما دستة دوم دلایلی که برن در آنها خدشه میکند، دلایل مبتنی بر دروننگری هستند. آیا با دروننگری میتوان وجود تجربههای ادراکی به معنای فلسفی را استنتاج کرد؟ مدعای استدلال بر اساس دروننگری، فارغ از اینکه ما از تجربههای خود در زندگی روزمره صحبت کنیم یا نکنیم، این است که زمانی که ما توجه خود را معطوف کنیم به آنچه درون آگاهیمان پدیدار میشود، وجود تجربههای ادراکی برایمان آشکار میشود. حتی برخی از فیلسوفان از جمله ویلیام لایکن، معتقد هستند که ما با دروننگری حتی میتوانیم تجربهها را طبقهبندی کنیم و به انواعی مناسب اسناد دهیم (Lycan, 2003, p. 26).
الکس برن در نقد استدلال به دروننگری، به ایدة شفافیت تجربه[3] تمسک میجوید (Byrne, 2009, p. 434). مطابق ایدة شفافیت، تجربههای ما بهقدری شفاف هستند (مانند پنجرة شیشهای شفاف) که بههیچوجه نمیتوانیم ورای آنچه بیرون آنها نمایان است، متوجه وجودشان شویم. بر اساس شفافیت تجربه، هر ویژگی و کیفیتی که ما هنگام تجربة امور بیرونی از آنها به طور مستقیم اطلاع پیدا میکنیم، کیفیتهای تجربههای ما نیستند. ما این ویژگیها و کیفیتها را از آن نظر که کیفیتهای تجربة ما هستند، تجربه نمیکنیم. تنها چیزی که ما از آن اطلاع پیدا میکنیم، امور بیرونی هستند که صحنة روبهروی ما را، برای مثال در تجربة بصری، تشکیل دادهاند و تمام ویژگیهایی که برایمان پدیدار میشوند، ویژگیهای همان اشیای بیرونی هستند (Tye, 1995, p. 30; 2002, pp. 46-47).
با توجه به شفافیت تجربه، تجربه بهسان هویتی جزئی متعلَّق توجه ما به درون ذهنمان قرار نمیگیرد؛ از این رو، نه فقط اسناد تجربه به مقوله و نوعی مشخص با دروننگری حاصل نمیشود، بلکه حتی وجود آن به عنوان هویتی جزئی نیز اثبات نمیشود. حتی اگر کسی هم متعهد به ایدة شفافیت نباشد، شاید به نظر عجیب برسد که موقعیت وجودشناختی حامل تجربی را فقط با دروننگری بخواهیم استنباط کنیم. اگر برای مثال، بهجای این فرضیه که رویداد ذهنی یا روانشناختی حامل تجربی است و عمل بازنمایی را انجام میدهد، دیدگاه جایگزین دیگری وجود داشته باشد، قهراً دروننگری نسبت به آن دیدگاه خنثی است.
به این ترتیب، برن اثبات کرد بین پرسش از محتوا و پرسش از وجود تجربه هیچ ملازمهای وجود ندارد. اینطور نیست که اگر کسی نظریة محتوا را رد کرد، دستکم نمیتواند وجود تجربه را انکار کند؛ زیرا وجودش بدیهی است. یا اینطور نیست که اگر کسی نظریة محتوا را پذیرفت، پس قهراً وجود تجربه را به عنوان حامل آن محتوا پذیرفته است.
حال، فرض کنید نظریة محتوا را پذیرفتیم ولی وجود تجربههای ادراکی را رد کردیم؛ این پرسش پیش میآید که نظریة محتوا دقیقاً چه چیزی را میخواهد تبیین کند؟ برای مثال، فیلسوفانی مانند سرل و پیکاک، زمانی که میخواهند از بازنمایی ادراکی و نشان دادن جهان و محیط پیرامون صحبت کنند، آن را به تجربهها اسناد میدهند (Peacocke, 1983, p. 5; Searle, 1983, p. 43). از نظر آنها، تجربهها امور ذهنی و حاملهای محتواهایی هستند که به جهان مربوط میشوند. آنها هنگامی که از مفهوم تجربه استفاده میکنند، نسبت به واقعنمایی[4] یا غیرواقعنمایی محتوای بازنمودی آنها بیطرف هستند. به بیان دیگر، محتوای بازنمودی این تجربهها حاوی شرایط درستی است که اگر استیفا شوند صادق و در غیر این صورت کاذب خواهند بود. فرض کنید سوژة S در شرایط عادی سیبی قرمز و گرد را تجربه میکند؛ به گونهای که قرمز و گرد به نظرش میآید. همان سوژه در شرایط غیرعادی که سبب میشود در معرض خطای حسی قرار بگیرد، سیبی زرد و بیضیشکل را تجربه میکند؛ به گونهای که قرمز و گرد به نظرش میآید. باز همان سوژه، در موقعیتی دیگر، توهم سیب قرمز و گرد دارد. در هر سه مورد، سوژه واجد کیفیت پدیداری یکسانی است؛ به گونهای که نمیتواند با دروننگری میان آنها تمایز قائل شود. حال، طبق معنای فلسفی تجربه، در هر سه مورد، سوژه رویدادی ذهنی یا روانی را متحمل میشود که از نوع تجربة بصری است؛ اما اگر وجود تجربه به معنای فلسفی انکار شود، میتوانیم بگوییم سوژة S در هر سه مورد ویژگی برجسته و مهمی را متمثّل میکند؛ ویژگی که در هر سه مورد و هر مورد دیگری که به لحاظ پدیداری مشابه هم هستند، مشترک است و در مواردی که به لحاظ پدیداری متفاوت هستند، سوژه آن ویژگی را متمثّل نمیکند. این ویژگیها را ویژگیهای تجربی مینامیم (Pautz, 2011, p. 124)؛ بنابراین، موضوع را میتوانیم طوری بیان کنیم که نیازی به تعهد به رویداد بودن تجربهها نباشد. به بیان دیگر، دیدگاه محتوا یا همان بازنمودگرایی میخواهد این واقعیت را توضیح دهد که در هر سه مورد، سوژة S ویژگی تجربی E را متمثّل میکند.
از نظر بازنمودگرایان (که برن هم از آنها است)، تجربههای ادراکی شبیه باورها هستند؛ اما نه به گونهای که به آنها فروکاسته شوند یا اکتساب آنها باشند (با همة شباهتهای مهمی که تجربههای ادراکی به باورها دارند، چیزی فراتر از آنها هستند). بر این اساس، تجربة ادراکی ذاتاً مشتمل بر گرایش گزارهای است؛ گرایشی که سوژه به یک محتوا پیدا میکند ولی نه از این نظر که مستلزم صدقش باشد؛ تقریباً شبیه گرایش گزارهای غیرناظر به واقع[5] باور کردن (Byrne, 2009, p. 437). طبق عقیدة برن، مزیت تبیین تجربههای ادراکی به این نحو عدم تعهد آن به وجود تجربه به مثابة رویداد روانی است. به عبارت دیگر، برای توضیح اینکه سوژة S ویژگی تجربی E را متمثّل میکند، لازم نیست متحمل رویداد روانی شود، بلکه با قرار گرفتن S در رابطه با محتوای التفاتی که برای مثال، سیب گرد و قرمز را در موقعیت زمانی - مکانی L بازنمایی میکند، تمثّل یافتن ویژگیهای تجربی توسط سوژه توضیح داده میشود. همچنان که در گرایش گزارهای باور داشتن S به اینکه p برقرار است، رابطهای بین سوژه و محتوای «p برقرار است» ایجاد میشود، تجربة ادراکی هم رابطه یا گرایش گزارهای است که بین سوژة S و محتوای «p برقرار است» ایجاد میشود؛ در نتیجه، تجربة ادراکی واقعنما خواهد بود، اگر گزارة «p برقرار است» صادق باشد و غیرواقعنما خواهد بود، اگر گزارة «p برقرار است» کاذب باشد. بر اساس این تبیین از تجربههای ادراکی، برن اینگونه نتیجه میگیرد:
دیدگاه محتوا نسبت به اینکه آیا تجربه کردن «p برقرار است» از سر گذراندن یک رویداد است یا قرار گرفتن در حالت یا شرایطی، ساکت است. اگر تجربه کردن «p برقرار است»، مانند باور داشتن یا معرفت داشتن، قرار گرفتن در حالت یا شرایطی باشد، دیدگاه محتوا میتواند بهسهولت به فرضیة «بدون تجربه» مرتبط شود (Byrne, 2009, p. 437).
