جست‌وجوی بی‌مرگی در سوگ‌نامۀ گیل‌گمش براساس نظریات هستی‌گرایانۀ اروین یالوم

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشیار گروه زبان و ادبیات، دانشکده علوم انسانی. دانشگاه پیام نور. تهران. ایران

چکیده

پژوهش حاضر براساس نظریات اروین یالوم (1931م.) روان‌پزشک هستی‌گرای آمریکایی، برپایۀ مرگ‌آگاهی و راهکار دفاعی حفظ فرد از اضطراب مرگ به بررسی سوگ‌نامۀ گیل‌گمش می‌پردازد که تراژدی جست‌وجوی بی‌مرگی است. گیل‌گمش پنجمین پادشاه سومر بود که پس از طوفان نوح، 125 سال بر شهر اورک حکم ‌راند. مردم از ستم او به خدایان شکایت می‌برند و خدایان برای شکست او انکیدو را می‌آفرینند. آن دو، بعد از جنگی تن‌به‌تن با هم دوست می‌شوند. گیل‌گمش با همراهی انکیدو، هوم بابا، نگهبان جنگل سدر و گاو آسمانی را می‌کُشد. به‌عقوبت، انکیدو کُشته می‌شود. گیل‌گمش که از مرگ انکیدو ناراحت است، به‌دنبال راهی برای دست‌یابی جاودانگی است؛ اما سرانجام مرگ او را دربرمی‌گیرد. در مقالۀ حاضر، با تکیه بر روش توصیفی‌ ـ‌ تحلیلی و رویکرد تطبیقی، حماسۀ گیل‌گمش با نظرات اروین یالوم مقایسه است که هدف اصلی روان‌درمانگری وجودی وی، افزایش آگاهی فرد از دغدغه‏های وجودی با گسترده‏کردن چشم‏اندازهای او به زندگی و جهان پیرامونش است. یافته‏های پژوهش نشان ‏می‏دهد نظریات یالوم دربابِ اضطراب مرگ و ارائۀ راهکار کارآمد برای کنارآمدن با مرگ با سوگ‌نامۀ گیل‌گمش هم‌خوانی دارد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The search of deathlessness in Gilgamesh tragedy based on Irvin D. Yalom’s existential ideas

نویسنده [English]

  • Asieh Zabihnia Emran
Associate Professor of Persian Language and Literature, Faculty of Humanities, Payame Noor University, Tehran, Iran
چکیده [English]

This study is a research on Gilgamesh tragedy which is a search of deathlessness Based on Irvin D. Yalom (1931) whom is an American existential Psychiatrist – ideas on death and one’s self defense mechanism against anxiety caused by fear of death. Gilgamesh was the fifth king of Sumeria. He ruled Uruk city for 125 years after Noah’s flood. People complain to the gods about his oppression and gods create Enkidu to defeat him. The two become friends after a head-to-head fight. Gilgamesh, with the help of Enkidu kills the Bull of heaven and Humbaba the guardian of the cedar forest. In the aftermath, Enkidu dies and sad Gilgamesh seeks immortality, but in the end, the death embraces him. In this study, with Relying on descriptive-analytical method and comparative approach, The Gilgamesh tragedy has been compared with Irvin D. Yalom’s opinions that the main goal of his existential psychotherapy is to increase a person's awareness of existential concerns by expanding his perspectives on life and the world around him. The result of this study shows that Irvin D. Yalom’s ideas on death anxiety and giving a solution for overcoming fear of death are consistent with Gilgamesh tragedy.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Gilgamesh
  • Death
  • Deathlessness
  • Yalom
  • Ways to overcome with death
  • Making waves

منظومۀ بابلی‌ - ‌آشوری‌ - ‌سومریِ گیل‌گمش[1] که طالب حیات جاودانه است، اسطورة شاهِ سومری ارخ[2] (=اوروک[3]) است. این شاهِ حماسه‌سازِ سومری، پهلوانی از ردة پهلوانان خورشیدی و نیمه‌خداست (به‌فرمان انلیل[4] دوسومش الهی و یک‌سومش انسانی است) برای گیل‌گمش قربانی می‌کنند و یک تن از داورانِ مردگانِ در جهان زیر خاک است که به‌حکم او، مردگان آمرزیده و بخشوده و یا عقوبت می‌گردند. او از هیچ‌کس حتی از خدایان نیز واهمه‌ای ندارد. اسطورة گیل‌گمش سه‌هزار سال قبل از میلاد مسیح نوشته شد و حوادثی که در آن نقل شده، ازجمله داستان روزگاران پیش از طوفان نوح است؛ بنابراین، می‌توان گفت گیل‌گمش نخستین قهرمان تراژیک شناخته‌شدة جهان است. «گیل‌گمش بی‌گمان نخستین قهرمان تراژیکی است که ما در تاریخ فرهنگ جهان می‌شناسیم» (ستاری، 1384، ص. 3). این «حماسه و روایت افسانه‌ای - ‌تاریخی گیل‌گمش روایتی از دوازده لوح آکدیِ هزارۀ دوم ق.م. است که به حدود 1200 ق.م. بازمی‌گردد. گیل‌گمش در گزارشِ شهریاران سومر، پنجمین پادشاه سلسلۀ شهریاری اوروک است که صد‌وبیست سال زندگی کرد. حماسۀ گیل‌گمش باتوجه‌به آرزوهای انسان و محدودیت‌های فیزیکی وی از غنایِ فلسفی بیشتری برخوردار است. این حماسه از یکپارچگی ادبی خاصی برخوردار است که از این روایت، داستانی حماسی - فلسفی برآورده است» (گری، 1378، ص. 62). «حدیث گیل‌گمش، اسطوره‌ای در خود، بسامان و قدرتمند است و دست‌کم بیش از سه‌هزار سال است که بیم و امیدهای انسانِ میرندة خواستارِ بی‌مرگی را بازمی‌تاباند و ازاین‌رو، بیهوده نیست که انسان آرزومند و مشوّش، تصویرش را در آیینة آن اسطوره می‌بیند» (استروس، 1376، ص. 95). درون‌مایۀ مرگ‌هراسی، حماسۀ گیل‌گمش را به نظریات یالوم ماننده می‌سازد. در همین راستا مقالۀ حاضر سعی دارد تا به سؤال‌ زیر در جوفِ متن پاسخ ‌دهد:

دیدگاه یالوم درباب مرگ و راهکار مواجهه با آن به چه میزان با تراژدی گیل‌گمش ماننده ‌است؟

1-2- پیشینۀ پژوهش

برخی از مقاله‌های منتشرشده دربارۀ اروین یالوم، به‌ترتیبِ سال نشر به‌شرح زیر است:

عزیزی و زمانی (1394) در مقاله‌ای با عنوان «بررسی دیدگاه اروین یالوم دربارۀ ارتباط دغدغه‌های وجودی مرگ‌اندیشی و معنای زندگی» که در مجلۀ پژوهش‌های هستی‌شناختی دانشگاه تهران چاپ کردند، به بررسی معضل فلسفی حاصل از ارتباط دو مقولۀ معنای زندگی و مرگ‌اندیشی و ایجاد بی‌معنایی مطرح‌شده و پاسخ یالوم درقالب نظریۀ موج‌زدن و ارتباط آن با مقولۀ تعهد پرداخته‌اند.

هاشمی و همکاران (1397) مقاله‌ای با عنوان «ﻣﺮگ‌اﻧﺪﯾﺸﯽ از ﻣﻨﻈﺮ اروﯾﻦ ﯾﺎﻟﻮم و ﺗﺄﺛﯿﺮ آن ﺑﺮ ﻣﻌﻨﺎﺑﺨﺸﯽ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ» را در مجلۀ قبسات چاپ کردند. این مقاله، به نقد دیدگاه یالوم درباب مرگ اختصاص دارد و نویسندگان آن معتقدند ﻣﻔﻬﻮم ﻣﺮگ‌اﻧﺪﯾﺸﯽ و ﮔﻮﻧﻪﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ آن ﺑﻪ‌ﻃــﺮز دﻗﯿﻘــﯽ در اﻧﺪﯾﺸــۀ ﯾــﺎﻟﻮم ﺗﺤﻠﯿــﻞ ﻧﺸﺪه‌ اﺳﺖ.

آذرنیوار، پورالخاص و کیانی (1400) مقاله‌ای با عنوان «بررسی معنای وجودی در افکار سعدی با تکیه بر روان‌درمانگری اگزیستانسیال اروین یالوم» در مجلۀ سبک‌شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب) چاپ کردند. یافته‌های پژوهش، گویای آن است ‌که سعدی و یالوم به زبان و شیوه‌ای تقریباً یکسان درصددِ ارائۀ راهکارهایی برای دست‌یابی به معنای واقعی زندگی و رهایی از پوچی و بی‌معنایی هستند. یکی از این راهکارها، توجه به ارزش‌های اخلاقی است.

آذرنیوار، پورالخاص و کیانی (1۴۰۱) مقاله‌ای با عنوان «بررسی ”عشق“ سعدی، براساس نظریۀ روان‌درمانگری اگزیستانسیال اروین یالوم» در پژوهش‌نامۀ ادب غنایی به‌صورت آنلاین انتشار دادند. یافته‏های پژوهش نشان‏ می‏دهد باوجود تفاوت فرهنگی و بُعد زمانی‌ـ‌مکانی، هر دو اندیشمند با زبان و شیوه‏ای تقریباً یکسان به بیان برقراری ارتباط با دیگری ازطریق «عشق عاری از نیاز» پرداخته‏اند.

