آیا جوهر ذهنی می‌تواند برخی ویژگی‌های فیزیکی را داشته باشد؟

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دکترای فلسفه دین، دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه تهران، تهران، ایران

چکیده

مهم‌ترین اشکالی که دیدگاه دوگانه‌انگاری جوهری دکارتی را به دیدگاهی منسوخ بدل کرده، مسئلۀ علّیت ذهنی است. اگر دو جوهر ذهنی و فیزیکی هیچ ویژگی مشترکی ندارند، چگونه می‌توان ارتباط علّیِ میان این دو جوهر را توضیح داد؟ جاناتان لو، با بازنگریِ اساسی در دیدگاه دکارتی، دیدگاه دوگانه‌انگاری جوهری غیردکارتی خود را مطرح می‌کند که براساس آن، من، به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام، می‌توانم برخی ویژگی‌های فیزیکیِ بدنم را «به‌معنای واقعی کلمه» داشته باشم. باوجودِاین، نگارنده عقیده دارد تلاش او بی‌ثمر است؛ برای مدلل‌کردن مدعای پیش‌گفته، باتوجه‌به قائل‌شدن تمایز میان امکان سلبی و ایجابی، ابتدا استدلال می‌شود که جاناتان لو باید بتواند امکان ایجابی طرح پیشنهادی خودش را نشان دهد؛ اما ازآنجاکه او این‌همانی ویژگی را، حداقل تاحدی، وابسته به جوهر دارندۀ آن می‌داند، نمی‌تواند این امکان را با توسل به مفهوم «داشتن یک ویژگی به‌شکل اشتقاقی» نشان دهد. باوجوداین، به نظر می‌رسد بتوان با توسل به انگارۀ مکان‌مندی جوهر ذهنی و ویژگی‌های برآمده از آن، مدعای اصلی وی را تعدیل کرد و باور داشت که ذهن می‌تواند مکان‌مند باشد و بنابراین، همچنان برخی ویژگی‌های فیزیکی را داشته باشد. در پایان نیز نگارنده سعی می‌کند به انتقادهای جگوان کیم به انگارۀ مکان‌مندی جوهر ذهنی پاسخ دهد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Can mental substance hold some physical properties? Assessing Jonathon Lowe's view

نویسنده [English]

  • Mohammad Mehdipour
PhD of philosophy of Religion,,Theology and Islamic Studies, University of Tehran, Tehran,
چکیده [English]

The main problem of Cartesian Dualism which turns it to an outdated view is mental causation; If mental and physical substance have no mutual property, how we could explain the causal relation between them. Jonathan Lowe reconsiders Cartesian view and introduces his Non-Cartesian Substance Dualism which maintains that I, as a subject of my own experiences, literally can have some physical properties of my body. However, I think his afford is not consequent; By introducing a distinction between negative and positive possibility, first I argue that he needs positive possibility for his view. But as he committed to this idea that the identity of a property depends, at least in part, on its substance, he cannot use the idea of having a property derivatively to show this possibility. However, by resorting to the idea of spatiality of mind, I think we can maintain his core idea and believe that mind literally could has some physical properties. At the end, I will also try to answer to Kim's critiques about the idea of spatiality of mind.

کلیدواژه‌ها [English]

  • non-cartesian substance dualism
  • mind-body problem
  • Jonathan Lowe
  • mental causation
  • derivative property

- مقدمه

به‌نام آن چیز که به زندگی ارزش زیستن می‌بخشد. مسئلۀ ذهن و بدن[1] اساسی‌ترین مسئلۀ فلسفۀ ذهن و همچنین، یکی از مهم‌ترین مسائل بشری است. موضع‌گیری راجع‌به این مسئله تأثیر مستقیمی بر دیدگاه ما دربارۀ خداباوری، معنای زندگی، مسئولیت اخلاقی، ارادۀ آزاد و حیات پس از مرگ دارد. یکی از سرراست‌ترین پاسخ‌هایی که تاکنون به این مسئله داده شده، دوگانه‌انگاری جوهری[2] است که به دوگانه‌انگاری دکارتی[3] نیز شهرت دارد. براساس این دیدگاه، انسان از دو جوهر کاملاً متفاوت تشکیل شده که با هم تعامل علّی دوسویه دارند. باوجوداین، این دیدگاه، به‌باور بیشترِ فیلسوفان ذهنِ معاصر، به‌واسطۀ تمایز حداکثری‌ای که میان جوهر ذهنی و فیزیکی ترسیم می‌کند، نمی‌تواند علّیت میان این دو جوهر را توضیح دهد. ازسوی دیگر، می‌دانیم که دیدگاه‌های فیزیکالیستی نیز لزوماً در وضعیت بهتری نیستند. بیشترِ این دیدگاه‌ها نمی‌توانند علّیت ذهنی را به رسمیت بشناسند؛ زیرا تعهد آنها به اصل بستار علّی[4] آنها را مجبور می‌کند ذهن را شبه‌پدیدار[5] و درنتیجه، فاقد قوای علّی بدانند. ناگفته پیدا است که اگر بتوان دیدگاه میانه‌ای را برگزید که هم بتواند علّیت میان ذهن و بدن را توضیح دهد و هم بتواند علّیت ذهنی را به رسمیت بشناسد، روزنه‌ای امیدبخش برای پژوهش‌های آتی دربارۀ مسئلۀ ذهن و بدن خواهد بود. جاناتان لو مدعی است دیدگاه دوگانه‌انگاری جوهری غیردکارتیِ[6] او چنین قابلیتی را دارد.

لو دیدگاه خود را «غیردکارتی» می‌خواند و یکی از مهم‌ترین دلایل او برای چنین عنوانی کنارگذاشتن این فرض دکارتی است که جوهر ذهنی و جوهر فیزیکی دو جوهر «کاملاً متفاوت»‌اند. او باور دارد برخی از ویژگی‌های فیزیکی را می‌توان به جوهر ذهنی نسبت داد و ازاین‌رو، این دو جوهر ویژگی‌های مشترکی دارند و همین ویژگی‌های مشترک می‌توانند بستری را برای ارتباط علّی میان این دو جوهر فراهم کنند[7]. به‌باور لو، ذهن، یعنی سوژۀ حالات ذهنی، «به‌معنای واقعی کلمه» مکان مشخصی دارد، سمت راست دارد و قد و وزن مشخصی نیز دارد. باوجوداین، این مدعا علاوه‌بر اینکه خلاف تصور بیشترِ فیلسوفان ذهن است، با چالش‌هایی مهم نیز روبه‌رو است؛ به‌نظر نگارنده، مدعای وی با دیدگاه موردقبولِ او دربارۀ جوهر و ویژگی ناسازگار است. اگر دیدگاه جاناتان لو را دربارۀ نسبت میان جوهر و ویژگی بپذیریم، نمی‌توانیم ذهن را «به‌معنای واقعی کلمه» دارای برخی ویژگی‌های فیزیکی بدانیم. باوجوداین، به نظر می‌رسد با تعدیل مدعای اصلی او دربارۀ اتصاف برخی ویژگی‌های فیزیکی به ذهن، می‌توانیم «به‌معنای واقعی کلمه» برخی ویژگی‌های فیزیکی را به ذهن نسبت دهیم.

برای آنکه مدعای پیش‌گفته مدلل شود، درابتدا به توضیح مدعای او دربارۀ نسبت‌دادن برخی ویژگی‌های فیزیکی به جوهر ذهنی پرداخته می‌شود. در مرحلۀ بعد، مدعای یادشده ارزیابی و سعی می‌شود نشان داده شود که اگرچه مدعای اولیۀ او دربارۀ ویژگی‌های فیزیکیِ جوهر ذهنی با دیدگاه متافیزیکیِ او دربارۀ نسبت میان جوهر و ویژگی سازگار نیست، می‌توان با تعدیل این مدعا همچنان هستۀ اصلی آن را حفظ کرد و ازاین‌رو، همچنان دیدگاه وی را «غیردکارتی» خواند. در قدم آخر نیز به برخی چالش‌های پیش‌روی ایدۀ فیزیکی‌دانستنِ جوهر ذهنی پرداخته می‌شود و انتقادهای جگوان کیم به انگارۀ مکان‌مندیِ ذهن می‌آید و سعی می‌شود به آنها پاسخ داده شود.

2- جوهر ذهنی حامل برخی ویژگی‌های فیزیکی است

اگرچه «دوگانه‌انگاری جوهری» برای بسیاری تداعی‌کنندۀ دیدگاه دکارتی است، در فضای معاصر رویکردهای نوظهوری شکل گرفته‌اند که تمایزات مهمی با دیدگاه دکارتی دارند و ازاین‌رو، خود را دوگانه‌انگاری جوهری «غیردکارتی» می‌نامند. یکی از شاخص‌ترین مدافعان چنین رویکردی جاناتان لو[i] است. به نظر می‌رسد دوگانه‌انگاری جوهری غیردکارتیِ جاناتان لو را بتوان دارای شش ویژگی دانست که به‌ترتیب سه ویژگی اول را دکارتی و سه ویژگی دوم را غیردکارتی می‌نامیم[ii]. این ویژگی‌ها عبارت‌اند از:

الف) دوگانگی در حوزۀ جوهر؛

ب) تعامل‌گرایی؛

ج) بساطت جوهر ذهنی؛

د) نوخاستگی[8] جوهر ذهنی؛

ه) عدم تعهد به فرض جداپذیری[9] دو جوهر ذهنی و فیزیکی؛

و) ویژگی‌های فیزیکیِ جوهر ذهنی.