بنابراین، از یک سو، بین دو دیدگاه در رابطه با وجود تجربههای ادراکی تمایز وجود دارد: سوژة S رویدادی را از سر میگذراند و سوژة S در یک حالت یا شرایطی قرار میگیرد. از سوی دیگر، بازنمودگرایی با هر دو دیدگاه سازگار است: تجربة S از اینکه p برقرار است، هم با بودن S در حالتی که «p برقرار است» را بازنمایی میکند و هم با از سر گذراندن یک رویداد که «p برقرار است» را بازنمایی میکند، توضیح داده میشود. میتوان دیدگاه اول را دیدگاه ادامهدهندگان[6] و دیدگاه دوم را دیدگاه واقعشوندگان نامید (Grube, 2013, pp. 81-82).
الکس برن به ما نشان داد با استناد به کاربردهای مفهوم تجربه در زبان طبیعی و همچنین، با استناد به دروننگری، نمیتوان هیچ یک از این دو دیدگاه را استنتاج کرد. با این اوصاف، به نظر میرسد: اولاً، برن دیدگاه ادامهدهندگان را رقیب وجودشناختی دیدگاه واقعشوندگان میداند. ثانیاً، به نظر او، دیدگاه ادامهدهندگان نسبت به دیدگاه دیگر رجحان دارد؛ زیرا این دیدگاه متعهد به وجود تجربه به عنوان هویت جزئی زمانمند (رویداد ذهنی/ روانی) نیست.
برای توضیح ادعای اول در بخش بعد تمایز وجودشناختی دو دیدگاه را شرح میدهم.
اموری که دارای امتداد زمانی هستند و به اصطلاح ظرف زمان را پر کردهاند، همه تحت یک مقولة وجودشناختی گنجانده نمیشوند، بلکه با توجه به نحوة پر کردن زمان طبقهبندی میشوند. به بیان دیگر، این مقولهها نحوهای را توصیف میکنند که امور ظرف زمان را اشغال میکنند. مقولههای یادشده عبارتاند از: رویداد، فرایند، دستاورد و حالت.
مباحثی که امروزه در فلسفة ذهن دربارة ساختار زمانی تجربههای ادراکی مطرح میشوند مدیون تقسیمبندی وندلر در مقالة افعال و زمانها هستند. وندلر در آن مقاله برای توضیح ساختار افعال در زبان میان چهار مقوله[7] تمایز قائل شد: حالت[8]، پیشرفت[9]، دستاورد[10] و فعالیت[11]. از نظر او، زمان ملاکی مهم برای این تقسیمبندی است (Vendler, 1957, p. 143).[12] راستاین تقسیمبندی او را اینگونه توضیح میدهد:
به طور سردستی، حالتها موقعیتهای غیرپویا هستند، مانند خوشحال بودن یا باور داشتن؛ فعالیتها فرایندهای پایان باز هستند، مانند دویدن؛ دستاوردها رویدادهای تقریباً آنی هستند که بهمحض شروعشدن پایان مییابند، مانند متوجه شدن و پیشرفتها فرایندهایی هستند که یک نقطة پایان طبیعی دارند، مانند خواندن کتاب (Rothstein, 2004, p. 6)
بعد از وندلر، تقسیمبندی وی برای مقاصد متافیزیکی و این موضوع که پدیدهها چگونه بازههای زمانی را اشغال میکنند، مورد توجه قرار گرفت. در تقسیمبندی دیگری، امور با توجه به ساختار زمانیشان به دو دستة کلی واقعشوندگان و حالتها تقسیم میشوند. واقعشوندگان نیز به دو دستة رویداد و فرایند تقسیم میشوند (Mourelatos, 1978, p. 423).
طبق تعریف، آنچه باعث میشود حالتها از واقعشوندگان متمایز شوند، اجزای زمانی هستند. واقعشوندگان اموری هستند که دارای بُرشهای زمانی متناظر با فواصل و لحظاتی هستند که در آنها امتداد پیدا کردهاند (Simons, 2000, p. 60)؛ اما حالتها اموری هستند که اجزای زمانی ندارند. مثالهایی وجود دارند که نشان میدهند این چهار نوع چگونه زمان را پر کردهاند:
من ابتدا وجه تمایز حالتها از واقعشوندگان را بررسی میکنم و سپس، سعی میکنم ملاک تمایز اقسام واقعشوندگان (یعنی فرایند، رویداد و دستاورد) را توضیح دهم و بررسی کنم.
وجه تمایز واقعشوندگان، مشخصاً رویدادها و فرایندها، از حالتها چیست؟ تفکیک این دو را میتوان با تمسک به مفهوم تطوّر[13] توضیح داد. رویدادها و فرایندها اموری هستند که در طول زمان امتداد یافتهاند و در تطوّر هستند؛ یعنی برای تحققشان به زمان نیاز دارند و به تعبیر دیگر، در حال شدن و صیرورت هستند؛ ولی حالتها هرچند دارای امتداد در طول زمان باشند، زمانبر نیستند، در طول زمان تطوّر ندارند و به تعبیر دیگر، در حال بودن هستند. برای مثال، برای اینکه شیءای مثلث باشد یا قرمز باشد، لازم نیست تا در زمان تطوّر پیدا کند. به عبارت دیگر، تمثّل یافتن ویژگیهای مثلث بودن یا قرمز بودن توسط یک شیء زمانبر نیست؛ اما شیءای مانند سیب برای فاسد شدن یا یک بچه برای بالغ شدن به زمان نیاز دارد.
مفهوم تطوّر یا زمانبر بودن را با مفهوم اجزای زمانی بهتر میتوان درک کرد. استوارد میگوید:
رویدادها و فرایندها در بسیاری از ویژگیهای اشکال زمانیشان مشترک هستند؛ هر دو رخ میدهند، هر دو اجزای زمانی دارند ... به نظر میرسد حالتها در بسیاری از ویژگیهای زمانی با اشیای فیزیکی مشترک باشند. آنها در طول زمان استمرار مییابند (دستکم به طور عادی) و اجزای زمانی ندارند ... حالتها شکل زمانی مشترکی با اشیای فیزیکی دارند (Steward, 1997, p. 99).