شامی‌نژاد، اترک و جاهد (1400) مقاله‌ای با عنوان «راهکارهای یالوم در درمان اضطراب مرگ و مبانی فلسفی آن» در مجلۀ متافیزیک منتشر کردند. براساس نتایج مقالۀ فوق، یالوم روان‌درمانگری اگزیستانسیال از نوع سارتری است که تلاش دارد براساس مبانی فلسفی خداناباوری، دین‌ناباوری و آخرت‌ناباوری، مسئلۀ اضطراب مرگ را با راهکارهای وجودی کاهش دهد.

برخی از آثار منتشرشده دربارۀ گیل‌گمش به‌ترتیبِ سال نشر به‌شرح زیر است:

ستاری (1380) در کتاب خود با عنوان «پژوهشی در اسطورۀ گیل‌گمش و افسانۀ اسکندر»، شخصیت اسطوره‌ای گیل‌گمش و شخصیت افسانه‌ای اسکندر را براساس تحلیل و تفسیر اسطوره‌ای‌ـ‌تاریخی بررسی و تطبیق می‌کند.

یعقوبی و مؤذنی (1382) مقاله‌ای با عنوان «حماسۀ گیلگمش و روایت‌های مختلف» در مجلۀ زبان و ادبیات فارسی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران منتشر کردند. مقالۀ فوق به بررسی روایت‌ها و ترجمه‌های متعدد از حماسۀ گیل‌گمش و موارد اختلافی آن‌ها می‌پردازد.

کرمی، نحوی و رضایی دشت ارژنه (1388) مقاله‌ای با عنوان «حماسۀ گیل‌گمش در بوتۀ نقدی نو» در مجلۀ نثرپژوهی ادب فارسی (ادب و زبان) منتشر کردند. در این جستار، نه‌تنها گیل‌گمش شخصیتی مثبت ندارد، بلکه نماد دیو خشکسالی است که می‌خواهد خشکسالی و بی‌بری را بر کل طبیعت چیره گرداند.

Nosrat (2012) مقاله‌ای با عنوان «فلات ایران؛ زادگاه حماسۀ گیل‌گمش» در نشریۀ مطالعات زبان فرانسه چاپ کرد. این مقاله با بررسی بعضی از بن‌مایه‌‌‌ها و تم‌های گیل‌گمش سعی بر این دارد که کهن‌الگوی قهرمان بین‌النهرینی را در اسطور‌ه‌های ساکنان اولیۀ فلات ایران پیدا کند.

همان‌گونه که در پیشینۀ تحقیق آمد، تاکنون حماسۀ گیل‌گمش براساس نظریات یالوم بررسی نشد و همین امر دال بر ضرورت پژوهش است.

لازم است یادآوری شود که اصل متنِ گیل‌گمش به‌خطِ میخی است که «جرج اسمیت»[5] به‌انگلیسی ترجمه کرده است. این اثر نخستین بار در سال 1870 منتشر شد. داوود منشی‌زاده، در سال 1333 شمسی، حماسۀ گیل‌گمش را از روی متن آلمانی «گئورک بورکهات»[6] به‌فارسی ترجمه کرد که از همین متن در مقالۀ حاضر استفاده شد.

انتشار بازنویسی احمد شاملو از متن ترجمه‌شدۀ منشی‌زاده، در شمارۀ ۱۶ کتاب هفتۀ ۱۳۴۰ که بدون اجازۀ منشی‌زاده انجام شده بود، اعتراض شدید او را در پی داشت. گردانندگان این هفته‌نامه که شاملو سردبیری آن ‌را بر عهده داشت، مجبور شدند ترجمۀ اصلی را نیز ضمیمۀ همان شماره‌ای کنند که روایت شاملو در آن منتشر ‌شد.

حسن صفوی در سال 1356 متنی را با عنوان «پهلوان‌نامۀ گیل‌گمش» در 225 صفحه توسط انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. به‌اذعان ِمؤلف، در مقدمۀ کتاب، نام‌برده تحت‌تأثیر ترجمۀ انگلیسی گیل‌گمش بوده ‌است.

در سال 1376 متن حماسۀ گیل‌گمش را محمداسماعیل فلزی، از روی روایت «نانسی ساندرز[7]» به‌فارسی ترجمه کرد که نشر هیرمند منتشر کرد.

1-3- روش پژوهش

در مقالۀ حاضر باتوجه‌به ماهیت موضوع برای گردآوری داده‌ها از روش مبتنی بر ابزار کتابخانه‌ای و اسنادی و برای تحلیل داده‌ها از روش تحلیل کیفی استفاده شده است.

  • مبانی نظری تحقیق

2-1- راهکار مواجهه با ترس از مرگ از دید اروین دیوید یالوم

اروین دیوید یالوم[8] هدف اصلی روان‏‏‏درمانگری وجودی را افزایش آگاهی فرد از دغدغه‏های وجودی با گسترده‏کردن چشم‏اندازهای او به زندگی و جهان پیرامونش می‌داند (یالوم، 1395، ص. 25). «مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی» (Yalom, 1980, p. 6) مؤلفه‌هایی هستند که رویکرد پویه و پویانگر اگزیستانسیال را دربرمی‌گیرند. «اگر بر زنده‌بودن و هستی‌مان در دنیا تعمق کنیم و بکوشیم تمامی پرت‌اندیشی‌ها و همۀ مسائل پیشِ‌پااُفتاده را به کناری نهیم تا سنگ بستری که اضطراب از آن برمی‌خیزد، پایین برویم، به ولواپسی‌های غایی یعنی مرگ، پوچی، تنهایی و آزادی می‌رسیم» (Josselson & Yalom, 2011, p. 19)

ﯾــﺎﻟﻮم ﺑﺮﺧﻠﺎف ﺗﺼﻮر راﯾﺞ ﮐﻪ ﻣﺮگ‌اﻧﺪﯾﺸــﯽ ﻣﺨﺼــﻮص ﭘﯿــﺮان ﯾــﺎ ﺑﯿﻤــﺎران درﮔﯿــﺮ ﺑﯿﻤﺎریﻫﺎی ﺻﻌﺐاﻟﻌﻠﺎج اﺳﺖ، ﻣﺪﻋﯽ اﺳﺖ ﮐــﻪ اﻧﺴــﺎنﻫﺎ در ﺗﻤــﺎم ﺳــﻨﯿﻦ درﮔﯿــﺮ اﯾــﻦ دلﻧﮕﺮاﻧﯽ و دﻟﻮاﭘﺴﯽ هستند (Yalom, 2008, p. 3)؛ اما در سنین بلوغ با قدرت بروز و ظهور پیدا می‌کند. در اﯾﻦ ﻣﻘﻄﻊ، دغدغۀ راجع به مرگ هرگز از ذهن دور نمی‌شود (Yalom, 2008, p. 5).

یالوم در کتاب روان‌درمانگری طُرُقی را برای چیرگی بر اضطراب مرگ نشان می‌دهد که عبارت است از: ایجاد رابطه‏ای دقیق و عمیق با دیگران (عشق)، احساس رهایی و کنارگذاشتن کارها یا چیزهایی که دیگر برای آن‌ها دوست‌داشتنی نیست (ترک تعلقات و سبکباری)، زندگی در حال و اهمیت‌ندادن به زندگی در آینده؛ یعنی لذت‏بردن از لحظه‌به‌لحظۀ زندگی، نوع‏دوستی، موج‏زنی (یالوم، 1395، ص. 98).

همۀ اﻓﺮاد ﺑﺎ اﺿﻄﺮاب ﻣﺮگ ﻣﻮاﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ و اﮐﺜﺮاً ﻧﺤﻮهﻫﺎی ﻣﻘﺎبلۀ ﺳﺎزﺷﮕﺮاﻧﻪ را ﺑــﺮﻣﯽﮔﺰﯾﻨﻨﺪ؛ شیوه‌هایی نظیرِ استراتژی‌های ﻣﺒﺘﻨـﯽ ﺑﺮ اﻧﮑﺎر ﭘﺬﯾﺮش ﺑﺎورﻫﺎی دﯾﻨﯽ، ﻫﻤﭽﻮن ﺳﺮﮐﻮب، ﻓﺮوﻧﺸﺎﻧﯽ و ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺎور ﺑﻪ ﻗﺪرت تامۀ ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺠﺎز ﺑﻪ‌ﻟﺤﺎظ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﮐﻪ زﻫﺮ ﻣﺮگ را ﻣﯽزداﯾﻨﺪ ﯾﺎ ﺗﻠﺎشﻫﺎی ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ‌ﺟﻬﺖ ﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﺮگ ازﻃﺮﯾﻖ اﺳﺘﺮاﺗﮋیﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﮐﻪ ﻧﯿﻞ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﯿﺮاﯾﯽ ﻧﻤﺎدﯾﻦ را در ﻧﻈﺮ دارﻧﺪ (Yalom, 1980, p. 111).

