نویسنده
مربی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The purpose of the paper is to evaluate of Imre Lakatos' MSRP (Methodology of Scientific Research Programs). Presenting the methodology which is based on Popperian Refutationism, Lakatos intended to overcome Pluralism (, Relativism and Skepticism) and distinguishes the best theory (/program) in science. The question is that did the lakatos' secondary change in the form and content of MSRP -against some historical facts and criticisms- make some serious deficiencies in his methodology? The answer to this question is positive.
One of Lakatos' changes in MSRP is to resort to a new concept of "rationality". Presenting a logical analysis, the paper shows that this change causes MSRP to be unable to distinguish the best program among others. Furthermore he gives a new definition of the term 'methodology'. This definition, in its turn, makes MSRP main task to be inactive.
Showing the irreparable harms Lakatos' changes produce in MSRP, the paper shows that these changes not only cannot get rid of the deficiencies therein, but it is also unable to meet lakatos' original purpose for MSRP.
کلیدواژهها [English]
:
ایدهها و آرمانهای اولیة لاکاتوش برای بسط روششناسی برنامههای پژوهش علمی: لاکاتوش مسأله مرکزی فلسفة علم را ارزیابی توصیهای (normative) نظریات علمی میداند و مینویسد: «مسأله عمدة فلسفه علم... تعیین شرایط کلیی است که یک نظریه بهواسطة آن، علمی محسوب میشود». این همان مسألهای است که با «معقولیت علم ارتباطی نزدیک دارد» و حل آن باید ما را در تعیین اینکه پذیرش یک نظریه، معقول است یا نه، راهنمایی کند1» ( lakatos, 1972: 168-9).
از نظر لاکاتوش، هر روششناسیی یک نظریة معقولیت محسوب میشود. وی معتقد است «قواعد» و «نظامهای ارزیابی»ای که «روششناسیها» در اختیار ما میگذارند، عملکردی همچون «نظریههای معقولیت معرفت علمی» دارند (ibid, 1971: 103)، ازاینرو، به اعتقاد او، روششناسیها میتوانند با ارائة قواعدی صورتمند برای پیشرفت علمی، برتری یا معقولیت نظریات علمی را نسبت به نظریات غیرعلمی نشان دهند. این قواعد در حکم دلایلی هستند که معقول بودنِ معرفت علمی را تضمین میکنند. لذا اگر معرفتی پیشرفت خاصی در تاریخ علم نداشته است، حاکی از آن است که قواعدی برای پیشرفت نداشته و لذا نامعقول [یا غیر علمی] بوده است.
به نظر لاکاتوش، اهمیت دادن به ملاکهای تمیز (یا تحدید حدود) در حوزة معرفتشناسی، گرایشی به تمیز دادن معقول [/علمی] از نامعقول [/غیرعلمی] است. او روش علمی یا منطق اکتشاف را معادل نظامهای ارزیابی معقول نظریات علمی و «ملاکهای پیشرفت» میداند(ibid, 1968-9: 31).
لاکاتوش میخواهد این دو را از هم جدا کند. به قول نیوتن اسمیت (smith, 1981: 90) فضای جدلی حاکم بر بحثهای لاکاتوش هم همانند پاپر نشان میدهد که مسأله، غیرقابل استفاده دانستن شکلهای خاصی از فعالیت [معرفتی] است. همان طور که پاپر، مارکسیسم و فرویدیسم را به عنوان شبه علم معرفی میکند، لاکاتوش هم آنها را ناکارآمد و بیفایده میخواند (ibid: 88).
از نظر کوهن، برای اکتشاف ممکن است هیچ منطقی حاکم نباشد؛ مثلاً بحران در علم هیچ علت معقولی ندارد، بلکه امری روانشناختی است. همچنین، برای مقایسه پارادایمها هیچ نوع ملاک یا میزان معقول یا عقلیای وجود ندارد و کنار گذاشتن یک پارادایم به نفع پارادایمی دیگر نمیتواند تابع قواعدی عقلی باشد (lakatos, 1968: 90). از این رو، افرادی کوهن را به نسبیگرایی متهم میکنند و دلیلشان این است که منکر وجود معیاری کلّی و غیرتاریخی برای تشخیص برتری یک نظریه به دیگری است؛ یعنی معیاری برای معقولیت ندارد. اما لاکاتوش معتقد است که موازین معقول و عینیای (objective) برای رشد و پیشرفت علم وجود دارد که این موازین در خارج از ذهن دانشمندان است و مصادیق آنها را میتوان در خود نظریات یا برنامههای پژوهشی تشخیص داد (ibid; 90-91). بنابراین این موازین را همانند قواعدی کلی میتوان ارائه داد تا دانشمند با پیروی از آنها به اکتشافهای جدید دست یافته، مقدمات پیشرفت علم را فراهم سازند. این موازین معقول وقواعد عینی، بخش اصلی روش شناسی لاکاتوش را تشکیل میدهند که در ادامه بررسی میگردند.
مروری بر روششناسی برنامههای پژوهش علمی لاکاتوش
لاکاتوش میگوید: «پاپر... بسط موازین عینی این پیشرفت را آغاز کرد» و او در مقاله ابطالگرایی و روششناسی برنامههای پژوهش علمی، «کوشیده است برنامه پاپر را قدمی به پیش ببرد» (ibid: :91). به نظر او، پاپر قصد دارد توصیفی از رشد عینی و دنیای سومی2 علم ارائه دهد. عقاید لاکاتوش با به رسمیت شناختن دنیای سوم پاپر، چنانکه چالمرز میگوید گه گاه و [بویژه در اوایل] شبیه عقلگرایان میشود که معتقدند معیار واحد، ابدی و کلیای وجود دارد که به واسطة آنها باید قابلیتهای نسبی نظریههای رقیب را ارزیابی نمود. این معیارهای کلی، راهنمایی برای تصمیمات و انتخابهای دانشمندان هستند (chalmers,1982: 101- 2& 104). لاکاتوش دیدگاه کوهن را نسبی گرایانه میخواند و آن را با انزجار و ترس مینگرد (ibid:104).به عبارت دیگر، کوهن نمیتواند ملاکی عینی برای تشخیص برتری پارادایمها نسبت به یکدیگر ارائه دهد، لذا راهی برای حذف (elimination) برخی از آنها ارائه نمیشود و این موجب تکثرگرایی یا نسبیگرایی میشود. به نظر او «اگر راهی جز احتساب تعداد، ایمان و قدرت صراحت حامیان برای ارزیابی نظریات وجود نداشته باشد دراین صورت... حقیقت تابع قدرت میگردد» (ibid, 1968:.9 - 10)، و اگر راهی که برای حذف، ارائه داده میشود، کلی و فراگیر (عینی) نباشد، موجب رشد آشفتگی هرج و مرج میشود و تغییر [علمی] تابع امور نامعقول میگردد.
معیار کلی لاکاتوش برای ارزیابی نظریهها، «روششناسی برنامههای پژوهش علمی» است که به نظر لاکاتوش «از هر روششناسی دیگری برای تقرب به حقایق جهان حاضرمان مناسبتر است» (lakatos, 1970:165: footnote 2). او قاطعانه مدعی است که توسط این روششناسی «ملاکهای پیشرفت و رکود درونْبرنامهای» و همچنین قواعد «حذف کل یک برنامة پژوهشی را ارائه» میدهد (ibid, 2971: 112).
در حل مسأله اساسی فلسفه علم و ارائة نظریهای برای ارزیابی توصیهای نظریههای علمی، لاکاتوش به ابطالگرایی پاپری وفادار است و افکار خود را بدون حد وحساب مدیون ایدة «نقد پذیری» پاپری میداند (ibid, 1970: 139). اما از نظرلاکاتوش، هر روششناسی باید نظری هم به تاریخ علم (واقعی) داشته باشد ( libid, 1971:132) و آنچه از تاریخ علم به دست میآید، این است که «آزمون» نظریات برخلاف نظر پاپر، نبردی دو طرفه بین مشاهده و نظریه نیست، بلکه نبردی میان تجربه و دو نظریة رقیب (یا بیشتر) است. لذا این نبرد دست کم سه طرف دارد (ibid, 1968: 31). نظریهها تنها با مواجه شدن با چند اعوجاج ابطال نمیشوند و همة نظریات بالاخره با اعوجاجهایی روبه رو هستند. لاکاتوش معتقد است که این جنگ بین نظریات رقیب وجود دارد وجهان واقع به عنوان حَکَم یا داور عمل میکند (ibid; 78). بنابراین، ابطال نظریات کاری پیچیدهتر از آن است که پاپر در نظر دارد.
