نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه اخلاق، دانشکده معارف و اندیشه اسلامی، دانشکاه تهران، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The present study aims to defend moderate moral principlism in moral reasoning. According to this type of principlism - in a moral argument - although one of the premises of the argument is a moral principle, the position and situation in which the action is performed can be considered as another premise of the argument. To clarify and defend this principlism, it is necessary to analyze and examine competing approaches such as racial originality and moral particularism to provide a basis for endorsing this view. In this research, first, a report on Ross's principlism and his definition of principlism is presented. Dency's critiques and objections to Ross's definition are then expressed, and at the same time, Dency's particularism is examined. Finally, moderate moral principlism is defended. The result of the above arguments will be that in a moral argument all aspects must be considered - including principle, position and situation - and the approaches of extreme absolutism and moral principlism are not maximally successful, because at least they cannot solve the problem of moral conflict.
کلیدواژهها [English]
دیدگاهها و تعریفهای متفاوتی دربارۀ ماهیت استدلال اخلاقی وجود دارد. بسیاری فیلسوفان معتقدند که در استدلال، ذهن از کنارِهمقراردادن چند قضیه، پیوندی بین آنها برقرار میکند و به نتیجهای کلی میرسد. در اینجا میتوان اصولی کلی را تصور کرد که بهعنوان مقدمه و درقالب کبرای استدلال میتوانند به گزارهای خاص و جزئی کمک کنند؛ برای نمونه، بوچیارلی اصل «استدلال» را یک فرایند ذهنی و سیستماتیک میداند که استنباطهای حاصل از مقدمات را برساخته یا ارزیابی میکند. برایناساس، استدلال اخلاقی نیز استدلالی است که مقدمات آن را گزارههایی وظیفهای[1] ازقبیل «X خوب است و باید انجام شود یا X بد است و باید ترک شود» تشکیل میدهد (Bucciarelli, 2008: 123 & 124). برخی نیز استدلال اخلاقی را بهعنوان «یک فعالیت ذهنی آگاهانه متشکل از تبدیل اطلاعات مفروض دربارۀ افراد بهمنظور رسیدن به یک حکم اخلاقی» تعریف میکنند. ازنظر هاید، استدلال اخلاقی از روی قصد و قابلکنترل است و استدلالکننده از روال و فرایند آن آگاه است (Haidt, 2001: 818). این تعریف، استدلال اخلاقی را به فرایندی تا حدودی آگاهانه شامل اطلاعات مربوط به افراد مقیّد میکند؛ البته ازنظر وی همچنین استدلال اخلاقی به فرایندهای روانشناختی ناخودآگاه ـبهویژه احساساتـ متکی است. بههرحال، تبیین و تحلیل دقیق رویکردهای متفاوت دربارۀ استدلال اخلاقی مجال گستردهای میطلبد؛ بههمیندلیل، در اینجا تنها این موضع کلی و سازگار با رویکردهای فوق انتخاب میشود که برای تحقق یک استدلال و ازجمله استدلال اخلاقیْ فرایندی ذهنی و آگاهانه را طی میکنیم تا بهکمک برخی مقدمات به حکمی اخلاقی برسیم. دراینصورت، استدلال اخلاقی به روند منطقی تعیین درست یا نادرستبودن عملی اشاره دارد. غالباً شخص با لحاظ تصمیمی دربارۀ کاری که انجام آن را ضروری میداند، برای اقداماتی که هنوز اتفاق نیفتاده است، مشغول استدلال اخلاقی میشود. اگر چنین کارکرد و رسالتی برای استدلال اخلاقی تعریف شود، مسئلهای که وجود دارد این است که: وجود اصل اخلاقی تا چه اندازه برای استدلال اخلاقی و همچنین یک نظام اخلاقی ضرورت دارد؟ همچنین، حکم اخلاقی دربارۀ یک فعل جزئی (مثل حکم به اینکه «فعل X خوب و درست است») درصورتیکه در فرایند استدلال قرار گیرد، تا چه اندازه نیازمند اصل اخلاقی است؟ و آیا اساساً اصل اخلاقی ضروری است؟ و اگر هم ضروری باشد، چه چالشهایی پیش روی آن وجود دارد؟ توجه کنید که فیلسوفانی ازقبیل کانت و راس، وجود چنین اصولی را ضروری دانستهاند و معتقدند که بدون وجود یک اصل یا اصول نمیتوان از استدلال اخلاقی سخن گفت و حکم اخلاقی کرد. درمقابل نیز غالب اگزیستانسیالیستها قائل به اخلاق موقعیتاند و جایگاهی برای اصل اخلاقی قائل نیستند. همچنین، فیلسوفانی ازقبیل جاناتان دنسی، وجود و معرفت به اصول اخلاقی را برای تحقق استدلال و درنتیجه حکم اخلاقی به یک امر جزئی را نمیپذیرند و احکام اخلاقی را به سیاقی وابسته میدانند که در آن قرار گرفتهاند. ایشان برای استدلال اخلاقی نهایتاً از مشابهت موقعیتها و سیاقها و تأثیر آنها بر حکم اخلاقی سخن میگویند.
پژوهش حاضر ابتدا گزارشی از اصلگرایی اخلاقی راس ارائه میکند. سپس برخی اعتراضات جاناتان دنسی بر اصلگرایی اخلاقی دیوید راس بیان میشود و رویکرد دنسی در تقابل با اصلگرایی اخلاقی تبیین میشود. درنهایت، از اصلگرایی اخلاقی بهاینصورت دفاع میشود که در یک استدلال اخلاقی، افزونبر درنظرگرفتن اصول اخلاقی، گزارههای حاکی از موقعیتها و وضعیتهایی که فعل در آن قرار دارد نیز بهعنوان مقدمات در استدلال قرار میگیرد. دفاع از اصلگرایی در بخش نهایی نوشتار بهمنزلۀ بازگشتی تکمیلی به اصلگرایی اخلاقی راسی است.
براساس اصلگرایی اخلاقی، داوری اخلاقی بهکمک استدلالی محقق میشود که کبرای آن یک اصل اخلاقی است. توجه به اصل اخلاقی در آرای بسیاری فیلسوفان اخلاق ازجمله غایتگرایان اخلاقی با اصل کلی «بیشترین سود و منفعت در درازمدت» یا وظیفهگرایی اخلاقی کانت درقالب «امر مطلق» در صورتبندی سهگانه مشاهده میشود[i]. راس در آثار خویش نوع نگاه غایتگرا و وظیفهگرایی کانتی به اصل و وظیفۀ اخلاقی را نقد کرد ( ن.ک. اترک، 1387: 134-131) و تصمیم داشت ساختاری نظری دربارۀ استدلال اخلاقی متعارف ما ارائه کند (Schwind, 2006: 29). وی بهویژه با ردّ مطلقگرایی کانتی، «وظایف و الزامات اخلاقی در نگاه نخست» را از «وظایف واقعی و در مقام عمل» تفکیک میکند و وظایف در مقام عمل را به زمینه[3] و سیاقی وابسته میداند که در آن قرار دارند. راس معتقد بود ما مجموعهای از اصول و وظایف مبنایی داریم که دیگر وظایف از آنها به دست میآیند. این وظایف که البته میتوان به شمار آنها افزود، عبارت از سپاسگزاری یا حقشناسی، وفاداری، آسیبنرساندن به دیگران، نیکوکاری، جبران، اصلاح نفس و عدالت هستند (Ross, 1930: 21) که میتوان آنها را درقالب اصولی ازقبیل «سپاسگزاری وظیفه است» یا «عدالت وظیفه است» سامان داد. راس بر این باور است که وفای به عهد، نیکوکاری، سپاس از زحمات دیگران و عدالتْ عناوینی هستند که بهسببِ داشتن همین اوصاف و عناوین، ذاتاً الزامآور خواهند بود و ازاینرو، چنین اعمالی وظایف ما هستند ( اترک، 1391: 12). بهعبارتدیگر، درستی این افعال تابع پیامدهای خوب آنها نیست؛ بلکه درستی از ذات آن افعال ناشی میشود. روشن است که این ادعا صرفاً در مقام وجود است و در این مقام همۀ امور فوق میتوانند وظیفۀ ما باشند؛ مادامی که متعارض با اصلی دیگر نباشند.