به‌باور یالوم، آدمی دو دﻓﺎع ﻣﺒﻨﺎﯾﯽ را درﺑﺮاﺑﺮ وﺣﺸﺖ از ﻣﺮگ اﯾﺠــﺎد ﻣﯽﮐﻨﻨــﺪ. سپس وی شرح ﻣﯽدﻫــﺪ ﮐــﻪ اکثر اشخاص درﺑﺮاﺑﺮ اﺿﻄﺮاب ﻣﺮگ ازﻃﺮﯾﻖ ﯾﮏ ﺑﺎور وﻫﻢآﻟــﻮد ﺑــﻪ ﺗﻌﺮضﻧﺎﭘــﺬﯾﺮی ﺧــﻮﯾﺶ و اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ ﯾﮏ مُنجی به دفاع برمی‌خیزند... اینها باورهای ﻫﻤﮕﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ در ﺑﺮﺧﯽ ﺳﻄﻮح آﮔﺎﻫﯽ همۀ ﻣﺎ ﻣﻮﺟﻮد ﻫﺴــﺘﻨﺪ (Yalom, 1989,
 p. 6
). از دید یالوم، روان‌درمانگر اگزیستانسیال، تنها حقیقت مطلق این است که «هیچ چیز مطلقی وجود ندارد» (Yalom, 2016, p. 197).

2-2- خلاصۀ گیل‌گمش

گیل‌گَمش، پادشاه شهر اوروک، در میان‌رودان (بین‌النهرین) است. او پادشاهی قدرتمند است که کسی را یارای مقاومت دربرابر او نیست. گیل‌گمش آفرینشی نیمه‌انسانی دارد. یعنی دوسوم خدا و یک‌سوم انسان است. او در ابتدای کار، پادشاهی ستمکار و شهوت‌ران بود. مردم از ستم او به خدایان ناله و شکایت می‌کنند و خدایان دست بر آب بُرده، گِلی برمی‌گیرند و در بیابان می‌اندازند و انکیدو[9] خلق می‌شود تا هماوردی برای گیل‌گمش باشد. این دو پس از جنگی اولیه به‌تدریج با یکدیگر دوست و به دو موجود جدایی‌ناپذیر تبدیل می‌شوند. گیل‌گمش در کنار انکیدو به‌خوبی آرام می‌یابد و با یکدیگر به جنگ می‌روند. گیل‌گمش و انکیدو دست به ماجراهای مهیّج و خطرناکی می‌زنند که به نابودی نگهبان جنگل، هوم بابا[10]، طرد الهۀ عشق، ایشتار و به‌قتل‌رسیدن نرگاو آسمانی منجر می‌شود؛ بنابراین، انکیدو مجازات می‌شود و خدایان او را به‌شکلی عذاب‌آور نابود می‌کنند. گیل‌گمش در اندوه او روزگار می‌سپرد. مرگ ِانکیدو، یاد مرگ را در دل گیل‌گمش زنده می‌کند. تمام اندیشۀ گیل‌گمش، فنا و نیستی انسان است؛ پس به جست‌وجوی بی‌مرگی می‌رود. در میان این بحران، او به نیاکان خود و به‌ویژه اوتناپیشتیم[11] اندیشید؛ کسی که شایعه بود به زندگی جاوید دست یافته ‌است. او از طوفان بزرگ رهیده است؛ طوفانی که به‌خاطر خشم خدایان پدید آمد و در آن، همه هلاک شدند، مگر اوتناپیشتیم؛ مردی که یک کشتی بزرگ ساخت و خود، خانواده‌اش و حیواناتی که از هرکدام یک جفت به کشتی برده بود، نجات داد. او شاید بتواند راز جاودانگی را به گیل‌گمش بگوید. گیل‌گمش سفر طولانی و پرخطر را طی می‌کند تا به آن سرزمین برسد؛ سرزمینی که پیش از او کسی نتوانسته بود به آنجا رود. وی با دشواری، اوتناپیشتیم را ملاقات می‌کند؛ اما رازی که از او می‌شنود، این‌ است که زندگی جاودانی در میان نیست. این حقیقت زندگی بشری است. اوتناپیشتیم به‌پاسِ تلاش و جست‌وجوگریِ گیل‌گمش، نوعی گیاه جادویی را به او معرفی می‌کند که خورندۀ آن، جوان می‌شود. گیل‌گمش این گیاه را با مشقّت فراوان به دست می‌آورد؛ اما در مسیر بازگشت به خانه، ماری آن را می‌خورد. سرانجام، گیل‌گمش به خانۀ خود بازمی‌گردد و در اروک می‌میرد (منشی‌زاده، 1333).

  • بحث و بررسی

1-3- بررسی سوگ‌نامۀ گیل‌گمش براساس دیدگاه هستی‌گرایانۀ یالوم

اروین یالوم در مبحث «مرگ‌اندیشی» تحت‌تأثیر فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، مارتین هایدگر[12] (۱۹۷۶-۱۸۸۹م.) است. یالوم مطابق نظر هایدگر معتقد است هرچند خود مرگ ما را نابود‏ می‏کند و حیات را از ما می‏گیرد، آگاهی به مرگ می‏تواند ما را نجات‏ دهد. در چنین شرایطی روان‏درمانگر اگزیستانسیال درصددِ ازبین‏بردن اضطراب نیست؛ زیرا بدون اضطراب نه می‏توان زندگی کرد و نه می‏توان با مرگ روبه‏رو شد؛ بنابراین، وظیفۀ درمانگر کاهش اضطراب و رسانیدن آن به سطحی قابل‏قبول است تا از اضطراب موجود، برای افزایش آگاهی، نشاط و سرزندگی استفاده کند (یالوم، 1395، ص. 270). از دید یالوم «زندگی و مرگ به یکدیگر وابسته‌اند. هم‌زمان وجود دارند؛ نه اینکه یکی پس از دیگری بیاید. مرگ مدام زیرپوستۀ زندگی در جنبش است و بر تجربه و رفتار آدمی تأثیر فراوان دارد» (همان: 56). در تراژدی گیل‌گمش، مرگ آدمی دردناک و سخت است؛ حتی برای خدایان آسمانی! در این داستان، دربخش طوفان، الهۀ ایشتر از مرگ آدمیان به‌سبب طوفان اندوهگین است و ناله سر می‌دهد و «خدایان همه با او می‌گریند. خدایان نشسته و خم گشته و می‌گریند. از رنج و درد، لب‌های آن‌ها فروبسته» (منشی‌زاده، 1333، ص. 87). ایشتر «چون زنی در هنگام زایمان فریاد سر می‌دهد: افسوس که روزگار کهن به خاکستر تبدیل شده‌ است؛ چراکه اراده‌ام بر شر قرار گرفت؟ چرا در همراهی با خدایان بر شر حکم راندم؟ جنگ‌ها را مأمور نابودی مردمان کردم؟ اما آیا مردم من نبودند، چون من مایۀ اعتلای آنان شدم؟ اینک آنان چون تخم ماهیان در آب پراکنده‌اند. خدایان بزرگ آسمان و دوزخ گریستند و چهرۀ خود را پوشاندند» (منشی‌زاده، 1333، ص. 111). مطابق نظر وجودگرایان، باتوجه‌به موقعیت و روحیات افراد، روش‏ها و رویکردهای متعددی می‏توان برای مواجهه با مرگ در نظر گرفت که برخی ممکن است آگاهانه‏ و برخی ناآگاهانه باشد. البته به‌تعداد افراد بعضی روش‏ها کارایی دارند و بعضی‏ها هم متزلزل و ناکارا هستند. به‌عبارت دیگر، برخی آدم‌ها بدون ‏توجه به دیگران یا به ایمنی خود قهرمانانه زندگی ‏می‏کنند. دسته‏ای دیگر می‏کوشند جدایی دردناک مرگ را از راه پیوستن به دیگری یعنی با کسی که دوستش دارند، ـ‌یک هدف، یک مجمع یا یک موجود الهی‌ـ‌ تعالی‏دهند (یالوم، 1395، ص. 250). یکی از موضوعات مهم در غم‌نامۀ گیل‌گمش، یاد مرگ و تأثیر آن در حیات وی است. برخی حماسة گیل‌گمش را نمایشگر موقعیت تراژیک بشر دانسته‌اند که همانا چاره‌ناپذیری و ناگزیری از مرگ است؛ بااین‌همه، گیل‌گمش، رسانندة این معنی نیز هست که ممکن است به‌کمک برخی آیین‌ها حتی به‌یاری خدایان نامیرا شد؛ البته به‌شرط اینکه طالب بی‌مرگی در آزمون‌ها کامیاب شود. براین‌اساس، داستان گیل‌گمش، داستان رازآموزی، ناکام است. معنای این رازآموزی، طلب بی‌مرگی در ساختار آزمون‌ها و امتحان‌هایی است که گیل‌گمش باید پس بدهد و از آن‌ها سربلند بیرون بیاید. «برخی بر این نکته اصرار و تأکید داشته‌اند که تکیۀ اندیشة دینی اکدی بر انسان است. ازاین‌لحاظ، داستان گیل‌گمش در بازۀ پیشین تحلیل، الگو و نمونه است؛ بدین‌معنی که سپنجی‌بودن و ناپایداری وضع و موقع بشری و محال‌بودن دست‌یابی به جاودانگی را حتی برای پهلوانی چون گیل‌گمش اعلام می‌کند آدمیزاد، میرنده آفریده شده و منحصراً برای خدمت به خدایان است» (الیاده، 1394،
ص. 198
). باور و ترس از زندگی پس از مرگ در جهانی تیره و آلوده، بی‌گمان پهلوان فزون‌خواه و بلندپروازی چون گیل‌گمش را که طالب بی‌مرگی و زندگی جاوید است، به‌سوی یافتن راه عمر جاودانه می‌کشاند؛ اما ازآنجاکه گیل‌گمش چشم امید به عنایت خدایان داشت، ناکام شد. گیل‌گمش جویای شناخت زندگی و راز مرگ است و از اوتناپیشتیم که آدمی‌زاد است، می‌پرسد چگونه و چرا بی‌مرگ شده ‌است. اوتناپیشتیم با گیل‌گمش سخن می‌گوید: «شِکوه و خشم را کنار بگذار! خدایان و مردم، هریک را نصیبی است. پدر و مادر تو را به وجود آوردند. اگرچه دوسوم تو خدایانه است، یک‌سوم تو آدمی است و تو را به سرنوشت آدمیان می‌کشاند. زندگی جاوید بهرۀ آدمی نیست. مرگ، وحشت‌آور است، غایت هر زندگی است» (منشی‌زاده، 1333، ص. 83). سپس اوتناپیشتیم استدلال می‌کند که کل جهان میرا هستند و مرگ و ناپایداری زندگی تک‌تک موجودات جهان را دربرگرفته ‌است. وی برای گیل‌گمش مثال می‌زند: «آیا خانه را برای ابد می‌سازیم؟ پیمان را، برای همیشه مهر می‌کنیم؟ برادران، میراث را به‌جاوید تقسیم می‌کنند؟ آدمی، همیشه از نشاط تولید برخوردار است؟ رود هر روز طغیان می‌کند و زمین را زیر خود می‌گیرد؟ مرغ کولیلو[13] و کی‌ریپا[14]، همیشه بهار را می‌بینند؟ چشم او چهرۀ آفتاب را همیشه می‌بیند؟ از آغاز روزها دوامی در میان نبوده، مگر خفته و مرده همتای هم نیستند؟ بر روی هر دو آثار مرگ رسم نشده؟» (منشی‌زاده، 1333، ص. 83).