استوارد برای ترسیم تمایز میان حالتها و واقعشوندگان از طریق تشبیه به موضوع استمرار اشیای فیزیکی، واقعشوندگان را دارای اجزای زمانی و حالتها را فاقد اجزای زمانی معرفی میکند؛ اما باید توجه داشت در موضوع استمرار اشیای فیزیکی، دیدگاهها به دو دستة دوامگرایی[14] و ممتدگرایی[15] تقسیم میشوند. طبق دوامگرایی، یک شیء فیزیکی به مثابة جزئی انضمامی فقط سه بُعد مکانی دارد و در همة مقاطع زمانی وجودش، تمام و کمال وجود دارد. برخلاف این ایده، ممتدگرا معتقد است شیء فیزیکی به مثابة جزئی انضمامی نمیتواند در مقاطع زمانی وجودش، عدداً واحد باشد، بلکه در هر مقطع زمانی و در هر لحظه، جزئی از آن شیء وجود دارد؛ به این ترتیب، شیء فیزیکی یک کلّ متشکل از اجزای زمانی است و هر کدام از این اجزاء در مقطع زمانی مختص به خودش وجود دارد. از نظر ممتدگرا، اشیای مادی علاوه بر داشتن سه بُعد مکانی، یک بعد زمانی هم دارند؛ از این رو، چهاربُعدگرا[16] هم نامیده میشوند (Loux & Crisp, 2017, p. 223). با توجه به این تفکیک در موضوع استمرار، تشبیه حالتها به اشیای فیزیکی در نداشتن اجزای زمانی درست خواهد بود، اگر ما دوامگرایی را اتخاذ کرده باشیم؛ اما اگر استمرار اشیای فیزیکی را به امتدادشان در طول زمان منوط کرده باشیم، آنها نیز اجزای زمانی خواهند داشت و در نتیجه، حالتها هم که شبیه اشیای فیزیکی هستند، دارای اجزای زمانی خواهند بود. در این صورت (پذیرش دیدگاه ممتدگرایی و تشبیه حالت به شیء فیزیکی)، هر دو مقولة حالت و واقعشوندگان اجزای زمانی خواهند داشت. پس وجه تمایزشان چه خواهد شد؟
استوارد ممکن است در پاسخ به این اشکال بگوید در موضوع استمرار، دوامگرا است. البته این از پیچیدگی موضوع نمیکاهد. باز ما با این پرسش مواجه هستیم که حق با کدام نظریه است؛ دوامگرا یا ممتدگرا؟ در واقع، فهم بحث میان دو ایدة بالا در فهم موضوع اجزای زمانی ریشه دارد؛ اینکه آیا اشیای فیزیکی اجزای زمانی دارند یا خیر؟ و اگر اجزای زمانی دارند، جزء زمانی دقیقاً به چه معنا است؟ موضوع را از طریق تشبیه اجزای زمانی به اجزای مکانی توضیح میدهم. آیا امکان دارد که در یک لحظه در دو مکان متفاوت وجود داشته باشید؟ بله، ممکن است. شما پشت میز نشستهاید و مشغول مطالعه هستند، پای شما روی زمین و سرتان روی هوا است. اجزای مکانی شما وجود شما را در چندین مکان متفاوت ممکن میسازند. به همین واسطه، شما ویژگیهایی متفاوت را در آن مکانها متمثّل میکنید؛ پاهای شما از آنجا که روی زمین هستند سرد هستند ولی سرتان گرم است. امتداد شما در ظرف مکان سبب میشود دارای اجزای مکانی باشید که هر کدام از این اجزاء ویژگیهایی متفاوت را در مکانهای متفاوت متمثّل میکند.
اشیای فیزیکی علاوه بر امتداد مکانی، در ظرف زمان نیز امتداد پیدا کردهاند. شما دیروز وجود داشتید و امروز که این نوشتار را مطالعه میکنید نیز وجود دارید و احتمالاً فردای امروز هم وجود خواهید داشت. در هر کدام از این مقاطع زمانی، ویژگیهایی متفاوت را متمثّل کردهاید. روز قبل از مطالعة این نوشتار اطلاعی از محتوای آن نداشتید؛ ولی امروز که مطالعهاش میکنید از آن اطلاع دارید.
از نظر ممتدگرایان، اجزای شما منحصر به همین اجزای مکانی مانند پا، دست، سر، بینی و ... نیستند. شما بهسان موجودی که در طول زمان امتداد پیدا کرده است، واجد اجزای زمانی نیز هستید؛ شمای دیروزی با شمای امروزی و شمای فردایی متفاوت است. هر کدام از اینها اجزای شما هستند که سبب میشوند شما در این مقاطع زمانی مختلف وجود داشته باشید و ویژگیهایی متفاوت را متمثّل کنید.
از نظر دوامگرایان، شما به مثابة یک کل در هر یک از این مقاطع زمانی وجود دارید. برای مثال، امروز که نشستهاید و در حال مطالعة این نوشتار هستید، فقط بخشی از وجود شما نیست که در حال مطالعه است، بلکه شما تمام و کمال در آن لحظه وجود دارید. از نظر دوامگرایان، اینکه بگوییم دیروز فقط بخشی از شما وجود داشت و امروز بخشی دیگر، مرموز است و ابهام دارد، بلکه کلّ همان شخصی که دیروز چیزی از محتوای این نوشتار نمیدانست، امروز هم که این نوشتار را میخواند وجود دارد و دقیقاً با هم اینهمان هستند. اینکه بر اساس عقیدة ممتدگرایان بگوییم شمای دیروزی فقط به جزئی از شما ارجاع میدهد که صرفاً دیروز وجود داشته است، مبهم است.
بنابراین، باید نزاع بین دوامگرا و ممتدگرا را در فهم و پذیرش اجزای زمانی دانست؛ اما از نظر برخی دیگر، نزاع بین این دو نظریه اگر برحسب اجزای زمانی صورتبندی شود، هیچ کدامشان نمیتواند نظریهای منسجم را ارائه دهد (Hofweber & Velleman, 2011)، بلکه اساساً باید این دو نظریه را برحسب اینهمانی فهمید. از نظر هافوبر و ولمن، ممتدگرایی به طرزی پیشپاافتاده صادق است و دوامگرایی هم دارای ایراد اساسی است.
اما چرا ممتدگرایی به طرزی پیشپاافتاده صادق است؟ زیرا زمانی که میگوییم یک شیء دارای اجزای زمانی است یعنی دارای امتداد زمانی است؛ به گونهای که بخشی از آن سابق است بر بخشی از آن که لاحق است. به عبارت دیگر، مفاهیمی مانند تقدم و توالی به مفهوم بازة زمانی وابسته هستند. همچنان که شیء دارای امتداد مکانی به بخشهای فوقانی و تحتانی تقسیمپذیر است و این مفاهیم به مفهوم فضای مکانی وابسته هستند؛ یعنی بخش فوقانی فضای مکانی است که بخشی از شیء آن را اشغال کرده است و نسبت به فضای مکانی بخشهای دیگر بالاتر است. به طور مشابه، زمانی که میگوییم بخشی از شیء مقدم بر بخش دیگر آن است یا بخشی از آن در توالی بخش دیگرش است یعنی بخش متقدم شیء فاصلة زمانی را اشغال کرده است که زودتر از سایر بخشها محقق شده است؛ بنابراین، اینکه یک شیء دارای امتداد زمانی قهراً تقسیمپذیر به اجزای زمانی است، واقعیتی از نظر مفهومی صادق است (Hofweber & Velleman, 2011, p. 40).