راس در مقام معرفت نسبت به این اصول عام، شهودگراست و اعتقاد دارد اصول و وظایفی ازقبیل «فرد باید وفای به عهد کند» یا اینکه «نباید به دیگران آسیب برساند» بهوسیلۀ گزارههای دیگر توجیه نمیشوند؛ بلکه موجّه بالذات (بدیهی) هستند؛ البته برای همۀ کسانی که به بلوغ ذهنی کافی رسیدهاند و توجه بسندهای به این گزاره دارند (Ross, 1930: 29). ازنظر راس، مدل بداهت و موجّهبودن چنین گزارههایی همانند بداهت گزارههای ریاضی است و با شهود اخلاقی میتوان فهم کرد که باید افعالمان را بر این اصول ـو نه خوشی و سعادت سرجمعـ مبتنی کنیم. البته صرفاً وظایف در نگاه نخست را میتوان با شهود فهم کرد و نسبت به وظایف واقعی و نهایی باید متأملانه به مسئله ورود کرد و نسبت به درستی فعلی که وظیفه در مقام عمل و واقعی است، معرفت پیدا کرد. در اینجا میتوان از استدلالهای اخلاقی نیز برای فهم وظیفۀ واقعی بهره برد. توجه کنید که ازنظر وی، تفاوت تصمیمات اخلاقی ما به تغییر ملاحظات و شرایط وابسته است؛ بهطوریکه برخی از این ملاحظاتْ مدافع، و برخی مخالف انجام افعال خواهند بود؛ بنابراین، سیستمی از قواعد وجود ندارد که نحوۀ ارزیابی این ملاحظات مرتبط و متقابل را به ما بگویند تا به نتیجه برسیم (Schwind, 2006: 29). ملاحظۀ چنین اموری و تأثیر سیاق و زمینهها در تصمیمگیری اخلاقی و انتخاب بین اصول و وظایف سبب شده است تا راس از اصول اخلاقی مطلق [همانطور که کانت میگفت] دست بردارد و بین وظایف در نگاه نخست و وظایف واقعی و در مقام عمل تفکیک قائل شود. این تمایز و تفکیک، بهسبب وجود چالش تعارضات اخلاقی اهمیت دارد.
چنین چالشی زمانی اتفاق میافتد که فاعل اخلاقی به تعارض در تصمیم بین انجام و ترک یک فعل مواجه شود و یا اینکه تنها قادر به انجام یکی از دو فعلی است که هرکدام از آنها وظیفۀ او به حساب میآیند و ذیل یک اصل اخلاقی قرار میگیرند. برای نمونه، اگر فرد این وظیفه را داشته باشد که «به فرد نیازمند کمک کند» و همچنین، وظیفۀ او این باشد که «به دیگر افراد آسیب نرساند»، ممکن است خودش را در موقعیتی بیابد که تنها درصورتی بتوان به آن فرد نیازمند کمک کرد که به دیگری آسیب برسد. دراینصورتف تصمیم او تنها با یکی از وظایف و اصول اخلاقی او سازگار است. یک وظیفه و اصل میگوید «آن فعل را باید انجام دهی» که درقالب آن فعل، به نیازمندی کمک میشود؛ اما وظیفۀ دیگر به او میگوید «آن فعل را نباید انجام دهی» و نباید چنین کمکی کنی؛ زیرا باعث آسیبرساندن به فردی دیگر میشود و وظیفه داری به دیگران آسیب نرسانی؛ بنابراین، در اینجا با دو وظیفه و اصل مواجه هستیم که با هم در تعارض هستند. راس برای حل چنین تعارضاتی، از وظایف و اصول اخلاقی در نگاه نخست و وظایف واقعی و در مقام عمل برای فرد سخن میگوید. وی تحلیلها و تفسیرهای متفاوتی از «وظیفه در نگاه نخست» دارد: 1) وظیفۀ مشروط یا شرطی؛ 2) وظیفۀ جزءنگرانه؛ 3) تمایل به وظیفهبودن؛ 4) تناسب و 5) مسئولیت (ن.ک. اترک، 1391: 22-12). توجه کنید که تدقیق همۀ این تفاسیر از وظیفه، نیازمند مقالهای مستقل است[ii] و در اینجا صرفاً به مهمترین تفسیر یعنی «وظیفۀ مشروط» اشارهای مختصر خواهد شد.
براساس تفسیر فوق، وظیفه در نگاه نخست، وظیفهای شرطی و مشروط در مقابل وظیفۀ واقعی ـو در مقام عملـ است. در این تفسیر، «وظیفه در نگاه نخست» یا همان «وظیفۀ مشروط»، روشی مختصر برای اشاره به خصوصیتی کاملاً متمایز از وظیفۀ مناسب و واقعی است که یک فعل ازجهت اینکه نوعی خاص است (برای نمونه، وفای به عهد) از آن برخوردار است و آن فعل یک وظیفۀ مناسب (یا بالفعل و واقعی) است، اگر در همان زمان (درعینحال) وظیفۀ دیگری نباشد که ازحیث اخلاقی درخورِتوجه و مهم باشد (Ross, 1930: 19). یعنی اگر دارای خصوصیات دیگری نیز باشد، آن وظیفه واجد شرایط و بالفعل و واقعی نیست. وظیفۀ مناسب یا نامناسببودن یک فعل به همۀ انواع خصوصیاتی بستگی دارد که محتمل است ازحیث اخلاقی با آن فعل مرتبط باشند (Ibid.: 20). برایناساس، وظایف در نگاه نخست، زمانی برای فاعل قطعیت پیدا میکند که در شرایط و موقعیتهای کامل وظیفۀ مهمتری وجود نداشته باشد. درغیرِاینصورت، آن وظیفۀ مهمتر در مقام عمل مقدّم است و وظیفه در نگاه نخست کنار نهاده میشود. ازسویی، وظیفه در نگاه نخست تنها با ملاحظۀ یک موقعیت و جهت از جهات اخلاقی بهعنوان وظیفه قرار میگیرد؛ برخلاف وظیفۀ درست و در مقام عمل که با ملاحظۀ تمام جهات موقعیت و همۀ شرایط، وظیفۀ فاعل میشود (اترک، 1391: 13).