تمرکز پژوهش حاضر بر ویژگی ششم است؛ ازاین‌رو، صرفاً به این ویژگی‌ پردخته می‌شود.

به نظر می‌رسد مهم‌ترین دلیلی که دکارتیان را از اتصاف ویژگی‌های فیزیکی به جوهر ذهنی بازمی‌دارد، ناسازگاری این فرض با «بساطت[10]» ذهن است. به‌باور ایشان، اگر ذهن را حامل ویژگی‌های فیزیکی همچون «مکان مشخصی داشتن»، «سرعت مشخصی داشتن» یا «امتداد مشخصی داشتن» و یا «سمت ‌راست ‌داشتن» بدانیم، مستلزم آن است که ذهن را مرکب بدانیم و این خلاف فرض اولیۀ ما مبنی بر بساطت ذهن است؛ اما جاناتان لو باور دارد که چنین لازمه‌ای نادرست است.

به‌باور لو، بسیاری از ویژگی‌های فیزیکی را می‌توانیم به جوهر ذهنی نسبت دهیم، بدون آنکه تعارضی با بساطت آن داشته باشد. برای مثال، داشتن ویژگی «مکان‌مندی» مستلزم داشتن اجزای جوهری[11] نیست. نقاط ریاضی در فضای سه‌بعدی دارای مکان‌اند، بدون آنکه اجزای جوهری داشته باشند. درنتیجه، ازنظر مفهومی، تناقضی در مکان‌مندبودن موجود بسیط وجود ندارد و یا برای مثال، ویژگی «سمت راست داشتن» را در نظر بگیرید. اینکه بگوییم من سمت چپ یا راست دارم، مستلزم آن نیست که من از این دو جزءِ «جوهری» (یعنی سمت چپ یا سمت راست) تشکیل شده‌ام. به‌باور لو، قائل‌شدن به چنین استلزامی مغالطۀ مقوله‌ای[12] است. برای آنکه شیئی مرکب باشد، باید از اجزای جوهری تشکیل شده باشد؛ اما «سمت راست من» و «سمت چپ من» اجزای جوهری نیستند؛ زیرا نمی‌توانند «مستقل» از من وجود داشته باشند؛ آن‌طور که سلول‌های بدنم می‌توانند مستقل از بدنم وجود داشته باشند؛ بلکه سمت راست من جزء هندسی است و صرفاً انتزاعی است که هویتش وابسته به من است. اگر من نباشم، «سمت راست من» هم نخواهد بود (Lowe, 2018: 171-172)؛ ازاین‌رو، لو باور دارد که برخلاف تصور دکارتیان، اگر دلیل ما برای عدم ‌اتصاف ویژگی‌های فیزیکی به ذهن تعارض این فرض با بساطت جوهر ذهنی است، به نظر می‌رسد می‌توان این لازمه را زیر سؤال برد و ازاین‌رو، برخی[13] از ویژگی‌های فیزیکی را به جوهر ذهنی نسبت داد.

3- آیا جوهر ذهنی می‌تواند برخی ویژگی‌های فیزیکی را داشته باشد؟ و اگر آری، چگونه؟

اولین نکته‌ای که باید در اینجا متذکر شد، این است که اگر به شهود خودمان رجوع کنیم، بسیار طبیعی‌تر است که خودمان را، به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌مان، موجودی «مکان‌مند» بدانیم. اکنون که این نوشتار را می‌خوانید، احتمالاً پشت میزتان نشسته‌اید و در زمانی مشخص، به این جملات فکر می‌کنید. درست است که «به‌واسطۀ داشتن بدنی مشخص» دارای مکانی مشخص هستید، اما آیا شما «به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌تان»، در مکانی که بدنتان در آن است، نیستید؟ به نظر می‌رسد اگر بخواهیم مبنای پاسخمان را به پرسش یادشده «درون‌بینی[14]» بگذاریم، باید اذعان کنیم که نه‌تنها بدنمان پشت این میزِ پیشِ‌رویمان است، بلکه «خودمان» (یعنی سوژۀ حالات ذهنی‌مان) نیز پشت «این» میز هستیم. بگذارید یک قدم پیش‌تر برویم. آیا وقتی پشت میزتان نشسته‌اید، شما، به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌تان، ویژگی «طرف راست داشتن» را ندارید؟ آیا وقتی سوار دوچرخه هستید و با سرعت 10 متر بر ثانیه حرکت می‌کنید، علاوه‌بر اینکه بدنتان با سرعت یادشده حرکت می‌کند، «خودتان» سرعتی ندارید؟ به نظر می‌رسد، دورن‌بینیِ ما قویاً ما را به این سوق می‌دهد که به تمام پرسش‌های یادشده پاسخ مثبت دهیم و این نکتۀ مهمی است. اهمیت این نکته در اینجا است که نخستْ بدانیم حکم دکارتیان برای سلب ویژگی‌های فیزیکی از ذهن حکمی «خلاف‌شهود»[15] است و دوم اینکه براساس نکتۀ اول، این نکته را نیز گوشۀ ذهنمان داشته باشیم که اگر بتوانیم دلیلی را که دکارتیان علیه این شهودات اولیه اقامه می‌کنند نامعتبر ارزیابی کنیم، دفاع‌پذیرتر و معقول‌تر است که شهودمان را جدی بگیریم[16] و حداقل برخی از ویژگی‌های فیزیکی را به ذهن نسبت دهیم. اما برویم سراغ ارزیابی مدعای جاناتان لو.

در این بخش باید به دو پرسش پاسخ دهیم. اول اینکه آیا مدعای لو برای اتصاف برخی ویژگی‌های فیزیکی به جوهر ذهنی «ممکن» است؟ و دوم اینکه «چگونه» چنین چیزی ممکن است؟ پرسش اول از «امکان» این وضعیت می‌پرسد؛ یعنی می‌گوید آیا چنین وضعیتی (ویژگی‌های‌فیزیکی‌داشتنِ جوهر ذهنی) مستلزم تناقض مفهومی است یا خیر؛ اما پرسش دوم از «چگونگی» تحقق چنین امکانی می‌پرسد. تمایز این دو پرسش زمانی مشخص می‌شود که به این نکته توجه کنیم که برای پاسخ‌دادن به پرسش اول صرفاً کافی است نشان دهیم هیچ تناقض مفهومی و منطقی‌ای در تصور چنین وضعیتی وجود ندارد؛ اما برای پاسخ به پرسش دوم نیاز داریم علاوه‌بر فرض امکان چنین وضعیتی به‌معنای یادشده، تصویری ایجابی هم از آن ارائه دهیم. می‌توان نام امکان اول را «امکان سلبی» و امکان دوم را «امکان ایجابی» گذاشت. برای نشان‌دادن امکان ایجابیِ یک وضعیت امور، علاوه‌بر اینکه باید نشان دهیم در تصور این وضعیت امور هیچ تناقض مفهومی‌ای وجود ندارد (نشان‌دادن امکان سلبی)، باید بتوانیم مختصات متافیزیکی چنین وضعیتی را نیز ترسیم کنیم و نشان دهیم چه جایگاه متافیزیکی‌ای دارد. به‌بیان دیگر، اگر بخواهیم نشان دهیم یک وضعیت امور امکان ایجابی دارد، باید ممکن‌بودن آن وضعیت امور را به‌نحوی ایجابی نشان دهیم؛ نه اینکه صرفاً به‌شکلی سلبی بگوییم در تصور آن وضعیت امور تناقضی به چشم نمی‌خورد. باتوجه‌به این دو مفهوم، اجازه دهید به مدعای جاناتان لو بازگردیم.

به نظر می‌رسد حق با لو باشد. هیچ استلزامی میانِ برای مثال، «سمت راست داشتن» و «اجزای جوهری داشتن» وجود ندارد. درست است که مثلاً سمت راست این میز از ماده‌ای ساخته شده است، اما همان‌طور که لو می‌گوید، مغالطۀ مقوله‌ای است اگر «سمت راست این میز» را با «مادۀ سازندۀ سمت راست این میز» این‌همان بدانیم. از این بحث این‌طور نتیجه می‌شود که «صرف» داشتن ویژگی‌های فیزیکیِ یادشده مستلزم ترکیب در اشیای دارندۀ آنها نیست؛ بلکه اگر میز شیئی مرکب است، به‌این‌دلیل است که اجزای جوهری‌ای مثل اتم‌ها، مولکول‌ها و قطعات دیگری دارد که «می‌توانند» بدون وجود کل خود، یعنی میز، وجودی مستقل داشته باشند؛ بنابراین، به نظر می‌رسد مدعای جاناتان لو «امکان سلبی» دارد؛ یعنی هیچ تناقض مفهومی مشخصی در رابطه با وضعیت اموری که او فرض می‌کند، وجود ندارد و بنابراین، می‌توانیم چنین وضعیت‌هایی را ممکن، به‌معنای یادشده، تلقی کنیم.

