Document Type : Original Article
Author
Assistent professor philosophy and theology Payam nor university.tehren.iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
. مقدمه
مسئلۀ شر بهصورت یک قیاس و از سه مقدمه تشکیل میشود: الف) اگر خداوند قادر مطلق است، میتواند از تمام شرور جلوگیری کند؛ ب) اگر او خیر محض است، باید خواستار ازبینبردن شرور باشد؛ ج) شر وجود دارد؛ بنابراین، خدای کاملاً خیر و قادر مطلق وجود ندارد. گریفین تأکید میکند برای پاسخ به مسئلۀ شر، باید مفهوم قدرت مطلق خداوند را دوباره تعریف کرد و مشخص کرد به چه معنا، دارای قدرت کامل است. به نظر میرسد او براساسِ چهارچوب متافیزیکی خود، استدلال بدیعی برای پاسخ به این مسئلۀ ارائه کرده است. گریفین قدرت خداوند را مرتبط با ضرورتهای متافیزیکی میداند که در قالب استدلالی سهمرحلهای بیان میکند: 1) قدرت خداوند ضرورتاً ترغیبکننده است، نه اجبارگر؛ 2) همبستگی بین قدرت و ارزش وجود دارد که متضمن این است توانایی یک موجود برای تجربۀ خیر و شر به تناسب افزایش یا کاهش یابد؛ 3) خدای اخلاقاً خیر، در تلاش برای پیشبرد جهان درجهت مراتب بالاتری از هماهنگی و هیجان است که لازمۀ آن، غلبه بر ابتذال غیرضروری است (Griffin, 2004 :291).
براساسِ این مبانی، خداوند قادر مطلق نیست و بهعلت نیافریدن جهان عاری از شر، مقصر و متهم نیست. بر طبق الهیات پویشی، شر ناشی از ویژگیهای متافیزیکی جهان است. وایتهد معتقد است مقولاتِ حاکم بر تعیّن اشیاء، لزوماً بیانگر وجود شر هستند (Whithead,1978: 341)؛ به این معنا که وجود جهان ملازم با شر است.
قبل از اینکه به استدلال سهمرحلهای او پرداخته شود، به دیدگاه متافیزیکی گریفین دربارة جهان و قدرت خداوند اشاره میشود که نظریة او دربارۀ شر بر آن مبتنی است.
2. دیدگاه متافیزیکی گریفین دربارة جهان و قدرت خداوند
طبق دیدگاه گریفین، تلقی ما از قدرت خداوند، ارتباط نزدیکی با دیدگاه متافیزیکی دربارة ماهیت جهان دارد که بر آموزة خلق از آشوب مبتنی است (Griffin, 2004: 219). او آموزة خلق از عدم را که بر قدرت انحصاری خدا دلالت دارد، انکار میکند و معتقد است خداوند جهان را از آشوب و بینظمی اولیهای آفریده است که قدرت خلاق ذاتی و مقاوم دارد (Griffin, 1991: 186-187). طبق این نظریه، آفرینش، براساسِ حالت قبلی واقعیتهای متناهی صورت میگیرد؛ اگرچه این وضعیت ممکن است بهعلت آشفتگی و بینظمی آن، مانند این جهان واقعی نباشد؛ زیرا جهان از مادۀ اولیۀ نامخلوق و نامنظم آفریده شده است؛ اما همواره دارای نوعی قدرت مهارناپذیر است و فعل خلاق الهی نیز، منحصر به ترغیب بهسوی بهترین پیشرفت ممکن براساسِ حالت قبلی موجودات است (Griffin and Lubarsky, 1996: 100).
از دیدگاه گریفین، آفرینش خداوند، متضمن نظمدادن به موجودات ازلی است (Griffin, 1991: 23). خدا آنها را ایجاد نکرده است، بلکه قبل از جریان خلقت وجود داشتهاند. درواقع، آنها بدون آغاز و بهعبارتی ضروریاند.
گریفین دربارۀ ضرورت تلقیکردن موجودات متناهی، بر این باور است که این عقیده، مانند وجود ضروری خدا، فهمپذیر و ممکن است. اگر عقیده به وجود خداوند، نیاز به هیچ تبیینی ندارد و وجود او ضروری و فینفسه تلقی میشود، باور به اینکه خدا و واقعیتهای غیرالهی، وجود ضروری دارند، نیز محال نیست (Griffin, 1981: 105)؛ البته لازمۀ این دیدگاه، نفی حدوث و مخلوقبودن جهان نیست. موجودات جهان، حتی ابتداییترین موجودات مانند کوارکها و الکترونها، توسط فعالیت خلاقانۀ خدا بهوجود آمدهاند. مضمون این نظریه، این است که قدرت همواره وجود داشته و همۀ موجودات از آن برخوردارند. خدا هرگز قدرت انحصاری نداشته و قدرتی که متعلق به موجودات غیرالهی است، ذاتی آنهاست؛ بنابراین، خدا نمیتواند آن را بیاثر کند یا بر آن فائق شود.
بهنظرِ گریفین، لازمۀ وجود این موجودات متکثر این است که نوعی اصول متافیزیکی ذاتی در جهان وجود دارد. در هر موجود واقعی، قدرت دوبخشی بهعنوان بخشی از ماهیت آن وجود دارد. از آنجا که موجودات واقعی، ازلی و بخش ضروری جهان هستند، این قدرتهای دوبخشی (قدرت خودتعیّنبخشی و قدرت تأثیرگذاری بر موجودات) نیز ضرورتهای متافیزیکی ذاتی هستند که هیچ موجودی حتی خدا نمیتواند بر این قدرتها فائق شود. الهیدانان پویشی، مدعیاند علاوهبر قدرتهای ذاتی دوبخشی در موجودات واقعی، اصول متافیزیکی حاکم بر کنش متقابل آن موجودات نیز، وجود دارد. چون موجودات واقعی آفریده نشدهاند، همواره به شکلی وجود داشتهاند و همواره بهگونهای بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. گریفین معتقد است همواره اصولی نامخلوق و ضروری وجود دارد که چگونگی نظمیافتن واقعیتهای این جهان را نشان میدهد (Griffin, 1981: 104-105).
طبق این دیدگاه، شر موجود در جهان، ناشی از مادۀ اولیه است. همانطور که گذشت، آشوب ازلی وجود دارد که خدا بهنوعی به آن شکل میدهد؛ اما آن همواره بهواسطۀ قدرت ذاتی خود در برابر فعالیتهای خداوند، مقاومت و مخالفت میورزد؛ ازاینرو، گریفین مدعی است شر حقیقی ریشه در ویژگیهای متافیزیکی جهان دارد (Griffin, 2004: 276). چون شر ناشی از آشوب ازلی است که خداوند توانایی مهار کامل آن را ندارد، نظم خداوند را مختل میکند. خداوند جهان را از مادۀ کیهانی مقاوم و پایدار، درراستای نظم الوهی خود میآفریند که اهداف خیر و برتری هستند، ولی هرگونه ناسازگاری ناشی از آشوب اولیۀ جهان که معارض و مخالف خلاقیت الهی است و نیز قدرت خودتعیّنبخشی انسان علیه اهداف خداوند در آفرینش، به پیدایش شر منجر میشود (See: Scott, 215: 134).
