تعارض ذوق از نظر هیوم و کانت و راه‌حل‌های آنها

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

گروه فلسفه، موسسه پژوهشی سه علامه دانشگاه تبریز، تبریز، ایران

چکیده

ازجمله نکات مشترک زیبایی‌شناسی هیوم و کانت، ذهنی‌بودن آن است که با قوۀ ذوق ادراک می‌شود؛ اما در بررسی نظر آنها نوعی پارادوکس یا تعارض مشاهده می‌شود. بدین‌صورت که ازسویی احکام ذوق ذهنی، شخصی و وابسته به سلیقۀ فرد هستند و می‌توان گفت ادراک هر کسی معتبر است. ازسوی دیگر، فهم مشترکی از احکام آن در میان مردم وجود دارد و همگان تا حد زیادی در خصوص زیبایی یا زشتی توافق دارند؛ بنابراین، تمامی احکام ذوق کلی‌اند؛ درحالی‌که هیوم می‌کوشد با توسل به روش تجربی خود، با استفاده از احساس داوران راستین به‌عنوانِ معیار ذوق، این تعارض را برطرف کند، کانت با استفاده از آموزۀ فلسفه خود، یعنی ایدئالیسم استعلایی و توسل به مبنای فوق‌محسوس راه‌حلی برای این تعارض ارائه می‌دهد. این پژوهش درصدد است ضمن بررسی این تعارض و راه‌حل آن ازنظر هر دو فیلسوف، نشان دهد کانت در نظریۀ تعارض ذوق خود متأثر از هیوم است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The antinomy of taste in Hume and Kant's point of view

نویسنده [English]

  • Zolfagar Hemmati
Department of Philosophy 3 Allameh Research Institute University of Tabriz Tabriz. Iran
چکیده [English]

The aesthetics of Hume and Kant are subjectivist; i.e. beauty is perceived by the faculty of taste, but by exploring their subjectivist approaches it will be showed that there is an antinomy in them. On the one hand, judgments of taste are individual and dependent on one's tact. Thus, it can be said that everyone's sentiment is valid. On the other hand, people have a common understanding of their judgments and, from this, all people have the same opinion about Beauty and deformity. Therefore, judgments of taste are universal. While Hume tries to solution this antinomy based on his empirical method, as well as by appealing to the sentiments of true judges as a standard of taste, Kant appeals to his transcendental idealism as well as the meta- phenomenal basis. This article is aimed to explore this antinomy and its solution from the point of view of both of these philosophers. Also, we try to show that Kant is influenced by Hume in his theory of antinomy of taste.

کلیدواژه‌ها [English]

  • antinomy of taste
  • Hume
  • Kant
  • true judges
  • transcendental idealism

مقدمه

کانت از نخستین فیلسوفانی بود که بحث فلسفی دقیق و نظام‌مندی را دربارۀ زیبایی‌شناسی مطرح کرد؛ البته باید توجه داشت که او نخستین فیلسوفی نبود که دربارۀ ماهیت زیبایی، هنر، نبوغ یا امر والا تحقیق کرد؛ زیرا فیلسوفان از زمان افلاطون به بعد، دربارۀ این موضوعات تحقیقاتی انجام داده بودند. همچنین، او نخستین کسی نیست که نظام زیبایی‌شناسی را پایه‌گذاری کرده است؛ زیرا پیش از او کسانی چون هاچسون[1]، بورک[2] و باوم‌گارتن[3] این کار را انجام داده بودند. تأثیرگذاری کانت در زیبایی‌شناسی به این دلیل است که او نخستین‌بار در نظام زیبایی‌شناسی خود، مسئلۀ کلیت ذهنی امر زیبا را به‌شکلی سامان‌مند درآورد. کانت در کل نقد قوۀ حکم به بیان مؤلفه‌های حکم کلی زیبایی‌شناختی یا بررسی راه‌حل خود دربارۀ این مسئله می‌پردازد. درواقع، می‌خواهد نشان دهد احکام ذوق مربوط به امر زیبا اگرچه ذهنی‌اند، کلیت دارند و معتبرند.

دیدگاه‌های فیلسوفان پیش از کانت دربارۀ زیبایی به دو دسته تقسیم می‌شود. عده‌ای معتقد بودند زیبایی امری عینی است و براین‌اساس، احکام زیباییْ اعتبار کلی دارند. گروهی نیز بر این باور بودند که زیبایی امری ذهنی است و احکام آن اعتبار شخصی دارند؛ اما ازنظر کانت، زیبایی امری ذهنی است؛ ولی احکام ذوق مربوط به زیبایی می‌توانند اعتبار کلی داشته باشند. پس در نظر او ازطرفی، زیبایی ویژگی خود اعیان نیست؛ بلکه فقط روشی را عرضه می‌دارد که ازطریق آن به اعیان واکنش نشان می‌دهیم و درواقع، مبتنی‌بر لذتی است که از شیء می‌بریم. ازسوی دیگر، حکم ذوق، نتیجۀ خاصی را در پی دارد که خواستار توافق همگان است. این چیزی است که کانت آن را «اعتبار کلی»[4] حکم ذوق می‌نامد.

تردیدی نیست که کانت در نظریۀ زیبایی‌شناسی خود متأثر از پیشینیانش بوده است. پیش از وی، هیوم در رسالۀ دربارۀ معیار ذوق[i] این شاخۀ فلسفه را همچون یک علم مستقل طرح کرده بود. در چنین فضایی و در پی عرف و قواعد قرن هجدهم که به «قرن ذوق» معروف است (Noggle, 2012: 4) و (Dikie, 1996: 3) کانت و هیوم احکام زیبایی را به‌منزلۀ احکام ذوق مطرح می‌کنند. ذوق[5] یکی از قوای ادراکی انسان است که زیبایی را درک می‌کند. درواقع ذوق توانایی درک زیبایی در اعیان و اشیاست. این شناخت زیبایی‌شناسانه توسط ذوق، با احساس لذت و در احکام سلبی (زشتی) با ألم انجام می‌شود. این ویژگی شناخت زیبایی ازنظر آنها دلالت بر این دارد که زیبایی خصلتی عینی نیست؛ بلکه به‌معنایی، تأثیر شیء بر حالت درونی سوژه است.

علاوه‌براین، «ذوق فقط به حوزۀ زیبایی‌شناسی مربوط نیست؛ بلکه اخلاق یا هر حوزۀ دیگری را که در آن نظم یا محتوای کلی به‌صورت فردی درک می‌شد، دربرمی‌گرفت» (تاونسند، 1393: 205-206). باتوجه‌به اینکه کانت نیز همانند هیوم ضمن ذهنی‌دانستن زیبایی، تلاش کرده است میان اخلاق و زیبایی ارتباط برقرار کند، دلایل آشکار زیادی برای مقایسۀ دیدگاه‌های آنها وجود دارد؛ چراکه عناصری در زیبایی‌شناسی کانت وجود دارد که می‌توان آنها را در فلسفۀ هیوم نیز یافت. پس با اینکه گفته می‌شود میان زیبایی‌شناسی هیوم و بررسی کانت از ذوق در نقد قوۀ حکم ارتباطی تاریخی وجود دارد[ii] و شارحان و مفسران مختلف بارها به این مسئله اشاره کرده‌اند، تحقیقی جامع دراین‌باره انجام نشده است. این مقاله به یکی از ساحت‌های این شباهت‌ها و تأثیرها می‌پردازد.

به‌نظرِ نگارنده، یکی از مهم‌ترین تأثیرات هیوم بر کانتْ خود را در مبحث تعارض ذوق نشان می‌دهد. درواقع آنچه را که کانت «تعارض»[6] می‌نامد، ابتدا هیوم مطرح کرده است؛ دو جفت قضیۀ متناقض اما یقینی (Kemal, 1997: 103) که از خواسته‌های عقل نشئت می‌گیرند و فاهمه آنها را شرایط نامشروط پدیدارهای فراتر از تجربه می‌داند. هیوم تناقضاتی را کشف و مطرح می‌کند که نه حاصل اتفاق و نه تحلیل‌های او هستند، بلکه از ویژگی‌های ذاتی ذهن بشر محسوب می‌شوند. در رسالۀ دربارۀ معیار ذوق هیوم دو قضیه آمده است که تمایلات متناقض عقل بشری را نشان می‌دهند. به‌موجبِ آنها ازسویی، زیبایی مبنای کاملاً ذهنی دارد و ازسوی دیگر مستلزم معیارهای کلی است. پس به نظر می‌رسد تعارض کانت شبیه روشی است که هیوم نیز آن را پارادوکس میان دو نوع عقل سلیم[7] قلمداد می‌کند؛ به‌طوری‌که کیوی می‌نویسد: «هیوم مشکل ذوق را دریافت؛ درست همان‌طور که کانت سال‌ها بعد به آن پی برد» (Kivy, 1983: 203)؛ اما راه‌حل هیوم برای مسئله دچار انتقاداتی شد. درواقع، کانت از این نکته کار خود درباب این تعارض را شروع می‌کند.

 با این تبیین مختصر، این پژوهش درصدد است نشان دهد که: آیا می‌توان تأثیر هیوم بر کانت را درزمینۀ تأثیر بر بحث تعارض تأیید کرد یا نه؟ به‌این‌منظور، ضمن تبیین مختصر تعارض از دیدگاه کانتْ مفهوم زیبایی و ذوق از دیدگاه هیوم، تعارض موجود در فلسفۀ هنر او و راه‌حلی که برای آن ارائه داده است بررسی خواهد شد. در بخش بعدی، ذوق از نگاه کانت بررسی می‌شود و راه‌حل او بر تعارض مورد مداقه قرار خواهد گرفت. با مقایسۀ نکات مشابه و متفاوت نظرات این دو فیلسوف، این پژوهش در پی تأیید فرضیۀ خود یعنی اثبات تأثیر هیوم بر نظریۀ ذوق کانت و تعارض موجود در آن خواهد بود.

