Document Type : Original Article
Authors
1 Department of Philosophy and Logic, Faculty of Humanities, Tarbiat Modares University, Tehran, Iran
2 Associate Professor of Philosophy, Department of Philosophy and Logic, Faculty of Humanities, Tarbiat Modares University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
برخی از پیشینیان ارسطو همچون امپدکلس[1] و دموکریتوس[2] معتقد بودند پیدایش موجودات حاصل «تصادف» و «ضرورت» است و در تبیین خود جایی برای «غایت» باقی نمیگذاشتند. برای نمونه، ارسطو اشاره میکند «که»]امپدکلس[ همچنین به ما میگوید بیشتر اعضای جانوران در اثر تصادف به وجود آمدند»[3] (Physics, 2, 4, 196a24) یا «دموکریتوس به هر حال از علت غایی غافل است و همۀ عملکردهای طبیعت را بهضرورت تقلیل میدهد» (Generation of Animals, 5, 8, 789b3). ارسطو ضمن مخالفت با چنین ادعاهایی، علاوه بر بیان چیستی مفاهیم یادشده و معنایشان، نسبت غایت با آنها را بررسی و تبیین غایتشناسانۀ خود را از پیدایش موجودات زنده و اندامهای آنها تشریح میکند. بخش دوم این مقاله چیستی مفاهیم «خودانگیزش» و «تصادف» از منظر ارسطو را بررسی میکند. بخش سوم تبیین غایتشناسانۀ او را در نسبت با این دو مفهوم تشریح میکند. در بخش چهارم، چیستی مفهوم «ضرورت» نزد ارسطو و در بخش پنجم، تبیین غایتشناسانۀ او در نسبت با این مفهوم بررسی میشود. کاربرد مفاهیم یادشده، در تبیینهای زیستشناختی، نه فقط مسألهای سنتی و کنار گذاشتهشده نیست، بلکه امروزه نیز از مباحث مهم در «فلسفۀ زیستشناسی» است؛ بنابراین، هرچند هدف این مقاله بررسی توان تأثیرگذاری غایتشناسی ارسطو بر زیستشناسی جدید نیست، تشریح دیدگاه او نسبت به این مفاهیم، هنگام تبیین پیدایشهای زیستی، میتواند به شکلگیری فهم و دیدگاهی قابل استفاده برای این مباحث در فلسفۀ زیستشناسی معاصر بینجامد.
در باب پیشینۀ پژوهش لازم است ابتدا به مقالهای که در این باب به زبان فارسی تحت عنوان «تبیین غایتشناختی در زیستشناسی ارسطو» نگاشته شده است (حقی، 1391) اشاره شود. مطالبی که در این مقاله در ارتباط با زیستشناسی ارسطو مطرح شده است، فقط بررسی اجمالی طبقهبندی جانوران، نظام سلسلهمراتبی آنها و در نهایت، بررسی نفس و قوای مختلف آن در جانوران از منظر او است و حتی کوچکترین اشارهای به تبیین غایتشناسانۀ ارسطو در آثار زیستشناسیاش نشده است. در پژوهش حاضر اما سعی شده است تا با تمرکز بر یکی از آثار زیستشناسی ارسطو، یعنی «دربارۀ اعضای جانوران»[4]، تبیین غایتشناسانۀ او از پیدایش موجودات زنده و اندامهای مختلف آنها به طور مفصل بررسی شود. پژوهشی دیگر که در این باب البته به زبان انگلیسی نگاشته شده است کتابی است تحت عنوان غایتشناسی در ارسطو[5] (Johnson, 2005) . در این کتاب، به طور مفصل، غایتشناسی ارسطو در زیستشناسیاش بررسی شده و در پژوهش حاضر نیز از آن بهره برده شده است. بیشترین استفاده از این اثر مربوط به بخش پنجم این مقاله است؛ به طوری که در آن، از تفسیر جانسون از انواع تبیین غایتشناسانه نزد ارسطو در زیستشناسی، به منظور مشخص شدن نقش ضرورت در آنها بهره برده شده و با استفاده از آن سعی شده است ضرورت مشروطی که ارسطو در عالم تحتالقمر به آن قائل است در زیستشناسیاش بررسی، و نشان داده شود این ضرورت مشروط چگونه میتواند تبیین غایتشناسانه در زیستشناسی را ناگزیر سازد.
ارسطو برای توضیح مفاهیم «خودانگیزش»[7] و «تصادف»[8] از دو مقسم در رابطه با رویدادها استفاده میکند: «نخست، طبقهبندی سهگانه بر اساس فراوانی نسبی وقوع آنها و سپس بررسی غایتمندی آنها» (موسویان و بهشتی، 1398، ص. 239). او در فصل پنجم کتاب دوم فیزیک[9]، ابتدا امور را به سه دسته طبقهبندی میکند: اول، اموری که همیشه به یک نحو روی میدهند، دوم، اموری که بیشتر اوقات به یک نحو روی میدهند و سوم، اموری که همیشه یا بیشتر اوقات به یک نحو روینمیدهند. ارسطو خودانگیزش و تصادف را متعلق به دستۀ سوم میداند و بنابراین، از نظر او، امور خودبهخودی و تصادفی اموری هستند که دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ نمیدهند (Physics, 2, 5, 196b10-17). ارسطو سپس در ارتباط با غایتمندی رویدادها معنای این دو مفهوم را تشریح و تفاوت آنها را بیان میکند:
تفاوت آنها این است که خودانگیزش عامتر است. هر نتیجهای که حاصل تصادف است ناشی از خودانگیزش است اما هرچه که حاصل خودانگیزش است ناشی از تصادف نیست. ... بنابراین، روشن است که رویدادهایی که به اموری تعلق دارند که به طور کلی به خاطر چیزی ]غایت[ به وجود میآیند، هنگامی که به خاطر نتیجهای که حاصل میشود به وجود نیایند و علتی خارجی داشته باشند، میتوان اصطلاح خودبهخودی را دربارۀ آنها به کار برد. این رویدادهای خودبهخودی اگر موضوع قصد و تعقل باشند و از عواملی سر بزنند که قادر به انجام عمل ارادی باشند، تصادفی خوانده میشوند (Physics, 2, 6, 197a37-b25).
