Aristotle's Teleology in Biological Explanations

Document Type : Original Article

Authors

1 Department of Philosophy and Logic, Faculty of Humanities, Tarbiat Modares University, Tehran, Iran

2 Associate Professor of Philosophy, Department of Philosophy and Logic, Faculty of Humanities, Tarbiat Modares University, Tehran, Iran

10.22108/mph.2025.142676.1587

Abstract

The concept of "purpose" holds such significance in Aristotle's philosophy, that understanding his other teachings depends on a correct and complete grasp of it. Numerous studies have been conducted by researchers regarding this concept, and Aristotle's teleology has been examined in his works and related to his various teachings. This research specifically examines Aristotle's biology, and the most important issue it pursues is whether it is possible to eliminate "purpose" from biological explanations. Some of Aristotle's predecessors believed this was feasible, arguing that factors like "chance" and "necessity" could account for biological generations. However, Aristotle, in opposition to them, demonstrates that "purpose" cannot be removed from biological explanations, and thus, provides a teleological explanation of the emergence of living beings and their organs. This study is an effort to elucidate this teleological explanation and to show the basis on which he considers the generation of animals and their organs to be purposeful.

Keywords

Main Subjects


  • مقدمه

برخی از پیشینیان ارسطو همچون امپدکلس[1] و دموکریتوس[2] معتقد بودند پیدایش موجودات حاصل «تصادف» و «ضرورت» است و در تبیین خود جایی برای «غایت» باقی نمی­گذاشتند. برای نمونه، ارسطو اشاره می‌کند «که»]امپدکلس[ همچنین به ما می­گوید بیشتر اعضای جانوران در اثر تصادف به­ وجود آمدند»[3] (Physics, 2, 4, 196a24) یا «دموکریتوس به هر حال از علت غایی غافل است و همۀ عملکردهای طبیعت را به‌ضرورت تقلیل می‌دهد» (Generation of Animals, 5, 8, 789b3). ارسطو ضمن مخالفت با چنین ادعاهایی، علاوه بر بیان چیستی مفاهیم یادشده و معنایشان، نسبت غایت با آن­ها را بررسی و تبیین غایت­شناسانۀ خود را از پیدایش موجودات زنده و اندام­های آن­ها تشریح می­کند. بخش دوم این مقاله چیستی مفاهیم «خودانگیزش» و «تصادف» از منظر ارسطو را بررسی می‌کند. بخش سوم تبیین غایت‌شناسانۀ او را در نسبت با این دو مفهوم تشریح می‌کند. در بخش چهارم، چیستی مفهوم «ضرورت» نزد ارسطو و در بخش پنجم، تبیین غایت­شناسانۀ او در نسبت با این مفهوم بررسی می‌شود. کاربرد مفاهیم یادشده، در تبیین­های زیست‌شناختی، نه فقط مسأله­ای سنتی و کنار گذاشته‌شده نیست، بلکه امروزه نیز از مباحث مهم در «فلسفۀ زیست‌شناسی» است؛ بنابراین، هرچند هدف این مقاله بررسی توان تأثیرگذاری غایت­شناسی ارسطو بر زیست‌شناسی جدید نیست، تشریح دیدگاه او نسبت به این مفاهیم، هنگام تبیین پیدایش­های زیستی، می­تواند به شکل­گیری فهم و دیدگاهی قابل استفاده برای این مباحث در فلسفۀ زیست­شناسی معاصر بینجامد.

در باب پیشینۀ پژوهش لازم است ابتدا به مقاله­ای که در این باب به زبان فارسی تحت عنوان «تبیین غایت‌شناختی در زیست‌شناسی ارسطو» نگاشته شده است (حقی، 1391) اشاره شود. مطالبی که در این مقاله در ارتباط با زیست‌شناسی ارسطو مطرح شده است، فقط بررسی اجمالی طبقه‌بندی جانوران، نظام سلسله‌مراتبی آن‌ها و در نهایت، بررسی نفس و قوای مختلف آن در جانوران از منظر او است و حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به تبیین غایت‌شناسانۀ ارسطو در آثار زیست‌شناسی‌اش نشده است. در پژوهش حاضر اما سعی شده است تا با تمرکز بر یکی از آثار زیست‌شناسی ارسطو، یعنی «دربارۀ اعضای جانوران»[4]، تبیین غایت‌شناسانۀ او از پیدایش موجودات زنده و اندام‌های مختلف آن‌ها به طور مفصل بررسی شود. پژوهشی دیگر که در این باب البته به زبان انگلیسی نگاشته شده است کتابی است تحت عنوان غایت­شناسی در ارسطو[5] (Johnson, 2005) . در این کتاب، به طور مفصل، غایت­شناسی ارسطو در زیست‌شناسی‌اش بررسی شده و در پژوهش حاضر نیز از آن بهره برده شده است. بیشترین استفاده از این اثر مربوط به بخش پنجم این مقاله است؛ به طوری که در آن، از تفسیر جانسون از انواع تبیین غایت­شناسانه نزد ارسطو در زیست­شناسی، به منظور مشخص شدن نقش ضرورت در آن­ها بهره برده شده و با استفاده از آن سعی شده است ضرورت مشروطی که ارسطو در عالم تحت­القمر به آن قائل است در زیست‌شناسی­اش بررسی، و نشان داده شود این ضرورت مشروط چگونه می­تواند تبیین غایت­شناسانه در زیست‌شناسی را ناگزیر سازد.

  • خودانگیزش (تو آوتوماتون، το αυτοματον) و تصادف[6] (توخه، τυχη) از منظر ارسطو

ارسطو برای توضیح مفاهیم «خودانگیزش»[7] و «تصادف»[8] از دو مقسم در رابطه با رویدادها استفاده می‌کند: «نخست، طبقه­بندی سه­گانه بر اساس فراوانی نسبی وقوع آن­ها و سپس بررسی غایتمندی آن­ها» (موسویان و بهشتی، 1398، ص. 239). او در فصل پنجم کتاب دوم فیزیک[9]، ابتدا امور را به سه دسته طبقه‌بندی می­کند: اول، اموری که همیشه به یک نحو روی می­دهند، دوم، اموری که بیشتر اوقات به یک نحو روی می­دهند و سوم، اموری که همیشه یا بیشتر اوقات به یک نحو روی‌نمی­دهند. ارسطو خودانگیزش و تصادف را متعلق به دستۀ سوم می­داند و بنابراین، از نظر او، امور خودبه­خودی و تصادفی اموری هستند که دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ نمی­دهند (Physics, 2, 5, 196b10-17). ارسطو سپس در ارتباط با غایتمندی رویدادها معنای این دو مفهوم را تشریح و تفاوت آن­ها را بیان می‌کند:

تفاوت آن­ها این است که خودانگیزش عام­تر است. هر نتیجه­ای که حاصل تصادف است ناشی از خودانگیزش است اما هرچه که حاصل خودانگیزش است ناشی از تصادف نیست. ... بنابراین، روشن است که رویدادهایی که به اموری تعلق دارند که به طور کلی به خاطر چیزی ]غایت[ به وجود می­آیند، هنگامی که به خاطر نتیجه­ای که حاصل می‌شود به وجود نیایند و علتی خارجی داشته باشند، می­توان اصطلاح خودبه­خودی را دربارۀ آن­ها به­ کار برد. این رویدادهای خودبه­خودی اگر موضوع قصد و تعقل باشند و از عواملی سر بزنند که قادر به انجام عمل ارادی باشند، تصادفی خوانده می‌شوند (Physics, 2, 6, 197a37-b25).