از این رو، لاکاتوش با شناسایی سه نوع ابطالگرایی در آثار پاپر؛ یعنی ابطالگرایی جزمی، ابطالگرایی روش شناختی سطحی و ابطالگرایی روش شناختی پیچیده، دونوع ابطالگرایی اوّل را نقد کرده، می کوشد برای طرح روش شناسی خود ابطال گرایی نوع سوم را بهبود بخشد.
در ابطالگرایی جزمی، گزارههای ناظر به واقعیت مصون از خطا و شواهد خلاف، تنها داور نظریات محسوب میشوند. بنابراین، «نظریههای علمی... به محض ابطال باید حذف شوند»؛ در غیر این صورت، آنها غیر علمی محسوب خواهند شد (ibid: 12-13)، همچنین، پیشرفت علم توسط همین ابطالهای مکرر توسط واقعیات مسلم (hard fact) صورت میپذیرد (ibid:13). این نوع ابطالگرایی اگرچه عنصر حذف را دارد، ولی مبتنی بر دو فرض نادرست (false) است: اول اینکه بین گزارهای مشاهدتی و نظری تمایزی ذاتی وجود دارد؛ دوم اینکه، اگر گزارهای معیار روانشناختیِ «مشاهدتی یا واقعیت بنیاد (factual) بودن» را ارضا کرد، صادق است (ibid: 14). اما لاکاتوش استدلال میکند که همه مشاهدات آغشته به انتظارات و نظریات دخیل هستند و هیچ مشاهدهای قادر به اثبات یک گزاره نیست، بدین ترتیب هر دو فرض زیر سؤال میروند (ibid:14-5).
لاکاتوش در ادامه به ابطالگرایی روششناختی سطحی میپردازد. او این نوع ابطالگرایی را شاخهای از «مواضعهگرایی (conventionalism) انقلابی» میداند. در این نوع مواضعه گرایی، گرچه عنصر مواضعه نقش مهمی دارد، ولی قواعدی نیز برای حذف نظریات وجود دارد. لاکاتوش دست کم چهار مواضعه را در ابطالگرایی روش شناختی سطحی ضروری میداند. در ابطالگرایی روششناختی سطحی به این امر وقوف کامل وجود دارد که در تکنیکهای آزمایشی و مشاهدهای، نظریاتی که پدیدارها و واقعیات در پرتو آنها، تفسیر میشوند، خطاپذیر (fallible) هستند. با این حال، این نظریههای خطاپذیر در آزمون نظریة تحت آزمون به کار گرفته میشوند.
بدین ترتیب، چون پدیدارها توسط نظریههای خطاپذیر تفسیر میشوند، نیاز به دو مواضعه خود را نشان میدهد. مواضعه و تصمیم در بارة گزینش گزارههای مشاهده ای، و تصمیم در بارة اینکه کدام گزاره پایه پذیرفتنی است (ibid: 23). اما در اینجا نیز نظریه به محض ابطال، حذف میگردد، در حالی که این خطر وجود دارد که نظریة حذف شده صادق باشد (ibid: 24). لذا میبینیم که در این نوع ابطالگرایی هم عنصر حذف وجود دارد و نقشی قویتر از آنچه لازم است، به خود اختصاص میدهد. بدین ترتیب، لاکاتوش ابطالگرایی روش شناختی سطحی را نیز با تاریخ علم سازگار نمیداند و آن را کنار میگذارد.
لاکاتوش مطابقت با تاریخ علم را شرط اصلی هر روششناسی محسوب میکند، ولی برای اینکه همانند کوهن و پولانی گرفتار ناامیدی از ارائه «تبیینی معقول ازموفقیتهای علم» به واسطه یک «روش علمی یا منطق اکتشاف» نشده، و بناچار به روان شناسی اجتماعی علم روی نیاورد، به ابطالگرایی روش شناختی پیچیدة پاپری پناه آورده، سعی میکند «عناصر مواضعه گرایانة» آن را «کاهش» و«ایده پیشرفت علمی را نجات» دهد.3
در ابطالگرایی روش شناختی پیچیده، داشتن محتوای تجربی بیشتر که بخشی از آن تبرئه شده باشد، برای هر نظریه مزیّتی محسوب میشود که بدان وسیله میتواند بر سایر نظریات فائق آید (ibid: 32).
لاکاتوش نظریات متعددی را که به دنبال هم بر یکدیگر غلبه میکنند، زنجیرهای از نظریات میخواند که مجموعاً برنامهای پژوهشی را تشکیل میدهند. ازاینرو وی با اجتناب از ابطال فوری، با در نظر گرفتن رشد بلند مدت نظریات علمی، پژوهش علم را فعالیتی سازمان یافته و مناسبتر از تکثر آشفته پاپری که در آن نظریات با حدسها متولد و با ابطال کنار گذاشته میشوند، معرفی میکند (Nickles,2000:208). بنابراین، روششناسی لاکاتوش نظریات منفرد را ارزیابی نمیکند، بلکه زنجیرهای از نظریات را ارزیابی مینماید.
حال اگر یک برنامة پژوهشی به واسطة تغییراتی در فرضهای کمکیاش موجب جایگزینی و تغییر یک نظریه شود (موجب پیدایش نظریههای جدیدی در این زنجیره شود) و این تغییرات به پیشبینیهای جدید بینجامد، این برنامه «به لحاظ نظری پیشرو» است. اگر برخی از این پیشبینیها تأیید شوند، این برنامه همچنین«به لحاظ تجربی پیشرو»است (Lakatos,1968: 33-34). وحدت هر برنامه پژوهشی را استخوانبندی آن برنامه؛ یعنی فرضیههای نظری و بسیار کلی و مشترکی تضمین میکند که در تمام نظریات زنجیره موجودند (ibid:48-49). اما فرضیههای دیگری که در این زنجیرة نظریات قابل تغییرند، کمربند محافظتی برنامه را تشکیل میدهند. دانشمندانی که استخوانبندی یک برنامه پژوهشی را تغییر دهند، از برنامة پژوهشی خارج شده، وارد برنامه پژوهشی دیگر میشوند، ولی تغییر در کمربند حفاظتی برای افزایش محتوا مجاز است4 (ibid: 52)
ملاکی که لاکاتوش برای ارزیابی برنامههای پژوهشی ارائه میدهد، از این قرار است: اگر رشد نظری یک برنامة پژوهشی از رشد تجربیاش پیشی بگیرد؛ یعنی این برنامه پژوهشی پیشبینیهایی دربارة پدیدههای بدیع ارائه دهد که برخی از آنها درست از آب درآیند، آن برنامه «پیشرو» خواهد بود و اگر رشد نظری برنامهای، از رشد تجربیاش عقب افتد؛ یعنی تا زمانی که توجیهی بعد از اکتشاف شانسی یک پدیده یا اکتشاف آن پدیده توسط برنامة دیگری، در خصوص پدیدههای مورد اکتشاف ارائه میدهد، برنامهای راکد یا رو به زوال خواهد بود (ibid,1971:112).
او به عنوان یک ابطال گرای روش شناختی معتقد است که باید به گونهای بر تکثر نظریات فایق آمد؛ لذا «هرکسی که... هیچ روش بدیلی برای نقادی [وحذف برخی از نظریات] ارائه نمیدهد، ناگزیر در نامعقولگرایی فرو میغلتد» (ibid,1968: 29)، این تنها راهی است که میتوان معقولیتی همراه با خطاپذیرانگاری5 داشت. خطاپذیرانگاری به کثرتگرایی منجر میشود و اگر توانایی انتخاب صحیح یکی از نظریات را نداشته باشیم، آنارشیسم و نامعقولگرایی سیطره خواهند یافت و به دنبال آن، پیشرفت علم که هدف معقولیت علمی است، منتفی خواهد شد وشکگرایی بار دیگر حکمفرما خواهد شد، چرا که هیچ روششناسیای نخواهد توانست مسیر پیشرفت علم را درمیان کثرت نظریات مشخص نموده، روند تطور تاریخی علم را رو به جلو معرفی کند تا نهایتاً مقعول بودن علم را مدعی شود (ibid: 28-9).
