نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار گروه فلسفه، دانشکده ادبیات فارسی و زبان های خارجی، دانشگاه تبریز، تبریز، ایران
2 پژوهشگر فرا دکتری ، گروه فلسفه، دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی، دانشگاه تبریز، تبریز، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
De Beauvoir and Butler are the most prominent thinkers who have emphasized the necessity of re-reading the subject and gender identity. Their attempt to find the meaning of subjectivism has been accompanied by the necessity to deconstruct the meanings of sex and gender. Accordingly, by focusing on the concept of becoming (De Beauvoir) and performance (Butler), they have sought to change the gender mentality (De Beauvoir) and the plurality of gender identity (Butler). Although Butler started with De Beauvoir with common points of view and owes some of the most important concepts of her thought, her interpretations and results of her thought are broader and more different than De Beauvoir. Explaining the constructivist nature of gender identity, De Beauvoir proposed a change of mindset to end the binary oppositions man-woman. Recognizing the cultural nature of gender identity, Butler exposes the various forms of power and its binary opposites and proposes the plurality of gender identity with the intent of ending gender ideology. According to Butler, although De Beauvoir’s constructivist views on gender identity and the formation of the female subject have had a significant effect on the formulation of her views
کلیدواژهها [English]
. مقدمه
سیمون دوبوار و جودیت باتلر ازجمله فیلسوفانی هستند که ساختگشایی هویت جنسیتی[1] و سوبژکتیویسم[2] را از ضروریات کار فلسفی و جامعهشناختی به شمار میآورند و در این عرصه آثار مستقلی ارائه کردهاند. از مرور آثار این دو متفکر، چنین برمیآید که برجستهترین کتابها در میان آنها مشخصاً نام و نشان هویت جنسیتی دارند. معروفترین و محوریترین اثر انتقادی دوبوار، جنس دوم[3] است. آشفتگی جنسیتی[4] باتلر هم از برجستهترین و جامعترین آثار درزمینة هویت جنسیتی در عصر پستمدرن به شمار میآید. دوبوار نخستین متفکری است که به امکان بازتعریف انتقادی مفهوم فلسفه پرداخته است و معتقد است جنسیت[5] نیز مانند موضوعهای محوریِ دیگر باید در فلسفه بررسی شود و جزئی از فلسفه باشد (Sandford, 2017: 15). تأکید باتلر نیز بر هویت جنسیتی بهعنوانِ یکی از مهمترین موضوعات جامعهشناختی تا جایی است که امروزه هرگونه تحلیل دربارة برساختِ[6] هویت جنسیتی و سوبژکتیویته بدون خوانش جدی آشفتگی جنسیتی امری ناممکن و پیچیده است (Hawkesworth, 1997: 663).
با نگاهی به آثار باتلر، اندیشة دوبوار را باید یکی از مهمترین منابع شکلگیری اندیشة وی محسوب کرد. بسیاری از نظریهپردازان معاصر هیچ تردیدی در این مسئله ندارند که باتلر را متفکری دوبواری قلمداد کنند؛ تاجاییکه تبیین برخی از موضوعات مطرح در آشفتگی جنسیتی بدون فهم فلسفة دوبوار امکانپذیر نخواهد بود (Rodrigues, 2019: 3). دید انتقادی دوبوار در جنس دوم به تاریخ فرهنگی و نیز ارزیابی او از تحول اجتماعی و نقش نهادهای قدرت، ایدئولوژی و نظمهای گفتمانی[7] در برساختن سوبژکتیوتة زن و ایدئولوژی جنسیت[8] زیربنای نظری مهمی را درزمینة ساختگشایی سوژه[9] و جنسیت برای باتلر فراهم ساخته است. باتلر با وجودِ فرارَوی از اندیشههای دوبوار و ارائة خوانشهای جدید از اندیشة وی، به این وامداری اذعان کرده است (Butler, 1990: 1).
مهمترین موضوعی که باتلر در دوبوار بهعنوانِ شالودة هویت جنسیتی از آن استفاده میکند، هستیزدایی از سوژه[10] و همچنین مفهومِ شدن[i] بهمثابة امری برساختگرایانه در اندیشة دوبوار است. البته باتلر با بنیادشکنی[11] این موضوع به نتایج و رویکردهای گستردهتر و متفاوتتری از دوبوار میرسد؛ تا جایی که به نقدهای بنیادی از اندیشة وی منجر شده است. بهزعمِ باتلرْ هستیزدایی را نهتنها برای جنسیت، بلکه در معنای عامتر و برای جنس نیز باید به کار برد. بر همین اساس، جملة دوبوار در آغاز جنس دوم «هیچکس زن به دنیا نمیآید؛ بلکه زن میشود» در اندیشة باتلر میتواند به این شکل ساختگشایی شود که «بدن، بدن به دنیا نمیآید؛ بلکه بدن میشود» (Rodrigues, 2019: 3). باتلر در آشفتگی جنسیتی اذعان کرده است که نگرش دوبوار دربابِ هستیزدایی از سوبژکتیویتة زنْ موضوعات و نتایج بنیادی را در بر دارد که خودش متوجه آن نبوده است. بر همین اساس، برهههایی از اندیشة وی وجود دارد که به بازخوانی و تأمل دوباره نیاز دارد (Butler, 1990: 176).
بهزعمِ باتلرْ گرچه دوبوار با شعار تقدم وجود[12] بر ماهیت[13] خواهان این است که زنان به سوژهای وجودی تبدیل شوند و در جهانشمولیتی انتزاعی جای گیرند، موضع وی همچنین دلالت بر پذیرش بنیادی ِتنزدایی از سوژة مذکر[14] دارد و این مسئله نتیجة ماندن وی در همان چهارچوب دوگانهانگاری نفسـبدن و بازتولید اندیشة دکارتی مبنیبر تمایز آزادی و بدن است (Butler, 1990: 11 & 12). در این راستا، دوبوار دچار بازتولید وابستگی فرهنگی ذهن با مردانگی و بدن با زنانگی شده است. بهزعمِ باتلرْ بهمنظورِ رفع این شکاف در حوزة هویت جنسیتی و تمام تقابلهای دوگانة دیگر در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی و زبانی باید به افشای اشکال مختلف قدرت و مقاومت دربرابر آن همت گمارد.
پرسشهای راهبر ما در این پژوهش عبارت است از: دوبوار و باتلر چگونه برپایة مختصات اندیشهشان خوانشی جدید از سوژه و هویت جنسیتی ترسیم کردهاند؟ وجوه اشتراک و اختلاف ایندو در این باب چیست؟ چگونه دوبوار راه را برای طرح مهمترین مبانی نظریة هویت سیاست در باتلر هموار ساخته است؟ نقطة گسست باتلر از دوبوار در شکلگیری سوبژکتیویته و هویت جنسیتی کجاست؟ و درنهایت چگونه باتلر با بهکارگیری مفهوم شدن در اندیشة دوبوار، معنای عامتر و گستردهتری از سوژه و هویت ارائه میکند؟ بر همین اساس، در این پژوهش با روش توصیفیـتحلیلی و تطبیقی ابتدا به توصیف و تحلیل بستر فکری و اجتماعی جنس دوم و آشفتگی جنسیتی پرداخته میشود. سپس موضوعات محوری سوبژکتیویسم، هویت جنسیتی، تمایز یا همسانی جنس و جنسیت و نتایج برخاسته از آن را در اندیشة این دو متفکر تبیین میشود. همچنینْ در بخش ارزیابی، ضمن تطبیق و ذکر اشتراکها و تمایزهای این دو متفکر به پرسشهای ذکرشده پاسخ داده میشود و درنهایت به نتیجهگیری پرداخته میشود.