3. قدرت خداوند ترغیبکننده است، نه اجبارگر
همانطور که بیان شد، بهعقیدة گریفین، براساس فهم و تلقی از قدرت خداوند، میتوان به مسئلۀ شر پاسخ داد. وجود شر با خدای خیر ناسازگاری ندارد، زیرا خداوند یگانه قدرت نیست و قدرت او، قدرت ترغیبکننده است، نه اجبارگر. خداوند بر همۀ وقایع تأثیر میگذارد؛ اما هیچ رویدادی را کاملاً تعیّن نمیبخشد؛ ازاینرو، بهعلت وجود شر در جهان، مقصر نیست (Griffin, 1991: 140).
الهیات پویشی، اعتقاد به ذات همه توان خداوند را نمیپذیرد که مستلزم قدرت کنترلکنندۀ خدا و ناتوانی موجودات در مخالفت با ارادۀ اوست. چون در این صورت، وقوع هیچ امری، بدون تجویز خدا نیست و او در ایجاد شر دخیل است. همچنین، قدرت مطلق با آزادی انسان ناسازگار است. اگر خداوند تمام واقعیت را تعیّن میبخشد، انسانها نمیتوانند فاعلیت واقعی را اِعمال کنند. الهیات پویشی، قائل است که قدرت خودتعیّنبخشی انسان در برابر خدا، به ایجاد ناهماهنگی و بینظمی در جهان منجر میشود (Griffin, 2004: 280). خدا نمیتواند موجودات جهان را مجبور کند، زیرا ممکن نیست قدرت ذاتی را که دارا هستند، نادیده گرفت. قدرت مطلقی که به خداوند نسبت داده میشود باید قدرت انگیزاننده باشد.
3-1 خلاقیت و قدرت ترغیبکنندۀ خداوند
خلاقیت، ویژگی کلی واقعیت و ذاتی آن است. بدین معنا که واقعیت برابر و مساوی با خلاقیت است و ضرورتاً قلمرویی از واقعیتهای متناهی با خلاقیت مربوط به خود وجود دارد. عبارتِ «واقعیت دارای خلاقیت است»، برابر است با اینکه «واقعیت قدرت دارد». ماهیت این قدرت دوبخشی است؛ قدرت خودآفرینی و قدرت دگرآفرینی. (Griffin, 2004: 211). خلاقیت، صرفاً بر یک موجود واقعی صدق نمیکند (Griffin, 2001b: 260)، بلکه در تعداد زیادی از واقعیتها تجسم پیدا میکند. تمام موجودات عالم، اعم از خداوند و موجودات دیگر، همگی تجلی و تجسم خلاقیت بهشمار میآیند. اما این مسئله بهمعنای انکار تفاوت بین خلاقیت ذاتی خدا با خلاقیت ذاتی دیگر موجودات نیست. خلاقیت یا قدرت در همة موجودات یکسان نیست و سلسلهمراتبی دارد؛ برای مثال، الکترونها که پیچیدگیشان کمتر از انسانهاست، قدرت یا خلاقیت کمتری دارند. گریفین بر این باور است که خدا، تجسم ازلی، همهجا حاضر و فراگیر خلاقیت است و تنها موجودی است که خلاقیت را با عشق کامل نشان میدهد (Griffin,1991: 23). خلاقیت خداوند، مستلزم سعی برای ایجاد امکانهای خلاقانهای است که او برای همة واقعیتها آشکار میسازد؛ اما تجلی و تجسم خلاقیت در موجودات متناهی، همواره زمانمند و در چشمانداز محدودی است. (Griffin, 2001b: 261).
از دیدگاه گریفین، قدرت خداوند ترغیبکننده و انگیزاننده است؛ به این معنا که خداوند نه از راه اجبار، بلکه از راه برانگیختن و ترغیب، موجودات را سمتوسو میبخشد؛ اما دلیل این مسئله متافیزیکی است و نه اخلاقی؛ یعنی مهارناپذیری موجودات توسط او، به این علت نیست که قدرت انگیزاننده برای او مطلوب است، بلکه قدرت ترغیبکنندۀ او ناشی از این است که خدا نمیتواند بهطور کامل موجودات را مهار کند (Griffin, 2004: 216).
در الهیات پویشی، قدرت انگیزانندۀ خداوند، صفت ذاتی او بهشمار میآید. خداوند آفرینش را درجهت حالتهای برتری از تحقق و بهرهمندی، تحریض و هدایت میکند، اما آن را تعیّن نمیکند (Cobband Griffin, 1976: 139). او، به تمام واقعیتها، ازجمله انسانها، یک هدف اولیه میدهد که باید تلاش کنند تا در شرایط خاص خود، آن را محقق سازند. از آنجا که ترغیب هرگز مستلزم اجبار نیست، خداوند نه ما را وادار به تسلیم در برابر غرض مطلوب خود میکند و نه میتواند این کار را انجام دهد؛ به عبارت دیگر، خدا در تلاش برای ترغیبکردن هر موقعیتی درجهت تحقق امکانهای مطلوب است؛ اما او نمیتواند خودشکوفایی آن موقعیت را کنترل کند. هر موجود واقعی، هدف خداوند را بهصورت تأثیر علت فاعلی در خودش میپذیرد؛ اما از آنجا که همۀ موجودات واقعی، دارای قدرت خودتعیّنبخشی هستند، بهطور کامل متعیّن نمیشوند (Griffin, 2004: 218) و میتوانند هدف آرمانی خداوند را بپذیرند یا رد کنند؛ بنابراین، قدرت خداوند، بر دیگر موجودات واقعی، قدرت مطلق نامحدود نیست. خداوند، یگانهموجودی نیست که دارای قدرت یکجانبه بر کنترل همۀ موجودات و اوضاع آنها باشد؛ بلکه همانطور که وایتهد بیان میکند، فاعلیت الهی در جهان را باید فاعلیت ترغیبکننده و انگیزاننده، نه فاعلیت اجبارگر تلقی کرد (Whithead, 1967: 213).
همۀ موجودات دارای خلاقیت، قدرت ذاتی و تأثیرگذاری هستند؛ حتی موجودات کوچک مانند سلولهای زنده، ویروسها، باکتریها، درشتمولکولها، مولکولهای معمولی، اتمها، ذرات ریز اتمی و کوارکها، نیز قدرت دوبخشی دارند که میتوانند بهنحوِ خودانگیخته واکنش نشان دهند و بر موجودات دیگر، تأثیر خیر یا شر بگذارند. باور به اینکه سطحی از جهان وجود دارد که کاملاً ارادۀ الهی را منعکس میکند، اما خدا به دلایل اسرارآمیز، مثلاً خواستار سرطان، بیماریهای مهلک و کودکان دارای نقص عضو است، نادرست است. همانطور که افلاطون گفته است، خدا در هر مرحله از آفرینش جهان، بهترین نظم ممکن را پدید آورده است (Griffin, 2001a: 123). چون خدا، کنترل کامل بر رویدادهای جهان ندارد، وقوع شر ناسازگار با خیرخواهی خداوند نسبت به موجودات نیست (Cobb and Griffin, 1976: 53). گریفین به این دلیل که قدرت خداوند را منحصراً ترغیبی تلقی میکند و همۀ موجودات عالم را کانونها یا هستههای واجدِ قدرت و خلاقیت ذاتی میداند، وجود شرور حقیقی را میپذیرد.