گیل‌گمش در سراسر عمرش تحت‌تأثیر دو سرشت متفاوت بود: او توانا و سرکش و پرقدرت همچون خدایان، تلاش کرد تا جاوید و بی‌مرگ شود و ازطرف دیگر، پارة انسانی‌اش نگذاشت که به خواسته‌اش برسد و سرانجام به مرگ تن داد. او به خواب عمیقی فرورفت و نتوانست بر آن غلبه کند. گیل‌گمش می‌گوید: «خواب مرا مانند دزدی درربود؛ در خواب من، مرگ نشسته، در حجرۀ من و به هرجا که باشم، او، مرگ نشسته!» (منشی‌زاده، 1333،
ص. 91
). حتی این تصور که او دو نیمه‌اش خدایی است و می‌توانست خدایان را بر سر مهر آورد که عمر جاوید بر او بخشند، بیهوده است و پاسخ همۀ آن خدایان که گیل‌گمش از آنان عمر جاوید را می‌طلبد، یکی است که مرگ بهرة آدمی‌زادگان است و بی‌مرگی، برتری خدایان است که به هرکس بخواهند عطا می‌کنند؛ اما هرگز چنین نخواهد شد؛ مگر یک بار که اوتناپیشتیم را عطا کردند تا گواهِ بزرگی و توانایی آنان باشد! درد و رنج گیل‌گمش از این است که نمی‌خواهد سرنوشت محتوم را بپذیرد و به‌درستی نمی‌داند که تلاشش برای جاودانه‌ماندن بیهوده است یا نه. همچنین، او در آزمونی سرنوشت‌ساز شکست می‌خورد؛ برخلاف اوتناپیشتیم که حرف‌شنوی خدایان بود و به‌پاسِ فرمان‌برداری‌اش، عمر جاودان یافت تا گواه صادق قدرت خدایان باشد. برای گیل‌گمش سپنجی‌بودن زندگانی، ناآگاهی از سرنوشت، نگران‌کننده است و این باور را در او تقویت می‌کند که کار جهان جمله هیچ‌درهیچ است. تلاش گیل‌گمش برای فهمیدن معنای سرّ و راز جاودانگی و معمای مرگ، به شکست ختم می‌شود. زندگی گیل‌گمش پس از مرگ انکیدو پیکار اوست با مرگ و پوچی مرگ که همۀ هستی را تحت‌الشعاع خویش می‌آورد؛ بنابراین، زندگانی جاوید بهرة آدمی نیست؛ قسمت خدایان است و این ظلم که از بی‌عدالتی مرگ است و از دیدِ گیل‌گمش بالاترین حدّ شر است، تشویق‌برانگیز است. خود اندیشة مرگ، محرکی برای شورش علیه قدرت پنهان جهان -‌ مرگ‌-  است تا به‌این‌طریق زندگانی جاوید دست‌یافتنی باشد؛ اما گیل‌گمش در این پیکارِ مابعدالطبیعی که سرانجامی جز پذیرش زندگی به‌همین‌شکل نیست، به رضا و تسلیم دربرابر سرنوشت محتوم انسان ـ‌ مرگ‌ ـ ختم می‌شود؛ هرچند که گیل‌گمش در بزرگیِ امیدی که در دل دارد تلاش می‌کند تا غصه سرآید، با اینکه می‌داند شکست می‌خورد و این راه، بزرگی و فر او را نشان می‌دهد:

«سیدوری سابیتو با او، با گیل‌گمش، می‌گوید: چرا رُخان تو این‌گونه پژمرده‌اند؟ چرا پیشانی تو به این تیرگی چین خورده؟ چرا روح تو این‌گونه آشفته و قامت تو خم گشته؟ چرا درد در دل تو جا گرفته؟ تو، مانند سرگردانان راه‌های دور به چشم می‌رسی. از باد و توفان و آفتاب سیاه شده‌ای. چهرۀ تو از تابش نیمروز سوخته. چرا از راه دور، از دشت‌ها به اینجا شتافته‌ای؟» (منشی‌زاده، 1333، ص. 81). سپس سابیتو تأکید می‌کند: «گیل‌گمش کجا می‌روی؟ زندگی‌ای که تو می‌جویی، نخواهی یافت. چون خدایان، آدمیان را می‌آفریدند، مرگ را نصیب آدمیان کردند و زندگی را برای خود نگه داشتند» (منشی‌زاده، 1333، ص. 82).

ازاین‏رو، ما شاهدیم گاهی اوقات فکر مرگ حتی برای کسانی که سخت مخالف ارتباط و دوستی با دیگران هستند و همیشه از دوستی‏های عمیق دوری‏ می‏کنند، به جابه‏جایی عظیم در تمایلشان به صمیمیت و اشتیاق برای نیل به آن منجر می‏شود و ناگهان به‏نحو چشم‏گیری آمادۀ ایجاد روابط عمیق‏ می‏شوند (یالوم، 1393، ص. 108). گیل‌گمش هنگامی که به نزد اوتناپیشتیم می‌رود، از وی می‌خواهد تا زندگی را به وی نشان دهد: «اوتناپیشتیم، زندگی را به من بشناسان! تو زندگی را یافته‌ای» (منشی‌زاده، 1333، ص. 83).

او اوتناپیشتیم را خوشبخت می‌خواند؛ چون زندگی را یافته است (منشی‌زاده، 1333، ص. 83). آرمان و خواستۀ گیل‌گمش این است که شیاطین مرگ دروازۀ خود را قفل بزنند، با قیر و سنگ، تخته کنند. «می‌خواهم شیاطین مرگ را نابود کنم تا جشن آن‌ها بیش از این نپاید» (منشی‌زاده، 1333، ص. 83).

یالوم در کتاب روان‌درمان‌گری خود شیوه‌هایی را برای چیرگی و تفوق بر ترس و اضطراب از مرگ ارائه می‌دهد که به‌شرح زیر است:

1-1-3- اضطراب، دلهره و اختلالِ وحشت‌زدگی و ترس از مرگ در گیل‌گمش

از دید یالوم، «مرگ سرچشمۀ اصلی و آغازین اضطراب است و درنتیجه منشأ اصلی ناهنجاری روانی نیز هست» (یالوم، 1395، ص. 56). دهشت و اضطراب مرگ بر زندگی و رفتار آدمی تأثیر فراوان می‏گذارد و «بسیاری از ناهنجاری‌های روانی از اضطراب مرگ برمی‌خیزد» (یالوم، 1395، ص. 281). در تراژدی گیل‌گمش ترس ِ از مرگ سرچشمه و عامل آغازین اضطراب است.

یکی از معانی کلمۀ ترس[15] در انگلیسی «خطر ناگهانی» (نویل، 1383، ص. 19) است و وحشت‌زدگی به «ترس بی‌مقدمه و شدید» (هندلی، 1378، ص. 12) اطلاق می‌شود. اضطراب[16] یک نوع «پریشانی روانی بدنی است که براثر ترسی مبهم و احساس ناایمنی و تیره‌روزی در فرد به وجود می‌آید» (شرفی، 1376، ص. 59). اضطراب، به‌معنای نوعی احساس کلی دراین‌باره است که «امکان دارد اتفاق خطرناکی روی دهد، ولی فرد مطمئن نیست که چه اتفاقی، در کجا و چه موقع قرار است روی دهد» (کالات، 1386، ص. 200).