 

تعارض ازمنظر کانت

برای اینکه بتوان به تأثیر کانت بر هیوم در مسئلۀ ذوق پرداخت، لازم است به‌طور مختصر به برداشت کانت از مفهوم تعارض اشاره شود؛ زیرا این امر امکان بررسی تشابهات و تفاوت‌های دیدگاه‌های این دو فیلسوف را فراهم می‌آورد.

کانت مفهوم تعارض را در نقد عقل محض مطرح می‌کند تا ازاین‌طریق دومین نمود تمایل عقل محض برای «استنتاجات شبه‌عقلانی» (A406/B432) را توصیف کند. ازنظر وی، این تعارضات از خطاهای عقل هستند که می‌توان آنها را به قیاس‌هایی برگرداند که «هیچ نوع مقدمات تجربی را شامل نمی‌شوند و به‌واسطۀ آنها، ما از آنچه می‌شناسیم چیزی دیگر را نتیجه می‌گیریم که از آن چیز دیگر مفهومی نداریم... و به آن چیز دیگر واقعیت ابژکتیو می‌بخشیم» (A339/B397). به‌عبارتِ دیگر، این استنتاجات عقلانی با ادراکات کاری ندارند؛ بلکه فقط با مفاهیم و احکام سروکار دارند. چون می‌توان «هر نوع توهم را عبارت از آن دانست که شرط سوبژکتیو تفکر به جای شناخت ابژه گرفته شود» (A396)، کانت آنها را «توهمات»[8] می‌نامد. پس این تعارضات مشکل اجتناب‌ناپذیر عقل بشری هستند و از این حقیقت نشئت می‌گیرند که عقل به‌دنبالِ وحدتی فراتر از فاهمه است؛ ولی با وجودِ این، خواستار مطابقت با شرایط فاهمه است.

ویژگی مشخص تعارضات این است که آنها مستلزم برنهادی[9] هستند که «عقل خودبه‌خود و آن هم به‌شکلی اجتناب‌ناپذیر دربرابرِ این برنهاد گرفتار می‌شود (A407/ B434). در آن گزاره‌های موثق و یقینی برای برتری تلاش می‌کنند؛ فرایندی که در آن نمی‌توان «برای یک قضیه درمقابلِ قضیۀ دیگر اولویت قائل شد» (A420/ B397). چون در این برنهاد، تناقض آموزه‌های عقل با یکدیگر و علل این تناقض بررسی می‌شود، کانت می‌نویسد: «برنهاد استعلایی تحقیقی دربارۀ تعارض عقل محض، علل و نتایج آن محسوب می‌شود» (A421/B448).

اما این تعارض و تحقیق متعاقب آن تنها به این دلیل مطرح می‌شود که با وجود استدلال‌های قاطعی که حاصل منطق قیاس شرطی است، عقل نابخردانه می‌کوشد مفهوم آزادی را به فهمی «فراتر از محدودیت‌های امر تجربی» بسط دهد؛ بنابراین، به‌دنبالِ چیزی است که احتمالاً نمی‌توان امیدی به یافتن آن داشت. یعنی، امر کاملاً نامشروط که منطوی در امر مشروط است؛ مشروط نامی است که کانت بر تألیف پدیدارهای عینی می‌نهد (A409/ B436). ویژگی متناقض این برنهاد از دو روش مختلف حاصل می‌شود که ازطریق آنها می‌توان امر نامشروط را تصور کرد یا آنها را مجموعه‌ای در نظر بگیریم که به علت نخستین برمی‌گردند یا کلیت مجموعه‌ای که در آن فرایند پیشرفت نامتناهی است. مورد نخست به محتوای جزمی قضایا منتهی می‌شود و مورد دوم به تجربه‌گرایی برنهادها که درمجموع حاصل تلاش اطلاق تألیف شهودها و مفاهیم به جهانی فراتر از حس است. آنها «مفاهیم کیهان‌شناختی» (A420/B448) را تشکیل می‌دهند.

به نظر می‌رسد کانت به‌هنگامِ تدوین تعارض ذوق نیز چنین معنایی را مدنظر دارد؛ اما میان تعارض ذوق و تعارضات عقل محض تفاوت‌هایی وجود دارد. نخست اینکه تعارض ذوقْ ساختار منطقی تعارضات عقل محض را ندارد. یعنی با موضوعات سنّتی مابعدالطبیعی سروکار ندارد که در آن درنهاد و برابرنهاد مواضع مخالفان مباحث فلسفی طرح شده باشد. همچنین، تعارضات ذوق درقالب جملات مشهور[10] مربوط به ذوق بیان می‌شوند و نه درقالب ادعاهای فلسفی؛ اما با وجودِ این، نشان‌دهندۀ «تعارض بنیادی‌تری میان قوانین یا اصول ذهن هستند» (Costello, 2007: 39)؛ زیرا این تناقض مستلزم اصول نقد ذوق هستند که نمود ویژگی حکم ذوق برای داشتن مبنایی در سوژه محسوب می‌شود؛ اما به‌طورِ هم‌زمان ادعایی را مطرح می‌کند که اعتبار کلی دارد.

 

زیبایی و ذوق از دیدگاه هیوم

زیبایی در نظر هیوم کیفیتی در اشیا و اعیان نیست؛ بلکه احساسی است که در ذهن وجود دارد و توسط لذت بی‌واسطه درک می‌شود. هرقدر لذت بیشتر، به همان میزان شیءْ زیباتر. قوۀ دریافت‌کنندۀ این زیبایی، ذوق آدمی است. همان‌طور که در مقدمه اشاره شد، در قرن هجدهم ذوق به قوه‌ای اطلاق می‌شد که زیبایی، هنرها و فضیلتِ اعمال اخلاقی را درک می‌کند. هیوم از مشهورترین متفکرانی است که ذوق را در این معنا به کار می‌برد؛ به‌طوری‌که در مقدمۀ جلد اول رساله، در بحث ابتنای علوم به طبیعت آدمی، مدعی می‌شود که اخلاق و نقادی با ذوق و عواطف ما در ارتباط هستند (هیوم، 1395: 16). این سخن هیوم در پژوهش دوم واضح‌تر بیان شده است: «ذوق قوة خلاقی است که اشیای طبیعی را با رنگ‌هایی که از احساس درونی وام گرفته، رنگ‌آمیزی نموده و مخلوقی جدید به وجود می‌آورد و این مخلوق تازه، زیبایی و زشتی و فضیلت و رذیلت هستند» (هیوم، ۱۳۹۲: ۱۹۸)یاآنجا که می‌گوید: «تحسین صفات اخلاقی از عقل یا مقایسه میان تصورات برنمی‌آید؛ بلکه تماماً از ذوقِ اخلاقی ناشی می‌شود» (هیوم، ۱۳۹۷: ۳۸۵)؛ پس همان‌طور که از عبارات هیوم برمی‌آید، زیبایی و فضیلت حاصل دریافت ذوق هستند. ذوقْ فضیلت و رذیلت نیز زشتی و زیبایی را ازطریق لذت و ألم بی‌واسطه درک می‌کند.

به‌باورِ هیوم، ذوق هنری دقیقاً به همان شیوه‌ای پدید می‌آید که ذائقه در خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها عمل می‌کند. همان‌طور که قوۀ ذائقه از غذاها لذت کسب می‌کند، در هنر نیز ذوق با ابزارِ لذت، زیبایی آثار هنری را تشخیص می‌دهد. پس لذت ذائقه، استعاره‌ای برای لذت زیبایی‌شناختی است. البته ذائقه باید در شرایط مناسب باشد تا طعم غذا را بهتر تشخیص دهد. یعنی همان‌طور که فرد سالم، بهتر از شخص سرماخورده و مبتلا به زکام دراین‌زمینه عمل می‌کند، ذوق نیز برای دریافت دقیق و صحیح زیبایی آثار هنری، نیازمند شرایطی است که هیوم آنها را در پنج و به‌قولی شش دسته احصا کرده است[iii]. این پنج شرط لازمۀ ذوق قوی و سالم هستند و او صاحبان چنین ذوقی را «داوران راستین» یا «منتقدان خوب» می‌نامد که صلاحیت داوری آثار هنری را دارند و نظر آنها معیار زیبایی است که درادامه مفصل‌تر بررسی خواهد شد.

 

پارادوکس ذوق

همان‌طور که ذکر شد، طبق توصیفی که کانت از تعارض در نقد نخست ارائه می‌دهد، تعارضْ حاصل رسیدن عقل به تناقضاتی با ویژگی برنهادی است که آنها نیز به‌نوبۀ خود از تناقض میان اصول اندیشۀ بشری نشئت می‌گیرند. حال برای اینکه نشان داده شود تعارض مدنظر کانت، ریشه در دیدگاه هیوم دربارۀ ذوق دارد، باید نشان داده شود چنین تناقضی در رسالۀ دربارۀ معیار ذوق هیوم مطرح شده است. یعنی رسالۀ هیوم نیز حاوی توصیفی از دو گزارۀ معتبر اما متناقض است که از گرایش خود عقل نشئت می‌گیرند.