4. همبستگی متافیزیکی ارزش و قدرت
بعد از تبیین مرحلۀ اول استدلال گریفین در حل مسئلۀ شر، ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا این همه شر وجود دارد. چرا موجودات و ازجمله انسانها قدرت انجام امور شر دارند؟ آیا خداوند در آفریدن شرور ترسناکی که در جهان رخ میدهد، موجه است؟
در پاسخ به این پرسش، باید خاطرنشان کرد خداباوری پویشی، همانطور که ذکر شد، آفرینش جهان را ناشی از آشوب اولیه میداند. این مسئله به این پیامد منجر میشود که اصول متافیزیکی ذاتی متعلق به ماهیت موجودات متناهی، روابط آنها با یکدیگر و با خدا، وجود دارد و توسط خدا به وجود نیامدهاند. به عبارت دیگر، این اصول، حاکم بر کنش متقابل موجودات ازجمله خداوند است. بهعقیدة گریفین، این اصول متافیزیکی، «قانون متغیرهای قدرت و ارزش» نام دارند که به این شرح هستند: 1- توانایی برای تجربۀ خیر ذاتی (ارزش)؛ 2- توانایی برای تجربۀ شر ذاتی (ضدارزش)؛ 3- قدرت خودتعیّنبخشی؛ 4- قدرت تأثیرگذاری خیر و شر بر تجارب دیگر موجودات (Griffin, 2004: 291). بر طبق دیدگاه گریفین، این اصول بهطور مستقل عمل نمیکنند، بلکه همبسته و ملازم هم هستند. او ادعا میکند اگر یکی از این متغیرها افزایش یابد، همة متغیرهای دیگر، به تناسب، ضرورتاً افزایش مییابند (Griffin, 2001b: 225). یعنی اگر استعداد یک موجود برای تجربۀ خیر ذاتی افزایش یابد، توانایی آن، برای متغیرهای دیگر، ازجمله شر ذاتی نیز افزایش مییابد. موجوداتی که قابلیت زیادی برای لذت دارند، توانایی آنها برای رنج نیز زیاد است.
منظور گریفین از ارزش ذاتی، ارزشی است که موجودی فینفسه دارد. صرفاً افراد واجد تجربه دارای ارزش ذاتی هستند. حتی اگر این تجربه، لزوماً خودآگاهانه نباشد. همۀ افراد حقیقی، واجد تجربهای هستند که استعداد و قابلیت لذت و رنج را دارند. البته او متذکر میشود جمع متراکم (انبوههها) مانند سنگها، کوهها و ماشینها تودههایی هستند که بهمعنای دقیق، هیچ تجربهای ندارند. تنها تجربهای که در آنها نهفته است، مربوط به سازندگان آنهاست. نمونههایی از افراد حقیقی عبارتاند از: الکترونها، اتمها، مولکولها، سلولها و نفوس حیوانی و انسانی (Griffin, 1981: 106-107).
4-1 توانایی و قابلیت برای تجربۀ خیر و شر ذاتی
گریفین معتقد است که هر موجود واقعی، ظرفیت لذتبردن و رنجکشیدن دارد (Griffin, 1981: 106). او بر این باور است که افزایش پیچیدگی موجود زنده، ملاکی برای افزایش غنای تجربه و بهموجب آن، افزایش خیر ذاتی است. هر نوع تجربهای که الکترونها، اتمها و مولکولها دارند، بسیار اندک است؛ ازاینرو، هر خیر ذاتی که از آن برخوردارند، نیز بسیار کم است؛ اما در سلولهای زنده، میزان قابلتوجهی از تجربۀ لذت و بهرهمندی وجود دارد. جهش بزرگی در قابلیت حیوانات برای تجربه وجود دارد، چون دارای دستگاه عصبیاند و انسانها نیز قادر به درک ارزشهایی هستند که موجودات دیگر از آن محروماند (Griffin, 1981: 101). یعنی در انسان، وجود تجربه، شدت بیشتری پیدا میکند و به همین میزان، ارزش یا خیر ذاتی او نیز بیشتر است؛ اما افزایش پیچیدگی در این سلسلهمراتب، دوجانبه است؛ یعنی هرچه قابلیت یک موجود واقعی برای بهرهمندی و لذت از خیر ذاتی، بیشتر شود، قابلیت او برای تجربۀ شر ذاتی نیز بیشتر میشود(Griffin, 2004: 293). درواقع، گریفین بر این باور است که تجربۀ زیاد در موجودات، لذت و رنج بیشتر بهدنبال دارد.
هرچه ادراک از حساسیت بیشتری برخوردار باشد، میزان درد [و لذت] بیشتر است. این مسئله در مقایسه بین انسانها و حیوانات اهلی به سهولت مشاهده میشود. انسانها میتوانند نهایت لذت و نیز اوج ناامیدی را تجربه کنند؛ اما حیوانات این تجربه را ندارند. گریفین معتقد است موجوداتی که قابلیت و استعداد بهرهمندی از اقسام ارزشهای برتر را دارند، گاهی نیز تجربۀ بسیار رنجآوری را متحمل میشوند که حتی خودکشی میکنند (Griffin, 1991: 27).
بنابراین، همبستگی ضروری و ذاتی در ماهیت موجودات، پاسخ این پرسش را که «چرا خدا ما را خلق کرد تا اینقدر متحمل درد جسمانی و رنج روانی باشیم»، به این صورت که «خدا نمیتواند هیچکار دیگری انجام دهد و بهرهمندی از خیر، ضرورتاً مستلزم خطرپذیری برای شر است» میدهد.
4-2 قدرت خودتعیّنبخشی
هرچه افراد دارای قابلیت بیشتری در برخورداری از ارزشها باشند، ضرورتاً واجد قدرت خودتعیّنبخشی و آزادی بیشتر نیز هستند؛ یعنی افزایش توانایی برای تجربۀ خیر، مستلزم افزایش قدرت خودتعیّنبخشی آن موجود است. در این صورت، استعداد برای ترکیب و یکپارچهکردن اطلاعات متنوع حاصل از محیط هم افزایش مییابد. این قدرت تأثیرگذاری و یکپارچهسازی اطلاعات متنوع از موقعیتهای قبلی، همان چیزی است که گریفین آن را قدرت خودتعیّنبخشی مینامد. وقتی انسانها، خیر و شر ذاتی بیشتری را تجربه میکنند، قدرت خودتعینبخشی زیادی نیز دارند. ما میپذیریم که پشهها نسبت به آمیبها، پرندگان نسبت به پشهها، میمونها نسبت به سنجابها و انسانها نسبت به میمونها، آزادی بیشتری دارند (Griffin, 1991: 27). بنابراین، قدرت ذاتی خودتعیّنبخشی، نسبت به افزایش توانایی برای تجربۀ خیر و شر ذاتی افزایش مییابد.
گریفین معتقد است این قدرت، همان آزادی است. موجوداتی که از قدرت خودتعیّنبخشی (آزادی) برخوردارند، برای مقاومت و مخالفت در برابر قدرتهای علّی جهان، مانند خداوند، توانایی دارند. انسانها میتوانند با یک ««نه» بلند و آگاهانه به تأثیر ترغیبکننده خداوند پاسخ دهند (Griffin, 1991: 27). درواقع، این قدرت است که باعث میشود موجوداتی مانند انسانها، در برابر ارادۀ خداوند مخالفت بورزند. براساسِ الهیات پویشی، آزادی، ویژگیای نیست که خدا توجه بیشتری به ایجاد آن داشته باشد، بلکه موجوداتی با آزادی بیشتر و بیشتر ایجاد میشوند، زیرا آزادی بیشتر، جزء جداییناپذیر قابلیت بیشتر برای بهرهمندی و لذت است (Griffin and Lubarsky, 1996: 102).