او رویدادهای خودبهخودی و تصادفی را متعلق به اموری میداند که به خاطر غایت و نتیجهای که حاصل میشود رخ نداده باشند. برای مثال، شخصی مشغول جمعآوری اعانه برای یک جشن است. او به قصد خاصی به جایی میرود و از قضا در آنجا اعانهها را نیز دریافت میکند. در این حالت، جمعآوری اعانه در آن مکان امری تصادفی یا شانسی است؛ زیرا هدف آن شخص از رفتن به آنجا دریافت اعانه نبوده، بلکه به قصدی دیگر به آن مکان رفته بوده است (Physics, 2, 5, 196b33-197a5). گفتنی است، از نظر ارسطو، شانس متعلق به حوزۀ موجوداتی است که دارای اراده هستند و عمل آنها مبتنی بر تعقل و ارادی است؛ بنابراین، اشیای بیجان یا حیوانات یا حتی کودکان ممکن نیست اعمالی برحسب شانس انجام دهند، بلکه این امر فقط متعلق به حوزۀ انسانهای بالغ و دارای اراده است (Physics, 2, 6, 197b1-13). در حوزۀ موجوداتی که فاقد ارده هستند اما، اموری که اینگونه هستند - یعنی به خاطر نتیجهای که حاصل میشود رخ نمیدهند - امور خودبهخودی هستند. این مطلب هم دربارۀ حیوانات و هم دربارۀ اشیای بیجان صدق میکند. مثالهای ارسطو در این باره «آمدن اسب» و «افتادن سهپایه» هستند (Physics, 2, 6, 197b14-17). در مثال اول، اسب به جایی میآید که صاحبش آنجا است و به همین دلیل، از دست اذیتکنندگان نجات مییابد. در واقع، آمدن اسب به خاطر نجات پیدا کردن نبوده است، بلکه آمدنش خودبهخود سبب نجات او میشود. مثال دوم نیز همینگونه است. سهپایهای از جایی میافتد؛ به طوری که افتادنش به نحوی است که روی سهپایۀ خود قرار میگیرد و میتوان بر روی آن نشست. اینجا نیز سهپایه به خاطر نشستن فردی روی آن، اینگونه نیفتاده است، بلکه افتادنش خودبهخود به نحوی است که میتوان بر روی آن نشست.
برای تشریح تبیین غایتشناسانۀ ارسطو در نسبت با خودانگیزش و تصادف لازم است ابتدا این مطلب را بررسی کنیم که آیا این دو میتوانند علت پیدایش پدیدهای باشند و به طور کلی در تقسیمبندی او از علل چه جایگاهی دارند؟ از نظر ارسطو، یک علت در صورتی میتواند علت حقیقی پیدایش چیزی باشد که بالذات علت آن باشد. او این مطلب را ضمن بیان تفاوت «علت بالذات» و «علت بالعرض» توضیح میدهد و میگوید «همانگونه که یک شیئ یا به ذات خود، چیزی است یا بالعرض، علت نیز ممکن است چنین باشد. مثلاً هنر خانه ساختن ]بنّا[ علت بالذات خانه است، در حالی که رنگپریده یا موسیقیدان ]بودن بنّا[ علت بالعرض خانه است» (Physics, 2, 5, 196b20-30). ارسطو با آوردن این مثال سعی میکند تفاوت «علت بالذات» و «علت بالعرض» را نشان دهد. از نظر او، علت حقیقی و بالذات ساخته شدن خانه، هنر خانه ساختن بنّا است؛ با این حال اگر بنّا رنگپریده یا موسیقیدان باشد و رنگپریدگی یا موسیقیدانی او را نیز علت ساخته شدن خانه برشمریم، این دو، علل بالعرض ساخته شدن خانه محسوب میشوند. ویژگی این دو نوع علت را ارسطو اینگونه بیان میکند که «علت بالذات، معین است اما علت بالعرض، غیرقابل تعیین است؛ زیرا صفاتی که یک فرد ممکن است داشته باشد بیشمارند» (Physics, 2, 5, 196b25-30).
علل بالذات محدود و مشخص هستند، اما علل بالعرض متعدد و نامعین هستند؛ همچنانکه در مثال بالا، هنر خانه ساختن بنّا که علت بالذات است محدود و مشخص است؛ حال آنکه رنگپریدگی یا موسیقیدانی یا هر صفت دیگری که ممکن است شخص بنّا داشته باشد، متعدد و نامعین است. به همین خاطر، نمیتوان علت بالعرض را علت حقیقی پیدایش چیزی به شمار آورد و در تبیین از آن استفاده کرد؛ بنابراین، خودانگیزش و تصادف را نیز فقط در صورتی میتوان علت پیدایش موجودات دانست که به نحو بالذات علت آنها باشند نه به نحو بالعرض؛ اما آیا اینگونه است و میتوان این دو را در زمرۀ علل بالذات به شمار آورد؟ همانطور که اشاره شد، از ویژگیهای علل بالعرض، متعدد و نامعین بودن آنها است و این دقیقاً همان ویژگی رویدادهای خودبهخودی و تصادفی است. برای نمونه، در مثالی که ارسطو میزند و شخصی به مکانی میرود و در آنجا اعانهها را جمعآوری میکند، اگر هدف اصلی آن شخص، برای مثال «خرید کردن» باشد، این «علت غایی بالذات» رفتن او به آن مکان است؛ حال آنکه «جمعآوری اعانه» یا هر رویداد دیگری که ممکن است برای آن شخص رخ دهد، به این دلیل که هدف اصلی او برای رفتن به آن مکان نبوده است، «علت غایی بالعرض» محسوب میشود[10]. قبلاً بیان کردیم «جمعآوری اعانه» «رویدادی تصادفی» است و اکنون نشان دادیم «علتی بالعرض» است. خودانگیزش نیز همینگونه است و به دلیل متعدد و نامعین بودن، «علتی بالعرض» محسوب میشود؛ بنابراین، از نظر ارسطو، «خودانگیزش» و «تصادف» «علل بالعرض» هستند.