هیوم در رسالۀ خود برای نخستین‌بار مسئلۀ فلسفی متمایزی را مطرح می‌کند که به حوزۀ هنر و زیبایی مربوط می‌شود. این مسئله از ناسازگاری آشکاری نشئت می‌گیرد که در فرضیات عقل سلیم دربارۀ احکام ذوق یافت می‌شود. او رساله را با این عبارت شروع می‌کند که انواع زیادی از ذوق در جهان یافت می‌شوندکه قابلِ‌چشم‌پوشی نیستند: «اشخاصی با دانش بسیار اندک قادرند تفاوت ذوق را در حلقۀ محدود آشنایشان ملاحظه کنند» (هیوم، 1388: 13). به‌نظرِ هیوم این تفاوت حتی برای کسانی که در یک نظام تربیتی واحد و با علایق و تعصبات مشترک رشد یافته باشند نیز آشکار است.

براساسِ فلسفۀ هیوم، ذوقْ یکی از قوای احساسی آدمی است و همۀ احساس‌ها[11] نیز درست هستند؛ چون به چیزی ورای خود دلالت نمی‌کنند. پس دریافت ذوقی هرکسی معتبر است. این نکته ما را به مسامحت منجر به اصل «مساوات ذوق‌ها» (همان: 18) رهنمون می‌شود که به‌موجبِ آن، تمام ذوق‌ها یکسان هستند و ذوق هیچ‌کسی بهتر از دیگری نیست. این قضیه را می‌توان جنبۀ ساده[12] عقل سلیم در نظر گرفت که در زندگی روزمره با آن مواجه هستیم. عقل انسان گرایشی طبیعی دارد که براساسِ آن، در نگاه نخست تنوع ذوق‌ها را معتبر می‌داند و درواقع، انواع ذوقْ سند انکارناپذیری را فراهم می‌آورد که به‌موجبِ آن، احکام مربوط به امر زیبا را می‌توان به موضوعاتی فروکاست که افراد آنها را دوست دارند و این نتیجه برایشان معتبر است؛ بنابراین، این نتیجه حاصل می‌شود که معیاری کلی برای ذوق وجود ندارد.

پس طبق دیدگاه هیوم، «ذوق درواقع، موضوع حکم نیست؛ بلکه احساس است» (Hume, 1987: 229-30)؛ اما این ادعا می‌تواند گیج‌کننده باشد؛ زیرا می‌بینیم که احکام ذوق وجود دارند. نکتۀ اصلی این است که این احکام ازنظرِ داشتن احتمال کذب یا صدق شبیه احکام دیگر نیستند؛ چون احکام ذوق بیان‌گر احساسات هستند و هر احساسی درست است؛ زیرا گفته شد که احساس بر چیزی فراتر از خود دلالت ندارد و همیشه واقعی است و «هر شخصی از آن آگاه است» (Ibid: 230). این ادعا را می‌توان چنین خلاصه کرد: احساس یا عاطفه حالت ذهنی تصوری نیست و برخلاف تصویر ذهنی که مبنای احکام ادراکی محسوب می‌شود، دربارۀ چیزی نیست. چون احساس یا عاطفه منظور یا مقصودی ندارد تا نشان دهد که به‌واقع شیء چیست، نمی‌توان گفت که چه چیزی را درست یا نادرست، دقیق یا بی‌دقت نشان می‌دهد؛ بنابراین، وقتی هیوم می‌گوید که «همۀ احساسات درست هستند»، با مسامحه سخن می‌گوید. چیزی که او واقعاً در نظر دارد بگوید، این است که معیار صدق و کذب را نمی‌توان برای احساسات به کار برد. «آنها نوعی از چیزی نیستند که بتوان گفت صادق یا کاذب هستند»(Kalar, 2006: 12).

پس هیوم طبق این عبارت که «زیبایی کیفیتی در خود اشیا نیست، بلکه صرفاً در ذهنی وجود دارد که درمورد اعیان تأمل می‌کند، به همین دلیل هر ذهنی زیبایی متفاوتی را تجربه می‌کند» (هیوم، ۱۳۸۸: 17)، این باور را که زیبایی در خارج از ذهن وجود دارد و ویژگی مستقل اشیا است، نفی می‌کند؛ بنابراین، نمی‌توان گفت چیزی زیبا است یا نه. درواقع به‌نظرِ هیوم، جست‌وجوی زیبایی و زشتی حقیقیْ تحقیقی بی‌ثمر است؛ همان‌طور که تشخیص شیرینی یا تلخی واقعی ممکن نیستو امکان دارد به‌مقتضای اندام‌های چشایی، یک شیء برای فردی شیرین و فردی دیگر تلخ باشد. به‌عقیدۀ هیوم، این موضوع چنان موردپذیرش شعور عمومی جامعه (عقل سلیم) قرار دارد که به‌صورتِ ضرب‌المثل درآمده است. براین‌اساس، او نتیجه می‌گیرد که «هر شخصی باید بدون تظاهر به هم‌رأیی با دیگران، احساس خود را بپذیرد» (همان). این جنبۀ سادۀ عقل سلیم است.

اما هیوم درادامه درمی‌یابد که نوع دیگری از عقل سلیم نیز وجود دارد که مخالف این گرایش است و «حداقل برای اصلاح یا مهار آن به کار می‌رود» (همان: ۱۸).این نگاه شکاکانه با جنبۀ سادۀ آن تناقض دارد؛ درحالی‌که ممکن است در شرایطی خاص دغدغه‌ای دربارۀ حکم خاصی که مطابق با نظر ما نیست، نداشته باشیم و اصل مساوات ذوق‌ها را قبول کنیم؛ اما موارد دیگری وجود دارد که این اصل نامناسب است؛ زیرا در آن، مقایسۀ دو شیء به‌نحوِ کاملاً نامتناسب انجام می‌شود. درواقع، درصورتِ اعتقاد به اصل یکسانی ذوق‌ها، دچار تناقضاتی حیرت‌انگیز و به‌بیانِ دقیق‌تر بلاهت و حماقتی آشکار می‌شویم:

«اگر کسی ادعا کند که اُگیلبی و میلتون و نیز بونیان و آدیسون از نبوغ و قریحۀ یکسانی برخوردارند، همان اندازه گزافه‌گو و نابخرد پنداشته می‌شود که می‌گفت یک تل خاک موش کور به ارتفاع [آتشفشان جزیره] تنریف یا یک برکه به‌وسعتِ اقیانوس است» (هیوم، 1393: 319).

گفته شد که طبق آموزۀ مساوات طبیعی ذوق‌ها نمی‌توان اثری را برتر از اثری دیگر دانست؛ اما واضح است که این رویکرد معقول نیست و انسان‌ها در عالم واقع به ترجیح یک اثر بر اثر دیگر مبادرت می‌کنند و بدیهی است برخی از آثار هنری برتر از آثار دیگر هستند. مثال‌های اُگیلبی و میلتون را می‌توان نمونه‌ای از این امر دانست. هیچ‌کس نمی‌تواند با کسی که تلی از خاک را به‌عنوانِ کوه در نظر می‌گیرد یا شاعران دون‌پایه را با شاعران برجسته هم‌شأن می‌داند، موافق باشد. هرکس که تبحری در ادبیات داشته باشد، می‌داند این ادعا که اُگیلبی شاعر بهتری از میلتون است، قطعاً اشتباه است[iv]. اگر شهوداتی که مبنای این تعارض را تشکیل می‌دهند، درست باشند، پس احکام ادبیات یا زیبایی را باید از نوعی دانست که می‌توانند صادق یا کاذب باشند.

تمرکز بر دو نوع قول عقل سلیم نشان می‌دهد احکام چگونه می‌توانند اشکال کاملاً متناقضی به خود بگیرند. ازسویی، افرادْ تنوع آشکار ذوق‌ها، عقاید و درست‌بودن احساس‌ها را به‌منزلۀ سندی بر تساوی ذوق‌ها در نظر می‌گیرند. طبق این رویکرد، اختلاف‌نظری در اعتبار آرای ذوق وجود ندارد و حکم هرکسی برای خود درست است. ازسوی دیگر، مسلّم است که برخی از آثار هنری بهتر از دیگری هستند. این امر به‌نوبۀ خود بدان معنا است که معیارهایی وجود دارد و می‌توان برخی از احکام را به‌عنوانِ احکام نامعقول، نفی کرد. عقل سلیم از جنبۀ سادۀ خود تنوع را درمی‌یابد و با اعتقاد به اصل یکسانی ذوق‌ها، نتیجه می‌گیرد که اختلاف‌نظر در موضوعات ذوق وارد نیست. درعینِ‌حال، ازسوی دیگر، جنبۀ شکاکانۀ عقل سلیم با نشان‌دادن اینکه احکام خاصی وجود دارند که مبنای فردی را متزلزل می‌کنند، معیار مشترک برای تشخیص زیبایی را تأیید می‌کند. براین‌اساس، قضایای نوع نخستی که هیوم مطرح می‌کند، توسط عملکرد محض اندیشه قابل‌کشف هستند؛ بدون اینکه به چیز بیرونی در جهان وابسته باشند؛ درحالی‌که قضایای نوع دوم به تجربه وابسته هستند و حکایت از امر واقع می‌کنند (هیوم، 1388: 17) که می‌توان وجود آنها را بدون تناقض لحاظ کرد.