تا زمان لاکاتوش، روششناسیهای بسیاری در بارة علم ارائه شده بود که اکثر آنها دارای خصلتهای مشابهی بودند. توسط این روششناسیها قواعد یا موازینی ارائه میشد که قرار بود هم راهنمای دانشمندان در پیشبرد بهتر علم باشد و هم ملاکی برای ارزیابی کار دانشمندان و نتایج آن. بیشتر آنها پیشرفت علم را سرلوحةکار خود قرار میدادند، اما به غیر از این خصلتهای مشترک، تعریف یا معنایی بنیادین و اجتناب ناپذیر برای آنها وجود داشت که از مفهوم روش نشأت میگرفت.
روشها از ابزارها و توصیههایی برای رسیدن به اهداف معین و ملاکهایی برای ارزیابی شکل یافته، راهنمایی برای رسیدن از جایی به جایی دیگرند. روشهای بهتر هم ما را سریعتر و راحتتر به اهداف میرسانند. بدین ترتیب، مفهوم روششناسی به معنای طرح و بررسی روشها و قضاوت دربارة آنها، با مفهوم ارزیابی و توصیه عجین میگردد.
لاکاتوش بویژه در اوایل، اصطلاح روششناسی را بیشتر به معنای متعارف آن مورد نظر قرارمیدهد. روششناسی دراین معنا، همان روششناسی به معنای رایج؛ یعنی «علم روش» است و با مراجعه به یک فرهنگ لغت فلسفه دست یافتنی است؛ مثلاً فرهنگ لغت فلسفه کمبریج آن را چنین تعریف میکند: روششناسی در جستجوی روشهایی است که به واسطة آن دانشمندان به حقایق مفروض مربوط به جهان نایل میشوند و نقادانه به بررسی دلایل منطقی ارائه شده برای صحت این روشها میپردازند
(Audi, 1996:611). به گفتة هکینگ
(Ian Hacking): «فرد از آن انتظار دارد دربارة روشهای لازم برای رسیدن به اهداف معین توصیههایی ارائه دهد» (Hacking,1979:387)؛ مثلاً روششناسی پاپری توصیه میکندکه در چه شرایطی نظریهها را کنار بگذارند و در چه شرایطی آنها را بپذیرند و به کار برند (popper, 1982: xxv).
براساس این معنا، لاکاتوش امیدوار است که روششناسیاش با طرح قوانینی کمک کند تا آلودگی فکری زدوده شود (Lakatos,1968: footnote 4)
لاکاتوش ادعا میکند که قواعدی برای حذف برنامههای پژوهشی ارائه میدهد (ibid,1971:112) و این نشان میدهد حتی اگر او از عهدة این کار برنیاید، دست کم خیال آن را در سر پرورانیده است. وی میخواهد برخی از نظریهها و یا برنامههای پژوهشی را حذف کند. تکرار واژههای «رفض (rejection) » یا «حذف» درکنار واژة «نقادی» درمقالههای اصلی وی، شاهدی بر همین مطلب است.
عنصر ابطال و حذف در ابطالگرایی خام نقش اول را بازی میکند؛ در ابطالگرایی پیچیدة پاپری هم ابطال وحذف نقشی نسبتاً اساسی دارد؛ لذا در آن پیشرفت علم به طور خطی تبیین میشود. همیشه فقط نظریه خوب میتواند ابطال ناشده باقی بماند، ولی بقیه ابطال میشوند. وقتی نظریه جدیدتر و احتمالاً بهتری از راه میرسد، حتماً نظریههای قبلی یا ابطال و حذف میگردند و یا اینکه قبلاً ابطال و حذف گردیدهاند. پاپر بدین وسیله قصد دارد بر تکثرگرایی فایق شود.
در مقابل این وضعیت، تکثرگرایی کوهنی و فایرآبندی قرار دارد که لاکاتوش از آن به عنوان رشد هرج و مرج سخن میگوید. تحت این شرایط به طور کلی هیچ دلیل یا میزان معقولی برای حذف برنامهها و نظریهها وجود ندارد و همه آنها به یک اندازه قابل پذیرش هستند. بنابراین، دیگر از ارزش علم نمیتوان سخن گفت (ibid:28-9). اما لاکاتوش سعی میکند با روششناسی برنامة پژوهشی خود، راه سومی را پیش بگیرد که درآن اکثر نظریات یا برنامهها را حذف نموده، تنها با حفظ تعدادی از آنها، هم رشد علم را سریعتر سازد و هم رشد علم را بازسازی نماید (ibid:37). او تاحدی تکثرگرایی را میپذیرد، ولی تکثرگرایی محض را مخرب میداند. بنابراین، حذف هنوز جایگاه مهمی در روششناسی لاکاتوش دارد. او در ابتدا اغلب از«حذف» سخن میگوید و ادعا میکند که قواعد حذف را ارائه کرده است (Lakatos,1971:112)، اما در عمل - چنانکه بعداً نشان خواهیم داد- از ارائه آنها ناتوان است.
نقد و بررسی روششناسی برنامههای پژوهش علمیِ لاکاتوش
چنانچه در بخش قبل معلوم شد، لاکاتوش به عنوان یک ابطالگرا مدعی است که اگر بخواهیم همراه با «خطاپذیر انگاری»، «معقولیتی» داشته باشیم، باید راهی برای «حذف» برخی نظریهها پیداکنیم (ibid,1968:24)، اما باید دید که خود وی در خصوص برنامههای پژوهشی، موفق به این کار میشود یا نه، چرا که نظریة او بنابه نظر برخی از منتقدان، نمیتواند راهی برای «حذف» ارائه دهد و تسلیم تکثرگرایی میشود.
لاکاتوش در پاسخ این پرسش که «یک برنامه پژوهشی چگونه حذف میشود؟» و اینکه «آیا اساساً دلیلی عینی (غیر از ملاک روانشناختی _ اجتماعی کوهن) برای رفض و حذف یک برنامة پژوهشی وجود دارد؟»، میگوید: به طور کلی پاسخ ما این است که چنین دلیل عینیای بهواسطة برنامههای رقیبی که موفقیتهای قبلی رقیبش را تبیین میکند و با ارائة توان الهامبخشی، بیشتر آنها را کنار میزند، فراهم میگردد (ibid:69). منظور از توان الهامبخشی .... «توانایی یک برنامه پژوهشی در پیشبینی نظری پدیدههای بدیع در طی پیشرفت آن است» (ibid:69: fotnote2).
اما او بلافاصله توضیح میدهد که «توان الهام بخشی» رابطة تنگاتنگی با تعبیری دارد که از «بداعت تجربی(factual novelty)» داریم، چون بداعت یک گزارة تجربی فقط بعد از دورة زمانی نسبتاً طولانی قابل تشخیص است (Ibid: 69). و هر برنامهای ممکن است یک پدیده را به نحوهای خاص تعبیر کند و در نتیجه، پدیدة جدید ممکن است تفسیری جدید از پدیدة قبلی باشد. لذا این ملاک نیز مجدداً به معقولیت غیرآنی ربط پیدا میکند که ذیلاً بررسی خواهد شد.
معقولیت آنی (Instant ratioulity) و انکار آن
لاکاتوش در برخی موارد میپذیرد که روششناسی وی در شرایط خاصی نمیتواند از عهدة این وظیفه برآید و راهی برای حذف برخی از برنامههای پژوهشی ارائه دهد، اما او از ادعای ارائه نظریة معقولیت یا روششناسی دست برنمیدارد. او از امکان «عاقل بودن بعد از واقعه» سخن میگوید (ibid.1971:113) و تمام تقصیرات را به گردن کسانی میاندازد که به دنبال معقولیت آنی میگردند. او طوری سخن میگوید که گویی معقولیتی غیرآنی هم میتواند وجود داشته باشد - و یا وجود دارد (ibid)، اما سؤال این است که آیا معقولیتی غیر آنی، میتواند وجود داشته باشد؟ آیا نظریه معقولیت غیرآنی لاکاتوش، آنچه را که از یک نظریة معقولیت انتظار میرود، برآورده مینماید؟
منظور از معقولیت آنی یا لحظهای، نظریة معقولیتی یا روششناسیای است که بتواند درآن واحد مشخص نماید کدام نظریه یا برنامه، بهتر از رقبای خود است.