2. دوبوار
بستر اجتماعی و فکری جنس دوم
تبیین رابطة دوبوار با جریانهای فمینیستی و نظریة جنسیت بهمراتب امری پیچیده است؛ اما بسیاری از مفسران بر این عقیدهاند که مبانی و ریشة ظهور هر دو جریان را باید در جنس دوم وی جستوجو کرد (Sandford, 2017 : 15). نکتة شایان ذکر این است که در پذیرش و استقبال از جنس دوم جریانهای گوناگونی در هر دو حوزه ایجاد شده است که البته الزاماً با همدیگر سازگار نیستند و آرای متشتت و متعارضی را بر ضد یکدیگر ارائه کردهاند. در قرن نوزدهم جنبش زنان بهعنوان جنبشی پایدار و با عنوان موج نخست جنبش زنان (1920-1848) شکل گرفت. یکی از دستاوردهای این جنبش بهدستآوردن حق رأی برای زنان بود. در همان اوانی که دوبوار نوشتن جنس دوم را آغاز کرد، حق رأی به زنان در فرانسه داده شده بود. البته دادن حق رأی به زنان بهدلیلِ اذعان بر برابری آنها با مردان نبود؛ بلکه چنانکه برخی از مفسران گفتهاند، تنها پاداشی برای مشارکت زنان در جنگ بود که ازسوی رئیسجمهور وقت فرانسه به آنها داده شد (Duchen, 1994: 35-6). بر همین اساس، در وضعیت زنان پس از جنگ نیز هیچ پیشرفتی حاصل نشد و شرایط آنها بهدلیلِ نیاز به زادِولدِ بیشتر، بهمراتب بغرنجتر و پیچیدهتر از پیش شد. کنترل زایمان و سقط جنین بهعنوانِ جنایت و فروپاشی جمعیت علیه دولت اعلام شد و درنهایت به تصویب مجازات اعدام برای زنانی منجر شد که خواستار سقط جنین بودند.
دوبوار در این زمان سیوپنج سال داشت و جنس دوم تقریباً چهار سال پس از این حوادث ناگوار نگاشته شد. جنس دوم بهدلیلِ طرح صریح و بیپردهاش از موضوعات مرتبط به زنانگی، با بیحرمتیها، اهانتها و انتقادهای فراوان ازسوی ساختار اقتدارطلبانه و مردسالارانه مواجه شد (Reineke, 2017: 28-30). دوبوار در جنس دوم از تجربة زیستة زنان در موضوعات و معضلات مشترک بهمنظور ترویج آگاهی فردی و جمعی آنان بهره میگیرد. وی در این اثر بدن زن را بهمثابة جولانگاه قدرت مردانه رد میکند و درنتیجه تفسیر ذاتگرایانه از بدن بهمثابة امری زیستشناختی[15] را برای زن عامل اصلی ستم نظاممند اجتماعی قلمداد میکند. بهگفتة مفسران و صاحبنظران حوزة فمینیسمْ تمام موضوعات و مسائل محوری مطرح در جنس دوم راه را برای موج دوم فمینیسم در سال 1970 هموار کرد (Wenzel, 1986: 7; Dietz, 1992: 74).
درزمینة پیشینة فلسفی جنس دومْ سه جریان پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم و فلسفة هگل از اهمیت بسیاری برخوردار است. در سال 1940 درسگفتارهای الکساندر کوژو[16] و شاگردانش هیپولت تن [17]دربارۀ هگل نقطۀ آغاز مهمی برای خوانشهای فرانسوی دوبوار از اندیشة هگل بود. دوبوار در برخی از فصلهای جنس دوم به فلسفة طبیعی و پدیدارشناسی روح هگل ارجاع داده است و در آنها از تمایز هگلیْ نقش و فعالیت زنان بهمثابة امر عمومی و مردان بهمثابة امر فردی و همچنین مفاهیم خودآگاهی و بازشناسی در فصل خواجه و برده در نحوة برساختن سوبژکتیویتة زن در طول تاریخ استفاده کرده است (Hutchings, 2017: 188 & 192). دوبوار همچنین با طرح تجربة پدیدارشناختی از بدن توسط مرلوپونتی بر رویکرد پدیدارشناسی و اهمیت تجربة زیسته[18] تأکید کرده است[19]. همچنین، فلسفة اصالت وجودی سارتر نیز با طرح پرسشهای وجودی دربابِ تقدم وجود بر ماهیت، آگاهی و آزادی زمینة مناسبی را برای طرح بحثهای متعددی دربابِ جایگاه و معنای مقولة زن در اندیشة دوبوار ایجاد کرد[20].
با وجود تأثیرپذیری دوبوار از اندیشههای مذکور وی نخستین متفکر تاریخ فلسفه است که زن را بهمثابة مقولهای فلسفی تحلیل و ارزیابی کرده است. پرسشهای مهمی ازجمله اینکه زن چیست؟ یا چگونه و در چه فرایندی به وجود آمده است؟ و درنهایت چه میتواند باشد؟ همگی پرسشهای فلسفی مهمی است که در جنس دوم بدانها پاسخ داده شده است. در این راستا، میراث دوبوار صرفاً پاسخهای جدی و بنیادی به چنین پرسشهای فلسفی نیست؛ بلکه راهگشای برهههای مهمی است که بعدها به ایجاد طرح پرسشهای سیاسی، فرهنگی و زبانی مهمی توسط متفکران پس از وی منجر شده است. فوکو، اریگاری، باتلر، ویتینگ و بسیاری دیگر از متفکران پستمدرن را باید وامدار و ممد اندیشههای وی تلقی کرد.
بدن بهمثابة امری زیستشناختی یا برساختگرایانه
مسئلة محوری که پس از انتشار جنس دوم بسیار مورد تفاسیر متعدد و گاهی متعارض قرار گرفته است، نگرش دوگانة زیستیـبرساختی دوبوار به بدن است، نزد دوبوار زن ازسویی بهنحوِ منفی در چهارچوب جبری زیستشناختی واقع شده است و ازسوی دیگر، تواناییِ برساختن هویت جنسیتی خود را دارد و این تلفیق دوگانه، موجب تبیینهای متناقض و نامنسجم در اندیشة وی شده است (Ruth, 2017: 73). بهزعمِ برخی از مفسران این میزان تأکید بر قطعیت بدنـکارشناختی[21] دربارة سرنوشت زن و همچنین زبان منفی دوبوار دربارة بدن زنانه و عملکردهای وی در جنس دوم راه را برای خوانش ذاتگرایانۀ این اثر میگشاید. بر همین اساس، عدهای بهنحوِ اغراقآمیزی وی را به زنستیزی و نگرشهای ذاتگرایانه متهم کردهاند[22] و برخی هم وی را به ترس و تنفر از بدن زنانه متهم کردهاند (Spelman, 1988: 126–7).