گیل‌گمش بعد از مرگ انکیدو مضطرب، افسرده و اندیشناک آواره می‌شود. «با مرگ انکیدو، گیل‌گمش تنها می‌ماند. پس از درک لذتی که در دوستی نهفته است، اینک او باید بدون آن زندگی کند؛ اما این فوق طاقت اوست. آگاهی از اجتناب‌ناپذیری مرگ که قبلاً محرکی برای اقدامات شجاعانه و اعمال پیروزمندانه بود، اینک موجب رخوتِ کنش‌ها و بروز تجربۀ نوینی از شکست شده بود. شاه بزرگ برکنار از همه‌چیز، موجودی عادی و فانی است» (منشی‌زاده، 1333، ص. 40). گیل‌گمش که تاکنون دشمنانش را به کام مرگ می‌فرستاد، نگرانِ مرگ خویش نبود؛ اما به‌محض اینکه دوست بسیار نزدیکش انکیدو در پیش چشم او می‌میرد و به خاک سپرده می‌شود ‌ـ‌در لوح هشتم، پس از مرگ انکیدو‌ـ‌ ترسِ مرگ، در دل گیل‌گمش ریشه می‌کند. وحشت و اضطراب مرگ در لوح نهم گیل‌گمش به تصویر کشیده می‌شود.

گیل‌گمش بر انکیدو گریۀ تلخ می‌کند و با شتاب از صحرا می‌گذرد:

من نیز مانند انکیدو نخواهم مُرد؟ من؟ درد، قلب مرا شوریده. من از مرگ ترسیده‌ام، حال، از روی دشت‌ها می‌شتابم. راهی می‌گیرم» (منشی‌زاده، 1333، ص. 72).

تنهاشدن گیل‌گمش بعد از مرگ انکیدو مسبب اصلی اضطراب وی است. «تنهایی نخستین خاستگاه اضطراب است» (یالوم، 1395، ص. 499).

لوح نهم گیل‌گمش سرشار از ناله و گریه و اضطراب مرگ است. در آغاز متن، گیل‌گمش با خود چنین اندیشه می‌کند:

وی در لوح یازدهم می‌نالد که «در خواب من مرگ نشسته. در حجرۀ من و هرکجا که باشم، او، مرگ نشسته است» (منشی‌زاده، 1333، ص. 71). گیل‌گمش در جست‌وجوی بی‌مرگی تلاش زیادی می‌کند؛ وی در جادۀ خورشید به خدای خورشید، شمش[17] برمی‌خورد. شمش به او می‌گوید:

«گیل‌گمش! کجا می‌شتابی؟ به هرجا سر بزنی، حیاتی را که در پی آنی، نخواهی یافت» (منشی‌زاده، 1333، ص. 70).

در فلسفۀ اگزیستانسیالیسم دربارۀ «دلهره و اضطراب» آمده است: مراد از دلهره، دلهره‌ای نیست که به گوشه‌گیری و اجتناب از عمل می‌انجامد؛ بلکه مراد دلهره‌ای ساده است که تمام کسانی که تابه‌حال در زندگی مسئولیتی را داشته‌اند، آن را می‌شناسند. دلهره مانع عمل و تصمیم‌گیری نیست؛ بلکه برعکس، شرط لازم آن است (سارتر، 1386، ص. 37). در روان‌درمانگری یالوم، مرگ، اولین دغدغۀ وجودی است که درمقابل زندگی مطرح ‏می‏شود (دورزن، 1394، ص. 50). یالوم یکی از علل اصلی ترس از مرگ را استفاده‌نکردن از امکانات فرصت‌های زندگی می‌داند و آن را ایدۀ «تمام چیزهایی که انجام نداده‌ام» می‌نامد (Yalom, 2011, p. 34). بنا بر اعتقاد او، آدمیان همان‏گونه که با سایر ترس‏ها مواجه ‏می‏شوند، باید با ترس از مرگ مواجه ‏شوند. در تراژدی گیل‌گمش، باور به زندگی دردناک در جهان زیرزمینی پس از مرگ وجود دارد؛ به‌طوری‌که گیل‌گمش برای یافتن عمر جاودانه تن به سختی‌ها و مشقت می‌دهد تا بتواند از این فکر رهایی یابد.

به‌گفتۀ یالوم «با ایجاد رابطه‏ای چهارچوب‏دار، مرزبندی‌شده و یاری‏دهنده، درعین‏حال، صمیمی می‏توان به افراد کمک‏ کرد تا دنیای درونی خود را از اغتشاش و ابهام درد و رنج رهایی ‏بخشند (حبیب، 1400، ص. 18). گیل‌گمش در پایان لوح دوازدهم، از نرگال[18]، خدای مردگان می‌خواهد تا شکافی در زمین ایجاد کند تا وی بتواند دوباره انکیدو را ببیند و از او قانون‌های عالم خاک را پرسش کند و از چگونگی آنجا اطلاع یابد. «بگذار انکیدو رفیق من نزد من بیاید تا او را از سرنوشت مردگان بپرسم!» (منشی‌زاده، 1333، ص. 96). نرگالِ یل به این رضا داد و چندان که بایسته بود، شکافی در زمین بکرد. انکیدو چون وزشی از سینۀ خاک برآمد. آن هر دو یکدیگر را چنان تنگ در بر کشیدند که گفتی توانِ جداشدنشان نیست و چندان پای کوفتند که خود از پا درآمدند. گیل‌گمش دهان باز کرد و گفت: حرف بزن دوست من! از قانون خاکی که دیدی اینک مرا بیاگهان.

انکیدو چنین پاسخ می‌دهد:

نمی‌توانم از آن با تو چیزی بگویم رفیق! نمی‌توانم چیزی بگویم. اگر قانون خاکی که دیده‌ام بر تو بگویم، خواهی نشست و خواهی گریست.

می‌خواهم همیشه بنشینم و همیشه بگریم! (منشی‌زاده، 1333، ص. 97).

انکیدو به گیل‌گمش می‌گوید:

«ببین، رفیقی که تو او را به دست می‌سودی و قلب تو خشنود می‌شد، کرم‌ها او را مانند جامۀ کهنه‌ای می‌خورند.

انکیدو، دوست من که دست تو را می‌گرفت، مانند خاک رس شده، او غبار زمین شده، او در خاک افتاد و خاک شد» (منشی‌زاده، 1333، ص. 112).

مسئلۀ گیل‌گمش، تسلیم‌شدن دربرابر مرگی چنین دهشت‌بار است. پس شگفت نیست که قهرمان برخاسته از این نوع تفکر و تلقی از مرگ و جهان پس از مرگ، این‌چنین آشفته و ژولیده، با هزاران غم، در پی زندگانی جاوید برآید و کوه‌ها و دریاهای مرگ‌زا را پشت سر بنهد و از ظلمات عبور کند و بالاخره اوتناپیشتیم که همان نوح عبری است، ملاقات کند و راز بزرگ را از او بپرسد.

پس «گیل‌گمش به کژدم مرد، پاسخ داد و گفت:

«من داغِ انکیدو را، رفیق پلنگ دشت را دارم. بهرۀ آدمی[=مرگ] بدو رسید. اینک از مرگ می‌ترسم؛ ازاین‌رو، به دشت شتافته‌ام. سرنوشت انکیدو سخت و سنگین بر من هموار است. رفیق من خاک رس شده. آن‌ را که دوست می‌داشتم. انکیدو، رفیق من، مانند خاک رس این زمین شده؛ ازاین‌رو، از کوه‌ها بالا رفتم و نزد تو آمدم. چنین اندیشیدم که نزد جدّ بزرگ خود، نزد اوتناپیشتیم، می‌خوام بروم. او بدان[=بی‌مرگی] رسید که در جرگۀ خدایان وارد شود، جست‌وجو کرد و زندگی را یافت. می‌خواهم او را از مرگ و از زندگی بپرسم» (منشی‌زاده، 1333، ص. 73).

2-1-3- خوش‌باشی و دَم را غنیمت‌شمردن

در روان‏درمانگری اگزیستانسیال یالوم، برای مقابلۀ با مرگ و برای واپس‌رانی اضطراب مرگ، باید دَم را غنیمت شمرد و شاد زیست. «اندیشۀ مرگ ما را از تصور بی‏پایان‌بودن زمان برکنار می‏دارد و به‌روشنی متوجه ‏می‏سازد که زندگی ما دارای پایان است و ما را وامی‏دارد که اکنون و زمان حال را جدی‏ بگیریم» (می، 1392، ص. 307). «دَم را غنیمت شمار[19]» در اصل مصرعی از شعر لاتین[20] هوراس[21] است که متأثر از فلسفۀ ایپکوری[22] است[i]. اپیکور می‌گوید که ریشۀ همۀ عصبیت‌های انسانی انکار مرگ است و گرایش انسان به فرض وحشتناک و دردناک‌بودن مرگ، باعث اضطراب غیرضروری، رفتارهای خودمحافظانه، خودخواهانه و ریاکاری می‌شود (کنی، 1398،
ص. 1/437
). طبق تعلیمات اپیکور، مرگْ پایان کار، هم برای جسم و هم برای روح است و این چیزی نیست که آدمی از آن بهراسد. ازنظر اپیکور، هدفِ فلسفه باید کمک به مردم برای رسیدن به زندگی شاد و آرام باشد. از نکات کلیدی آموزه‌های اخلاقی اپیکوریسم این است که دربارۀ مرگ نگران نباشید (کنی، 1398، ص. 1/475).