برای مثال، اثبات گرایان و استقرا گرایان در پی چنین نظریهای بودند که به وسیله آن درهر زمان که بخواهند نظریهها را ارزیابی نموده، یکی از آنها را انتخاب کنند، ولی طبق نظر لاکاتوش چون سرنوشتساز بودن آزمونهای سرنوشتساز و بداعت پدیدههای بدیع که ملاکهای اصلی برای ارزیابی و تشخیص پیشرونده یا رو به زوال بودن برنامههای پژوهشیاند، نمیتواند به طور آنی معلوم شود، و تنها پس ازگذشت چندین دهه روشن میشود، پس آزمونهای سرنوشتساز به صورت «وقوف بعد از وقوع» (hindsight) مشخص میشوند و مقعولیت آنی یا روشی برای ارزیابی و تصمیم آنی دربارة نظریات وجود ندارد (Ibid:72). بهعبارت دیگر، ما هر زمان که تصمیم گرفتیم، نمیتوانیم موارد فوق را مشخص کنیم و چون بهتر بودن یا پیشرونده بودن برنامههای پژوهشی هم مبتنی بر این ملاکهاست، پس بهتر بودن یا پیشرو بودن برنامههای پژوهشی را هم نمیتوان در هر زمانی که دلمان بخواهد، مشخص کنیم.
لذا لاکاتوش با کنار گذاشتن معقولیت آنی، دیگر ارزیابی قاطعی از برنامههای پژوهشی ارائه نمیدهد. تنها توصیهای که او میتواند به دانشمندان داشته باشد و دارد، دعوت آنها به صبر و تسامح است (ibid,1970:149) البته، عمل به این توصیه کار چندان سختی نخواهد بود و نیازی به علمشناس یا روششناس بودن یا دقت و توجه و بررسی آمار واحتمال ندارد و حتی مشکلی از مشکلات دانشمندان را حل نمیکند، چرا که حتی یک فرد عامی یا یک کودک نیز میتواند آنرا انجام دهد. لاکاتوش به معقولیت غیرآنی و معقولیت بعد از واقعه پناه میآورد، چون برنامههای شکست خورده ممکن است با تغییرات محتوا افزایی در کمربند محافظتی، حتی بدون موفقیت تجربی در برابر طرد و رفض مقاومت کنند (ibid,1968:72). به نظر میرسد فایرآبند و کوهن دقیقاً به همین دلیل به لاکاتوش اعتراض میکنند که روششناسی وی چیزی به دانشمندان نمیگوید (Kuhn:239 & Feyerabend,1982: 215).
گرفتاریهای عملی حذف برنامههای پژوهشی و تلاش مجدد لاکاتوش
روششناسی لاکاتوش اغلب نهایتاً به سخن گفتن از «نباید»ها اکتفا میکند و کاری با «باید»ها ندارد؛ به عبارت دیگر، او شرط لازم یا کافی حذف یک برنامه را ارائه نمیدهد بلکه بیشتر موجه بودن حذف شدن برنامهها را در شرایط مختلف نشان میدهد. برای مثال، در نظریة او اعوجاجها هر اندازه هم زیاد باشند، موجب ابطال برنامهها نمیشوند. برای هر برنامة پژوهشی، تعدادی شکست در آزمون سرنوشتساز مجاز است (Lakatos, 1968 - 9:71). او به ما نمیگوید چه تعداد شکست در این آزمونها مجاز نیست و موجب ابطال برنامه میشود، یا اینکه قبل از ظهور نظریهای جدید با محتوای بیشتر، نباید نظریه قبلی را کنار گذاشت (ibid:35)، تحت هر شرایطی برنامة شکست خورده ممکن است با تغییرات محتوا افزا درکمربند محافظتی، حتی بدون موفقیت تجربی، در برابر طرد و رفض مقاومت نماید (Ibid:72) و یا اینکه نبرد [بین دو برنامه پژوهشی] هیچ وقت پایان نیافته است (ibid: 71). همانطوریکه اسکولیموفسکی (Henryk skolimowski) میگوید: «تیزبینی زیادی لازم نیست تا براحتی فهمید که [لاکاتوش] با کوهن دریک نکتة خیلی مهم توافق دارد: درکاوشهای علمی واقعی نظریهها، تقریباً، ابطال نمیشوند» (Skolomowski 1976:200)، اما پذیرفتن این مطلب برای لاکاتوش دشوار است و او (در اوایل) همچنانکه ذکر شد، معتقد است که حتی قواعدی برای حذف برنامهها ارائه داده است.
با وجود این، لاکاتوش گاهی در ارائه قواعدی برای کنار گذاشتن برنامههای پژوهشی ضعیف مردد است (Nickles, 2000:209). او در موارد نادری از بایدها سخن میگوید که این امیدی برای حذف برنامههای پژوهشی به وجود میآورد. تحقق همین بایدها هم به موازین تشخیص دهندهای نیاز دارد. به عبارت دیگر نیاز است مشخص شود که تحت چه شرایطی میتوان به این «باید»ها عمل کرد و برنامههای ضعیف را کنار گذاشت. او گاهی در مقابل این سؤال که «چه وقت باید کل یک برنامة پژوهشی را رفض کرد؟» میگوید: «تنها اگر برنامة بهتری وجود دارد که جایگزین آن بشود» بایداین کار را انجام داد. دراینجا و در چند جای دیگر، لاکوتاش از مفاهیم مبهم «بهتر» و «خوب» استفاده کرده است
(Lakatos, 1970-1: 150)، اما کاربرد این مفاهیم کلی، به کلی گویی میانجامد. به همین جهت، مسأله اساسی این است که ملاک یا میزانی که «بهتر» بودن یک نظریه را نشان میدهد، ارائه شود. مصادیق ملاک یا میزانی که برای بهتر بودن یک نظریه مطرح میشود، باید بتواند بدقت در نظریات، قابل شناسایی باشد؛ مثلاً نمیتوانیم بگوییم، کتابی را برای خواندن انتخاب کن که خوب باشد. اگر معنا یا مصادیق «خوب» را مشخص نکنیم، گفتن این معادل «هیچ چیزنگفتن» است. و انتقاد کوهن بر لاکاتوش در همین راستاست که لاکاتوش در ارائه ملاک «اصلاً چیزی به ما نگفته است» ( Kuhn, 1970b: 239).
لاکاتوش در اغلب مواردی که خواسته است قاعدة دقیقی برای ابطال یا حذف ارائه دهد، از فعل کمکی «باید» استفاده نکرده، بلکه از فعل کمکی «میتواند» (Lakatos, 1971: 112) بهره برده است؛ یا مثلاً در جای دیگر از «فراهم گردیدن دلیل حذف» سخن میگوید، اما در مواردی که از «باید» استفاده میکند، ملاک او همانند فوق، کلی و مبهم است.
برای اینکه مفهوم «بهتر» را روشن نماییم، شاید با نادیده گرفتن مشکلاتی، چون چند معنا داشتن مفهوم «رو به زوال» و «پیشرو» که مک مالین علمشناس معاصر امریکا متذکر میشود (McMullin, 1976: 424) و با در نظر نگرفتن برخی استثناها که امکان حذف برنامه «رو به زوال» را مهیا میسازد، شاید بتوان ملاک پیشرونده بودن را به جای واژة «بهتر» معرفی کرد، اما بازهم، همانطوریکه واتکینز نیز خاطرنشان میسازد، نمیتوان گفت که کدام نظریه بهتر است (Watkins, 1984: 158)، چرا که به گفتة لاکاتوش «خیلی سخت است که تصمیم بگیریم... که چه وقت یک برنامة پژوهشی به طور ناامید کنندهای زوال یافته است و اینکه چه وقت یکی از دو برنامه رقیب نسبت به دیگری به یک پیشرفت قطعی دست یافته است» (Lakatos, 1971: 113). به نظر میرسد لاکاتوش خود هم تلویحاً به ناکارآمدی ملاکهایی، همچون «سرنوشتساز بودن آزمونهای سرنوشتساز» و هم «بداعت پدیدارهای بدیع» اعتراف کرده است و بدین ترتیب، ماشین محاسبة «حقیقت نمایی» (Verisimilitude) پاپری را خنثی دانسته است6 درحالی که برای ملاک دیگرش؛ یعنی «توان الهام بخشی (heuristic power) بیشتر»، هیچ راه محاسبهای برای مشخص کردن این قدرت نشان نداده است.