اولین استدلال ارسطو به نفع تبیین غایتشناسانۀ خود اینگونه است:
خودانگیزش و تصادف علل نتایجی هستند که با اینکه ممکن است نتیجۀ عقل یا طبیعت باشند، در واقع، معلول امری عرضی هستند. از آنجا که هیچ امر بالعرض، مقدم بر امر بالذات نیست، روشن است هیچ علت بالعرضی نمیتواند مقدم بر علت بالذات باشد؛ بنابراین، خودانگیزش و تصادف، مؤخر از عقل و طبیعت هستند (Physics, 2, 6, 198a5-13).
از نظر او، وجود علت بالذات مقدم بر علت بالعرض است و نمیتوان به وجود علت بالعرض قائل بود مگر اینکه مقدمتاً وجود علت بالذات را بپذیریم؛ بنابراین، با توجه به نتیجهای که گرفته شد مبنی بر علت بالعرض بودن خودانگیزش و تصادف، میتوان گفت اگر این دو را علت پیدایش موجودات بدانیم، باید مقدمتاً علتی بالذات را سبب پیدایش آنها قلمداد کنیم. این علت بالذات را ارسطو «عقل» و «طبیعت» میداند. «طبیعت» از نظر او در حوزۀ موجودات زنده، «صورت غایتمندی» است که محقق میشود. برای مثال، از بذر بلوط، درخت بلوط حاصل میآید و درخت بلوط با تمام ویژگیهایی که آن را آن کردهاند که هست، طبیعت، صورت و غایت است. پس غایتی - که همان صورت درخت بلوط است - وجود دارد و اگر این غایت محقق نشود و برای مثال از بذر بلوط، گیاهی عجیبالخلقه پدید آید، آنگاه میگوییم پیدایشی خودبهخودی رخ داده است.
استدلال دیگر ارسطو در دفاع از تبیین غایتشناسانۀ خود، مبتنی بر قاعدهای است که میگوید اگر چیزی دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ دهد، نمیتوان آن را امری خودبهخودی یا اتفاقی دانست. او در فصل هشتم کتاب دوم فیزیک، این قاعده[11] را توضیح میدهد که به شرح زیر است:
] چرا نگوییم [ که دندانهای ما باید از سر ضرورت روییده باشند – دندانهای جلو تیز و مناسب برای پاره کردن، و دندانهای آسیا پهن و مناسب برای خرد کردن غذا – زیرا آنها برای این غایت به وجود نیامدند بلکه این، صرفاً یک نتیجۀ اتفاقی بوده است؟ همچنین است در مورد تمام اعضای دیگری که میپنداریم غایتی دارند. پس هر جا که تمام اعضاء، درست همانگونه که اگر قرار بود برای غایتی به وجود آیند به وجود آمدند، به نحو متناسبی به طور خودبهخودی سازمان یافتند و باقی ماندند؛ در حالی که آنهایی که به گونهای دیگر رشد یافتند نابود شدند و نابود میشوند؛ همچنانکه به گفتۀ امپدکلس «موجوداتی که دارای تن گاو و سر انسان بودند» نابود شدند. این استدلالها و نظایر اینها ممکن است مایۀ پیدایش مسائلی در این زمینه باشند ولی غیرممکن است که دیدگاهی درست باشند؛ زیرا دندانها و همۀ چیزهای طبیعی دیگر یا همیشه یا اکثراً به صورتی معین به وجود میآیند؛ حال آنکه نتایج خودانگیزش یا اتفاق چنین نیستند... . پس اگر قبول کنیم که چیزها یا نتیجۀ اتفاق هستند یا برای غایتی، و اگر آنها نمیتوانند نتیجۀ اتفاق یا خودانگیزش باشند، پس این نتیجه به دست میآید که چیزها باید برای غایتی باشند (Physics, 2, 8, 198b20-199a8).
ارسطو معتقد است پیدایش موجودات زنده و اندامهای آنها اکثراً به یک صورت معین رخ میدهد. همچنین، به این قاعده قائل است که اگر چیزی دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ دهد، نمیتوان آن را امری اتفاقی یا خودبهخودی دانست؛ بنابراین، از نظر او، پیدایش موجودات زنده و اندامهای آنها نمیتواند حاصل اتفاق یا خودانگیزش باشد و از آنجا که چیزها یا نتیجۀ اتفاق هستند یا برای غایتی، پیدایش آنها «غایتمند» است. پیدایش «صورت اکثری غایتمند» موجودات زنده را ارسطو اینگونه تبیین میکند:
آیا در عالم نباتات نیز تاک با سر زیتون به وجود آمده است همچنانکه ]در عالم حیوانات[ گاو با سر انسان به وجود آمد؟ نظر نامعقولی است ولی اگر چنان موجودی در میان حیوانات پدید آمده است باید ]در میان نباتات[ نیز چنین موجودی پدید آمده باشد. علاوه بر این، اگر چنین چیزی را بپذیریم، لازم میآید که از هر تخمی هر چیزی به طور اتفاقی پدید آید؛ ولی کسی که چنین ادعایی میکند طبیعت و وجود اشیاء از طریق طبیعت را به کلی از میان برمیدارد؛ زیرا اشیای طبیعی چیزهایی هستند که از طریق حرکتی پیوسته که از خاستگاهی درونی سرچشمه میگیرد، به غایاتی میرسند و چنان نیست که حرکات ناشی از مبادی مختلف، به غایتی واحد یا به هر غایت اتفاقی منتهی شود، بلکه هر حرکتی اگر مانعی در میان نباشد همیشه در جهت غایتی معین به پیش میرود (Physics, 2, 8, 199b10-18).