به نظر میرسد داشتن اجزای زمانی به این معنا که شیء دامنة زمانی مشخصی را اشغال میکند و آن دامنة زمانی خود به بخشهای متقدم و متأخر تقسیم میشود و به این ترتیب، شیء اجزائی خواهد داشت که آن بخشها را پُر میکند، غیرقابل انکار باشد. حتی دوامگرا هم قبول دارد که یک شیء، به ویژه اگر یک ارگانیسم باشد، در طول زمان تغییر میکند؛ رشد میکند، بالغ میشود و رو به زوال میرود؛ در نتیجه، بخشی از شیء در گذشته و بخشی از آن در آینده است. با این اوصاف، این بدان معنا نیست که در حال حاضر، شما به عنوان یک ارگانیسم و یک شخص چیزی کمتر از یک شخص کامل باشید؛ بنابراین، چه چیزی باعث شده است ممتدگرایان جزء زمانی اشیاء را کشفی بزرگ بدانند؟ این حقیقت بدیهی چرا باید برای آنها بزرگ جلوه کند؟
اگر به اقتضای اینکه دامنة زمانی به اجزای متقدم و متأخر تقسیمپذیر است، قبول کنیم حتی اشیای فیزیکی در این دامنة زمانی امتداد پیدا کردهاند و دارای اجزای زمانی هستند، پس چگونه باید دوامگرایی را به صورت نظریهای مخالف با وجود اجزای زمانی فهمید؟ اگر اجزای زمانی، به معنای یادشده، مورد اتفاق همه است، پس دقیقاً دوامگرایان چه چیزی را انکار میکنند؟ تصویری که آنها از استمرار اشیاء در طول زمان نشان میدهند چگونه است؟ به نظر میرسد دوامگرایان استمرار اشیاء را به نحوی سفر در زمان میدانند؛ یعنی تلقی آنها از استمرار یک شیء در طول زمان این است که شیء در زمان حرکت میکند و موقعیتهای زمانی مختلفی را اشغال میکند؛ موقعیتهایی که در تمامیت زمانی آن شیء وجود دارند؛ دقیقاً مانند اینکه یک شیء در امتداد مکانی حرکت میکند و موقعیتهای مکانی مختلفی را در تمام آن فضایی که حرکت در آن اتفاق میافتد، اشغال میکند؛ اما چرا حرکت در مکان منسجم به نظر میرسد؛ ولی سفر در زمان اینگونه نیست؟ زیرا شیء موقعیتهای مکانی مختلف را در زمانهای مختلف اشغال میکند. در واقع، آنچه برای یک شیء ممکن میسازد تا مکانهایی مختلف را در تمامیت مکانیاش اشغال کند، وجود بُعدی دیگر به اسم زمان است که شیء در امتداد آن موقعیتش را در مکان تغییر میدهد؛ اما حرکت در زمان را نمیتوان اینگونه فهمید؛ زیرا بُعدی که شیء در امتداد آن تغییر موقعیت میدهد، همان بُعدی است که در آن موقعیت شیء تغییر میکند (Hofweber & Velleman, 2011, p. 39). احتمالاً دوامگرا در پاسخ به این اشکال بگوید سفر در زمان تنها راه فهم دوامگرایی نیست؛ از این رو، با این اشکال مواجه نخواهد بود که باید بُعدی فراتر از زمان برای شیء در نظر گرفت تا حرکت در امتداد زمان را برای شیء توجیه کند. با این اوصاف، با یک پرسش مواجه خواهد شد: اگر منظور دوامگرا از وجود تمام و کمال یک شیء در هر لحظه از زمان سفر شیء در زمان نیست، پس منظورش دقیقاً چیست؟
از یک سو، حالتها به اشیای فیزیکی تشبیه شده بودند؛ از این رو، تمایز آنها از واقعشوندگان، طبق یک تفسیر مبتنی بر اجزای زمانی بود؛ اما همانطور که گفته شد، اجزای زمانی را نمیتوان بهراحتی انکار کرد. حتی در نزاع بین دوامگرایان و ممتدگرایان، اجزای زمانی نمیتوانند محل نزاع باشند؛ به این ترتیب، حالتها نیز مانند اشیای فیزیکی دارای اجزای زمانی خواهند بود.
از سوی دیگر، چیزی که تقریباً مورد اتفاق همه (ممتدگرا و دوامگرا) است، وجود اجزای زمانی برای فرایندها و رویدادها است. حتی اگر دوامگرا نپذیرد وجود شما شخصاً دارای اجزای زمانی است؛ اما میپذیرد رویداد جشن تولدتان دارای اجزای متقدم و متأخر (یا همان اجزای زمانی) است (Hawley, 2020, sec 2)؛ با وجود این، هنوز مشخص نیست که اگر تمایز میان حالتها و واقعشوندگان مبتنی بر تمایز میان دوامگرایی و ممتدگرایی است، حالتها دقیقاً چه اموری هستند؛ از این رو، به نظر میرسد تبیین موضوع استمرار در طول زمان که هافوبر و ولمن آن را مطرح میکنند، برای درک تمایز میان حالتها و واقعشوندگان راهگشا باشد. پس، من در ادامه، شهودی که آنها انگیزة دوامگرایی میدانند را شرح میدهم.
شهودی که انگیزة دوامگرایی است و ملاک تمایز آن از ایدة ممتدگرایی است، به بهترین شکل با مقایسۀ میان اینهمانی شخصی[17] و اینهمانی رویدادها و فرایندها به دست میآید. در رابطه با اینهمانی شخصی، باید گفت آنچه برای یک شخص در یک لحظه وجود دارد برای تقوّم جزء زمانی همان شخص کافی است؛ به گونهای که آنچه شخص در آن لحظه واجدش است، مستقل از لحظات دیگر است. به عبارت دیگر، ویژگیهایی که یک شخص در یک لحظه متمثّل میکند، به بود و نبود آنچه ممکن است در لحظات دیگر برای فرد مقرّر شود، وابسته نیست. اگرچه در یک لحظة مشخص، شخص تمام آنچه باید در طول زمان باشد (خویشتن دارای امتداد زمانی) نیست؛ آن شخص در آن لحظه کاملاً خودش است و اینهمانی شخصیاش کاملاً در آن لحظه تعیین میشود (Hofweber & Velleman, 2011, p. 50).
اما در طرف مقابل، اینهمانی رویدادها یا فرایندها چگونه تعیین میشود؟ هافوبر و ولمن برای توضیح اینهمانی رویدادها و فرایندها از مثال نوشتن یک چک استفاده میکنند. رویدادی مانند نوشتن یک چک را در نظر بگیرید. این رویداد واجد اجزای زمانی است که شامل لحظات متوالی ریختن جوهر از خودنویس بر روی کاغذ است. آنچه از این رویداد در یک لحظة مشخص وجود دارد (برای مثال، ریختن یک قطره جوهر)، برای تعیین اینکه چک در حال نوشته شدن است کافی نیست. یک قطره جوهر که در یک لحظة مشخص اثر خود را روی کاغذ میگذارد، ممکن است فقط منحصر به آن لحظه باشد و در لحظات آتی جوهر خودنویس خشک شود و جوهری نباشد تا رویداد نوشتن چک را کامل کند؛ بنابراین، نه فقط تمامیت زمانی یک رویداد محدود به یک لحظه نیست، بلکه آنچه در هر لحظه اتفاق میافتد تعیین نمیکند چه رویدادی در حال وقوع است. به بیان دیگر، همه چیز در یک لحظه نیست و آنچه در لحظه است کاملاً آن رویداد نیست (Hofweber & Velleman, 2011, p. 50).
بنابراین، ما به یک ملاک برای تمایز بین اشیای فیزیکی و واقعشوندگان دست پیدا کردیم. اگر بر روی یک بُرش و قطعة زمانی آنی تمرکز کنیم، میتوانیم بفهمیم یک امر اعم از شیء فیزیکی یا رویداد میتواند به طور کامل در آن لحظه تعیین شود یا خیر؟ در رابطه با رویدادها، پاسخ هر دو نظریه، یعنی دوامگرایی و ممتدگرایی، منفی است؛ هر دو نظریه میپذیرند چیستی رویدادها به طور کامل در یک لحظه تعیین نمیشود؛ اما در رابطه با اشیای فیزیکی چطور؟ ممتدگرایان میگویند اشیای فیزیکی رفتاری شبیه رویدادها دارند؛ یعنی در لحظه هویتشان تعیین نمیشود. در طرف مقابل، دوامگرایان معتقد هستند اشیاء شبیه اشخاص هستند و همانطور که هویت شخص در یک لحظه به طور کامل متعین است، اشیای فیزیکی نیز چنین هستند.