او رویدادهای خودبه‌خودی و تصادفی را متعلق به اموری می­داند که به خاطر غایت و نتیجه­ای که حاصل می­شود رخ نداده باشند. برای مثال، شخصی مشغول جمع­آوری اعانه برای یک جشن است. او به قصد خاصی به جایی می­رود و از قضا در آنجا اعانه­ها را نیز دریافت می­کند. در این حالت، جمع­آوری اعانه در آن مکان امری تصادفی یا شانسی است؛ زیرا هدف آن شخص از رفتن به آنجا دریافت اعانه نبوده، بلکه به قصدی دیگر به آن مکان رفته بوده است (Physics, 2, 5, 196b33-197a5). گفتنی است، از نظر ارسطو، شانس متعلق به حوزۀ موجوداتی است که دارای اراده هستند و عمل آن­ها مبتنی بر تعقل و ارادی است؛ بنابراین، اشیای بی­جان یا حیوانات یا حتی کودکان ممکن نیست اعمالی برحسب شانس انجام­ دهند، بلکه این امر فقط متعلق به حوزۀ انسان­های بالغ و دارای اراده است (Physics, 2, 6, 197b1-13). در حوزۀ موجوداتی که فاقد ارده هستند اما، اموری که این‌گونه هستند - یعنی به خاطر نتیجه­ای که حاصل می‌شود رخ نمی­دهند - امور خودبه­خودی هستند. این مطلب هم دربارۀ حیوانات و هم دربارۀ اشیای بی­جان صدق ­می­کند. مثال­های ارسطو در این باره «آمدن اسب» و «افتادن سه­پایه» هستند (Physics, 2, 6, 197b14-17). در مثال اول، اسب به جایی می­آید که صاحبش آنجا است و به همین دلیل، از دست اذیت­کنندگان نجات می­یابد. در واقع، آمدن اسب به خاطر نجات پیدا کردن نبوده است، بلکه آمدنش خودبه­خود سبب نجات او می­شود. مثال دوم نیز همین‌گونه است. سه­پایه­ای از جایی می­افتد؛ به طوری که افتادنش به نحوی است که روی سه­پایۀ خود قرار می‌گیرد و می­توان بر روی آن نشست. اینجا نیز سه­پایه به خاطر نشستن فردی روی آن، این­گونه نیفتاده است، بلکه افتادنش خودبه‌خود به نحوی است که می­توان بر روی آن نشست.

  • تبیین غایت‌شناسانۀ ارسطو در نسبت با خودانگیزش و تصادف

برای تشریح تبیین غایت­شناسانۀ ارسطو در نسبت با خودانگیزش و تصادف لازم است ابتدا این مطلب را بررسی کنیم که آیا این دو می­توانند علت پیدایش پدیده‌ای باشند و به طور کلی در تقسیم­بندی او از علل چه جایگاهی دارند؟ از نظر ارسطو، یک علت در صورتی می­تواند علت حقیقی پیدایش چیزی باشد که بالذات علت آن باشد. او این مطلب را ضمن بیان تفاوت «علت بالذات» و «علت بالعرض» توضیح می­دهد و می­گوید «همان­گونه که یک شیئ یا به ذات خود، چیزی است یا بالعرض، علت نیز ممکن است چنین باشد. مثلاً هنر خانه ­ساختن ]بنّا[ علت بالذات خانه است، در حالی که رنگ‌پریده یا موسیقی­دان ]بودن بنّا[ علت بالعرض خانه است» (Physics, 2, 5, 196b20-30). ارسطو با آوردن این مثال سعی می­کند تفاوت «علت بالذات» و «علت بالعرض» را نشان دهد. از نظر او، علت حقیقی و بالذات ساخته شدن خانه، هنر خانه ساختن بنّا است؛ با این حال اگر بنّا رنگ­پریده یا موسیقی­دان باشد و رنگ­پریدگی یا موسیقی­دانی او را نیز علت ساخته شدن خانه برشمریم، این دو، علل بالعرض ساخته شدن خانه محسوب می‌شوند. ویژگی این دو نوع علت را ارسطو این­گونه بیان می­کند که «علت بالذات، معین است اما علت بالعرض، غیرقابل تعیین است؛ زیرا صفاتی که یک فرد ممکن است داشته باشد بی­شمارند» (Physics, 2, 5, 196b25-30).

علل بالذات محدود و مشخص هستند، اما علل بالعرض متعدد و نامعین هستند؛ همچنانکه در مثال بالا، هنر خانه ساختن بنّا که علت بالذات است محدود و مشخص است؛ حال آنکه رنگ­پریدگی یا موسیقی­دانی یا هر صفت دیگری که ممکن است شخص بنّا داشته باشد، متعدد و نامعین است. به همین خاطر، نمی­توان علت بالعرض را علت حقیقی پیدایش چیزی به شمار آورد و در تبیین از آن استفاده کرد؛ بنابراین، خودانگیزش و تصادف را نیز فقط در صورتی می­توان علت پیدایش موجودات دانست که به نحو بالذات علت آن­ها باشند نه به نحو بالعرض؛ اما آیا این­گونه است و می­توان این دو را در زمرۀ علل بالذات به ­شمار آورد؟ همان­طور که اشاره شد، از ویژگی­های علل بالعرض، متعدد و نامعین بودن آن­ها است و این دقیقاً همان ویژگی رویدادهای خودبه‌خودی و تصادفی است. برای نمونه، در مثالی که ارسطو می­زند و شخصی به مکانی می­رود و در آنجا اعانه­ها را جمع­آوری می­کند، اگر هدف اصلی آن شخص، برای مثال «خرید کردن» باشد، این «علت غایی بالذات» رفتن او به آن مکان است؛ حال ­آنکه «جمع­آوری اعانه» یا هر رویداد دیگری که ممکن است برای آن شخص رخ دهد، به این دلیل که هدف اصلی او برای رفتن به آن مکان نبوده است، «علت غایی بالعرض» محسوب می‌شود[10]. قبلاً بیان کردیم «جمع­آوری اعانه» «رویدادی تصادفی» است و اکنون نشان دادیم «علتی بالعرض» است. خودانگیزش نیز همین­گونه است و به دلیل متعدد و نامعین بودن، «علتی بالعرض» محسوب می­شود؛ بنابراین، از نظر ارسطو، «خودانگیزش» و «تصادف» «علل بالعرض» هستند.

