Document Type : Original Article
Authors
1 Professor of the Department of Philosophy, Faculty of Human Sciences, University of Zanjan, Zanjan, Iran
2 Graduated with a PhD in Philosophy and Islamic Theology from, Faculty of Humanities, University of Zanjan, Zanjan, Iran
3 Associate professor, Department of philosophy and Theology, Shahid Beheshti University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
سعادت حقیقی آدمی و ارائۀ معیارهای لازم به منظور شناسایی و رسیدن به آن امری متداول در نظامهای مختلف فلسفی و اخلاقی است؛ اما اینکه در طول تاریخ حیات بشری، این معیارها تا چه حد توانستهاند آدمی را در رسیدن به سعادت حقیقی راهنمایی و نسخهای کاملاً کاربردی را به وی عرضه کنند، تردیدهایی وجود دارند. از یک سو، شاید بتوان منشأ این تردیدها را در ارائۀ معیارهای متفاوت و گاه متضاد توسط فلاسفه در این باره جستوجو کرد، مانند معیار هماهنگی قوا در فلسفۀ افلاطون (Plato, 1384, p. 132, 443d) و در مقابل، عدم پایبندی به این ملاک در نگرش کالیکلسی[1] (White, 2006, pp. 25-26). از سویی دیگر، به نظر میرسد عدم موفقیت بسیاری از نظریههای سعادت در عمل به دلیل کارآمد نبودن معیارهای ارائهشده است؛ مانند ناکامی نظریۀ سعادت افلاطون در پرتو تأسیس آرمانشهر (اکبری مطلق، 1391، ص. 93) یا عدم موفقیت عملی نظریۀ سعادت کمّی بنتام (مکاینتایر، 1396، صص. 473-474) یا اشکالهای اساسی وارد بر نظریۀ سعادت فارابی در عمل (جوادی، 1382، صص. 117-119).
نیکلاس وایت [2]از جملۀ نویسندگانی است که در کتاب تاریخچۀ خوشبختی[3]، ملاکهای متعدد ارائهشده توسط فلاسفه از «سعادت» را با نگاهی نقادانه در سیر تاریخی آن[4] بررسی کرده و در نهایت، معتقد است:
«اگر داشتن درک و مفهومی از خوشبختی مستلزم آن است که به حدی بالا از وضوح از آن دست یابیم، میتوانید با خیال آسوده بگویید ما چنین درکی از خوشبختی نداریم یا دستکم قطعاً خود را در تاریخ فلسفه نشان نمیدهد» (White, 2006, p. 162).
به عبارت دیگر، از نظر او، تعاریف فلاسفه از این مفهوم و نظریههای ارائهشده توسط آنها نتوانستهاند در عمل، نسخهای کاملاً کاربردی را در اختیار بشر قرار دهد و راهنمایی دقیق در بررسی اهداف و امیال گوناگون انسان باشند.
از آنجا که وایت در این اثر، مفهوم سعادت در آثار فلاسفۀ اسلامی، مانند ملاصدرا، را بررسی نکرده است و نگرش ملاصدرا به سعادت و زندگی سعادتمندانه بر اساس مبانی وجودی وی، نگرشی متفاوت و نیز کارآمدتر از رویکرد دیگر فلاسفه به سعادت است، نگارندگان برآن هستند تا نقد وایت بر معیارهای متعارف سعادت در کتاب تاریخچۀ خوشبختی را بر اساس مبانی وجودمحور صدرایی بررسی کنند و در پرتو آن، به این پرسشها پاسخ دهند: آیا ملاصدرا تبیینی روشن از حقیقت سعادت را ارائه داده است؟ دامنۀ کاربرد عملی سعادت صدرایی تا کجا است؟
در این پژوهش، برای رسیدن به حقیقت سعادت و جامعیت یا عدم جامعیت این مباحث در نظام صدرایی، ابتدا معیارهای فلسفی سعادت از کتاب وایت استخراج و سپس، با تبیین ملاصدرا از این مفهوم مقایسه شدهاند. گفتنی است، وایت، خود، در برخی از قسمتهای این کتاب، در وجود معیارهای واحد و فراگیر برای ارزیابی سعادت همۀ افراد تردید دارد (Ibid, p. 141). برای مثال، دربارۀ نظریۀ هماهنگی، معتقد است هیچ انگارۀ عمومی و کلی از هماهنگی وجود ندارد که عملاً بتواند راهنمای ما در سازگاری امیال و اهدافمان باشد (Ibid, p. 166)؛ اما از آنجا که وی تعاریف فلاسفه از خوشبختی را به وسیلۀ معیارهای متداولِ نزدِ فلاسفه بررسی و نقد میکند، دیدگاه فلسفی ملاصدرا نیز با این ملاکها بررسی و تحلیل میشود.
وایت در نگاهی کاملاً کاربردی به مفهوم خوشبختی، مینویسد هر کسی اهداف و امیالی گوناگون دارد، چیزهایی را ارزشمند قلمداد میکند و چیزهایی را لذتبخش میداند. زمانی که ما روشی مشخص را برای سازگار یا هماهنگ کردن همۀ اهداف و امیالمان با یکدیگر در محدودۀ زمانی معینی در دسترس نداریم یا بهیقین نمیدانیم باید دنبال کدامشان باشیم و تا چه حد آنها را پیگیری کنیم، در آن زمان، مفهوم خوشبختی راهنمایی کارآمد برای ما در این زمینه خواهد بود (Ibid, p. 162)؛ بر این اساس، هر تبیین فلسفی از این مفهوم در گام نخست، هم باید این اهداف و امیال متفاوت را به رسمیت بشناسد و هم نحوۀ مواجهه با آنها را بیان کند:
الف) به رسمیت شناختن اهداف و امیال متکثر و متضاد
از نظر وایت، در طول تاریخ تفکر فلسفی، فلاسفه در قبال این معیار بازخوردهایی متفاوت داشتهاند؛ گاهی فیلسوفانی مانند افلاطون رسیدن به سعادت حقیقی را مستلزم ایجاد هماهنگی و تعادلی پایدار میان اهداف و امیال متکثر و نیز غلبه بر تضاد ناشی از این اهداف و امیال دانستهاند (Plato, 2004, p. 132, 443d; white, 2006, pp. 23-24)؛ به طوری که از نظر افلاطون، تضاد درونی فرد نشانهای از ناتوانی برخی از اجزای روح در انجام دادن وظیفۀ طبیعی آنها است (Ibid, 443e) و آنچه تضادهای درونی فرد را به حداقل میرساند و شخص را به سوی خوشبختی رهنمون میشود، هماهنگی و تعادل میان سه قوۀ درونی او است (Ibid, p. 289, 587a).
برخلاف گروه نخست، گروهی دیگر از فلاسفه معتقد هستند خوشبختی حاصل هماهنگی اهداف و به تبع آن، هماهنگی در روح آدمی نیست (White, 2006, p. 24). این گروه از اندیشمندان، خود، به چند دسته تقسیم میشوند: برخی، به طور کلی، این هماهنگی را برای رسیدن به سعادت و بهتر شدن وضعیت و شرایط افراد امری مهم تلقی نمیکنند؛ برخی دیگر تضاد اهداف و به تبع آن، ناسازگاری قوای آدمی را از جهاتی مطلوب میدانند و از نظر گروهی دیگر، تضاد میان اهداف و امیال لازمۀ زندگی مطلوب است (Ibid, pp. 24-25). برای مثال، از نظر نیچه، اگر تضاد و نبرد میان امیال و اهداف در آدمی موجب کشش و انگیزشی بیشتر به زندگی و دست زدن به امیال متمایز شود، پیروزی در زندگی حتمی است. او ضمن تقسیم انسانها به ضعیف و قوی، تلاش برای رسیدن به هماهنگی درونی را ویژگی انسانهای ضعیف قلمداد میکند (Nietzsche, 2002, p. 87).
وایت پس از بیان معیار نخست و آرای متضاد، در این باره مینویسد، با توجه به تعاریف مختلف فلاسفه از این مفهوم، نه فقط مفهوم خوشبختی به ما نمیگوید چگونه اهدافمان را هماهنگ کنیم، بلکه حتی نمیگوید خود این هماهنگی چیست (White, 2006, p. 167) و به طور کلی، اندیشههایی که در دل این سنت (معتقدان به هماهنگی) جای میگیرند از یک سو، بهجای پویایی، عمدتاً دارای ساختاری ایستا هستند و پیشاپیش از برنامۀ زندگی شخص خبر میدهند (Ibid, p. 109) و جایی را برای رسیدگی به برخی از بدیلها در ساختار زندگی سعادتمندانه برای شخص باز نمیگذارند. از سویی دیگر، از نظر او، بیشتر فلاسفه میکوشند تمام اهداف و ملاحظات را ذیل عنوان خوشبختی بگنجانند (Ibid, p. 40)؛ اما حتی لحاظ کردن عناصر و اجزای مشخص برای خوشبختی بههیچوجه به این معنا نیست که نقش هر یک از این اجزاء و عناصر در آفرینش مجموعۀ پیچیدۀ خوشبختی معلوم باشد (Ibid, p. 139) تا ما بتوانیم بر اساس آن راهکاری عملی را برای هماهنگ کردن آنها ارائه دهیم؛ بنابراین، از نظر او، ملاحظۀ درست اهداف و امیال کثیر آدمی و برساختن مقیاسی کلی و جامع برای شرایط هر فرد مشکلی است که فلاسفه همواره با آن مواجه هستند؛ زیرا همۀ آنها در آن واحد نه برآوردنی هستند و نه دنبالکردنی (Ibid, p. 164).