به نظر واتکینز، از وضعیت فوق میتوان استنباط کرد که قاعدة رفض یا حذف (rejection) لاکاتوش باید بدین صورت تعبیر شود: اگر شما توانستید بگویید که برنامه پژوهشی ب بهتر از برنامة پژوهشی الف عمل میکند - که به طور عادی (normally) نمیتوانید این کار را انجام دهید - شما باید برنامة پژوهشی الف را کنار بگذارید (Watkins, 1984: 158 ). حال اگر استثناهایی را که لاکاتوش ضمیمه کرده، لحاظ کنیم، مشکلات و موانع رفض یا حذف زیادترمیشود. بنابراین، با در نظرگرفتن این نظر لاکاتوش که برنامة شکست خورده ممکن است دوباره بازگشت نماید (Lakatos, 1971: 113)، چیزی که لاکاتوش میتواند ارائه دهد، حتی ضعیفتر از صورتبندی توصیهای فوق خواهد بود.
لاکاتوش بالاخره اعتراف میکند که «هیچ چیز حتمی یا ضروری در بارة پیروزی یک برنامه وجود ندارد، و نیز هیچ چیز حتمی یا ضروری در بارة شکست آن [نیز] وجود ندارد» (ibid). این شبیه تکرار نظر فایرآبند است: «همه چیزممکن است». اسکولیموفسکی دراین باره مینویسد : «فایرآبند این شعار را فرموله و صورتبندی کرده است و لاکاتوش آن را مکرراً منعکس میکند» (skolomowski, 1974: 200)، ولی این نتیجهای بود که لاکاتوش در ابتدا سعی میکرد با پناه آوردن به ابطالگرایی روش شناختی ازآن فرار نماید (Lakatos, 1968 – 9: 28_30)، اما نهایتاً روششناسی او دیگر قادر به حذف برنامهها نیست و مجبور است تن به کثرتگرایی بدهد؛ اگرچه این کار را معادل افتادن در دام نامعقولگرایی و شکاکیت یا آنارشیسم میداند (ibid: 30). او ابتدا میخواست بهنحوی با این سقوط مبارزه کند، ولی حالا مجبور است راه حل دیگری بیابد. راه حل جدید او، استفاده از اصطلاح اصل «وقوف بعد از وقوع» است که در ادامه ضعفهای آن توضیح داده خواهد شد.
تغییراتی در معنای روششناسی
برای خلاصی ازاین وضع، در اثر بعدی خود:«تاریخ علم و بازسازی معقول آن» (Lakatos, 1971) تعدیلهایی در معنای روششناسی و مفاهیم کلیدی آن ایجاد میکند. او میگوید: انتظار اینکه روششناسی، راهنمایی مکانیکی شامل «قواعد حل مسأله» برای دانشمندان فراهم آورد، «انتظاری قرن شانزدهمی و قرن هفدهمی است و دیگر کهنه شده است». «روششناسیهای مدرن» صرفاً شامل «قواعد»ی هستند« (که احتمالاً چفت و بست محکمی هم ندارند؛ چه برسد به اینکه مکانیکی باشند)»که برای «ارزیابی نظریههای حاضر و بسط یافته» به کار میروند. این قواعد یا نظام ارزشیابی اغلب به عنوان «نظریات معقولیت علمی»، «ملاکهای ارزیابی» یا «تعریفهایی از علم» مورد استفاده قرار میگیرند. این تغییرات با برداشت رایج از روششناسی ـ که قبلاً مورد بحث واقع شد- و روششناسیهای موجود دیگر تفاوتی اساسی دارد (Lakatos, 1971: 113). او این تغییر را یکی از تغییرات مهم فلسفة علم توصیهای (normative) میداند.
اما به نظر میرسد با تعدیلی که لاکاتوش میخواهد در معنای روششناسی اعمال کند، نسبت دادن صفت توصیهای برای فلسفه علمِ خود، خالی از اشکال نباشد. لذا باید معنای «توصیه» نیز تغییر یابد. در اینجا منظور از اصطلاح توصیهای، دیگر معنای رایج آن؛ یعنی «عرضه کنندة قواعدی برای راهیابی به راه حل» نیست، بلکه منظور از آن «دستورالعملهایی برای ارزیابی راه حلهای موجود قبلی» است. به دنبال این تعدیلها او بناچار نتیجه میگیرد که روششناسی غیر از ارائه روش اکتشافی (heuristics) است (ibid: 113: footnote 1).
به نظر میرسد تعدیلهای لاکاتوش با اهداف اولیة او مطابقت ندارد. گو اینکه او باز هم در صدد آن است که روش و روششناسیای ارائه دهد که بتواند آلودگیهای فکری را بزداید و در این روششناسی از بایدها سخن میراند (Lakatos, 1973a: 6). با فرض این که زدودن آلودگیهای فکری از علم نیازمند توصیه نباشد، موقتاً میپذیریم که او دیگر میخواهد بایدها و توصیهها را کنارگذارد و تنها به ارزیابی بسنده کند. این امر، علاوه بر اینکه نشان دهندة تغییر موضع لاکاتوش است، به نوبة خود مشکل دیگری به وجود میآورد که اسمارت آن را تذکر میدهد. او میپرسد: اگر ارزیابی دریک روششناسی (تلویحاً) دال بر «روش اکتشافی» نیست، پس به چه درد میخورد؟ آیا اساساً میتوان ارزیابی را از توصیه (recommendation) جدا کرد؟ او استدلال میکند که فرض کنیم من بگویم تدریس فلانی خوب است. ممکن است این حرف را به این دلیل گفته باشم تا به مردم توصیه کنم در جلسه درس او حاضر شوند یا شاید به این دلیل که او را در دانشگاههایشان استخدام نمایند. ارزیابی برای ارزیابی، جدا از تجویز (prescription) و توصیه، مطمئناً بیمعناست (smart, 1972: 71_2).
تعارض دیگر اینکه، اظهارات لاکاتوش مبنی بر اینکه پیروی از یک برنامةپژوهشی رو به زوال شرکت کردن دریک بازی مخاطره آمیز است، با قایل شدن به اینکه ارزیابی میتواند فارغ از توصیه باشد، سازگاری ندارد. دلیل اسمارت بر این ناسازگاری این است که گفتن اینکه خط مشی مخاطره آمیزی است، خود پیشنهادی توصیهای ایجاد میکند، چرا که لاکاتوش کار مخاطره آمیز را معقول میداند (Ibid: p.72).
در جای دیگری میتوان زمزمههای توصیه را شنید. لاکاتوش «کله شقی (pigheadness)» را دارای «محدودة معقول بیشتری» میداند (Lakatos, 1971: 113). به نظر واتکینز (Watkins, 1984: 158)، معنای مطلب فوق را در این سخن لاکاتوش میتوان یافت که: «فرد ممکن است به طور معقول از یک برنامه پژوهشی رو به زوال تا زمان عقب افتادن از رقیبش و حتی پس از آن، دست برندارد» (Lakatos, 1971: 117). بدین ترتیب، دیده میشود؛ که لاکاتوش تلویحاً توصیههایی ارائه میدهد، ولی بعدها آن را درعمل غیرممکن میبیند و وقتی توصیههایی ارائه داد، برای اینکه همة اتفاقات و حالات ممکن در تاریخ علم را تحت پوشش قرار دهد، دچار تناقضگویی میشود؛ به این معناکه او هم دست برنداشتن از برنامة پژوهشی پیشرونده را معقول میداند و هم دست برنداشتن از برنامه پژوهشی رو به زوال را؛ و این یا تناقض گویی است یا معادل «چیزی نگفتن».