اولین استدلال ارسطو به نفع تبیین غایت­شناسانۀ خود این­گونه است: 

خودانگیزش و تصادف علل نتایجی هستند که با اینکه ممکن است نتیجۀ عقل یا طبیعت باشند، در واقع، معلول امری عرضی هستند. از آنجا که هیچ امر بالعرض، مقدم بر امر بالذات نیست، روشن است هیچ علت بالعرضی نمی‌تواند مقدم بر علت بالذات باشد؛ بنابراین، خودانگیزش و تصادف، مؤخر از عقل و طبیعت­ هستند (Physics, 2, 6, 198a5-13).

از نظر او، وجود علت بالذات مقدم بر علت بالعرض است و نمی­توان به وجود علت بالعرض قائل بود مگر اینکه مقدمتاً وجود علت بالذات را بپذیریم؛ بنابراین، با توجه به نتیجه­ای که گرفته شد مبنی بر علت بالعرض بودن خودانگیزش و تصادف، می­توان گفت اگر این دو را علت پیدایش موجودات بدانیم، باید مقدمتاً علتی بالذات را سبب پیدایش آن­ها قلمداد کنیم. این علت بالذات را ارسطو «عقل» و «طبیعت» می­داند. «طبیعت» از نظر او در حوزۀ موجودات زنده، «صورت غایتمندی» است که محقق می­شود. برای مثال، از بذر بلوط، درخت بلوط حاصل می­آید و درخت بلوط با تمام ویژگی­هایی که آن را آن کرده‌اند که هست، طبیعت، صورت و غایت است. پس غایتی - که همان صورت درخت بلوط است - وجود دارد و اگر این غایت محقق نشود و برای مثال از بذر بلوط، گیاهی عجیب­الخلقه پدید آید، آن­گاه می­گوییم پیدایشی خودبه­خودی رخ داده است.

استدلال دیگر ارسطو در دفاع از تبیین غایت­شناسانۀ خود، مبتنی بر قاعده­ای است که می­گوید اگر چیزی دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ دهد، نمی­توان آن را امری خودبه­خودی یا اتفاقی دانست. او در فصل هشتم کتاب دوم فیزیک، این قاعده[11] را توضیح می‌دهد که به شرح زیر است:

] چرا نگوییم [ که دندان­های ما باید از سر ضرورت روییده باشند – دندان­های جلو تیز و مناسب برای پاره کردن، و دندان­های آسیا پهن و مناسب برای خرد کردن غذا – زیرا آن­ها برای این غایت به وجود نیامدند بلکه این، صرفاً یک نتیجۀ اتفاقی بوده است؟ همچنین است در مورد تمام اعضای دیگری که می­پنداریم غایتی دارند. پس هر جا که تمام اعضاء، درست همان­گونه که اگر قرار بود برای غایتی به وجود آیند به وجود آمدند، به نحو متناسبی به طور خودبه­خودی سازمان یافتند و باقی ماندند؛ در حالی که آن­هایی که به گونه­ای دیگر رشد یافتند نابود شدند و نابود می­شوند؛ همچنانکه به گفتۀ امپدکلس «موجوداتی که دارای تن گاو و سر انسان بودند» نابود شدند. این استدلال­ها و نظایر این­ها ممکن است مایۀ پیدایش مسائلی در این زمینه باشند ولی غیرممکن است که دیدگاهی درست باشند؛ زیرا دندان­ها و همۀ چیزهای طبیعی دیگر یا همیشه یا اکثراً به ­صورتی معین به ­وجود­ می­آیند؛ حال آنکه نتایج خودانگیزش یا اتفاق چنین نیستند... . پس اگر قبول کنیم که چیزها یا نتیجۀ اتفاق هستند یا برای غایتی، و اگر آن­ها نمی­توانند نتیجۀ اتفاق یا خودانگیزش باشند، پس این نتیجه به دست­ می­آید که چیزها باید برای غایتی باشند (Physics, 2, 8, 198b20-199a8).

ارسطو معتقد است پیدایش موجودات زنده و اندام‌های آن­ها اکثراً به یک صورت معین رخ می­دهد. همچنین، به این قاعده قائل است که اگر چیزی دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ دهد، نمی­توان آن را امری اتفاقی یا خودبه­خودی دانست؛ بنابراین، از نظر او، پیدایش موجودات زنده و اندام­های آن­ها نمی­تواند حاصل اتفاق یا خودانگیزش باشد و از آنجا که چیزها یا نتیجۀ اتفاق هستند یا برای غایتی، پیدایش آن­ها «غایتمند» است. پیدایش «صورت اکثری غایتمند» موجودات زنده را ارسطو این­گونه تبیین می­کند:

آیا در عالم نباتات نیز تاک با سر زیتون به وجود­ آمده ­است همچنانکه ]در عالم حیوانات[ گاو با سر انسان به­ وجود آمد؟ نظر نامعقولی است ولی اگر چنان موجودی در میان حیوانات پدید آمده ­است باید ]در میان نباتات[ نیز چنین موجودی پدید آمده ­باشد. علاوه بر این، اگر چنین چیزی را بپذیریم، لازم­ می­آید که از هر تخمی هر چیزی به طور اتفاقی پدید ­آید؛ ولی کسی که چنین ادعایی می­کند طبیعت و وجود اشیاء از طریق طبیعت را به کلی از میان برمی­دارد؛ زیرا اشیای طبیعی چیزهایی هستند که از طریق حرکتی پیوسته که از خاستگاهی درونی سرچشمه می‌گیرد، به غایاتی می­رسند و چنان نیست که حرکات ناشی از مبادی مختلف، به غایتی واحد یا به هر غایت اتفاقی منتهی­ شود، بلکه هر حرکتی اگر مانعی در میان نباشد همیشه در جهت غایتی معین به پیش ­می­رود (Physics, 2, 8, 199b10-18).