دربرابرِ دیدگاه مذکور، مفسران بسیاری نیز انتساب نگرش ذاتگرایانه به اندیشة دوبوار را نامعقول و غیرمنطقی میدانند. بهزعم آنها چنین نگرشهایی کاملاً تقلیلگریانه هستند که با ارجاع به برخی از متنهای خاص صورت گرفته و درنتیجه دور از انصاف و تحلیل منطقی است (Ruth, 2017 :74). واقعیت این است که دوبوار در همان ابتدای جنس دوم رسالت خود را هستیزدایی از سوبژکتیوتة زن قلمداد کرده است. بهزعمِ صاحبنظران، اندیشة وی صرفاً با ارجاع به مشهورترین جملة آغازین جنس دوم یعنی «هیچکس، زن به دنیا نمیآید؛ بلکه زن میشود» دوبوار را باید نخستین طرفدار رویکرد برساختگرایانه دربارۀ زن و همچنین تمایز جنس و جنسیت دانست (Warnke, 2011: 11; Moi, 1999: 65).
تحلیل زیستشناختی دوبوار از بدن زنانه درتقابل با چهارچوب معرفتشناختی او (اگزیستانسیالیسم) قرار میگیرد و توسط آن اصلاح میشود. بر همین اساس، وی اذعان کرده که تحلیل زوایای زیستشناختی بدن زنْ روزنههای رهاییبخشی هستند که اجازه میدهند وجود زن درک شود. وی هرگز نپذیرفته است که سرنوشت کاملاً تعیینشدهای برای زن وجود دارد. از منظر فلسفههای اصالت وجودی، آزادی انسان گریزناپذیر است و زیستشناسی نمیتواند دلیل قاطعی برای انتخابها و امکانات پیش روی وی باشد. قابلیت فرزندآوری و حتی فعلیتیافتن این قابلیت، زن را دربارۀ چگونگی استفاده از آن و یا گزینش نحوة خاصی از زندگی ملزم نمیکند. درنهایت، وی به این نتیجه میرسد که انسان انتخاب میکند که با واقعیتهای زیستشناختی خود چگونه زندگی کند. از اینجاست که دوبوار خوانشی برساختگرایانه برمیگزیند و اصالت ذات و قطعیتهای بدنـکارشناختی را رد میکند.
سوبژکتیویتۀ زن و هویت جنسیتی
دوبوار در جنس دوم با بیان تاریخی تجربة زیستة زنان، به چگونگی شکلگیری سوبژکتیوتة زن و هویت جنسیتی وی پرداخته است. به این منظور، وی بر تمام عوامل اجتماعی، سیاسی، تاریخی، زبانی و اقتصادی در شکلگیری ایدئولوژی جنسیتی تأکید کرده است. بنیاد نظری دوبوار در تحلیل جنسیت بر انکار نگرش ذاتگرایانه به سوژه استوار است[ii] و از وجهی اگزیستانسیالیستی با شعار تقدم وجود بر ماهیت اخذ شده است. وی کالبدشناسی[23] را بهمثابة سرنوشت و تقدیرْ انکار میکند و تعریف بدن را بهعنوان امری زیستشناختی به حاشیه میراند و بر وجه برساختگرایانة بدن تأکید میکند. همچنین، منشأ تمایز بین زن و مرد را نه وابسته به تقدیر و سرنوشت، بلکه محصول تمدن میداند (Beauvoir, 2009: 330). سوبژکتیوتة زن برای دوبوار به هیچ نمونة اصلی یا جوهری لایتغیر اشاره نمیکند: «هنگامی که واژگان زن و زنانه را به کار میبرم، بهوضوح به هیچ نمونة اولیه و ماهیت تغییرناپذیری استناد نمیکنم» (Ibid: 328).
دوبوار با تأکید بر رد هرگونه غریزة زنانه، تمام ویژگیهای ثابت و درعینحال، منفعلانۀ منتسب به زنان را محصولی اجتماعی و تحتتأثیر تقسیمبندی سلسلهمراتب جنسیِ ناشی از قدرت و ایدئولوژی مردسالاری میداند. تحلیل وی از ازدواج و توصیف او از خانواده و سلطة مرد را واکنشهایی موقعیتی در چهارچوب نظم نهادی و در راستای مناسبات قدرت جاری در خانواده قلمداد کرده است. هدف اصلی دوبوار در جنسدوم این است که نشان دهد چگونه در طول تاریخ همواره یک گروه غالب و مقتدر ایدئولوژی جنسیتی را برای بهانقیادکشیدن دیگری بازتولید کردهاند و تعاریف ذاتی و ثابتی را به سوژة زن تحمیل کردهاند. درنتیجه نزد وی نظریة نابرابری جنسیتی یعنی اجتماعی که بهدستِ مردان سازمان یافته، تعیین کرده است که زن کوچکتر و بیارزشتر باشد (Ibid: 848-849).
براساسِ مبانی اگزیستانسیالیستی، نوعی آزادی وجودی هست که دوبوار برای ساختگشایی سوژة بدنمند زن از آن استفاده میکند. بهزعمِ وی، هر سوژهای آزاد است در اینکه نوع هویتی را که خود میخواهد برای خویشتن برگزیند. هیچ انسانی طبیعتی ثابت، حقیقی و لایتغیر که بالضروره باشد ندارد؛ اما هر فردی میتواند با تعریفشدن توسط تصورات دیگران به ابژه یا دیگری تبدیل شود. بهزعم وی، برای توجیه محدودیتهای زن، باید به شرایط او استناد جست؛ نه به جوهری مرموز؛ بنابراین درهای آینده کاملاً باز است. آنچه مسلّم است، این است که امکانهای زن برای بشریت، تاکنون خفه شده و گمگشته بوده است و بهنفعِ زن و همگان است که بالاخره اجازه داده شود زن با تمام بختهای مساعد خود مواجه شود.
بنابراین هدف جنس دوم نجات زن از زندان بدن مونث است و فهم و تصور سوبژکتیویتة زن در شدن است. «زن، زن میشود»؛ بنابراین، تعریف امکانات زنانگی ورای بدن مونث، هستة اصلی پروژة دوبواری در جنس دوم است. بهعبارتِ دیگر، تبیین اینکه زن ورای بدنش میتواند چه امکانهای دیگری برای بودنش فراهم کند. درنتیجه، جنسیتْ مکان محوری شدن و تغییر برای زن است. آنچنانکه جودیت باتلر عنوان کرده است، جنسیت را در جنس دوم میتوان از دو منظر نگریست: نخست، بهمثابة ساختار فرهنگی که در برساختن هویت زنانه نقش دارد و دیگری فرایندی که با آن زن میتواند به تحقق امکانات و آزادی خود برسد (Butler, 1999: 36).