براین‌اساس، فلسفۀ نوع نخست فرض می‌گیرد چون زیبایی به جای ویژگی‌های عینی به احساسات وابسته به ذهن مربوط می‌شود، پس تمام احساسات مربوط به زیبایی به یک اندازه معتبر هستند؛ اما نوع دیگر عقل سلیم این امکان را رد می‌کند و فرض می‌گیرد که حتی اولویت‌ها یا احساسات ذهنی در پرتو «معیارهای بین‌الاذهانی» (Guyer, 2008: 38) با اعیان دیگر تناسب دارند. معیاری باید وجود داشته باشد که همۀ اذهان آن را بپذیرند؛ این معیار نیز از طبیعت بشری منبعث می‌شود.

 

معیار ذوق (معیارهای بین‌الاذهانی)

هیوم مسئله‌ای فلسفی را مطرح می‌کند که دو نوع عقل سلیم، یعنی «اصل مساوات طبیعی ذوق‌ها» و «پدیده اُگیلبی‌ـ‌میلتون» هردو نمی‌توانند درست باشند. پس لازم است دستِ‌کم یکی از آنها اصلاح شود. راه‌حل هیوم برای رفع تعارض ذوقْ تبدیل موضوعات عاطفه به موضوعات حقیقت است؛ زیرا اگر حقایقی وجود نداشته باشد که بشود آنها را بررسی کرد، چیزی که همه می‌توانند دربارۀ آن اجماع داشته باشند، اصل مساوات طبیعی ذوق‌ها، چالش‌ناپذیر باقی می‌ماند... پس این مسئله که کدام آثار هنری خوب هستند، به مشکلی برای منتقدان خوب یا داوران راستین تبدیل می‌شود (Kivy, 1983: 203). پس وجود معیار و ترجیح یکی از رویکردها ضروری می‌نماید. داوری دراین‌باره را داوران راستین بر عهده دارند.

ذکر شد که تبیین هم‌زمان این دو رویکرد به اثبات معیار ذوق منتهی می‌شود که هیوم آن را به‌عنوانِ قاعده‌ای توصیف می‌کند که «شاید برمبنای آن، احساسات مختلف انسان‌ها سازگار شوند یا حداقل در جست‌وجوی حکمی باشیم که براساسِ آن می‌توان احساسی را تأیید و احساس دیگری را نقض کرد» (هیوم، 1387: 16). هیوم نشان می‌دهد راه‌حل موفق تعارض میان دو نوع عقل سلیم، ابزار عملی داوری میان احکام ذوق را فراهم می‌آورد. درواقع، به نظر می‌رسد راه‌حل تعارض دست در دست کشف معیار ذوق دارد. اگر بتوان معیار ذوق را یافت، سپس می‌توان نشان داد حکم مبتنی‌بر احساس می‌تواند صادق یا کاذب باشد. برعکس، اگر معیارْ کشف نشود، باتوجه‌به نفوذ ذوق‌ها، دریافتِ اینکه عقل چگونه قادر است صدق یا کذب احکام ذوق را تشخیص دهد، دشوار خواهد بود.

اما آیا مبنایی برای این تشخیص وجود دارد؟ به‌باورِ هیوم جواب مثبت است؛ چراکه قوانین اثر را داریم که در طی اعصار به‌عنوانِ معیارهای حاکم بر ذوق و هنر در دست هنرمندان بوده‌اند (همان: 18)؛ بنابراین، هیوم می‌گوید: «برای ما کاملاً طبیعی است که دنبال معیار ذوق باشیم؛ قاعده‌ای که توسط آن احساسات مختلف انسان می‌توانند سازوکار یابند یا حداقل تصمیمی حاکی از تصدیق یک احساس و نکوهش احساس دیگر باشد» (همان: 24)؛ اما این قواعد از کجا نشئت می‌گیرند و چگونه تثبیت شده‌اند؟ جواب هیوم مطالعۀ طبیعت آدمی و ساختار ذاتی و بافت درونی انسان‌ها (همان: 21) است. به‌نظرِ هیوم، طبیعت آدمی پایتخت علوم است و همۀ علوم با طبیعت انسان در ارتباط‌اند. او در مقدمۀ رساله[v] ادعا می‌کند که در «چهار علم منطق، اخلاقیات، نقادی و سیاست همۀ مسائل جمع شده‌اند؛ اما چون انسان نمی‌تواند به ورای تجربۀ خود برود، بنابراین شناخت کنه و نفس طبیعت انسان ممکن نیست؛ لذا باید ناچاراً از روش‌های ملال‌آور انتزاعی دست کشید و به آزمایش و مشاهدۀ دقیق اوضاع و احوال ذهن پرداخت (هیوم، ۱۳۹۵: ۱۸-۱۶). پس تنها مبنای مستحکم علومْ تجربه و مشاهده است؛ بنابراین، نظریۀ زیبایی‌شناسی و راه‌حل او در «درباب معیار ذوق» نیز تجربی خواهد بود (Guyer, 2008: 204). همچنان که خواهد آمد، در کنار ذوق خوبْ مؤلفه‌های تمرین، ممارست و مقایسه نیز از خصوصیات داور خوب است که امری تجربی هستند و به‌تجربه به دست می‌آیند. پس قوانین نقادی تابع تجربه هستند. براین‌اساس، هیوم در مقام تجربه‌گرا مدعی است که آنها باید با تجربه تثبیت شده باشند:

«بدیهی است که هیچ‌کدام از قواعد اثر... به‌واسطۀ استدلال‌های پیشینی مشخص نمی‌شوند یا نمی‌توان آنها را نتایج انتزاعی فاهمه محسوب کرد. اساس این قواعد با اساس همۀ علوم و تجربیات عملی یکی است» (همان: 18).

هیوم نتیجه می‌گیرد که «اصول کلی خاصی درباب تصدیق یا نکوهش وجود دارد که نگاهی دقیق می‌تواند رد و نشان آن را در تمام فعالیت‌های ذهن بیابد. برخی از صور و ویژگی‌ها... اساساً خوشایند و برخی دیگر ناخوشایندند» (همان: 21)؛ بنابراین، طبق نظر هیوم اصول کلی ذوق فقط تا جایی دارای مبنای درست هستند که «مطابق با تجربۀ مشترک ما از لذت و ألم باشند» (Kalar, 2006: 48)؛ اما اگر درواقع چنین ابزار مهمی برای تشخیص وجود دارد، پس تعدد قضاوت‌های مختلف ذوق‌ها ناشی از چیست؟ هیوم پاسخی دارد: «اگر این صور و ویژگی‌ها در هر مصداق خاصی تأثیر خود را از دست می‌دهند، این ناکامی به‌سببِ وجود برخی از نقص‌ها در اندام‌هاست» (هیوم، 1387: 22). یعنی اگر صور و ویژگی‌های خاصی در موارد مشخصی لذت‌بخش نیستند، توضیح آن باید این باشد که نوعی مانع بیرونی یا اختلال درونی مانع عملکرد طبیعی احساس سوژه شده است. فقط درصورتی‌که اندام سالم باشد و نوعی هماهنگی تام‌وتمام در احساسات انسان‌ها و شرایط مناسب وجود داشته باشد، دست‌یابی به تصور زیبایی کامل ممکن است. درست همان‌طور که «اعیان در روز، رنگ واقعی و حقیقی خود را بر چشم سالم عرضه می‌دارد» (همان: 22). پیش‌تر در تشبیه ذوق هنری به ذائقه و چشایی گفته شد انسانِ سرماخورده نمی‌تواند دقیق طعم غذاها را تشخیص دهد.

هیوم در بحث معیار به موضوع داوران راستین می‌پردازد که احساس مشترک آنها معیار زیبایی است؛ اما فقط تعداد معدودی برای داوری دربارۀ اثر هنری صاحب صلاحیت‌اند و احساس آنها معیار زیبایی تلقی می‌شود و مردم نظراتشان را قبول دارند و در طول زمان نیز تغییر نمی‌کند. هیوم می‌گوید نظرات علمی و دیدگاه‌های فلسفی تغییر می‌کند؛ اما زیبایی‌های هنری پابرجاست و مثال می‌زند نظرات انتزاعی هومر منسوخ شده است؛ اما همگان هنوز زیباییِ شعرش را می‌ستایند. نمایش‌نامه‌ها و تراژدی‌های دورۀ باستان امروزه نیز تماشاگران را در تالارها به تحسین وامی‌دارد.

 به‌نظرِ هیوم، این افراد یعنی داوران راستین، جنبۀ شکاکانۀ عقل را در نظر دارند و در جزئیات دقیق می‌شوند، به بازبینی رسوم و عقاید خود مبادرت می‌کنند و دارای شش مشخصۀ لطافت ذوق و خیال، تمرین و ممارست، مقایسه، دوری از پیش‌داوری، حس خوب و آرامش ذهن هستند که هیوم پس از مبحث مفصل، این مشخصات را در یک بند چنین خلاصه می‌کند: «داوران راستین دارای درک قوی همراه با احساس ظریف، پروردة ممارست، کمال‌یافتة قیاس، و منزه از هرگونه تعصب هستند و حکم مشترک چنین منتقدانی، هرجا که یافته شود، معیار راستین ذوق و زیبایی است» (هیوم، 1388: 32).

