نویسنده
استادیار فلسفه دانشگاه بینالمللی امام خمینی قزوین
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Freedom is a fundamental concept in Kant's philosophy, including theoretical and practical philosophy, though its role in the latter is more significant. In his philosophy of ethics Kant considers freedom as the basis of his reasoning for ethics and in order to rule out the view that considers ethics as illusion he maintains that if we possess a free will, then ethics will turn out to be real and ethical laws will be valid for all.
This article is an attempt to study the role of freedom in Kant's philosophy of ethics with special reference to his two main books on practical reason, namely, The Foundations of the Metaphysics of Ethics and Critique of Practical Reason.
کلیدواژهها [English]
آزادی یک مفهوم اساسی در فلسفة کانت است که هر دو بخش نظری و عملی را در بر میگیرد. هدف تلویحی فلسفة نقدی عبارت است از دستیابی به موازنة صحیح دو جنبة آزادی (آزادی سلبی و آزادی ایجابی) چنانکه هم در فلسفة نظری (نقد عقل محض) و هم در فلسفة عملی ( نقد عقل عملی، بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق و درسهای فلسفة اخلاق) آشکار است.
(Caygill, 1995:207)
کانت در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق برای رفع این نگرانی که شاید اخلاق چیزی جز توهم نباشد از آزادی کمک میگیرد و چنین استدلال میکند که اگر ما دارای ارادة آزاد باشیم، در آن صورت اخلاق واقعی است و قانون اخلاق برای همة ما معتبر است.
آزادی استعلایی و آزادی عملی
کانت میان آزادی استعلایی و آزادی عملی تمایز قایل میشود. آزادی استعلایی نوع خاصی از علیت است که به نحو مابعدالطبیعی، به عنوان ظرفیت آغاز یک سلسلة علّی به خودی خود و مستقل از هر گونه علل مقدم، تصور میشود. از سوی دیگر، آزادی عملی آن آزادی است که ما وقتی خود را به عنوان عامل تصور میکنیم، مخصوصاً وقتی خود را به عنوان عامل اخلاقی تصور میکنیم، به خود نسبت میدهیم. آزادی عملی متضمن ارادهای است که از آن حیث که عقل متضمن مبنای تعین بخش آن است، یک علیت است، یعنی استعداد عمل کردن بر اساس عقل (دلایل) است.
کانت در نقد عقل محض در بیان تفاوت میان آزادی استعلایی و آزادی عملی میگوید:
«ما فقط میتوانیم دو گونه علیت را در رابطه با آنچه رخ میدهد بیاندیشیم: یا علیت بر طبق طبیعت، یا علیت بر طبق آزادی. علیت بر طبق طبیعت عبارت است از پیوستگی یک حالت با یک حالت پیشین در جهان حسی، چنانکه این حالت به دنبال حالت پیشین، بر طبق قاعدهای پیش می آید.
در برابر، نگریستة من از آزادی به مفهوم کیهانشناختی، این توانش است که یک حالت خود به خود آغاز شود، چنانکه بدین سان علیت آن حالت بر طبق قانون طبیعت، دوباره تابع یک علت دیگر نباشد تا آن را در زمان معین کند. آزادی به این معنا، یک تصور استعلایی محض است که نخست، هیچ چیز را که از تجربه به وام گرفته شده باشد در خود نمیگنجاند، و دوم، متعلق آن، همچنین در هیچ تجربه به طور معین داده نمیتواند شد....از این رو عقل، تصور گونهای خودانگیختگی را برای خویش میآفریند که میتواند از خود به عمل کردن آغازد، بیآنکه لازم باشد علتی دیگر پیش از آن آید که آن را دوباره بر طبق قانون پیوستگی علّی، برای کنش تعیین کند.
این امر سخت شایان توجه است که این بر پایۀ تصوراستعلایی آزادی است که مفهوم عملی آزادی خود را استوار میکند،...آزادی به مفهوم عملی عبارت است از استقلال اراده از جبر انگیزههای حسی- زیرا اراده، حسی است تا آنجا که به سان انفعالی (به وسیلۀ علتهای محرک حسی) متأثر شود؛ اراده، جانوری نامیده میشود اگر به سان انفعالی ایجاب شود -ارادة آدمی البته ارادة حسی است اما ارادۀ حیوانی نیست، بلکه ارادۀ مختار است. از بهر آنکه حس، کنش ارادة انسانی را ضروری نمیسازد. بعکس، در انسان گونهای توانش وجود دارد که مستقل از جبر انگیزههای حسی، خویشتن خود را تعیین میکند.» (کانت،1362: 608-609)
مفاهیم متفاوتآزادی عملی
کانت دو مفهوم متفاوت آزادی عملی را از یکدیگر متمایز میسازد: مفهوم سلبی (منفی) و مفهوم ایجابی (مثبت). مراد از آزادی عملی به مفهوم سلبی «قدرت انتخاب» است و آن وقتی است که اراده «از ضرورت محرکهای حسی آزاد باشد، ازعلل بیگانهای که آن را متعین سازند مستقل باشد، واز مادة قانون (یعنی از موضوع مطلوب) مستقل باشد. اما آزادی عملی به معنای ایجابی (مثبت) عبارت است از واجد بودن علیتی از نوع خاص، یعنی استعداد پیروی کردن از قوانین معینی که توسط قوة عقل عرضه میشود، یا عبارت است از توانایی عقل برای آنکه فینفسه عملی باشد. آزادی عملی به معنای مثبت، متضمن استعداد عمل کردن بر اساس عقل (دلیل) است، به جای آنکه فقط بر اساس احساسات، یا تمایلاتی باشد که مستقل از عقلاند.(Wood, 2008:124-127)
آزادی هم شامل استقلال از هر گونه وابستگی -آزادی از- و هم شامل توانایی فاعل برای قانونگذاری برای خود -آزادی برای- است. در آزادی به معنی نخست، آزادی به عنوان خودانگیختگی در مقابل انفعال و در آزادی به معنی دوّم، آزادی به عنوان خودآیینی در مقابل دیگرآیینی ظاهر میشود. (Caygill, 1995:207)
کانت برای تعریف معانی متقابل آزادی منفی و آزادی مثبت، نخست اراده را به «نوعی علّیت موجود زنده از آن حیث که عقلانی است» تعریف میکند و سپس آزادی منفی را چنین تعریف میکند که عبارت است از «آن کیفیت از این علیت که میتواند مستقل از علل خارجی که آن را تعیین میکند، مؤثر باشد». این تعریف در مقابل تعریف «ضرورت طبیعی» است که عبارت است از«کیفیت علیت موجودات غیرعقلانی که به واسطة آن از طریق علل خارجی به فعالیت واداشته میشوند». (کانت، 1369 :104)
دربارة تعریف آزادی منفی به سه نکتة کلیدی باید توجه شود:
1. این تعریف میگوید اراده آزاد است تا آنجا که بتواند مستقل از علل خارجی تعیین شود، اما نمیگوید که اراده آزاد است فقط در صورتی که چنین تعیین شود یا باید چنین تعیین شود؛ یعنی آزادی عبارت از امکان متعین نشدن اراده توسط علل خارجی است نه خود متعین نشدن توسط علل خارجی.