با توجه به مطالب بالا، اولاً، اگر در موضوع استمرار دوامگرا باشیم، ثانیاً، وجود اجزای زمانی را بپذیریم و ثالثاً، حالتها را شبیه اشیای فیزیکی بدانیم، باید بگوییم حالتها امور دارای امتداد زمانی هستند که در یک لحظه تعیین میشوند و واقعشوندگان امور دارای امتداد زمانی هستند که در یک لحظه تعیین نمیشوند. برای مثال، اگر شیء o ویژگی P را از زمان t1 تا t10 متمثّل کرد، شیء آن ویژگی را در دامنة زمانی t1-t10 دارد. اگر در هر لحظه از دامنة زمانی یادشده، «شیء o، p است» صادق بود، پس یک حالت در طول این دامنة زمانی برقرار است و p یک ویژگی ایستا خواهد بود (مانند اینکه مثلث بودن یا باور داشتن به «4=2+2» در همة لحظات صدق میکند یا برای مثال، اگر خسرو به مدت 20 سال شیرین را دوست داشت، در تمام لحظات این 20 سال، دوست داشتن شیرین صدق میکند)؛ اما اگر شیء o به واسطة حرکت از t1 به t10 ویژگی P را متمثّل کرد، به گونهای که در یک لحظه «شیء o، p است» صادق نباشد، یک رویداد یا فرایند در دامنة زمانی یادشده در حال وقوع است و P یک ویژگی پویا خواهد بود، مانند قدم زدن.
بنابراین، تمایز حالتها و واقعشوندگان، در امتداد زمانی و داشتن جزء زمانی نخواهد بود؛ هر دو مقوله دارای امتداد زمانی هستند و طبعاً دارای اجزای زمانی خواهند بود. در عوض، تمایز این دو مقوله در این است که حالتها در واقع ویژگیهای ایستا و واقعشوندگان ویژگیهای پویا را متمثّل میکنند.
فرض کنید میخواهید در یک مسابقة دو شرکت کنید. خط پایان یک کیلومتر از خط شروع مسابقه فاصله دارد. دویدن شما در طول این مسیر، بدون در نظر گرفتن نقطة پایانی، یک فرایند است و با در نظر گرفتن نقطة پایانی و رسیدن به آن، یک رویداد است. نقطة پایانی، یعنی عبور شما از خط پایان مسابقه، پایانی بر این رویداد است و در حقیقت، دستاورد شما خواهد بود. دستاوردها شبیه لبههای سطوح هستند که بُعدی ندارند و صرفاً برای تمایز سطوح از یکدیگر فرض گرفته میشوند؛ بنابراین، دستاوردها را باید واقعشوندگان آنی دانست که فقط باعث تمایز رویدادهای دارای امتداد زمانی از یکدیگر میشوند.
از مثال بالا فهمیده میشود تمایز رویداد از فرایند در غایتمندی[18] آن نهفته است. توصیف یک واقعه تحت عنوان رویداد متضمن ارجاع به نقطهای است که واقعة مربوط در آن نقطه تکمیل میشود و به پایان میرسد, در حالی که توصیف یک واقعه تحت عنوان فرایند متضمن چنین ارجاعی نیست (Rothstein, 2004, p. 7). پس، به عبارت دیگر، رویدادها واقعشوندگان غایی[19] و فرایندها واقعشوندگان غیرغایی[20] هستند. فرایندها رویدادهای با پایان باز هستند؛ ولی رویدادها فرایندهای با پایان بسته هستند. تحقق یک رویداد فقط در صورتی صدق میکند که به پایان رسیده باشد. برای مثال، اگر دوندة الف در اثنای دوی 500 متر ناگهان بایستد، رویداد «دوندة الف 500 متر دوید» محقق نشده است؛ ولی برای تحقق یک فرایند، کافی است کمترین بازة زمانی که فرایند مربوط در آن محقق میشود، اتفاق بیفتد. برای مثال، حتی اگر دوندة یادشده ازt1 تا t2 یک متر دویده باشد، فرایند دویدن صدق میکند.
به نظر میرسد این نحوه از تمایز، بیشتر از آنکه وجودشناختی باشد، زبانی است. در واقع، توصیف ما از یک واقعه زمانی به نقطة اتمامش ارجاع میدهد، با عنوان رویداد و توصیف ما از همان واقعه بدون ارجاع به نقطة اتمام، با عنوان فرایند بیان میشود.
از طریق تشبیه به تمایز اشیای مادی بر مبنای نحوة اندازهگیری، نیز میتوان بین فرایندها و رویدادها فرق گذاشت. اموری که مکان را اشغال کردهاند به دو مقولة سنجیدنی با جرم[21] و سنجیدنی با شمارش[22] تقسیم میشوند. اجرامی مانند تودهای از طلا و نقره یا حجمی بزرگ یا کوچک از آب شمردنی نیستند، بلکه با کمیتسنجهایی مانند کمی و بیشی و مقداری و ... سنجیده میشوند؛ بنابراین، نمیتوان گفت یک طلا، دو آب و ... ؛ اما میتوان گفت تودهای بزرگ از طلا از تودههای کوچکتر طلا تشکیل شده است. فرایندها شبیه مواد سنجیدنی با جرم هستند. برای مثال، فرایند هل دادن گاری را نمیتوان با شمارش سنجید؛ ولی با کمیتسنجهایی مانند کمی یا بیشی میتوان آن را توصیف کرد: کمی هل دادن کافی است. همچنین، هل دادن یا راهرفتن به عنوان فرایند ممکن است از قطعات کوچکتر یا کوتاهتر هل دادن یا راه رفتن تشکیل شده باشند. در مقابل، برای توصیف کمی اشیای سنجیدنی با شمارش میتوان از تعابیری صحیح مانند دو النگوی طلا یا سه قایق استفاده کرد. همچنین، نمیتوان گفت یک قایق از دو قایق دیگر یا یک النگو از دو یا سه النگوی دیگر تشکیل شده است. به طور مشابه، رویدادها (برای مثال، هل دادن گاری در امتداد کوچة هفتم یا ساختن یک قایق) نیز با شمارش سنجیده میشوند. همچنین، نمیتوان گفت رویداد ساختن یک قایق از چند رویداد ساختن قایق تشکیل شده است (Crowther, 2018, p. 70; Mourelatos, 1978, p. 430).
به نظر میرسد تمایز بر مبنای نحوة اندازهگیری لازمة تمایز بر مبنای غایتمندی باشد. رویدادها به دلیل اینکه غایتمند هستند، شمردنی هستند. به عبارت دیگر، از آنجا که مرز و غایتی مشخص دارند و به همین دلیل، متفرّد از رویدادهای دیگر هستند، شمردنی خواهند بود؛ مانند تودهای از طلا که زمانی که شکلی مشخص مانند النگو میگیرد، شمردنی میشود؛ اما فرایندها به دلیل اینکه فاقد این غایت هستند، با شمارش سنجیده نمیشوند. در هر صورت، وجوه تمایز غایتمندی و اندازهگیری از آنجا که بیشتر نحوة توصیف ما از واقعشوندگان در زبان هستند، مقولة وجودشناختی آنها را تعیین نمیکنند.