همانطور که اشاره شد، از نظر ارسطو، پیدایش جانوران و اندامهای آنها اکثراً به یک نحو و به یک صورت معین است. به همین خاطر، او نمیتواند بپذیرد که مثلاً، حیوانی که حاصل تولیدمثل والدین خود است و خود و اندامهایش همان صورت و کارکردی را دارند که والدینش و اندامهای آنها داشتهاند، اتفاقی یا خودبهخود به وجود آمده باشد؛ زیرا اگر بپذیریم که پیدایش آنها خودبهخودی است، لازم میآید که مثلاً از تولیدمثل دو حیوان از یک نوع، هر حیوانی خودبهخود پدید آید یا از بذر یک گیاه خاص، هر گیاهی خودبهخود به حاصل آید. اما گاه به دلیل «نقص ماده» (قوامصفری، 1394، ص. 134)، صورت غایتمندی که صورت اکثری است تحقق نمییابد. مثلاً اندامی صورت همیشگی خود را ندارد و به گونهای دیگر به وجود میآید یا جانوری به صورت عجیبالخلقه پدید میآید. اینگونه پیدایشهایی که بهندرت پیش میآیند، پیدایشهای خودبهخودی هستند و اساساً به این خاطر میتوان آنها را خودبهخودی نامید که «صورت غایتمندشان» محقق نشده است.
ارسطو پاسخ به این پرسش را که «چه چیزی ضروری است؟»، در فصل نهم کتاب دوم فیزیک با تفکیک بین «ضرورت مطلق» و «ضرورت مشروط» آغاز میکند[13]:
برای اینکه ببینیم چه چیز ضروری است باید بپرسیم آیا ضرورت، چیزی مشروط است یا مطلق و بدون شرط؟ نظریۀ رایج، آنچه ضروری است را در فرایند پیدایش قرار میدهد، درست مانند اینکه کسی بپندارد دیوار خانه ضرورتاً به وجود میآید؛ زیرا شیء سنگین بالطبع به پایین میرود و شیء سبک به بالا، و از این رو سنگها و زیرساخت در پایینترین جا قرار میگیرند؛ خاک به این دلیل که سبکتر است بالاتر از آنها و چوب که سبکتر از همه است بالاتر از همۀ آنها. در حالی که اگرچه دیوار بدون این چیزها به وجود نمیآید ولی به وجود آمدنش به سبب اینها نیست مگر به عنوان علت مادی آن. دیوار به خاطر پناه دادن و محافظت کردن از چیزهای مشخصی به وجود میآید. همینطور در همۀ چیزهای دیگری که از برای غایتی هستند. آن چیزِ بهوجودآمده، نمیتواند بدون اشیائی که بنا به طبیعت، دارای خاصیتی ضروری هستند به وجود آید، هرچند به وجود آمدنشان به علت این اشیاء نیست (مگر به عنوان مادهاش) بلکه برای غایتی است (Physics, 2, 9, 199b33-200a10).
او با آوردن مثالهایی از پیدایشهای صنعتی، تفاوت بین «ضرورت مطلق» و «ضرورت مشروط» را نشان میدهد و ادعا میکند ضرورت در اینگونه پیدایشها ضرورتی است مشروط، نه مطلق. ارسطو در توضیح این مطلب بیان میکند درست است که مثلاً وجود مصالح برای ساخته شدن یک خانه ضروری است، این ضرورت مطلق نیست و آنها به خودیِ خود ضروری نیستند، بلکه «غایت» یا «صورت خانه» است که وجود آنها را ضروری میکند. به عبارت دیگر، وجود مصالح با فلان ویژگیهای خاص فقط هنگامی ضرورت مییابد که بخواهیم خانهای بسازیم؛ در غیر این صورت، آنها با وجود تمام ویژگیهای مادی ضروری که دارند دیگر ضروری نخواهند بود. او مثال ارّه را نیز میآورد و معتقد است اگر وجود فلز برای ساخته شدن ارّه یک ضرورت است و مثلاً با چوب یا پارچه نمیتوان ارّه ساخت، به این دلیل است که غایت ما بریدن چوب است و این، غایت است که وجود فلز را ضروری میکند؛ حال آنکه اگر این غایت نبود، وجود فلز دیگر ضرورتی نداشت (Physics, 2, 9, 200a10-14). این مطلب در رابطه با پیدایشهای طبیعی نیز صادق است؛ آنچنانکه ارسطو اشاره میکند «اگر انسان چنین چیزی است، پس این چیزها باید ضرورتاً به وجود آیند یا موجود باشند و اگر این چیزها باید موجود باشند، پس فلان چیزهای دیگر باید ضرورتاً به وجود آیند یا موجود باشند» (Physics, 2, 9, 200b1-5)؛ بنابراین، در رابطه با موجودات زنده و اندامهای آنها نیز میتوان گفت مثلاً چشم، برای دیدن است و برای اینکه این اندام بتواند به وجود آید و کارکرد خود که دیدن است را داشته باشد، ضروری است که از بافتی شفاف ساخته شود. اینجا نیز ضرورت شفاف بودن بافت تشکیلدهندۀ چشم مشروط به غایت و صورت چشم است. به عبارت دیگر، از آنجا که چشم باید بتواند ببیند، پس ضروری است که از بافتی شفاف ساخته شود؛ در غیر این صورت، شفاف بودن بافت تشکیلدهندۀ چشم، به خودی خود هیچ ضرورتی ندارد.