2. بنابر آن تعریف، آزادی امکان تعیین نشدن اراده توسط علل خارجی است، اما آن تعریف هرگز تأثیر علل خارجی را نفی نمیکند.
3. از نظر آن تعریف، آنچه علل خارجی شمرده میشود کاملاً باز است به طوری که هر چیزی به جز تعیین اراده توسط صورت صرف خودش، به عنوان تحقق آزادی اراده شمرده نخواهد شد (Guyer, 2007:150)
مقصود از اینکه اراده «خودمتعین» است به جای آنکه توسط علل خارجی متعین شود، چیست؟ مقصود از اینکه با اینکه اراده توسط علل خارجی متعین نمیشود باز هم تحت تأثیر آنهاست، چیست؟ پاسخ این پرسشها در تعریف آزادی به معنای مثبت روشن میشود.
کانت در تعریف مفهوم مثبت آزادی میگوید، از آنجا که مفهوم اراده، مفهوم نوعی علیت است و هر مفهوم علّیت مفهوم قانون را همراه خود دارد، آزادی نمیتواند عبارت از استقلال از قانون به طور کلی باشد، بلکه آزادی عبارت است از استقلال اراده از تعین یافتن توسط قوانین طبیعت و نیز عبارت است از تعین یافتن آن توسط قوانین تغییرناپذیر از نوعی خاص. بنابراین، اراده نه تنها به معنای منفی آزاد است بلکه به معنای مثبت هم آزاد است. و چون ضرورت طبیعی عبارت است از «دیگرآیینی» علل فاعلی، آزادی اراده به معنای مثبت ممکن نیست چیزی جز «خودآیینی» اراده باشد، یعنی آن خصوصیت اراده که به واسطة آن اراده برای خود یک قانون است.(کانت، 135:1369)
لذا برخلاف بیشتر فلاسفه که معتقدند ما ارادهای آزاد داریم که به وسیلة علل بیگانه متعین نمیشود، کانت مدعی نیست که اراده (یا انتخاب) آزاد باید کاملاً بیعلّت باشد. در واقع او اصرار میورزد که انتخاب آزاد ممکن است به نحو غیر طبیعی، معلول انگیزهای عقلانی باشد. ویژگی دیدگاه او این است که قوانین کلی که حقیقتاً حاکم بر ارادة آزادند باید به عنوان وضع شده از سوی خود فهمیده شوند و آزادی حقیقی دربارة انتخاب انسان در نهایت در گرو این قانونگذاری است.( اونی، 1381: 139)
کانت در ادامه میگوید: «اما این قضیه که اراده در هر عملش برای خود حکم قانونی را دارد تنها بازگویندة این اصل است که بر طبق هیچ قاعدهای رفتار نکن جز آن قاعدهای که بتواند در عین حال خودش را برای موضوعش در مقام یک قانون عام قرار دهد و این همان امر مطلق و اصل اخلاق است. بنابراین ارادة آزاد و ارادهای که پیرو قانون اخلاقی است هر دو یکی هستند.» (کانت، 135:1369)
و در نقد عقل عملی میگوید:
«از آن جا که مادة قانون عملی، یعنی موضوع دستور، هرگز جز به نحو تجربی قابل عرضه نیست، و حال آنکه ارادة مختار (آزاد)، از شرایط تجربی (یعنی از شرایط متعلق به عالم محسوس) مستقل بوده و در عین حال تعّینپذیر است، پس باید مبدأ ایجاب آن در قانون قرار گرفته و در عین حال از مادة قانون مستقل باشد. ولی، در قانون علاوه بر مادة آن، چیزی جز صورت تقنینی وجود ندارد. بنابراین، تنها همین صورت تقنینی موجود در دستور است که میتواند مبدأ ایجاب ارادة مختار (آزاد) باشد.» (کانت،51:1385)
و در چند صفحة بعد میگوید:
«در حقیقت اصل یگانة اخلاق، همانا استقلال از هر گونه مادة قانون (یعنى استقلال از موضوع مورد تمایل) و در عین حال، همانا موجَب شدن انتخاب از طریق صرف صورت تقنینى کلى است که دستور انتخاب باید قابلیت آن را داشته باشد. اما، ایناستقلال همان اختیار (آزادی) به معناى سلبىکلمه، و این قانونگذارى ذاتى عقل محض و بنابراین عقل عملى، اختیار (آزادی) به معناىایجابى کلمه است. بنابراین قانون اخلاق گویاى چیزی جز خودآیینىعقل عملى محض، یعنى اختیار، نیست.» (کانت،58:1385)
لذا آزادی اراده که به معنای مثبت عبارت است از نوع خاصی از علیت که مانند هر نوع دیگری تحت حکومت قانون است و به معنای منفی عبارت است از تحت حکومت قانون علل خارجی یا دیگرآیینی نبودن، عبارت است از عمل کردن بر طبق صرف صورت قانون، یعنی عمل کردن بر طبق دستورهایی که قابلیت کلیت یافتن دارند. بدین ترتیب ارادهای که به معنای مثبت آزاد است، چیزی نیست جز ارادهای که توسط قانون اخلاق بر خود حاکم است.