 همان­طور که اشاره شد، از نظر ارسطو، پیدایش جانوران و اندام­های آن­ها اکثراً به یک نحو و به یک صورت معین است. به همین خاطر، او نمی­تواند بپذیرد که مثلاً، حیوانی که حاصل تولیدمثل والدین خود است و خود و اندام­هایش همان صورت و کارکردی را دارند که والدینش و اندام­های آن­ها داشته­اند، اتفاقی یا خودبه­خود به ­وجود ­آمده­ باشد؛ زیرا اگر بپذیریم که پیدایش آن­ها خودبه­خودی است، لازم می­آید که مثلاً از تولیدمثل دو حیوان از یک نوع، هر حیوانی خودبه­خود پدید آید یا از بذر یک گیاه خاص، هر گیاهی خودبه­خود به حاصل آید. اما گاه به دلیل «نقص ماده» (قوام­صفری، 1394، ص. 134)، صورت غایتمندی که صورت اکثری است تحقق نمی­یابد. مثلاً اندامی صورت همیشگی خود را ندارد و به گونه­ای دیگر به وجود می­آید یا جانوری به صورت عجیب­الخلقه پدید می­آید. این­گونه پیدایش­هایی که به‌ندرت پیش می­آیند، پیدایش­های خودبه­خودی هستند و اساساً به این خاطر می­توان آن­ها را خودبه‌خودی نامید که «صورت غایتمندشان» محقق نشده است.

  • ضرورت[12] (آنایْنْکه، αναγκη) از منظر ارسطو

ارسطو پاسخ به این پرسش را که «چه چیزی ضروری است؟»، در فصل نهم کتاب دوم فیزیک با تفکیک بین «ضرورت مطلق» و «ضرورت مشروط» آغاز می­کند[13]:

برای اینکه ببینیم چه چیز ضروری است باید بپرسیم آیا ضرورت، چیزی مشروط است یا مطلق و بدون شرط؟ نظریۀ رایج، آنچه ضروری است را در فرایند پیدایش قرار می‌دهد، درست مانند اینکه کسی بپندارد دیوار خانه ضرورتاً به ­وجود می­آید؛ زیرا شیء سنگین بالطبع به پایین می­رود و شیء سبک به بالا، و از این رو سنگ­ها و زیرساخت در پایین­ترین جا قرار می­گیرند؛ خاک به این دلیل که سبک­تر است بالاتر از آن­ها و چوب که سبک‌تر از همه است بالاتر از همۀ آن­ها. در حالی که اگرچه دیوار بدون این چیزها به ­وجود نمی­آید ولی به وجود آمدنش به سبب این­ها نیست مگر به عنوان علت مادی آن. دیوار به خاطر پناه دادن و محافظت کردن از چیزهای مشخصی به وجود می‌آید. همین­طور در همۀ چیزهای دیگری که از برای غایتی هستند. آن چیزِ به‌وجود‌آمده، نمی‌تواند بدون اشیائی که بنا به طبیعت، دارای خاصیتی ضروری هستند به ‌وجود آید، هرچند به‌ وجود آمدنشان به علت این اشیاء نیست (مگر به عنوان ماده‌اش) بلکه برای غایتی است (Physics, 2, 9, 199b33-200a10).

او با آوردن مثال­هایی از پیدایش­های صنعتی، تفاوت بین «ضرورت مطلق» و «ضرورت مشروط» را نشان می‌دهد و ادعا می­کند ضرورت در این­گونه پیدایش­ها ضرورتی است مشروط، نه مطلق. ارسطو در توضیح این مطلب بیان می­کند درست است که مثلاً وجود مصالح برای ساخته شدن یک خانه ضروری است، این ضرورت مطلق نیست و آن­ها به خودیِ خود ضروری نیستند، بلکه «غایت» یا «صورت خانه» است که وجود آن­ها را ضروری می­کند. به عبارت دیگر، وجود مصالح با فلان ویژگی­های خاص فقط هنگامی ضرورت می­یابد که بخواهیم خانه­ای بسازیم؛ در غیر این صورت، آن­ها با وجود تمام ویژگی‌های مادی ضروری که دارند دیگر ضروری نخواهند بود. او مثال ارّه را نیز می­آورد و معتقد است اگر وجود فلز برای ساخته­ شدن ارّه یک ضرورت است و مثلاً با چوب یا پارچه نمی­توان ارّه ساخت، به این دلیل است که غایت ما بریدن چوب است و این، غایت است که وجود فلز را ضروری می­کند؛ حال­ آنکه اگر این غایت نبود، وجود فلز دیگر ضرورتی نداشت (Physics, 2, 9, 200a10-14). این مطلب در رابطه با پیدایش­های طبیعی نیز صادق است؛ آنچنانکه ارسطو اشاره می­کند «اگر انسان چنین چیزی است، پس این چیزها باید ضرورتاً به وجود آیند یا موجود باشند و اگر این چیزها باید موجود باشند، پس فلان چیزهای دیگر باید ضرورتاً به وجود آیند یا موجود باشند» (Physics, 2, 9, 200b1-5)؛ بنابراین، در رابطه با موجودات زنده و اندام­های آن­ها نیز می­توان گفت مثلاً چشم، برای دیدن است و برای اینکه این اندام بتواند به وجود آید و کارکرد خود که دیدن است را داشته باشد، ضروری است که از بافتی شفاف ساخته­ شود. اینجا نیز ضرورت شفاف بودن بافت تشکیل‌دهندۀ چشم مشروط به غایت و صورت چشم است. به عبارت دیگر، از آنجا که چشم باید بتواند ببیند، پس ضروری است که از بافتی شفاف ساخته شود؛ در غیر این صورت، شفاف بودن بافت تشکیل‌دهندۀ چشم، به خودی خود هیچ ضرورتی ندارد.

اما در باب چیستی ضرورت مطلق یا مادی باید گفت اگر فقط مادۀ سازندۀ چیزها و ویژگی­های ضروری آن­ها، فارغ از صورتشان، را بررسی کنیم، در حقیقت، ضرورت مطلق یا مادی آن­ها را بیان کرده­ایم. برای نمونه، در مثال ارسطو از ساخته شدن خانه باید گفت اگر فقط مصالح که مادۀ سازندۀ خانه هستند و تمام ویژگی­های ضروری آن­ها - مانند اینکه سنگ سنگین است و خاک سبک­تر از آن و در نهایت، چوب که سبک­تر از همه است - فارغ از صورت خانه، را بررسی کنیم، این، ضرورت مادی است. در مثال ارّه نیز همین­گونه است و اگر فقط فلز که مادۀ سازندۀ ارّه است و ویژگی ضروری آن که محکم بودن است، فارغ از صورت ارّه، را بررسی کنیم، در حقیقت، ضرورت مادی آن را بیان کرده­ایم و این ویژگی محکم بودن فلز، خاصیت طبیعی و ضروری آن است و چه از آن برای ساخت ارّه استفاده شود یا نه، در آن وجود دارد. این مطلب در ارتباط با مادۀ سازندۀ اندام­های مختلف موجودات زنده نیز صادق است. برای مثال، در رابطه با اندامی همچون چشم، اگر فقط مادۀ سازندۀ آن و ویژگی ضروری­اش که شفاف بودن است، فارغ از صورت چشم، را بررسی کنیم، این، ضرورت مادی آن است. ارسطو در دربارۀ اعضای جانوران نیز به تفاوت این دو نوع ضرورت اشاره می­کند و می­گوید: «ضرورت، گاه به این معنا است که اگر غایت نهایی بخواهد محقق شود، آن­گاه فلان چیزها باید این­چنین باشند. اما گاهی نیز به معنای این است که چیزها به خاطر طبیعتشان است که این­چنین­اند» (Parts of Animals, 1, 1, 642a32-b4). او این اظهارات را هنگام تشریح عملکرد دستگاه تنفسی بیان می­کند؛ اما به طور کلی، این تعریف از ضرورت مادی، چه در ارتباط با عملکرد یا پیدایش یک اندام و چه در ارتباط با مادۀ سازندۀ چیزها بسیار روشن­گر است[14]؛ بنابراین، می­توان ضرورت مطلق یا مادی را از نظر ارسطو «ویژگی­های ضروری ماده» یا «فرایندهای مادی ضروری» یک پدیده یا پیدایش دانست.