مشخص است که در اینجا انحرافی در بحث رخ می‌دهد و هیوم به جای تعیین معیار ذوق، به مبحث دارندگان ذوق خوب و دقیق می‌پردازد. درواقع او وجود تناقض احکام زیبایی را تشخص داده؛ اما برای رفع این تناقض دست‌به‌دامن داوران راستین شده و نتوانسته است ازطریق خود احکام ذوق، راهی برای رفع این تناقض ارائه کند و از احکامِ صحیحِ ذوق، به دارندگان ذوقِ خوب گذر کرده است؛ برخی محققان نیز به این نکته اشاره کرده‌اند که او به جای تبیین خود ذوق و قوانین عام آن، به مشخصات دارندگان ذوق کامل می‌پردازد (تاونسند و کورسمایر، 1394: 210) و رأی مشترک آنها در طول زمان را برای زیبایی اثر هنری لازم می‌داند[vi]. کانت بعداً این نقیصه را تشخیص داده و به ارائۀ معیار کلی احکام زیبایی‌شناسی اقدام کرده است. حالْ نظر کانت، ردیابی این تناقض در آثار او و راه‌حلش دراین‌باره بررسی می‌شود.

 

ذوق ازمنظر کانت

طبق نظر کانت،ذوقْ قوه‌ای است که به‌واسطۀ آن «ازطریق رضایت یا عدم‌رضایت و بدون هیچ علاقه‌ای، دربارۀ شیئی یا نوعی تصور قضاوت می‌کنیم» (Kant, 2000: 96). کانت دو ویژگی به احکام ذوق یا زیبایی نسبت می‌دهد. نخست، برای اینکه بتوانیم زیبایی را به شیئی نسبت دهیم، باید سوژه لذت بی‌واسطه‌ای از آن داشته باشد. چون زیبایی را نه ازطریق فرایند شناختی، بلکه احساس لذتی که از آن نشئت می‌گیرد تشخیص می‌دهیم، این نتیجه حاصل می‌شود که مبنای زیبایی نمی‌تواند چیزی جز امر ذهنی باشد (کانت، ۱۳۷۷: 10). به‌عبارتِ دیگر، مبنای تعیین‌کنندۀ احکام زیبایی چیزی جز تجربۀ سوژه از احساس لذت و ألم نیست. براین‌اساس، زیبایی ویژگی عینی شیء محسوب نمی‌شود؛ اما این احساس زیبایی بدون هیچ علاقه‌ای به شیء حاصل می‌شود: «تنها می‌خواهیم بدانیم آیا تصور محض شیء با احساس رضایتی در من همراه است، هرچند ممکن است تفاوتی با آنچه در رابطه با وجود متعلق این تصور در نظر می‌گیرم، نداشته باشد» (Kant, 2000: 96). درمقابل، «رضایتی که به تصور وجود واقعی یک عین پیوند می‌زنیم، ”علاقه“[13] نامیده می‌شود» (کانت، ۱۳۷۷: 10) که همیشه با قوۀ میل نسبت دارد. کانت با این روش، زیبایی را درمقابلِ امر مقبول و خیر قرار می‌دهد[vii].

وقتی ادعا می‌شود که شیئی زیباست، چیزی دربارۀ آن ادعا شده است؛ اما نمی‌توان تعیین کرد چه چیزی باعث می‌شود آن شیء زیبا باشد. تمام چیزی که گفته می‌شود این است که آن شیء زیباست «فقط به‌دلیلِ خصلتی که شیء مزبور به‌واسطۀ آن خود را با نحوۀ درک ما از آن سازگار می‌کند» (سلمانی و میرزایی، ۱۳۹۸: 218). براین‌اساس، کانت مدعی می‌شود که احکام ذوق مبتنی‌بر مفهومی از شیء نیستند و ازاین‌نظر، درمقابلِ احکام شناختی قرار دارند. «احکام ذوق به تصور تجربۀ سوژه از شیء اشاره دارند؛ درحالی‌که احکام شناختی به تصور مفهوم شیء وابسته هستند» (Kuplen, 2015: 10). صدق یا کذب احکام شناختی را می‌توان با ملاحظات منطقی اثبات کرد؛ اما امکان توجیه صدق احکام ذوق وجود ندارد.

ازسوی دیگر، به‌باورِ کانت، کافی نیست بگوییم زیبایی لذت بی‌واسطه‌ای در ما به وجود می‌آورد؛ بلکه احکام ذوق کلیت دارند: «در حکم ذوقی موافقت به هرکسی نسبت داده می‌شود و کسی که اظهار می‌کند چیزی زیباست، می‌خواهد دیگران نیز شیء مدنظر را قبول داشته باشند و اظهار کنند که آن زیباست» (Kant, 2000: 121). ما درباب موضوعات ذوق استدلال می‌کنیم که نشان می‌دهد در احکام ذوق این خواسته صریح وجود دارد که دیگران نیز باید با ما موافق باشند و می‌توان به توافق کلی دست یافت. وقتی کسی ادعا می‌کند که شیئی زیباست، احساس می‌کند حکم او صحیح است و محق است انتظار داشته باشد که دیگران نیز با او موافق باشند و اگر آنها موافق نباشند، آنها را نکوهش می‌کند و مدعی می‌شود که آنها شیء را به‌درستی درک نمی‌کنند و حکم آنها اشتباه است. پس اعتبار احکام ذوق نمی‌تواند عینی باشد؛ زیرا زیبایی ویژگی اعیان نیست. چون زیبایی در احساس سوژه از لذت قرار دارد، اعتبار احکام ذوقْ اعتبار کلی ذهنی است.

 

تعارض ذوق

کانت در ابتدای بحث تعارض ذوق این نکته را مطرح می‌کند که تنها درصورتی می‌توان چیزی به‌عنوانِ دیالکتیک حکم زیبایی‌شناختی داشت که تعارض اصیلی، یعنی تناقض میان دو قضیۀ کاملاً ضروری، اما به‌ظاهر متناقض، داشته باشیم که هرکدام از این قضایا نتیجۀ منطقی اصل کلی مقبول‌بودن احکام زیباشناختی باشند. پس اگر قرار است قوۀ حکم زیبایی‌شناختی دیالکتیکی باشد، باید «معقول‌نما» باشد. یعنی «احکام آن مدعی کلیت آن هم به‌نحوِ پیشین باشند» (کانت، ۱۳۷۷: 284)؛ بنابراین، تنها تناقض میان چنین قضایایی تعارض را تشکیل می‌دهند.

کانت براساسِ این نکته، به‌سرعت امکان تعارض میان احکام زیبایی را مطرح می‌کند. ازنظرِ کانت، میان احکام امر مطبوع تناقضی مطرح نیست؛ اما احکام ذوق این‌چنین نیستند؛ زیرا در حکم مربوط به شیء واحدی که درقالب «x زیباست» و «x زیبا نیست» مطرح می‌شود، تناقض وجود دارد. با وجودِ این، کانت مدعی می‌شود ازآن‌روکه هر شخصی متکی به ذوق خودش است، چنین تناقضی را نباید به‌عنوانِ تعارض در نظر گرفت؛ زیرا کسی تلاش نمی‌کند حکم را به قاعدۀ کلی تبدیل کند. درنتیجه، تناقضی میان این اصول وجود ندارد؛ زیرا می‌توان احکام متناقض را به‌عنوانِ کاربردهای متضاد اصل یکسانی در نظر گرفت؛ یعنی اصلی که باید ذوق خود را بر آن مبتنی سازیم. پس اگر قرار است چیزی به‌منزلۀ دیالکتیک ذوق وجود داشته باشد، باید به نقد ذوق مرتبط باشد؛ یعنی اصل ثانویه‌ای که مبنای احکام اولیۀ ذوق را تشکیل می‌دهد.

بنابراین، کانت پس از مشخص‌کردن شرایط تعارض ذوق، با بررسی دو پیش‌فرض یا قول مشهور[14]، اصطلاحی که یادآور عقل سلیم هیوم است، جست‌وجوی تعارض را آغاز می‌کند که می‌توان آن را اصل ثانویۀ ذوق در نظر گرفت. در یک طرف این قول قرار دارد که «هرکس ذوق مخصوص به خود را دارد» (همان: 285). چون احکام ذوقی مبنایی جز مبنای ذهنی ندارند، نمی‌توان مدعی درست‌بودن نظرات دیگران دربارۀ ذوق بود.

اما قول مشهور دیگری درمقابلِ این قول اولیه وجود دارد: «درباب ذوق محاجه[15] جایز نیست» (همان: 285). این جمله ازنظرِ کانت بدان معناست که نمی‌توان به‌کمکِ دلایل دربارۀ خود حکم تصمیم گرفت. به‌عبارتِ دیگر، نمی‌توان امیدوار بود که این هماهنگی را برمبنای مفاهیم متعیّن به‌مثابۀ مبانی ایجابی تحقق بخشید. من نمی‌توانم با اثبات اینکه ذوق من بهتر است، شما را وادار به همراهی با خود کنم.