با توجه به مطالب بالا، به نظر میرسد وایت اولاً، تبیینی عام و کاربردی از مفهوم خوشبختی که بتواند تمام افراد را با شرایط و نگرشهای متفاوت شامل شود را در نظر دارد و ثانیاً، در این راستا، به احساس خوشبختی و رضایت مستمر و همیشگی از شرایط زندگی و به عبارت دقیقتر، رسیدن به درکی ایدهآل از معنای زندگی توجه دارد که این، خود، زمینۀ طرح معیاری دیگر برای خوشبختی را در کتاب وی فراهم میکند.
ب) سازگاری مفهوم سعادت با وضع عمومی افراد در عمل
از نظر وایت، هر فیلسوفی که مدعی است میتواند بگوید خوشبختی چیست، باید بتواند چنان گزارشی را از آن ارائه کند که با وضع افراد - هر فرد - آنگونه که عملاً هستند، تطابق داشته باشد؛ زیرا خوشبختی هرچه باشد، باید شرایطی را فراهم آورد که هر شخصی از صمیم دل آن شرایط را برای دنبال کردن، خوب و مناسب بداند. او در ادامه مینویسد هر گزارشی از خوشبختی باید تصویری روشن از ویژگیهای این شرایط را ارائه کند یا دستکم راه دستیابی به آن را نشان دهد (Ibid, p. 4).
در عبارتهای بالا، وایت به طور ضمنی، فهم شرایط مطلوب خوشبختی را پیششرط اصلی سازگاری این مفهوم با وضع عمومی افراد قلمداد میکند؛ زیرا آگاهی هر فرد از شرایط مناسب و ایدهآل خویش، انگیزهای برای حرکت وی به سوی آن است.
دربارۀ اینکه آیا اساساً امکان درکی روشن از خوشبختی فرد وجود دارد یا نه و اینکه آیا فهم و برداشت فلاسفه از خوشبختی فهمی صحیح است یا نه، تردیدهایی جدی دیده میشوند. وایت میگوید فلاسفهای مانند هابز و کانت دستیابی به چنین درکی روشن را ممکن نمیدانند، در مقابل، فلاسفهای مانند افلاطون، ارسطو، اپیکورس[5] و رواقیونی مانند اپیکتتوس[6] کوشیدهاند تا سمت و سو و الگویی مشخص را برای خوشبخت شدن یا خوشبختتر شدن افراد ارائه دهند (Ibid, pp. 14-15). این امر نشان میدهد از نظر این فلاسفه، اولاً، امکان درک مفهوم خوشبختی وجود دارد و ثانیاً، میتوان بر اساس آن، الگوهایی متنوع را برای رسیدن به آن ارائه کرد. در این نوع برداشت از سعادت، بهترین نوع ممکن برای زندگی انسان، زندگی خواهد بود که مطابق با این الگوی مشخص باشد (Ibid, pp. 34-35).
بر اساس معیارهای یادشده از نظر وایت، اولاً، معیارهای ارائهشده برای خوشبختی یا خوشبختتر شدن افراد معیارهایی همارزی نیستند؛ همانگونه که امکان دارد شخصی که در یک معیار امتیازی بیشتر به دست آورده است، در معیاری دیگر یا بقیۀ معیارها، امتیازی کمتر بهدست آورد؛ ثانیاً، این معیارها و به تبع آن، نظریههای حاصل از آنها، دربارۀ ارزشمند شمردن چیزی در زندگی و پیگیری آن، کاملاً به نگرش آن نظام فکری وابسته هستند (Ibid, p. 36) و ثالثاً، او معتقد است انگارۀ خوشبختی برخاسته از اهداف یا ملاحظاتی است که افراد عملاً دارند (Ibid, p. 34). وایت در ادامه میگوید بر اساس برخی از نظریهها، هر فرد میتواند نسبت به سایر افراد، چشماندازهایی بسیار متفاوت دربارۀ اهداف خود و نیز چیزهایی که به نظرش ارزشمند یا لذتبخش میآیند، داشته باشد (Ibid, p. 33) و حتی میتوان میان سعادت بالفعل آدمی و سعادت بالقوۀ او نیز تمایز قائل شد؛ بنابراین، از نظر وی، ارائۀ ارزیابی واحد و فراگیر از وضعیت افراد با توجه به شرایطی متفاوت که تجربه میکنند، امکانپذیر نیست.
با توجه به مطالب بالا، میتوان گفت اولاً، ماهیت سعادت بر اساس خوانش وایت، نسبت به تک تک افراد امری تشکیکی است و ثانیاً، سعادت هر فرد در طول زمان و به تبعِ تغییر نگرش وی، امری مختلف و تشکیکی است؛ بر این اساس، از نظر وایت، نظریۀ سعادتی که نتواند تبیینی دربارۀ این تفاوتها داشته باشد، در عمل چندان نظریۀ کارآمدی نخواهد بود.
واژۀ سعادت در آثار ملاصدرا با قیودی متعدد همراه است، مانند سعادت حقیقی[7]، غیرحقیقی[8]، انسانی[9]، عقلی[10]، حسی[11]، دنیوی و اخروی[12]، علمی[13]، عظمی[14]، دائمیِ کامل[15] و ظنی[16]. بیشترین قیدی که در این آثار برای سعادت به کار رفته است، قید حقیقی، عقلی و اخروی است که این امر از سویی، حاکی از دغدغۀ فکری ملاصدرا برای تبیین ماهیت سعادت حقیقی و بیان لوازم و تبعات آن است و از سوی دیگر، اهمیت رسیدگی به مصداق سعادت، کاربردی کردن آن و نحوۀ رسیدن به آن را نشان میدهد. آنچه در اینجا باید بررسی کنیم آن است که مراد ملاصدرا از سعادت حقیقی چیست؟ آیا دستیابی به سعادت برای همگان امکانپذیر است؟ به عبارت دیگر، آیا سعادت صدرایی توانسته است نسخهای کاملاً کاربردی را در اختیار همگان قرار دهد؟
با توجه به مطالب بالا، به نظر میرسد پیش از بررسی معیارهای تبیین سعادت از نظر ملاصدرا، لازم است ماهیت سعادت و مبانی فلسفی آن در نظام فکری وی بررسی شوند؛ اما از آنجا که شناخت ماهیت سعادت آدمی مبتنی بر انسانشناسی صدرایی است، ابتدا به اجمال ماهیت انسان و جنبههای مختلف وجودی او - که با معیارهای یادشده مرتبط هستند – را تبیین میکنیم و سپس، موضوع اصلی این جستار را بررسی میکنیم. گفتنی است، ماهیت سعادت در نظام فکری ملاصدرا پیشتر از جنبههای مختلف به طور دقیق بررسی شده است. احمد محمدرضایی و محمدقاسم الیاسی در مقالۀ «سعادت حقیقی از دیدگاه ملاصدرا (ره)»، با کمک مبانی نظری ملاصدرا، مانند اصالـة الوجود، تشکیکی بودن وجود، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس، حرکت جوهری و اختیار انسان، رابطۀ دنیا و آخرت، اتحاد نفس با قوا، و اتحاد عاقل و معقول، معتقد هستند سعادت صدرایی یا حقیقی یا غیرحقیقی است؛ این دو یا دنیوی یا اخروی هستند؛ این چهار تا یا وابسته به حواس ظاهری، باطنی و قوای تحریکی هستند، یا معلول عقل نظری و عقل عملی. سعادت حقیقی انسان به عقل انسان به دلیل اتم بودن، اقوی، الزم، اشد و اکثر بودن آن مربوط است. هر کدام این سعادت عقل نظری و عملی یا حداقلی یا حد متوسطی یا حداکثری هستند (محمدرضایی و الیاسی، 1387، صص. 76-106). ابراهیم یعقوبی نیز در مقالۀ «سعادت از دیدگاه ملاصدرا و علامه طباطبایی»، نخست، معنای لغوی و مفهوم اصطلاحی سعادت و شقاوت و سپس، دیدگاه ملاصدرا در حکت متعالیه و علامه طباطبایی در المیزان را بیان میکند و در ضمن، به پرسشهایی از این دست پاسخ میدهد که آیا سعادت از امور حقیقی و مطلق است یا اعتباری و نسبی؟ سعادت امری ذاتی است یا اکتسابی؟ امری دنیایی است یا آخرتی و یا دنیایی ـ آخرتی؟ آرمانی یا دستیافتنی و ... (یعقوبی، 1387، صص. 219-241). محمد خیاط زنجانی نیز در کتاب سعادت و شقاوت در اندیشۀ ملاصدرا، سعادت و شقاوت از نگاه صدرایی را بررسی و نوآوریهای سعادت در نگاه ملاصدرا را بهتفصیل بیان کرده است (خیاط زنجانی، 1399، صص. 10-180).