  • تبیین غایتشناسانۀ ارسطو در نسبت با ضرورت

به طور کلی، از نظر ارسطو، تبیین در حوزۀ زیست‌شناسی، غایت­شناسانه است؛ زیرا «غایت» نقطۀ آغاز تبیین­های زیست­شناختی است و سایر عوامل تبیینی، مشروط به وجود آن در تبیین وارد می­شوند. او در این باره می­گوید:

مشاهده می­کنیم که در ارتباط با پیدایش­های طبیعی، بیش از یک علت وجود دارد: علتی که به خاطر آن، چیزی به وجود می­آید و علتی که آغاز حرکت، به سبب آن است؛ بنابراین، باید تصمیم بگیریم که کدام­ یک از این دو علت ابتدا می­آید و کدام ­یک پس از آن. روشن است، علتی که ما آن را علت غایی [که به خاطر آن، چیزی به وجود می‌آید] می­نامیم، ابتدا می­آید؛ زیرا این علت، تعریف است و تعریف، هم در محصولات صنعتی و هم در محصولات طبیعی، نقطۀ آغاز است. پزشک و خانه­ساز، چه از طریق اندیشه و چه از طریق ادراک، سلامتی و خانه را تعریف می­کنند و سپس به ارائۀ دلایل هر آنچه انجام می­دهند و همچنین اینکه چرا آن­ها را این­گونه انجام می­دهند می­پردازند (Parts of Animals, 1, 1, 639b10-20).

به اعتقاد ارسطو، همان­طور که در پیدایش­های صنعتی، غایت، نقطۀ آغاز تبیین است، در پیدایش­های طبیعی نیز همین­گونه است و غایت، اولین عنصر تبیینی است. مثلاً برای تبیین ساخته شدن خانه توسط معمار، ابتدا غایت خانه یا همان صورت و تعریف آن - آنچه خانه را آن می­کند که هست - در نظر گرفته می­شود و سپس شرایط، لوازم و ضروریاتی که موجب تحقق آن می­شوند تحت بررسی قرار می‌گیرند. در پیدایش­های طبیعی و هنگام تبیین پیدایش موجودات زنده و اندام­های آن­ها نیز غایت، نقطۀ آغاز تبیین است؛ این­گونه که ابتدا غایت یک جانور یا همان صورت و تعریف آن – آنچه یک جانور را آن می­کند که هست – در نظر گرفته می­شود و سپس شرایط، لوازم و ضروریاتی که موجب تحقق آن می­شوند تحت بررسی قرار می‌گیرند؛ بنابراین، هر عاملی که در تبیین­های زیست­شناختی نقشی ایفا می­کند، پس از غایت و مشروط به آن در تبیین وارد می­شود. مثلاً عامل تبیینی «ضرورت»، هنگام تبیین پیدایش یک موجود زنده و اندام­های آن، مشروط به غایت آن موجود زنده یا همان صورت و تعریف آن می­تواند در تبیین وارد ­شود؛ در حالی که در صورت نبود غایت در تبیین، صحبت از ضرورت بی­معنا خواهد بود. این مطلب را ارسطو در دربارۀ اعضای جانوران، ضمن معرفی سه نوع تبیین غایت­شناسانه از پیدایش اندام­های جانوران توضیح می­دهد. او این سه نحو تبیین غایت­شناسانه را این­گونه معرفی می­کند[15]:

پس، بهترین نحو این است که بگوییم [الف] یک انسان، این و آن اندام را دارد؛ زیرا ذات و مفهوم انسان وجود آن­ها را در خود دارد و به این دلیل که آن­ها شرایط ضروری وجود او هستند. اگر این را نتوانیم بگوییم، نزدیک­ترین چیز به آن این است که یا بگوییم  [ب] کاملاً غیرممکن است که یک انسان بدون آن­ها وجود داشته باشد، یا اینکه بگوییم که در هر صورت [پ] خوب است که یک انسان آن­ها را داشته باشد (Parts of Animals, 1, 1, 640a33-b4).

الف. اولین نوع تبیین، غایت­شناسانه این­گونه است که می­گوییم: غایت یا صورت یک موجود زنده پیدایش اندامی را ضروری می­کند. این نوع تبیین مربوط به اندام‌هایی است که می­توان آن­ها را اندام­های اصلی و حیاتی جانوران دانست[16] و غایت یا صورت موجود زنده – آنچه در تعریف یک موجود زنده می­آید و آن را آن می­کند که هست – مستقیماً پیدایش آن­ها را ضروری می‌کند (Johnson, 2005, p. 189). این دسته از اندام­ها برای تحقق کامل صورت یک موجود زنده به وجود می‌آیند و ذات و هویت یک جاندار توجیه کنندۀ پیدایش آن­ها است. قلب، کبد، گوشت و چشم، نمونه­هایی از آن‌ها هستند. ارسطو مثال بالۀ ماهی را در این باب می­آورد و می­گوید «ماهی­ها دست و پایی که به بدنشان متصل باشد ندارند؛ زیرا آن­ها مطابق ذاتشان، جانورانی شناگر هستند و طبیعت، هیچ­گاه چیز زائد یا بیهوده به وجود نمی­آورد. ماهی­ها ذاتاً دارای خون­ هستند و از آنجا که آن‌ها برای شنا کردن به وجود می­آیند، باله دارند» ( Parts of Animals, 4, 13, 695b18-21). در این مثال، شناگر بودن جزء ذات و هویت ماهی است و آن را آن می­کند که هست؛ بنابراین، برای تحقق این ویژگی ذاتی، ضروری است که باله­ها به وجود آیند. پس همان­طور که اشاره شد، غایت یا همان صورت موجودات زنده است که مستقیماً پیدایش این اندام­ها را ضرورت می­بخشد و از آنجا که صورت جانداران، نفس آن­ها است (On the Soul, 2, 9, 421a18-21)، انواع مختلف قوای نفس، پیدایش انواع مختلف اندام‌هایی از این دسته را ضرورت می­بخشند. مثلاً انسان موجودی تغذیه‌کننده است و تغذیه کردن جزء ذات و مفهوم انسان است. پس برای اینکه او بتواند تغذیه کند، پیدایش دهان ضروری می­شود؛ بنابراین، این قوۀ غاذیه است که وجود دهان را ضروری ­می­کند و این­گونه نیست که بگوییم دهان صرفاً از سر ضرورت به ­وجود ­آمده است، بلکه باید گفت ضرورت پیدایش دهان، مشروط به وجود قوۀ غاذیه در نفس انسان است. سایر اندام­های متعلق به این دسته نیز همین ‌گونه هستند و قوای مختلف نفس، مستقیماً پیدایش آن­ها را «ضروری» می‌کنند. برای مثال، قوۀ حسّاسه در یک حیوان پیدایش گوشت و چشم را ضروری می­کند یا قوۀ مولّده پیدایش اندام‌های تناسلی را ضرورت می­بخشد.