با درنظرگرفتن و تبیین وظایف در نگاه نخست، و وظایف واقعی و مقام عمل میتوان راهحلی برای چالش تعارضات اخلاقی یافت؛ بهاینصورت که وظیفه در نگاه نخست تنها در یک جهت و موقعیت از جهاتی که فعل در آن قرار دارد، الزامآور است؛ ولی وظیفه واقعی و در مقام عمل به بررسی و درنظرگرفتن تمامی جهات و موقعیتها وابسته است (Ross, 2000: 84). بهعبارتدیگر، درصورتیکه برای انجام یا ترک یک وظیفه، و یا انجام یک وظیفه یا وظیفۀ دیگر با تعارض مواجه باشیم و بیش از یک وظیفه برای ما الزامآور باشد، ضروری است موقعیتها، جهات و اولویتها را در نظر بگیریم تا به این نتیجه برسیم که کدامیک از آنها الزامآورتر و مهمتر است که وظیفۀ واقعی و عملی تلقی میشود (Ross, 1930: 19). پس طبق نظر راس، وقتی بیش از یک وظیفه متوجه فاعل میشود که متعارض هم هستند، وظیفۀ او مطالعه و بررسی کامل آن موقعیت است تا بدینوسیله دریابد که در آن شرایط کدامیک از وظایف واجبتر و الزامیتر از بقیه است و آنگاه باید وظیفۀ مهمتر را انجام دهد و بدینسان، مشکل تعارض حل میشود (اترک، 1391: ۱۱). از عبارات فوق استفاده میشود که ازنظر راس، هیچکدام از اصول و وظایف پیشگفته بهتنهایی بر دیگری اولویت ندارد؛ بلکه بستر و موقعیتی که هریک از وظایف در آن قرار گرفته است و پیامدهای مترتب بر یکی از آنها باعث اولویت یکی بر دیگری میشود.
با این توضیحات، اگر تنها یک اصل اخلاقی برای فعلی وجود داشته باشد، همان اصل اخلاقی، هم وظیفه در نگاه نخست و هم وظیفۀ واقعی انسان به شمار میآید؛ اما در یک وضعیت خاص، این امکان وجود دارد که تعارضی بین دو وظیفۀ انجام یا ترک یک فعل ایجاد شود و بهعبارتدیگر، دو وظیفۀ ظاهری متعارض وجود داشته باشد. در اینجا وضعیت و موقعیتی که فرد در آن قرار گرفته است، در انتخاب وظیفۀ واقعی تأثیرگذار است. البته چنین سخنی بهاینمعنا نیست که وظیفۀ نخست به حیات خود ادامه نمیدهد و وجود ندارد. مثل اینکه وظیفۀ نیکوکاری سبب انجام فعل X و وظیفۀ عدالت سبب ترک فعل X شود. در چنین موردی، تنها این وظیفه باقی میماند که احساس پشیمانی و عذرخواهی و جبران شود، بهدلیل اینکه براساس یکی از وظایف در نگاه نخست عمل نشده است (Ross, 1930: 28). درحقیقت، دیدگاه راس بهاینمعناست که برای رسیدن به حکمی نهایی ممکن است در وضعیتی خاص یک «وظیفه در نگاه نخست» بهوسیلۀ «وظیفه در نگاه نخست» دیگری کنار نهاده شود و بهعبارتدیگر، هریک از وظایف در نگاه نخست بهسبب وجود وظیفه در نگاه نخست دیگر نادیده گرفته شود؛ بهاینصورت که ملاحظات متفاوت مدافع یا مقابل برای انجام یک فعل میتواند بر نوع تصمیمگیری اخلاقی ما دربارۀ آن فعل بهظاهر خوب و درست تأثیرگذار باشد. حال ازآنجاکه سیستمی از قواعد وجود ندارد که نحوۀ ارزیابی ملاحظات مرتبط متفاوت و مقایسهکننده درمقابل یکدیگر را برای رسیدن به نتیجه نشان دهد، حکم نهایی ما قابلبازنگری و بازبینی است.
درمجموع، اگرچه جنبهها و ملاحظات معطوف به اخلاق متعددی وجود دارد که باعث تغییر تصمیمات اخلاقی میشود، راس سعی میکند همچنان به عامگرایی وفادار بماند و دنسی او را بهترین فرم عامگرایی میداند (Dancy, 2001). البته این تعبیر «دلیل و وظیفه در نگاه نخستین» است که دیدگاه راس را از دیگر فرمهای عامگرایی اخلاقی متمایز میکند. با این توضیحات، مشاهده میشود که براساس رویکرد راس تنها وظایف و اصول واقعی [و نه ظاهری] در استدلال اخلاقی نقش محوری دارد و میتواند بهعنوان کبرا در استدلال قرار بگیرد تا دیگر وظایف از آنها به دست آید.
خاصگرایان اخلاقی[iii] بهعنوان منتقدان اصلگرایی اخلاقی به شمار میآیند و اساساً اَشکال متفاوت خاصگرایی با ادعاهای سلبی متفاوت دربارۀ اصول اخلاقی تعریف میشود (McKeever & Ridge [henceforth M&R], 2006: 14). ازنظر آنها، اصول اخلاقی نقش درخورِتوجه و چندان مهمی در اندیشۀ اخلاقی ندارد و برای تصمیمگیری اخلاقی به اصول اخلاقی توسل نمیشود و اگرچه ممکن است اصولی وجود داشته باشد، بهاندازهای نیست که بتواند یک سیستم اخلاقی را سامان دهد. پس اندیشۀ اخلاقی، حکم اخلاقی و احتمال تمایزات اخلاقی بههیچوجه به قید فراهمبودن اصول اخلاقی مناسب وابسته نیست (Dancy, 2004: 5). ازنظر دنسی، علت بیاهمیتی اصول اخلاقی این است که با فرض پذیرش هر اصل اخلاقیْ قیود و استثنائاتی دارد. برای نمونه، برای اصل اخلاقی «وفاداری خوب است»، استثنائاتی قابلتصور است؛ مثل اینکه بهسبب وفاداری جان کسی در خطر نباشد، مال کسی سرقت نشود. بههمینترتیب، محتمل است قیدهای آن در موقعیتهای مختلف تداوم یابد؛ تا حدی که اصلبودن «وفاداری خوب است» فایدۀ چندانی نداشته باشد و این قیدهای جزئی بیشتر مورد توجه است. حال اگر بنا باشد که تعداد قیدهای هر اصل اخلاقی گسترش یابد، طبیعتاً وجود اصل اخلاقی چندان ارزشی نخواهد داشت. البته در اینجا آرمسترانگ اصرار دارد که اگرچه یک اصل اخلاقی میتواند در شرایط گوناگون، دارای قیود متعددی باشد، مدلولش این نیست که آن اصل، علیالاصول فاقد هرگونه کلیتی باشد. ازنظر وی، باوجود اینکه محتمل است که یک اصل در سیاقهای مختلف دارای قیود و موارد استثنا باشد، همچنان میتوان از عامبودن آن دفاع کرد. دراینصورت، رویکرد دنسی صرفاً اصلگرایی ساده و نه پیچیده را رد میکند. دنسی درمقابل بیان میکند که با فرض پذیرش وجود اصولی همراه با قیود متعدد، چه تضمینی وجود دارد که این قیود حد پایانی داشته باشد؟ و محتمل است تعداد قیود بهاندازهای باشد که ما نتوانیم به همۀ آنها دسترسی داشته باشیم. دراینصورت، وجود چنین اصلی با اینهمه قیود به چه دردی میخورد؟ (دباغ، 1386: 13-12). با این توضیح، لازم نیست درک ما از موقعیتهای اخلاقی براساس اصولی اخلاقی توضیح داده شود که یا بهطور ضمنی فرض میشود یا صریحاً به آنها استناد میشود و قرار نیست که بحث اخلاقی باتوجهبه چنین مبانیای تجزیهوتحلیل شود. درادامه بیان میشود که ازنظر دنسی حکم اخلاقی دربارۀ یک فعل میتواند بدون توسل به اصول، بهخوبی پیش رود و محقق شود و هیچ پیوند ضروریای بین عامل اخلاقیبودن و برخورداری از اصول وجود ندارد (Dancy, 2013) و داوری دربارۀ خوب یا بدبودن یک فعل بهتنهایی و خارج از سیاقی که آن فعل در آن قرار دارد، بیمعناست. البته اصول اخلاقی تنها کاری که انجام میدهد این است که خصوصیتی را مشخص و معیّن کند که بهطورکلی بتواند بهنفع (یا مخالف) هر فعلی باشد که دارای آن خصوصیت است (Dancy, 1993: 95).