در تراژدی گیل‌گمش، در لوح دهم، سیدوری سابیتو[23] [زن دانای کوه و آسمان] که نگهبان دروازۀ جهان زیرین است، به گیل‌گمش که گرفتار ترس از مرگ است، پیشنهاد می‌دهد که دَم را غنیمت بشمارد و شاد زندگی کند:

گیل‌گمش! زندگی‌ای که تو می‌جویی، نخواهی یافت. چون خدایان که انسان را می‌آفریدند، مرگ را نصیب آدمیان کردند...؛ ازاین‌رو، گیل‌گمش! بنوش و بخور... شب و روز شاد باش. هر روزی را جشن شادی بگیر. شب را و روز را با چنگ و نی و رقص شاد باش. جامه‌های پاک بپوش. سر خود را بشوی و با روغن بیندای و تن را در آب تازه صفا بده. از دیدار فرزندانی که دست تو را می‌گیرند، لذت ببر. در آغوش زنان شاد باش. به اروک برگرد، به شهر خود که آنجا، شاه ستودۀ خَلق و پهلوانی! (منشی‌زاده، 1333، ص. 75).

گیل‌گمش به حقیقتی تلخ در زندگی این جهان پی برده بود. او توانایی مقابله با مرگ را نداشت و اندوه او این بود. گیل‌گمش شاد بود تا زمانی که انکیدو زنده بود. با مرگ انکیدو، شادی از زندگی‌اش رخت بربست. ما وقتی خوشیم، خودمان را فراموش می‌کنیم، از یاد می‌بریم که وجود داریم و تبدیل به موجود دیگر، موجودی بیگانه می‌شویم. از خودمان بیگانه می‌شویم و تنها با رنج، دوباره در وجود خویش تمرکز می‌یابیم و به خود بازمی‌گردیم. به‌قول دانته: «هیچ غمی تلخ‌تر از این نیست که در بدبختی ایام خوشبختی را به یاد آوری» (دانته، 1321م،
ص. 121
). او به یاد خوشی‌هایش با انکیدو بود. گیل‌گمش در لوح نهم، به درگاه خداوند استغاثه می‌کند که زندگی وی از هر گزندی دور باشد. «زندگی مرا بی‌گزند نگه دارید» (منشی‌زاده، 1333، ص. 71).

3-1-3- موج‏آفرینی در گیل‌گمش

از دید یالوم، «موج‏آفرینی» تأثیر مثبت مرگ‏اندیشی بر زندگی آدمی است. ازنظر یالوم، با موج‏آفرینی نه‌تنها از مرگ نمی‏گریزیم، بلکه به‏گونه‏ای زندگی خود را در راستای آن قرار می‏دهیم که معنایش افزایش‏ یابد: «موج‏آفرینی» به این نکته اشاره ‏می‏کند که هریک از ما ‌- ‌غالباً بدونِ قصد و به‏طور ندانسته ‌-‌ دوایر متحدالمرکزی از تأثیر ایجاد می‏کنیم که شاید سال‏ها یا حتی نسل‏ها بر دیگران اثر بگذارد. یعنی تأثیری که بر دیگری می‏گذاریم، به‌نوبت خود به یکی دیگر منتقل‏ می‏شود؛ درست مانند موج دایره‏واری که بر سطح آب استخر می‏افتد تا آنجا که دیگر دیده ‏نشود؛ اما در سطح ریزپردازنده‏ای ادامه ‏می‏یابد. این عقیده که می‏توانیم چیزی از خودمان به جا بگذاریم، حتی بی‏آنکه بدانیم، پاسخ دندان‏شکنی است به آن‏هایی که ادعا می‏کنند پایان‏پذیری و گذرابودن به‌ناگزیر بی‏معناست (یالوم، 1395، ص. 250). در تراژدی گیل‌گمش، وی عاقبت درمی‌یابد که تنها راه جاودانگی، که هر انسانی می‌تواند بدان برسد، نام نکو و شهرت جاودانه است؛ نه داشتن عمری دراز یا ابدی. او که برای جهان هیچ بود، بر آن شد که تا «نام» را دریابد و از خود نام نیکی بر جای گذارد. باشد تا نام نیک پناهی باشد از درد بی‌درمان مرگ؛ باشد تا نام بماند. «اینکه زندگانی ناپایدار است و دنیا را ارزش آن نیست که آدمی در عمر خود بدی کند و زشت‌نامی از خویش باقی گذارد، به‌علاوۀ راست‌کرداری و مردمی و دانایی و...، از خطوط برجستة دیگری است که در سیمای معنوی این بزرگ‌انسان آرمانی حماسه‌های اساطیری و پهلوانی [گیل‌گمش] مشاهده می‌شود» (رزمجو، 1375، ص. 48).

موج‏آفرینی یالوم یعنی برجاگذاشتن چیزی ازقبیل تجربیات زندگی خود، خصلتی، رفتاری، پاره‏ای از خرد، فضیلت است؛ چه شناخته باشد و چه ناشناخته (یالوم، 1393، ص. 82).

گیل‌گمش به‌خاطر ازدست‌دادن انکیدو درهم‌شکسته می‌شود و در وحشت و انکار مرگ وی گرفتار می‌گردد و همین ترس او را به تلاشی برای جاودانگی سوق می‌دهد. چالش‌هایی که او در این مسیر با آن‌ها روبه‌رو می‌شود، باعث می‌گردد تا گیل‌گمش از جوانی یاغی به پادشاهی فرزانه و نجیب تبدیل شود. وی به‌سبب پیشه‌کردن این رویه، به‌ نوعی از جاودانگی می‌رسد؛ ازاین‌رو، مدت‌ها بعد از مرگش همچنان به‌عنوان یک مرد بزرگ از او یاد می‌شود. تفکر نام نیک کمک می‌کند که به‌طرز مفیدی درباب اضطراب مرگ یا خرسندی از زندگی اندیشه کنیم (یالوم، 1393، ص. 90). حتی «انکیدو» هنگام مرگ از اینکه در بستر می‌میرد، اندوهگین است و آرزویش این است که کاش در میدان نبرد با افتخار می‌مُرد. وی به گیل‌گمش دراین‌خصوص می‌گوید: «رفیق من! من در میان معرکه کشته نشدم. بایست بدون افتخار بمیرم» (منشی‌زاده، 1333، ص. 63).

3-1-4- نکوهش علایق دنیوی

علایق دنیوی و دلبستگی به این جهان باعث می‌شود تا نتوان به‌راحتی مرگ را پذیرفت. نکوهش و ترک علایق دنیوی موجب می‌شود تا راحت‌تر بتوانیم با مرگ کنار بیاییم. از دید یالوم: «فقط کسی از طعم واقعی زندگی لذت‏ می‏برد که مشتاق و آمادۀ دست‏کشیدن از آن باشد» (یالوم، 1394، ص. 55). گیل‌گمش به‌یک‌تعبیر «کسی که سرچشمه را کشف کرده است» و به‌تعبیر دیگر، «کسی که همه‌چیز را دیده است» لقب داشت. وی مرگ دوستش را دید و سرچشمۀ زندگی را کشف کرد. سیدوری سابیت، گیل‌گمش را چنین پند می‌دهد:

«سیدوری سابیت با او، با گیل‌گمش، می‌گوید:

ای گیل‌گمش!

بنوش و بخور، تن خود را بینبار. شب و روز را شاد باش. هر روزی را جشن شادی بگیر. شب و روز را با چنگ و نی و رقص شاد باش. جامه‌های پاک بپوش. سر خود را بِشُوی و با روغن بیندای و تن را در آب تازه صفا بده. از دیدار فرزندانی که دست تو را می‌گیرند، لذت ببر. در آغوش زنان شاد باش» (منشی‌زاده، 1333، ص. 82).

3-1-5- درد جاودانگی در گیل‌گمش

درد جاودانگی درد بشر است. نمی‌توان مرگ را کتمان کرد. از دید یالوم، «نمی‌توان مرگ را نادیده گرفت؛ زیرا وظیفۀ اصلی یک فرد بالغ رشدیافته، دریافتن و کنارآمدن با واقعیت افول و نابودی است» (یالوم، 1395، ص. 280). درد گیل‌گمش «درد جاودانگی» بود. او دریافت «سرشت سوگ‌ناک زندگی»[ii] مرگ است. او انسان بود و مثل هر انسانی، مرگ با او بیگانه نبود؛ اما او در پی درمان این درد بود؛ شاید از یاد برده بود «من انسانم و هیچ چیز انسانی با من بیگانه نیست»[iii]. درد گیل‌گمش پایان‌ناپذیر بود، ناپیدا بود؛ زیرا به‌قول شکسپیر، مسئلۀ اصلی بودن یا نبودن است. او «از خدایان چیزی به‌جز ابدیت نمی‌خواست»[iv]. ابدیت والاترین عطش او بود: انگار فریاد می‌زد: «بودن، همیشه‌بودن، بی‌پایان‌بودن! عطش بودن، عطش بیشتربودن» (اونامونو، 1370، ص. 75). «گیل‌گمش خطاب به شمش می‌نالد که در زادگاهم مردمان بسیار با دلی افسرده، تن به مرگ می‌سپارند... از باروهای بلند شهرم، چون دیده به رود می‌افکنم، تن بی‌جان بسیار، در آن، رهسپار جهان بی‌پایان می‌بینیم و می‌دانم که این نیز روزی، پایان راه زندگی‌ام خواهد بود... و از همین روی است که می‌خواهم گام به سرزمین گمنامی بگذارم؛ زیرا هنوز نام من به‌بزرگی، آن‌گونه که در داستان آفرینش خامه زده بودند، بر روی خشت پخته نگاشته نشده است» (منشی‌زاده، 1333، ص. 36). از این جهت است که گیل‌گمش با دریغ و حسرت به شمش می‌گوید که میرندگی‌اش را باور دارد و از او می‌خواهد که یاری‌اش کند تا جنگل درختان سدر و سرزمین زندگان را بگشاید تا مگر با چیرگی بر آنان، نامش در جهان جاودانه به یادگار ماند. حتی خدا انکی[24]، روشن‌تر اظهار می‌دارد:

«افزون بر گوشت خدا

در انسان، «روح» هست

نشانگر آنکه وی همواره پس از مرگ خواهد زیست. این روح از فراموشی، مصونش می‌دارد!» (منشی‌زاده، 1333، ص. 136).