به‌غیر از اندام­های اصلی و حیاتی که پیدایششان موجب تحقق صورت موجودات زنده می­شود، اندام­هایی دیگر نیز در بدن جانوران وجود دارند که به منظور حمایت و حفاظت از اندام­های یادشده پیدایش می­یابند (Johnson, 2005, p. 192). تبیین پیدایش این دسته از اندام­ها که جانسون آن­ها را «اندام­های ابزاری[17]» می­نامد، این­گونه است که غایت یا صورت یک جانور پیدایش اندم­های اصلی و حیاتی را ضروری می­کند، آن­گاه برای حمایت و حفاظت از آن­ها، به طوری که بتوانند سالم بمانند و کارکرد خود را به بهترین نحو انجام دهند، این اندام­ها «ضرورت» می­یابند. برای مثال، دیدن، جزو صورت و قوای نفس یک حیوان است و برای آنکه یک حیوان بتواند ببیند، ضروری است که چشم داشته باشد؛ با این حال، وجود اندامی همچون پلک برای دیدن ضروری نیست، بلکه برای حفاظت از چشم، به نحوی که بتواند کارکرد خود که دیدن است را داشته باشد، ضرورت می‌یابد. ارسطو مثال گوشت و اندام­هایی که از آن حمایت و حفاظت می­کنند را در این باره می­آورد و می­گوید:

بر اساس تعریف ما، یک حیوان، چیزی است که احساس و به ویژه احساس اصلی که لامسه است را دارد. و گوشت یا همتای آن، اندام این احساس است. ... همچنین روشن است که به خاطر این است که تمام اندام‌های دیگر وجود دارند. منظور من از اندام­های دیگر، استخوان، پوست، رباط و رگ­های خون و همچنین مو و انواع مختلف ناخن و هر چیز مشابه دیگر است. مثلاً استخوان که ذاتاً محکم است برای حفاظت از اندام­های نرم ساخته شده است و در حیواناتی که استخوان ندارند، این کار توسط اندام­های مشابه انجام می­شود؛ مانند تیغ در برخی از ماهی­ها و غضروف در برخی دیگر از آن­ها (Parts of Animals, 2, 8, 653b20-37).

به اعتقاد ارسطو، یکی از قوایی که یک حیوان دارد و آن را آن می­کند که هست، قوۀ احساس است که یکی از آن قوای احساسی، حس لامسه است و اندامی که این کارکرد را به عهده دارد گوشت است. بر این اساس، اگر بخواهیم تبیینی از پیدایش اندام­هایی همچون استخوان، پوست، رباط، رگ­های خونی، مو و ناخن ارائه دهیم، این­گونه خواهد بود که حس لامسه، جزو صورت و قوای نفس یک حیوان است و برای آنکه یک حیوان بتواند لمس کند، ضروری است که گوشت داشته باشد؛ با این حال، وجود اندام­های یادشده برای حس لامسه ضروری نیست، بلکه برای حمایت و حفاظت از گوشت به نحوی که بتواند کارکرد خود که احساس از طریق لامسه است را داشته باشد، ضرورت می­یابد. 

اما ارسطو علاوه بر ضرورت مشروط، از ضرورت مطلق یا مادی نیز در تبیین پیدایش­های زیستی استفاده می­کند. از نظر او، تبیینی درست و کامل است که در آن، هر دو عامل تبیینی «غایت» و «ضرورت» بررسی شوند (Johnson, 2005, p. 192) یا به عبارت دیگر، هم ضرورت مشروط و هم ضرورت مادی در آن بررسی شود. تبیین ارسطو از عملکرد دستگاه تنفسی، تفاوت این دو نوع ضرورت و همچنین کاربرد آن­ها را در یک تبیین زیست­شناختی روشن می‌کند:

ما نشان می­دهیم هرچند تنفس برای چنین غایتی رخ می­دهد، از سر ضرورت است که هر مرحله از فرایند آن از پی دیگری می­آید. ضرورت، گاه به این معنا است که اگر غایت نهایی بخواهد محقق شود، آن­گاه فلان چیزها باید این­چنین باشند. اما گاهی نیز به معنای این است که چیزها به خاطر طبیعتشان است که این­چنین­اند. مثلاً ضروری است که گرما خارج شود و دوباره داخل شود و هوا به درون جریان یابد. این، آشکارا ضروری است. و هنگامی که گرمای داخلی در فرایند خنک­سازی باقی می‌ماند، ورود و خروج هوای بیرونی اتفاق می­افتد. این، مثالی است از شیوه­ای که ما باید اتخاذ­ کنیم و چیزهایی که باید دلایلشان را بررسی کنیم ( Parts of Animals, 1, 1, 642a32-b4).

ارسطو برای تبیین عملکرد دستگاه تنفسی، ابتدا ضرورت مشروط آن را بررسی می‌کند و می­گوید از آنجا که غایت تنفس چنین چیزی است، پس ضروری است که این­گونه عمل کند. او در قطعۀ بالا غایت تنفس را به‌روشنی بیان نمی­کند، اما با مراجعه به یکی دیگر از آثارش می­توان ­دید او غایت تنفس را خنک­سازی فضای داخلی بدن می­داند ( On Youth, Old Age, Life and Death, and Respiration, 16, 478a28-30)؛ بنابراین، بررسی ضرورت مشروط در ارتباط با عملکرد دستگاه تنفسی این­گونه خواهد بود که برای خنک­سازی فضای داخلی بدن است که فرایند­های تنفسی دم و بازدم ضرورت می­یابند و هوای خنک توسط دم به درون کشیده می­شود و پس از خنک­سازی، توسط بازدم به بیرون رانده می­شود. او سپس ضرورت مادی آن را بررسی می‌کند و می­گوید غذا دمای داخلی بدن را افزایش ­می­دهد و سبب انبساط شش­ها می­شود؛ انبساط شش­ها سبب جریان ­یافتن هوای خنک به درون بدن و باعث خنک­ شدن شش­ها می­شود؛ شش­های خنک­‌شده منقبض می‌شوند و این امر باعث ­می­شود هوای داخل‌­شده در آن­ها خارج شود (On Youth, Old Age, Life and Death, and Respiration, 21, 480a16-b13). 