اما چنین قضایایی که کاملاً با یکدیگر سازگاری دارند، چگونه می‌توانند به تعارضی درباب ذوق منجر شوند؟ کانت به‌منظورِ برطرف‌کردن این مشکل خاطرنشان می‌کند که به‌دلیلِ ابهام اصل دوم، قضیه‌ای وجود دارد که گرچه کاربرد چندانی ندارد، با اصل نخست مطابقت دارد؛ یعنی این قضیه که «درباب ذوق منازعه[16] ممکن است (گرچه نمی‌توان درباب آن محاجه کرد)» (همان: 286). این قضیۀ جدید با قول مشهور اصلی مطابقت دارد؛ زیرا شرایط لازم برای منازعه ضعیف‌تر از محاجه هستند. منازعه و محاجه ازاین‌نظر شبیه هم هستند که در هردو تلاش می‌شود ازطریق تناقض متقابل قضایا به وحدت برسیم؛ اما ازاین‌نظر تفاوت دارند که «محاجه این امر عینی را با مفهوم متعیّن به‌عنوانِ مبنای استدلال تکمیل می‌کند یا مفاهیم عینی را مسلّم می‌داند؛ درحالی‌که در منازعه امید به چنین چیزی وجود ندارد» (Guyer, 1997: 294). قضیۀ نخست فقط به این فرضیه نیاز دارد که چیزی مانند حقیقت وجود دارد؛ یعنی نگرش درست یا اشتباه. این امر برای توافق‌نکردن کافی است؛ گرچه ممکن است ابزاری قطعی برای حل آن وجود نداشته باشد؛ اما درمقابل، قضیۀ جایگزین آن به دلیلی نیاز دارد که با استفاده از آن بتوان به‌طورِ قطعی دربارۀ محاجه تصمیم گرفت. طبق قول کانت، این بدان معناست که حکم مبتنی‌بر مفاهیم عینی است که می‌توان از آن به‌منزلۀ مبانی استدلال استفاده کرد. علاوه‌براین، با وجود اینکه دیدگاه ضعیف‌تر با قول مشهور نخست سازگاری دارد، اما وی به‌صراحت انکار می‌کند که چیزی مانند حقیقت موضوع در رابطه با ذوق وجود دارد.

بنابراین، تناقضی درباب شرایط امکان حکم ذوق به دست می‌آید و اینجاست که کانت تعارض را مطرح می‌کند. چون انکار می‌شود چیزی مانند حقیقت موضوع دربارۀ ذوق وجود دارد، در وضعیت ذهنی انکار می‌شود که احکام ذوق بر مبانی یا مفاهیم عینی استوار هستند. برعکس، دیدگاهی که معتقد است می‌توان دربارۀ ذوق منازعه کرد، به این پیش‌فرض پای‌بند است که مبانی موجهی برای احکام ذوق وجود دارد؛ حتی اگر در موقعیتی نباشیم که برای تصمیم‌گیری دربارۀ محاجه به آنها متوسل شویم. بااین‌حال، برای اینکه بتوانیم درباب ذوق منازعه کنیم، باید مبانی مشترکی میان ما و حقیقتی که تعارض را توضیح می‌دهد، وجود داشته باشد. پس، تعارض درنهایت بدین‌شکل بیان می‌شود:

1)   نهاد: حکم ذوقی مبتنی‌بر مفاهیم نیست؛ چراکه در غیر این صورت نمی‌توان درباب آن منازعه کرد.

2)   برنهاد: حکم ذوقی مبتنی‌بر مفهوم است؛ چراکه در غیر این صورت صرف‌نظر از تعدد، حتی نمی‌توان دربارۀ آنها منازعه کرد.

هرچند کانت به‌صراحت به این نکته اشاره نمی‌کند، چون مفهوم مدنظر مفهومی است که به حکم ذوقی مربوط می‌شود، منطقی است که به‌عنوان مفهوم زیبایی در نظر گرفته شود.

 

راه‌حل کانت برای تعارض

تاکنون دیده شد که کانت و هیوم به‌طورِکلی دراین‌باره توافق دارند که اندیشۀ بشری تمایل دارد درگیر فرایند دیالکتیکی شود که در آن قضایای متناقض برای برتری تلاش می‌کنند؛ بااین‌حال، این بخشی از داستان است؛ چراکه راه‌حل تعارض کانت تفاوت‌های آشکار میان روش هیوم و وی را آشکار می‌کند.

کانت در ارائۀ راه‌حل این تعارض خاطرنشان می‌کند که دو اصل متفاوت نهاد و برابرنهاد روش‌هایی برای بیان دو ویژگی احکام ذوقی‌اند. یکی از ویژگی‌های حکم ذوقی کلی‌بودن آنهاست که گویی حکم عینی است (بند 32) و ویژگی دیگر این است که چنین حکمی را نمی‌توان براساسِ براهین تعیین کرد. او این ویژگی‌ها را براساسِ دقایق دوم و چهارم تحلیل توضیح می‌دهد. یعنی «کلیت حکم حامل که درمقابلِ کلیت منطقی قرار دارد که مبتنی بر مفاهیم است» و «ضرورتی که به مبانی پیشینی دلایل وابسته نیست» (Alison,2001,144). با این حال، کانت به هنگام بحث درباره این ویژگی‌ها از اصطلاحات عینیت و ذهنیت استفاده می‌کند. در رابطه با ذهینت، گفته می‌شود در حکم ذوقی می‌توان گفت که گویی حکم عینی است و در رابطه با ذهنی بودن، استدلالی بیان می‌شود که درست گویی فقط ذهنی است.

این بحث‌ها با مواضع نهاد و برنهاد مطابقت دارند؛ چراکه در برنهاد عینیت احکام ذوقی مفروض گرفته می‌شود و اینکه چیزی شبیه به امر واقع وجود دارد که از آن استنتاج می‌شود، باید مبتنی‌بر مفهوم باشد؛ درحالی‌که در نهاد فرض بر ذهنی‌بودن آنهاست که از آن نتیجه می‌شود آنها نمی‌توانند مبتنی‌بر مفاهیم باشند. با وجودِ این، تفاوت‌های مهمی میان ویژگی‌های دو طرف تناقض باقی می‌ماند. در نهاد ادعا نمی‌شود که حکم ذوقی ویژگی مشابهی با ادعاهای ذهنی دارد؛ بلکه ادعا می‌شود فقط مبنای ذهنی دارد؛ با وجود این حقیقت که ادعا می‌شود کلیت دارد. به‌همین‌ترتیب، در برنهاد ادعا نمی‌شود که گویی عینی است؛ بلکه فقط گفته می‌شود عینیت واقعی دارد و درنتیجه حکم نمی‌تواند دلیل باشد (Ibid: 242).

مسئله‌ای که او اینک بدان می‌پردازد این است که آیا این دو دقیقۀ اساسی حکم ذوق، یعنی قطب‌های عینی و ذهنی آن، به‌طورِ متقابل سازگارند و این مسئله تنها زمانی مطرح می‌شود که این دو قطب به اصول متمایزی تبدیل شوند که هرکدام مدعی هستند تبیین کاملی از مبانی حکم ذوقی را شکل می‌دهند.

کانت برای حل این تعارض مدعی می‌شود که تنها روش حل تعارض این است که نشان دهیم مفهوم[17] در نهاد و برنهاد به‌نحوِ متفاوتی درک شده است: «هیچ امکانی برای رفع تعارض میان این اصولی که زیرنهاد حکم ذوقی هستند (و چیز دیگری نیستند جز دو ویژگی حکم ذوقی که در تحلیل فوق نشان داده شد) وجود ندارد؛ مگر اینکه نشان دهیم مفهومی که در این گونه حکم عین را به آن نسبت می‌دهیم، در دو دستور قوۀ حکم زیبایی‌شناختی به‌معنای واحدی گرفته نشده است» (کانت، ۱۳۷۷: 286). مفهوم نامتعیّنی که در برابرنهاد بدان اشاره می‌شود، با شهود حسی قابل مشاهده نیست که ایدۀ فوق‌محسوس است؛ اما نمی‌تواند هر تصوری باشد؛ بلکه باید ایده‌ای باشد که با مسئلۀ ذوق مطابقت داشته باشد: «باید مفهوم درست ذوق باشد» (همان: 287). چون منظور کانت از چنین قاعده‌ای شاکله[18] است، درنتیجه در نهاد فرض بر این است که مفهوم زیبایی را می‌توان شاکله‌سازی کرد یا به‌عبارتِ بهتر، در شهود قابل نمایش است. این بدان معنا نیست که موضع نهاد این است که ما این مفهوم زیبایی را داریم؛ برعکس، به‌صراحت این امر را انکار می‌کند.

درمقابل، باید در برنهاد فرض بر این باشد که مفهوم زیبایی را داریم؛ زیرا تأکید دارد این مسئله که چیزی زیباست یا نه، نبوغی است که در ماهیت شیء قرار دارد. پس آیا از همان معنای مفهوم استفاده می‌شود؟ به نظر می‌رسد که پاسخ هم آری و هم نه است. این‌چنین است؛ زیرا به‌عنوانِ نقیض نهاد در نظر گرفته می‌شود. در غیر این صورت، تعارض مطرح نمی‌شد؛ اما چون ادعا می‌شود چیزی به‌عنوانِ امر واقع در زیبایی وجود دارد، پس به برداشت ضعیف از مفهوم نیازی نیست. براین‌اساس، باید زیبایی را مبنای ناشناختۀ ادعای ذوق در نظر گرفت.

بنابراین، کانت در راه‌حل رسمی خود برای تناقض نشان می‌دهد نهاد و برابرنهاد اشتباه نیستند؛ بلکه قضایای متناقضی هستند که با روش‌های متضادی از مفهوم یکسانی نشئت گرفته‌اند. تناقض ناشی از این امر است که معانی متعیّن و نامتعیّن مفهوم با کنارِهم‌قرارگرفتن اقوال مشهور مربوط به ذوق خلط شده‌اند. کانت می‌گوید: «درواقع، ما مفهومی را که اعتبار کلی یک حکم باید بر آن مبتنی باشد، در هر دو حکم متناقض به یک معنی می‌گیریم و درعینِ‌حال، دو محمول مخالف را به آن نسبت می‌دهیم» (همان: 289). همانند نقد عقل محض، تعارض با تغییر تناقض به توهم دیالکتیکی حل می‌شود که «اصول آن هردو درست هستند» (همان). با نشان‌دادن این امر که کل واقعیت «چیزی جز مناظره‌ای دربارۀ هیچ بود» (A501/B522) عقل از خودکشی خود منصرف می‌شود.