در رابطه با حقیقت انسان، از آغازِ انسانشناسی یونانی تا انسانشناسی پستمدرن، نظرهایی متفاوت ارائه شدهاند؛ از اینکه انسان مقیاس هر چیزی است، در باور پروتاگوراس (افلاطون، 1384، ج. 3، بند 152) تا تنزل او به گرگ انساننما در اندیشۀ هابز (کلوسکو، 1393، ج. 3، ص. 104) یا حیوان نامعینِ نیچه (توماس، 1390، ص. 421؛ Nietzsche, 2002, p. 56 )، تا حقیقتِ صرفاً اجتماعی انسان در اندیشۀ مارکس (پولولیتسر، 1358، ص. 179)، یا سرشت نیک او در طبیعتگرایی افراطی روسو (توماس، 1390، ص. 207)، یا به حاشیه رانده شدنِ حقیقت انسانی در انسانشناسی پستمدرن هایدگر (هایدگر، 1380، صص. 85-92).
حقیقت انسان در نظام صدرایی، برخلاف نظریههای یادشده، از طریق اصطلاحی واحد قابل تعریف نیست؛ زیرا در نظام اصالت وجودی ملاصدرا، انسانها نه فقط بعد از تکوّن جسمانی - روحانی و به فعلیت رساندن قوای وجودی خویش دارای کثرت پسینی هستند، بلکه در آغاز حدوث جسمانی در عالم حسی نیز به دلیل اختلاف در مبادی و انگیزهها (شیرازی، 1366الف، ج. 1، صص. 108-109، 117-120)، اختلاف در مزاج (همان، 1368، ج. 8، صص. 450-451، 445)، حالتها و ویژگیهای متفاوت والدین (همان، 1360، ص. 140)، حقایقی اولاً، «متغایر و متفاوت» و ثانیاً، «مشکک» هستند. به عبارت دیگر، دارای کثرت پیشینی و پسینی هستند؛ از این رو، نمیتوان تعریفی واحد که قابل تعمیم به همۀ انسانها باشد را ارائه داد. ملاصدرا انسان را به گونهای به ما میشناساند که بر اساس مبانی ویژۀ فلسفی او، هم دلیل «حقیقتِ متنوع و متکثر» بودنِ افراد انسانی تبیین میشود و هم آغاز، انجام و مراحل استکمال این انواعِ متنوع و متکثر، از نظر عقلانی قابل توصیف هستند.
در نگرش فلسفی ملاصدرا، انسان نوع واحد متواطی مشتمل بر افراد برابر نیست. وی تنوّع حقیقت انسان را در دو قالب کلی بیان میکند:
الف) کثرت پیشینی: که خود بر تفاوت تباینی و تشکیکی تقسیم میشود.
تفاوت تباینی: انسانِ صدرایی بر اساس تفاوت تباینی، جنس مشتمل بر انواع متباین است که این اختلاف تباینی را در آغاز حدوث جسمانی نیز دارا است (شیرازی، 1366الف، ج. 3، ص. 67). وی تقسیمی سهگانه از این تفاوتِ نوعی را در آغاز حدوث جسمانی ارائه میدهد[17] (همان؛ همان، 1366ب، ج. 1، ص. 577؛ همان، ج. 4، صص.272-273 ؛ همان، 1360، صص. 141-142).
وی در بیانی جامع، عوامل این اختلافِ نوعی را بررسی و علاوه بر اختلاف در مبادی، بر اختلاف مزاج در پذیرش نفوس و اختلاف در نطفه – عوامل ژنتیکی – نیز تأکید کرده است (همان، 1366ب، ج. 1، صص. 577-588).
به نظر میرسد میتوان کثرت پیشینی حقیقت انسان صدرایی را در سه نوع «حقیقت پیشینی کامل»، «پیشینی پَست» و « پیشینی بالقوۀ مشکک، با قابلیت اکتساب درجهای از درجات نفوس کامل یا قابلیت اکتساب درجهای از درجات نفوس پست» تقسیم کرد (احمدی و دیگران، 1399، ص. 113).
اختلاف تشکیکی: در این نوع اختلاف، افراد هر دسته از این انواع سهگانه، نوع مشکک و مشتمل بر افراد نابرابر هستند (صلواتی و شایانفر، 1394، ص. 71).
ب) کثرت پسینی: در آغاز حدوث جسمانی و ضمن استکمال حقیقت آدمی، نفوس انواع متباین سهگانه هستند که هر یک از این انواع شامل افرادی با اختلاف تشکیکی است. این افراد از طریق «اشتداد وجودی»، «حرکت جوهری ارادی» و «اتحاد عالم و معلوم» دارای ملکاتی متناسب با حقیقت نوعی اولیۀ خود خواهند شد که آنها را به نوعی منحصربهفرد تبدیل میکند. با توجه به استمرار حرکت جوهری و استکمالی انسان در عالم دنیا، انسانِ صدرایی بر اساس مراتب مختلف وجودی خود، هستیهایی متنوعی را تجربه میکند.
بر این اساس، به نظر میرسد به دلیل وجود اختلاف تباینی و تشکیکی اولیه در حقیقت آدمی و کثرت پسینی آن، ملاصدرا توانسته است با نگاهی جامع به حقیقت انسانی، ابعاد مختلف وجودی او را بیان کند؛ این در حالی است که تعاریف بیشتر فلاسفه از حقیقت یا ماهیت انسان فقط حاکی از بازنمایی یک بُعد یا ابعادی محدود از وجود انسان هستند.
انسان صدرایی، انسانی منحصربهفرد و غیر قابل تکرار است؛ منشأ این انحصار، «جسمانیةالحدوث» بودنِ نفس او است (شیرازی، 1368، ج. 8، ص. 347). از نظر ملاصدرا، نفس و بدن دو جوهر مجزا و جدای از همدیگر نیستند (همان، ج. 9، ص. 107)، بلکه موجودِ به یک وجود هستند. نفس انسان ابتدا از بدن برمیآید (همان، ج. 6، ص. 109) و در سیر کمالی خود به واسطۀ ادراکات حسی، خیالی و عقلی و نیز ملکات نفسانی، اشتداد وجودی پیدا و مراتب مختلف وجودی را طی میکند. از این وجود واحدِ متصل که به وسیلۀ حرکت جوهری اشتدادی از پایینترین مرتبۀ جمادی به بالاترین مرتبۀ تجرد میرسد، حدود و ماهیاتی مختلف انتزاع میشوند (همان، ج. 8، ص. 51)؛ به گونهای که پایینترین مرتبۀ آن بدن مادی است که متأثر از مواد پَستِ این عالم است (همان، ص. 308)؛ بر این اساس، در تفکر فلسفی ملاصدرا، منشأ حدوث نفس و عامل اولیه در تنوع و تکثر آدمی همین مواد و عناصر موجود در این عالم است (همان، 1366ب، ج. 1، ص. 373؛ همان، 1354، ص. 458). با توجه به تفاوت عناصر اولیۀ تشکیلدهندۀ بدن افراد و مزاج حاصلِ از آن، قابلیت این مواد برای پذیرش صور نفسانی که به آنها تعلق میگیرد نیز متفاوت خواهد بود (همان، 1366الف، ج. 1، ص. 117، 345 ؛ ج. 5، ص. 44)؛ به طوری که هرچه مزاج متعادلتر باشد، نفسی والاتر به آن تعلق خواهد گرفت (همان، 1368، ج. 8، صص. 450-451، 445) و برعکس.
از نظر ملاصدرا، از دیگر عوامل مؤثرِ در حدوث جسمانیِ نفس عوامل وراثتی و حالتهای والدین هستند (همان، 1360، ص. 140). پس از دوران جنینی نیز چیزهایی که در استکمال انسان و تنوع او مؤثر هستند عبارتاند از:
الف) تفاوت در غذای کودک (با توجه به تأثیر مواد غذایی در رشد بدن از سویی و تعامل مستمر نفس و بدن در مراحل استکمالی فرد از سوی دیگر) (همان، ص. 141).
ب) تفاوت حالتها و شخصیت پدر و مادر و نیز معلم در آموزش، تربیت و عادت دادن کودک به اخلاق نیک و بد (همان، صص. 140-142).
پ) تفاوت میزان تلاش فرد در تزکیۀ نفس و رفتار بر اساس انگیزههای ذاتی متفاوت (همان).
با توجه به مطالب بیانشده، میتوان دلایل تنوع و تکثر آدمی را در نظام صدرایی اینگونه جمعبندی کرد:
الف) امور ذاتی جوهری؛ ب) امور عارضی اکتسابی به واسطۀ اعمال و افعال و پ) عوامل محیطی (همان، 1366الف، ج. 1، ص. 121).
انسانِ صدرایی دارای درجۀ وجودی ثابتی نیست و همین امر موجب قرار گرفتن وی در مسیر اشتداد وجودی به واسطۀ حرکت جوهری ارادی میشود و امکان نیل به بالاترین مراتب انسانی برای او فراهم میشود؛ بر این اساس، ملاصدرا معتقد است دگرگونی انسان، دگرگونی جوهری و ذاتی است؛ به این معنا که جوهر وجود آدمی به واسطۀ ادرکات و ملکات مختلف، همواره از مرتبهای به مرتبۀ دیگر در حال انتقال است و این مراتب تشکیکی گسترهای نامحدود دارند؛ تا آنجا که ملاصدرا معتقد است تنها موجودی که نمیتوان برای او ماهیتی معین و مشخص قائل شد، انسان است (همان، 1360، ص. 161).