باید توجه داشت این وجوه تمایز مبتنی بر آزمونهای زبانی هستند. برای مثال، افعالی که بر حالتها (خوشحال بودن، باورداشتن، مثلث بودن) و دستاوردها (مرز یا غایت یک رویداد مانند متوجه شدن یا تشخیص دادن یا رسیدن یا متوقف شدن) دلالت دارند، به دلیل اینکه در قالب استمراری به کار برده نمیشوند، پویا نیستند؛ در حالی که افعال دالّ بر رویدادها (ساختن خانه یا رفتن به بازار) و فرایندها (خوردن یا قدم زدن) در قالب استمراری به کار برده میشوند، پس پویا هستند. به عبارت دیگر، در پاسخ به پرسش «در حال چه کاری هستی؟ یا داری چه کار میکنی؟»، نمیتوان از افعال دالّ بر حالتها و دستاوردها استفاده کرد. برای مثال، نمیتوان گفت «در حال خوشحال بودن هستم»؛ اما میتوان از افعالی که دالّ بر فرایندها یا رویدادها هستند استفاده کرد: «در حال رفتن به بازار هستم یا دارم قدم میزنم».
اما آیا این مقولههای زبانی را باید به مقولههای وجودشناختی تعمیم داد؟ افعالی که تحت مقولة حالت قرار گرفتهاند شکل استمراری ندارند؛ زیرا موقعیتهایی را نشان میدهند که برخلاف فرایندها و رویدادها، در طول زمان محقق نشدهاند و همانطور که بیان شد، حالتها تطوّر ندارند و وجود آنها در لحظه برای تعیّن آنها کافی است. از نظر من، تمایز حالتها از واقعشوندگان مبتنی بر ملاحظات وجودشناختی و نظریهای است که در مسئلة استمرار اتخاذ میکنیم.
این مطلب درست است که کاربرد افعال در شکل استمراریْ زبان به زبان فرق دارد. ممکن است در زبانی فعل دالّ بر حالت در قالب استمراری به کار برده شود؛ از این رو، نمیتوان کاربرد فعل در شکل استمراری را شاهدی برای فرایند بودن و عدم کاربردش را شاهدی برای حالت بودن در نظر گرفت. همچنین، میتوان عبارتهایی که دالّ بر شکل استمراری فعل هستند را به نحوی دیگر بازگو کرد. برای مثال، عبارت «من دارم یک شیء را میبینم» را با عبارت «من به نحو ادراکی از یک شیء مطلع هستم» جایگزین کرد؛ بنابراین، با تکیه بر این شواهد زبانی نمیتوان به مقولههای وجودشناختی پل زد. با این اوصاف، تمایز میان حالت و واقعشوندگان را همانطور که بیان شد، میتوان بر اساس نظریههای دوامگرایی و ممتدگرایی تبیین کرد. این موضوع را با وجه تمایزی دیگر که وندلر (Vendler, 1957, p. 146) مطرح کرده است، توضیح میدهم: همگنی[23].
همگنی رابطهای است که بین یک واقعة دارای امتداد زمانی و اجزای زمانیاش برقرار است. همگنی به ما میگوید اجزای زمانی سازندة یک واقعه همنوع آن واقعه هستند. بر این اساس، فرایندها (فعالیتها) برخلاف رویدادها (پیشرفتها)، همگن هستند. برای مثال، اگر شکل استمراری یک فعل (x-ing) دالّ بر یک رویداد (پیشرفت) مانند خانه ساختن باشد، صدق گزارة «S از t1 تا t10 خانه میساخت» مستلزم صدق گزارة «S در t5 خانه ساخت» نیست؛ اما اگر بر یک فرایند (فعالیت) مانند دویدن دلالت کند، در هر لحظه از بازة زمانی یادشده، گزارة «S دوید» صدق میکند. این تمایز، در واقع، پیشنهادی است که برای حل پارادوکس استمراری[24] داده شده است. پارادوکس استمراری به این معمای زبانی ارجاع میدهد که میتوان از گذشتة استمراری مسندهای دالّ بر فرایند (فعالیت) گذشتة ساده را استنتاج کرد؛ ولی از گذشتة استمراری مسندهای دالّ بر رویداد (پیشرفت) نمیتوان گذشتة ساده را استنتاج کرد (Landman, 1992, pp. 1-2).
در واقع، از آنجا که اجزای زمانی رویدادها غایت آن رویداد را محقق نکردهاند، از نوع آن رویداد نیستند؛ بنابراین، غایتمندی رویدادها سبب میشود اجزای زمانیشان همگن با رویداد کل نباشند؛ اما در فرایندها، از آنجا که این غایت وجود ندارد، اجزاء از همان نوعی هستند که فرایند کل است؛ یعنی همگن هستند. پس، تمایز رویدادها و فرایندها در همگنی نیز به غایتمندی آنها وابسته و توصیفمحور است.
همچنین، به نظر میرسد تجانسی که بین اجزای زمانی یک فرایند و خود فرایند به مثابة کل وجود دارد، مبتنی بر مقیاسی است که ما برای تحقق هر جزء در نظر گرفتهایم. برای مثال، در رابطه با دویدن در بازة زمانی t1-t10، اگر جزء زمانی را تا t5 در نظر گرفته باشیم، دویدن صدق میکند؛ ولی اگر مقیاس را ریزتر کنیم، احتمالاً دونده فقط یک قدم برداشته است و طبعاً، در آن لحظه دویدن صدق نخواهد کرد. همچنان که در اجرام و مواد غیرشمردنی، اگر مقیاس تقسیم اجزاء را ریزتر کنیم، به اتمهایی میرسیم که از جنس همان مواد نیستند؛ شاید تودهای بزرگ از طلا از تودههای کوچکتر طلا تشکیل شده باشد، ولی اتمهای سازندهاش قطعاً از طلا نیستند؛ بنابراین، برای اینکه بتوانیم بگوییم یک فرایند همگن است، باید کمترین بازة زمانی موردنیاز برای تحقق فرایند طی شود تا فرایند در آن بازه صدق کند (Taylor, 1977, p. 211).
بنابراین، فرایندها لحظه به لحظه همگن نیستند، بلکه تا کمترین بازة زمانی همگن هستند؛ اما حالتها چطور؟ همگن هستند یا ناهمگن؟ به نظر میرسد فقط حالتها همگن تا لحظه[25] هستند (Rothstein, 2004, p. 14). برای مثال، اگر خسرو 20 سال از عمرش را عاشق شیرین بود، در هر لحظه از این مدت عاشق او بوده است. همگن بودن حالتها در اثر همان تمایز بین حالتها و واقعشوندگان است که مطرح شد. حالتها بمانند اشیاء مادی در لحظه تعیین میشوند؛ یعنی با استناد به یک لحظه میتوان تعیین کرد چه حالتی برقرار است یا چه شیءای وجود دارد. در واقع، اگرچه یک حالت ممکن است بازهای از زمان را پر کند و دارای امتداد زمانی باشد، برای برقرار بودن ذاتاً و ضرورتاً به آن امتداد زمانی وابسته نیست؛ اما فرایندها و رویدادها برای تحقق به امتداد زمانی نیاز دارند و از این رو، ذاتاً و ضرورتاً امتداد زمانی دارند.
باید توجه داشت حالتها برای برقرار شدن، به وقوع برخی از رویدادها یا فرایندها (پیش از برقراری یا همزمان با آن) نیاز دارند. برای مثال، حالت پدر بودن برای یک شخص زمانی برقرار میشود که رویدادهایی مانند ازدواج محقق شده باشند، یا دمای آب 60 درجه است حالتی است که برقرار بودنش از t1 تا t10 مستلزم وقوع فرایندی از جنس جنبش مولکولی در همان بازة زمانی است؛ با این حال، ویژگیهایی که در حالتها تمثّل مییابند، ایستا هستند و برقراری آنها ذاتاً به گذر زمان وابسته نیست. برای مثال، اگر یک حالت در طول یک بازة زمانی برقرار شده باشد، هر لحظهای از این بازة زمانی را که در نظر بگیریم، قبل از آنْ حالت یادشده برقرار شده است و در نتیجه، بعد از آن لحظه به برقرار بودنش ادامه میدهد؛ نه اینکه هنوز محقق نشده باشد و برای تحققش به گذشت آن بازة زمانی وابسته باشد.