باوجوداین، می‌توانیم تصور سخت‌گیرانه‌تری دربارۀ «امکان» داشته باشیم و صرف عدم تناقض مفهومی و منطقی یک وضعیت امور را حاکی از امکان متافیزیکی یا منطقی آن ندانیم؛ ازاین‌رو، می‌توانیم بپرسیم این وضعیت امور «چگونه» ممکن است. به‌بیان دیگر، متناسب با چه مبانی متافیزیکی‌ای و متناسب با چه توضیحی چنین وضعیت اموری را می‌توانیم ممکن ارزیابی کنیم. به‌نظر نگارنده، چنین انتظاری از جاناتان لو کاملاً بجا و پذیرفتنی است؛ زیرا همان‌طور که در ادامه خواهیم دید، نخست اینکه برخی همچون جگوان کیم سعی کرده‌اند مشکلات چنین فرضی (فرض اتصاف ویژگی‌های فیزیکی به ذهن) را با نشان‌دادن لوازم نامعقول آن نشان دهند و پاسخ به‌ آنها بدون ترسیم مختصات متافیزیکی مدعای موردنظر پذیرفتنی نیست و دوم اینکه حداقل در فضای معاصر، بیشترِ فیلسوفان چنین فرضی را ندارند و صرف توسل به تناقض‌نداشتن ایدۀ ویژگی‌های‌فیزیکی‌داشتن جوهر ذهنی (امکان سلبی) نمی‌تواند به‌قدر کفایت قانع‌کننده باشد؛ ازاین‌رو، لازم است جاناتان لو قدمی دیگر بردارد و نشان دهد که این مدعای او چه توضیح متافیزیکی‌ای دارد (امکان ایجابی). اگرچه جاناتان لو به‌شکل مشخص به این موضوع نمی‌پردازد، می‌توان در آثار مختلفِ او بیاناتی را یافت که تاحدی در تلاش برای پاسخ به پرسش موردنظر است. برای مثال، لو می‌گوید:

... من باور دارم که جملاتی فیزیکی مثل «من هفتاد کیلوگرم وزن دارم» و «من 180 سانتی‌متر قد دارم» می‌توانند به‌معنای واقعیِ کلمه صادق تلقی شوند. ...باوجوداین، روشن است که اگر گزارۀ «من هفتاد کیلو وزن دارم» دربارۀ من صادق است، صرفاً به‌این‌خاطر است که من بدنی دارم که وزن آن هفتاد کیلوگرم است. درواقع، به نظر واضح است که تمام خصوصیات صرفاً فیزیکی‌ای که به‌معنای واقعی می‌توانند به خود[17] اسناد داده شوند، به‌این‌دلیل قابل‌اسناد هستند که می‌توان آنها را به بدن آن خود نسبت داد. می‌توانیم این‌طور بگوییم که خصوصیات صرفاً فیزیکیِ خود بر خصوصیات فیزیکی بدن آن خود وقوع‌تبعی[18] دارند (Lowe, 1996: 36) (تأکیدات از لو است).

در جایی دیگر نیز می‌گوید:

مدافع این سنخ از دوگانه‌انگاری جوهری [غیردکارتی] می‌تواند این‌طور بگوید که من ویژگی‌های فیزیکی مشخصی را دارم «به‌این‌واسطه یا به‌این‌دلیل»[19] که بدنی دارم که آن بدن دارای آن ویژگی‌ها است. برای مثال، به‌همین‌دلیل است که [به‌این‌دلیل که بدنی دارم که آن بدن دارای شکل و اندازه است] من دارای «شکل» یا «اندازۀ» مشخصی‌ام و به‌همین‌دلیل هم است که وقتی بدنم در حال حرکت است، من نیز سرعتی مشخص دارم (Lowe, 2008: 95) (تأکیدات از لو است؛ اما موارد داخل قلاب اضافات نگارنده است].

همچنین، در اثری دیگر می‌گوید:

وزن من ... صرفاً همان (این‌همان است با) وزن بدن من. به‌بیان دیگر، ... من وزن بدنم را به ارث می‌برم[20]. به‌همین‌نحو، من اندازه و شکل بدنم را نیز به ارث می‌برم (Lowe, 2001: 153).

در سه نقل‌قول بالا سه نکتۀ مهم به چشم می‌خورد. اولین نکته تأکید لو بر «معنای واقعی» اسناد ویژگی‌های فیزیکی به جوهر ذهنی است. پیش از هرچیز باید به یاد داشته باشیم که جاناتان لو متافیزیک‌دان است و بحث او دربارۀ ماهیت ذهن نیز یک بحث متافیزیکی است؛ ازاین‌رو، ناگفته پیدا است که مدعیات او باید هستی‌شناختی باشند. اگر می‌گوید ذهن دارای برخی ویژگی‌های فیزیکی است، باید این مدعا را کاملاً هستی‌شناختی و غیراستعاری فهمید؛ بنابراین، همان‌طور که لو تأکید می‌کند، اسناد ویژگی‌های فیزیکی به ذهن یا خود، اسنادی «واقعی» و «هستی‌شناختی» است. در ادامه به این نکته بازخواهیم گشت.

دومین نکتۀ مهمی که باید در نظر داشت، تأکید جاناتان لو بر کلمۀ «به‌واسطۀ» است. لو می‌گوید تمام ویژگی‌های فیزیکی‌ای را که می‌توان به من، به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام، به‌معنای واقعی اسناد داد، «به‌واسطۀ» اسناد آن ویژگی‌ها به بدنم صورت می‌گیرد. من «به‌این‌واسطه» وزنی دارم که بدنم آن وزن را دارد و اما آخرین نکته اشاره به رابطۀ وقوع‌تبعی ویژگی‌های فیزیکی ذهن من بر ویژگی‌های فیزیکی بدن من است. به نظر می‌رسد دلیل جاناتان لو برای به‌میان‌کشیدن ارتباط وقوع‌تبعی در این بستر، تأکید بر «وابستگی»، «هم‌تغییری» و یا همان چیزی است که او از مفهوم «به‌ارث‌بردن» در نظر دارد. مطابق با تعریف رابطۀ وقوع‌تبعی، هیچ تغییری در ویژگی‌های فیزیکی ذهن من صورت نمی‌گیرد، مگر آنکه تغییری در ویژگی‌های فیزیکی بدن من صورت گرفته باشد. باتوجه‌به این سه مطلب اخیر، به نظر می‌رسد پاسخ‌دادن به پرسش اصلیِ ما در گرو این است که توجه کنیم نخست اینکه ذهن «به‌معنای واقعی کلمه» ویژگی‌های فیزیکی را دارد و دوم اینکه این ویژگی‌ها را «به‌واسطۀ» داشتن بدنی خاص دارد؛ بنابراین، گره کار باید به‌دست کاوش در «داشتن واقعی یک ویژگی به‌شکل واسطه‌ای» حل شود. جاناتان لو بیش از آنچه بیان شد به این موضوع نمی‌پردازد؛ بلکه صرفاً در یکی از آثارش (Lowe, 2008: 95) بحث حاضر را شبیه بحث لین بیکر در کتاب شخص‌ها و بدن‌ها: دیدگاهی تقوم‌گرایانه (Baker, 2000) می‌داند و خواننده را به این کتاب ارجاع می‌دهد؛ بنابراین، به نظر می‌رسد برای فهم دیدگاه جاناتان لو دراین‌زمینه لازم است به دیدگاه بیکر بپردازیم؛ اما کلید فهم دیدگاه بیکر مسئلۀ تقوم مادی[21] است.

برای فهمیدن مسئلۀ تقوم مادی می‌توان از مثال‌های متنوعی بهره برد؛ از کشتی‌ تسئوس گرفته تا داستان دیون و تئون و همچنین، مثال معروف مجسمه و تودۀ برنزی. در این نوشتار، مثال کلاسیک مجسمۀ داوود و تودۀ برنزی در نظر گرفته می‌شود (Wasserman, 2018). فرض کنید با چهار گزارۀ زیر روبه‌رویم:

الف) مجسمۀ داوود روز دوشنبه وجود نداشته است (اما سه‌شنبه وجود دارد).

ب) تودۀ برنزی روز دوشنبه وجود داشته است (و سه‌شنبه هم وجود دارد).

ج) اگر ویژگی‌های موجهاتی[22] دو چیز با هم یکسان نباشند، آن دو چیز این‌همان نیستند.

د) مجسمۀ داوود با تودۀ برنزی‌ای که از آن ساخته شده، این‌همان نیست.

این چهار گزاره، که به‌نوعی مقدمات استدلالی به‌سود دیدگاه تقوم مادی‌اند، می‌گویند مجسمۀ داوود و تودۀ برنزیِ برسازندۀ آن «دو» شیء‌اند؛ زیرا اولی در روز دوشنبه وجود نداشته، اما دومی وجود داشته (تمایز در ویژگی‌های موجهاتی). دربرابر این چهار گزاره، حداقل پنج موضع را می‌توان تشخیص داد. ساده‌ترین راه ردّ حداقل یکی از دو مقدمۀ (الف) یا (ب) است. این دیدگاه با عنوان هیچ‌انگاری جزءشناختی[23] شهرت دارد و ازسوی افرادی همچون پیتر اونگر مطرح می‌شود. مطابق با اونگر، هیچ شیء ماکروسکپیکی وجود ندارد و جهان صرفاً مملو از اتم‌هایی در خلأ است (Unger, 1979: 117-154). دومین راهی که دربرابر ما است، این است که صرفاً مقدمۀ دوم را نپذیریم. افرادی همچون مایکل بورک با طرح دیدگاه نوع غالب[24] سعی می‌کنند مقدمۀ دوم را رد کنند (Bruke, 1994)؛ اما سومین گزینه در مواجهه با مسئلۀ تقوم مادی این است که مقدمۀ سوم را رد کنیم. پیتر گیچ ازجمله کسانی است که با طرح ایدۀ این‌همانی نسبی[25] سعی می‌کند اصل این‌همانی لایب‌نیتس را رد کند (Geach, 1967: 3-12). چهارمین موضع را نیز افرادی همچون کارنپ (Carnap, 1950) و پاتنم (Putnam, 1987) مطرح کرده‌اند. ایشان باور دارند که اساساً مسئلۀ موردبحث هستی‌شناختی نیست و صرفاً زبانی است. به‌باور ایشان، دو طرف دعوا قبول دارند که چیدمانی از ذرات وجود دارند که به‌شکل مجسمه درآمده‌اند، حال یکی آن را تودۀ برنزی می‌خواند و دیگری مجسمۀ داوود. درنتیجه، به نظر می‌رسد مسئلۀ هستی‌شناختی‌ای در میان نباشد و اما آخرین و به‌باور بسیاری از فیلسوفان، سرراست‌ترین پاسخ به این مسئله این است که به‌سادگی نتیجۀ آن را بپذیریم و به تقوم مادی باور پیدا کنیم.