توجه به این مراتب وجودی متنوع و گسترده، در نفسشناسی صدرایی و به تبع آن، سعادت انسان از اهمیتی بسیار برخوردار است. مراتب استکمال انسانی از مرتبۀ حسی آغاز میشود؛ به گونهای که اولین غریزۀ شکوفاشده در کودک غریزۀ شهوت و پس از آن، قوۀ غضبیه است. ملاصدرا این حالتهای نفسانی را به مرحلۀ بلوغ حیوانی نسبت میدهد (همان، 1366الف، ج. 5، صص. 72-73).
نفس انسان در مسیر اشتداد وجودی پس از استکمال در مراتب حسی، به واسطۀ تکرر احساس و ادراک امور جزئی و بر اساس قاعدۀ «اتحاد عالم و معلوم»، در مرتبۀ خیال استکمال مییابد. از آنجا که نوع ادراکات هر شخص برحسب زمینههای ادراکی و انفعالات نفسانیِ وی، متفاوت از دیگری است، ملکۀ حاصل از این انفعالات نیز در اشخاص مختلف، متفاوت خواهد بود؛ از این رو، مرتبۀ خیال هر شخص مختص آن شخص است (همان، 1368، ج. 1، ص. 361).
پس از استکمال آدمی در مرتبۀ خیال، حقیقت آدمی در مرحلۀ بالفعلِ خیال و بالقوۀ عقلانی است. هر اندازه قوۀ عاقله – که انسانیتِ انسان به آن است – در جهت فعلیت، شدیدتر و قویتر شود، بر اساس قاعدۀ «اتحاد عالم و معلوم»، حقیقت ویژۀ انسانیِ وی قویتر میشود و برعکس (همان، ج. 3، صص. 434-436).
با توجه به مطالب بالا، انسانِ صدرایی در مراتب مختلف حسی، خیالی و عقلی، هستیهایی متنوع را بر اساس ظرفیتهای اولیۀ خویش و کثرت پیشینی و پسینی مبتنی بر آنها تجربه خواهد کرد.
نگرش اجمالی به انسانشناسیِ صدرایی نشان میدهد نظام فلسفی که به عللِ تنوع و تکثر آدمی در آغاز حدوث جسمانی او در این عالم توجه دارد و آن را بر اساس مبانی و قواعدی منسجم تبیین میکند، در بحث سعادت این انسان متنوع و متکثر نیز نظاممند گام برمیدارد و آن را بر عناصری مستحکم بنا مینهد.
اصل اصالت وجود بنیادیترین اصل نظام فلسفی ملاصدراست؛ از همین رو، اساسیترین تبیین از حقیقت سعادت نیز مبتنی بر مساوقت آن با وجود و ادراک وجود است[18] (همان، 1354، ص363 ؛ 1368، ج. 9، ص. 121). سعادت در این نظام فکری، اولاً، امری عینی است، یعنی وهمی و خیالی نیست؛ ثانیاً، امری قابل ادراک است و ثالثاً، امری دستیافتنی است؛ به این معنا که اگر آدمی به سعادت دست یابد، اما نسبت به این موضوع آگاه نباشد، سعادت در معنای حقیقیِ آن حاصل نشده است و نیز اگر آدمی ادراکی از امری غیرعینی (خیالی) به عنوان سعادت خویش داشته باشد، باز هم چنین سعادتی، سعادت حقیقی نخواهد بود؛ بنابراین، در این نظام اصالت وجودی، همانند بیشتر نظامهای فلسفی، سعادت دارای دو عنصر «عینی» و «ادراکی» است؛ اما گفتنی است، به دلیل وجودی بودن سعادت، مؤلفۀ ادراک سعادت از قلمرو ذهن (علم حصولی) فاصله میگیرد و سنخ این ادراک حضوری میشود.
در بررسی متون سعادتِ ملاصدرا، مؤلفههای عینی و ادراکی در قالب سه بیان بسط یافتهاند:
الف) سعادت وجود و ادراک وجود است (همان)،
ب) سعادت ادراک امر ملایم با طبیعت آدمی است (همان، 1366الف، ج. 1، ص. 258)،
پ) سعادت اتحاد نفس ناطقۀ آدمی با عقل فعال[19] است (همان، 1354، ص. 439).
گفتنی است، بیانهای مختلف ملاصدرا از سعادت به معنای برداشتهای متفاوت او از این مفهوم نیستند، بلکه از آنجا که در این نظام فکری، وجود امری تشکیکی است و از طرفی، سعادت امری وجودی است، سعادت نیز امری تشکیکی خواهد بود؛ از این رو، ملاصدرا در قالب بیانهای مختلف به مراتب مختلف این سعادت تشکیکی اشاره میکند.
الف) سعادت: وجود و ادراک وجود
همانگونه که بیان شد، سعادت چیزی جز وجود و ادراک آن نیست. از نظر ملاصدرا، وجود خیر محض است؛ بنابراین، وجود، خیر و سعادت، مساوق هم هستند:
«اعلم أن الوجود هو الخیر و السعادة، و الشعور بالوجود أیضا خیر و سعادة، لکن الوجودات متفاضلة متفاوتة الکمال و النقص، فکلما کان الوجود أتم کان خلوصه عن العدم أکثر و السعادة فیه أوفر» (همان، 1368، ج. 9، ص. 121).
اما مراد ملاصدرا از وجودی که سعادت حقیقی آدمی و مؤلفۀ حقیقی و عینی آن است، چیست؟ استکمال و رشد آن چگونه امکانپذیر است؟ مراد ملاصدرا از وجودی که مؤلفۀ حقیقی و عینی سعادت است و خیر محض و سعادت حقیقی محسوب میشود، هستی است که آمیخته با عدم نباشد. وی نعمتی که ذاتاً و بنفسه مطلوب است و سعادت حقیقی محسوب میشود را بقای بدون فنا، شادی بدون غم، دانش بدون جهل و غنای بدون فقر معرفی میکند (همان، 1366الف، ج. 1، ص. 128) و در این راستا، در ادراک «مفاهیم ذهنیِ» علم، قدرت، صحت، جمال و لذائذ و شهوات دنیوی و اخروی هیچ سعادت و کمالی را نمیداند؛ بلکه سعادت را در ادراک و رسیدن به «حقائق وجود عینیِ» این مفاهیم میداند (همان، ج. 1، ص. 54؛ همان، 1368، ج. 9، ص. 128)؛ بنابراین، هرچند از تصور ذهنی برخی از امور غیرعینی بهجت و سروری برای آدمی حاصل میشود، این ادراک بهجت و سرور حقیقی نیست، بلکه مرتبۀ نازله یا به عبارتی دیگر، سایه و پنداری از سرور و سعادت است.
با توجه به تشکیکی بودن سعادت، هر فردی به میزان ظرفیت وجودی خویش و استکمال خود، بر اساس کثرت پیشینی و پسینی، به مرتبهای از سعادت دست خواهد یافت. این امر مؤلفۀ سوم سعادتِ صدرایی، یعنی «دستیافتنی بودن سعادت برای همگان» را تأمین میکند. برای مثال فردی، که در مرتبۀ طبیعت و حسی است، سعادت و خوشبختی مطلوب وی متناسب با این مرتبه و به عبارت دقیقتر، سعادت دنیوی و کمال مراتب حسی او است؛ زیرا فردی که در مرتبۀ حسی است، ادراکی از مطلوبیت ادراکات خیالی و عقلی ندارد و سعادت خویش را در این مرتبه جستجو میکند. در حقیقت، این افراد از نظر ملاصدرا همانند کودکی هستند که توانایی ادراک طعم غذاهای لذیذ بهجز شیر را ندارند (همان، ج. 8، ص. 393).
مطلب دقیق دیگر آنکه حتی همین سعادت حسی نیز، بر اساس مراتب تشکیکی سعادت، شامل مراتب مختلف شهوانی، غضبانی و ... است و مطلب دقیقتر آنکه بر اساس حرکت در جوهر و ذات آدمی و نوع به نوع شدن وی، مرتبۀ وجودی فرد همواره در حال تغییر است و از این رو، ممکن است برای فردی که تا زمانی پیش، مطلوبیت شهوانی برترین سعادت محسوب میشد، در زمان دیگر، مطلوبیتی دیگر که جاهطلبی وی را تأمین کند، خوشبختی محسوب شود؛ بنابراین، به نظر میرسد الگویی واحد از خوشبختی برای تمام افراد با مراتب مختلف وجودی راهگشا نخواهد بود.
بر همین اساس، میتوان عدم برآورده شدن تمام امیال آدمی در آنِ واحد و حتی تفاوت این امیال در افراد مختلف را - که وایت آنها را بررسی کرده است (White, 2006, p. 24-28) - با توجه به مراتب متنوع و متکثر انسانی توجیه کرد و تحقیقاً، اذعان داشت نظریۀ سعادت جامع نظریهای است که اولاً، اختلاف مراتب وجودی و به تبع آن، اختلاف مراتب ادراکی افراد و ثانیاً، تشکیکی بودن سعادت آدمی را پذیرفته باشد.
بنابراین، در یک جمعبندی از تعبیر نخست ملاصدرا از سعادت، میتوان گفت هر آنچه موجب استکمال و رشد وجود فرد شود و به تبع این استکمال، مراتب ادراکی وی نیز استکمال یابند، «خیر و سعادت» است و هر آنچه حقیقت هستی آدمی و مراتب ادراکی او را محدود کند، «شر و شقاوت» است.