در گیل‌گمش - ‌طلب آب حیات یعنی گذار گیل‌گمش از آب‌های مرگ‌زا و رسیدنش به سرزمین بهشت آیین انسان نامیرا - مردی که از طوفان ویرانگر جهان، به‌خواست خدایان جان به سلامت برده و عمر جاودان یافته است‌ - از او قهرمانی خورشیدی
(اما نارواکام) می‌سازد. یعنی قهرمانی طالب بی‌مرگی چون خورشید همیشه تابان که هر شب فرو می‌شود؛ اما هر بامداد فروزان و رخشان می‌دمد. همچنان ‌که خورشید، در گردشش، بنا به قانونی ذاتی که خاص اوست، از بامداد تا نیمروز بالا می‌آید، از نیمروز می‌گذرد و رو به غروب می‌نهد و تابشش را پشت سر می‌گذارد تا در ظلمتی فرو شود که همه‌چیز را دربرمی‌گیرد، انسان نیز برحسب قوانینی اجتناب‌ناپذیر، راه خود را می‌پیماید و چون به پایان مسیرش رسید، در ظلمت شب فرو می‌رود تا بامدادان در وجود فرزندانش، زندگانی دوباره بیابد و دور نوینی آغاز کند. غروب و طلوع خورشید در هر شبانگاه و بامداد، جاودانگی و نامیرایی‌اش را به ذهن بشر متبادر می‌کند.

گیل‌گمش، پهلوانی خورشیدی است؛ نه فقط بدین‌جهت که ضرباهنگ زندگانی‌اش بیان ضرباهنگ زندگی هرکس، همانند ضرباهنگ خورشید مشرق و خورشید مغرب است، خورشیدی که در سمت‌الرأس می‌درخشد و در وتدالارض فروغش کاستی می‌گیرد؛ بلکه خاصه بدین‌سبب که در حیرت بی‌مرگی گویی آرزومند است که چون خورشید هر شب در دریای مادری غوطه زند و هر بامداد، نو و جوان گشته، دوباره ولادت یابد، خورشیدی که گاه در سمت‌الرأس است و گاه غوطه‌ور در ظلمت شب؛ اما از این ظلمت دوباره زاده شده، با فروغی نوین می‌درخشد. به‌قول مولوی:

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

(فروزانفر، 1363، ص. 911)

چاره‌ناپذیری مرگ، درون‌مایۀ اصلی اسطوره یا حماسۀ گیل‌گمش است.

«گیل‌گمش! کجا می‌روی؟ زندگی‌ای که تو می‌جویی، نخواهی یافت. چون خدایان، آدمیان را می‌آفریدند، مرگ را نصیب آدمیان کردند، زندگی را برای خود نگه داشتند» (منشی‌زاده، 1333، ص. 82).

«مرگ یا زندگی را آن‌ها بخش می‌کنند، روزهای زندگی را معیّن می‌کنند؛ اما روزهای مرگ را نمی‌شمرند» (منشی‌زاده، 1333، ص. 92).

اوتناپیشتیم با گیلگمش سخن می‌گوید: «شِکوِه و خشم را کنار بگذار. خدایان و مردم، هریک را نصیبی است. پدر و مادر تو را آدمی به وجود آوردند.

زندگی جاوید بهرۀ آدمی نیست. مگر وحشت‌آور است غایت هر زندگی» (منشی‌زاده، 1333، ص. 90).

6-1-3- مکافات دنیوی

یالوم می‌گوید گاهی «فرد احساس گناه می‌کند» (یالوم، 1395، ص. 390). یعنی «فرد نه‌تنها دربرابر معصیت‌هایش در حق دیگری یا زیرپاگذاشتن اصول اخلاقی و اجتماعی گناهکار است، بلکه ممکن است به‌دلیل معصیت در حق خویش گناهکار باشد» (یالوم، 1395، ص. 391). همین امر موجبات اضطراب از نیستی را فراهم می‌آورد. درحقیقت «نیستی، هستی را ازطریق خوداعتراف‌گری اخلاقی‌مان تهدید می‌کند و باعث می‌شود گناه و اضطراب خودنکوهش‌گری را تجربه کنیم» (یالوم، 1395، ص. 392). در تراژدی گیل‌گمش، گناه قتل هوم بابا، نگهبان جنگل سدر، باعث می‌شود خدایان مجلس شور برای تصمیم‌گیری دربارۀ جریان نبرد گیل‌گمش و انکیدو با هوم بابا، که قتل هوم بابا را در پی داشت، برپا دارند و این دو قهرمان را به سزای اعمال خود برسانند. در این میان، انکیدو انتخاب می‌شود و ازسوی خدایان بیماری و درنهایت مرگ، دامن او را فرامی‌گیرد. گیل‌گمش خطاب به انکیدو در بستر مرگ می‌گوید: «ما، گاو غرّان آسمانی را کشتیم. شاید دَم زهرآلود او بر تو خورده؟ شاید خدایان بزرگ را پسند نبود، که ما در خشم بر ایشتر تافتیم و گاوی که از آسمان فرستاده بودند، کشتیم» (منشی‌زاده، 1333، ص. 65).

همچنین، داستان دلدادگی ایشتر بانو به گیل‌گمش و بی‌توجهی و جواب ردّ گیل‌گمش به او باعث شد که کینۀ این خدای بانو شدت گیرد و برای مبارزه با گیل‌گمش نرگاو آسمانی را که قطعاً نیروی ماورایی و خدایی بوده و از قداست خاصی برخوردار بوده، به‌سوی او گسیل می‌کند؛ ولی این بار نیز، قهرمان، این نرگاو را می‌کُشد و خشم خدایان را به خود جلب می‌کند. گیل‌گمش، در لوح هشتم، سخن خود را بابِ عقوبت تکرار می‌کند: «ما گاو آسمانی را گرفتیم و کشتیم. هوم بابا را به خاک مالیدیم، او که در جنگل سدر می‌زیست» (منشی‌زاده، 1333، ص. 67). در لوح هشتم، مکافات اعمال را به تقدیر و قسمت نسبت می‌دهد و تأکید می‌شود که «قسمت تغییرپذیر نیست» (منشی‌زاده، 1333، ص. 62).

  • نتیجه‌گیری

براساس مباحث مطرح‌شده در مقاله، دغدغۀ فکری گیل‌گمش، کنارآمدن با مرگ و تلاش برای جست‌وجوی جاودانگی است. همین امر این داستان اسطوره‌ای را با نظریات اروین یالوم نزدیک می‌سازد. ایدۀ اصلی یالوم این ‌است که اندیشیدن به مرگ و چشم‌انداز قریب‌الوقوع آن زندگی را معنادارتر می‌کند. فرد، مرگ را به‌عنوان بخشی از زندگی قبول می‌کند. آﮔﺎﻫﯽ از ﻣﺮگ و ﭘﺬﯾﺮش و اذﻋﺎن به آن ﺗﻠﺦ و دﺷﻮار اﺳــﺖ؛ اﻣــﺎ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮی رﯾﺸﻪای و اﺳﺎﺳﯽ در ﻧﮕﺎه ﺑﻪ زﻧــﺪﮔﯽ و ارزش آن اﯾﺠــﺎد ﮐﻨــﺪ. گیل‌گمش، ﺑﺎ اذﻋﺎن ﺑﻪ ﻣﺤﺪودﯾﺖ زﻧﺪﮔﯽ، ﺑﻪ ارزﺷﻤﻨﺪی لحظه‌لحظۀ حیات خویش دست یافت. یالوم معتقد است تجربۀ هراس از مرگ در افراد مختلف متفاوت است؛ یعنی آن را به‌اَشکال مختلف تجربه می‌کنند؛ بنابراین، از نگاه یالوم، سرچشمۀ اصلی نابهنجاری‌های روانی از دیدگاه یالوم ترس از مرگ است. گیل‌گمش به‌دنبال هراس از مرگ دوست نزدیک خود یعنی انکیدو، گرفتار هراس و اضطراب شدید از مرگ می‌شود و بعد از این، نگاه او به زندگی تغییر می‌یابد. یالوم سعی می‌کند نگاه جدیدی را به مرگ ارائه دهد. او از «موج‌زدن» یا «موج‌آفرینی» صحبت می‌کند. یالوم عقیده دارد همان‌طور که وقتی موجی را بر روی استخر پر از آبی ایجاد کنیم، آن دایره‌های متحدالمرکز، آن‌قدر انتشار پیدا می‌کنند تا دیگر اثری از آن‌ها روی آب باقی نمی‌ماند، تأثیر انسان‌ها بر یکدیگر نیز همین‌گونه است. آن‌ها کاری را انجام می‌دهند که خود از آن آگاهی ندارند، اما امکان دارد تا نسل‌ها آن تأثیر به افراد دیگر منتقل شود. گیل‌گمش نیز بعد از نااُمیدی از دست‌یابی به جاودانگی، تلاش می‌کند تا با موج‌آفرینی، نام نیک از خود بر جای گذارد.