این مطلب فقط در ارتباط با تبیین عملکرد یک اندام نیست، بلکه در ارتباط با تبیین پیدایش یک اندام نیز صادق است. برای مثال، از نظر ارسطو، غایت موی سر در انسان حفاظت از سر در برابر گرما و سرما است؛ اما او صرفاً به بیان غایت آن اکتفا­ نمی­کند، بلکه «شرایط ضروری» پیدایش این اندام را نیز بررسی می‌کند که همان سیالیت مغز و حرارت و منافذ موجود در جمجمه هستند که باعث می­شوند اندامی همچون مو در آنجا پیدایش یابد (Parts of Animals, 2, 14, 658b2-10). همچنین، از نظر او، غایت مژۀ چشم حفاظت از چشم در برابر ورود اشیای ریز به آن است و همان­طور که گفته ­شد، علاوه بر بیان غایت، بررسی شرایط ضروری پیدایش یک اندام نیز مورد توجه ارسطو هست که در اینجا، وجود رطوبت در منتهی‌الیه مویرگ­ها است که سبب می­شود مژگان در آن­جا برویند (Parts of Animals, 2, 15, 658b15-28).

ب. از نظر ارسطو، اگر نتوانیم پیدایش یک اندام یا یک پدیدۀ زیستی را مطابق تبیین غایت­شناسانۀ نوع «الف» توضیح دهیم، باید به سراغ دومین نوع تبیین غایت­شناسانه برویم[18] و بگوییم: غایت یا صورت یک موجود زنده، پیدایش اندامی را ضروری می­کند و پیدایش آن اندام پیامدی ضروری دارد. برای مثال، تبیین پیدایش یک رنگ خاص در چشم این­گونه است که دیدن، جزء صورت و قوای نفس یک حیوان است و برای آنکه یک حیوان بتواند ببیند، ضروری است که چشم داشته باشد. پیدایش چشم پیامدی ضروری دارد و آن، داشتن رنگی خاص است (Johnson, 2005, p. 197)؛ بنابراین، پیدایش رنگ خاص چشم هیچ غایت و کارکردی ندارد و فقط پیامد ضروری پیدایش چشم است. به وجود آمدن اندام­هایی همچون صفرا و طحال و تولید «پسماند­های دفعی نمونه‌های» دیگر این نوع پیدایش­ها هستند. ارسطو در باب پیدایش صفرا و همچنین تولید پسماندهای دفعی می‌گوید:

محتمل­ترین نظر این است که چون صفرا هنگامی که در هر قسمت دیگری از بدن وجود داشته باشد یک امر اضافی صرف است، هنگامی که در اطراف کبد باشد هم چنین است و چیزی اضافی است و غایتی ندارد؛ درست همان­طور که مواد دفعی معده و روده­ها این­چنین هستند. زیرا اگرچه پسماندها و چیزهای اضافی گاهی توسط طبیعت برای اهدافی سودمند به کار گرفته می‌شوند، نباید در همۀ موارد انتظار یافتن چنین علت غایی داشته باشیم؛ زیرا با وجود این یا آن جزء سازنده با ویژگی­های مخصوص، نتایج بسیاری به عنوان «پیامد ضروری» این ویژگی­ها باید به وجود آیند (Parts of Animals, 4, 2, 677a10-20).

از نظر او پیدایش صفرا و همچنین پسماندهای دفعی، هیچ غایت و کارکردی ندارند و فقط پیامد ضروری پیدایش اندام­های غایتمندی همچون کبد، معده و روده هستند.

نوع سوم (پ) از تبیین­های غایت­شناسانه که ارسطو برمی­شمرد متعلق به اندام­هایی است که جانسون از آن­ها تحت عنوان «اندام­های مشروطاً سودمند»[19] نام می­برد و یکی از مثال­های آن­ها کلیه است. این نوع تبیین، به دلیل آن­ که در آن از مفهوم ضرورت استفاده نمی­شود، در این بخش بررسی نمی‌شود؛ زیرا هدف این بخش، بررسی تبیین غایت­شناسانۀ ارسطو در نسبت با ضرورت است.

  • نتیجه­گیری

در این مقاله، سعی­ کردیم سازوکار تبیین غایت‌شناسانۀ ارسطو از موجودات زنده و اندام­های آن­ها را بررسی کنیم و در نهایت به این پرسش پاسخ­ دهیم که چرا از نظر او تبیین در حوزۀ زیست­شناسی مستلزم وجود غایت است و بدون آن، امکان تبیین علمی و معتبر از موجودات زنده و اندام­های آن­ها وجود ندارد.

از نظر ارسطو، خودانگیزش و تصادف علل بالذات نیستند، بلکه بالعرض­اند. همچنین، علل بالعرض نسبت به علل بالذات متأخرند؛ بنابراین، اگر این دو را علت پیدایش موجودات بدانیم، باید مقدمتاً علتی بالذات را مسئول پیدایش آن­ها قلمداد کنیم. این علت بالذات، در حوزۀ موجودات زنده، غایت یا همان صورتی است که غایتمندانه محقق ­می­شود؛ در نتیجه، برای تبیین پیدایش موجودات زنده نمی­توان غایت را حذف کرد و پیدایش آن­ها را صرفاً حاصل خودانگیزش دانست. علاوه بر این، از نظر ارسطو، اموری خودبه­خودی و تصادفی هستند که دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ ندهند و این، با نحوۀ پیدایش موجودات زنده و اندام­های آن­ها منافات دارد؛ زیرا پیدایش آن­ها اکثراً به یک نحو است و با توجه به آن­ها، ما پیدایش‌هایی را که این­گونه نیستند، خودبه­خودی می­نامیم؛ بنابراین، اگر به پیدایش خودبه‌خودی موجودات زنده و اندام­های آن­ها قائل باشیم، باید مقدمتاً پیدایش اکثری یا غایتمندشان را بپذیریم؛ در نتیجه، از نظر ارسطو تبیین پیدایش موجودات زنده و اندام­های آن­ها با حذف غایت امکان­پذیر نیست و نمی­توان خودانگیزش را جایگزین آن کرد.