گفتنی است، همانطور که به آن اشاره شد، مساوقت سعادت و وجود در این نظام اصالت وجودی، ادراک حقیقی آن را از قلمرو علم حصولی خارج میکند؛ زیرا حقیقت هستی در ذهن آدمی نمیگنجد؛ بر این اساس، سعادت حقیقی و ادراک آن نیز فقط از طریق علم حضوری و شهودی قابل تحصیل است (همان، 1375الف، ج. 1، ص. 6-7).
با توجه به مطالب بالا، به نظر میرسد برداشت وایت از «عدم وضوح مفهوم سعادت در تبیین فلاسفه از آن در طول تاریخ فلسفه» در این نظام اصالت وجودی قابل توجیه است؛ زیرا سعادت حقیقی و ادراک آن نیز به دلیل وجودی بودن فقط از طریق علم حضوری و مواجهۀ مستقیم قابل ادراک است و عدم وضوح این تعاریف به قلمرو علم حصولی بازمیگردد.
ب) سعادت: ادراک امر مناسبِ با طبیعت آدمی
ملاصدرا در تعبیری دیگر از سعادت، آن را برخورداریِ هر شیء از امر مناسبِ با طبیعت و ذات خویش (در موجودات فاقد شعور) یا عملِ مطابق با مقتضای ذات خود (در موجودات دارای شعور) تعریف میکند (همان، 1354، ص. 202).
بر این اساس، «سعادتِ قوۀ شهویه دستیابی به امور مطلوب خود، سعادت قوۀ غضبیه غلبه و انتقام و سعادت قوۀ وهم دستیابی به امید و آرزوهای خویش است. همچنین، کمال و سعادت هر یک از قوای حسی نیز در ادراک کیفیتِ محسوس و متناسب با آن قوا است» (همان، 1368، ج. 9، ص. 126).
به نظر میرسد در این تعبیر، ملاصدرا مراتب مختلف مؤلفههای عینی و ادراکیِ سعادت را بر اساس روش فلاسفۀ پیش از خود بررسی کرده است و سپس، بر اساس نگرش وجودی خویش - قوای مختلف نفس همان مراتب تشکیکی وجود آدمی هستند - سعادت هر یک از این مراتب وجودی را رسیدن به کمال وجودی آن مرتبه معرفی میکند (همان، صص. 58-61) که به تبع آن، به لذت ویژۀ مربوط به آن مرتبه هم خواهد رسید که در بررسی و تطبیق معیار نخست وایت آن را بررسی خواهیم کرد.
پ) سعادت: اتحاد نفس ناطقۀ انسان با عقل فعال
اهمیت مؤلفۀ ادراکی سعادت در تفکر صدرایی به قدری است که میتوان گفت ماهیت و جنس کلی سعادت آدمی در نظام صدرایی ادراک است (همان، ص. 121).
از جنسِ ادراک دانستن سعادت به معنای ادراک حقیقیِاموری همچون ذات باری تعالی و لقای او، معقولات و مجردات، ادراک و احساس لذت ناشی از امور مادی است. ملاصدرا در کتاب الشواهد الربوبیة، با تفکیک میان سعادت عقلی و حسی، امور بالا را ادراک معقولات و محسوسات مینامد[20]:
«بلکه سعادت اگر سعادت عقلى باشد، مسلماً این سعادت در ادراک وجودهای مجردِ عقلی و رسیدن به هویات عینی آنها و شهود آنها است و اگر سعادت، سعادت حسی و مربوط به بدن و قواى بدنی باشد، قطعاً به وسیلۀ مشاهده و رسیدن به خواستهای حسی است» (شیرازی، 1366الف، ج. 1، ص. 258).
نتیجۀ مساوقت سعادت و ادراک آن است که در صورتی که ادراکی قویتر و شدیدتر باشد، سعادتِ صاحب آن بیشتر خواهد بود؛ بنابراین، از آنجا که وجودات عقلی به دلیل وسعت وجودی، ادراکی گستردهتر دارند، نسبت به موجودات مادی از سعادتی بالاتر برخوردار هستند و به تبع آن، به بهجت و لذتی دست خواهند یافت که وصف شدنی و قابل مقایسه با لذات حسی نیست (همان، 1368، ج. 9، صص. 121-122).
بر همین اساس، ملاصدرا سعادت و لذت مراتب نفسانی انسان را با یکدیگر مقایسه میکند و سعادت و لذت مرتبۀ عقلی آدمی را قویتر و شدیدتر از مرتبۀ خیالی و حسی میداند (همان)؛ زیرا با توجه به دو عنصر عینی و ادراکی سعادت، هر چقدر آنچه ادراک میشود از مرتبۀ وجودی قویتری برخوردار باشد، به همان نسبت، ادراک حضوری شدیدتر و به تبع آن، سعادت آن مرتبه قویتر و شدیدتر خواهد بود؛ اما در رابطه با امور حسی، علاوه بر اینکه تضاد، منافرت و نقص وجود دارد، مدرَکات نیز تماماً نزد مرتبۀ حسی حاضر نمیشوند و حس همۀ وجوه و ابعاد آنها را درک نمیکند (همان). این موضوع دقیقاً همان چیزی است که وایت در تبیین مفهوم خوشبختی با بیانی دیگر آن را بررسی کرده است:
«هنگامی که ما از خودمان میپرسیم در شرایط عادی، دربارۀ وضعیت یا شرایطمان چه نظری داریم، آنچه خود را به ما ارائه میدهد، کثرت چیزها است ... یکی این و دیگری آن را میخواهد. در واقع، چیزهایی مختلف که در معرض توجه افراد قرار میگیرند و افراد برای به دست آوردن یا لذت بردن از آنها تلاش و رقابت میکنند، تا حدودی در تضاد با یکدیگر هستند ...» (White, 2006, p. 3).
رسیدن به این مرتبه از سعادت در نظام صدرایی از طریق اتحاد با «عقل فعال» ممکن میشود. فلاسفۀ پیش از ملاصدرا عقل فعال را از نظر هستیشناسی، آخرین عقل از عقول طولی میدانستند که مجرد تام و مستقل از نفس انسان است و ادراکات آدمی فقط از طریق اتصال به این موجود مجرد حاصل میشود (ابن سینا، 1379ش، ص. 395).
در نظام صدرایی، بر اساس قاعدۀ «اتحاد عالم و معلوم»، از یک سو، نفس انسان هنگام درک صورت معقول با آن متحد و بلکه عینِ آن میشود (مؤلفۀ ادراکی سعادت) و از سویی دیگر، عقل فعال به دلیل تجرد و وسعت وجودی خود، همۀ کمالات عالم پایینتر از خود را به نحو وحدت و بساطت دارا است (مؤلفۀ عینی سعادت) (شیرازی، 1368، ج. 9، صص. 140-144)؛ بر این اساس، سعادت حقیقی در نظام صدرایی در بالاترین مراتب خویش بینیاز از مدد امر متعالی نیست، بلکه آدمی هم در قلمرو عین و هم در قلمرو ادراک، به افاضه و مددرسانیِ لحظه به لحظه از سوی عقل فعال وابسته است؛ از همین رو، وجود عقل فعال در نظام سعادت صدرایی نقشی بهسزا دارد که بررسی آن پژوهشی دیگر را میطلبد.
سعادت حقیقی در نظام صدرایی به استکمال جزء نظری عقل وابسته است (همان، ص. 128؛ همان، 1354، ص. 361) و استکمال جزء عملی عقل که عبارت است از تعادل نفسانی و اخلاقی و حصول ملکۀ عدالت در نفس (همان، ص. 127) در مباحث سعادتِ صدرایی ارزش ذاتی ندارد؛ اما راه رسیدن به سعادت حقیقی و عقلی را هموار میکند[21] (همان، 1368، ج. 6، 286)؛ از همین رو، ملاصدرا در کتاب تفسیرالقرآن الکریم، به نقل از حکمای الهی، دستیابی به سعادت عقلی را مهمتر از دستیابی به سعادت حسی میداند و رسیدن به سعادت و لذات حسی را در مقایسه با سعادت عقلی مانند «هیچ» قلمداد میکند (همان، ج. 6، صص. 122-144). این نوع نگرش به سعادت نشان میدهد ساختار سعادت صدرایی نیز همانند سعادت ارسطویی از نظر برخی از مفسران بر اساس توجه به یک هدف مسلط (White, 2006, p. 90) شکل گرفته است؛ اما برخلاف دیدگاه ارسطو که با توجه به تواناییهای انسان، رسیدن به وضعیت آرمانی برای انسان را امکانپذیر نمیداند و معتقد است افراد فقط میتوانند به وضعیتی بهتر از دیگر وضعیتها دست یابند (Ibid, p. 91)، ملاصدرا باور دارد بر اساس اصول پیشگفته، وضعیت آرمانی هر فردی از افراد انسانی صرفاً مختص به او است و قابل مقایسه با سایر افراد نیست:
«چهبسا شقاوت یک شخص برای شخصی دیگر که دارای ذاتی پَست است، سعادت محسوب شود و چهبسا سعادت فردی برای فردی دیگر که دارای کرامت ذات است، شقاوت به حساب آید» (شیرازی، 1366ب، ج. 4، ص. 365).