امکان معقولیت آتی(غیر آنی) یا عاقل بودن بعد از واقعه
ممکن است گفته شود لاکاتوش جواب مشکل فوق را قبلاً داده است. او معقولیت آنی را کنار گذاشته است و دیگر قصد ندارد توصیهای به دانشمندان ارائه دهد. نظریه معقولیتی که او در پی آن است نظریة معقولیتی آتی (غیرآنی) و بعد از وقوع است، اما در اینجا مشکل یا مسألة دیگری رخ مینماید: اگر لاکاتوش نمیتواند توصیهای از برنامهها یا از نظریههای حاضر ارائه دهد (یا مثلا به طور آنی ارزیابی کند که تدریس فلانی خوب است)، آیا پس از گذشت مدت زمانی و با «وقوف بعد از وقوع» خواهد توانست این کار را انجام دهد؟ آیا پس ازگذشت آن مدت زمان، مجدداً مشکلات مربوط به آن زمان مطرح نخواهند شد؟ چنانکه قبلاً ذکر شد، او در ارزیابی برنامههای پژوهشی به خاطر فقدان آزمونهای سرنوشتساز و ملاکهای تعیین کنندهای برای پدیدارهای بدیع، به عامل «وقوف بعد از وقوع» متوسل میشود، اما یک ارزیابی واقعی چگونه میتواند با «وقوف بعد از وقوع» صورت گیرد؟ به نظر میرسد مقصود لاکاتوش این باشد که هنگامیکه دو برنامة پژوهشی رقیب وجود دارد، ما باید مدت زمانی نسبتاً طولانی صبر کنیم تا یکی از آنها بردیگری غلبه کند و یا بهعبارت، دیگر نظر دانشمندان بنابه هر دلیل ممکنی به طرف یکی ازآنها معطوف گردد، زمانی که یکی از این نظریهها جای خود را محکم کرده، پشت رقیب خود را بر زمین زد، ما بعد از وقوع این غلبه واقف میشویم که آزمون میان آنها سرنوشتساز بوده و برنامة پژوهشی پیروز پدیدارهای بدیعی از خود نشان داده است.
اما ما چگونه و از چه طریقی متوجه میشویم که برنامهای بر برنامة دیگر غلبه کرده است؟ تنها راه، مراجعه به بازسازیهای تاریخی و تاریخ نگاریهاست. تنها یک بازسازی تاریخی است که فرایند رقابت و جدال دو برنامه رقیب را مورد توجه قرار داده، شکست یا پیروزی یکی از آنها را بصراحت اعلام میدارد. به این دلیل، معقولیت معرفت علمی تا حد زیادی متکی به بازسازی عقلانی پیشرفتهای علمی دراز مدتی است که بعد از وقوع تعیین میگردد. دقیقاً به همین دلیل، یک آزمون سرنوشت ساز معمولاً یک نوع بازسازی از تاریخ علم است که پس از وقوع صورتبندی میشود (Nickles, 2000: 209)؛ یعنی سرنوشت ساز بودن یک آزمایش در بازسازیهای تاریخی، و توسط تاریخ نویسیها مشخص میشود و حتی به دیدگاههای تاریخ نویس هم بستگی پیدا میکند.
دیگر اینکه؛ چنانکه خود لاکاتوش هم پذیرفته است، همیشه از پیروزی و پذیرفته شدن یک برنامه، منطقاً نمیتوان نتیجه گرفت که برنامه یا برنامههای مغلوب بعدها نتوانند با تغییراتی در کمربند حفاظتی خود بر آزمونهای سرنوشتساز بیشتر فایق شوند و پدیدارهای بدیع بیشتری را پیش بینی کنند.
سوم اینکه؛ چنانکه خود لاکاتوش هم یادآوری میکند، آزمونهای قاطع به یک نوع همپوشانی بین برنامههای پژوهشی نیاز دارد و ممکن است که باز تاریخ نویسان یا بازسازان علم نتوانند همپوشانیای بین دو برنامه پیدا کنند و در نتیجه، نتوانند آزمونهای سرنوشت ساز را صورتنبدی کنند.
چهارم این که؛ در صورتی که در مقطع زمانی خاصی برنامه پژوهشی خاصی پیروز اعلام و پذیرفته شد که بر آزمونهای سرنوشتساز فایق آمده و پدیدارهای بدیعی را پیشبینی کرده است، ممکن است چنانکه فایرآبند میپندارد، به خاطر قدرت تبلیغاتی طرفداران آن نظریه باشد. با اینهمه چون لاکاتوش حضور معقولیت مضمر را در فعالیتهای دانشمندان قبول دارد و به نحوی آن را مفروض میگیرد، در نتیجه به تصمیمهای آنها اعتماد داشته و میپندارد که اکثر تصمیمهای آنها با دلایل معقول (و با موازین عینی) صورت میگیرد. بنابراین، میتواند نتیجه بگیرد که اگر دانشمندان نظریهای را پذیرفتند حتماً به خاطر برتری آن؛ مثلاً در گذراندن آزمون سرنوشتساز یا پیشبینی پدیدارهای بدیع بوده است.
اولین اشکالی که بر این نگرش میتوان یافت، این است که به قول چالمرز: چون همیشه امکان بازگشت برنامههای رو به زوال وجود دارد، «چه مدت زمان باید بگذرد تا بتوان تصمیم گرفت که یک برنامه به طور جدی روبه زوال نهاده است و نمیتواند به کشف پدیدارهای جدیدی منجر شود؟» (Chalmers, 1982: .85). اما خود لاکاتوش قبلاً گفته است که همواره امکان دارد که جرح و تعدیلی مبتکرانه درکمربند محافظتی، به پارهای اکتشافات شگرف منجر شود که به برنامة پژوهشی حیاتی دوباره ببخشد و آن را پیشرو سازد (Lakatos, 1968 – 9: 71). بنابراین حتی نمیتوان گفت که آیا برنامة پژوهشی یا نظریة فیزیک ارسطویی بعد از چندین قرن باز میگردد و یا نه. بدین ترتیب، چون مقدار زمانی که میتواند این مساله را حل نماید، معین نشده، باید منتظر آخرالزمان باشیم تا در آن لحظه ارزیابی خود را اعلام نماییم. این تنها راه عملی شدن ارزیابی با «وقوف بعد از وقوع» است که ناکارآمدی آن بسیار آشکار است.
حتی اگر مشکل فوق را درنظر نگیریم، شاهد ظهور مشکلات بیشتری خواهیم بود. اگر معقولیت آتی (غیرآنی) و بعد از وقوع بتواند وجود داشته باشد، سؤال این است که در مدت انتظار چه تغییراتی در نظریه، یا در ذهن دانشمندان و یا در هرجای دیگر اتفاق میافتد که ما را قادر میسازد تا با وقوف بعد از وقوع قضاوت نماییم که برنامة پژوهشی خاصی برتر است؟ یعنی اگر ما در زمان t1 نتوانیم برنامهها را ارزیابی و میان آنها قضاوت کنیم، ولی در زمان t2 قادر به انجام این کار باشیم، حتماً باید درنظریه یا معرفت و مجموعه دلایل ما تغییراتی رخ داده باشد و اگراین قضاوت ما معقول است و اگر طبق یک نظریه معقولیت این کار را انجام میدهیم، باید در زمان t2 به برخی «علتهای معقول»7 که در زمان t1 در دسترس مانبوده اند، معرفت پیدا کرده باشیم. اما آیا بعد از مدت زمان Dt= t2- t1 این علتها توسط نظریة معقولیت مفروض لاکاتوش ارائه میگردد؟ و اساساً آیا این کار میتواند انجام شود؟
به نظر میرسد ترجیح یک برنامة پژوهشی به برنامة پژوهشی دیگر در زمان t2 توسط یک نظریه معقولیتی که در زمان t1 قادر به این کار نیست، به طرق زیر ممکن است:
1- در زمان t2 موازین ما قادر خواهند شد بداعت یک پدیدار بدیع و سرنوشتساز بودن یک آزمون سرنوشتساز را به نفع یکی از این دو برنامه، بدون توسل به عوامل خارجی، همچون عوامل جامعه شناختی، و تنها توسط موازین ناظر به ویژگیها یا عوامل درونی نظریه8، آشکار نمایند.
2 - درزمان t2 نیز موازین ما همانند زمان t1 کار ساز نیستند و جامعه علمی بنا به دلایل نامعلوم خاصی یک نظریه را میپذیرد.
برای حالت اول، دو حالت فرعی میتوان درنظر گرفت: الف) تغییراتی در برنامههای پژوهشی پدید آمده و یکی از آنها بر رقبای خود غلبه یافته است، یا اینکه بازسازیهای تاریخی از آزمونهای سرنوشتساز شکل گرفته و به کمک روششناسی ما آمده است؛ ب)تغییراتی در روششناسی یا موازین آن به وجود آمده و به ما قدرت ارزیابی داده است. در بارة حالت الف باید گفت که اگر تغییر در برنامهها به ما قدرت ارزیابی بدهد، درآن صورت درزمان t2 میتوان ادعا کرد که یک نظریة معقولیت آنی وجود دارد (البته، قبلاً نیز وجود داشته، ولی چون برنامههای پژوهشی تفاوت چندانی نداشتند، نمیتوانست کارساز باشد.) که میتواند با موازین خود برتری یک برنامه را نسبت به برنامههای رقیب تشخیص دهد، ولی این خلاف فرض است، چون قبلاً پذیرفته شده است که نظریه معقولیت آنی وجود ندارد و دوران آن به پایان رسیده است. اما حالت ب نیز نادرست به نظر میرسد، چون قواعد و موازین یک روششناسی یا نظریه معقولیت نمیتواند در طی زمان تغییر پیدا کند و تا به حال مکانیزمی برای یک چنین روششناسی تکامل یابندهای طرح و ارائه نگردیده است9.