از آن جایی که محتوای دستورهای چنین ارادهای باید توسط عاملهایی القا شود که نسبت به صورت محض اراده خارجی هستند، پس عواملی که نسبت به اراده خارجی هستند میتوانند بر اراده تأثیرگذارند. اما با وجود این، ارادهای که به معنای مثبت آزاد است، فقط بر اساس دستورهایی عمل میکند که بتواند آنها را کلیت بخشد، و این است معنی اینکه اراده هر چند تحت تأثیر عوامل بیرونی است اما توسط آنها متعین نمیشود، بلکه فقط توسط خودش متعین میشود.(Guyer, 2007:151)
تمایز میان دلیل و علت
گفته شد که آزادی عملی به معنای مثبت عبارت است از عمل کردن بر اساس عقل یا دلایل. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا دلیل را میتوان علّت دانست؟ علّت از نظر فیلسوفانی مانند هیوم و کانت، همواره دارای ارتباطی ضروری با معلول خود است، به طوری که اگر علت موجود باشد، چیزی جز معلول معین آن ممکن نیست پدید آید. بنابراین، علت وقوع چیزی شدن عبارت است از غیر ممکن ساختن وقوع چیزی دیگر.
دلایل هرگز نمیتوانند به این معنی علّت باشند، آنها گاهی آنچه را انجام میدهیم تبیین میکنند، حتی ممکن است این را یقینی سازند که آن فعل را انجام میدهیم و چیزی جز آن را انجام نخواهیم داد، اما حتی در آن موارد، دلایل، امکان این را که به گونهای دیگر عمل کنیم از بین نمیبرند. لذا هرموجودی که از روی دلایل عمل میکند یک موجود آزاد است. به بیان کانت دلایل فقط بر ارادهای تأثیر میگذارند که دارای آزادی عملی به معنای سلبی است. این همراه با مفهوم مکانیستی علّیت نشان میدهد که چرا کانت تصور میکرد که افعالی که مبتنی بر دلیل هستند، ممکن نیست دارای علّتی طبیعی باشند، بلکه خود ما باید به نحو خودانگیخته علّت آنها باشیم. بنابراین هر موجودی که افعالش همواره به نحو علّی (علیت طبیعی) ضروری است، موجودی است که کاملاً فاقد توانایی عمل کردن از روی دلایل است، یا هر موجودی که توانایی عمل کردن از روی دلایل را دارد (موجودی که دارای آزادی عملی به معنای ایجابی است)، همچنین دارای آزادی عملی به نحو سلبی است و رفتار او ممکن نیست، حداقل در مواردی که از روی دلایل عمل میکند، به نحو علّی (علیت طبیعی) ضرورت یافته باشد. لازم به ذکر است که کانت با تمایز قایل شدن میان علت و دلیل نمیخواهد بگوید که افعال انسان از قانون علیت تبعیت نمیکند، بلکه میخواهد میان علیت طبیعی و علیتی که منشاء آن عقل عملی و قانون اخلاقی است تمایز قایل شود و بگوید که افعال آدمی از علیت عقل عملی و قانون اخلاقی تبعیت میکند نه علیت طبیعی و از آن جا آزادی و اختیار انسان را ثابت کند.
آزادی معیار واقعی بودن اخلاق
از نظر کانت اینکه اخلاق توهم است یا نه به این پرسش بازمیگردد که آیا ما از حیث عملی و به معنای مثبت آزاد هستیم یا نه؟ زیرا آزادی عملی به معنای مثبت عبارت است از عمل کردن از روی دلایل بر اساس اصلی که در ذات ارادة خود انسان قرار دارد، و اخلاق از نظر کانت چیزی جز این نیست. زیرا وی معتقد است که اصل عالی اخلاق باید اصلی باشد که ما به این دلیل تابع آن هستیم که خودمان واضع آن هستیم. اما ما فقط در صورتی که دارای آزادی عملی به معنای مثبت باشیم، میتوانیم هم واضع و هم تابع قانون اخلاقی باشیم. بنابراین اگر ما دارای آزادی عملی به معنای مثبت باشیم، در آن صورت اخلاق یک امر واقعی خواهد بود. (Wood, 2008:128-130)
آزاد بودن موجود عقلانی
کانت در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق برای اثبات واقعی بودن اخلاق نخست میخواهد اثبات کند که موجود عقلانی، آزاد است و لذا در معرض قانون اخلاق است و آنگاه استدلال کند که ما موجودات عقلانی هستیم و بنابراین آزاد و در معرض قانون اخلاق هستیم.
وی معتقد است که ما نمیتوانیم از حیث نظری اثبات کنیم که آزاد هستیم، یا حتی درک کنیم که چگونه آزادی ممکن است، یعنی چگونه آزادی با قوانین طبیعی که افعال ما را به عنوان حوادثی در عالم پدیدار تعیین میکند، سازگار است. اما معتقد است که میتوان برای آزادی، استدلال عملی آورد و ثابت کرد که ما حتی برای اینکه موجودات عقلانی را سازندة احکام نظری تلقی کنیم، لازم است از پیش فرض کنیم که آنها آزادند.