با وجود تأکید ملاصدرا بر سعادت عقلی، وی سعادت دنیوی (حسی) را نیز مدنظر دارد و آن را از دو منظر فلسفی و غیرفلسفی تبیین میکند:
الف) تبیین غیرفلسفی سعادت دنیوی
در برخی از آثار، ملاصدرا تبیینی فلسفی را از مفهوم سعادت ارائه نداده است و مراد وی، صرفاً برخورداری از نعمتها و لذات است. برای مثال، ایشان در کتاب شرح الأصول الکافی و کتاب تفسیر القرآن الکریم، سعادت دنیوی را به بدنی و خارجی تقسیم میکند. وی سعادت بدنی را سلامتی، زیبایی، کثرت قوت و شهامت میداند و سعادت خارجی را اموری مانند اهل و اولاد و فراهم بودن اسباب معیشت معرفی میکند. ملاصدرا معتقد است سعادتِ ناشی از سلامتی، زیبایی، طول عمر و شهامت فقط از نزد خدا است و سعادت ناشی از اموری مانند اهل و اولاد، قدرت و فراهم بودن اسباب معیشت از طریق اکتساب حاصل میشود (همان، ج. 4، صص. 367-368 ؛ همان،1366الف، ج. 7، ص. 387). علاوه بر مباحث بالا، وی علم و اخلاق نیکو را صرفاً وسیلهای برای رسیدن به سعادت حقیقی و اخروی نمیداند و معتقد است آدمی در این عالم نیز برای رسیدن به سعادت به علم حقیقی و اخلاق نیکو نیازمند است (همان، ج. 1، ص. 127).
تأکید ملاصدرا بر ضرورت داشتن اخلاق نیکو برای دستیابی به سعادت دنیوی، او را با فیلسوفان حوزۀ گنجاگری[22] و به ویژه متفکرانی مانند فلیپا فوت[23] همنوا میکند؛ فوت ضمن تقسیم خوشبختی دنیوی به عمیق و غیرعمیق، خوشبختی دنیوی عمیق را نوعی از خوشبختی میداند که دارای رنگ و بوی اخلاقی است (White, 2006, pp. 139-140).
با وجود این، سعادت حقیقی در نظر ملاصدرا بسی عظیمتر از سعادت دنیوی است؛ به طوری که وی، ضمن اشاره به متغیر و زودگذر بودن سعادت دنیوی، بیان میکند چگونه انسان میتواند دوام ابدی را با امر متغیرِ دگرگونشونده مقایسه کند؟ مگر اینکه به واسطۀ نقص فطری، نقص در ادراک امور متعالی و نقص در خلقت، سعادت دنیوی را به سعادت حقیقی و عقلانی ترجیح دهد؛ همانند کودک یا دیوانهای که گاه لذت خوردنیهای لذیذ را به ریاست و کرامت ترجیح میدهد (همان، 1366الف، ج. 2، ص. 344). به نظر میرسد این نگرشِ صدرایی همان نگرش افلاطون و رواقیون است که معتقد هستند هیچ یک از امور بشری چندان ارج ندارد که آدمی آن را جدی بگیرد (White, 2006, pp. 94-95) و این چیزها در برابر فضیلت و حکمت اهمیتی ندارند (Ibid, pp. 95-96).
ب) تبیین فلسفی سعادت دنیوی
تبیین فلسفی ملاصدرا از سعادت دنیوی همان تعبیر ادراک امر مناسب با طبیعت آدمی در مرتبۀ حسی و خیالی است که ملاصدرا آن را وسیلهای برای رسیدن به مراتب اعلای عقلی میداند. وی به نقل از ارسطو، راه رسیدن به سعادت دنیوی را مشغول شدن به حکمت عملی، یعنی علم اخلاق، علم تدبیر منزل و علم سیاست مُدُن معرفی میکند (شیرازی، 1392، ج. 1، ص. 53).
با توجه به بیانهای سهگانۀ ملاصدرا از خوشبختی، به نظر میرسد میتوان پاسخی برای سخن وایت تحت عنوان «کشف خوشبختی» در فصل ششم کتابش فراهم کرد. وایت معتقد است اگرچه از یک سو، در دورههایی از تاریخ مانند دورۀ هلنیستی[24] تا دوران جمهوری روم (White, 2006, p. 144) یا قرن هفدهم فرانسه و دورۀ سلطۀ لذتطلبی در میان طبقات اجتماعی (Ibid, pp. 145-146)، توافقی نسبتاً گسترده دربارۀ چیستی خوشبختی وجود داشته است، از سویی دیگر، دورههایی فراوان را در تاریخ داریم که در آنها اصلاً خبری از چنین اتفاقنظرهایی نبوده است (Ibid) و حتی دورۀ اتفاقنظرِ نسبی هلنیستی - و امثال آن - نیز اجماعی بسیار محدود بوده است. علاوه بر این، از نظر وایت، هر یک از گزارشها دربارۀ خوشبختی فاقد پشتوانهای غنی و مستدل است؛ به گونهای که افراد فقط نظر خود را دربارۀ خوشبختی بیان کردهاند و استدلالی بر آن ارائه نکردهاند و در صورت بیان استدلالی بر آن، این استدلال عمدتاً موردی و گذرا بوده است و سخنی روشمند، مستدل و با در نظر گرفتن جوانب مختلف نبوده است (Ibid, p. 148).
با توجه به وجودی بودن سعادت از یک سو و مساوقت آن با ادراک از سوی دیگر، درک چیستی خوشبختی در این نظام فکری از مفهومی بدیهی و عام (وجود) آغاز میشود که ادراک آن برای همگان از طریق علم حضوری امکانپذیر است. .
در نگاهی ابتدایی به آثار صدرایی، مانند الأسفار الأربعة[25]، الشواهد الربوبیة[26]، مفاتیح الغیب[27]، المبدأ والمعاد[28] و شرح الأصول الکافی[29]، به نظر میرسد ملاصدرا نیز همچون فلاسفۀ یونانی پیشین، مانند افلاطون و ارسطو، قوا و امیال متضاد و اهداف متفاوت آنها را بررسی و تبیینی مشابه تبیین آنان از هماهنگی و تعادل پایدار میان این تکثر و غلبه بر تضادِ ناشی از اهداف را ارائه کرده است؛ اما مبانی فلسفی ملاصدرا، مانند «اصالت وجود»، «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس»، «حرکت در جوهر ذات»، «اتحاد عالم و معلوم» و «اتحاد حقیقی نفس و بدن»، مفهوم هماهنگی قوا و امیال در انسان صدرایی را از فیلسوفان یونانی و حتی فیلسوفان مشایی - اسلامیِ پیش از وی متفاوت کردهاند.
به نظر میرسد خوانش وایت از امیال و قوا و هماهنگی و تضاد آنها ناشی از نگرش صرفاً ابزاری به این قوا در رسیدن به سعادت و غفلت از ماهیت حقیقی و جایگاه آنها است؛ از همین رو، لازم است ابتدا مراد ملاصدرا از قوا و تعدد یا وحدت آنها تبیین شود تا این معیار با وضوحی بیشتر بررسی شود.
فلاسفۀ پیش از ملاصدرا نگاهی کثرتگرایانه به قوا داشتند و برای تعدد و کثرت نیروهای آدمی، نوعی اصالت قائل بودند؛ به طوری که از نظر آنان، بسیاری از این قوا به دلیل مادی بودن و حلول در ماده، فقط به عنوان ابزاری برای انجام افعال نفس محسوب میشدند (Plato, 2004, pp. 130-131, 441e-442c).
برخلاف نگرش این فلاسفه، در نگرش وجودمحورِ صداریی، قوا وجودی جدای از نفس ندارند، بلکه نفس موجودِ واحدِ دارای مراتب مختلف است. او از طریق اثبات تجرد قوای نفسانی (شهویه، غضبیه، واهمه، خیال و حافظه)، تغایر وجودی آنها با نفس را باطل کرده است (شیرازی، 1368، ج. 8، صص. 226-227). به عبارت دیگر، ملاصدرا وحدتی برای نفس قائل شده است که در پرتو آن، کثرت قوا به کلی نفی شده است:
«از آنجا که نفس آدمی از سنخ عالم ملکوت – مجرد – است، بذاته هم قوۀ عاقله است، هم قوۀ متخیله و هم قوه حساسِ حیوانی و هم قوۀ تغذیهکننده و رشدکنندۀ نباتی و هم قوۀ محرکه است. نفس هنگام ادراک محسوسات و بهکارگیری آلات تا درجۀ حواس پایین میآید، هنگام دیدن عین قوۀ بینایی میشود، هنگام شنیدن عین قوۀ شنوایی میشود و همچنین، هنگام چشیدن عین قوۀ چشایی میشود و هنگام ادراک معقولات تا مرتبۀ عقل فعال بالا میرود و با آن متحد میشود» (همان، 1363، ص. 553).