پیش‌ از همه، ارسطو مدافع این نگاه بود و باور داشت نمی‌توان مجسمه را با تودۀ برسازندۀ آن این‌همان دانست. این دیدگاه به‌قدری رایج است که به‌ نام دیدگاه استاندارد شهرت دارد. مشهورترین مدافع معاصر این دیدگاه لین بیکر است. استدلال اصلی بیکر برای پذیرش این دیدگاه این است که براساس شرایط این‌همانی متفاوت مجسمۀ داوود و تودۀ برنزی، باید این دو را اشیایی متفاوت به ‌شمار آورد (Baker, 2000: chapter 7). او همچنین استدلال‌های دیگری را نیز می‌آورد. مثلاً می‌گوید ازآنجاکه می‌دانیم یک چیز «ضرورتاً» خودش است و ازآنجاکه مجسمۀ داوود ضرورتاً مجسمۀ داوود است، اما تودۀ برنزی ضرورتاً مجسمۀ داوود نیست، درنتیجه، نمی‌توان این دو را با هم این‌همان بدانیم (Baker, 1997). بیکر باور دارد که رابطۀ تقوم مبتنی بر این ایده است که وقتی اشیایی از برخی انواع در شرایط مشخصی قرار می‌گیرند، موجوداتی جدید از انواعی دیگر به وجود می‌آیند. به‌این‌معنا، تقوم رابطه‌ای «نامتقارن» و «امکانی» است؛ نامتقارن است، زیرا مجسمۀ داوود به تودۀ برنزی تقوم نمی‌بخشد و امکانی است، زیرا مجسمۀ داوود می‌توانست توسط شیء دیگری نیز تقوم بخشیده شود. ازسوی دیگر، رابطۀ تقوم را نباید مشابه رابطۀ وقوع‌تبعی دانست؛ زیرا رابطۀ وقوع‌تبعی همواره بین دو دسته ویژگی‌ برقرار است؛ اما رابطۀ تقوم میان دو شیء یا دو فرد[26] برقرار است (Baker, 2000: 33).

باتوجه‌به ارتباط تقومی‌ای که بیکر میان تودۀ برنزی و مجسمۀ داوود ترسیم می‌کند، سعی می‌کند دیدگاه تقوم‌گرایانۀ خود را دربارۀ مسئلۀ ذهن و بدن ارائه دهد. مطابق با او، ذهن متقوم بر بدن است، همان‌طور که مجسمۀ داوود متقوم بر تودۀ برنزی است. طبیعی است که این دیدگاه کاملاً مادی‌گرایانه باشد؛ اما بیکر باور دارد که نمی‌توان آن را فیزیکالیستی دانست؛ زیرا او برای ذهن قوای علّی مؤثر قائل می‌شود. در اینجا بیش از این به این دیدگاه پرداخته نمی‌شود و خوانندگان علاقه‌مند می‌توانند به کتاب[27] به‌تازگی منتشرشده دربارۀ بیکر رجوع کنند. قصد نگارنده از ورود به بحث تقوم مادی ارزیابی دیدگاه جاناتان لو است. درنتیجه، به بحث اصلی بازمی‌گردم و پرسش اصلی خودمان را بار دیگر مطرح می‌کنم: ذهن «چگونه» می‌تواند برخی از ویژگی‌های فیزیکی را داشته باشد. لین بیکر، در پرتو بحث تقوم مادی، پاسخ روشنی به این پرسش دارد: هر موجود تقوم‌یافته‌ای (در اینجا ذهن) ویژگی‌های شیء تقوم‌دهنده را به‌شکل «اشتقاقی»[28] دارد، و برعکس؛ درنتیجه، باید ببینیم معنای «داشتن یک ویژگی به‌شکل اشتقاقی» ازنظر بیکر چیست.

بیکر در کتاب شخص‌ها و بدن‌ها داشتن یک ویژگی به‌شکل اشتقاقی را این‌گونه تعریف می‌کند:

این‌طور تصور کنید که x و y ازنظر تقومی به هم مرتبط‌اند اگر و صرفاً اگر، یکی از آنها به دیگری تقوم ببخشد. ایدۀ اصلی داشتن یک ویژگی به‌شکل اشتقاقی این است که x ویژگی P را در زمان t به‌شکل اشتقاقی داشته باشد اگر و صرفاً اگر، اینکه x ویژگی P را دارد کاملاً وابسته باشد به اینکه x ازنظر تقومی مرتبط است به چیزی دیگری [مثل y] که آن چیز ویژگی P را در زمان t داشته باشد؛ اما به‌شکلی مستقل از ارتباط تقومی‌ای که با x دارد (Baker, 2000: 47).

بیکر باور دارد که جهت اشتقاق دوسویه است؛ به‌این‌معنی که اگر x به y تقوم می‌بخشد، هم x برخی از ویژگی‌های y را به‌شکل اشتقاقی دارا می‌شود و هم اینکه y برخی از ویژگی‌های x را دارا می‌شود. برای مثال، اگر مجسمۀ داوود ویژگی «مجسمه‌بودن» را مستقل از ارتباط تقومی با تودۀ برنزی دارد، اما همین ویژگی برای تودۀ برنزی (در زمانی ‌که به مجسمۀ داوود تقوم می‌بخشد) به‌واسطۀ داشتن رابطۀ تقومی‌ای که با مجسمه دارد، به‌شکل اشتقاقی نیز وجود دارد. ازسمت دیگر، تودۀ برنزی ویژگی «یک کیلوگرم وزن داشتن» را به‌شکل غیراشتقاقی[29] دارد؛ اما مجسمۀ داوود این ویژگی‌ را به‌شکل اشتقاقی و به‌واسطۀ رابطۀ تقومی آن با تودۀ برنزیِ موردنظر دارد. باتوجه‌به این توضیحات، بیکر باور دارد که وقتی می‌گوییم شیء x ویژگی P را به‌شکل اشتقاقی و به‌واسطۀ رابطۀ تقومی‌اش با شیء y دارد، می‌توان به‌درستی گفت که x آن ویژگی را از y «قرض می‌گیرد[30]» (ibid, 52). نکتۀ دیگری که بیکر دراین‌باره می‌گوید، این است که وقتی می‌گوییم تودۀ برنزی ویژگی «دست‌راست‌داشتن» را دارد، می‌توان واقعیت پیش‌گفته را به این واقعیت «تقلیل» داد که مجسمه، به‌شکل غیراشتقاقی، ویژگی «دست‌راست‌داشتن» را دارد. درنتیجه، واقعیات اشتقاقی به واقعیات غیراشتقاقی تقلیل‌پذیرند. نکتۀ دیگر اینکه اشیا نمی‌توانند «هر» نوع ویژگی‌ای را به‌شکل اشتقاقی داشته باشند. برای مثال، یک شیء نمی‌تواند ویژگی «این‌همان‌بودن با خود» و یا ویژگی «تقوم‌بخشیدن به چیزی» را به‌شکل اشتقاقی داشته باشد (ibid, 55). در اینجا بیش ‌از این به دیدگاه بیکر پرداخته نمی‌شود[31]. همین اندازه برای موضوع حاضر کافی است؛ اما پیش ‌از آنکه به پرسش اصلی‌مان بازگردیم، اجازه دهید چند نکتۀ متافیزیکی دربارۀ دیدگاه جاناتان لو تذکر داده شود.

یکی از مهم‌ترین مدعیات لو که او آن را به‌عنوان اصلی برای اقامۀ مهم‌ترین استدلال له دوگانه‌انگاری خود یعنی استدلال یکپارچگی[32] نیز به کار می‌بندد، این است که «تفرد ویژگی‌ها، حداقل تا حدی، وابسته به جوهر دارندۀ آنها است» (Lowe, 2014: 251). این اصل را گوشۀ ذهن داشته باشید؛ زیرا در ادامه به آن بازمی‌گردیم. ازسوی دیگر، جاناتان لو دیدگاه خود را «غیردکارتی» می‌خواند و به نظر می‌رسد یکی از مهم‌ترین دلایل او برای این کار مصون‌نگاه‌داشتن دیدگاه خود دربرابر انتقاداتی است که به دیدگاه دکارتی وارد شده است و حداقل یکی از مهم‌ترین دلایلی که او دیدگاه خود را غیردکارتی می‌داند، این است که او، برخلاف دکارت، برخی از ویژگی‌های فیزیکی را به ذهن نسبت می‌دهد؛ اما همان‌طور که پیش ‌از این نیز گفته شد، نکتۀ مهمی که در اینجا وجود دارد، این است که استفاده‌ای که جاناتان لو قرار است از چنین مدعایی بکند، مشروط بر آن است که مدعای او «متافیزیکی یا هستی‌شناختی» باشد. اگر قرار است دیدگاه جاناتان لو دربرابر انتقاداتی همچون ارتباط علّی[33] مصون شود، باید تمایز «هستی‌شناختی»‌ای در دیدگاه او با دیدگاه دکارت وجود داشته باشد. به‌بیان دیگر، وقتی جاناتان لو می‌‎گوید «ذهن برخی از ویژگی‌های فیزیکی بدن را دارد»، باید این مدعا را این‌طور فهمید که ذهن برخی از ویژگی‌های فیزیکی را «واقعاً» دارد و اما سومین مدعای متافیزیکی‌ای که جاناتان لو دارد و برای ما بسیار اهمیت دارد، نگاه او به ویژگی است. جاناتان لو ویژگی‌ها را «طرق بودن اشیا»[34] می‌داند (Lowe, 2006: 90)؛ ویژگی «سبزبودن» برگ درخت یعنی نحوۀ بودن برگ درخت که از یک جنبۀ خاص مدنظر قرار گرفته است؛ برگ درخت به‌انحای متفاوتی «هست» و اگر ما آن را از جنبۀ سبزبودن آن در نظر بگیریم، آن نحوۀ بودن برگ درخت می‌شود ویژگی «سبزبودن» آن برگ درخت.