موضوع مهم دیگر در اندیشة دوبوار، راهکار وی برای ازبینبردن تقابلهای دوگانة مذکرـمونث و مردـزن است. مسئلهای که انتقادهای بسیاری را در میان مفسران و صاحبنظران اندیشة وی ازجمله باتلر در برداشته است[24]. بهزعمِ دوبوار، بهترین راه مقابله با این شکاف و تقابلْ بهحداقلرساندن این تفاوتها در ذهن است؛ زیرا ذهن محدودهای فارغ از جنسیت و الگوی جنسی است. وی زنان را تشویق میکند که بهشیوة مردان زندگی کنند و با شناخت فردیت خویشْ خود را به زندگی آرمانی مردانه برسانند. وی راهکارهایی نظیر دفاع برای افزایش تعداد زنان در مجلس، حق ارث و حق رأی را بسیار پیشپااُفتاده تلقی میکند و درمقابلْ تغییر ذهنیت جنسیتی را بهترین شیوة رهاییبخشی برای زنان تلقی میکند؛ بنابراین، همچنانکه برخی از مفسران دوبوار بهدرستی اذعان کردهاند تنها راه تبدیلشدن به سوژهای آزاد و واقعی در اندیشة وی این است که زنان کمتر مؤنث باشند و بیشتر مذکر شوند و ذهنیت، رفتارها و وظایف مردانه اتخاذ کنند (Chanter, 1995: 75).
3. باتلر
بستر اجتماعی و فکری آشفتگی جنسیتی
جودیت باتلر استاد دانشگاه، نظریهپرداز حوزة جنس، جنسیت و فراهنجار جنسی است. کتاب وی آشفتگی جنسیتی: فمینیسم و واژگونسازی نشان هویت (1990) ازسوی صاحبنظران بهعنوانِ تأثیرگذارترین اثر دهة 90 در حوزة نظریة جنسیت و یکی از مهمترین متنهای نظریة فمینیستی به شمار میرود (Stone, 2005: 6). اثر وی نسبت به آثار گفتمان فمینیسم مارکسیست و فمینسیم روانکاوی پیشرو است. با وجود اینکه برخی از مبانی آنها را بهشیوة بدیع به کار برده است، اثر وی بیشتر به جنبههای انتقادی فمینیسم میپردازد. وی در مقدمة اول کتاب آشفتگی جنسیتی این کتاب را هم مخالف برخی از اَشکال خاص فمینیسم میداند و هم درعینحال بخشی از خود فمینیسم برمیشمارد. وی همچنین درادامه به این مسئله اشاره میکند که فمینیسم باید مراقب باشد تا بیان خاصی از جنسیت را تولید نکند که سبب ایجاد اَشکال جدیدی از محرومیت و انحصارگرایی در حوزة جنسیت شود (Butler, 1999: vii-viii).
آشفتگی جنسیتی درادامة دورهای سرشار از تعارض و اغتشاشات درونی در درون جنبش فمینیستی در سال 1980 در حال ظهور بود. در طول این زمان بود که بسیاری از متفکران از گفتمان جنسیتِ ذاتگرا فاصله گرفتند. باتلر به اظهار مخالفت با ذاتگرایی (زیستشناختی و اجتماعی) با نوعی برساختگرایی اجتماعی بنیادی به تبیین و تحلیل هویت جنسی میپردازد که بهاصطلاح به نظریة هنجارستیزی ربط داده میشود. بهزعمِ مفسران، باتلرْ مقولة ذاتگرایانه در هویت جنسیتی را تنها صدای طبقة خاصی از زنان یعنی زنان سفیدپوست غربی میدانست و تفاوتهای جنسیتی، طبقاتی و نژادی را نادیده میگرفت (Stone, 2005: 6).
باتلر در آشفتگی جنسیتی وامدار بسیاری از نگرشهای فلسفی نیز هست. از مهمترین متفکرانی که وی در نوشتن این اثر از آنان استفاده کرده است، میتوان به نیچه، دوبوار، مرلوپونتی و فوکو اشاره کرد. باتلر از تبارشناسی اخلاقِ نیچه مبانی نظریة خود درباب جنسیت بهمثابة اجراگری را اخذ کرده است[25]. جنس دوم دوبوار نیز از نخستین و مهمترین آثاری است که باتلر از آن بهره برده است. همانطور که پیشتر عنوان شد، برخی از مفسران فهم آشفتگی جنسیتی را بدون خوانش جدی اثر دوبوار امکانپذیر نمیدانند. باتلر در تدوین نظریههای جنسیتی نظر مرلوپونتی در انکار تقابلهای دوگانة نفسـبدن و مرجعیتدادن به بدن را مهم تلقی میکند. وی همصدا با مرلوپونتی آگاهی و جهان را تفکیکناپذیر میداند. همچنین، نمیتوان سوژه را بدون توجه به جهانی که در آن زندگی میکند، ادراک کرد و این ادراک و آگاهی، اساساً ازطریق بدن صورت میپذیرد.
باتلر همچنین در آشفتگی جنسیتی از آثار میشل فوکو نیز تأثیر پذیرفته است. وی در بحثهای بدن بهمثابة قدرت طبق نظر فوکو بدن را واسطهای میداند که ازطریق آنْ نهادها قدرت و نظارت خود را بر سوژه برقرار میسازند. بهبیانی دیگرْ انضباط و تابعیت از قدرت درواقع نوعی پرورش بدن است. باتلر با تأسی به نظریات فوکو درباب انقیاد سوژه ازطریق بدن، نظریة اجراگری را مطرح میکند. وی نیز مانند فوکو رویکرد تبارشناسی را برمیگزیند و بهزعمِ وی واقعیت تاریخ را نمیتوان با روایت خطی مشاهده کرد؛ بلکه تاریخ شوند بیوقفة اسناد پیچیده و متنوع است[26]. باتلر همچنین به آرای اریگاری، ویتینگ و آستین نیز اشاره کرده و از سنّت فکری آنها نیز بهره برده است. نکتۀ شایان ذکر این است که وامداری از این متفکران راههای بدیعی را در این کتاب گشوده است که پیشتر در هیچکدام از آثار مذکور نیامده است.
سوبژکتیویته و هویت جنسیتی
دغدغة باتلر دربارة نحوة شکلگیری سوبژکتیویته از همان رسالة دکتری وی، سوژههای میل، بازتاب اندیشههای هگل در قرن بیستمِ فرانسه آغاز شد. پرسش اساسی وی در این رساله چگونگی شکلگیری سوژه در رابطة بنیادی با دیگری بود (Butler, 1999: XIV). همچنین، وی در رابطة بین سوژه و هویت جنسیتی در آشفتگی جنسیتی پرسشها و مسائل محوری را طرح کرده است. وی همانند دوبوار در این کتاب به افشای تمام ساختارهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و زبانی در شکلگیری هویت جنسیتی سوژه پرداخته است. نزد وی همچون دوبوار هویت جنسیتی امری ذاتی و ایستا نیست و ارتباطی با وجوه زیستشناختی ندارد. هویت جنسیتی نزد باتلر، اجراگری[27] است (Ibid: 33). اجراگری به این معناست که آنچه جوهر درونی جنسیت میپنداریم، مجموعهای از تکرار کنشها[28] است و بهواسطة سبکبخشی[29] جنسیتی بدن فرض شده است (Ibid: 166).