دنسی بهطور خلاصه در تقابل با اصلگرایی اخلاقی، معتقد است که احکام اخلاقی صرفاً به موقعیت و سیاقی وابسته است که در آن قرار دارد و خارج از سیاق نمیتوان هیچ تصمیمگیری اخلاقی کرد و اینگونه نیست که خصوصیاتی ازقبیل «وفاداری» یا «اضرار به غیر» بهتنهایی حکم اخلاقی داشته باشد و الگویی برای رفتارهای منطبق بر آنها باشد؛ بلکه بدون تصور سیاقی که در آن قرار دارد، هیچ حکمی برای آنها وجود ندارد. بهعبارتدیگر، خصوصیت خوبساز یا بدسازبودن هریک از اوصاف اخلاقی ازقبیل وفاداری یا اضرار به غیر، صرفاً به این وابسته است که آن وصف در کدام سیاق و چه موقعیتی قرار دارد و نمیتوان آن اوصاف را بهتنهایی و خارج از سیاق «خوبساز» یا «بدساز» تلقی کرد تا اینکه نظم و نسقی برای ساماندهی رفتارها در سیاقهای مختلف وجود داشته باشد. درنتیجه، هرکدام را میتوان در یک موقعیتْ خوبساز و در موقعیتی دیگر بدساز دانست. پس آنچه در وضعیتی، دلیل به شمار میآید، ممکن است در وضعیتی دیگر قطبیت[4] و[iv] آن تغییر یابد یا از دست برود (Dancy, 2000: 131-132). توجه کنید که دنسی برای تدقیق و تأیید ادعای خود، ابتدا اعتراضاتی بر اصلگرایی راس وارد میکند که درادامه به برخی از آنها اشاره میشود تا بستر برای تدقیق رویکرد خاصگرایی ایشان فراهم آید.
اعتراض اول: دنسی در نقد اول خود به راس میگوید که تعریف راس دربارۀ «وظیفه در نگاه نخست» به یک دور باطل منتهی میشود. اصطلاح «درخورِتوجه و مهم[5]» که در انتهای تعریف راس از «وظیفه در نگاه نخست» آمده است، درست همان مفهومی است که سعی میکنیم آن را بفهمیم و اگر بناست که در توضیح بیاید، با دوری باطل برای تعریف «وظیفه در نگاه نخست» مواجه خواهیم بود (Dancy, 2004: 18). البته به نظر میرسد که این نقد دنسی چندان مطلوب نباشد؛ زیرا درحقیقت، تعریف راس درصورتی دور باطل است که «وظیفه در نگاه نخستین» و «اخلاقاً درخورِتوجه و مهم» اینهمان باشند؛ درحالیکه چنین نیست (philipp, 2006: 31). درحقیقت، ممکن است یک فعل دارای خصوصیتی باشد که وظیفه در نگاه نخستی درقبال آن داشته باشیم؛ ولی درعینحال، اخلاقاً اهمیت نداشته باشد و درخورِتوجه نباشد.
اعتراض دوم: ازنظر دنسی، مشکل راس این است که دربارۀ اینکه وظایف در نگاه نخستین چطور باید باشد، گزارش خیلی روشنی ارائه نمیکند. یعنی دربارۀ اینکه چطور وظیفه در نگاه نخست بهتنهایی میتواند عمل کند؛ درحالیکه در وضعیتهایی که در آنها قرار داریم، خصوصیاتی وجود دارد که ازحیث اخلاقی مرتبط هستند. تعریف راس برای «وظیفه در نگاه نخست» تلاش برای توصیف کاری است که یک خصوصیت و ویژگی میتواند در هماهنگی و ارتباط با دیگر خصوصیات انجام دهد؛ البته با توسل به کاری که آن خصوصیت میتواند بهصورت جداگانه و تنهایی و بدون ارتباط با دیگر خصوصیات انجام دهد (درست مثل اینکه مشارکت یک بازیکن فوتبال در پیروزی یک تیم هنگام حضور همۀ افراد تیم لحاظ شود، با تصور کاری که اگر همان بازیکن تیم در زمین تنها میبود، میتوانست انجام دهد) و این یک روش عجیبوغریب است (Dancy, 2004: 19). در این تصویر، میتوان هر خصوصیتی را تنها خصوصیت مرتبط تلقی کرد و بههمیندلیل، چنین تعریفی به ما کمک نمیکند دلیلها را از غیردلیلها متمایز کنیم و هر خصوصیتی میتواند برای انجام یا ترک هر فعلی دلیل به حساب آید (Dancy, 2003: 102).
اعتراض سوم: تعریف راس شامل هر نوع دلیلی نمیشود. تعریف او فرض میگیرد که «هر خصوصیت مربوطه میتواند تنها خصوصیت مرتبط و مناسب باشد»؛ بههمینسبب، دلیلهای مبتنیبر وجود دیگر دلیلها را کنار میگذارد؛ اما این فرض، درست نیست؛ زیرا محتمل است دلیلهایی وجود داشته باشد که تنهایی درصورتی دلیل به شمار آید که دلیلهایی دیگر هم وجود داشته باشد. توجه کنید که ممکن است من قول دهم که « Xرا انجام خواهم داد، اگر و تنها اگر دلیل دیگری برای انجام X داشته باشم». اگر آن دلیل دیگر وجود نداشته نباشد، قولدادن من هم نمیتواند دلیلی برای انجام x باشد. بهعبارتدیگر، این «قولدادن» من تنها درصورتی نقش دلیل را ایفا میکند که دلیل دومی وجود داشته باشد. در این تصویر، چنین دلیلهایی از تعریف راس خارج میشود (Dancy, 2004: 19). همچنین، دلیلهای مربوط به گذشت و عفو مبتنیبر دلیلهایی دربارۀ آسیبرساندن به دیگران است یا اینکه دلیلها برای مهربان و رحیمبودن، دلیلهایی برای جبران و مجازات را پیشفرض میگیرد. بههرحال، چنین دلیلهایی وجود دارد و وجود آنها عجیبوغریب نیست و بههمیندلیل، تعریف راس ناقص و معیوب است.
دیوید مکناتن نیز درضمنِ توضیح مثالهای نقض کلاسیک، دیدگاه راس را نقد میکند و میگوید: من دختران و پسران خواهران و برادرانم را برای تفریح به سیرک میبرم. آنها از سیرک لذت میبرند. کار من درست است. چرا؟ زیرا کاری کردهام که آنها لذت ببرند و این واقعیت که فعل من به آنها لذت بخشیده است، دلیل درستی فعل من در اینجاست. اکنون آیا میتوان نتیجه گرفت که هرگاه فعلی [به کسانی] لذت بخشید، حق داریم تصور کنیم که آن فعل، درست است؟ مکناتن پاسخ میدهد که خیر. همچنین، این مثال را در نظر بگیرید که دولتی در حال بررسی است که مجازات اعدام در ملأعام را برای تروریستهای قاتل، متعارف جلوه دهد. اگر واکنش غالب مردم با مشاهدۀ اعدام چنین تروریستهایی لذتبردن باشد، آیا این امر دلیلی برای متعارفکردن چنین رفتاری خواهد بود؟ بهعبارتدیگر، آیا حقیقت لذتبردن میتواند دلیلی برای درستی مجازات اعدام باشد ؟ در پاسخ بیان شده است که حتی این لذتبردن میتواند دلیلی بر رد مجازات اعدام باشد؛ زیرا لذت همراه با آزار موردتأیید نیست. پس حقیقت لذتبخشی یک فعل، دلیلی بهنفع یا بهضرر انجامدادن آن نخواهد بود و نباید بدون توجه به وجوه دیگر آن فعل تعیین شود (McNaugthon, 1988: 193). درمجموع، همیشه وضعیتها و شرایط ممکن است بر «وضعیت اخلاقی» یک ویژگی، خواه در تأیید یا درمقابل انجام چیزی، تأثیر بگذارد؛ بنابراین، نظریهای که متکی بر وظایف در نگاه نخستین ثابت باشد، غیرمحتمل است.