ارسطو با بیان اینکه ضرورت به‌کار­رفته در پیدایش‌های زیستی ضرورتی است مشروط، تبیینی غایت‌شناسانه از پیدایش جانوران و اندام­های آن­ها ارائه می­کند. او ضرورت پیدایش اندام­های اصلی و حیاتی جانوران را مستقیماً مشروط به غایت موجود زنده می­داند. همچنین، ضرورت پیدایش اندام­های ابزاری جانوران را غیرمستقیم مشروط به غایت موجود زنده و در نهایت، ضرورت پیدایش اندام­ها و پدیده­های زیستی که پیامد ضروری پیدایش سایر اندام­ها هستند را بالعرض مشروط به غایت موجود زنده می­داند. اما نوع خاصی از ضرورت نیز توسط او در تبیین­ پیدایش اندام­ها و پدیده­های زیستی در جانوران به ­کار می­رود که همان ضرورت مادی یا ضرورت مطلق است و در واقع، ویژگی­های ضروری ماده یا فرایندهای مادی ضروری پیدایش آن­ها است. بر این اساس، می­توان گفت ضرورت به‌­کاررفته در تبیین پیدایش­های زیستی، یا مشروط است یا مادی. اگر مشروط باشد، مشروط به غایت یا صورتی است و بدون آن، دیگر ضروری نخواهد بود. اگر مادی باشد، همان­طور که ماده مشروط به صورت است، ضرورت مادی نیز مشروط به صورت یا غایت است و باید صورت یا غایتی در کار باشد تا آن­گاه بتوانیم ویژگی­های ضروری مادۀ آن یا فرایندهای مادی ضروری پیدایش آن را بررسی کنیم؛ بنابراین، از نظر ارسطو، ضرورت به‌تنهایی نمی­تواند توجیه‌کنندۀ پیدایش جانوران و اندام­های آن­ها باشد و بدون غایت، اساساً نمی‌تواند در تبیین وارد شود؛ در نتیجه، تبیین پیدایش موجودات زنده و اندام­های آن­ها با حذف غایت امکان­پذیر نیست و نمی­توان ضرورت را جایگزین آن کرد.

[1] Empedocles

[2] Democritus

[3] تمامی ترجمه­ها توسط نویسندگان مقاله از متون انگلیسی که در منابع آمده‌اند انجام شده است و فقط در ترجمۀ متون فیزیک، از ترجمۀ محمدحسن لطفی البته با تغییرات گسترده­ای استفاده شده است.

[4] Parts of Animals

[5] Aristotle on Teleology

[6] علاوه بر تصادف، شانس، بخت و اتفاق نیز معادل‌های فارسی دیگر مفهوم توخه هستند ( قوام‌صفری، 1394، ص. 135).

[7] Spontaneity

[8] . Chance

[9] Physics

[10] برای بررسی تفصیلی­تر  علل بالذات و بالعرض در ارتباط با هر چهار علت ارسطویی رجوع کنید به: Johnson, 2005, p. 61 (Table 2.2)

[11] این قاعده که عموماً آن را قاعدۀ اتفاقی نامیده­اند، نقش مهمی در طبیعیات ارسطو دارد (قوام صفری، 1394، ص. 135).

[12] Necessity

[13] مفهوم ضرورت در فلسفۀ ارسطو معانی و انواع متعددی دارد. در این مقاله  فقط به ضرورت­های مشروط و مادی یا مطلق پرداخته خواهد شد.

[14] ضرورت مادی در ارتباط با عملکرد و پیدایش اندام­های جانوران در بخش بعد قسمت الف توضیح داده خواهد شد.

[15]. تقسیم­بندی سه نوع تبیین غایت­شناسانه به  الف، ب و پ، طبق روالی که در این مقاله آمده، متعلق به جانسون است (see: Johnson, 2005, pp. 189-198).

[16] جانسون از آن­ها تحت عنوان «اندام­های مشروطاً ضروری»Hypothetically Necessary Parts) ) نام می­برد.

[17] Instrumental

[18] دومین نوع تبیین غایت­شناسانه طبق تفسیر جانسون متعلق به اندام­هایی است که او از آن­ها تحت عنوان «اندام­های بالعرض ضروری» (Incidentally Necessary Parts) نام می­برد.

[19] Hypothetically Beneficial Parts

ارسطو (1397). سماع طبیعی (محمد حسن لطفی، مترجم). تهران: انتشارات طرح نو.
قوام­صفری، مهدی (1394). نظریۀ صورت در فلسفۀ ارسطو. تهران: انتشارات حکمت.
موسویان، سید امیرعلی، و بهشتی، سید محمدرضا (1398). بخت، اتفاق و علیت عرضی از دیدگاه ارسطو. دوفصلنامۀ علمی جاویدان خرد، 36، 237-262.
حقی، علی (1391). تبیین غایت­شناختی در زیست‌شناسی ارسطو. فلسفه و کلام، 88، 89-101.
 
 
References
Aristotle. (1991). Physics (R. P. Hardie & R. K. Gaye, Trans.). The Revised Oxford Translation. New Jersey: Princeton University Press.
Aristotle. (1957). Physics, Books 1-4 (P. H. Wicksteed & F. M. Cornford, Trans.). The Loeb Classical Library. Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press.
Aristotle. (1991). Parts of Animals (W. Ogle, Trans.). The Revised Oxford Translation. New Jersey: Princeton University Press.
Aristotle. (1937). Parts of Animals (A. L. Peck & E. S. Forster, Trans.). The Loeb Classical Library. Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press.
Aristotle. (1991). Generation of Animals (A. Platt, Trans.). The Revised Oxford Translation. New Jersey:  Princeton University Press.
Aristotle. (1942). Generation of Animals (A. L. Peck, Trans.). The Loeb Classical Library. Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press.
Aristotle. (1991). On the Soul (J. A. Smith, Trans.). The Revised Oxford Translation. New Jersey: Princeton University Press. 
Aristotle. (1957). On the Soul (W. S. Hett, Trans.). The Loeb Classical Library. Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press.
Aristotle. (1991). On Youth, Old Age, Life and Death, and Respiration (G. R. T. Ross, Trans.). The Revised Oxford Translation. New Jersey: Princeton University Press.
Aristotle. (2018). Physics (M. Lotfi, Trans). Tehran: Tarhe Nou Publications. [In Persian]
Ghavamsafari, M. (2015). Theory of Form in Aristotle's Philosophy. Tehran: Hekmat Publications. [In Persian] 
Johnson, M. R. (2005). Aristotle on Teleology. New York: Oxford University Press.
Haghi, A. (2012). Teleological Explanation in Aristotle's Biology. Philosophy and Theology, 88, 89-101. https://doi.org/10.22067/philosophy.v44i1.13946  [In Persian]
Mousavian, A. A., & Beheshti, M. R. (2019). Luck, Accident and Accidental Causation from Aristotle's Perspective. Javidan Kherad Scientific Bi-Quarterly, 36, 237-262..