اما در باب چیستی ضرورت مطلق یا مادی باید گفت اگر فقط مادۀ سازندۀ چیزها و ویژگیهای ضروری آنها، فارغ از صورتشان، را بررسی کنیم، در حقیقت، ضرورت مطلق یا مادی آنها را بیان کردهایم. برای نمونه، در مثال ارسطو از ساخته شدن خانه باید گفت اگر فقط مصالح که مادۀ سازندۀ خانه هستند و تمام ویژگیهای ضروری آنها - مانند اینکه سنگ سنگین است و خاک سبکتر از آن و در نهایت، چوب که سبکتر از همه است - فارغ از صورت خانه، را بررسی کنیم، این، ضرورت مادی است. در مثال ارّه نیز همینگونه است و اگر فقط فلز که مادۀ سازندۀ ارّه است و ویژگی ضروری آن که محکم بودن است، فارغ از صورت ارّه، را بررسی کنیم، در حقیقت، ضرورت مادی آن را بیان کردهایم و این ویژگی محکم بودن فلز، خاصیت طبیعی و ضروری آن است و چه از آن برای ساخت ارّه استفاده شود یا نه، در آن وجود دارد. این مطلب در ارتباط با مادۀ سازندۀ اندامهای مختلف موجودات زنده نیز صادق است. برای مثال، در رابطه با اندامی همچون چشم، اگر فقط مادۀ سازندۀ آن و ویژگی ضروریاش که شفاف بودن است، فارغ از صورت چشم، را بررسی کنیم، این، ضرورت مادی آن است. ارسطو در دربارۀ اعضای جانوران نیز به تفاوت این دو نوع ضرورت اشاره میکند و میگوید: «ضرورت، گاه به این معنا است که اگر غایت نهایی بخواهد محقق شود، آنگاه فلان چیزها باید اینچنین باشند. اما گاهی نیز به معنای این است که چیزها به خاطر طبیعتشان است که اینچنیناند» (Parts of Animals, 1, 1, 642a32-b4). او این اظهارات را هنگام تشریح عملکرد دستگاه تنفسی بیان میکند؛ اما به طور کلی، این تعریف از ضرورت مادی، چه در ارتباط با عملکرد یا پیدایش یک اندام و چه در ارتباط با مادۀ سازندۀ چیزها بسیار روشنگر است[14]؛ بنابراین، میتوان ضرورت مطلق یا مادی را از نظر ارسطو «ویژگیهای ضروری ماده» یا «فرایندهای مادی ضروری» یک پدیده یا پیدایش دانست.
به طور کلی، از نظر ارسطو، تبیین در حوزۀ زیستشناسی، غایتشناسانه است؛ زیرا «غایت» نقطۀ آغاز تبیینهای زیستشناختی است و سایر عوامل تبیینی، مشروط به وجود آن در تبیین وارد میشوند. او در این باره میگوید:
مشاهده میکنیم که در ارتباط با پیدایشهای طبیعی، بیش از یک علت وجود دارد: علتی که به خاطر آن، چیزی به وجود میآید و علتی که آغاز حرکت، به سبب آن است؛ بنابراین، باید تصمیم بگیریم که کدام یک از این دو علت ابتدا میآید و کدام یک پس از آن. روشن است، علتی که ما آن را علت غایی [که به خاطر آن، چیزی به وجود میآید] مینامیم، ابتدا میآید؛ زیرا این علت، تعریف است و تعریف، هم در محصولات صنعتی و هم در محصولات طبیعی، نقطۀ آغاز است. پزشک و خانهساز، چه از طریق اندیشه و چه از طریق ادراک، سلامتی و خانه را تعریف میکنند و سپس به ارائۀ دلایل هر آنچه انجام میدهند و همچنین اینکه چرا آنها را اینگونه انجام میدهند میپردازند (Parts of Animals, 1, 1, 639b10-20).
به اعتقاد ارسطو، همانطور که در پیدایشهای صنعتی، غایت، نقطۀ آغاز تبیین است، در پیدایشهای طبیعی نیز همینگونه است و غایت، اولین عنصر تبیینی است. مثلاً برای تبیین ساخته شدن خانه توسط معمار، ابتدا غایت خانه یا همان صورت و تعریف آن - آنچه خانه را آن میکند که هست - در نظر گرفته میشود و سپس شرایط، لوازم و ضروریاتی که موجب تحقق آن میشوند تحت بررسی قرار میگیرند. در پیدایشهای طبیعی و هنگام تبیین پیدایش موجودات زنده و اندامهای آنها نیز غایت، نقطۀ آغاز تبیین است؛ اینگونه که ابتدا غایت یک جانور یا همان صورت و تعریف آن – آنچه یک جانور را آن میکند که هست – در نظر گرفته میشود و سپس شرایط، لوازم و ضروریاتی که موجب تحقق آن میشوند تحت بررسی قرار میگیرند؛ بنابراین، هر عاملی که در تبیینهای زیستشناختی نقشی ایفا میکند، پس از غایت و مشروط به آن در تبیین وارد میشود. مثلاً عامل تبیینی «ضرورت»، هنگام تبیین پیدایش یک موجود زنده و اندامهای آن، مشروط به غایت آن موجود زنده یا همان صورت و تعریف آن میتواند در تبیین وارد شود؛ در حالی که در صورت نبود غایت در تبیین، صحبت از ضرورت بیمعنا خواهد بود. این مطلب را ارسطو در دربارۀ اعضای جانوران، ضمن معرفی سه نوع تبیین غایتشناسانه از پیدایش اندامهای جانوران توضیح میدهد. او این سه نحو تبیین غایتشناسانه را اینگونه معرفی میکند[15]:
پس، بهترین نحو این است که بگوییم [الف] یک انسان، این و آن اندام را دارد؛ زیرا ذات و مفهوم انسان وجود آنها را در خود دارد و به این دلیل که آنها شرایط ضروری وجود او هستند. اگر این را نتوانیم بگوییم، نزدیکترین چیز به آن این است که یا بگوییم [ب] کاملاً غیرممکن است که یک انسان بدون آنها وجود داشته باشد، یا اینکه بگوییم که در هر صورت [پ] خوب است که یک انسان آنها را داشته باشد (Parts of Animals, 1, 1, 640a33-b4).