منظور باتلر از اینکه بدنِ جنسیتیافته فعل و اجراست این است که برای بدنِ سوژه جایگاهی هستیشناختی وجود ندارد که جدای از اعمال واقعیت وجودیاش باشند. جنسیت اجراگریانه درصدد است تا نشان دهد آنچه جوهر درونی جنسیت میپنداریم، با کمک مجموعهای از کنشها تولید شده است. نباید تصور کرد که جنسیت هویتی است تغییرناپذیر و یا جایگاهی است ثابت که کنشهای جنسیتی از آن نشئت میگیرند. درواقع، جنسیتْ هویتی است که پیوسته و بهواسطة تکرار کنشها در یک بستر زمانی برساخته میشود و در یک فضای بیرونی، بهواسطة کنشهای تکرارشوندة سبکها نهادینه میشود (Ibid: 179). باتلر معتقد است واژگانی مانند زن و مرد اسم نیستند؛ بلکه فعل هستند؛ بنابراین، جنسیت همیشه یک فعل است. فراسوی فعل، نمودن و شدن، هیچ «وجودی» در کار نیست. همچنین، فراسوی تجلیهای جنسیت، هیچ هویت جنسیتی ثابتی وجود ندارد. این هویت را بهطورِ اجراگریانه با همان تجلیهایی تولید میکنند که معلول آن تصور میشود. بهزعمِ وی، لازم نیست که فاعلی پشت فعل وجود داشته باشد. فاعل بهصورتِ متغیری درخلال فعل و درضمن انجام عمل ساخته میشود (Ibid: 181).
نکتۀ شایان ذکر در بحث جنسیت بهمثابة اجراگری در باتلر این است که کنشهای جنسیتی را میتوان از دو منظر سلبی و ایجابی بررسی کرد. جنبة سلبی به این معناست که نزد وی سوژه به تکرار ساختارهای مذکور که در آنها متولد شده است، محکوم است و تکرار کنشهای جنسی زمینهساز تشکیل و اتحاد و ثبات ظاهری هویت جنسیتی است؛ اما در جنبة ایجابی، سوژه دستِکم میتواند تکرار کنشها را به نقیضه[30] و سخره بگیرد و برخی از این شکلهای تمسخر، سرپیچی از هنجارهای اصلی است. ساختار فرهنگی، اجتماعی، گفتمان و قدرت همهجا حاضر است؛ ولی میتوان با اعمال شورش و اجرای نقیضهگون دربرابر آنها مقاومت کرد و با ورود به ساحت عاملیت و جعل هویت به واژگونسازی هویت برساخته اقدام کرد (Ibid: 158)؛ بنابراین، هویت جنسیتی بهمثابة اجراگری اگرچه در چهارچوب ساختارهای مختلف برساخته میشود، همواره روزنهای بهمنظورِ ظهور الگوهای جدید در آن وجود دارد؛ الگوهایی که دربرابر الگوهای ثابتْ ناهنجار و غیرطبیعی قلمداد میشوند؛ اما همین تکرار کنشها میتواند در طول زمان آنها را منطقی و معقول نشان دهد و همین مسئله سبب تکثر هویتهای مختلف درتقابل با دوگانههای مردانهـزنانه خواهد بود؛ بنابراین، بهزعمِ وی هیچ دلیل محکمی وجود ندارد که گونههای جنسیتی باید دوگانة مردـزن باشد. میتوان به سه، پنج یا بیشمار جنسیت قائل بود.
موضوع دیگر در اندیشة باتلر ساختگشایی تقابل دوگانة رابطة جنس و جنسیت در اندیشة دوبوار و جنبش فمینیستیِ وامدار وی است. باتلر این ساختگشایی را بهقصدِ تخریب ایندو انجام نمیدهد؛ بلکه نزد وی اگر تقابل جنسـجنسیت شالودة ضروریِ جنبش فیمینیستی است، ساختگشایی این رابطه به رهاییبخشی این جنبش میانجامد (Rodrigues, 2019: 11). بهزعمِ باتلر این جنسیت نیست که مبتنیبر جنس زیستشناختی باشد؛ بلکه برعکسْ جنس است که بهنحوِ اجتماعی بازنمایی میشود و بهنحو گفتمانی و اجراگرایانه برساخت میشود. در نظریة باتلر، مرز سنّتی بین جنس و جنسیت مبهم و تشخیصناپذیر است. بهبیانِ دیگر، جنسْ جزئی از هویت جنسیتی میشود و یا توسط آن جایگزین میشود. نتیجة چنین باوری در تئوری باتلر گسست از دوگانة متقابل جنس و هویت جنسیتی است که دوبوار و بسیاری از دیگر نظریهپردازان در حوزة فمینیسم بر ضرورت وجود آن اصرار میورزند (Hughes & Witz, 1997: 53). باتلر معتقد است پیش از جنسیت هیچ جنس راستینی وجود ندارد و گفتمان فرهنگی، هم جنس و هم جنسیت را برمیسازد و درواقع جنس فقط یک امر مصنوعی و یا یک خیالپردازی است؛ بنابراین، پرسش مهم باتلر این است که از کجا معلوم که جنسیت پیشتر از جنس وجود نداشته باشد و آن را تولید نکند؟ ساختارهایی که جنس خوانده میشود، بهمانندِ جنسیت بهشکلِ فرهنگی ساخته شده باشد و اینگونه اصلاً هیچ تمایزی میان جنس و جنسیت در کار نباشد. جنس همیشه با جنسیت همراه بوده است (Butler, 1999: 11-15).
نکتۀ دیگر درباب رابطة هویت جنسیتی با نظام دلالتگر زبان و گفتمان است. نزد وی درون یک زبان مردسالارانه، زنانْ امری غیرقابلعرضهاند. در زبانی که به دلالت تکصدا متکی است، جنس مؤنث غیرقابلبرگزیدن است. زبان در ساختارش هیچگونه نشانههای زنستیزی را در خود حمل نمیکند؛ تنها کاربردهای آن است که عامل اصلی ایجاد تقابلهای دوگانۀ جنسیتی است (Butler, 1999: 35). باتلر هیچ نسبت و رابطۀ مستقیمی با یک طبیعت پیشازبانی را ممکن نمیداند. نزد وی غیرممکن است که هیچ شناختی خارج از زبان وجود داشته باشد (Butler, 1993: 67). همچنین، بهزعمِ وی سوژهای وجود ندارد که در صدازدن (خطابقرارگرفتن) پیشی بگیرد؛ بنابراین، درعینحال میتواند مانند کنشهای تکراری بُعد ایجابی هم داشته باشد و بتواند بهنحوِ متکثر عمل کند و هیچگونه سلسلهمراتب و تقابلهای دوگانه را نپذیرد. بهزعمِ باتلر هویتی جنسیتی مقدم بر نظام زبان و گفتمانهای غالب فرهنگی وجود ندارد. ما در بستر زبان و گفتمان برساخته میشویم. قدرت برسازندة این دو همیشه بر تصمیم ما مقدم و درنتیجه شرطگذار است[31].
از دیدگاه باتلر، هویت جنسیتی بهمعنای دلالت فرهنگیْ جوهری طبیعی به نام جنس نیست. جنس تنها زمانی ادراکپذیر میشود که دلالتپذیر شود یا بهعبارتی، بهواسطة نظام دلالتگرایانۀ زبان و گفتمانهای غالب معناپذیر و معناساز شود. هنگامی که جنس به دلالت زبانی درآید؛ اما دیگر جنس نخواهد بود؛ چراکه پیشازاین به ساحت هویت جنسیتی وارد شده است؛ درنتیجه، از دیدگاه باتلر، جنس برای آنکه ادراکپذیر شود، باید ابتدا به هویت جنسیتی بدل شود. آنچه تا به امروز از آن به ذاتی طبیعی و تغییرناپذیر به نام جنس تعبیر شده است، چیزی جز دلالت فرهنگی آن، یعنی هویت جنسیتی نمیتواند باشد. زبان یعنی کلام و متن را شکل میدهند و ازطریقِ کاربرد مستمر زبان در جامعه، این بافتها، روابط، ساختارها، فرایندها و جهانبینیها تثبیت و ماندگار میشوند.