استدلال کانت چنین است: «هر موجودی که نمیتواند جز تحت تصور آزادی عمل کند، دقیقاً به همین دلیل از جنبة عملی آزاد است، یعنی همة قوانینی که با آزادی پیوندی ناگسستنی دارند درست به همان اندازه برای او معتبرند که گویی ارادهاش بتواند به اعتبار فلسفة نظری در نفس خود آزاد قلمداد گردد».(کانت، 107:1369)
از نظر کانت تصدیق ما در مورد یک قضیه ممکن است مبتنی بر دلایل عملی باشد، یعنی ممکن است ما یک قضیه را ثابت کنیم نه به این دلیل که دلایل نظری، درستی آن را ثابت میکنند، بلکه به این دلیل که آن قضیه برای اینکه یک سلسلة عقلانی عمل معنا پیدا کند لازم است، که در آن صورت میگوییم تصدیق ما برای مقاصد عملی است یا از حیث عملی است. بنابراین تصدیق به اینکه «ما از حیث عملی آزاد هستیم» یعنی اینکه آزادی باید فرض شود تا سلسلة عقلانی اعمال ما معنا پیدا کند.(Wood, 2008:130)
تصور کانت این است که عقلانی بودن مستلزم این است که شخص بتواند افعال خویش را چنین درک کند که توسط عقل تعیین شدها ند. این امر در مورد احکام نظری به این معنی است که شخص بتواند احکام خود را چنین درک کند که توسط عقل او، یعنی توسط به کار بردن قواعد یا معیارهای عقل خود که بر طبق اصول عقلانی جمعآوری شدهاند، تعیین شده است نه توسط عامل خارجی، به عبارت دیگر عامل عقلانی نظری خود را به عنوان یک فاعل آزاد و خودآیین درک میکند که حکم خود را بر اساس قواعدی که از عقل خودش سرچشمه میگیرد، اعمال میکند.
عامل عقلانی عملی نیز خود را چنین تصور نمیکند که صرفاً توسط محرکی که خارج از ارادة اوست به عمل تحریک میشود، بلکه خود را چنین تصور میکند که بر اساس اصول عقل خودش، محرکهایی را که بر ارادة او تأثیر میگذارند، ارزشیابی میکند و سپس بر اساس آن ارزشیابی عمل میکند. به عبارت دیگر عامل عقلانی عملی، خود را چنین تصور میکند که آزادانه و به نحو خودآیین عمل میکند. در غیر این صورت او نمیتواند عقل خود را منشاء افعال خود بداند.
تصور عقل خود به عنوان منشاء افعال خود، از یک سو تصور خود به عنوان آزاد از تأثیرات خارجی است که همان آزادی به معنای منفی است و از سوی دیگر تصور خود به عنوان متعیّن شده توسط قانون ارادة خویش است که همان آزادی به معنای مثبت است. بنابراین اگر آزادی به طور کامل یعنی هم به معنی مثبت و هم به معنی منفی درک شود، ضرورتاً با ایدة موجود عقلانی عملی مربوط است. (Guyer, 2007:155)
کانت در ادامه میگوید: «ما باید ضرورتاً به هر موجود عقلانی که دارای اراده است، اندیشة آزادی را که فقط تحت آن عمل میکند نیز نسبت دهیم. زیرا ما در آن موجود، عقلی را تصور میکنیم که عملی است، یعنی نسبت به متعلقات خود دارای علیت است. اما امکان ندارد که بتوان عقلی را تصور کرد که در مورد داوریهایش آگاهانه از خارج هدایت شود، چه در آن صورت، تعیین نیروی داوریِ خود را نه به عقل بلکه به یک انگیزه نسبت خواهد داد. هر موجود عقلانی باید خود را به عنوان پدید آورندة اصول خود مستقل از نفوذهای خارجی تلقی کند، در نتیجه باید به عنوان عقل عملی یا به عنوان ارادة یک موجود عقلانی، آزاد تلقی شود، یعنی ارادة یک موجود عقلانی فقط در صورتی ارادة خود اوست که تحت اندیشة آزادی باشد. و بنابراین از یک دیدگاه عملی باید چنین ارادهای به همة موجودات عقلانی نسبت داده شود.» (کانت،1369: 108)
یک جنبة مهم این استدلال این است که نه تنها میخواهد ثابت کند که من باید خود را عمل کننده تحت اندیشة آزادی و در نتیجه آزاد از حیث عملی تلقی کنم، بلکه میخواهد آن نتیجه را در خصوص موجودات عقلانی دیگر نیز توجیه کند.
انسان موجودی عقلانی است، لذا آزاد و تحت حکومت قانون اخلاق است
تا اینجا کانت ثابت کرده است که هر موجود عقلانی، به عنوان عقل عملی یا ارادة یک موجود عقلانی، آزاد است. اکنون میخواهد اثبات کند که ما فاعلهایی عقلانی هستیم، و در نتیجه هم آزاد و هم در معرض قانون اخلاق هستیم. برای این منظور وی به نظریة ایدهآلیسم استعلایی خود توسل میجوید. او نخست استدلال میکند که حتی فهم عمومی میان اشیاء آن گونه که به نظر میرسند و اشیاء آن گونه که فی نفسه هستند، تمایز قایل میشود. استدلال کانت در این مورد به طور کلی این است که از این واقعیت که تمثل اشیاء یک فرآیند علّی-معلولی است، نتیجه میشود که میان ویژگیهایی که در معلول (فنومن) متمثل میشود و ویژگیهای علّت (نومن) تمایز وجود دارد، زیرا علت و معلول دارای ویژگیهای متفاوتی هستند.