الف. اولین نوع تبیین، غایتشناسانه اینگونه است که میگوییم: غایت یا صورت یک موجود زنده پیدایش اندامی را ضروری میکند. این نوع تبیین مربوط به اندامهایی است که میتوان آنها را اندامهای اصلی و حیاتی جانوران دانست[16] و غایت یا صورت موجود زنده – آنچه در تعریف یک موجود زنده میآید و آن را آن میکند که هست – مستقیماً پیدایش آنها را ضروری میکند (Johnson, 2005, p. 189). این دسته از اندامها برای تحقق کامل صورت یک موجود زنده به وجود میآیند و ذات و هویت یک جاندار توجیه کنندۀ پیدایش آنها است. قلب، کبد، گوشت و چشم، نمونههایی از آنها هستند. ارسطو مثال بالۀ ماهی را در این باب میآورد و میگوید «ماهیها دست و پایی که به بدنشان متصل باشد ندارند؛ زیرا آنها مطابق ذاتشان، جانورانی شناگر هستند و طبیعت، هیچگاه چیز زائد یا بیهوده به وجود نمیآورد. ماهیها ذاتاً دارای خون هستند و از آنجا که آنها برای شنا کردن به وجود میآیند، باله دارند» ( Parts of Animals, 4, 13, 695b18-21). در این مثال، شناگر بودن جزء ذات و هویت ماهی است و آن را آن میکند که هست؛ بنابراین، برای تحقق این ویژگی ذاتی، ضروری است که بالهها به وجود آیند. پس همانطور که اشاره شد، غایت یا همان صورت موجودات زنده است که مستقیماً پیدایش این اندامها را ضرورت میبخشد و از آنجا که صورت جانداران، نفس آنها است (On the Soul, 2, 9, 421a18-21)، انواع مختلف قوای نفس، پیدایش انواع مختلف اندامهایی از این دسته را ضرورت میبخشند. مثلاً انسان موجودی تغذیهکننده است و تغذیه کردن جزء ذات و مفهوم انسان است. پس برای اینکه او بتواند تغذیه کند، پیدایش دهان ضروری میشود؛ بنابراین، این قوۀ غاذیه است که وجود دهان را ضروری میکند و اینگونه نیست که بگوییم دهان صرفاً از سر ضرورت به وجود آمده است، بلکه باید گفت ضرورت پیدایش دهان، مشروط به وجود قوۀ غاذیه در نفس انسان است. سایر اندامهای متعلق به این دسته نیز همین گونه هستند و قوای مختلف نفس، مستقیماً پیدایش آنها را «ضروری» میکنند. برای مثال، قوۀ حسّاسه در یک حیوان پیدایش گوشت و چشم را ضروری میکند یا قوۀ مولّده پیدایش اندامهای تناسلی را ضرورت میبخشد.
بهغیر از اندامهای اصلی و حیاتی که پیدایششان موجب تحقق صورت موجودات زنده میشود، اندامهایی دیگر نیز در بدن جانوران وجود دارند که به منظور حمایت و حفاظت از اندامهای یادشده پیدایش مییابند (Johnson, 2005, p. 192). تبیین پیدایش این دسته از اندامها که جانسون آنها را «اندامهای ابزاری[17]» مینامد، اینگونه است که غایت یا صورت یک جانور پیدایش اندمهای اصلی و حیاتی را ضروری میکند، آنگاه برای حمایت و حفاظت از آنها، به طوری که بتوانند سالم بمانند و کارکرد خود را به بهترین نحو انجام دهند، این اندامها «ضرورت» مییابند. برای مثال، دیدن، جزو صورت و قوای نفس یک حیوان است و برای آنکه یک حیوان بتواند ببیند، ضروری است که چشم داشته باشد؛ با این حال، وجود اندامی همچون پلک برای دیدن ضروری نیست، بلکه برای حفاظت از چشم، به نحوی که بتواند کارکرد خود که دیدن است را داشته باشد، ضرورت مییابد. ارسطو مثال گوشت و اندامهایی که از آن حمایت و حفاظت میکنند را در این باره میآورد و میگوید:
بر اساس تعریف ما، یک حیوان، چیزی است که احساس و به ویژه احساس اصلی که لامسه است را دارد. و گوشت یا همتای آن، اندام این احساس است. ... همچنین روشن است که به خاطر این است که تمام اندامهای دیگر وجود دارند. منظور من از اندامهای دیگر، استخوان، پوست، رباط و رگهای خون و همچنین مو و انواع مختلف ناخن و هر چیز مشابه دیگر است. مثلاً استخوان که ذاتاً محکم است برای حفاظت از اندامهای نرم ساخته شده است و در حیواناتی که استخوان ندارند، این کار توسط اندامهای مشابه انجام میشود؛ مانند تیغ در برخی از ماهیها و غضروف در برخی دیگر از آنها (Parts of Animals, 2, 8, 653b20-37).
به اعتقاد ارسطو، یکی از قوایی که یک حیوان دارد و آن را آن میکند که هست، قوۀ احساس است که یکی از آن قوای احساسی، حس لامسه است و اندامی که این کارکرد را به عهده دارد گوشت است. بر این اساس، اگر بخواهیم تبیینی از پیدایش اندامهایی همچون استخوان، پوست، رباط، رگهای خونی، مو و ناخن ارائه دهیم، اینگونه خواهد بود که حس لامسه، جزو صورت و قوای نفس یک حیوان است و برای آنکه یک حیوان بتواند لمس کند، ضروری است که گوشت داشته باشد؛ با این حال، وجود اندامهای یادشده برای حس لامسه ضروری نیست، بلکه برای حمایت و حفاظت از گوشت به نحوی که بتواند کارکرد خود که احساس از طریق لامسه است را داشته باشد، ضرورت مییابد.
اما ارسطو علاوه بر ضرورت مشروط، از ضرورت مطلق یا مادی نیز در تبیین پیدایشهای زیستی استفاده میکند. از نظر او، تبیینی درست و کامل است که در آن، هر دو عامل تبیینی «غایت» و «ضرورت» بررسی شوند (Johnson, 2005, p. 192) یا به عبارت دیگر، هم ضرورت مشروط و هم ضرورت مادی در آن بررسی شود. تبیین ارسطو از عملکرد دستگاه تنفسی، تفاوت این دو نوع ضرورت و همچنین کاربرد آنها را در یک تبیین زیستشناختی روشن میکند:
ما نشان میدهیم هرچند تنفس برای چنین غایتی رخ میدهد، از سر ضرورت است که هر مرحله از فرایند آن از پی دیگری میآید. ضرورت، گاه به این معنا است که اگر غایت نهایی بخواهد محقق شود، آنگاه فلان چیزها باید اینچنین باشند. اما گاهی نیز به معنای این است که چیزها به خاطر طبیعتشان است که اینچنیناند. مثلاً ضروری است که گرما خارج شود و دوباره داخل شود و هوا به درون جریان یابد. این، آشکارا ضروری است. و هنگامی که گرمای داخلی در فرایند خنکسازی باقی میماند، ورود و خروج هوای بیرونی اتفاق میافتد. این، مثالی است از شیوهای که ما باید اتخاذ کنیم و چیزهایی که باید دلایلشان را بررسی کنیم ( Parts of Animals, 1, 1, 642a32-b4).