در تأکید بر مطلب بالا، ملاصدرا در کتاب الأاسفارالأربعة و بخشی دیگر از کتاب مفاتیح الغیب، قوای نفسانی را مراتب مختلف نفس میداند (همان، 1368، ج. 8، ص. 123؛ همان، 1363، ص. 27) و بر مبنای حرکت جوهری، هستی آدمی را وجودی واحد میداند که همواره از حالی به حال دیگر دگرگون میشود (همان، ص. 264؛ همان، 1368، ج. 9، ص. 2)؛ بر این اساس، با توجه به اینکه نمیتوان میان مراتب مختلف موجودِ واحد تضادی را در نظر گرفت، هماهنگی بین این مراتب نیز معنایی متفاوت خواهد داشت. ملاصدرا رابطۀ نفس با قوای خویش را اینگونه توصیف میکند:
«نفس دارای وجودی واحد است که در عین وحدت، دارای مراتبی متعدد است و قوای نفسانی، در واقع، همان مراتب وجود وحدانی نفس هستند؛ بنابراین، چنین نیست که هر یک از قوا وجودی مستقل از نفس و مخصوص به خود داشته باشد ... به عبارت دیگر، هر نفسی دارای وجودی واحد است که در سیر تکاملی خود، از مراتب ضعیفتر و نازلتر به مراحل شدیدتر و عالیتر حرکت میکند و هر یک از مراتب یادشده منشأ انتزاع قوهای مشخص میشود. ... فاعل مباشر و حقیقی افعال خودِ نفس است؛ اما هر یک از افعال ادراکی یا تحریکی را با مرتبهای از مراتب وجودی خویش انجام میدهد (همان، ج. 8، ص. 51).
بر این اساس، ملاصدرا تضادی که سایر فلاسفه بین قوا و امیال قائل هستند را «اختلاف» مینامد (همان، ج. 7، ص. 184)؛ اما آنچه نگرش وی را از بیان وایت در این باره متفاوت میکند، کیفیت این اختلاف و هماهنگی است. برای توضیح این مطلب، از مثال وایت کمک میگیریم. وایت میگوید:
شخصی، شبهنگام، دلش میخواهد ساعت 6 صبح بیدار شود؛ اما زمانی که در این ساعت بیدار میشود، هنوز خوابآلود است و دلش میخواهد کاش ساعت را برای 6 صبح کوک نکرده بود و تا ساعت 9 میخوابید و چهبسا ممکن است ملاحظاتی که باعث شده بودند چنین تصمیمی بگیرد به نظرش بیهوده بیایند؛ اما زمانی که چند ساعت بعد بیدار میشود دیگر خوابآلود نیست و حالا با همان تصمیم شب گذشته بیشتر همدلی دارد و با خودش میگوید چه فکر خوبی بود؛ ای کاش همان 6 صبح بیدار میشدم یا دستکم ساعت 8 صبح بیدار میشدم.... وایت در ادامه مینویسد: هنگامِ اینگونه تضادها، کدام منظر را باید منظر مسلط در نظر بگیریم؟ اگر باید خوشبختی من با رسیدن به اهداف خودم سنجیده شود، در آن صورت، آن اهداف، اهداف 6 صبح من هستند یا اهداف من در زمانی دیگر؟ (White, 2006, pp. 21-22).
پاسخ افلاطون به این پرسش آن است که داوری باید به داور بیطرف و مسلط به همۀ جوانب امر سپرده شود؛ در این صورت، از شرِ جانبداریِ لحظۀ آخر یا هر لحظۀ مشخص در امان خواهیم بود (Ibid, p. 22). این داوری از طریق هماهنگی میان سه جزء روح و به حداقل رساندن تضادهای درونی (Ibid, pp. 25-26) و داوری جزء عقلانی میسر میشود. افلاطون معتقد است همۀ انسانها واجد آن جزء عقلانی هستند و هر چقدر هم که آن جزء در آنها ضعیف باشد، این جزء دربارۀ ارزشِ امیال و خواستهای دیگر داوری میکند (Ibid, p. 26). در مقابل، نیچه دلایلی تقریباً قطعی برای تقابل با هماهنگیِ از نوعِ افلاطونیاش دارد. وی اهدافی را که دشوار بتوان با هم سازگار کرد یا اصلاً سازگار کردنشان با هم امری ناممکن است را میپسندید و آن را موجب بسط انسان و اشتیاق برای جدال میدانست و باور داشت انسان قوی از آن استقبال میکند (Ibid, p. 29)؛ بنابراین، نیچه، برخلاف افلاطون، راهحلی را برای این تعارض ارائه نداده است و این جدال دورنی را مقدمهای برای شکوفایی استعدادها و قوی شدن آدمی قلمداد میکند (Nietzsche, 2002, p. 116).
آنچه در نظام صدرایی به عنوان پاسخ این پرسش میتوان یافت آن است که:
اولاً، توجه به نفسِ انسانی به عنوان وجودی واحد است که در ذات خود مراتب سهگانۀ طبیعت (عالم حس)، خیال و عقل را دارا است که هر یک از این مراتب سهگانه، خود نیز از درجات و مراتبی گوناگون به لحاظ شدت و ضعف و نقص و کمال برخوردار هستند (شیرازی، 1368، ج. 7، ص. 255) که تأثیر و تأثر این مراتب از یکدیگر موجب اختلاف بین این مراتب میشود نه تضاد میان آنها؛ بر این اساس، زمانی که شخص شبهنگام تصمیم میگیرد ساعت 6 صبح از خواب برخیزد، بر اساس مؤلفۀ ادراکی سعادت، شخص در مرتبۀ عاقلۀ خویش است و این تصمیم را با مرتبهای از مراتب برتر نفس عاقلۀ خویش گرفته است و در آن مرتبه، به دلیل بودن در آن مرتبه، حسی خوشایند از این تصمیم داشته است؛ اما زمانی که ساعت 6 صبح بر نادرست بودن تصمیم خود اذعان میکند، مرتبۀ عاقله تحت تأثیر مراتب نازلتر آن، مانند ظن، وهم و حتی مرتبۀ طبیعت (شهوانی) است؛ بنابراین، به طور طبیعی، مدرِک در مرتبۀ پایین مدرَک پَستتر را مناسبِ طبیعتِ خویش میداند و سعادت خود را در آن لحظه در ادراک همان امور پَست مییابد. بعد از رسیدنِ این مرتبه به کمال یا به عبارت دیگر، لذت خویش، بار دیگر، مرتبۀ عاقلۀ نفس به کار میافتد و در نتیجه، تصمیم عقلانی شب گذشته را تأیید میکند.
ثانیاً، آنچه در سیر نفس در مراتب مختلف اهمیت دارد، مرتبۀ وجودی است که نفس در آن قرار دارد. برای مثال، دگرگونی انسانِ عقلی، دگرگونی و تحول در مراتب مختلف عقلانی است و از آنجا که این مرتبۀ عقلانی با ماده آمیخته نیست، اختلاف بین امیال به حداقل میرسد؛ اما انسان حسی به دلیل آمیختگی مرتبۀ حسی با ماده و وجود تحولات مختلف در ماده، اختلاف بین امیال آن مرتبه را تضاد تلقی کند.
گفتنی است، اگرچه هماهنگی امیال و اهداف در اندیشۀ ملاصدرا از مواضع اخلاقیِ برگرفته از دین نیز تأثیر پذیرفته است[30]، اولاً، ملاصدرا بر برتری لذات و اهداف متعالی بر لذات حسی استدلال عقلانی کرده است و ثانیاً، تبیین ملاصدرا دربارۀ کثرت پیشینی و پسینی آدمی و به تبع آن، نوعِ منحصربهفرد بودن انسان موجب شده است تا اهداف و لذات افراد اموری متفاوت از یکدیگر باشند و نیز مراتب مختلف حسی، خیالی و عقلی آدمی ملاک تعیین لذتها و سعادتها مختلف شوند؛ بنابراین، علاوه بر اینکه در نظامِ صدرایی، بر «اختلاف» و نه تضاد بین اهداف و امیال تأکید میشود، هماهنگی میان آنها نیز با توجه به تنوع نفوس انسانی امری تشکیکی میشود؛ به طوری که هماهنگی میان اهداف و امیال در نفوس خیالی بیش از نفوس حسی و در نفوس عقلی بیش از نفوس خیالی است. همچنین، ملاصدرا در حاشیۀ خویش بر کتاب حکمة الإشراق سهروردی، ضمن پذیرش اختلاف قوا و لزوم وجود این اختلاف، این نیروها و اهداف مختلف را لازمۀ سلوک به سوی خداوند و زمینهساز سعادت حقیقی میداند و تسخیر و استخدام آنها توسط عقل و قوای عقلانی را به رفتار پادشاه عادل نسبت به رؤسای تحت امر خود تشبیه کرده است که باید با این قوا مانند مارگیری رفتار کند که با وجود علم به خطرناک بودن مار سمی، از طریق «مدارا» با آن - برخلاف طبیعت مار - از آن سم، پادزهر به دست میآورد (سهروردی، 1392، ج. 4، صص. 386-390).
این برداشتِ صدرایی از هماهنگی قوا، امیال و اهداف را میتوان با برداشت وایت از هماهنگی قوا، اهداف و امیال به نقل از ارسطو همسو دانست. وایت مینویسد:
«ارسطو ما را در همان جایی که هستیم به حال خود میگذارد تا هرچه میتوانیم تلاش کنیم تا به اهدافمان برسیم و بکوشیم تا با همۀ دشواریهایی که بر سر راه هستند کنار بیاییم؛ فارغ از اینکه آن دشواریها ناشی از تضاد هستند یا هر عامل دیگر» (White, 2006, p. 173).