کانت در گام بعدی استدلال خود میگوید هر شخصی همچنین تشخیص خواهد داد که تمایز میان پدیدار و شئ فی نفسه در مورد خود او نیز صادق است؛ یعنی میان نحوهای که ما به آن نحو بر خودمان ظاهر میشویم و نحوهای که به آن نحو فی نفسه وجود داریم، تمایز وجود دارد.
گام آخر استدلال کانت این است که ثابت کند که ما به عنوان موجودات فی نفسه واقعاً عاملهایی عقلانی هستیم، با تمام آنچه این امر مستلزم آن است. استدلال او در این مورد چنین است: «انسان واقعاً در خود قوهای را مییابد که از طریق آن از همة اشیاء دیگر متمایز میشود، حتی از خودش از آن جهت که تحت تأثیر اشیاء است، و آن قوة عقل است که در مقام خودانگیختگی محض، حتی تا مرتبة فوق فهم ارتقاء پیدا میکند ... . زیرا فهم بدون بهرهگیری از احساس قادر به اندیشیدن نیست در حالی که در مورد آنچه موسوم به مفاهیم آرمانی است آنچنان خودانگیختگی محضی از خود نشان میدهد که میتواند به فراسوی دادههای احساس برود و مهمترین کار خود یعنی متمایز نمودن عالم فهم و عالم محسوس را به نمایش درآورد و از این راه حدود خود فهم را مشخص کند. بر این اساس موجود عقلانی دارای دو دیدگاه است که از آن دو دیدگاه میتواند خود را مورد نظر قرار دهد. در نتیجه تمام افعال او، نخست از آن جهت که به جهان حواس تعلق دارد، تحت قوانین طبیعت است (دیگرآیینی)، دوم از آن جهت که به جهان معقول تعلق دارد، تحت قوانینی است که چون مستقل از طبیعتاند تجربی نبوده، بلکه بنیاد آنها فقط بر عقل است.» (کانت، 1369 : 115-116)
قوانینی که مستقل از طبیعت بوده و بنیاد آنها فقط بر عقل است، چیزی جز قانون اخلاق نیستند، لذا به واسطة این استدلال موجود بشری، آن گونه که فی نفسه است، در مقابل آن گونهای که صرفاً برای خودش پدیدار میشود، یک عامل عقلانی است و ضرورتاً تحت حکومت قانون اخلاق است.
ایرادهای وارد بر استدلال کانت
اما این استدلال اشتباه است، زیرا عقل را به دو طریق مختلف در نظر میگیرد. آن قوة عقلی که ما را از سایر اشیاء در طبیعت متمایز میسازد، چیزی است که به نحو تجربی قابل بررسی است، در حالی که آن قوة عقلی که خود واقعی ما را از طبیعت صرفاً ظاهری ما متمایز میسازد، نمیتواند چیزی باشد که به نحو تجربی کشف یا مشاهده شود. و از آنجا که آنچه ما بتوانیم به نحو تجربی دربارة خودمان کشف کنیم، نمیتواند دربارة خود واقعی و غیر تجربی ما چیزی را توجیه کند، این واقعیت که ما به یک معنای تجربی عقلانی هستیم، نمیتواند این ادعا را توجیه کند که ما واقعاً موجودات عقلانی فی نفسه هستیم. به عبارت دیگر این استدلال کانت نامعقول است که میخواهد از عقلانیت پدیداری، که ما را از سایر اشیاء در طبیعت متمایز میسازد، عقلانیت محض خودهای واقعی ما را نتیجه بگیرد. زیرا کانت با تأکید بر تمایز میان شئ پدیداری و شئ فی نفسه، نباید بتواند از جنبهای از پدیدارها بر جنبهای مشابه از اشیاء فی نفسه استدلال کند.
مشکل دیگر این است که حتی اگر آن استدلال درست باشد حداکثر این را اثبات میکند که اگر ما در سطح شئ فی نفسه عاملهایی کاملاً عقلانی باشیم، در آن صورت تمام افعال ما در سطح پدیداری معلول ویژگیهای کاملاً عقلانی ما در سطح شئ فی نفسه خواهد بود و این ضرورتاً با اقتضائات اخلاق در تناقض کامل است. زیرا اگر طبیعت فی نفسه ما کاملاً عقلانی باشد، هیچ راهی برای تبیین افعال غیر اخلاقی که بر خلاف عقل هستند، وجود ندارد. زیرا در آن صورت نمیتوان این افعال را به خودهای واقعی ما نسبت داد و ما فقط مسئول افعال اخلاقی خود خواهیم بود نه افعال غیر اخلاقی، چراکه منشاء آنها امری غیر از خود معتبر ماست و فقط به ظاهر افعال ما هستند و این یقیناً در مقابل هر گونه اخلاق و فهم مشترک قراردارد.