باوجوداین، به‌نظر نگارنده، می‌توان براساس این سه نکتۀ متافیزیکی نشان داد که ذهن نمی‌تواند «بسیاری» از ویژگی‌های فیزیکی‌ای را که جاناتان لو برای ذهن فرض می‌کند، داشته باشد. ابتدا گزارۀ (P) را در نظر بگیرید:

(P): من 80 کیلوگرم وزن دارد.

همچنین، بار دیگر سه مدعای متافیزیکی لو را در نظر آورید:

الف) تفرد ویژگی‌ها، حداقل تا حدی، وابسته به جوهر دارندۀ آنها است.

ب) مدعای لو، مبنی بر اتصاف برخی ویژگی‌های فیزیکی به جوهر ذهنی، مدعایی متافیزیکی است.

ج) ویژگی یعنی نحوۀ بودن اشیا.

باتوجه‌به گزارۀ (ب)، گزارۀ (P) باید مدعایی متافیزیکی باشد؛ به‌این‌معنی که من، به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام، 80 کیلوگرم وزن دارم؛ اما اگر این گزاره صادق باشد، براساس گزارۀ (ج) باید یک نحوۀ بودن (یا به‌زبان آرمسترانگ (Armstrong, 1997) وضعیت امور[35]) در جهان بالفعل باشد که متناظر با ویژگی 80 کیلوگرم وزن داشتن من باشد و براساس گزارۀ (الف) باید تفرد این ویژگی، حداقل تا حدی، وابسته به «من به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام» باشد. باوجوداین، براساس مدعای جاناتان لو و توضیحات بیکر، «من به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام» ویژگی «80 کیلو وزن داشتن» را به‌شکل اشتقاقی دارم؛ درنتیجه، شیء دیگری، یعنی «بدن من»، باید این ویژگی را به‌شکل غیراشتقاقی داشته باشد؛ اما باز هم براساس گزارۀ‌های (الف) و (ج)، نحوۀ بودنی از بدن من وجود دارد که تفردش تا حدی وابسته به آن است و آن نحوۀ بودن ویژگی «80 کیلوگرم وزن داشتن» است. اما باتوجه‌به تمام این شروط، باید در جهان بالفعل، «دو» نحوۀ بودن «متفرد» وجود داشته باشد؛ یکی نحوۀ بودن «من به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام» و دیگری نحوۀ بودن «بدن من»؛ اما چنین لازمه‌ای یعنی وزن من (منظور از من در اینجا کل بدن من و من به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام است) 160 کیلوگرم باشد، نه 80 کیلوگرم؛ اما می‌دانیم که این‌طور نیست؛ درنتیجه، حداقل یکی از گزاره‌های یادشده باید نادرست باشد و به نظر می‌رسد بهترین کاندید گزارۀ (ب) است؛ نمی‌توان «من به‌عنوان سوژۀ حالات ذهنی‌ام» را «واقعاً» حامل یا دارندۀ ویژگی‌های فیزیکی ازقبیل «80 کیلوگرم وزن داشتن» دانست.

ممکن است بگوییم هم بیکر و هم جاناتان لو تأکید دارند که در چنین مواردی دو ویژگی در کار نیست؛ بلکه صرفاً یک ویژگی وجود دارد؛ اما یک شیء آن را به‌شکل غیراشتقاقی دارد و دیگری، یعنی شیء باهم‌بود[36] آن، آن را به‌شکل اشتقاقی دارد؛ درنتیجه، یک ویژگی در جهان بالفعل وجود دارد و به‌همین‌دلیل هم است که وزن من 80 کیلوگرم است و نه 160 کیلوگرم. باوجوداین، اگرچه این استدلال ممکن است مستقلاً برای بیکر کار کند[iii]، برای جاناتان لو کار نخواهد کرد. اول ببینیم مدعای یادشده واقعاً چه معنایی می‌تواند داشته باشد. به شکل زیر توجه کنید:

در شکل بالا، دایره‌ها، یعنی M و B، به‌ترتیب نمایندۀ گسترۀ ویژگی‌های جوهر ذهنی و جوهر بدنی (فیزیکی) است. قسمت پُررنگ‌تر نمایندۀ ویژگی‌های مشترک ذهن و بدن است، مثل «80 کیلوگرم وزن داشتن»؛ قسمت‌های کم‌رنگ‌تر نمایندۀ ویژگی‌های منحصربه‌فرد ذهن و بدن است، مثلاً به‌ترتیب «دردداشتن» و «متشکل‌ از اتم‌ها بودن».

مطابق با مدعای لو، M و B باید، هردو، ویژگی «واحد» 80 کیلوگرم وزن‌داشتن را مصداق ببخشند؛ یعنی هردو «واقعاً» این ویژگی مشترک را داشته باشند؛ اما اگر تفرد اشیا حداقل تا حدی وابسته به شیء دارندۀ آنها است، پس «ازنظر مفهومی» امکان ندارد «دو» شیء (یادشده) «یک» ویژگی را داشته باشند؛ زیرا آن ویژگی «یا» برای M است و «یا» برای B. به‌بیان دیگر، «یک» ویژگی نمی‌تواند «دو» نحوۀ بودن باشد و یا، به‌زبانی دیگر، دو شیء نمی‌تواند «یک» نحوۀ بودن داشته باشد[iv]. اگر ویژگی یعنی نحوۀ بودن شیء، «یک» نحوۀ بودن صرفاً می‌تواند نحوۀ بودن «یک» شیء باشد، درنتیجه، درنهایت، باید مدعای لو را استعاری فهمید و نه متافیزیکی[v].

باوجوداین، به نظر می‌رسد این انتقاد صرفاً علیه برخی از ویژگی‌های فیزیکی کار می‌کند. برای مثال، «سمت راست داشتن» یا «سرعت مشخصی داشتن» یا «مکان خاصی داشتن» چنین لوازمی را نخواهند داشت. ما می‌توانیم به‌معنای واقعی کلمه، سرعت خاصی داشته باشیم، سمت راست داشته باشیم، جهت مشخصی داشته باشیم و یا اساساً مکان خاصی داشته باشیم و بدنمان نیز دقیقاً همان ویژگی‌ها را داشته باشد و هیچ‌یک به تناقض پیش‌گفته نینجامد. مبنای این تفاوت چیست؟ چه چیزی باعث می‌شود (در پرتو مبانی متافیزیکیِ جاناتان لو) در ویژگی‌هایی همچون «وزن مشخصی داشتن» و «رنگ مشخصی داشتن» دو شیء باهم‌بود (در اینجا ذهن و بدن) مستلزم تناقض باشند، اما ویژگی‌های دیگری همچون «سمت راست داشتن» یا «سرعت مشخصی داشتن» چنین لازمه‌ای را نداشته باشند. ابتدا دو پاسخِ ممکن بررسی و نقد می‌شود و درنهایت نگارنده نظر خود را خواهد گفت.

ممکن است بخواهیم با توسل به تمایز میان ویژگی‌های محض و غیرمحض[37] پاسخ این پرسش را بدهیم. مطابق با تعریف، ویژگی‌ای را محض می‌گوییم که متوقف بر تصور جزئی‌ انضمامیِ مشخصی نباشد و درمقابل، ویژگی‌ای را غیرمحض می‌گوییم که تصور آن متوقف بر تصور جزئی انضمانیِ مشخصی باشد (Loux, 2006: 100-102). برای مثال، ویژگی «پدربودن» محض است؛ زیرا متوقف بر تصور جزئی انضمامیِ مشخصی نیست؛ اما «پدر محمد بودن» غیرمحض است؛ زیرا متوقف بر تصور جزئی انضمامیِ مشخصی به‌نام محمد است. باوجوداین، این تمایز نمی‌تواند راه‌گشای مسئلۀ ما باشد؛ زیرا «80 کیلوگرم وزن داشتن» محض است و نمی‌توان آن را براساس انتقاد یادشده، به جوهر ذهنی نسبت داد و ازطرف دیگر، «سمت راست داشتن» هم محض است و می‌توان آن را به جوهر ذهنی نسبت داد.