از جنسیت به تحلیلهای تقاطعی
باتلر ازطریق نظریة تقاطعگرایی[32] از هویت جنسیتی گذر میکند و به مفهوم عامتر سیاست هویت[33] میپردازد. نظریة تقاطعی هویت به این حقیقت میپردازد که سوژه همیشه در مواضع هویتی متکثری قرار دارد که بهنحوِ ناقصی از مقولات هویتی آرمانی صحبت میکند. باتلر به جای تمرکز بر تبارشناسی قدرت مسلط مردسالاری به طرد سلسلهمراتب طبقه، نژاد، زبان، جنسیت، دین، مهاجرت و همة تقابلهای دوگانه پرداخته است. نزد وی باید با تمام اَشکال اقتدارگرایی مبارزه کرد. برای مبارزه با تمام اَشکال ستم مضاعف بر اقلیتها باید از جنسیت به تقاطعگرایی گرایید. باتلر معتقد است «سوبژکتیویسم زمانی قابلفهم میشود که وجود انواع ویژهای از هویتها حضور داشته باشند؛ آنها که تصور میشود که وجود ندارند (Butler, 1999: 17). با بررسی سوژههای غیرممکن یعنی هویتهای مختلف و افراد با هویت جنسیتی گوناگون، ممکن خواهد بود که معنای نظریههای باتلر از جنسیت و هویت بهمثابة امر ناثابت، موقتی و عمیقاً فرهنگی و وابسته به ساختها قابلفهم باشد.
این سوژههای غیرممکن مقولههای موجود را حذف میکنند و درنهایت بیثباتی و جعلیبودن جنسیت را افشا میکنند. بهزعمِ باتلر، آرایش قانونی زبان و سیاست که زنان را بهعنوان سوژة فمینیسم بازنمایی میکند، خود آرایشی گفتمانی و حاصل نسخة مشخصی از سیاست بازنماییکننده است و سوژة فمینیستی درنهایت بهگونهای گفتمانی با همان نظام سیاسی شکل میگرفته که تصور میشود سوژه موجبات رهایی از این نظام را فراهم میآورد.
قانون تصور سوژة پیش از قانون را تولید و سپس پنهان میکند تا یک آرایش گفتمانی را یک فرضیة طبیعی بنیادی بخواند (Ibid: 46).
یکی از مهمترین انتقادهای باتلر به دوبوار و فمینیستها این است که با تأکید بیشازاَندازه بر مقولة زن به سلطة تقابلهای دوگانه بیشتر دامن میزنند. با پیروی از ضرورت سیاست بازنماییکنندهای که طی آن، فمینیسم از یک سوژۀ ثابت سخن میراند، فمینیسم ازاینرو خود عهدهدار بازنمایی نادرست میشود. سوژة فمینیستها زن دگرجنسگرای طبقۀ متوسط دنیای غرب است. بهزعمِ باتلر، برای ساختگشایی هویت جنسیتی باید از جنسیت فراتر رفت و به تحلیلهای تقاطعی پرداخت. نژاد، جنسیت، رنگ پوست، فرهنگ، زبان، طبقه و سایر مقولههای بیانگر مقاومت در زندگی افراد و عملکردهای اجتماعی ضروری است. نظریة تقاطعی بر تمام مقولههاییبها میدهد که بهنحوی در ساختار گفتمانی سرکوب شدهاند. این نظریه ازطرفی بر تفاوت تجربیات زنان با مردان و ضرورت مناسبات قدرت که تنوری فمینیستی بر آن تأکید دارد، تکیه میکند. ازطرف دیگر، بر تفاوت میان زنان پافشاری میکند؛ بنابراین، نظریهپردازان باید علاوهبر جنیستْ طبقه و نژاد را هم در تحلیل خود ادغام کنند و مثلاً تجربیات زنان سیاهپوست را نشان دهند (Ibid: 6-7 & 21). تحلیل تقاطعی به پروژة پستمدرنها نزدیک است؛ چون بر هویتهای متکثر و درحالِتغییر تأکید میکند و چنین نظریههایی فرصت بازاَندیشی پیدا میکنند.
اینکه تمایز بین جنس و جنسیت سفسطهآمیز است، نشان میدهد مقولههای «مرد» و «زن» هیچگونه پایهای ندارند. دوبوار جنسیت را از جنس متمایز کرده بود و مدعی بود اولی هیچ ارتباطی با دومی ندارد. درنتیجه، درادامۀ آن به وجود یک طبیعت تغییرناپذیر اذعان داشتند ـحتی وقتی که موضوع با جنسیت ارتباطی نداشتـ و آنان این ریسک را میکردند که این امر بهمثابة پایه و اساس نهاییِ سلطۀ مرد در نظر گرفته شود. باتلر با اذعان به ساختار فرهنگی جنس، شرایط بحث را بهنحوِ بنیادیتری مورد بحث قرار داد. «مرد» و «زن» به مقولههای شناور و بدون لنگرگاه واقعی تبدیل شدند. علاوهبراین، این درک برای همۀ هویتهای جنسی، حتی اقلیتها، نیز به کار بسته شد. برای باتلر، دیگر یک هویت مردانه یا زنانه وجود ندارد؛ بلکه اَشکال مختلف هویت جنسیتی وجود دارد.
باتلر منتقد آن دیدگاه فمینیستیای است که میگوید «زنان» گروهی با هویتی متمایز، یا با علایق سیاسی مشخص، یا با عاملیت اجتماعی معیّن هستند. باتلر ادعا میکند که فمینیسم با داشتنِ چنین دیدگاههایی تصورِ دوگانه[34] از جنسیت را تقویت میکند و امکانهای نامحدودی را که برای انسان درزمینۀ هویتِ اجتماعی وجود دارد، به دو مقوله (مرد و زن) فرومیکاهد و آندو را در تضاد با یکدیگر مینشاند. باتلر برای مخالفت با این دیدگاه، به اجراگریهایی اشاره میکند که در این نظم اجتماعی و نمادین [تقابل دوگانه] موجب «معضل جنسیت» میشوند: به تناقضها و مازادهای درونی، یعنی آن بخشهایی که در یک خویشتنِ کامل و متحد «جمعآمدنی» نیستند، اجازۀ بروز و بیان بدهیم و براساس چندگانگی هویتهای جنسیتی و جنسی عمل کنیم. اگر چنین چندگانگی هویتهای جنسیتی و جنسی تولید شود، میتواند دوتاییها را دچار معضل سازد (تقابلهای دوگانه که زن را به دیگریِ مرد فرومیکاهد و مرد را به دیگریِ زن) و اَشکال جدیدی از عاملیتِ اجتماعی و نحوههای جدیدی از بودن در این جهان به روی ما بگشاید.