خداباوری پویشی، پاسخی روشن به پرسشی میدهد که پاسخ آن برای خداباوران سنتی دشوار است؛ اینکه چرا خداوند موجوداتی را نیافرید که از هر نظر شبیه ما- مانند بهرهمندی از عقلانیت و ارزشهای آن، اما فاقد آزادی حقیقی- باشند. بهاصطلاح، چرا او قدیسهای عاقل را خلق نکرد؟ گریفین پاسخ میدهد «خداوند نمیتواند این کار را بهطور یکجانبه انجام دهد» (Griffin, 1981: 108). ممکن است این پرسش مطرح شود که اگر خداوند نمیتواند افراد حقیقی را بهعلت وجود قدرت خودتعیّنبخشی که بهواسطۀ آن در برابر قدرت ترغیبکنندۀ خدا مخالفت میورزند، بهطور کامل مهار کند، چرا او قدرت بسیار زیادی به انسانها داد؟ بهاصطلاح، چرا انسانها را در یک قلادۀ کوتاهتری نگه نمیدارد؟ پاسخ این است که موجودات بهرهمند از خیر ذاتی بیشتر، ضرورتاً موجوداتی با قدرت خودتعیّنبخشی بسیار هستند که توسط آن میتوانند از ارادۀ خدا سرپیچی کنند. همبستگی بین استعداد رنجبردن از شر و قدرت خودتعیّنبخشی باعث میشود حدود و عمق رنج بشری را بهتر دریابیم. ترکیب وجود بالاترین ظرفیت رنجبردن در انسان و وجود بیشترین قدرت سرپیچی از ارادۀ الهی موجب میشود انسان مایۀ بدبختی خودش باشد (Griffin, 1981: 108). طبق دیدگاه گریفین، خداوند این فرایند را بهگونهای که فراتر از فهم ما باشد یا بهعلت تمایل به قویترساختن انسان یا بعضی ویژگیهای آزارگرایانۀ ذاتی، بهوجود نیاورد، بلکه به این دلیل که راهی جز توقف فرایند تکامل، قبل از پیدایش چنین موجودات پیچیدهای (انسانها) وجود نداشت.
4-3 قدرت تأثیرگذاری خیر و شر بر موجودات دیگر
بر طبق قانون متغیرها، موجوداتی که از قابلیت بیشتری برای تجربۀ ارزش ذاتی و به میزانی از قدرت خودتعیّنبخشی برخوردارند، قدرت زیادی نیز برای تأثیر بر دیگر موجودات دارند. درواقع، آنها همانطور که ارزش ذاتی را تجربه میکنند، دارای ارزش ابزاری نیز هستند (Griffin, 1981: 109). این مسئلۀ زمانی آشکار میشود که ملاحظه کنیم یک فرد ضعیف، تأثیر ضعیف و فرد قوی، تأثیر قوی را اعمال میکند (Griffin, 2004: 295). الکترونها و پروتونها، ارزش ذاتی مانند مولکولها ندارند؛ بنابراین، آنها دارای اطلاعات کافی برای تأثیر بر تقویت سلولهای زنده نیستند؛ همچنین حیوان نمیتواند توسط اطلاعات حاصل از مجموعهای از اتمها تقویت شود (Griffin, 1981: 109)، اما انسانها بهنحو زیادی چنین قدرت تأثیرگذاریای دارند.
متغیر چهارم، بیان میکند به نسبت افزایش ارزش ذاتی و قدرت خودتعیّنبخشی، امکان قدرت مخرب نیز افزایش مییابد. بهنظر گریفین، توانایی برای ایجاد و تخریب، لازم و ملزوم هم هستند. گریفین اصول همبستگی را حتی به خدا هم نسبت میدهد. او این نکته را اینگونه تبیین میکند؛ خدا در آفرینش انسانهای با فضیلتی مانند عیسی، بودا، نیوتن، ضرورتاً موجوداتی مستعد ایجاد شر ناشی از بردگی، آلودگی و نابودی خلق میکند (Griffin, 2001b: 229). هر موجودی که دارای قدرت ذاتی بیشتر، اعم از خیر یا شر است، قدرت ابزاری و تأثیرگذاری زیادی نیز دارد.
اصول همبستگی ارزش و قدرت، اصولی غیرمخلوق، ازلی و ضروری متعلق به هر واقعیتی هستند؛ چون همواره کنش متقابل بین بسیاری از موجودات و رویدادهای ناشی از خداوند وجود دارد، همیشه اصولی حاکم بر آن کنشها وجود داشته است.
5. هدف خدای خیر پویشی و خطر شر
وقتی به جهانی مینگریم که در آن درد و رنج وجود دارد، این پرسش به ذهن خطور میکند که آیا اگر خدا این جهان را نمیآفرید، بهتر نبود؟ آیا با وجود ارزشهای والا و همبستهبودن آنها با شر و رنج، آفرینش جهان ارزشمند است؟ گریفین با وجود اینکه با این مسئله موافق است که دیدگاه قابلقبول دربارة مسئلۀ شر باید متضمن حفظ خیرخواهی خدا باشد؛ اما به اعتقاد او وجود شر در جهان، بهعلت خیرخواهی خداوند است. براساسِ خداباوری پویشی، خیرخواهی خداوند همان خلاقیت الهی است. خلاقیت خدا، همواره معطوف به حقیقت، خیر و زیبایی است و این خلاقیت، بهنظر گریفین همان عشق خلاق یا عشق پاسخگوست (Griffin, 1991: 31). گریفین بر این باور است این واقعیت که عشق خلاق معطوف به حقیقت، زیبایی و خیر است، بیانگر این است که خداوند همۀ موجودات واقعی را بهسوی حقیقت، زیبایی و خیر ترغیب میکند. لازمۀ دستیابی به چنین هدفی، قابلیت و ظرفیت حداکثری آنها برای تجربۀ خیر ذاتی است.
او بر این عقیده است که تحقق این هدف الهی، ضرورتاً یک کار پرمخاطره است؛ زیرا همانطور که قبلاً ذکر شد، متغیر خیر ذاتی نمیتواند بدون افزایش متغیرهای دیگر، ازجمله شر ذاتی و توانایی برای انجام شر افزایش یابد. به اعتقاد گریفین، بهعلت ضرورت متافیزیکی ناشی از قانون متغیرها، خیر بدون خطر شر محقق نمیشود و لازمة آن این است که حتی خدا هم نمیتواند بهترین جهان ممکن را بدون خطر ناشی از تباهی جهان به بدترین وضعیت ممکن بیافریند (Griffin, 1991: 31). هر موقعیتی دربردارندة بذرهایی برای خیر و شر است. خداوند در تلاش برای تطمیع و تحریض موجودات، درجهت تحقق بزرگترین خیری است که در این موقعیت خاص ممکن است؛ اما موجودات بهعلت اعمال قدرتشان، ممکن است به یک امکان، فعلیت و تحقق کمتری ببخشند.