حال برگردیم به این موضوع که تمثّل یافتن ویژگیهای تجربی را چگونه باید تحلیل کرد. الکس برن مدعی است هیچ دلیلی برای وجود تجربه به عنوان یک رویداد وجود ندارد؛ اما طبق اذعان او، تفاوتی بنیادی میان حالت بودن یا رویداد بودن تجربهها وجود دارد. در هر صورت، تمثّل یافتن ویژگیهای تجربی را باید حالت قلمداد کنیم یا رویداد؟ به عبارت دیگر، ویژگیهای تجربی را باید پویا بدانیم یا ایستا؟
برای الکس برن، عدم تعهد به وجود تجربهها به عنوان رویدادهای روانشناختی جزئی اهمیت دارد. با این اوصاف، از نظر مشابهت تجربههای ادراکی به باورها، او دیدگاه حالت بودن تجربههای ادراکی را ترجیح میدهد. اعتراض نخست به برن این است که اگر سادگی وجودشناختی[26] مقصود او است، حالت بودن یا رویداد بودن تجربه، از این نظر که تمثّل یافتن ویژگیهای تجربی را توضیح میدهند، در یک کفة ترازو هستند. تجربه، چه حالت باشد و چه رویداد، حامل ذهنی محتوای بازنمودی و متمثّلکنندة ویژگی بازنمودی است؛ بنابراین، حالت بودن تجربههای ادراکی غرض از سادگی را برآورده نمیکند.
صرفنظر از سادگی، آیا تجربهها، در واقع، حالتهای ذهنی و ویژگیهای تجربی ویژگیهای ایستا هستند؟ عجالتاً، حالتی ذهنی مانند باور یا میل را فرض کنید: S از t1 تا t10 باور دارد p برقرار است. در هر لحظه از این بازة زمانی، باور یادشده صادق است. پس، در طول بازة زمانی یادشده، حالت ذهنی باور برقرار است؛ به این ترتیب، باور همگن تا لحظه است و در نتیجه، این حقیقت که S در طول بازة زمانی مشخص به p باور دارد، با این حقیقت تعیین میشود و توضیح داده میشود که S در هر یک از لحظاتی که آن بازة زمانی را تشکیل داده است، به p باور دارد و به بیان دیگر، در آن حالت قرار دارد. برای یک بازنمودگرا، مانند برن که تجربههای ادراکی را گرایشهای گزارهای یا رابطهای مانند باور میداند که بین سوژه و محتوا برقرار میشود، تجربه هم باید مانند باورها در مقولة حالت قرار گیرد؛ بنابراین، ویژگیهای تجربی باید ویژگیهای ایستایی باشند که توسط سوژه تمثّل مییابند.
برای ارزیابی این ادعا، بیایید فرض کنیم سوژه دو واقعة آنی و غیرآنی را به نحو ادراکی تجربه میکند. برای مثال، فرض کنید به ستارهای در آسمان خیره شدهاید و ناگهان ناپدید میشود. واقعة ناپدید شدن در یک لحظه اتفاق میافتد و زمانبر نیست. این واقعه، در حقیقت، مرزی است برای دامنة زمانی که ستاره در آن دامنه رؤیتشدنی بوده است. روشن است در این سناریو، ادراک ما از حضور ستاره در آسمان بهتنهایی ادراک رویداد ناپدید شدنش نیست؛ همچنان که ادراک عدم ستاره بهتنهایی ادراک ناپدید شدنش نیست، بلکه ادراک ما از واقعة ناپدید شدن ستاره مستلزم دو ادراک از حضور و عدم حضور ستاره است؛ یعنی اگر آسمان را صحنهای در برابر چشمانمان فرض کنیم، تا قبل از ناپدید شدن ستاره، این صحنه را با ستارة یادشده ادراک میکنیم و بعد از ناپدید شدن آنی ستاره، صحنه را بدون آن ادراک میکنیم؛ بنابراین، میتوان اینطور استنتاج کرد که حتی ادراک ما از واقعشوندگان آنی مستلزم ادراک ما از چیزی است که آنی نیست. در مثال یادشده، صحنهای که در برابر چشمان ما است در یک دامنة زمانی استمرار پیدا کرده است که این دامنة زمانی بر حضور و عدم حضور ستاره احاطه دارد. شاهدش این است که یک واقعة آنی مانند ناپدید شدن یک شیء، را نمیتوان با یک عکس ثبت کرد، بلکه برای ثبت چنین واقعهای باید آن را فیلمبرداری کرد (Soteriou, 2013, p. 96).
در نگاه اولیه، شاید اینطور به نظر رسد که به دلیل اینکه در یک لحظه شیء (ستاره) ناپدید شد، ما از ناپدید شدن آن در یک لحظه به نحو ادراکی اطلاع پیدا کردیم و به این ترتیب، میتوان طبق تعریف ارائهشده از مقولة حالت، اطلاع ادراکی یادشده را حالت بدانیم؛ زیرا این اطلاع ادراکی در یک لحظه حادث شده است و همان لحظه در تعیّن اطلاع ادراکی ما کافی است؛ اما با توجه به اینکه ادراک واقعة آنی یادشده مستلزم وجود صحنهای است که در یک دامنة زمانی تداوم دارد و حضور و عدم حضور شیء را در بر گرفته است، اطلاع ادراکی که در طول بازة زمانی صحنة مربوط تداوم یافته است، حالت نخواهد بود؛ زیرا اگر اطلاع ادراکی حالت بود، باید لحظه به لحظه همگن میبود؛ در صورتی که آنچه در هر لحظه از بازة زمانی مربوط تعیین میشود، فقط به صحنهای مربوط است که در همان لحظه بازنمایی میشود و نه صحنهای که در طول بازة زمانی تداوم یافته است.
حال، فرض کنیم سوژه واقعهای غیرآنی را ادراک میکند. موضوع در این مورد واضحتر است. مشخصاً، در چنین مواردی متعلَّق ادراک ما رویدادها یا فرایندها هستند؛ مانند حرکت یک خودرو در طول یک خیابان. واضح است چنین واقعشوندگانی برای محقق شدن به گذر زمان نیاز دارند و ذاتاً زمانبر هستند. فرض کنید حرکت خودرو در دامنة زمانی t1-t10 اتفاق افتاده است. زمانی میتوانیم بگوییم ما این واقعه را ادراک کردهایم که در طول زیردامنههای t1-t10 از اجزای زمانی رویداد مربوط مطلع باشیم. برای مثال، اگر در دامنة t1-t10 خودرو از موقعیت مکانی l1 به l10 حرکت میکند، ادراک چنین حرکتی مستلزم این است که ما در زیردامنة زمانی t1-t5 از اجزای زمانی حرکت خودرو، برای مثال، حرکت از l1 به l5، مطلع باشیم؛ بنابراین، اطلاع ادراکی ما از یک واقعة زمانبر مستلزم این است که به مقدار همان زمانی که طول میکشد تا این واقعه محقق شود، اطلاع ادراکی ما نیز همان مقدار طول بکشد.