4. ارزیابی
درباب رابطة دوبوار و باتلر میتوان مبانی و رویکردها و نتایج مشترک بسیاری یافت. یکی از محوریترین مفاهیم فلسفی که باتلر از اندیشة دوبوار وام گرفته است، مفهوم شدن در جملة آغازین جنس دوم است: «هیچکس زن به دنیا نمیآید؛ بلکه زن میشود». دوبوار در این عبارت ابعاد ذاتی و ثابت هویت جنسیتی سوبژکتیوتة زن را به چالش میکشد. بهزعمِ باتلر، در این ادعای دوبوار اگر بخواهیم محوریترین موضوع را برشماریم، این است که زن خود عبارتی است برای یک فرایند، یک شدن و یک ایجاد که نمیتوان گفت از جایی منشأ گرفته یا به پایان رسیده است (Ibid: 90). هستیزدایی از هویت جنسیتی سوبژکتیوتة زن در اندیشة دوبوار نقطة آغاز مطالعة باتلر دربابِ سوبژکتیوته و هویت جنسیتی است؛ اما نکتة محوری در این رابطه این است که باتلر در پی فرارَوی از اندیشة دوبوار است. همچنانکه مفسران وی بهدرستی اذعان کردهاند، باتلر دوبوار را در راستای علایق و پروژة فکری خود تفسیر و بازخوانی کرده است و به برجستهکردن رادیکال جنبههایی از اندیشة دوبوار پرداخته است که به تحلیل و تبیین اندیشههای وی یاری رساند (Femenias, 2012: 313; Rodrigues, 2019: 15).
بهزعمِ باتلر، دوبوار ازسویی با تمایز بین جنس و جنسیت، جنسیت را برای رهابخشی سوژة زن ضروری و مقدم میداند و ازسوی دیگر برای سوژهشدن و رهایی زن، تبدیل ذهنیت زنانه به مردانه را پیشنهاد کرده است. نزد باتلر، دوبوار با حذف جنس و بدن به بازتولید تمایز دکارتی نفس و بدن گرفتار شده است و بر همان تقابل دوگانة فلسفة مدرن، یعنی وابستهسازی فرهنگی ذهن با مردانگی و بدن با زنانگی تأکید کرده است (Butler, 1999: 12 &36). باتلر در پی گریز از تمایز جنسـجنسیت و همچنین، غلبه بر تقابل دوگانة ذهن و بدن است؛ به این منظور، وی در وهلة نخست برای تبیین مفهوم جنسیت، بدن را امری محوری قلمداد میکند. باتلر با تأکید بر خود بدن و ساختار فرهنگی جنس، یک گام از دوبوار فراتر میرود و ساختاری را که جنس نامیده میشود نیز همانقدر ساختاری فرهنگی دارد که جنسیت. بر همین اساس، بدنها نیز همیشه در نظم نمادین گرفتار بودهاند؛ بنابراین، اگر دوبوار اذعان کرد که هیچ حقیقت جنسیتی وجود ندارد، باتلر جنس را هم مشمول این قاعده کرد و درنتیجه نزد وی هیچ حقیقت جنسی نیز وجود ندارد (Butler, 2003: 195; Butler, 1999: 17).
بهزعمِ باتلر، رویکرد ذهنگرایانۀ دوبوار وی را دچار این اشتباه میکند که اگر جنسیت برساخت است، پس اختیاری و انتخابی نیز هست، اما واقعیت نشان میدهد که با وجود ساختگی بودن جنسیت، در اغلب موارد رفتارهای جنسیتی تحمیلی هستند و صرفاً با یک اراده آزاد ذهنی نمیتوان بر آنها فائق آمد. دوبوار تصور میکرد که زنان با خودآگاهی و تقدم اصالت وجود بر ماهیت، قادر به انتخاب آزاد و کنارزدن کلیشههای جنسیتی هستند. پرسش محوری باتلر این است که آیا جنسیت تا این حد متغیر و ارادی است که دوبوار بیان میکند؟ آیا ساختار در چنین حالتی میتواند به یک شکل گزینشی فروکاسته شود؟ (Butler, 1999: 50).
نزد باتلر، بدن نه کاملاً جبرگرایانه (روانکاوی لاکانی) و نه کاملاً انتخابی (دوبوار) است. ازمنظر وی، انسان ازسویی در ساختار مسلط قدرت و ایدئولوژی و همچنین در نظم نمادین فرهنگی و زبانی قرار دارد و اینها همگی عامل شکلگیری سوژه هستند؛ اما ازسوی دیگر هرکجا قدرت هست، در بطن آن مقاومت برای تغییر وجود دارد. دغدغة باتلر هم افشای پستیهای اَشکال مختلف قدرت و ایدئولوژی مسلط است که به تقابلهای دوگانه دامن میزنند و هم نحوة مقاومت دربرابرِ این وضعیت است؛ بنابراین، هرگونه تعریف واحد و ثابت از سوژه بهمنظورِ ایجاد محدودیت ضد فرایند برقراری دموکراسی در جهان است (Alvarez, 2008 :22; Butler, 1995: 51).
اگر نزد دوبوار سوژهشدنِ زن برمبنای تقدم وجود بر ماهیتش است، برای باتلرْ سیاست و زبان تنها حوزهای است که وجود این سوژه را تثبیت میکند. همچنین، اگر نزد دوبوار مسئلة محوری رهایی زن بهمثابة دیگری از سلطة مرد است، برای باتلر هم مرد و هم نقطة فقدان مقابلش یعنی زن به قلمرو امپریالیسم قدرت، زبان، فرهنگ و گفتمان اختصاص دارد. دوبوار و باتلر همچنین بر سر ساختارهای بنیادینی که توازننداشتنِ جنسیت را بازتولید کرده است، اختلافِنظر دارند. برای باتلر دوبوار باید مراقب باشد که درضمنِ نقد نگرش مردسالارانه به ایجاد محدودیتهای جنسیتی دامن نزند. به این معنا که ساختار مسلط قدرت از محور اختلافات جنسی فراتر رفته و به اختلافات متقاطع بسیاری دامن زده است (Ibid: 62). بر همین اساس، بهزعمِ باتلر ساختگشایی هویت جنسی زن در دوبوار بهدلیلِ تأکید بر تقابلهای دوگانۀ جنسـجنسیت و زنـمرد به ساختگشایی سیاست و سوژه منجر نمیشود؛ بلکه بستری را که چنین هویت جنسیتی منفعلی در آن ساخته شده است، بازتولید میکند (Butler, 1999: 203). بهزعمِ باتلر باید نقاب را از چهرة رژیم شناختشناسانهۀ دگرجنسگرایی برداشت و و به تخریب تقابلهای دوگانة هستیشناختی ناشی از آن اقدام کرد. سوژهها زمانی قابلفهم میشوند که وجود انواع ویژهای از هویتها حضور داشته باشند؛ آنها که تصور میشد وجود ندارند؛ بنابراین، تقابلهای نژادی، دینی، طبقهای و زبانی همگی زیر سلطة قدرت و تقابلهای دوگانۀ ناشی از آن دچار محدودیت میشود (Butler, 1999: 17).