باتوجه‌به این مطالب، راه‌حل رسمی کانت به ابهام‌زدایی از مفهوم مربوط می‌شود تا ازاین‌طریق پدیدار تناقض میان مواضع را برطرف کند. این فرایند با تمایز میان امر متعیّن و نامتعیّن[19] تکمیل می‌شود. چون تعیّن‌بخشیدن به مفهومی با ارائۀ آن توسط شهود محسوس تطابق دارد، به‌معنای تمایز میان مفاهیمی است که می‌توان چنین شهودی برای آنها ارائه داد و مفاهیمی که نمی‌توان چنین شهودی برای آنها داشت. کانت نشان می‌دهد مفاهیم فاهمه از نوع اول هستند و مفهوم استعلایی فرامحسوس[20] را به‌عنوانِ نمونه‌ای از مفاهیم دوم معرفی می‌کند که مبنای شهود حسی است که ازطریق آن مفاهیم نوع نخست تعیّن می‌یابند و خود نمی‌تواند به‌صورت نظری تعیّن بیابد. پس تعارض به این صورت حل می‌شود که در نهاد، حکم ذوقی مبتنی‌بر مفهوم متعیّن نیست و در برنهاد مبتنی‌بر مفهوم متعیّن است. پس نهاد و برنهاد هردو می‌توانند درست باشند.

 

مفهوم محض فرامحسوس

لازم است در راه‌حل تعارض امکان منازعه دربارۀ چنین احکامی مطرح شود و مشخص شود که آیا چنین مبناهایی این امکان را به ما می‌دهند که نتیجه بگیریم احکام ذوق درواقع بر مفاهیم استوار هستند. به نظر می‌رسد کانت وقتی می‌خواهد دربارۀ این موضع اظهارنظر کند، با سرعت عمل می‌کند؛ چراکه می‌گوید: «حکم ذوقی باید نسبتی با یک مفهوم داشته باشد؛ در غیر این صورت، مطلقاً نمی‌تواند مدعی اعتبار ضروری برای همه‌کس باشد» (کانت، ۱۳۷۷: ۲۸۷).

به‌هنگامِ منازعه باید به مفاهیمی که دربارۀ آنها منازعه می‌شود، توجه داشت؛ اما چون منازعه، منازعه است و محاجه نیست، بدیهی است که احکام ذوق را نمی‌توان توسط مفاهیم اثبات کرد؛ بنابراین، احکام ذوق به مفاهیمی اشاره دارند که متعیّن نیستند و تعیّن‌پذیر هم نیستند. پذیرش این امر دشوار به نظر می‌رسد؛ زیرا احکام ذوقی با حس سروکار دارند و با لذت مرتبط‌اند. این حقیقت دربارۀ آنهاست که به این قول مشهور منتهی می‌شود که هرکسی ذوق خود را دارد. به‌هنگامِ منازعه دربارۀ احکام ذوق باید به مفهومی اشاره کرد که مبنای وجود منازعه را به دست می‌دهد و ازاین‌رو، منازعه را ممکن می‌کند. پس نمی‌تواند مفهوم متعیّنی باشد و بنابراین، باید چیزی باشد که با وجود اینکه خودْ اثبات‌شدنی نیست، می‌تواند مبانی چیزهایی را فراهم آورد که می‌دانیم وجود دارند. مبنای نهایی این احکام «مفهوم محض فرامحسوس»[21] است که هم مبنای ما به‌عنوانِ سوژه و هم عین به‌عنوانِ عین پدیدار محسوب می‌شود:

 اما درعینِ‌حال، به‌همین‌علت حکم مزبور برای همه‌کس معتبر است ـ‌اگرچه البته برای هرکسی فقط به‌عنوانِ حکم شخصی‌اش که بی‌واسطه همراه با شهود او است‌ـ؛ زیرا مبنای ایجابی‌اش شاید در مفهوم چیزی که ممکن است به‌مثابۀ فرولایۀ فوق‌محسوس بشریت لحاظ شود، قرار داشته باشد (همان: 288).

 بنابراین، حکم ذوقی بر مفهوم نامتعیّن فرولایۀ فرامحسوس بشریت استوار است که کانت آن را به‌منزلۀ مفهومی تعریف می‌کند که «این امکان را برای ما فراهم نمی‌کند که شیئی را بشناسیم یا چیزی را درمورد آن اثبات کنیم؛ زیرا برای شناخت تعیّن‌ناپذیر و ناکافی است» (همان). تعارض با ابتنای امکان منازعه دربارۀ ذوق بر این حقیقت حل می‌شود که ذوق بر مفهومی استوار است که مبنای استدلال را فراهم نمی‌آورد.

اینکه این مفهوم زمینه را برای ایدئالیسم استعلایی فراهم می‌آورد، از تبیین کانت از نحوۀ شکل‌گیری آنها ازطریق تعمیم مقولات به امر نامشروط مشخص است. چنین تعمیمی از کاربرد اصل خیالی عقل نشئت می‌گیرد: «اگر امر مشروط داده شده باشد... کل سلسله‌شروط تبعی که خودش نامشروط است نیز یکی بعد از دیگری داده خواهد شد؛ یعنی در ابژه‌ها و ارتباط آن جای گرفته است» (A307/B364). چون امر نامشروط که عقل مطابق با این اصل در درخواست بی‌انتهای خود برای کلیت قرار می‌دهد، خود هم فوق‌محسوس و هم مبنای نهایی امر مشروط است، شکل‌گیری چنین ایدۀ عقلانی فقط تشکیل مفهوم مبنای فوق‌محسوس یا فرولایۀ محسوس است. برای مثال، ایدۀ نفس به‌منزلۀ مبنای نامشروط حس درونی و ایدۀ خدا به‌منزلۀ مبنای نامشروط تمام چیزها در نظر گرفته می‌شود. پس اگر مفهوم تعیّن‌ناپذیر ایدۀ عقل است، مفهوم چنین مبنا یا فرولایۀ فوق‌محسوسی نیز چنین خواهد بود؛ بنابراین، ارائۀ کانت از تناقض براساسِ قوۀ زیبایی‌شناختی به ایدئالیسم استعلایی به‌عنوانِ راه‌حل اشاره دارد و این امر به‌عنوانِ «فرولایۀ فرامحسوس پدیدارها» ظاهر می‌شود. این راه‌حل تلاش کانت است تا مبنای تبیین زیبایی را به‌منزلۀ نماد اخلاق در نظر بگیرد. به‌باورِ کانت، مفاهیم فاهمه را می‌توان به‌طورِ مستقیم در شهود یا شاکله‌سازی نشان داد؛ اما ایده‌های عقل را نمی‌توان؛ زیرا آنها از امور محسوس جدا هستند؛ به‌همین‌دلیل، می‌توان آنها را به‌صورتِ غیرمستقیم ازطریق نمادها نشان داد.

کانت می‌کوشد با استناد به مفهوم فرامحسوسْ تعارض ذوق را حل کند؛ اما باید گفت این مفهوم فقط امری خیالی است که این امکان را در اختیار کانت قرار می‌دهد که ادعا کند حرفی برای گفتن دربارۀ ذوق دارد؛ هرچند نتواند دلیل قانع‌کننده‌ای برای آن ارائه دهد.

 

 نتیجه‌گیری

 تردیدی نیست که کانت در نظریۀ زیبایی‌شناسی خود تحت‌تأثیر هیوم بوده است؛ چراکه او همچون هیوم، زیبایی را امری ذهنی و کلی می‌داند که توسط ذوق و با ابزار احساس لذت دریافت می‌شود. همچنین، می‌توان گفت هر دو اندیشمند به وجود احساس کلی زیبایی‌شناختی معتقدند. در نظر هیوم، طبیعت انسانی میان همگان مشترک است و ذوق هنری نیز یکی از قوای احساسی آدمی است که دارای اصول و قواعد کلی است. اعتقاد به وجود چنین احساسی را می‌توان در نظریۀ «حس مشترک» کانت یافت. علاوه‌براین، هر دو متفکر به ارائۀ معیار احکام ذوقی برای داوری آثار هنری و زیبا مبادرت کرده‌اند؛ اما هیوم در این مقوله، به جای ارائۀ معیار ذوق، به مبحث دارندگان ذوق خوب و داوران راستین گذر کرده است؛ ولی کانت ضمن اذعان به امکان ارائۀ معیار احکام کلی زیبایی‌شناسیْ امکان و صدق و کذب این احکام ذوقی را در فرایندی نظام‌مندتر مطرح کرده است؛ ازاین‌رو تأثیرگذاری وی نیز در زیبایی‌شناسی معاصر بیش از هیوم است. البته هیوم برای حل تعارض ذوق، چاره‌ای جز گذر از ذوق خوب و دقیق به دارندگان آن ندارد و این امر اقتضای فلسفۀ تجربی اوست.