در این سناریو، آیا اطلاع ادراکی ما از حرکت خودرو در طول تمام بازة زمانی یادشده از سنخ حالت است؟ واضح است که پاسخ منفی است؛ زیرا اگر اطلاع ادراکی ما حالت بود، باید لحظه به لحظهاش همگن میبود؛ به گونهای که در هر لحظه از بازة زمانی یادشده، برای مثال، t3، صادق میبود که ما از حرکت خودرو از l1 تا l10 مطلع هستیم. به عبارت دیگر، اطلاع ادراکی از حرکت خودرو از l1-l10 باید حالتی باشد که در هر لحظه برقرار است. طبیعتاً، تا زمانی که رویداد یا فرایندی که متعلق ادراک ما است محقق نشود، حالت مطلع بودن ما از آن برقرار نمیشود؛ اما واضح است ما در t1-t3 فقط از بخشی از حرکت خودرو، یعنی l1-l3، مطلع هستیم؛ بنابراین، اطلاع ادراکی ما از حرکت خودرو در لحظه تعیین نمیشود و توسط آن توضیح داده نمیشود، بلکه اطلاع ادراکی ما از حرکت خودرو در طول بازة زمانی محقق میشود و توسط آن توضیح داده میشود.
در این نوشتار، ماهیت وجودشناختی تجربههای ادراکی را بررسی کردم. به ویژه این پرسش را پیش کشیدم که آیا میتوان آنها را بهسان رویدادهایی در چارچوب متافیزیکی طبقهبندی کرد. در ابتدا و از منظر الکس برن، دلایل طبقهبندی تجربههای ادراکی در مقولة رویدادها به صورت انتقادی ارزیابی شدند. این دلایل شامل شواهدی از زبان متعارف و دروننگری بودند. در رابطه با شواهد نوع اول، بیان شد کاربرد مفهوم تجربه در اظهارات روزمره در معنای زیستنامهای است و نمیتوان برداشت کرد که مفهوم تجربه در این اظهارات به رویدادهایی درون خود سوژه ارجاع میدهد. در رابطه با شواهد دوم، برن با توسل به تز شفافیت تجربه نشان داد تجربه بهسان هویتی جزئی نمیتواند متعلّق دروننگری قرار گیرد، چه رسد به اینکه آن را تحت مقولهای مشخص مندرج کنیم؛ بنابراین، تجربههای ادراکی را نمیتوان بهسادگی تحت مقولة رویدادها در نظر گرفت.
در ادامه، دیدگاه جایگزینی (طبق نظر برن) را مطرح کردم که تجربههای ادراکی را به عنوان گرایشهای گزارهای معرفی میکند. طبق این دیدگاه، تجربههای ادراکی مانند باورها حالتهایی هستند که سوژه با قرار گرفتن در آنها با محتوا مرتبط میشود و نه رویدادهایی که در طول زمان گسترش مییابند؛ به این ترتیب، آنها را میتوان به مثابۀ حالتهایی تلقی کرد که در طول زمان برقرار میشوند. به نظر میرسد دیدگاه برن را بتوان ذیل دیدگاهی موسوم به دیدگاه ادامهدهندگان، در مقابل دیدگاه واقعشوندگان، قرار داد؛ بنابراین، به نظر میرسد بتوان مدعای برن را به دو بخش تقسیم کرد: اول اینکه بین مقولة حالت و رویداد تمایز وجودشناختی وجود دارد و دوم اینکه حالت بودن تجربههای ادراکی رجحان دارد.
در رابطه با بخش اول مدعا، پرسش اصلی این است که آیا تمایزهای میان مقولههایی مختلف همچون رویدادها و حالتها وجودشناختی هستند یا صرفاً به نحوة توصیف ما از پدیدهها بازمیگردند. سعی کردم با تعمق بیشتر در ساختار زمانی پدیدهها و توسل به مفهوم شکل زمانی، به این پرسش پاسخ دهم. این مفهوم به مقولههایی ارجاع میدهد که توصیفکنندة شیوههای پر کردن ظرف زمان توسط پدیدهها هستند. مقولههای یادشده عبارتاند از: رویداد، فرایند، دستاورد و حالت. در این مسیر، بحثی پیش کشیده شد در رابطه با اینکه اگر حالتها را شبیه اشیای فیزیکی در موضوع استمرار در نظر بگیریم، آنگاه میتوانیم آنها را از واقعشوندگان (رویدادها و فرایندها) متمایز بدانیم. در آنجا، به این نتیجه رسیدم که اگر در موضوع استمرار (۱) دوامگرا (و نه ممتدگرا) بوده باشیم، (۲) اجزای زمانی را بپذیریم و (۳) حالتها را به اشیای فیزیکی تشبیه کنیم، به نظر میرسد تعیّن در لحظه بتواند ملاکی خوب برای استقرار تمایز میان حالتها و واقعشوندگان باشد.
در رابطه با بخش دوم مدعا، استدلال شد ویژگیهای تجربی ویژگیهای پویا هستند و تمثّل یافتن این ویژگیها توسط سوژه تجربههای ادراکی را در مقولۀ واقعشوندگان، مشخصاً رویدادها، قرار میدهد. سوژه برای بازنمایی اموری که دارای امتداد زمانی هستند و ویژگیهایی که در طول امتداد زمانی یا تداوم دارند یا محقق میشوند (یعنی چه این ویژگیها ایستا باشند و چه پویا)، باید ویژگیهای تجربی را متمثّل کند که در هر لحظه تجدید میشوند. به عبارت دیگر، ویژگیهای تجربی، مشخصاً بازنمودی و پدیداری، نمیتوانند ایستا باشند، بلکه ذاتاً پویا هستند و تغییر لحظه به لحظه در آنها برای بازنمایی واقعشوندگان آنی و غیرآنی (زمانمند) شرط لازم است. پس، اگر ویژگیهای تجربی پویا هستند، تمثّل یافتن آنها توسط سوژه نیز تحت مقولة واقعشوندگان مندرج میشود و نه حالت.
این مباحث به ما کمک میکنند تا درکی بهتر از تجربههای ادراکی و جایگاه آنها در چارچوب متافیزیکی داشته باشیم و به پرسشهای بنیادین دربارۀ ماهیت و ساختار آنها پاسخ دهیم؛ با وجود این، همچنان پرسشهایی باقی میمانند که به پژوهشهایی بیشتر و مستقل نیاز دارند؛ مانند رابطة میان اجزای زمانی تجربة ادراکی با خود تجربة ادراکی یا سازوکار بازنمایی ویژگیهای زمانی. این پژوهشها نشان خواهند داد تجربههای ادراکی نه فقط به واسطة محتوای بازنمودی خود، بلکه به دلیل ویژگیهای زمانی و پدیداریشان نیز پیچیدگیهایی ویژه دارند که نمیتوان بهسادگی آنها را در یک چارچوب ثابت و قطعی بررسی کرد.
[1] Temporal shape
[2] Biographical sense
[3] Transparency of experience
[4] Veridicality
[5] Non-factive
[6] Continuants view
[7] در زبانشناسی، به این مقولهها نُمود (aspect) نیز گفته میشود؛ نمودهایی که بیانگر نحوة گسترش مدلولهای افعال در ظرف زمان هستند.
[8] State
[9] Accomplishment
[10] Achievement
[11] Activity
[12] در این نوشتار، رویداد را معادل پیشرفت و فرایند را معادل فعالیت قرار دادهام؛ ولی تعاریف ارائهشده متناظر با همانی است که در ادبیات بحث مطرح شده است.
[13] Unfolding
[14] Endurantism
[15] Perdurantism
[16] Four-dimensionalist
[17] Personal identity
[18] Telicity
[19] Telic
[20] Atelic
[21] Mass-quantifiable
[22] Count-quantifiable
[23] Homogeneity
[24] Imperfective paradox
[25] Homogeneous down to instants
[26] Ontological simplicity