ارسطو برای تبیین عملکرد دستگاه تنفسی، ابتدا ضرورت مشروط آن را بررسی میکند و میگوید از آنجا که غایت تنفس چنین چیزی است، پس ضروری است که اینگونه عمل کند. او در قطعۀ بالا غایت تنفس را بهروشنی بیان نمیکند، اما با مراجعه به یکی دیگر از آثارش میتوان دید او غایت تنفس را خنکسازی فضای داخلی بدن میداند ( On Youth, Old Age, Life and Death, and Respiration, 16, 478a28-30)؛ بنابراین، بررسی ضرورت مشروط در ارتباط با عملکرد دستگاه تنفسی اینگونه خواهد بود که برای خنکسازی فضای داخلی بدن است که فرایندهای تنفسی دم و بازدم ضرورت مییابند و هوای خنک توسط دم به درون کشیده میشود و پس از خنکسازی، توسط بازدم به بیرون رانده میشود. او سپس ضرورت مادی آن را بررسی میکند و میگوید غذا دمای داخلی بدن را افزایش میدهد و سبب انبساط ششها میشود؛ انبساط ششها سبب جریان یافتن هوای خنک به درون بدن و باعث خنک شدن ششها میشود؛ ششهای خنکشده منقبض میشوند و این امر باعث میشود هوای داخلشده در آنها خارج شود (On Youth, Old Age, Life and Death, and Respiration, 21, 480a16-b13).
این مطلب فقط در ارتباط با تبیین عملکرد یک اندام نیست، بلکه در ارتباط با تبیین پیدایش یک اندام نیز صادق است. برای مثال، از نظر ارسطو، غایت موی سر در انسان حفاظت از سر در برابر گرما و سرما است؛ اما او صرفاً به بیان غایت آن اکتفا نمیکند، بلکه «شرایط ضروری» پیدایش این اندام را نیز بررسی میکند که همان سیالیت مغز و حرارت و منافذ موجود در جمجمه هستند که باعث میشوند اندامی همچون مو در آنجا پیدایش یابد (Parts of Animals, 2, 14, 658b2-10). همچنین، از نظر او، غایت مژۀ چشم حفاظت از چشم در برابر ورود اشیای ریز به آن است و همانطور که گفته شد، علاوه بر بیان غایت، بررسی شرایط ضروری پیدایش یک اندام نیز مورد توجه ارسطو هست که در اینجا، وجود رطوبت در منتهیالیه مویرگها است که سبب میشود مژگان در آنجا برویند (Parts of Animals, 2, 15, 658b15-28).
ب. از نظر ارسطو، اگر نتوانیم پیدایش یک اندام یا یک پدیدۀ زیستی را مطابق تبیین غایتشناسانۀ نوع «الف» توضیح دهیم، باید به سراغ دومین نوع تبیین غایتشناسانه برویم[18] و بگوییم: غایت یا صورت یک موجود زنده، پیدایش اندامی را ضروری میکند و پیدایش آن اندام پیامدی ضروری دارد. برای مثال، تبیین پیدایش یک رنگ خاص در چشم اینگونه است که دیدن، جزء صورت و قوای نفس یک حیوان است و برای آنکه یک حیوان بتواند ببیند، ضروری است که چشم داشته باشد. پیدایش چشم پیامدی ضروری دارد و آن، داشتن رنگی خاص است (Johnson, 2005, p. 197)؛ بنابراین، پیدایش رنگ خاص چشم هیچ غایت و کارکردی ندارد و فقط پیامد ضروری پیدایش چشم است. به وجود آمدن اندامهایی همچون صفرا و طحال و تولید «پسماندهای دفعی نمونههای» دیگر این نوع پیدایشها هستند. ارسطو در باب پیدایش صفرا و همچنین تولید پسماندهای دفعی میگوید:
محتملترین نظر این است که چون صفرا هنگامی که در هر قسمت دیگری از بدن وجود داشته باشد یک امر اضافی صرف است، هنگامی که در اطراف کبد باشد هم چنین است و چیزی اضافی است و غایتی ندارد؛ درست همانطور که مواد دفعی معده و رودهها اینچنین هستند. زیرا اگرچه پسماندها و چیزهای اضافی گاهی توسط طبیعت برای اهدافی سودمند به کار گرفته میشوند، نباید در همۀ موارد انتظار یافتن چنین علت غایی داشته باشیم؛ زیرا با وجود این یا آن جزء سازنده با ویژگیهای مخصوص، نتایج بسیاری به عنوان «پیامد ضروری» این ویژگیها باید به وجود آیند (Parts of Animals, 4, 2, 677a10-20).
از نظر او پیدایش صفرا و همچنین پسماندهای دفعی، هیچ غایت و کارکردی ندارند و فقط پیامد ضروری پیدایش اندامهای غایتمندی همچون کبد، معده و روده هستند.
نوع سوم (پ) از تبیینهای غایتشناسانه که ارسطو برمیشمرد متعلق به اندامهایی است که جانسون از آنها تحت عنوان «اندامهای مشروطاً سودمند»[19] نام میبرد و یکی از مثالهای آنها کلیه است. این نوع تبیین، به دلیل آن که در آن از مفهوم ضرورت استفاده نمیشود، در این بخش بررسی نمیشود؛ زیرا هدف این بخش، بررسی تبیین غایتشناسانۀ ارسطو در نسبت با ضرورت است.