هنری سیجویک1 (Henry Sidgwick) در مقالة مشهوری به سال 1888 این مشکل را چنین مطرح ساخت که اگر گفته شود که آزادی علّیتی است مطابق با قوانین تغییرناپذیر (که همان قوانین اخلاق است)، در آن صورت اراده فقط از آن حیث که بر طبق این قوانین عمل میکند آزاد است، اما انسان غالباً بر عکس این قوانین عمل میکند، در آن صورت بر طبق این نظریه انتخاب انسان در افعال غیر اخلاقی (که مطابق با آن قوانین نیستند) نه آزادانه بلکه به نحو مکانیکی تعیّن مییابد. (Guyer, 2007:159-162)
استدلال کانت در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق مخصوصاً به واسطة ابهام در مفهوم قانون، ابطال شده است، چنانکه پیتن (Paton)نیز در این مورد میگوید پریدن از مفهوم قانون علّی، که قانونی است که علت و معلول را به یکدیگر پیوند میدهد، به قانون آزادی که بر حسب تعریف، قانونی برای نفس تصمیم است، نه قانونی که تصمیم را (به عنوان علت) با معلول آن در جهان پدیدار پیوند دهد، نامعقول است.(Allison, 1992: 287)
تغییر بیان کانت در نقد عقل عملی
کانت متوجه این مشکل بوده است و لذا در نقد عقل عملی، هر چند باز هم آزادی اراده را برای معتبر بودن قانون اخلاق، ضروری میداند، آن را برای اثبات قانون اخلاق به کار نمیبرد، بلکه میگوید قانون اخلاق یک «امر واقع عقل» (fact of reason) است که ورای خودش نیازمند هیچ گونه تأییدی نیست. (کانت،1385: 55 )
«مراد کانت از «امر واقع» عین یا موردی است که واقعیت آن قابل اثبات است، یا مفهومی که صحیح یا معتبر است، به این معنا که مدلول آن به واقع وجود دارد. واقعیت امور واقع تجربی را با رجوع به تجربه ثابت میکنیم؛ ولی به واقعیت این امر واقع اخلاقی به نحو پیشین ] مستقل از تجربه[ و صرفاً با ظهور و نمود آن در عقل، یعنی در آگاهی خویش، پیمیبریم...به نوشتة کانت، «امر واقعِ» عملی قانون اخلاق همچنین اساس کافی برای استنتاج آزادی است. او همچنین مانند گذشته معتقد است که اساس امکان پذیری قانون اخلاق، آزادی است، ولی اکنون به علاوه عقیده دارد که تنها شرط حصول شناخت آزادی، قانون اخلاق است. قانون به ما فرمان میدهد که بر امیال و تمایلاتمان مسلط شویم، و چون عقل ما است که آن قانون را به ما میدهد، میتوانیم نتیجه بگیریم که قادریم به فرمان آن عمل کنیم. اگرچه نمیتوانیم بفهمیم که چگونه ممکن است آزاد باشیم، ولی واقعیت آزادی ما همان قدر متیقن است که واقعیت خود قانون اخلاق.» (سالیوان، 1380 :233-234)
بدین ترتیب کانت در نقد عقل عملی کوشش نمیکند تا از این مقدمه که ما واقعاً آزادیم و اینکه قانون اخلاق قانون علّی ارادة آزاد است، نتیجه بگیرد که ما در معرض قانون اخلاق هستیم، بلکه او استدلال میکند که ما به نحو بیواسطه از الزام خود تحت قانون اخلاق به عنوان امر واقع عقل، آگاه هستیم، و سپس از این مقدمات که ما به این الزام معترف هستیم و اینکه باید قادر به انجام آن الزام محض باشیم، نتیجه میگیرد که ما باید آزاد باشیم تا افعال خود را با قانون اخلاق مطابق سازیم، اما از حیث مابعدالطبیعی ضرورتی وجود ندارد که چنین کنیم. زیرا حتی اگر «باید» دلالت بر «توانستن» داشته باشد، دلالت بر «انجام دادن» ندارد. بدین ترتیب وی قانون اخلاق را نه به عنوان قانون علّی ارادة آزاد ما، بلکه به عنوان ایدهآلی که باید مشتاق و آرزومند آن باشیم، مورد بحث قرار میدهد و به ایدهآلیسم استعلایی فقط برای اثبات اینکه برای ما ممکن است که به مقتضیات اخلاق عمل کنیم توسل میجوید نه برای اثبات اینکه برای ما غیر ممکن است که چنین نکنیم. (Guyer, 2007:162-163)
اکنون فهم کانت از عقل فی نفسه به عنوان مبنای افعال پدیداری ما تغییر شکل ظریفی متحمل شده است. کانت از تلقی قانون اخلاق به عنوان قانون علّی ارادة آزاد دست میکشد و در عوض، عقل محض را به عنوان مبنای امکان افعال اخلاقی تلقی میکند، مبنایی که ما میتوانیم آن را انتخاب کنیم اما الزامی مابعدالطبیعی برای آن وجود ندارد.
اینکه کانت اکنون ایدهآلیسم استعلایی را برای تبیین امکان عمل کردن بر طبق قانون اخلاق به کار میبرد نه برای تبیین ضرورت آن، از اینجا روشن میشود که میگوید: «اگر من فقط عضوی از جهان محسوس میبودم، افعال من باید کاملاً با قانون طبیعی آرزوها و میلها و در نتیجه با دگرآیینی مطابق میبود، و اگر من فقط عضو جهان فهم میبودم، تمام افعال من مطابق با اصل خودآیینی ارادة محض میبود، اما از آنجایی که جهان فهم واجد مبنای جهان حس و در نتیجه واجد مبنای قوانین آن است، من باید قوانین جهان عقل را به عنوان امر مطلق و افعالی را که مطابق با آن قوانین است به عنوان وظیفه تلقی کنم.» (کانت، 1369: 119)
در اینجا کانت عضویت من در جهان معقول را به معنای آزادی ارادة من (در سطح اشیاء فی نفسه) از جبر علّی آرزوها و تمایلات (در سطح پدیداری) نمیداند تا نتیجه شود که من ضرورتاً بر طبق قانون اخلاق عمل خواهم کرد، بلکه وی عضویت من را در جهان معقول به عنوان مبنای الزام اخلاقی من به عمل کردن بر طبق قانون اخلاق میداند. همچنین توصیف قانون اخلاق به عنوان امر مطلق به این معنی است که قانون اخلاق چیزی است که من باید سعی کنم با آن مطابق باشم و اینکه موفقیت من در این سعی تضمین نشده است.