5-1 دو معیار برای خیر و شر ذاتی
همانطور که گفته شد، خیرخواهی خداوند مستلزم وجود شر در جهان است. گریفین برای فهم این نکته به بررسی ماهیت شر میپردازد. او بر این عقیده است که دو معیار شر متناظر با دو معیار خیر وجود دارد. وجود این دو معیار باعث میشود که از لحاظ متافیزیکی، امکان شر، برای دستیابی به هدف اساسی و ذاتی خداوند ضروری باشد.
بهعقیدة گریفین، خیربودن تجربه، منوط به زیبایی آن است؛ اما منظور از زیبایی آنچیزی است که او آن را هماهنگی و هیجان مینامد؛ «تجربه تا حدی که هم هماهنگ و هم مهیج باشد، خیر است؛ اما این دو امر، با هم ناسازگار و در تنش هستند» (Griffin, 1991: 30). این مسئله زمانی آشکار میشود که سعی درجهت دستیابی به هیجان ممکن است هماهنگی را به خطر اندازد و برعکس. گریفین بر این عقیده است که «افزایش هیجان، مستلزم افزایش پیچیدگی است که ممکن است جزئیات متنوع و متکثری را در مقابل هم قرار دهد. ایجاد جزئیات بیشتر در تجربه، ممکن است هماهنگیای را که از قبل بهدست آمده است، به خطر اندازد؛ اما اگر هماهنگی حاصل شود، یک هماهنگی بسیار پیچیده خواهد بود» (Griffin, 2004: 282)؛ برای مثال، برخی از افراد، در مراحلی از زندگی، با جدیت از پذیرفتن افکار جدید خودداری میکنند. آنها از ناهماهنگی بین این افکار و افکار دیگری واهمه دارند که ارزشگذاری کرده بودند؛ اما ما معتقدیم که تداوم یادگیری خیر است. یادگیری مداوم، امکان تجارب مهیج را که برای یک هماهنگی بسیار پیچیده لازم است، بهطور زیادی فراهم میکند (Griffin, 2004: 282). خداباوران پویشی، شر ذاتی را عبارت از ناهماهنگی و ابتذال میدانند. گریفین رنج جسسمی و روانی مانند بیماری، غم و هراس را شر ناشی از ناهماهنگی تلقی میکند و ازدستدادن تجربۀ برتر، شر ناشی از ابتذال است. بهنظرِ او، ابتذال هرگونه تجربهای است که پیشپاافتادهتر از آن چیزی است که باید باشد و در مقایسه با آنچه که میتواند باشد، شر است (Griffin, 2004: 309). این دو معیار، متناظر با دو معیار خیر ذاتی هستند. ناهماهنگی مخالف و نقیض هماهنگی است. گریفین معتقد است این نوع شر، زمانی رخ میدهد که دو یا چند عامل یک تجربه با هم ناسازگار و مغایر باشند تا جایی که احساس ناشی از تخریب و ویرانگری متقابل بهوجود میآید (Griffin, 2004: 282). به نظر میرسد که شر ناشی از ناهماهنگی، شر نفسی، مطلق و غیرمقایسهای است. شر ناشی از ابتذال که مخالف و نقیض شر ناشی از هیجان است، گریفین آن را عبارت از ملالت و نبودنِ شور و شوق میداند. درواقع، برخلاف ناهماهنگی، ابتذال، شر نسبی و مقایسهای است (Griffin, 2004: 284).
درواقع، ما در زندگی از دو چیز رنج میبریم؛ ناهماهنگی و ابتذال. وقتی واقعیت برخلاف خواستههای ماست، از ناهماهنگی رنج میبریم، مانند وقتی زلزله رخ میدهد. تحلیل روانشناسی نشان میدهد شر یعنی ناسازگاری واقعیتها با خواستههای انسان؛ اما وقتی که اوضاع موافق خواستههای ما، ولی همواره ثابت و پایدار باشد، جهان برای انسان مبتذل و پیشپاافتاده میشود؛ ما طراوت و تازگی را میخواهیم و نمیخواهیم همواره بر وضع فعلی باقی بمانیم. هرچند ادعای گریفین در این مرحله از استدلال مبهم است؛ ولی به نظر میرسد منظور او از ناسازگاری بین هماهنگی و هیجان این است که اگر خدا از یکسو جهان هستی را مطابق خواستههای انسان نگه دارد، انسان دچار ملالت میشود و ازسوی دیگر، اگر خدا بخواهد جهان تازه و بدیع شود که هدف خدا همین است، ضرورتاً شروری بهوجود میآید که با خواستهها و آرمانهای انسان ناسازگار است و این شرور پیامد طبیعی گوناگونشدن اوضاع جهان است.
گریفین معتقد است که شر ناشی از ناهماهنگی و ابتذال، زمانی بهوجود میآید که موجودات واقعی، با هدف الهی که درجهت هماهنگی و هیجان است، مخالفت کنند. درحالیکه خلاقیت الهی همواره بهسمت خیر گرایش دارد؛ اما قدرت خلاق ذاتی در موجودات متناهی باعث میشود که هدف آنها ضرورتاً خیر نباشد. چون ما انگیزه و رانهای از خداوند دریافت میکنیم، جهتگیری خلاقیت او بهسمت حقیقت، زیبایی و خیر است؛ اما موجودات متناهی براساسِ قدرت خلاق خودشان یا میتوانند با جهتگیری هدایتشده توسط خلاقیت الهی سازگار شوند یا از آن خودداری کنند و جانبداریها علیه خداوند، باعث میشود انواع خشونت و درد و رنج ایجاد شود. گریفین قائل است که در بسیاری از موارد، ما به جای بهکارگیری خلاقیت برای اقتدا به عشق پاسخگویانۀ خلاق الهی، آن را درجهت مخالف و برای افزایش نفرت و بیاعتنایی بهکار میبریم (Griffin, 1991: 32).
5-1-1 ضرورت امکان شر
چگونه خیرخواهی خدا مستلزم امکان شر در جهان است؟ براساسِ خداباوری پویشی گریفین، هر آنچه با قدرت ترغیبی خداوند که ازطریق خلاقیت او انجام میگیرد و با هدف الهی- هدفی که در قالب عشق پاسخگویانۀ خداوند متجلی است- مقابله و مخالفت کند، شر ناشی از ناهماهنگی است؛ زیرا مانع اهداف اصلی خداوند در ترغیب جهان و موجودات آن بهمنظور تجربۀ ارزشهای والا میشوند و بهنوعی با خواستۀ خدا مخالفت میکنند که البته این امر، بهعلت قدرت خلاق موجودات در جهان ذاتی است. در این صورت، این پرسش مطرح میشود که چرا خداوند موجودات واقعی را آفریده است که مستعد درد و رنج هستند؟ پاسخ گریفین این است که علاوهبر شر ناشی از ناهماهنگی، شر ناشی از ابتذال نیز وجود دارد که خیر اخلاقی خداوند مستلزم این است که از آن نیز اجتناب شود (Griffin, 2004: 285).