در این مقاله، سعی کردیم سازوکار تبیین غایتشناسانۀ ارسطو از موجودات زنده و اندامهای آنها را بررسی کنیم و در نهایت به این پرسش پاسخ دهیم که چرا از نظر او تبیین در حوزۀ زیستشناسی مستلزم وجود غایت است و بدون آن، امکان تبیین علمی و معتبر از موجودات زنده و اندامهای آنها وجود ندارد.
از نظر ارسطو، خودانگیزش و تصادف علل بالذات نیستند، بلکه بالعرضاند. همچنین، علل بالعرض نسبت به علل بالذات متأخرند؛ بنابراین، اگر این دو را علت پیدایش موجودات بدانیم، باید مقدمتاً علتی بالذات را مسئول پیدایش آنها قلمداد کنیم. این علت بالذات، در حوزۀ موجودات زنده، غایت یا همان صورتی است که غایتمندانه محقق میشود؛ در نتیجه، برای تبیین پیدایش موجودات زنده نمیتوان غایت را حذف کرد و پیدایش آنها را صرفاً حاصل خودانگیزش دانست. علاوه بر این، از نظر ارسطو، اموری خودبهخودی و تصادفی هستند که دائماً یا اکثراً به یک نحو رخ ندهند و این، با نحوۀ پیدایش موجودات زنده و اندامهای آنها منافات دارد؛ زیرا پیدایش آنها اکثراً به یک نحو است و با توجه به آنها، ما پیدایشهایی را که اینگونه نیستند، خودبهخودی مینامیم؛ بنابراین، اگر به پیدایش خودبهخودی موجودات زنده و اندامهای آنها قائل باشیم، باید مقدمتاً پیدایش اکثری یا غایتمندشان را بپذیریم؛ در نتیجه، از نظر ارسطو تبیین پیدایش موجودات زنده و اندامهای آنها با حذف غایت امکانپذیر نیست و نمیتوان خودانگیزش را جایگزین آن کرد.
ارسطو با بیان اینکه ضرورت بهکاررفته در پیدایشهای زیستی ضرورتی است مشروط، تبیینی غایتشناسانه از پیدایش جانوران و اندامهای آنها ارائه میکند. او ضرورت پیدایش اندامهای اصلی و حیاتی جانوران را مستقیماً مشروط به غایت موجود زنده میداند. همچنین، ضرورت پیدایش اندامهای ابزاری جانوران را غیرمستقیم مشروط به غایت موجود زنده و در نهایت، ضرورت پیدایش اندامها و پدیدههای زیستی که پیامد ضروری پیدایش سایر اندامها هستند را بالعرض مشروط به غایت موجود زنده میداند. اما نوع خاصی از ضرورت نیز توسط او در تبیین پیدایش اندامها و پدیدههای زیستی در جانوران به کار میرود که همان ضرورت مادی یا ضرورت مطلق است و در واقع، ویژگیهای ضروری ماده یا فرایندهای مادی ضروری پیدایش آنها است. بر این اساس، میتوان گفت ضرورت بهکاررفته در تبیین پیدایشهای زیستی، یا مشروط است یا مادی. اگر مشروط باشد، مشروط به غایت یا صورتی است و بدون آن، دیگر ضروری نخواهد بود. اگر مادی باشد، همانطور که ماده مشروط به صورت است، ضرورت مادی نیز مشروط به صورت یا غایت است و باید صورت یا غایتی در کار باشد تا آنگاه بتوانیم ویژگیهای ضروری مادۀ آن یا فرایندهای مادی ضروری پیدایش آن را بررسی کنیم؛ بنابراین، از نظر ارسطو، ضرورت بهتنهایی نمیتواند توجیهکنندۀ پیدایش جانوران و اندامهای آنها باشد و بدون غایت، اساساً نمیتواند در تبیین وارد شود؛ در نتیجه، تبیین پیدایش موجودات زنده و اندامهای آنها با حذف غایت امکانپذیر نیست و نمیتوان ضرورت را جایگزین آن کرد.
[1] Empedocles
[2] Democritus
[3] تمامی ترجمهها توسط نویسندگان مقاله از متون انگلیسی که در منابع آمدهاند انجام شده است و فقط در ترجمۀ متون فیزیک، از ترجمۀ محمدحسن لطفی البته با تغییرات گستردهای استفاده شده است.
[4] Parts of Animals
[5] Aristotle on Teleology
[6] علاوه بر تصادف، شانس، بخت و اتفاق نیز معادلهای فارسی دیگر مفهوم توخه هستند ( قوامصفری، 1394، ص. 135).
[7] Spontaneity
[8] . Chance
[9] Physics
[10] برای بررسی تفصیلیتر علل بالذات و بالعرض در ارتباط با هر چهار علت ارسطویی رجوع کنید به: Johnson, 2005, p. 61 (Table 2.2)
[11] این قاعده که عموماً آن را قاعدۀ اتفاقی نامیدهاند، نقش مهمی در طبیعیات ارسطو دارد (قوام صفری، 1394، ص. 135).
[12] Necessity
[13] مفهوم ضرورت در فلسفۀ ارسطو معانی و انواع متعددی دارد. در این مقاله فقط به ضرورتهای مشروط و مادی یا مطلق پرداخته خواهد شد.
[14] ضرورت مادی در ارتباط با عملکرد و پیدایش اندامهای جانوران در بخش بعد قسمت الف توضیح داده خواهد شد.
[15]. تقسیمبندی سه نوع تبیین غایتشناسانه به الف، ب و پ، طبق روالی که در این مقاله آمده، متعلق به جانسون است (see: Johnson, 2005, pp. 189-198).
[16] جانسون از آنها تحت عنوان «اندامهای مشروطاً ضروری»Hypothetically Necessary Parts) ) نام میبرد.
[17] Instrumental
[18] دومین نوع تبیین غایتشناسانه طبق تفسیر جانسون متعلق به اندامهایی است که او از آنها تحت عنوان «اندامهای بالعرض ضروری» (Incidentally Necessary Parts) نام میبرد.
[19] Hypothetically Beneficial Parts