اگرچه بهزعمِ باتلر، دوبوار بهخوبی به توصیف سلطة مردان بر زنان در طول تاریخ پرداخته است، نکتة مهم این است که این فقط یکی از اَشکال قدرت و خشونت در جامعه است. جنسیت همیشه همان تبعیض علیه زنان نیست. بسیاری از افراد که با تقابلهای جنسیتی مردانه و زنانه همنوا نیستند، از تبعیض و خشونت رنج میبرند و این شکل از تبعیض جنسیتی نمیتواند در چهارچوب سلطة مردانه شرح داده شود. خشونت علیه دین، نژاد، مهاجرت و طبقه هم بخشهایی از سلطة قدرت در تولید تقابلهای دوگانه و خشونت است. هدف باتلر گسترش نوعی دموکراسی رادیکال برای رهایی از اَشکال اقتدارگرایی است. بهزعمِ باتلر، دوبوار بیشتر بر پدرسالاری و نه بر طرد سلسهمراتب طبقاتی و قدرت تمرکز کرده است.
نتیجهگیری
با خوانش دقیق اندیشههای دوبوار و باتلر دربابِ سوبژکتیویته و هویت جنسیتی، با وجودِ برخی از تفاوتهای مذکور بین آنها، میتوان موضع میانی بین این دو متفکر اتخاذ کرد؛ موضعی که در آن، نهتنها ایندو در تضاد و تقابل قرار نمیگیرند، بلکه میتوان بهگونهای اندیشة این دو متفکر را در راستای هم و مکمل آرای یکدیگر به شمار آورد. ازسویی بهزعمِ باتلرْ برخلافِ رابطة دشوار دوبوار با پسماندههای بدنمند زنانه یعنی جنس، او بیشک در تحلیل و تبیین وجه برساختگرایانة هویت جنسیتی موفق عمل کرده است. این موفقیت را میتوان بحث از تحول اجتماعی و نقش نهادهای قدرت، ایدئولوژی و نظمهای گفتمانی در برساختن سوبژکتیوتة زن و ایدئولوژی جنسیت ملاحظه کرد. ازسوی دیگر، خودِ باتلر به افشای تمام ساختارهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و زبانی در شکلگیری هویت جنسیتی سوژه پرداخته است. ازمنظر هردو اگرچه ساختار فرهنگی، اجتماعی، گفتمان و قدرتْ همهجا حاضر است، میتوان با اعمال شورش و اجرای نقیضهگون دربرابرِ آنها مقاومت کرد و با ورود به ساحت عاملیت و جعل هویت به واژگونسازی هویت برساخته اقدام کرد.
نکتۀ شایان ذکر این است که هدف باتلرْ کژنگریستن و برجستهکردن بنیادین جنبههایی از اندیشة دوبوار است که کمتر به آنها توجه شده است؛ بنابراین، بهزعمِ وی وفادارماندن به آرای دوبوار گاهی فقط درقالب انشعاب و کجروی از مسیر آن میسر خواهد بود. در همین راستا وی در ساختشکنی سوبژکتیویته تنها به سوژة زن و هویت جنسیتی اکتفا نمیکند و در معنای عامتر و گستردهتر تمام هویتهای نژادی، جنسیتی، طبقهای، دینی و زبانی را زیر چتر سوژه با هم جمع میکند. درنتیجه، شدن برای همۀ انسانهاست و انسان باتلری تعریف ثابتی ندارد؛ بلکه همواره میتواند در تعریف نامحدود، دردسرساز، نابهنجار و ناسازگار با هنجارهای جامعه باقی بماند. هدف منسوخکردن تقابلهای دوگانه و دستهبندی و سلسلهمراتب جنس، نژاد، قوم و طبقه است و این هدف عام و فراگیر سوبژکتیویتة زن را نیز در بر میگیرد.
بنابراین ازمنظر باتلر همانند دوبوار، نهتنها ستم مضاعف بر زنان وجود دارد، بلکه هرکجا انسانبودن و نبودن براساسِ هنجارهای ثابت جامعه تعیین شود، نوعی خشونت و ستم ظهور خواهد کرد. باتلر بر این باور است که واژگونسازی نظام هویت جنسیتی ادراکپذیر در گفتمانهای مردمحور حاضر تنها زمانی امکانپذیر خواهد بود که عامل سوژه به ماهیت دروغین و به برساختگی نظام دگرجنسگرا واقف شود؛ بنابراین، واژگونسازی نظام برساختة هویت جنسیتی تنها زمانی محقق خواهد شد که فضای لازم برای ظهور و تکثیر انواعی از هویت که هماکنون غیرممکن و یا ادراکناپذیر هستند، در بستر فرهنگی ازطریق برملاکردن محدودیتهای موجود در این نظام فراهم شود.
تنها نقطة گسست باتلر که از آن با عنوان بنیادشکنی سوژة دوبوار یاد شد، در این است که دوبوار نتوانسته است جنس را همچون جنسیت انکار کند؛ بلکه وی تنها معنای آن را بهنفعِ شدن و وجه برساختگرایانه به چالش کشیده است؛ بنابراین، ناتوانایی دوبوار در رهانیدن زن از بدن برای وی دردسر و وضع محدود ایجاد کرده است و مانند تمام فلسفههای آگاهیمحور از رویکردی ذهنگرایانه بدن زنانه را بررسی کرده است. درنتیجه گرفتاری دوبوار در همان آگاهیمحوری و آزادیمحوری فلسفة مدرن به انتخاب آزادانة هویت جنسیتی اذعان کرده است. بهزعمِ باتلر امکانناپذیر است که سوبژکتیوتة زن و یا هر سوژهای دیگر بتواند هر نوع هویت جنسیتی را آزادانه برای خویش برگزیند. ازمنظر وی، سوژه همواره در کشاکش دائمی میان جبر و اختیار قرار دارد؛ بنابراین، محوریترین ایدة وی تصورش از سیاست بهعنوانِ اجرای نقیضهگونه از آزادی محدود برگرفته شده است. ساختار قدرت مسلط همهجا حاضر است؛ اما در بطن آن مقاومت برای تغییر وجود دارد.
[i] . منظور از مفهوم شدن (Becoming) در اینجا در جملة مشهور آغازین جنس دوم است: «هیچکس زن به دنیا نمیآید؛ بلکه زن میشود» (Beauvoir, 2009: 283). در اینجا دوبوار براساس مبانی اندیشة اگزیستانسیالیستی خود، یعنی تقدم وجود بر ماهیت، شدن را مکان و مأمنِ ظهور امکانات و پیشرفت زن قلمداد کرده است.
[ii] . مفهوم سوژه یکی از مهمترین و محوریترین مسائل فلسفة مدرن است که گفتمان فلسفی این دوره را شکل داده است. این گفتمان با عقل خودبنیاد دکارت آغاز شد و در کانت و هگل به اوج خود رسید. فلسفة معاصر در مواجهه با تعارضهای سوژة مدرن با رویکردهای انتقادی و جدیدی به این حوزه نگریسته است: «درحالیکه مفاهیم سنّتی و مدرن سوژهْ عقلگرا و ذاتگرا و ایدئالیستی و متافیزیکی بودهاند، انتقادهای معاصر به سوژه امکان و انگیزهای فراهم ساختهاند که برداشتهای انتقادی و خلاقترِ ذهنیت پسامتافیزیکی رشد یابند و تفکر فلسفی درخصوص سوژه و ازطریق برجستهشدن مسئلهآفرینیهای آن، غنیتر گردد» (مصباحیان، 1389: 59).