ازسوی دیگر، ممکن است تمایز میان ویژگی‌های درونی[38] و بیرونی[39] را برای حل مسئله به میان بکشیم. بنا بر تعریف، ویژگی‌ای از شیء را درونی می‌گوییم که متوقف بر تصور چیزی جز خود آن شیء نباشد و درمقابل، ویژگی‌ای از شیء را بیرونی می‌گوییم که متوقف بر اشیایی جز خود آن شیء باشد (Marshall and Weatherson, 2018). برای مثال، «جرم مشخصی داشتن» ویژگی درونی است؛ زیرا صرفاً از خود شیئی برمی‌آید که درباره‌اش حرف می‌زنیم؛ اما «وزن مشخصی داشتن» ویژگی بیرونی است؛ زیرا از روابط علّی شیء با دیگر اشیا برمی‌آید. باوجوداین، این تمایز هم راه‌گشا نیست؛ زیرا «180 سانتی‌متر قد داشتن» ویژگی درونی است و درعین‌حال، می‌توان به ذهن نسبت داد و ازطرف دیگر، ویژگی «سمت راست شیئی بودن» بیرونی است و درعین‌حال، می‌‌توان به ذهن نسبت داد؛ بنابراین، نه تمایز میان ویژگی‌های محض و غیرمحض، و نه تمایز میان ویژگی‌های درونی و بیرونی نمی‌توانند پاسخی برای مسئلۀ حاضر باشند.

آنچه به نظر نگارنده می‌رسد، این است که ویژگی‌هایی ازقبیل «سمت راست داشتن»، «سرعت مشخصی داشتن» و «جهت مشخصی داشتن» برآمده یا ناشی از ویژگی «مکان‌مندی» است. یک شیء ازآن‌روی سمت راست دارد که در مکانی است؛ ازآن‌روی سرعت مشخصی دارد که در طول زمان مکان مشخصی دارد؛ ازآن‌روی سمت‌وسوی مشخصی دارد که مکان مشخصی دارد. به نظر می‌رسد تمام ویژگی‌های یادشده برآمده از ویژگی «مکان‌مندی» است. اگر مدعای یادشده صادق باشد، اگرچه مجبوریم، برخلاف جاناتان لو، ویژگی‌های فیزیکی محدود‌تری را به ذهن نسبت دهیم، همین مقدار از ویژگی‌های فیزیکی کافی است تا دیدگاه جاناتان لو را همچنان دیدگاهی «غیردکارتی» بدانیم؛ زیرا ذهن «به‌معنای واقعی و متافیزیکی کلمه» مکان‌مند است و بدن نیز مکان‌مند است و این ویژگیِ مشترک می‌تواند به‌مثابۀ بستری مشترک برای تعامل علّی این دو جوهر به‌ شمار آید و بدین‌صورت، مسئلۀ علّیت ذهنی توضیح‌پذیرتر باشد. همچنین، این ویژگیِ مشترک می‌تواند درکی منسجم‌تر از مفهوم نوخاستگیِ ذهن از بدن در اختیار ما بگذارد. اگر ذهن مکان‌مند است، در مکانِ مغز نوخاسته می‌شود (این حالت را مقایسه کنید با زمانی که ذهن را مکان‌مند ندانیم و درعین‌حال، باور داشته باشیم که از مغز نوخاسته می‌شود. به نظر می‌رسد حالت اخیر بیش‌ازحد رازآلود است). درنتیجه، اگرچه مدعای اصلی جاناتان لو دربارۀ ویژگی‌های فیزیکیِ ذهن دفاع‌پذیر نیست، به نظر می‌رسد با تعدیل مدعای او، باتوجه‌به تمایز میان دو دسته ویژگیِ یادشده، می‌توان همچنان برخی ویژگی‌های فیزیکی را «به‌معنای واقعی کلمه» به جوهر ذهنی نسبت داد[vi].

باوجوداین، برخی به انگارۀ مکان‌مندی ذهن بدگمان‌اند. برای مثال، جگوان کیم باور دارد که مکان‌مند دانستن ذهن، بیش از آنکه بخواهد مشکلی را حل کند، مشکلاتی را به وجود می‌آورد. در بخش بعد، به ارزیابی مدعای او خواهم پرداخت.

4- آیا می‌توان ذهن را مکان‌مند دانست؟

یکی از سرشناس‌ترین افرادی که مکان‌مندی ذهن را فرضی نامعقول می‌داند، جگوان کیم است. کیم در مقالۀ «علیه دوگانه‌انگاری دکارتی» (Kim, 2018) پس از طرح انتقاداتی به رویکرد دکارتی، سعی می‌کند نشان دهد که حتی اگر مدافعان این رویکرد ذهن را مکان‌مند بدانند، نه‌تنها مسئله حل نمی‌شود، مسائل بیشتری نیز به وجود می‌آید. کیم می‌گوید:

نخستْ این پرسش وجود دارد که نفس را باید در کجا قرار دهیم. آیا یک اصل و دلیل درستی وجود دارد تا بتوانیم براساس آن هر نفس را در مکان مشخصی بدانیم؟ ممکن است این‌ پاسخ به ذهنمان برسد که نفس من در بدن من است و نفس شما در بدن شما و همین‌طور دیگر موارد. ... اما این پاسخ با مشکلات زیادی روبه‌رو خواهد شد. اولین مشکل این است که دربارۀ نفس‌های غیرمتجسد چه خواهیم گفت؛ نفس‌هایی که با هیچ بدنی «متحد» نیستند؟ ازآنجاکه نفس را جوهر دانسته‌ایم، چنین جواهری باید ممکن باشند. دومین مشکل این است که اگر نفس شما در بدن شما است، دقیقاً در کجای بدن شما است؟ خواهیم گفت در مغز؛ اما دقیقاً در کجای مغز؟ نمی‌تواند در تمام مغز حضور داشته باشد؛ زیرا ذهن نباید ممتد باشد. اگر قرار است مکانی داشته باشد، باید شبیه نقطۀ هندسی باشد؛ اما آیا معنی می‌دهد که بگوییم نقطۀ هندسی‌ای در مغز شما وجود دارد که ذهن در آنجا قرار دارد؟ ... چگونه یک موجود می‌تواند یک نقطۀ واحد را اشغال کند، اما درعین‌حال تغییراتی را که به‌واسطۀ علّیت ذهنی‌بدنی رخ می‌دهد، در سرتاسر مغز ایجاد کند؟ به‌واسطۀ چه مکانیسمی چنین چیزی می‌تواند رخ دهد؟ ... چه چیزی یک نفس را در مکانی مشخص نگه می‌دارد؟ ... وقتی سوار هواپیما می‌شوم و هواپیما می‌پرد و با سرعت 900 کیلومتر بر ساعت حرکت می‌کند، نفسِ نقطه‌مانند من باید جوری کار را مدیریت کند که سرعتش دقیقاً 900 کیلومتر بر ساعت باشد و دقیقاً با من حرکت کند! این‌طور به نظر می‌رسد که نفس باید به‌نحوی به بخشی از مغز من چسبیده باشد و با مغزم حرکت کند و وقتی هم که می‌میرم، به‌شکل معجزه‌گونه‌ای، از بدنم جدا شود و به مکانی بهتر در زندگی پس از مرگ (و البته شاید هم بدتر) مهاجرت کند. آیا هیچ‌کدام از این حرف‌ها معنا می‌دهد؟ دکارت به نظر عاقل می‌رسید که ذهن غیرمادی را کاملاً بیرون از فضا در نظر می‌گرفت (Kim, 2018: 162-163).

در نقل‌‍قول بالا چند نقد، درقالب چند پرسش، وجود دارد که پژوهش حاضر سعی می‌کند به آنها پاسخ دهد:

الف) بر چه مبنا باید مکان نفس[vii] را مشخص کرد؟

گوتز و تالیافرو، در دفاع از دوگانه‌انگاری جوهری دکارتی، باور دارند که تبیین مشخصی برای مکان‌مندی نفس وجود ندارد و ازاین‌رو، باید مکان نفس را یک «واقعیت صرف»[40] دانست (Goetz and Taliaferro, 2011: 138-146). به نظر می‌رسد پاسخ ایشان ناشی از موضع «دکارتی» آنها است. اگر دکارتی باشیم، به‌این‌معنا که نفس را معلول بدن ندانیم و چیزی بدانیم که به‌نحوی، مستقل از بدن به وجود آمده و سپس با آن متحد شده است، مجبور خواهیم بود جفت‌شدن نفس و بدن و یا در بستر حاضر، مکان‌مندی آن را واقعیتی صرف و غیرقابل‌تبیین بدانیم؛ باوجوداین، به نظر می‌‎رسد اگر نفس را نوخاسته از بدن مادی بدانیم، یعنی به دیدگاهی همچون دیدگاه جاناتان لو باور داشته باشیم، به‌راحتی «مبنایی» برای تبیین مکان نفس در دست داریم: مکان بدن. اگر ذهن نه‌تنها معلول بدن است، بلکه همچنین، حداقل در شرایط بالفعل[viii]، برای بقای خود نیز وابسته به بدنش است، طبیعی است که معیار مکان‌یابی هر نفسی مکانِ بدن آن نفس است[ix].