اکنون به تدقیق استدلال مهم دنسی در ردّ اصلگرایی اخلاقی پرداخته میشود. دنسی برای تبیین دیدگاه خاصگرایی و ردّ اصلگرایی اخلاقی از دو اصطلاح کلگرایی و اتمیسم سخن میگوید. در ابتدا تصور میشود که ازنظر دنسی، تقابلی بین این دو اصطلاح وجود دارد؛ ولی درنهایت، با تبیین دقیق هرکدام روشن میشود که نوعی سازگاری بین آنها قابلتصور است. البته این خطای فهم بهدلیل تفسیری است که دنسی از کلگرایی دربارۀ دلیل داشته است؛ بهاینصورت که برخی با ملاحظۀ تفسیر دنسی از کلگرایی بهاشتباه تصور کردهاند که بین آنها ناسازگاری وجود دارد. بههرحال، برای روشنساختن دیدگاه وی در آغاز به تعریف اولیۀ دنسی از دو اصطلاح کلگرایی[6] و اتمیسم[7] در دلیل توجه کنید:
کلگرایی: در صورتبندی دنسی، کلگرایی عبارت است از اینکه خصوصیتی که در یک مورد دلیل به شمار میآید، ممکن است در موارد دیگر، دلیل نباشد یا دلیلی مخالف باشد. برایناساس، دلیل در یک موقعیت ممکن است در موقعیتی دیگر قطبیت خود را تغییر دهد یا از دست بدهد (Dancy, 2000: 132). پس قطبیت هر دلیلی میتواند مورد به مورد تغییر یابد یا از دست برود؛ البته برخی دلایل وجود دارد که چنین نیست (Dancy, 2004: 77). همچنین، براساس کلگرایی، محتمل است که دو خصوصیت وجود داشته باشد که هرکدام از آنها بهتنهایی بتواند دلیلی برای عمل به شمار آید؛ اما آنگاه که با هم ترکیب شوند، دلیلیت هریک از آنها از دست برود. دراینصورت، این امکان وجود دارد که یک خصوصیت در یک موقعیتْ دلیل باشد، ولی در موقعیتی دیگر یا زمان ترکیب با دلیلی دیگر، دلیلیت خود را از دست بدهد. براساس کلگرایی اندیشهمحوری تأکید آن بر تغییرپذیری است. یک خصوصیت میتواند در سه مورد مختلف سبب تفاوت اخلاقی شود. خصوصیتی که در یک موقعیت و سیاق سبب میشود یک رفتار بهتر باشد، ممکن است درعینحال و در سیاقی دیگر سبب شود که رفتاری دیگر بد شود و ممکن است در سیاقی دیگر سبب هیچ تغییری در رفتار سوم نشود (Dancy, 2001). درواقع، دنسی برای دفاع از قویترین فرم کلگرایی دربارۀ دلیل بیان میکند که «یک خصوصیت و وصف که در یک موردْ دلیل به شمار میآید، ممکن است درکل یک دلیل نباشد یا در موردی دیگر یک دلیل مخالف و ضد باشد» (Dancy, 2004: 7,73). این بند اضافی یعنی «دلیل مخالف» است که باعث نزاع زیادی شده است؛ زیرا این نوع کلگرایی تا حد زیادی بهسوی ایجاد خاصگرایی پیش میرود. دنسی تصور میکند که کلگرایی «در بهترین حالت یک استدلال غیرمستقیم» در دفاع از خاصگرایی ارائه میکند (Dancy, 2004: 82). با این توضیحات، توجه کنید که دنسی معتقد است اصول اخلاقی وجود ندارد و احکام اخلاقی ما متکی بر اصول نیست.
با این توضیحات، اختلافات دربارۀ مسائل اخلاقی را میتوان مربوط به خصوصیات برجسته و سیاق افعال دانست و ازآنجاکه حکم اخلاقی به موقعیتی که فعل در آن قرار دارد حساس است (Dancy, 2005: 2)، برای استدلال اخلاقی نیازی نیست به اصول اخلاقی مراجعه شود. دراینصورت، فاعل اخلاقی و انسان بهطور شهودی و باتوجهبه موقعیتی که فعل در آن قرار گرفته است و همچنین، باتوجهبه موارد مشابه پیشین استدلالی اخلاقی میکند که رفتاری درست و یا نادرست است. بهعبارتدیگر، برای تأیید حکم اخلاقی میتوان به مشابهتها و اختلافات بین موارد توجه داشت و یک مورد ساده و کاملاً واضحتر میتواند به یک شخص کمک کند تا یک مورد پیچیدهتر را بهتر بفهمد. واقعیت این است که رویکرد خاصگرای دنسی در حل موارد تعارض اخلاقی موفق است و اساساً قائل به تعارض اخلاقی نیست. بهویژه اینکه دنسی معتقد است بسته به موقعیتی که فعل در آن قرار گرفته است و همچنین، بسته به موقعیت آن نسبت به فعلهای مقابل، میتوان حکم اخلاقی کرد.
تاکنون دنسی با کمک اصطلاح کلگرایی، استدلالی بهنفع رویکرد خویش ارائه کرد؛ اما وی همچنین از اتمیسم درمورد دلیل نیز سخن میگوید که در ابتدا تصور میشود با کلگرایی ناسازگار است. براساس اتمیسم درمورد دلیل، یک ویژگی یا خصوصیت که در یک مورد دلیل است، باید دلیل باقی بماند و همان قطبیت را در موردی دیگر حفظ کند (Dancy, 2004: 7). گفتنی است که اتمیسم نظریهای دربارۀ دلیلهای نهایی و نه دلایل مشتقشده است. فرض کنید دوست شما در اصفهان است و تنها راه برای اینکه امشب به آنجا برسید، گرفتن اتوبوس است. پیوند بین این دو واقعیت ممکن است دلیلی برای شما باشد که باید اتوبوس بگیرید. دلیل برای گرفتن اتوبوس این است که چنین کاری تنها راه منطقی برای شماست، برای اینکه در کنار دوستتان باشید. در اینجا دلیل نهایی شما برای گرفتن اتوبوس بهسوی اصفهان نیز این است که دستِکم یکی از شما یا دوست شما سود خواهید برد؛ اما دلیل مشتقشده برای گرفتن اتوبوس بهسوی اصفهان این خواهد بود که شما و دوستتان امشب باید با هم باشید و اتوبوسگرفتن شما تنها روش منطقی برای شماست، برای اینکه امشب به اصفهان برسید (Hooker, 2008: 14). حال با بررسی آرای دنسی میتوان کلگرایی موردنظر وی [درنتیجه، اندیشهمحوری او] را تا حدودی با اتمیسم سازگار دانست؛ زیرا ازنظر دنسی، میتوان موقعیتهای جدید را با کمک موقعیتهای قدیم و مشابه سنجید و در موقعیتهای یکسان دارای حکم اخلاقی یکسانی ارائه کرد و بهنوعی شاهد باقیماندن و قطبیت یک دلیل بود. اتفاقاً براساس دیدگاه دنسی، استدلال اخلاقی به چنین شکلی نیز امکانپذیر است. بهاینصورت که برای حکم اخلاقی در یک موقعیت میتوان از موقعیتها و سیاقهای مشابه گذشته بهعنوان مقدمۀ استدلال اخلاقی بهره برد. بههمین شکل، میتوان از معرفت اخلاقی نیز در اندیشۀ اخلاقی دنسی سخن گفت و برای توجیه باور اخلاقی در یک مورد خاص از موقعیتهای مشابه گذشته استفاده کرد.