اما بیشترین تأثیر هیوم بر کانت را می‌توان در بحث تعارض ذوق پیدا کرد. هیوم در رسالۀ خود به مبحثی با عنوان تعارض ذوق اشاره نکرده است؛ اما با بررسی دقیق اثر وی، می‌توان در آن پارادوکسی را یافت که از تمایلات اجتناب‌ناپذیر عقل بشری نشئت می‌گیرد. ازسویی، زیباییْ امری ذهنی و مبتنی‌بر احساس شخصی است و چون همۀ احساس‌ها درست هستند، حکم نیز ذوقی معتبر است؛ این تلقی، جنبۀ ساده عقل سلیم است؛ اما ازسوی دیگر، طبق «پدیدۀ اگیلبی‌ـ‌میلتون»، قبول چنین نگرشی به تناقضی آشکار و بلاهت و حماقتی فاحش می‌انجامد؛ بنابراین، جنبۀ شکاکانۀ عقل سلیم در پی مهار و اصلاح این رویکرد است و درنهایت به معیار ذوق می‌انجامد که داوران راستین تعیین‌کنندۀ آن هستند. این دو جنبۀ عقل سلیم وجود تناقضی را نشان می‌دهد که بعدها در اندیشۀ کانت پرورش یافت. کانت نیز مکرراً بر ویژگی طبیعی و اجتناب‌ناپذیر توهماتی تأکید دارد که عقل را به اختلاط برنهادی آن سوق می‌دهد. این توهمات خطری ندارند؛ اما ویژگی استعلایی آنها نشان می‌دهد باعث فریب می‌شوند. کانت همانند هیوم می‌پذیرد که خطا و توهم شرط اجتناب‌ناپذیر زندگی روزمره هستند و تلاش می‌کند مبانی پیشینی برای آن چیزی فراهم آورد. او در نقد سوم می‌خواهد نشان دهد اگرچه امر پیشینی و استعلایی اصل تنظیمی ادعای اعتبار کلی احکام ذوقی هستند، راهکار او به پیش‌فرض مفهوم پیشینی، اما نامتعیّن که مبنای احکام ذوق است، منتهی می‌شود.



پی‌نوشت‌ها

[i]- دربارۀ معیار ذوق از شاهکارهای‌ زیبایی‌شناسی‌ دورۀ مدرن است و در کنار نقد قوۀ حکم کانت مهم‌ترین کتاب قرن هجدهم در موضوع زیبایی‌شناسی‌ است. این دو اثر بیشترین تأثیر را بر زیبایی‌شناسی‌ معاصر داشته‌اند‌.

[ii] - کانت در نقد سوم در بند 34 با عنوان «اصل عینی برای ذوق امکان‌پذیر‌ نیست»، به نام هیوم اشاره کرده است؛ اما به‌صراحت از دربارۀ معیار ذوق وی نام نبرده است. با وجود این، بسیاری از محققان بر این باورند که کانت نسخه‌ای‌ از این رساله را در اختیار داشته است. ازجمله گایر در اثر خود با عنوان Kant and the claims of taste صفحۀ 380 به این مسئله اشاره می‌کند‌. البته می‌توان‌ نمونه‌هایی‌ از جملات هیوم را در کتاب anthropologyfrom a pragmatic point of viewکانت در صفحات 173، 260، 309 و 311 یافت.

[iii]- هیوم در رسالۀ خود طی چندین صفحه بحث دربارۀ داوران راستین دارد که اغلب آن را در 5 دستۀ لطافت ذوق و خیال، تمرین و ممارست، مقایسه، دوری از پیش‌داوری‌ و حس خوب یا ذوق سلیم دسته‌بندی‌ کرده‌اند؛‌ اما زنگویل بر تعداد مشخصات داوران راستین ازنظر هیوم یک مورد دیگر نیز افزوده و آنها را در عدد شش منحصر کرده و می‌گوید‌: هیوم به منشأ دیگری نیز اشاره دارد که در هیچ‌کدام از پنج مشخصه‌ای‌ که برای داوران گفته شد، جای نمی‌گیرد‌«. نوعی آرامش ذهن، به‌یادآوردن اندیشه، توجه مناسب به موضوع، اگر هریک از اینها‌ در کار نباشد، تجربه‌هایمان‌ بی‌اساس‌ خواهد بود و دربارۀ زیبایی جهان‌گستر‌ و کلی نمی‌توانیم‌ داوری کنیم» (زنگویل، 1390: 20).

[iv] - ماری مادرسیل این را پدیده «اُگیلبی‌ـ‌میلتون» می‌نامد‌. در ادامۀ پژوهش حاضر نیز از این اصطلاح استفاده خواهد شد (Mothersill, 1991: 187).

[v] - رساله دربارۀ طبیعت آدمی

[vi]- البته هیوم معتقد است حتی با لحاظ همۀ شرایط، دو مانع دیگر برای قضاوت درست ـ‌حتی در داوران راستین‌ـ باقی می‌ماند‌ که موجب تفاوت در میزان تحسین یا نکوهش ما می‌شود‌. این موانع عبارت‌اند از: «خلق‌وخوی‌ متفاوت هر شخص» و «آداب‌ورسوم و عقاید مختلف عصر و ممالک» (همان: 35). اینها‌ باعث می‌شوند‌ احکام ذوق نسبی باشند. اگر شما خوانندۀ «جوانی باشید، اورید را بر هوراس ترجیح خواهید داد و اگر از مخاطبان خلق‌وخوی‌ یونانیان باستان و ایتالیایی های عصر نو باشید، از آندریاس ترنس یا سیلیتای ماکیاول لذت خواهید برد» (هیوم، ۱۳۸۷: 37).

[vii]- برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ تفاوت امر زیبا با خیر و امر مقبول ببینید:

-Kirwan, James, (2006), Aesthetic in Kant, Continuum, pp.14-15

-           

تاونسند، دابنی. (1393)، فرهنگ تاریخی زیبایی‌شناسی‌، ترجمۀ فریبرز مجیدی، تهران: فرهنگستان هنر و مؤسسۀ تألیف و ترجمه و نشر آثار هنری متن.
تاونسند، دابنی و کورسمایر. (1394)، در جستارهایی در زیبایی‌شناسی‌، گردآورنده و مترجم: مشیت علایی، تهران: اختران.
زنگویل، نیک. (1390)، واقع‌گرایی‌ زیبایی‌شناختی‌ (1) در مسائل کلی زیبایی‌شناختی‌، قسمت دوم، جرولد لونیسون، ترجمۀ فریبرز مجیدی، تهران: فرهنگستان هنر و مؤسسۀ تألیف و ترجمه و نشر آثار هنری متن.
سلمانی، علی و داود میرزایی. (1398)، «نقد و بررسی تفسیر اخلاقی از استنتاج زیبایی‌شناختی‌ در اندیشۀ کانت»، مجلۀ پژوهش‌های‌ فلسفی، شمارۀ 26، 232-213.
کانت، ایمانوئل. (1394)، نقد عقل محض، ترجمۀ بهروز نظری، تهران: ققنوس
----------. (1377)، نقد قوۀ حکم، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، تهران: نی
هیوم، دیوید. (1395)، رسالۀ دربارۀ طبیعت آدمی، کتاب اول، ترجمۀ جلال پیکانی، تهران: ققنوس
--------. (1397)، رسالۀ دربارۀ طبیعت آدمی، کتاب دوم و سوم، ترجمۀ جلال پیکانی، تهران: ققنوس
--------. (1392)، کاوش در مبانی اخلاق، ترجمۀ مرتضی مردیها، تهران: مینوی خرد
--------. (1388)، درباب معیار ذوق و تراژدی، ترجمۀ علی سلمانی، تهران: فرهنگستان هنر و مؤسسۀ تألیف و ترجمه و نشر آثار هنری متن.
--------. (1393)، درباب معیار ذوق، ترجمۀ علی رامین در نظریه‌های‌ فلسفی و جامعه‌شناختی‌ در هنر، تهران: نی.
Alison, Henry. (2001), Kant’s Theory of Taste, Cambridge University Press.
Costello, Timothy. (2007), Aesthetics and Morals in the Philosophy of David Hume, Routledge.
Dikie, George. )1996 (, The Century of Taste: The Philosophical Odyssey of Taste in the Eighteenth Century, Oxford University Press.
Guyer, Paul. (1997), Kant and the Claims of Taste, Cambridge University Press.
--------------. (2005), Values of Beauty: Historical Essays in Aesthetics, Cambridge University Press.
--------------. (2008), Knowledge, Reason and Taste, Kant’s Response to Hume, Princeton University Press.
Hume, David. (1987), “Of the Standard of Taste”, in Essays: Moral, Political and Literary, ed. Eugene F. Miller, Liberty Classics.
Kalar, Brent. (2006), The Demands of Taste in Kant’s Aesthetic, Continuum.
Kant, Immanuel. (1974), Anthropology from a Pragmatic Point of View, Trans by Mary Gregor, Martinus Nijhoff .
--------------------. (2000), Critique of the Power of Judgment, Trans. Paul Guyer Cambridge: Cambridge University Press.
--------------------. (2007), critique of pure reason, trans. Norman Kemp smith, Howard cay gill.
Kemal, salim. (1997), Kant’s Aesthetic Theory, Macmillan Press LTD.
Kirwan, James. (2006), Aesthetic in Kant, Continuum.
Kivy, Peter. (1983), “Hume’s Neighbor’s Wife”, The British Journal of Aesthetic, 23: 195-208.
Kuplen, Mojca. (2015), Beauty, Ugliness and the Free Play of Imagination, An Approach to Kant Aesthetics, Springer.
Mothersill, Mary. (1991), Beauty Restored, Oxford: Clarendon Press.
Noggle, James. (2012), The Temporality of Taste in Eighteenth-Century British Writing, New York, Oxford University Press.