به طورکلی، در خصوص حالتهای الف و ب میتوان گفت که اگر موازین ما در زمان t1 کارساز نیستند ـ و اساساً ما به همین خاطر به «وقوف بعد از وقوع» پناه بردهایم و این ناتوانی از طرف موازین ماست ـ چه دلیلی وجود دارد که موازین ما در زمان t2 نیز ـ حتی اگر تغییراتی اساسی در برنامهها به وجود آمده باشد - همان نقص را نداشته باشند تا ما را به وقوف بعداز وقوع متوسل نسازند؟ اما براساس حالت دوم ملاک ارزیابی ما به صورت زیر در خواهد آمد: بعداز گذشت زمان Dt با وقوف بعداز وقوع، هر برنامهای را که جامعة علمی درزمان t2 برگزیند، یا هر برنامهای که توسط بازسازیهای علم غالب محسوب شد، همان برنامه بهترین برنامة موجود است (و ما آن را پیشنهاد میکنیم). اگر منظور لاکاتوش از «عاقل بودن بعد از واقعه» (ibid, 1971: 113) همین باشد و به عبارت دیگر، اگرهمین ملاک، ملاک نهایی نظریة معقولیت لاکاتوش باشد، میتوان دید که او نهایتاً همانند کوهن (یا تفسیری از کوهن) ملاک جامعة علمی را برای نظریة معقولیت خود برگزیده است (Kuhn, 1970a: 94)؛ تنها با این تفاوت که لاکاتوش احساس تعهدی را که کوهن معتقد است دانشمندان به پارادایمها دارند، به دانشمندان نسبت نمیدهد و آنها را ملزم نمیداند تا زمانیکه از اتمام کامل توان الهامبخشی یک برنامهپژوهشی مطمئن نشدهاند، از آن دست بردارند (Nickles, 2000: 209). حتی خود لاکاتوش هم اعتراف میکند که «مفهوم "برنامة پژوهشی"اش میتواند به عنوان بازسازی "عینی" و "دنیای سومی" مفهوم روانشناختی ـ جامعه شناختیِ "پارادایم" کوهن تفسیر شود» (Lakatos, 1968 – 9: 90: footnote2) ؛ درحالی که چنانکه قبلاً دیدیم، لاکاتوش روششناسی کوهن را به جهت ارائه سروکار داشتن با موازین اجتماعیـروانشناختی، روانشناسی غوغاییان (Mob psychology) میخواند (ibid: 90 - 1).
مصادره به مطلوب در توجیه روششناسی برنامههای پژوهش علمی
ممکن است لاکاتوش مشکل مذکور (معادل شدن ملاکها با هنجارهای جامعة علمی) را بدین نحو حل نماید که چون درعلم ـ و بخصوص فیزیک ـ روش و روششناسی مضمری حاکم است و دانشمندان اغلب به طور غریزی و ناخودآگاه از آن پیروی میکنند10 ، بنابراین، انتخابی که توسط دانشمندان صورت میگیرد، براساس علتها و موازین معقول است؛ اگر چه خود آنها آگاهی و وقوفی به این کار نداشته باشند، و ارزیابی روششناسی ما به خاطر تکیه براین روششناسی ناخودآگاه یا معقولیت مضمر یک ارزیابی معقول است.
فراهم آوردن پشتوانهای اینچنینی برای یک روششناسی، ارتکاب به یک مصادره به مطلوب یا همانگویی است؛ یعنی مانند این است که بگوییم نظریة معقولیت مورد نظر ما، همان معقولیت مضمر در علم است، یا اینکه موازین نظریة معقولیت ما، همان موازین معقولیت مضمر در علم / فیزیک است. به عبارت دیگر، نظریة معقولیت ما همان تصمیمی را درست میداند (و پیشنهاد میکند) که دانشمندان برگزیده (درآن حوزه) بگیرند (یا قبلاً گرفته اند). و از طرف، دیگر دلیل درستی یا بهتر بودن روششناسی، این است که دقیقاً تصمیمِ معقولِ دانشمندان را نشان میدهد، یا به عبارت دیگر، توصیههای روششناسی ما دقیقاً منطبق با فعالیتهای علمی دانشمندان است و این تایید و حمایتی از روششناسی11 ماست.
بسیار واضح است که اگر یک روششناسی را با معقولیت یا روششناسی حاکم و مضمر در علم و کار دانشمندان یکی بگیریم، با یکدیگر سازگار بوده، همدیگر را حمایت خواهند کرد (اولی دومی را پیش بینی و دومی اولی را تأیید میکند). این گونه سخن گفتن، ما را به یاد نظریه کوهن میاندازد. به عبارت دیگر، طبق تعریف، ما معقولیت را در تصمیمهای دانشمندان خلاصه میکنیم. اما مسأله این است که اگر ما معقولیت را در اجماع تصمیمات دانشمندان خلاصه کنیم، دیگر نظریهای ندادهایم، چون عمل دانشمندان قابل پیش بینی نیست. یک روششناسی علمی که حتی میخواهد کار دانشمندان را نیز ارزیابی کند، نمیتواند مبنای ارزیابی را به تصمیم همان دانشمندان مبتنی سازد. به عبارت دیگر، گفتن اینکه «هر چه آن سلطان کند، آن به بود»، دیگر نظریه نیست و نمیتوان با آن کار سلطان را ارزیابی کرد؛ این سخن فقط یک تأیید است.
ولی اگر منظور لاکاتوش از «عاقل بودن بعداز واقعه» این باشد که بعد از مدت زمان Dt وقتی بهتر بودن یک برنامه نسبت به رقبایش مسلم شد، ارزیاب ما اعلام خواهد کرد که آن برنامه بهتر از برنامههای دیگر است، همانگویانه بودن این سخن بوضوح دیده میشود. مسأله اساسی این است که چه وقت مسلم خواهد شد که یک برنامه بهتر از برنامه دیگر است و ما با دیدن چه چیزهایی از «بهتر بودن آن» مطمئن خواهیم شد؟ در صورتی که سازمان هواشناسی اعلام نماید: «اگر فردا باران ببارد، حتماً باران خواهد بارید»، ما نه تنها هیچ اعتنایی به آن نخواهیم کرد، بلکه به نظرمان خواهد رسید که مسخره مان کردهاند، و اگر فردا فرا رسد و سازمان هواشناسی پس از دیدن اوضاع، اعلام کند که وضعیت جو اقتضا نمیکرده است که باران ببارد، مضحکتر از ارزیابی و اطلاعیه اوّلش خواهد بود. البته، این مثال بخشی از مشکل را نشان میدهد، چون در این مثال دستکم این مزیّت وجود دارد که فردا باریدن و نباریدن باران میتواند مسلم شود، اما پیروزی برنامههای پژوهشی این مزیّت راهم ندارند واین موجب میشود حتی برای تاریخ نگاری نیز نتوان از ارزیابیهایی این گونه استفاده کرد.