اکنون برای روشنترشدن رویکرد دنسی، به بررسی تفاوت دقیقتر دیدگاه ایشان با راس پرداخته میشود. گفته شد که ازنظر راس، وظایف و اصولی کلی، بهعنوان وظایف در نگاه نخست، وجود دارند که درستی و الزام افعال منطبق و معطوف به آنها ذاتی است و صرفاً در موارد تعارض باید با کمک اولویتها و بسته به موقعیت و جهت، یکی از وظایف و اصول را بر دیگری مقدّم داشت و آن را وظیفۀ واقعی تلقی کرد؛ اما دنسی وجود وظایف و اصول اخلاقی کلی را نفی میکند و معتقد است باید یکایک افعال را صرفاً با ملاحظۀ موقعیتها در نظر گرفت و دربارۀ آنها تصمیم اخلاقی داشت. ازنظر دنسی، برخلاف راس، تأثیر «وظیفه» تنها به زمینهای وابسته است که در آن قرار دارد و ظرفیت آن ممکن است در موقعیتهای مختلف، متفاوت باشد و درواقع دلیلها تنها به زمینه و سیاق[8] حساس هستند (Dancy, 1993: 89) و تغییر وظیفه در گام نخستین به شرایط، موقعیتها و زمینهها وابسته است. پس از نگاه دنسی [برخلاف راس] درستی و خوبی یک فعل از ذات آن فعل برنمیآید و رفتارهایی ازقبیل وفاداری، نیکوکاری و آسیبنرساندن به دیگران [برخلاف دیدگاه راس] فیحدذاته خوب و درست نیست؛ بلکه درستی و خوبی آنها در همان آغاز نیز به سیاق و زمینهای وابسته است که در آن قرار دارد و خصوصیت خوبساز و بدساز در هر موقعیتی تنها به سیاقی وابسته است که آن فعل در آن قرار دارد و هیچگونه تعمیمی برای آن خصوصیات وجود ندارد. برای نمونه، این واقعیت که انجام یک فعلْ لذتی را در پی دارد، ممکن است دلیلی برای انجام یا خوشایندی آن باشد؛ اما درعینحال محتمل است دلیلی برای ترک و ناخوشایندی آن باشد. اگر من بهاشتباه مورچهای را لگد کنم، شاید عمل من اخلاقاً خنثی (یعنی نه خوب و نه بد) باشد؛ اما اگر آن مورچه را برای رسیدن به لذتی لگد کنم، عمل من برای انجام آن، بد خواهد بود (Dancy, 1993: 56). یعنی این لذت در شرایطی دلیل برای بدبودن یک فعل است و در شرایطی نیز خنثی است. با این توضیحات، براساس فرم خاصگرایی او نمیتوان بهطور قطعی نسبت اخلاقی یک ویژگی در موردی جدید را با کمک نسبت اخلاقی آن ویژگی در موردی دیگر پیشبینی کرد (Dancy, 1993: 57, 61). درپایان، با مشاهدۀ مثالهای زیر میتوان تفاوت دقیق دیدگاههای دنسی و راس را فهم کرد که البته بهمنزلۀ تکملۀ استدلال دنسی در تقابل با راس است.
مثال اول این است که شما کتابی را از کسی قرض میکنید؛ اما متوجه میشوید که آن فرد، کتاب را از کتابخانه دزدیده است. براساس دیدگاه راس، در اینجا ممکن است با دو اصل و وظیفۀ متعارض مواجه باشیم: 1) وفای به عهد، وظیفه و لازم است و برای همین بازگردان کتاب به فرد بایسته است؛ 2) اضرار و آسیبرساندن به حقوق دیگران خطاست و بازگرداندن کتاب سرقتشده به فرد و پسندادن آن به کتابخانه مصداق آسیب و اضرار به دیگران است. در اینجا دو وظیفه و اصل در نگاه نخست وجود دارد؛ اما موقعیت و جهتی که فعل در آن قرار گرفته، سبب شده است که مورد دوم بهسببِ برخورداری از اولویت و با درنظرگرفتن پیامدهای مثبتتر آن مقدّم شود و درنتیجه، بازگرداندن کتاب به فرد ازاینجهت خطاست و وظیفۀ واقعی و در مقام عمل فرد این است که کتاب را به کتابخانه بازگرداند. درعوض، دنسی معتقد است که ما هیچ اصل و وظیفه در نگاه نخست نداریم و از همان آغاز، موقعیت و سیاق فعل را ملاحظه میکنیم و وظیفۀ خود میدانیم کتاب را به کتابخانه بازگردانیم. همانطور که مشاهده میشود، اگرچه محتمل است پذیرش هریک از دو رویکرد درنهایت به انجام یک فعل (بازگرداندن کتاب به کتابخانه) منتهی شود، تفاوت در روش تصمیمگیری و انتخاب فعل اخلاقی است که در دیدگاه راس حرکت از اصل اخلاقی و «وظیفه در نگاه نخست» شروع میشود و از نگاه دنسی صرفاً موقعیت و سیاقْ بستر برای تصمیم و انتخاب فعل اخلاقی تلقی میشود.
مثال دوم این است که ممکن است شخصی از یک عمل ظالمانه لذت ببرد و بهسود او باشد. براساس گزارش راس، در اینجا با دو اصل متعارض مواجه هستیم: 1) منفعت و لذت شخصی که البته رفتار معطوف به آن وظیفه و درست است؛ 2) عمل ظالمانه که رفتاری نادرست است؛ زیرا از مصادیق اضرار و آسیبرساندن به غیر است و «آسیبرساندن به دیگران نیز خطاست». براساس رویکرد راس، در مقام تعارض بین این دو اصل باید مورد دوم را مقدّم داشت و آن را وظیفۀ واقعی و در مقام عمل تصور کرد. دنسی درعوض، سخنی از اصل و وظیفه در نگاه نخست و انتخاب یکی از دو وظیفه در مقام عمل نمیگوید؛ بلکه از همان آغاز، بدون ملاحظۀ اصل اخلاقی، موقعیت و سیاق فعل را در نظر میگیرد و بیان میکند که اگرچه ما بهطور عادی تصور میکنیم لذتبردن از یک عمل به درستبودن آن عمل کمک میکند، این امر ضرورتاً یک اصل و وظیفۀ اخلاقی نیست؛ بلکه باید سیاق فعل را در نظر گرفت و محتمل است انجام یک فعل با لذت بد شود. درحقیقت، موقعیت و سیاقی که فعل در آن قرار گرفته، بهنحوی است که احساس لذت در انجام ظلم حتی سبب میشود که آن رفتار ظالمانه منزجرکنندهتر باشد (Dancy, 1993: 60 ,61).