در حماسۀگیل‌گمش، هراس از مرگ همیشه نقش عمده‌ای در تجربه درونی وی و حضور تیره و آشفته در حاشیۀ خودآگاهی دارد. گویی گیل‌گمش با مرگ انکیدو، مرگ را تجربه می‌کند، زیرا مرگ یک بخش اصلی از زندگی است و همواره در تجربه درونی وجود دارد، ولی به شکل ناخودآگاه است. او مرگ خود را تجربه نمی‌کند، اما در زندگی مرگ دیگری را تجربه کرد. بنابراین، در آغاز داستان، گیل‌گمش، مرگ را از خود دور می‌بیند، ولی آن همواره به‌صورت تیره و آشفته در خواب‌ها و رؤیاهای وی نشان داده می‌شود.

[1] . Gilgamesh

[2] . Erech

[3] . Uruk

[4] . Enlil

[5] . George Smith

[6] . Georg Burckhardt

[7] . Nancy Sandar

[8] . Irvin David Yalom

[9] . Enkidu

[10] . Humbaba

[11] . Utnapishtim

[12] . Martin Heidegger

[13] . Kulilu

[14] . Kirippa

[15] . fear

[16] . anxiety

[17] . Shamash

[18] . Nergal

[19] . Seize the Day

[20] . Carpe Diem

[21] . Hoarace

[22] . Epíkouros

[23] . Siduri Sabito

[24] . Enki

 

[i]) عبارت کامل هوراس بدین‌گونه ترجمه می‌شود: از امروز تا می‌توانی استفاده کن؛ چون هیچ‌کس فردایی را تضمین نکرده است. (رحمدل، 1386،
ص. 118
) خیام می‌گوید:

چون عاقبت کار جهان نیستی است                                   انگار که نیستی چو هستی خوش باش (خیام، 1382، ص. 258)

[ii]) درد جاودانگی یا سرشت سوگ‌ناک زندگی نام اثری از اونامونو است (Tragic sense of life bymiguel de 13 namuno) که در سال 1913 در مادرید منتشر شد.

[iii]) این جمله از ترنس (Terence) (185-159 ق.م) اهل روم است که از یکی از آثار او با ‌عنوان Hea uton Timoroumenos (=عذاب‌دهنده به خود) مأخوذ شده ‌است.

[iv]) این جمله در نمایشنامۀ Coriolanus اثر شکسپیر آمده ‌است (شکسپیر، 1347، ص. 79).

آذرنیوار، لیلا؛ پورالخاص، شکراله؛ و کیانی، احمدرضا. (1400). بررسی معنای وجودی در افکار سعدی با تکیه بر روان‌درمانگری اگزیستانسیال اروین یالوم. سبک‌شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب)، 10(68)، 174-195. Doi: 10.22034/bahareadab. 2021 .14 .6205
آذرنیوار، لیلا؛ پورالخاص، شکراله؛ و کیانی، احمدرضا. (1401). بررسی عشق سعدی براساس نظریۀ روان‏درمانگری اگزیستانسیال اروین یالوم. پژوهشنامۀ ادب غنایی، 20(39)، 5-22.
DOI: 10.22111/jllr.2022.38974.2943
استروس، کلود لوی. (1376). جهان اسطوره‌شناسی. ترجمه جلال ستاری. نشر مرکز.
الیاده، میرچا. (1394). رساله در تاریخ ادیان. ترجمه جلال ستاری. سروش.
اونامونو، میگل. (1370). درد جاودانگی. ترجمه بهاء‌الدین خرمشاهی. البرز.
خیام، عمربن ابراهیم. (1382). کلیات رباعیات خیام. محمد.
دانته، آلگیری. (1401). کمدی الهی. ترجمه میرجلال‌الدین کزازی. معین.
دورزن، امی‏فان. (1394). مشاوره و روان‏درمانی وجودی در عمل. ترجمه احمدرضا کیانی و یاسمن جمشیدیان. ارجمند.
رحمدل، غلامرضا. (1386). مقایسۀ اغتنام فرصت در اندیشه‌های خیام و حافظ. ادب‌پژوهی، 2،
117-141.
رزمجو، حسین. (1375). انسان آرمانی و کامل در ادبیات حماسی و عرفانی اسلامی. امیرکبیر.
سارتر، ژان پل. (1386). اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر. ترجمه مصطفی رحیمی. نیلوفر.
ستاری، جلال. (1380). پژوهشی در اسطورۀ گیل‌گمش و افسانه اسکندر. نشر مرکز.
ستاری، جلال. (1384). جهان اسطوره‌شناسی: اسطورۀ ایرانی. نشر مرکز.
شامی‌نژاد، منوچهر؛ اترک، حسین؛ و جاهد، محسن. (1400). راهکارهای یالوم در درمان اضطراب مرگ و مبانی فلسفی آن. متافیزیک، 13(32)، 1-24. DOI: 10.22108/MPH.2021.130741.1341
شرفی، محمدرضا. (1376). مشکلات تربیتی را چگونه حل کنیم. تزکیه.
شکسپیر، ویلیام. (1347). تراژدی کوریولانوس. ترجمه علاءالدین پازارگادی. بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
عزیزی، میلاد؛ علی زمانی، امیرعباس. (1394). بررسی دیدگاه اروین یالوم دربارۀ ارتباط دغدغه‌های وجودی مرگ‌اندیشی و معنای زندگی. پژوهش‌های هستی‌شناختی، 4(8)، 19-37.
کالات، جیمز. (1386). روان‌شناسی فیزیولوژیکی. ترجمه یحیی سیدمحمدی. روان.
کرمی، محمدحسن؛ نحوی، اکبر؛ و رضایی دشت ارژنه، محمود. (1388). حماسۀ گیل گمش در بوتۀ نقدی نو. نثرپژوهی ادب فارسی (ادب و زبان)، 26، 233-265.
کنی، آنتونی. (1398). تاریخ فلسفۀ غرب. (جلد اول). ترجمه رضا یعقوبی. بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه.
گری، اورتون. (1378). اسطوره‌های اینکا. ترجمه عباس مخبر. نشر مرکز.
گیل گمش. (1333). گیل گمش. ترجمه داوود منشی‌زاده (از روی متن آلمانی گئورک بورکهات). اختران.
گیل گمش. (1356). گیل گمش. ترجمه حسن صفوی (از روی متن انگلیسی جرج اسمیت). امیرکبیر.
گیل گمش. (1376). گیل گمش. ترجمه محمداسماعیل فلزی (از روی متن ساندرز). هیرمند.
گیل گمش. (1382). گیل گمش. ترجمه احمد شاملو. نشر چشمه.
مولوی، جلال‏الدین. (1363). کلیات شمس یا دیوان کبیر. تصحیح و حواشی بدیع‏الزمان فروزانفر. انتشارات امیرکبیر.
می، رولو. (1392). انسان در جستجوی خویشتن. ترجمه سیدمهدی ثریا. دانژه.
میرافضلی، سیدعلی. (1382). رباعیات خیام در منابع کهن. نشر دانشگاهی.
نویل، آلیس. (1383). زندگی بدون ترس. ترجمه گیله‌گل بهروزان. پیدایش.
هاشمی، زهراسادات؛ علی زمانی، امیرعباس؛ زمانی، مهدی؛ و خوش طینت، ولی‌الله. (1397). ﻣﺮگ‌اﻧﺪﯾﺸﯽ از ﻣﻨﻈﺮ اروﯾﻦ ﯾﺎﻟﻮم و ﺗﺄﺛﯿﺮ آن ﺑﺮ ﻣﻌﻨﺎﺑﺨﺸﯽ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ. قبسات، 23(88)، 121-150. DOI: 0588
هندلی، رابرت. (1378). روان‌شناسی اضطراب. ترجمه مهدی قراچه‌داغی. دایره.
یالوم، دیوید اروین. (1393). خیره به خورشید (غلبه بر هراس از مرگ). ترجمه مهدی غبرایی. نیکونشر.
یالوم، دیوید اروین. (1394). درمان شوپنهاور. ترجمه سپیده حبیب. قطره.
یالوم، دیوید اروین. (1395). روان‏درمانی اگزیستانسیال. ترجمه سپیده حبیب. نی.
یالوم، دیوید اروین. (1400). هنر درمان: نامه‏ای سرگشاده به نسل جدید. ترجمه سپیده حبیب. قطره.
یعقوبی، پارسا؛ مؤذنی، علی‌محمد. (1382). حماسه گیلگمش و روایت های مختلف. زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، 53(2). صص 169-186.
Josselson, R. & Yalom, I. D. (2011). On Psychotherapy and the Human Condition (Sepideh Habib, Trans.). Danjeh Publication.
Nosrat, Shahla. (2012). Le Plateau Iranien, berceau originairede l’épopée de Gilgamesh. Revue des Études de la Langue Française, 4(1), 49-60. DOI: 10.22108/RELF.2633.20310
Yalom, I. D. (2011). Confronting Death & Other Existential Issues in Psychotherapy. Psychotherapy. net.
Yalom, I. D. (2008). Staring at the Sun: Overcoming the Terror of Death. Jossey-Bass
Yalom, I. D. (1989). Love`s executioner and other tales of psychotherapy. NY: Basic Book
Yalom, I. D. (2016). Becoming Myself: A Psychiatrists Memoir. Basic Books.
Yalom, I. D. (1980). Existential psychotherapy. The United States of America: basic books.