در بررسی کتاب تاریخچۀ خوشبختی، به نظر میرسد دغدغۀ اصلی وایت در تمام این اثر آن است که تعاریف و نظریههای فلاسفه دربارۀ خوشبختی با شرایط عمومی افراد سازگار و نسبت به شرایط متغیر آنها انعطافپذیر باشند (Ibid, p. 113) یا به عبارت دقیقتر، این نظریهها ساختاری پویا داشته باشند.
بر این اساس، میتوان گفت مساوقت سعادت و وجود و ادراک آن، در نظام اصالت وجودی ملاصدرا، سعادت را بیش از سایر نظریههای سعادت امری قابل فهم و منطبق با شرایط متفاوت افراد انسانی میگرداند؛ زیرا اگرچه سعادت عقلی در این نظام فکری برترین سعادت محسوب میشود، اولاً، بنا به تصریح ملاصدرا، این مرتبه از سعادت برای همگان امکانپذیر نیست[31] و ثانیاً، توجه به تنوع و تکثر افراد انسانی شخصیت آدمی را در این نظام فکری از تنوع حداکثری برخوردار میکند؛ به طوری که حتی برخلاف بسیاری از نظامهای فلسفی که فقط ویژگیهای انسان ایدهآل از نظر معیارهای مختار خویش را توصیف کردهاند، مباحث مربوط به تحلیل شخصیتشناسیِ صدرایی اقسام شخصیت در افراد انسانی و سعادت آنها را بررسی کردهاند.
1- زیربنای اصلی تبیین مفهوم سعادت در نظام صدرایی بر مساوقت آن با وجود و ادراک آن مبتنی است؛ بنابراین، در این نظام، همانند بیشتر نظامهای فلسفی، سعادت دارای عناصر عینی و ادراکی و بنا بر ظرفیت متفاوت افراد، برای همگان دستیافتنی است.
2- نگرش وجودی ملاصدرا بر سعادت، ادراک آن را از حوزۀ علم حصولی خارج و آن را امری شهودی و حضوری مینماید؛ بنابراین، ابهام مفهوم سعادت در تعاریف فلاسفه به دلیل حصولی بودن تعریف، در نظام فکری صدرایی، امری قابل توجیه است. گفتنی است، اگرچه سعادت حقیقی به واسطۀ ادراک حضوری حاصل میشود، ادراک حصولی آن نیز سعادتآور است؛ اگرچه سعادتی ضعیف و در مراتب پایینِ وجودی.
3- توجه به اهداف و امیال متضاد در تبیین سعادت، تعبیری رسا نیست. در نظامِ صدرایی، به دلیل بساطت وجود آدمی، قوا و مراتب وجودی و به تبع آن، مطلوبات و مشتهیات هر یک از آنها در تضاد با یکدیگر نیستند، بلکه صرفاً با یگدیگر مختلف هستند؛ بر این اساس، هماهنگی امیال نیز عبارت خواهد بود از تأثیر و تأثر و نیز تعامل قوای مختلف با یکدیگر؛ بهگونهای که موجب نزدیک شدن آدمی به کمال حقیقیِ متناسب با ظرفیت وجودی او شود.
4- توجه به کثرت پیشینی و پسینی آدمی و به تبع آن، تنوع نفوس انسانی موجب شده است تا اهداف و لذات افراد اموری متفاوت از یکدیگر باشند و و نیز مراتب مختلف حسی، خیالی و عقلی آدمی ملاک تعیین لذات و سعادتهای مختلف شوند . به نظر میرسد توجه به این اختلافها و به رسمیت شناختن آنها نه فقط به لحاظ اخلاقی و تربیتی تأثیری بهسزا در تغییر نگرش افراد به معنای زندگی دارد، بلکه گسترش دامنۀ مفهوم سعادت در این نظام فکری در مباحث کلامی نیز ثأثیرگذار خواهد بود.
5- سعادت عقلی در این نظام فکری برترین نوع سعادت محسوب میشود؛ اما تنوع سعادتها موجب میشود مراتبی از سعادت برای همگان قابل دستیابی باشند.
[1] وی یکی از شخصیتهای محاورۀ گورگیاسِ افلاطون است که نماد عدم سازگاری درونی امیال و اهداف با یکدیگر است. وی معتقد است بهترین وضع بشر رسیدن به همان چیزی است که میخواهد (White, 2006, pp. 20-21).
[2] نیکلاس پ. وایت متولد 1964 در آمریکا، تاریخنگار فلسفه است. او فارغالتحصیل رشتۀ فلسفه از دانشگاه هاروارد است و به تدریس در دانشگاههای آمریکا مشغول بوده است. وایت در حوزۀ فلسفۀ باستان، به ویژه افلاطون، ارسطو و همچنین، اخلاقیات کار میکند.
[3] A Brief History of Happiness
[4] مراد از سیر تاریخی بررسی مفهوم خوشبختی در این کتاب بررسی تاریخچۀ منظم زمانی نیست، بلکه اندیشیدن به خوشبختی حول معیارهای فلسفی ساختاریافته و بیان مشکلاتی است که هر کدام روایت تاریخی خود را دارند (Haybron, 2011, p. 3).
[5] Epicurus
[6] Epictetus
[7] (شیرازی، 1368، ج. 9، ص. 78؛ ج. 7، ص. 121؛ 1354، ص. 360،272؛ 1366 الف؛ ج. 3، ص. 290؛ ج. 4، ص.200، 297)
[8] (همان، 1368، ج. 9، ص. 121)
[9] (همان، 1366الف، ج. 6، ص. 97)
[10] (همان، 1366الف، ج. 7، ص 41؛ 1375ب، ص. 153؛ 1368، ج. 5، ص. 263؛ 1354، ص. 365).
[11] (همان، 1368، ج. 9، ص. 41؛ 1354، ص. 424).
[12] (همان، 1368، ج. 5، ص. 263؛ ج. 7، ص. 79؛ ج. 9، ص 136؛ 1366ب، ج. 4، صص. 366-367؛ ج. 7، ص. 387، 392؛ 1366الف، ج. 1، ص. 125؛ ج. 3، ص. 176؛ ج. 4، ص. 403؛ ج. 7، ص. 59)
[13] (همان، 1375ب، ص. 154؛ 1375الف، ج. 1، ص. 255)
[14] (همان، 1366الف، ج. 2، ص. 331؛ ج. 4، ص. 206؛ ج. 6، ص. 268؛ 1354، ص. 436)
[15] (همان، 1366ب، ج. 2، ص. 62)
[16] (همان، 1366الف، ج. 2، ص. 184)
[17] الف) نفوس دستۀ اول به دلیل داشتن مرتبۀ وجودی عالی و نزدیکی به خداوند، جذب حقیقت حق تعالی میشوند. ملاصدرا صاحبان این نوع نفوس را نفوس کامل در علم و عمل مینامد (همان، 1366الف، ج. 3، ص.67). ب) دستۀ دوم نفوسی هستند که استعدادهای نفوس دستۀ اول را ندارند و موانعی مانند غرور و ... از سیر آنها به سوی حق تعالی جلوگیری میکند؛ اما امکان صعود و هبوط برای آنها فراهم است (همان، ص. 68)، این نفوس متوسط نسبت به سایر نفوس از فراوانی بیشتری در مراتب مختلف وجودی برخوردار هستند (همان، 1366ب، ج. 4، ص.366). پ) نفوس تاریکی که پستی و حقیر بودن ذاتی آنها است (همان).
[18] اعلم أن الوجود هو الخیر و السعادة و الشعور بالوجود أیضا خیر و سعادة.
[19] در سلسلۀ مجردات، پایینترین مرتبه از مجردات را که عالم ماده را تدبیر میکند و حصول ادراکات به کمک آن انجام میشود، عقل فعال نامیده میشود.
[20]ا این تفکیک همان چیزی است که وایت هم به بیان دیگر و تحت عنوان «لذتطلبی روانشناختی» و «لذتطلبی عقلانی» آن را بررسی است (White, 2006, p. 51).
[21] برای مطالعۀ بیشتر رجوع شود به:
Kavandi, S., Ahmadi, M., & Hosseini, A. (2021). Mulla Sadra's Practical Philosophy: A Return to Platonic Phronesis. Philosophy East and West, 71(3), University of Hawai'i Press.
[22] Jnclusivist
[23] Philippa Foot
[24] Hellenism
[25] (شیرازی، 1368، ج. 3، ص. 390)
[26] (همان، 1375الف، ج. 1، صص. 223، 370)
[27] (همان، 1363، ص. 536)
[28] (همان، 1354، ص. 159)
[29] (همان، 1366ب، ج. 3، ص. 349)
[30] وایت گزارشهای دربارۀ خوشبختی که از مواضع دینی تاثیر پذیرفتهاند را بینیاز از اضافه کردن هر توضیحی و هر گونه تمهیدی میداند و معتقد است اینکه ما کدام اهداف را باید برآورده کنیم یا کدام لذت را در مقام برتر نشانیم، خودِ دیدگاه متافیزیکی/دینی انجام میدهد (White, 2006, p. 180).
[31] برای مطالعۀ بیشتر، رجوع شود به:
احمدی، مریم، کاوندی، سحر، و جاهد، محسن (1400). عدم عمومیت دستیابی به مقام انسان کامل از دیدگاه ملاصدرا؛ دلایل و پیامدهای آن. خردنامۀ صدرا، 106، 105-120.