دنسی چهار شرط برای هر اصول اخلاقی برمیشمارد و البته خودش به وجود چنین اصولی باور ندارد و معتقد است ثمرهای بر وجود آن اصول مترتب نمیشود. این شروط عبارت است از:
در بازگشت به اصلگرایی اخلاقی راسی، میتوان اصول اخلاقی را بهنحوی لحاظ کرد که موقعیت و سیاقها نیز همراه با اصول در تصمیمگیری اخلاقی تأثیرگذار باشد و اعتراضات و استدلال کلگرایی دنسی در تأیید خاصگرایی اخلاقی نیز پاسخ داده شود. براساس اصلگرایی اخلاقی راسی، اصول اخلاقی شروط ذکرشده را دارد و درعینحال، قیود و موارد استثنا هم نمیتواند آنها را از اصل اخلاقیبودن خارج کند. توجه کنید که اگرچه کلگرایی و خاصگرایی معمولاً پیوند دارند، پذیرش کلگرایی ضرورتاً بر این دلالت ندارد که ما باید خاصگرایی را بپذیریم. درواقع، میتوان اصلگرایی اخلاقی را با نوعی از کلگرایی دلیلها نیز سازگار دانست. برای نمونه، برخی از فیلسوفان اصل زیر را پیشنهاد کردهاند تا نشان دهند کلگرایی بهمعنای نبودِ اصول اخلاقی نیست:
اصل الف: این واقعیت که یک عمل لذتی را محقق میسازد، دلیلی برای انجام عمل است، اگر و تنها اگر لذتْ غیرسادیستی باشد. این واقعیت که یک عمل باعث رنج و دردی میشود، دلیلی برای انجامندادن عمل است. یک عمل ازنظر اخلاقی درست است، درصورتیکه دستِکم بهاندازۀ سایرگزینههای موجود، باعث ایجاد تعادل در دلیلآوردن لذتها بیش از درد شود؛ درغیرِاینصورت خطاست (M&R, 2006: 29). حال توجه کنید که این اصل الف با کلگرایی سازگار است؛ زیرا این امکان را میدهد که ویژگی خاصی (یعنی اینکه یک عمل باعث لذت شود) دلیلی در دفاع از اقدام به انجام یک عمل در برخی زمینهها باشد (برای نمونه، در زمینههایی که در آنها لذت، سادیسی نیست) و در دیگر زمینهها یا دلیل نیست و یا اینکه دلیلی ایجابی است (برای نمونه در زمینههایی که در آنها لذت، سادیسی است). البته M&R استدلال نمیکنند که الف یک اصل اخلاقی بدون استثناست؛ بلکه اصولی را صورتبندی میکنند که با کلگرایی سازگار است.
با فرض پذیرش اصل الف، میتوان اصلگرایی اخلاقی راسی را بهاینشکل تفسیر کرد که برای استدلال و حکم اخلاقی، اصولی اخلاقی وجود دارد که کبرای استدلال به شمار میآید؛ اما همچنین، مقدماتی از استدلال به وضعیت و موقعیتی اختصاص دارد که فعل در آن محقق میشود. حال اگر چنین موقعیتی باعث تعارض عمل به محتوای آن اصل با اصلی مهمتر نشود، نتیجهاش حکم اخلاقی منطبق با آن اصل خواهد بود و اگر موقعیت فعل بهنحوی باشد که نوعی تعارض بین عمل به محتوای اصل اخلاقی اول و اصلی مهمتر ایجاد شود، لازم است اصل اول کنار نهاده شود. روشن است که آن اصل از اصلیت خود ساقط نمیشود؛ بلکه در این موقعیت، چنین خواهد بود. نکتهای که در این رویکرد اهمیت دارد و به تکمیل دیدگاه راس کمک میکند، تشخیص اصل مهمتر است که در دیدگاه راس بر شهود برای فهم آن تکیه شده است. شناسایی اولویتها در اصلگرایی راس اهمیت دارد. نتایج حاصل از عمل به محتوای هرکدام از اصلها ـبهعنوان یکی از مؤلفههای اولویتـ در آن موقعیت باید بهدقت در نظر گرفته شود و این نتایج میتواند در پذیرش یا ردّ یک اصل منطبق با فعل در آن موقعیت تأثیرگذار باشد. برای نمونه، در دو اصل «راستگویی خوب است» و «نجات جان انسان خوب است» لازم است نتایج حاصل از عمل به فحوای هریک از دو اصل، در موقعیت تعارض در نظر گرفته شود و نتیجۀ عمل به هریک از اصلها در موقعیت میتواند در میزان اهمیت آن تأثیرگذار باشد. این نتایج تأثیرگذار میتواند اموری خارج از اخلاق مثل منافع و مصالح دنیوی و حتی اخروی باشد که در آموزههای وحیانی از آنها سخن گفته میشود.
اکنون به برخی از استدلالها بهنفع ضرورت اصل اخلاقی در استدلال و درنتیجه، ردّ خاصگرایی اخلاقی اشاره میشود.
معرفت اخلاقی بهمعنای باور اخلاقی صادق موجّه است و براساس مبناگرایی اخلاقی، برخی باورهای اخلاقی موجّه بالذات است و میتوان سایر باورهای اخلاقی را بر آنها مبتنی کرد. در این تصویر برای معرفت به مصادیق جزئی، وجود هریک از باورهای پایه و پیرو بهعنوان اصول اخلاقی ضروری است و احکام اخلاقی برای هر فعل جزئی درصورتی شناخت و معرفت اخلاقی را در پی دارد که اصولی اخلاقی بهعنوان پیشفرض وجود داشته باشند (M&R, 2006: 120-121). بهعبارتدیگر، اگر معرفت اخلاقی وجود دارد، لازم است اصولی اخلاقی نیز وجود داشته باشد و دراینصورت، خاصگرایی درست نیست. در توجیه احکام اخلاقی جزئی، اگر اصول اخلاقیْ کبرای استدلال اخلاقی قرار گیرد، به نظر میرسد که ما معیار روشنی برای قوام و ثبات احکام اخلاقی داریم و از الگویی مناسب برخوردار هستیم تا در موارد جزئی نیز از آنها استفاده کنیم. درواقع، احکام اخلاقی جزئی تا آنجا ثابت و محکم است و میتواند به معرفت اخلاقی کمک کند که مبتنیبر کاربست سازگار اصل یا اصول مرتبط باشد. افزونبراین، با نبودِ اصول اخلاقی، ممکن است شاهد معرفتهای متفاوت افراد حتی نسبت به یک موقعیت باشیم و این اتفاق دستِکم به شکاکیت و نسبیگرایی معرفتی منتهی خواهد شد که البته پیامدهای منفی خود را دارد.
اگر اصول اخلاقی وجود نداشته باشد، نمیتوان نظام و ساختاری اخلاقی تصور کرد تا ازآنطریق معرفت اخلاقی داشت و از حکم اخلاقی رفتارهایی که تاکنون از آنها اطلاعی در دست نبوده است، آگاه شد. بهعبارتدیگر، با وجود اصول اخلاقی منسجم، میتوان دربارۀ موارد جدید اخلاقی حکم کرد و بدون وجود چنین اصولی در موارد جدید نمیتوان تصمیمگیری اخلاقی داشت. افزونبراین، نظریۀ اخلاقی کامل تنها با وجود اصول اخلاقی محقق میشود تا اینکه فاعل پیرویکننده از آن، با هر موردی که مواجه شد، بتواند به تصمیم اخلاقی درست برسد. حتی دراینصورت، میتوان بهراحتی از فضیلتمندی سخن گفت تا اینکه براساس آن، مجموعهای از اصول اخلاقی به دست آید تا بتوان طبق آنها زندگی کرد. همچنین، تعلیم اخلاقی کودکان، یعنی یاددادن اصول اخلاقی به آنها معنا پیدا میکند (McNaugthon, 1988: 190). البته این تعلیم میتواند دایرۀ گستردهای داشته باشد و شامل هدایت اخلاقی خود فرد برخوردار از اصول و دیگران نیز شود. با این توضیح، همگان برای اینکه رفتارهای درست انجام دهند، نیازمند هدایت اخلاقی هستند. وجود اصول و قواعد اخلاقی به ما کمک میکند که بتوانیم آن اصول را در مصادیق و موارد ناآشنای جدید به کار ببریم و مشکلات اخلاقی را حل کنیم. اینجاست که فرد در موارد ناآشنا با کمک اصول اخلاقی بهراحتی میتواند به تصمیم درست برسد (Ibid.: 191).