دربارۀ این مسئله، الهیدانان پویشی معتقدند خدا خواستار جلوگیری از شر و درتلاش برای انجام چنین عملی است، اما او بنابر هدف الوهی خود میخواهد از شر ناشی از ابتذال نیز جلوگیری کند. برای تحقق این امر، او شروع به هدف خلاقش میکند و موجودات را علیرغم اینکه با شر و درد و رنج روبهرو هستند، درجهت برخورداری از ارزشهای ذاتی برتر و مهیّج ترغیب میکند؛ در غیر این صورت، شر ناشی از ابتذال پیش میآید. تا جایی که گریفین بر این باور است که عدمترغیب و تطمیع خدا، تضمینکنندة وجود شر است (Griffin, 2004: 309). بدین معنا که جهان در یک حالت راکد و عاری از بداعت و تازگی باقی میماند. میتوان گفت خدای پویشی برای اجتناب از تحقق شر ناشی از ابتذال، خطر شر ناشی از ناهماهنگی را میپذیرد. حالا این پرسش مطرح میشود که آیا خدا در قبال شر ناشی از ناهماهنگی مسئول است که بهعلت هدف الوهی خداوند و ترغیب او بهوجود آمده است. گریفین اذعان میکند چون خداوند جهان را بهسوی اوضاع و احوالی ترغیب میکند که در آن، احساسات ناهماهنگ وجود دارد، مسئول است (Griffin, 2004: 300).
پرسشی که در اینجا پیش میآید این است که آیا خدا بهخاطر شر ناشی از ناهماهنگی مقصر است. به نظر میرسد پاسخ گریفین منفی است؛ زیرا او باید بهخاطر اجتناب از ابتذال برای موجودات متناهی و دستیابی به برترین هیجان ممکن برای آنها، خطر شر ناشی از ناهماهنگی را بپذیرد. همچنین، به این دلیل نیز مقصر نیست که همۀ موجودات از قدرت خودتعیّنبخشی و قدرت تأثیر بر دیگران برخوردارند.
نقد دیدگاه گریفین
1. ارزیابی آموزة خلق از آشوب
الهیات پویشی خلق از عدم را انکار میکند؛ زیرا بیانگر آن است که قدرت در انحصار خداوند است و او بهتنهایی، عامل و علت سازندۀ جهان است. اگر جهان از نیستی آفریده شده است، هیچگونه ضرورت متافیزیکی متعلق به جهان وجود ندارد. گریفین معتقد بود که خداوند جهان را از آشوب اولیه میآفریند که دارای قدرت ذاتی است. خداوند با قلمرویی از موجودات متناهیِ بینیاز از تبیین عمل میکند و اصول متافیزیکی غیرمخلوقی بر آنها حاکم است.
این دیدگاه، مستلزم محدودیت قدرت خدا و بهنوعی حاکی از برابری قدرت خدا با مادۀ اولیه و موجودات ازلی است. گریفین بر این باور بود که وجود موجودات متناهی همانند خدا بینیاز از تبیین است و از لحاظ متافیزیکی ضروری هستند. کیث وارد[1] معتقد است صرفاً یک موجود بینیاز از تبیین امکانپذیر است؛ زیرا اگر بیشتر از یک موجود باشد، آنها برای تببین به همدیگر نیاز دارند (Ward, 1981: 9-14). اگر چیزی از نظر منطقی ضروری باشد، بینیاز از تبیین است؛ اما بینیاز تلقیکردن آنچه که از لحاظ متافیزیکی ضروری است، قابل فهم نیست. وارد، ادعای کسانی را که ماده و قوانین طبیعت را ضروری میدانند، نمیپذیرد؛ زیرا فرد ممکن است قوانین مختلفی دربارۀ طبیعت را بپذیرد که با قوانین موردنظر دیگری متفاوت باشد (Ward, 2008: 54).
بهعقیدة گریفین، همبستگی مثبتی بین عقیده به خلق از آشوب و اصول متافیزیکی ذاتی وجود دارد؛ اما این همبستگی بین عقیده به آفرینش از عدم و اصول متافیزیکی وجود ندارد؛ زیرا اصول متافیزیکی فقط روش تأثیر متقابل موجودات واقعی را نشان میدهد که همواره وجود داشتهاند (Griffin, 2004: 297). خداباوری سنتی، ضرورت موجوداتی ازلی را انکار میکند و خدا بهتنهایی جهان را از عدم خلق کرده است؛ در این صورت، سخنگفتن از اصول متافیزیکی بیمعناست و این اصول بهواسطۀ این موجودات بهوجود میآیند (Griffin, 2004: 297). اما ممکن است بعضی اصول متافیزیکی وابسته به خداوند وجود داشته باشد؛ مثلاً در جهانی که خدا به تنهایی وجود دارد، همانطور که صفات علم مطلق و خیرخواهی وجود دارد که از لحاظ متافیزیکی ضروری هستند، قوانین متافیزیکی حاکم بر وجود خدا نیز وجود دارد. مسلماً در چنین جهانی، کنشهای متقابل بین خدا و موجودات واقعی ازلی دیگر، وجود ندارد؛ اما اصول متافیزیکی مربوط به کنش متقابل خدا با موجودات دیگری که خلق میکند، امکانپذیر است.
گریفین معتقد است اعتقاد به آفرینش از عدم، مستلزم این است که خدا بهتنهایی منشأ هر چیزی باشد. در پاسخ میشود گفت که آیا عقیده به آفرینش از نیستی، بدون اعتقاد به اینکه خدا بهتنهایی علت باشد، ممکن نیست؟ ممکن است خدا با موجودات دیگر، جهان را از عدم خلق کرده باشند؛ برای مثال، خدا علت گناهی که فرد مرتکب میشود نیست، اگرچه او (فرد) نمیتواند بدون اذن خدا مرتکب آن شود (Davis, 2001: 135). درواقع، اعتقاد به آفرینش جهان از نیستی موجه است، بدون باور به اینکه خدا بهتنهایی منبع یا علت هر چیزی است. به نظر میرسد گریفین صرفاً ادعای این آموزه را دارد و استدلالی بر اینکه جهان از آشوب خلق شده است، اقامه نکرده است و صرفاً برای توجیه شر به این نظریه متوسل میشود.
2. نقد خلاقیت و قدرت ترغیبی خداوند
گریفین معتقد است همۀ موجودات از قدرت و خلاقیت ذاتی برخوردارند و خدا نمیتواند آنها را مجبور کند، بلکه صرفاً آنها را ترغیب میکند. او بر این باور است که برای حل مسئلۀ شر، باید تصور خود را از قدرت مطلق خداوند اصلاح کرد و اینکه همۀ موجودات دارای قدرتی هستند که میتوانند در برابر ارادۀ الهی مقاومت کنند. بر طبق الهیات پویشی گریفین، خدا کنترل کاملی بر جهان هستی ندارد؛ مثلاً خدا، بیماری، مرگ و تخریب را نمیخواهد؛ اما قدرتی برای از بینبردن آنها ندارد.
زونتاگ[2] یکی از منتقدان گریفین، معتقد است از خدایی با مسئولیت و قدرت محدود انتظار انجام چه کاری میتوان داشت. چگونه میتوان انتظارات ما را با قدرت چنین خدایی سازگار کرد. مسلماً با سلب مسئولیت مستقیم از خدا در قبال شر، فقط به این نتیجه میرسیم که او بهعلت کنترلنداشتن بر شر، قادر به غلبه بر آن نیست. آنچه خدا خلق نمیکند، نمیتواند کنترل کاملی بر آن داشته باشد (Sontag, 1981: 124).