ب) اگر مکان نفس همان مکان بدن است، نفس‌های نامتجسد چه مکانی دارند؟

پاسخ این پرسش این است که نخست آنکه چنین تعریفی از جوهر ذهنی، یعنی چیزی که بتواند مستقل از بدن وجود داشته باشد، صرفاً یکی از شروط دیدگاه «دکارتی» است که دکارت سعی می‌کند برای آن استدلال بیاورد؛ اما کیم به‌نحوی از آن سخن می‌گوید که گویی در مفهوم جوهر ذهنی چنین فرضی وجود دارد؛ اما همان‌طور که می‌‎دانیم، دیدگاه جاناتان لو هیچ تعهدی به وجود چنین نفس‌های ندارد و به نظر هم نمی‌رسد که بتوان ضرورتی را برای چنین تعهدی نشان داد؛ زیرا جوهر ذهنی می‌تواند نوخاسته از جوهر فیزیکی باشد، اما برای بقای خودش وابسته به آن باشد. درنتیجه، جوهردانستن ذهن مستلزم فرض جواهر نامتجسد نیست و برعهدۀ کیم است که استلزام پیش‌گفته را نشان دهد. دوم آنکه حتی اگر با کیم هم‌رأی باشیم، به‌سادگی خواهیم گفت چنین نفس‌های اساساً مکان ندارند. به‌باور بسیاری از دین‌داران، موجوداتی مانند فرشتگان موجوداتی غیرمکان‌مند هستند.

ج) باتوجه‌به اینکه نفس نمی‌تواند ممتد باشد، نفس شما دقیقاً در کجای بدن شما است؟

به نظر می‌رسد جاناتان لو به این پرسش این‌گونه پاسخ بدهد که نخست آنکه هیچ تعارض مفهومی‌ای برای امتدادداشتن نفس وجود ندارد. همان‌طور که نشان داده شد، این «امتدادداشتنِ» یک شیء نیست که آن را شیئی مرکب می‌کند؛ بلکه این «متشکل از مادۀ مشخصی بودن» است که مستلزم وجود اجزای جوهری است. یک شیء می‌تواند ممتد باشد، اما اجزای جوهری نداشته باشد. دوم آنکه مکان نفس وقوع‌تبعی دارد بر مکان بدن؛ ازاین‌رو، در پاسخ به کیم می‌توان گفت کل مغز و یا کل بدن مکان ذهن است. نکتۀ مهم دیگر این است که پرسش کیم نباید معرفتی باشد. اگر دغدغۀ کیم معرفتی است، حتی می‌توان در پاسخ گفت ما نمی‌دانیم دقیقاً مکان نفس کجا است. اما اگر دغدغۀ او متافیزیکی است (و باید هم همین باشد) پیش ‌از این نشان داده شد که هیچ ناساگاری منطقی و مفهومی‌ای در ممتدبودن یک چیز بسیط وجود ندارد؛ بنابراین، نفس لزوماً نباید نقطۀ هندسی باشد.

د) چگونه نفس می‌تواند به بدن بچسبد؟

این پرسش نیز ناشی از نگاه «دکارتی» کیم به دوگانه‌انگاری جوهری است. اگر دیدگاه جاناتان لو را بپذیریم، اساساً ذهن معلول بدن، هم در وجود و هم در بقا (حداقل بالفعل) است؛ درنتیجه، همان‌طور که هر معلولی وابسته به علتش است، نفس نیز وابسته به بدنش است.

باتوجه‌به مطالبی که دربارۀ ویژگی‌های فیزیکی‌ای همچون مکان‌مندی از نظر گذشت (یعنی مواردی که با مشکل تفرد ویژگی‌های جواهر ذهنی و بدنی روبه‌رو نبودند)، به نظر می‌رسد ناسازگاری مفهومی‌ای در نسبت‌دادن مکان‌مندی و به‌تبعِ آن، ویژگی‌های فیزیکیِ دیگر همچون سرعت مشخصی داشتن، به جوهر ذهنی وجود نداشته باشد. باوجوداین، برخی ویژگی‌های فیزیکی همچون «80 کیلوگرم وزن‌داشتن» را نمی‌توان «به‌‌معنای واقعی کلمه» در پرتو متافیزیک موردقبول جاناتان‌ لو به ذهن نسبت داد؛ اما همچنان می‌توان از مدعای اصلی او دفاع کرد؛ این مدعا که جوهر ذهنی برخی از ویژگی‌های فیزیکی را «واقعاً» دارد، ویژگی‌های مثل «مکان‌مندی» و ویژگی‌های برآمده از آن همچون «سرعت‌ مشخصی داشتن»، «جهت مشخصی داشتن» و مواردی ازاین‌دست.

5- نتیجه‌گیری

مسئلۀ اصلی نوشتار حاضر این بود که آیا در پرتو متافیزیک موردقبول جاناتان لو، مدعای او مبنی بر اتصاف برخی ویژگی‌های فیزیکی به جوهر ذهنی دفاع‌پذیر است یا خیر. در پاسخ به این پرسش، سعی شد با قائل‌شدن تفکیک میان امکان سلبی و ایجابی، نشان داده شود که برای آنکه مدعای جاناتان لو دربارۀ ویژگی‌های فیزیکیِ جوهر ذهنی پذیرفتنی باشد، باید مدعای او علاوه‌بر امکان سلبی، از امکان ایجابی نیز برخوردار باشد؛ یعنی باید بتوان مختصات متافیزیکی مدعای او را به‌روشنی مشخص کرد. اگرچه لو در این‌خصوص به دیدگاه بیکر ارجاع می‌دهد، به نظر نمی‌رسد دیدگاه بیکر بتواند راه‌حلی برای داشتن ویژگی‌های فیزیکیِ جوهر ذهنی در اختیار لو بگذارد. اگر مبانی متافیزیکی لو را دربارۀ نسبت میان جوهر و ویژگی بپذیریم، نمی‌توانیم برخی ویژگی‌های فیزیکی همچون وزن مشخصی داشتن یا رنگ مشخصی داشتن را به جوهر ذهنی نسبت دهیم. باوجوداین، به نظر می‌رسد بتوانیم آن دسته از ویژگی‌های فیزیکی را که ناشی از مکان‌مندی جوهر ذهنی‌اند، به جوهر ذهنی نسبت دهیم. به‌بیان دیگر، اگرچه مدعای اصلی جاناتان لو دربارۀ ویژگی‌های فیزیکیِ جوهر ذهنی دفاع‌پذیر نیست، به نظر می‌رسد با تعدیل مدعای او بتوانیم همچنان برخی ویژگی‌های فیزیکی را «به‌معنای واقعی کلمه» به جوهر ذهنی نسبت دهیم؛ ازجمله سمت راست داشتن، سرعت مشخصی داشتن و به‌طور کلی‌تر، مکان مشخصی داشتن. ازسوی دیگر، به نظر می‌رسد انتقادات جگوان کیم به فرض مکان‌مندی جوهر ذهنی وارد نباشد؛ زیرا می‌توان با انگارۀ نوخاستگی ذهن از بدن به اهم انتقادات او پاسخ داد.

[1] mind-body problem

[2] substance dualism

[3] cartesian dualism

[4] causal closure

[5] epiphenomenon

[6] non-cartesian substance dualism

[7] برای آشنایی بیشتر با این موضوع و ارزیابی سخن جاناتان لو دربارۀ امکان ارتباط علّی میان دو جوهر ذهنی و فیزیکی، مقالۀ زیر را ببینید:

مهدی‌پور، محمد، 1399، «متافزیک علیت و تأملی درباب دوگانه‌انگاری جوهری تعامل‌گرا»، نشریۀ علمی‌پژوهشی متافیزیک، دورۀ دوازدهم، شمارۀ سی‌ام، پاییز و زمستان، صص 65-85.

[8] emergence

[9] divisibility

[10] simplicity

[11] substantial part

[12] categorical fallacy

[13] مدعای لو معطوف به «برخی» ویژگی‌هاست، زیرا طییعتاً ویژگی «مشتکل از اتم‌ها بودن» مستلزم اجزای جوهری است.

[14] introspection

[15] counter-intuitive

[16] جایگاه شهود در فلسفه همواره محل اختلاف بوده و است. باوجوداین، به نظر می‌رسد نتوانیم شهوداتی این‌چنینی را راهنمای نهایی خود در فلسفه‌ورزی بدانیم؛ بسیاری از دیدگاه‌های مهم فلسفی کاملاً خلاف شهود هستند. باوجوداین، باید در نظر داشته باشیم که شهود می‌تواند «نقطۀ آغاز» خوبی باشد، هرچند لزوماً «نقطۀ پایان» نیست؛ اگر دو دیدگاه دربارۀ یک موضوع از نظر قوای تبیینی و سازگاری درونی در یک سطح باشند، از نظر معرفت‌شناختی، پذیرش دیدگاهی ارجح است که موافق شهود باشد. نکتۀ پیش‌گفته تقویت می‌شود اگر شهود ما از قوای «درون‌بینی» نشئت بگیرد.

[17] جاناتان لو برای ارجاع به ذهن از کلمۀ self استفاده می‌کند و من معادل فارسی «خود» را برای آن به کار برده‌ام. «خود» در دیدگاه جاناتان لو شیء‌ای ممکن است که مرجع ارجاعات اول‌شخص است (Lowe, 1996: 81).

[18] supervene

[19] in virtue of

[20] inherit

[21] material constitution

[22] modal

[23] mereological nihilism

[24] dominant kind

[25] relative identity

[26] individual

[27] Luis Oliveira and Kevin Corcoran (editors), 2020, Common Sense Metaphysics: Essays in Honor of Lynne Rudder Baker, (Routledge).

[28] derivatively

[29] Non- derivatively

[30] borrow

[31] برای ارزیابی مستقل دیدگاه بیکر می‌توانید به دو منبع زیر مراجعه کنید. بیکر در منبع دوم با زیمرمن بحث دوسویه‌ای دارد و سعی می‌کند به انتقادات او پاسخ دهد:

Luis Oliveira and Kevin Corcoran, 2020.