براساس فرایند منطقی، اگر هر دو مقدمۀ یک استدلال اخلاقی، جزئی باشد و هریک از مقدمات صرفاً حاکی از یک موقعیت باشد، استدلال اخلاقی ازحیث منطقی نامعتبر است. برای نمونه، اگر مقدمات استدلال چنین باشد: مقدمۀ اول: رفتار Xمصداق راستگویی است. مقدمۀ دوم: X در موقعیت A قرار دارد. نتیجه: X درست است. روشن است که استدلال حاضر را نمیتوان استدلالی معتبر دانست. تمام آنچه در اینجا وجود دارد، این است که موقعیت و سیاقی غیراخلاقی سبب درست یا نادرستبودن یک رفتار شده است. البته خاصگرایان از نوعی استدلال مثل مشابهت موقعیتها و درنتیجه تصمیمگیری یکسان سخن میگویند؛ ولی واقعیت این است که چنین نوعی از استدلال ممکن نیست چندان استفاده شود.
اصلگرایی اخلاقی بهراحتی میتواند چالش تعارض اخلاقی را حل کند. توجه کنید که یکی از اشکالات اساسی خاصگرایان نسبت به رویکردهای اصلگرایی اخلاقی این بوده است که با پذیرش اصلگرایی اخلاقی نمیتوان بهراحتی چالش تعارض اخلاقی را حل کرد؛ درحالیکه این مشکل و چالش برای خاصگرایی اخلاقی وجود ندارد. در پاسخ میتوان به راههایی اشاره کرد که باوجود پذیرش اصلگرایی اخلاقی، مشکل تعارض اخلاقی حل شود. اولین راه، قائلشدن به نوعی رتبهبندی بین اصول اخلاقی است. یعنی برخی اصول بر دیگر موارد، مقدّم شود (McNaugthon, 1988: 195). بسیاری از قائلین به اصلگرایی اخلاقی، مؤلفههایی مثل نتایج و غایات مترتب بر یک اصل را عامل اولویت آن اصل بر اصلی دیگر میدانند. برای نمونه، اصل «خوبی و بایستگی نجات جان انسان» بر «خوبی و بایستگی راستگویی» تقدم دارد و اگر در موقعیتی قرار بگیریم که امر دایر بین عمل به اصل اول و اصل دوم باشد، قطعاً اصل اول مقدّم است؛ زیرا نتایج معطوف به حفظ جان انسان بر هر امر دیگری مقدّم است و جان انسان ارزشمندترین امر است. راهحل دیگر برای چالش تعارضات اخلاقی این است که اصول اخلاقی همراه با موقعیتهای مختلف تعریف شود. برای نمونه، بهجای اصل «راستگویی خوب است» این اصل قرار گیرد که «راستگویی خوب است، درصورتیکه جان انسانی دیگر در خطر نباشد و منافاتی با عدالت نداشته باشد و...». دراینصورت، میتوان اصول متعدد را در نظر گرفت تا اینکه درنهایت، نظام و ساختاری اخلاقی تعریف شود. با پذیرش این راهحل، موقعیتها نادیده گرفته نشده است و در هر موقعیتی میتوان از یک اصل اخلاقی برخوردار بود.
نتیجهگیری
براساس اصلگرایی اخلاقی راسی، اگرچه وجود اصلهای اخلاقی برای استدلال اخلاقی ضروری است، درعینحال، لازم است به موقعیت و سیاقهایی که آن اصلها در آنها وجود دارد نیز توجه شود. در این تصویر اگر تنها یک اصل اخلاقی قابلاعمال باشد، باید به محتوای همان عمل کرد و اگر در شرایط و موقعیتی باشیم که دو اصل متعارض قابلاعمال باشد، باید از راه اولویت و توجه به نتایج، یکی از اصول را پذیرفت و اصل اخلاقی دیگر ساقط میشود. درمقابل، دنسی و پیروان او معتقدند که چون اصل اخلاقی وجود ندارد، برای فهم و ادراک اخلاقیات صرفاً باید سیاق و موقعیت فعل را در نظر گرفت و وجود اصل اهمیت چندانی ندارد. باید توجه داشت که اگرچه وجود سیاق و موقعیت فعل در تصمیمگیری اخلاقی و حکم نهایی تأثیرگذار است، این امر منافاتی با پذیرش اصلگرایی اخلاقی ندارد و اساساً اصلگرایی اخلاقی با کلگرایی مورداعتنای دنسی نیز سازگار است. کاربست مهم پژوهش حاضر این است که در هر استدلال اخلاقی این اصل اخلاقی است که از اهمیت اولیه برخوردار است؛ اما هنگام مواجهه با کاربرد آن اصل در سیاقهای متعدد و متفاوت، آن سیاقها نیز به استدلال و تصمیم اخلاقی درست کمک میکند.
[1] . Deontic propositions
[2] . William David Ross
[3] - Context
[4] . polarity
[5] . significant
[6] . Holism
[7] . atomism
[8] . Sensitive to Context
[i]. بررسی اصلگرایی اخلاقی همۀ فیلسوفان، مجال گستردهای میطلبد و البته رسالت این نوشتار نیست.
.[ii] در منابع فارسی جناب دکتر حسین اترک در مقالهای مستقل با عنوان تحلیل مفهوم وظیفه در نگاه نخست در اخلاق دیوید راس در نشریۀ معرفت اخلاقی بهطور مفصل و بهخوبی تحلیلهای مختلف را ارائه کرده است. در نوشتار حاضر اشارهای مختصر به مهمترین تفسیر خواهد شد.
[iii]. دیدگاههای متمایزی زیر عنوان خاصگرایی قرار میگیرد. خاصگرایی بهعنوان ادعایی دربارۀ روانشناسی اخلاق تعریف شده است(Dancy, 1983; McNaughton, 1988; Dworkin, 1995). برخی آن را حکمی دربارۀ ماهیت دلیلها میدانند(Hooker, 2000; Little, 2000; Richardson, 2003). دیدگاهی دربارۀ قضایای توصیفی و ارزیابانه (Jackson, Pettit & Smith, 2000)، نظریهای دربارۀ احکام اخلاقی خاص (Irwin, 2000)، انکار وجود اصول اخلاقی مستثنی (Shafer-Landau, 1997; McNaughton & Rawling, 2000; Dancy, 1983; Raz, 2006)، این نظریه که نمیتوان اخلاق را با مجموعهای محدود از اصول تدوین کرد (Holton, 2002) و این ادعا که امکان اندیشه و حکم اخلاقی به تهیه و تدارک اصول اخلاقی وابسته نیست (Dancy, 2004).
[iv]. منظور از قطبیت این است که دارای حالت متقابل مخالف باشد. بهعبارتدیگر، وقتی دو طرف مقابل مخالف وجود داشته باشد، شاهد نوعی قطبیت هستیم؛ مثل بار الکتریکی مثبت و منفی.