از آنجا که الهیات پویشی بر قدرت خودتعیّنبخشی و تأثیرگذاری انسان تأکید میکند، به نظر میرسد نوعی خوشبینی حاصل از انسانمحوری ارائه میدهد، نه اینکه دیدگاهی برای حل مسئلۀ شر باشد. اگر شر را انسان از بین ببرد و ما به توانایی او برای ایجاد جهان جدیدی خوشبین باشیم، خدایی با قدرت محدود و خیرخواه کفایت میکند و مداخلۀ خدا درجهت تعیین مسیر جهان ضرورتی ندارد؛ اما اگر طرحهای انسان برای مهار یا ریشهکنکردن شر کافی نباشد و شر حاکم بر ساختار واقعی طبیعت و طبیعت انسانی باشد، خدایی با قدرت کافی برای مهار طبیعت و تغییر اساسی آن لازم است. به نظر میرسد خدایی که دارای قدرت انگیزاننده است، کافی نباشد (Sontag, 1981: 125) . حتی میشود گفت باید دربارة پیشرفت انسانها خوشبین بود؛ زیرا آنها بهنحوِ مؤثرتری این کار را انجام میدهند (Sontag, 1981: 125). خدای گریفین نمیتواند از شر جلوگیری کند، او حتی برای اصلاح و بهبودیافتن موجودات به انسانها متوسل میشود که قدرت تأثیرگذاری زیادی دارند.
گریفین، مسئلۀ شر را با محدودکردن قدرت خداوند حل کرده است. خدای او، براساس قدرتی که از لحاظ متافیزیکی محدود است، بهترین کار ممکن را انجام میدهد؛ اما اگر فردی با توجه به این نکته، به بررسی شرور جهان بپردازد، به نظر میرسد بهترین کار خدا، هرگز کافی نیست. مسئلهای که گریفین و خدای او با آن روبهرو میشوند، این است که آنها را سرکشی و تمرد انسان با هم پیوند زده است. گرایش بسیار زیاد انسان به شر که در درون او نهفته است و باعث تخریب جهان میشود، ضعف خدای گریفین را نشان میدهد؛ همچنین، تاریخ پیشرفت اخلاقی اندکی ناشی از قدرتهای ترغیبی خداوند را آشکار ساخته است (Roth, 2001: 121).
دیدگاه گریفین به این امر اشاره دارد که خداوند برای جلوگیری از وقوع شرور ترسناک جهان، بهترین کاری که انجام میدهد، این است که میتواند با قدرت ترغیبی خود باعث ایجاد یک پیامد متفاوت در هستی شود. چنین خدای ضعیفی تأثربرانگیز است، قطعنظر از اینکه چقدر قدرت ترغیبکننده دارد. تاریخ نشان میدهد قدرت ترغیبی خداوند برای ایجاد پیامدهای متفاوت بسیار ناکافی است؛ همچنین، گریفین از یکطرف معتقد است که خدا ما را با درک و تحقق بزرگترین خیری که ممکن است در موقعیتهای خاص وجود داشته باشد، تطمیع و تحریض میکند؛ اما ازطرف دیگر، خداوند تحت مهار ضرورت است. پرسش این است چگونه خداوند بهترین کار را انجام میدهد؛ درحالیکه با غلوزنجیر ضرورت، مجبور به انجام این کار شده است (Roth, 2001: 128).
انتقاد دیگری که در اینباره بر گریفین وارد است این است که او به دورجنبانی[3] اعتقاد دارد؛ یعنی اینکه انسانها میتوانند اجسام را از فاصلۀ دور به حرکت درآورند (See: Griffin, 2000: 224-227). اگر انسانها میتوانند اجسام را برای حرکتدادن از راه دور ترغیب کنند، خدا نیز باید قادر باشد این کار را انجام دهد که اغلب اوقات بسیار مفید خواهد بود. به نظر میرسد، انسانها با استفاده از قدرت ترغیبی خود کارهایی را انجام میدهند که خدا از عهدة آن برنمیآید. این بدان معناست که خدا بزرگترین قدرت قابلتصور را ندارد. گریفین در پاسخ اظهار میدارد طرز عمل خداوند، نجاتدادن انسان ازطریق فعالیتهایشان است، نه بدون آنها (Griffin, 1981: 132). عمل خداوند نه در سیل و زلزله، بلکه در تواناساختن افراد برای نجات مردم از سیل و بازسازی مناطق تخریبشدۀ ناشی از زلزله تجسم پیدا میکند. خداوند مانند آتش، انرژی نهفته را در هر یک از ما آزاد میکند (Griffin, 1996: 91). البته بحث در اینجا، علاوهبر مقایسۀ قدرت خدا با انسانها این است که چرا خداوند بهنحوِ مؤثری سایر موجودات را ترغیب نمیکند و آیا تفاوتی بین قدرت خدا و انسانها وجود دارد.
3. نقد همبستگی ارزش و قدرت
گریفین مدعی است اصول متافیزیکی در ماهیت و ذات موجودات وجود دارد که آن را قانون متغیرهای قدرت و ارزش مینامد و عبارتاند از 1) توانایی برای تجربۀ خیر ذاتی؛ 2) توانایی برای تجربۀ شر ذاتی؛ 3) قدرت خودتعیّنبخشی و 4) قدرت تأثیرگذاری بر تجارب موجودات دیگر. اگر هر یک از این متغیرها افزایش یابد، متغیرهای دیگر ضرورتاً به تناسب افزایش مییابند (Griffin, 2001b: 225).
جان راث بر این باور است که گریفین این قضیة مشکل را ساده انگاشته است. آیا دیدگاه او دربارۀ متغیرها، قضیهای ضروری است یا ممکن؟ در صورت نخست، چه شواهدی ادعای گریفین را برای چنین ضرورتی تأیید میکند؟ (Roth, 2001: 126).
بهنظرِ راث، رجوع به حقایق تجربی، موجب ضرورت نمیشود، زیرا این حقایق ممکن هستند؛ به این صورت که رجوع به آنها، مثال نقضی برای دیدگاه گریفین فراهم کرده است و تعمیمهای متافیزیکی نسنجیدهای را نشان میدهد؛ برای مثال، از زمان کشف واکسن فلج اطفال، استعداد فرد برای رنجکشیدن از این بیماری عملاً از بین رفته است؛ بنابراین، نهتنها این مسئله پرسشبرانگیز است که توانایی او برای بهرهمندی از ارزش مثبت مستلزم توانایی برای رنجکشیدن است، کاملاً واضح است که مصونیت فرد در مقابل آن بیماری بیاثر میشود، وقتی که استعداد رنجکشیدن دارد. علاوهبراین، صرفنظر از مختلشدن توانایی فرد برای لذت از ارزش مثبت، کاهش قابلیت او برای رنجکشیدن از بیماری، درواقع توانایی او را برای تجربۀ خیر افزایش میدهد. درواقع، چه ضرورتی برای رنج از بیماری بهمنظور تجربۀ خیر وجود دارد، (Roth, 2001: 126). البته به نظر میرسد گریفین دربارۀ اینکه قابلیت برای تجربۀ لذت و رنج با هم متلازماند، نوعی حکم کلی بیان کرده و نابودی نوعی بیماری خاص را در نظر نداشته است، زیرا لذتها و رنجها متکثر هستند.