در بند بعدی نیز کانت می گوید: «اوامر مطلق امکانپذیرند زیرا مفهوم آزادی مرا به عضویت عالم معقول درمیآورد. از این گذشته حتی اگر من فقط عضوی از عالم معقول میبودم باز هم تمام کردار من همواره با استقلال یا خودآیینی اراده همساز میشد ولی از آنجا که در همین هنگام من خود را چون عضوی از عالم محسوس در نظر میآورم کردار من نیز میباید با آن استقلال یا خودآیینی همساز باشد این بایستن تأکیدی (امر مطلق) بیانگر قضیهای ترکیبی (تألیفی) به روش پیشین است، تا آنجا که به ارادة من که از آرزوهای حسی تأثیر پذیرفته مفهوم مشابهی از اراده ولی ناب و به نوبة خود عملی و متعلق به عالم فهم افزوده شود یعنی مفهوم آنچنان ارادهای که متضمن شرط غایی ارادة اولی در تطابق با عقل باشد.» (کانت، 1369: 119-120)
در این فقره کانت دو نکتة مهم مطرح میسازد. اول اینکه او بارها تکرار میکند که اگر من فقط عضو جهان محسوس یا جهان معقول میبودم، در آن صورت اعمال من به ترتیب توسط تمایلات صرف یا قانون اخلاق تعیین میشد، اما چون من عضو هر دو جهان هستم، قانون اخلاق هنجاری است که من هم باید و هم میتوانم رفتار خود را با آن مطابق سازم، اما چنین نیست که عضویت من در جهان معقول تضمین کند که رفتار من در جهان پدیداری مطابق با قانون اخلاق باشد.
ثانیاً کانت بارها مفهوم تألیفی ماتقدم را به کار میبرد تا این ویژگی دوگانة طبیعت بشری را بیان کند که هر چند به نحو تحلیلی درست است که موجود عقلانی محض رفتار خود را با قانون اخلاق مطابق خواهد ساخت، اما در مورد موجودات بشری با شخصیت دوگانه، فقط به نحو تألیفی درست است که باید و میتواند رفتار خود را با قانون اخلاق مطابق سازد. اما این قضیة تألیفی نیز به نحو ما تقدم شناخته میشود، زیرا ما نه بر اساس تجربه، بلکه بر اساس شناخت محض فلسفی طبیعت دوگانة خودمان، میدانیم که باید و میتوانیم قانون اخلاق را رعایت کنیم.(Guyer, 2007:164-165)
کانت میگوید: «بدین ترتیب باید اخلاقی، ارادة ضروری خود انسان به عنوان عضوی از عالم معقول است و او فقط تا آنجا که خود را در عین حال به عنوان عضوی از جهان محسوس تلقی میکند، آن را به عنوان باید تصور میکند.» (کانت، 122:1369)
کانت با بیان اینکه طبیعت دوگانة ما امکان عمل کردن بر طبق قانون اخلاق را ثابت میکند اما نه ضرورت انجام آن را، برای حل «جدل عقل» به ایدهآلیسم استعلایی خود بازمیگردد. جدل عقل از این جا ناشی میشود که «آزادی فقط یک تصور عقل است، که واقعیت آن مشکوک است، و از طریق هیچ تجربهای قابل اثبات نیست، در حالی که طبیعت و در نتیجه موجبیت علّی، یک مفهوم فاهمه است که واقعیت آن از طریق نمونههای تجربی اثبات میشود و ضرورتاً باید چنین اثبات شود. خطر این جدل این است که اگر واقعیت موجبیت، یقینی است، اما واقعیت آزادی، مشکوک، در آن صورت ما نمیتوانیم از قانون اخلاق تبعیت کنیم.» (Guyer, 2007:166)
کانت میگوید برای پرهیز از خطر این جدل ما باید بتوانیم ثابت کنیم که هیچ تناقض حقیقی میان آزادی و ضرورت طبیعی افعال بشری وجود ندارد و برای اثبات این امر باید فقط به تمایز میان پدیدارها و اشیاء فی نفسه توسل جوییم. «زیرا اینکه شیئی به عنوان پدیدار در معرض قوانین خاصی باشد که به عنوان شیء فی نفسه از آن آزاد است متضمن هیچ گونه تناقضی نیست.» (کانت، 1369: 126-127)
اما اینکه تناقضی وجود ندارد در اینکه یک موجود واحد، انتخاب افعال خود را به کمک قانون اخلاقی عقل محض تعیین کند تا به وسیلة تمایلات صرف، البته تضمین نمیکند که او اولى را انجام دهد نه دومى را. در واقع کانت استدلالی را که به کمک ایدهآلیسم استعلایی میخواست ثابت کند که قانون اخلاق، قانون علّی ارادة فی نفسه است، که به نوبة خود مبنای تمام افعال پدیداری ماست، کنار میگذارد.
اکنون کانت میگوید که «اگر عقل به عهده گیرد تبیین کند که چگونه عقل محض میتواند عملی باشد، که درست برابر است با تبیین اینکه چگونه آزادی ممکن است، از حدود خود تجاوز کرده است»، و در ادامه میگوید: «آزادی یک تصور صرف است که توسط تجربه مبرهن نشده است، بلکه فقط به عنوان پیش فرض ضروری عقل در موجودی معتبر است که بر این باور است که از اراده یعنی از قوهای غیر از صرف قوة میل آگاه است.» (کانت، 1369 :131)
اکنون آزادی پیش فرضی است که به کمک ایدهآلیسم استعلایی فقط میتوان از آن دفاع کرد، اما نمیتوان آن را اثبات کرد، زیرا درستی ایدهآلیسم استعلایی به این معنی است که نمیتوان ثابت کرد که موجبیت که حاکم بر جهان تجربی است، تمام رفتار مربوط به موجود بشری است.