بدین ترتیب، قواعد پذیرش و ملاکها و موازین ارزیابی لاکاتوش، که به نظرمیرسد اصولاً باید همان موازین عینی و دنیای سومیای باشند که لاکاتوش گاهی از آنها دم میزند، همان طوری که کوهن میگوید چیزی به ما نمیگویند، بجز اینکه نظریة غالب و حاکم را به عنوان نظریة بهتر معرفی نمایند. این باعث میشود لاکاتوش، که میخواهد مسأله اساسی فلسفه علم؛ یعنی مسأله ارزیابی توصیهای نظریههای علمی را حل نماید، به یک طرفدار و فیلسوف نظریات حاکم یا فیلسوف حاکمیت علمی تبدیل گردد و نهایتاً ماهیت معقولیت پسینی و بعد از اتفاق لاکاتوش فاش گردد. به گفتة هکینگ: «لاکاتوش معنای روششناسی را تغییر میدهد»، ولی معنای معقولیت را نه. او «معنای معقولیت» را حتی قویتر از برداشت و تصور عام از معقولیت میگیرد (Hacking, 1979: p.386). با اینکه ادعاهای او در بارة معقولیت هنوز خیلی بنیادی و اساسی است، اما او باید میپذیرفت که موازینش به قدری فراگیر و وسیع گردیده که نتیجة کارش را خنثی و بی محتوا و شبیه آنارشیسم فایرآبندی12 ساختهاند. به عبارت دیگر، او که اینک معتقد گردیده است که هرکار کلّهشقانهای برای حفظ برنامهها معقول است، در مقابل آرمانهای اولیه خود و کنه سخن پاپر ایستاده است که میگوید هر کار نقدپذیر و متواضعانهای معقول است، اما شاید لاکاتوش اگر در اینجا حاضر بود، نتیجه گیری ما را نمیپذیرفت و چنین پاسخ میداد که او قبلاً تذکر داده است که روششناسی وی برای دانشمندان هیچ توصیه و الهامبخشیای ندارد، بلکه فقط میتواند سرمشق خوبی برای تاریخ نگاران باشد. تنها این مسأله را متذکر میشویم که به نظر میرسد این تغییر موضعی که لاکاتوش انجام میدهد، او را از آرمانهای اولیهاش دور ساخته، به سوی لاکاتوشی جدید پیش میبرد. در واقع، او اینک مسأله محوری فلسفه علم را کنارگذاشته، درپی حل مسأله دیگری است که مربوط به تاریخ نگاری علم است. او به حل مسائل مربوط به ملاکهای تاریخ نگاری علم اقدام مینماید و بدین ترتیب، به سوی تأسیس یک روششناسی توصیهای تاریخ نگارانه قدم بر میدارد.
نتیجه
لاکاتوش ابتدا از آرمانهای پاپر سرمشق میگیرد و تصمیم دارد با ارائة قاعدهای برای حذف نظریات متکثر، علم را از تکثرگرایی، نسبیگرایی و شکّاکیت رهایی بخشد. او بتدریج از این آرمانها جدا میشود و در اواخر نمیتواند آنها را جدی بگیرد و نهایتاً نظری کاملاً متفاوت ارائه میدهد. در تلاش برای باقی ماندن بر سر این آرمانها، او بهای زیادی میپردازد و دست به تغییر تدریجی معانی مفاهیم کلیدی آرمانهای خود میزند و به معنای دیگری از معقولیت و روششناسی پناه میآورد.
اما تغییراتی که لاکاتوش در مفاهیم یا محتوای روششناسی برنامههای پژوهشی اعمال میکند، آسیبهایی جدی در آن به وجود میآورد؛ به گونهای که این روششناسی، دیگر قادر نیست بین برنامههای پژوهشی بهتر و برنامههای پژوهشی ضعیف دست به انتخاب زند و قاعدهای برای حذف برنامههای پژوهشی ضعیفتر ارائه دهد. توسل به روششناسی یا معقولیت غیرِآنی و تغییر دادن معنی روششناسی، نظریة او را تا حدی خنثی میسازد که نه تنها توصیهای برای دانشمندان فراهم نمیکند، بلکه حتی قادر به ارزیابی و انتخاب برنامههای پژوهشی بهتر هم نمیشود. کاری که لاکاتوش انجام میدهد، در واقع از زاویهای ـ بجز در موارد اندکی ـ صورتبندی قاعدهمند سخنان کوهن و فایرآبند است که او آنها را نسبی گرا تلقی میکند و این خلاف چیزی است که لاکاتوشِ آرمانگرا قصد ارائه آن را داشت.
پی نوشتها:
1ـ لاکاتوش در اثر بعدیاش نظرش را اندکی تغییر میدهد و مینویسد که آن: «ارزیابی (توصیهای) دستهای از نظریات است که ادعایی را در بارة منزلت و شأن "علمی" مطرح میکنند.» (Lakato, 1973 b: 107).
2ـ دنیای اول، همان دنیای مادی و اشیاء است؛ دنیای دوم به دنیای آگاهی و ذهن اطلاق میشود؛ دنیای سوم، دنیای گزارهها، صدق (truth)و موازین است؛ یعنی دنیای معرفت عینی(lakatos, 1968: 92). توضیح اینکه اگر چیزی به طور عینی یا دنیای سومی قابل توصیف وتبیین نباشد، هر فرد میتواند برای خودش توصیفی از آن ارائه دهد وتوصیف دیگران را نپذیرد؛ یکی بگوید به نظر من این گونه است و دیگری بگوید نه! به نظر من جور دیگر است و این تابع سلیقه و موجب هرج و مرج میشود.
3ـ لاکاتوش معتقد است که اگر ما همانند کوهن نتوانیم - یا نخواهیم - ملاکی عینی برای پیشرفت علم ارائه دهیم و به واسطه آن ایدة پیشرفت علم را نجات ندهیم، تحولات علمی تابع پدیداری میشود که در بارة کارناوالهای پر زرق و برق پیش میآید (bandwagon effect): هرچه شوکت و هیبت بیشتر، جاذبه بیشتر و طرفدار بیشتر، و هرچه طرفدار بیشتر، زرق و برق بیشتر و هیبت بیشتر. بدین ترتیب، انفعالات علمی امری نامعقول میگردد و به جای روششناسی میتوان روانشناسی افرادی را مطالعه کرد که با هیجانات و با توسل به روشهای ناموجه (همچون خشونت) قصد پیشبرد کار خود و دستیابی به قدرت را دارند (Mob Psychology)، (7: p. 91) (23).
4ـ برای مطالعه بیشتر رج: ناجی: ص 8- 105 (22)
5ـ لاکاتوش با بررسی گزارههای مشاهدتی به این نتیجه میرسد که آنها هم میتوانند خطا باشند، چون از جنس نظریهاند و لذا نمیتوانند در ابطال قطعی نظریات به کمک ما بیایند. او در نهایت به این نتیجه میرسد که: «هر گزارة علمیای، [از نوع] نظریه است و بناچار خطاپذیر». (Lakatos,1988:16). این همان خطاپذیرانگاری است که لاکاتوش به آن اعتقاد دارد.
6ـ پاپر معتقد است که میتواند با توجه به ملاکهای مذکور میزان نزدیکی نظریات را با یکدیگر مقایسه کرده، نزدیکترین نظریه به حقیقت را مشخص سازد (16: pp.228_231).
7ـ علتهای معقول چیزهایی هستند که توسط آنها میتوان تبیین معقولی از تغییرات علمی ارائه داد و هر نظریه معقولیت باید بتواند علتهای معقول هر تغییر علمی را ارائه دهد؛ مثلاً به نظر لاکاتوش، نظریه کوهن باید برای نجات خود از نامعقولگرایی علتهای معقول بحرانها را ارائه دهد.
8ـ منظور از عوامل یا ویژگیهای درونی یک نظریه، ویژگیهای مربوط به صورت و محتوای نظریه است. این ویژگیها ربطی به شناخت ما ندارند؛ مثلاً مقدار محتوای یک نظریه - حتی اگر نتوانیم آن را تشخیص دهیم - مقدار معین و ثابتی است(البته، دراینجا وجود موازینی که مربوط به ویژگیها و عوامل درونی است، فرض شده است).
9ـ البته، ممکن است کسانی گفته باشند که موازین معقولیت در طول زمان در تغییر است، ولی طرح نظریهای که تغییرات آینده را نیز تحت کنترل داشته باشد و ازهمین الان نحوة تغییرات را پیش بینی کند تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، انجام نگرفته است.
10- چنانکه جیانگ تیانجی (Jiang Tianji) مینویسد، لاکاتوش این امر را مفروض میگیرد که «روش» علمی یا روششناسی واحدی وجود دارد که تقریباً توسط همة دانشمندان در تمام سالها یا دست کم پس از شروع علوم واقعی به طور غریزی استفاده شده است (20: p.415).
11ـ این همانند کار ارزیابی است که به عوض ارزیابی کردن فقط تاًیید میکند و یا حاکمی که پس از انجام امور توسط کارگزارانش از آنها مطلع شده است و فرمان انجام آن کارها را صادر مینماید، همان طور که درنمایشنامة شازده کوچولو، پادشاه منتظر رسیدن عصر میماند تا فرمان غروب آفتاب را صادر کند.
12ـ لاکاتوش مواضع فایرآبند از جمله شعار «همه چیز ممکن است» را نوعی آنارشیسم معرفتی میداند (9: p.130_1).