4. خیرخواهی خدای پویشی گریفین
4-1 فداکردن خیر اخلاقی بهخاطر خیر زیباییشناختی
بعضی از منتقدان بر این باورند که دغدغۀ اصلی خدای پویشی، بهجای درد و رنج، زیبایی است. خدای گریفین بهخاطر تجربۀ هیجان، خطر شر ناشی از ناهماهنگی را میپذیرد؛ بنابراین، هدف خدا درجهت خیر اخلاقی نیست، بلکه خیر زیباییشناختی است. استیون الی[4] معتقد است که خدای پویشی در رنج، مشکلات ما، دغدغه موضوعی بجز لذت و حظ زیباییشناسی ندارد. در این صورت باید گفت خدا عمدتاً خیر و خواستار آن نیست، بلکه خواستار زیبایی است (Ely, 1942: 52). ادوارد مدن[5] و پیتر هر[6] بر این باورند که خدای گریفین، خواستار پرداختن هر هزینه و بهایی برای شر اخلاقی و طبیعی برای دستیابی به ارزش زیباییشناسی است و چنین خدایی از لحاظ اخلاقی غیرقابل تحمل است (Madden and Harre, 1968: 123). یعنی حتی اگر این هدف خداوند، شرور زیادی را در جهان به همراه بیاورد، باز هم شایستگی دستیابی به این ارزشها را دارد. درواقع، او احساسات انسانی را برای اهداف زیباییشناسی فدا کرده است و این اهداف را بر شرور اخلاقی و طبیعی ترجیح میدهد که بشر متحمل میشود.
4-2 وفور شر ناشی از قدرت ترغیبی خدا در جهان با وجود قدرت محدود او
آیا خدا با وجود قدرت محدودش، باید خطر شر ناشی از ناهماهنگی را برای موجودات ازطریق ترغیب آنها بهسمت ارزشهای برتر بپذیرد؟ خدای پویشی، قدرت لازم برای تضمین خیر یا جلوگیری از شر را ندارد. با وجود این، همۀ درد و رنجهایی که بهوجود میآید، ناشی از ترغیب اوست. آیا این بدان معنا نیست که خدا در ترغیب جهان، بیش از حد خطر کرده است؟ آیا خدا نباید از بهوجودآمدن نظم از آشوب یا حداقل از اشکال برتری از نظم خودداری میکرد؛ به طوری که اقسام عظیم شر تحقق نمییافتند و مانع جهان از ارتکاب و تجربۀ پیامد رنجهای زیاد میشد؟ به عبارت دیگر، از آنجا که خدا قدرت مهارکننده ندارد و نمیتواند از وقوع شر جلوگیری کند، آیا خودداری از آفرینش جهانی که در آن شرور زیادی وجود دارد، بهتر نبود؟ این پرسش، مستقیم ما را به این مسئله رهنمون میکند که آیا خدا میتواند بدون اینکه از لحاظ اخلاقی مقصر باشد، مسئول و پاسخگوی رنجهای جهان شناخته شود؟ خدا به یک معنا مسئول تمام درد و رنجهای جهان است. اگر او از ایجاد بداعت و تازگی قبل از پیدایش حیات دست کشیده بود، در جهان هیچگونه رنجی نبود. اگر او به وضعیت آفرینش خاتمه داده بود، قبل از پیدایش موجوداتی که دارای دستگاه عصبی هستند، شدت درد و رنج در جهان پایین بود و اگر خداوند از تحریک و تهییج رشد توانایی ذهنی انسانها دست کشیده بود، ترس در این جهان وجود نداشت و انسانها علت و قربانی وحشتناکترین اقسام شر نمیشدند.
نتیجهگیری و ارزیابی
از آنچه گذشت برمیآید گریفین بر این باور بود که سه ضرورت متافیزیکی باعث میشود ایجاد جهان عاری از شر برای خداوند غیرممکن باشد؛ اینکه همۀ موجودات دارای قدرت ذاتی هستند که مستلزم این است قدرت خداوند ترغیبکننده باشد، نه اجبارگر. بین قدرت و ارزش در موجودات دارای تجربه، همبستگی و تلازم وجود دارد، بهنحویکه همۀ موجودات، به تناسب دارای قدرت و تجربة خیر و شر ذاتی و ابزاری هستند و ماهیت متافیزیکی خدای خیر، جهان را درجهت برترین ارزشهای ممکن ترغیب میکند که در نتیجۀ آن، امکان شر ضروری است. اما دیدگاه گریفین نقدپذیر است. به نظر میرسد انتقادات علیه دیدگاه او مبنایی و بنایی هستند. بعضی از منتقدان، مبنای او را در حل مسئلۀ شر نمیپذیرند و بر این باورند که خداوند دارای قدرت مطلق- اعم از اینکه آن را اعمال کند یا نکند- است. بعضی از انتقادات بنایی هستند؛ یعنی با پذیرش دیدگاه گریفین، نقد همچنان وارد است. با پذیرش قدرت تحریککنندۀ خدای پویشی، چرا او نباید قادر به ترغیب مؤثرتر باشد و چه تمایزی بین تلاش خداوند و اِعمال قدرت او با انسانها وجود دارد؟
در خداباوری پویشی گریفین، خلاقیت الهی نمیتواند به ما تضمین بدهد که هدف او محقق خواهد شد. هیچ ضمانتی وجود ندارد که سرانجام جهان به ارزشهای برتر نائل شود. موجودات در جهان مدام با شر دستوپنجه نرم میکنند. بهعبارت دیگر، خدای گریفین، هدف الوهیاش را در نظر میگیرد، در حالی که قدرت لازم برای تضمین این هدف را ندارد.
علاوهبراین، در چهارچوب متافیزیکی گریفین، همبستگی متغیرهای ارزش و قدرت، بر خداوند نیز قابل اطلاق است؛ اما این امر، با خیرخواهی و خلاقیت خدا مبنی بر اینکه موجودات را درجهت تجربۀ ارزشهای برتر برمیانگیزد (و گریفین بر آن تأکید میورزد) منافات دارد. خدای پویشی، دارای توانایی خیر ذاتی، خیر مؤثر و قدرت خودتعیّنبخشی است، اما توانایی او برای شر ذاتی و ابزاری او چگونه است؟ آیا او دارای چنین قابلیت هایی است؟ گریفین معتقد بود خلاقیت الهی همواره بهسوی حقیقت، خیر و زیبایی معطوف است؛ بنابراین، خدا بهطور طبیعی و متافیزیکی بهسوی خیر گرایش دارد. به نظر میرسد این نکته نشان میدهد دو متغیر قابلاطلاق بر خداوند نیستند.
به هر حال، خدای پویشی، نهتنها قدرت مطلق، قدرت ناقص را هم ندارد. یکی از حاجات ما برطرفکردن شرور است، ولی خدا قدرت رفع آن را ندارد. او همانند انسان، توانایی رفع بیماری را ندارد و تلاشش در حد آنهاست. در حالی که خدا باید میزانی از قدرت را داشته باشد که بتواند شرور را از بین ببرد. گریفین برای توجیه شر، قدرت مطلق خدا را انکار میکرد و بر صفت خیرخواهی او تأکید میورزید که همان خلاقیت است. اما صرف تأکید بر خلاقیت خدا و ترغیب موجودات ازسوی او، روان انسانهای رنجور را قانع نمیکند. او صرفاً سه ضرورت متافیزیکی را مطرح کرد، اما دلیلی برای اثبات آنها ندارد؛ مثلاً انسان چگونه بفهمد موجودی که با قدرت ترغیبکنندۀ خود هدف اولیه را به او نشان میدهد، خداست. بهعلاوه، تمایز بین جبر و ترغیب بهآسانی امکانپذیر نیست؛ زیرا اجبار صرفاً فیزیکی نیست و شاید خدا ما را بهنحوِ روانی مجبور کند.