Zimmerman, Dean W and Baker, L, R, 2004, “Reply to Baker” and "Reply to Zimmerman", Contemporary Debates in Philosophy of Religion, Malden MA: Blackwell, pp 338-343.

[32] unity argument

[33] انتقاد ارتباط علّی یکی از مهم‌ترین انتقاداتی است که به دیدگاه دکارتی مطرح شده است. بر اساس این انتقاد، اشیا یا جواهری می‌توانند با یکدیگر رابطۀ علّی داشته باشند که حداقل یک ویژگی مشترک میان آن‌ها وجود داشته باشد. برای آشنایی با این انتقاد و بررسی جایگاه آن در دوگانه‌انگاری جوهری غیردکارتی جاناتان لو می‌توانید مقالۀ زیر را ببینید:

مهدی‌پور، محمد، کشفی، عبدالرسول، 1399، «بررسی دوگانه‌انگاری جوهری دکارتی دربارۀ علیت ذهنی با تأکید بر آرای جاناتان لو»، نشریۀ فلسفه و کلام اسلامی، سال پنجاه و سوم، شمارۀ دوم، صص 523-546.

[34] the ways objects are

[35] state of affairs

[36] coincide

[37] impure

[38] intrinsic

[39] extrinsic

[40] brute fact

[i]) Edward Jonathan Lowe (2014-1950) فیلسوف انگلیسی معاصر که در حوزه‌های متافیزیک، فلسفۀ ذهن، منطق فلسفی و همچنین فیلسوفان معاصر متقدم صاحب‌نظر است.

[ii]) این تفکیک از نگارنده است و جاناتان لو مستقیماً به آن اشاره نمی‌کند.

[iii]) زیرا ممکن است بیکر متعهد به این مدعای متافیزیکی نباشد که تفرد ویژگی‌ها وابسته به جوهر دارندۀ آنها است.

[iv]) توجه داریم که در اینجا آنچه مستلزم تناقض است، این است که «یک» ویژگی نمی‌تواند نحوۀ بودن «دو» شیء باشد؛ درنتیجه، «دو» ویژگی مشابه می‌توانند نحوۀ بودن «دو» شیء باشند. برای مثال، 30 سانتی‌متربودن مجسمه و تودۀ برنزی «دو» ویژگی مشابه است که «دو» شیء آن را دارند (البته تمام این مدعیات در چهارچوب متافیزیکی جاناتان لو صادق است؛ یعنی تعهد به گزارۀ «تفرد ویژگی‌ها حداقل تاحدی وابسته به جوهری است که آن ویژگی‌ها را دارد»).

[v]) همان‌طور که پیش از این نیز تذکر داده شد، باید توجه داشت که این انتقاد صرفاً ذیل دیدگاه متافیزیکی لو کار می‌کند. برای مثال، اگر شخصی دیدگاه بسته‌ای (bundle theory) هیومی را دربارۀ اشیای انضمامی بپذیرد، یعنی اشیای انضمامی را بسته یا مجموعه‌ای از ویژگی‌ها به ‌شمار آورد که ذیل روابطی مشخص گرد هم آمده‌اند (درنتیجه، گزارۀ (الف) را رد کند)، آن‌گاه استدلال پیش‌گفته علیه او نتیجه‌بخش نیست؛ زیرا یک ویژگی «واحد» می‌تواند در دو دسته یا مجموعه از ویژگی‌ها (یعنی مطابق با این دیدگاه، اشیای انضمامی) وجود داشته باشد، بدون آنکه «تفردش» وابسته به جوهر دارندۀ آن باشد؛ ازاین‌رو، فراموش نکنیم که استدلال مذکور علیه جاناتان لو صرفاً با متافیزیک‌ موردقبول او چالش‌برانگیز خواهد بود.

[vi]) تذکر یک نکته می‌تواند به فهم بهتر مدعا کمک کند و به‌نوعی شاهدی بر مدعای اخیر باشد. همان‌طور که گفته شد، اگرچه می‌دانیم که ذهن ویژگی‌های فیزیکی خود را به‌واسطۀ داشتن بدنی مشخصی دارد، «به‌معنای واقعی» دارد، برای مثال، اگرچه مکان‌مندی ذهن ویژگی‌ای است که وقوع‌تبعی بر ویژگی مکان‌مندی بدن آن ذهن دارد، اما ویژگی متمایز و مستقلی از ویژگی مکان‌مندی بدنش است. یک شاهد برای این مدعا می‌تواند تجربیات نزدیک به مرگ باشد. در بسیاری از این تجربیات، وقتی فرد دچار ضایعۀ بدنی شدیدی می‌شود که کم‌کم دارد به مرگش منجر می‌شود، فرد «بیرون» از بدنش ایستاده و «به بدنش» نگاه می‌کند. می‌تواند «مستقل» از بدنش به این سو و آن سو برود و مثلاً محیط حادثه یا بیمارستان را بررسی کند، درحالی‌که بدنش در «جایی» دیگر بی‌جان بر زمین افتاده. اگر این تجربیات را جدی بگیریم، نشان می‌دهند که ذهن می‌تواند مکانی «مستقل» از بدن فیزیکی نیز داشته باشد و چنین امری شاهدی است بر این مدعا که ویژگی مکان‌مندی ذهن «به‌معنای واقعی کلمه» ویژگی آن است و ذهن «واقعاً» آن را دارد.

[vii]) منظور کیم از نفس در این بستر همان جوهر ذهنی است و نگارنده نیز در این بخش از معادل نفس استفاده می‌کند.

[viii]) دربارۀ این قید می‌توان پژوهشی مستقل کرد؛ اما به‌طور مختصر توجه به این نکته مهم است که ممکن است ما نوخاسته‌گرا باشیم و نفس را کاملاً در بقا وابسته به بدن بدانیم؛ اما چنین وابستگی‌ای را «بالفعل» بدانیم؛ به‌این‌معنی که ممکن است اگر شرایط محیطی نفس عوض شود، وابستگی آن به بدن مادی نیز از بین برود.

[ix]) این شرط با آنچه پیش‌ از این در پاورقی دربارۀ تجربیات نزدیک به مرگ گفته شد، لزوماً منافاتی ندارد. ذهن می‌تواند در زمان t1 مکان‌ بدنش را داشته باشد، اما در زمان t2 مکان دیگری را داشته باشد؛ مشروط بر آنکه بتواند مستقل از بدنش (معنای استقلال در اینجا به‌معنای حداقلیِ فاصلۀ مکانی نیز می‌تواند باشد) وجود داشته باشد.

Armstrong, D. M. (1997). A World of States of Affairs. (Cambridge: Cambridge University Press).
Baker, L. R. (1997). “Why Constitution is not Identity”. Journal of Philosophy, 94, 599-621.
----------. (2000) Persons and Bodies: A Constitution View. (Cambridge University Press).
Bruke, M. (1994). “Preserving the Principle of One Object to a Place: A Novel Account of the Relations among Objects, Sorts, Sortals and Persistence Conditions”. Philosophy and Phenomenological Research, 54, 591-624.
Carnap, R. (1950). “Empiricism, Semantics, Ontology”. Revue Internationale de Philosophie, 4, 20-40.
Geach, P. (1967). “Identity”. Review of Metaphysics, 21, 3-12.
Kim, J. (2018). “Against Cartesian Dualism”. The Blackwell Companion to Substance Dualism, Editted by Jonathan J. Loose, Angus J. L. Menuge, and J. P. Moreland, (Wiley Blackwell), 152-167.
Loux, M. J. (2006). Metaphysics: A Contemporary Introduction. 3rd Edition. (Routledge).
Lowe, E. J. (1996). Subjects of Experience. Cambridge: Cambridge University Press, 56-63.
---------. (2001). ‘Identity, composition and the self’. in Soul, Body and Survival, K. Corcoran (ed.), Ithaca: Cornell University Press,139-58.
---------. (2006). the Four-Category Ontology: A Metaphysical Foundation for Natural Science. (Oxford: Oxford University Press).
----------. (2008). Personal Agency: The Metaphysics of Mind and Action. (Oxford: Oxford University Press).
----------. (2014). "Why My Body Is Not Me: The Unity Argument for Emergentist Self-Body Dualism". In Contemporary Dualism: a Defense, edd by Andrea Lavazza and Howard Robinson, Routledge, 245-265.
----------. (2018). "Non-Cartesian Substance Dualism". The Blackwell Companion to Substance Dualism, First Edition. Edited by Jonathan J. Loose, Angus J. L. Menuge, and J. P. Moreland, Published by, John Wiley $ Sons Inc, 168-182.
Marshall, D. and Weatherson, B. (2018). "Intrinsic vs. Extrinsic Properties", The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Spring 2018 Edition). Edward N. Zalta (ed.), URL = <https://plato.stanford.edu/archives/spr2018/entries/intrinsic-extrinsic/>.
Putnam, H. (1987). “Truth and Convention: On Davidson’s Refutation of Conceptual Relativism”. Dialectica, 41, 69-77.
Stewart, G. and Taliaferro, Ch. (2011). A Brief History of the Soul. (Oxford: Wiley-Blackwell), 138-146.
Unger, P. (1979). “There are no Ordinary Things”. Synthese, 41, 117-154.
Wasserman, R. (2018). "Material Constitution". The Stanford Encyclopedia of Philosophy. Edward N. Zalta (ed.), URL = <https://plato.stanford.edu/archives/fall2018/entries/material-constitution/>.