آیا نظر کانت تغییر کرده است؟
گفته شد که کانت پس از ارایة استدلال خود در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق مبنی بر استنتاج قانون اخلاق از آزادی اراده، در نقد عقل عملی به جای آن استدلال، قانون اخلاق را بر این تصدیق مکرر استوار ساخته است که قانون اخلاق یک امر واقع عقل است و نیازی به استدلال ندارد و ممکن نیست از آزادی اراده نتیجه شود. در اینجا مسئله این است که در حالی که کانت در بنیاد به نظر میرسد سعی کرده است بر اساس ضرورت فرض اندیشة آزادی، قیاسی استعلایی در مورد قانون اخلاق و امر مطلق ارایه کند، در نقد عقل عملی صریحاً امکان چنین قیاسی را انکار میکند و در عوض ادعا میکند که قانون اخلاق به عنوان «امر واقع عقل» میتواند اساسی برای استنتاج آزادی قرار گیرد.
آیا کانت در نقد عقل عملی نظر خود را تغییر داده است؟ بعضی از مفسران کانت معتقدند که ضرورتاً چنین نیست و در توجیه نظر خود میگویند کانت در نقد عقل عملی توجیه جدیدی از قانون اخلاق به عنوان یک امر واقع عقل ارایه نمیکند، بلکه ارجاع به امر واقع عقل را حتی میتوان به عنوان خلاصهای از استدلال بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق فهمید، نه ردّ آن. دلیلی که اغلب ارایه میشود در مورد اینکه کانت نظر خود را تغییر داده است، این است که کانت آن استدلال را چون مبتنی بر برهان نظری آزادی است کنار گذاشته است، برهانی که وی آن را غیرممکن میدانست. اما کانت در نقد عقل نظری هم بر این عقیده بود که آن برهان غیر ممکن است و در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق نیز آن را تکرار میکند، و میگوید استدلال بر آزادی فقط یک استدلال عملی است و در نقد عقل عملی نیز میگوید که آزادی اراده مبنای عقل نظری و عقل عملی هر دو است. به علاوه، قلمداد کردن قانون اخلاق به عنوان «امر واقع عقل» یک استدلال عملی به نظر میرسد، اما این بار فقط بر خود قانون اخلاق مبتنی است، بدون هیچ گونه پاسخی به این ایراد که قانون اخلاق ممکن است یک توهم ذهن بشری باشد. بنابراین به نظر میرسد که موضوع آزادی اساساً در نقد عقل عملی و در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق یکی است. تنها تفاوتی که وجود دارد این است که در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق کانت برای کسی استدلال میکند که ممکن است هنجارهای عقل نظری را بپذیرد، اما هنجار عقل عملی (قانون اخلاق) را رد میکند. اما در نقد عقل عملی او هیچ یک را ندارد. بنابراین موضع کانت در نقد عقل عملی همان موضع بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق است با این تفاوت که از حیث استدلال بسیار ضعیفتر است.(Wood, 2008: 134-135)
بعضی دیگر در توجیه اینکه میان نظر کانت در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق و در نقد عقل عملی تفاوتی نیست میگویند نظری که هم در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق و هم در نقد عقل عملی آمده است عبارت از این است که «آزادی اراده» و «قانون اخلاق» مفاهیمی متقابلاند و همین نظر است که زیربنای کوشش کانت در بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق برای استنتاج قانون اخلاق از آزادی (یا لااقل از ضرورت فرض آزادی) و در نقد عقل عملی برای استنتاج واقعی بودن آزادی از قانون اخلاق به عنوان «امر واقع عقل» است. کانت در هر دو اثر بر این نظر تأکید میکند و نیز تأکید میکند بر اینکه هرچند قانون اخلاق بیانگر یک قضیة تألیفی ما تقدم است، اگر آزادی اراده را از پیش فرض کنیم، آن قضیه تحلیلی خواهد بود .در پاسخ به این پرسش که چگونه پیش فرض بودن آزادی میتواند یک قضیة تألیفی را به یک قضیة تحلیلی بدل کند معقولترین جواب این است که تحلیلی بودن را به این قضیة شرطی نسبت دهیم که «اگر آزادی، آنگاه قانون اخلاق» و دو مفهوم «آزادی اراده» و «قانون اخلاق» را مفاهیمی بدانیم که متقابلاً بر هم دلالت دارند. زیرا آن دو مفهوم آنچنان به یکدیگر پیوند خوردهاند که آزادی عملی را میتوان، استقلال اراده از هر چیزی به جز قانون اخلاق تعریف کرد. (Allison, 1992: 285-287)
دیوید راس نیز در این مورد میگوید که کانت در نقد عقل عملی سعی دارد ثابت کند «اختیار و قانون غیرمشروط عمل، نسبت به هم دلالت تلویحی دارند» و میگوید که «اختیار واسطه در ثبوت قانون اخلاقی است، درحالیکه قانون اخلاقی واسطه در اثبات اختیار است»، و موضوع را در این جمله تکرار میکند که «این اخلاق است که در ابتدا مفهوم اختیار را برای ما آشکار میسازد» و میافزاید انسانی که تشخیص میدهد «میتواند کاری را انجام دهد چون میداند که باید انجام دهد، (درنتیجه) پیمیبرد که آزاد است. واقعیتی که جز به واسطة قانون اخلاق هرگز آن را نمیشناخت». (راس ،1386، :132)
در خاتمه برای تأیید مطالب فوق و توضیح بیشتر، فقرة زیر را از نقد عقل عملی کانت نقل میکنیم:
«بنابراین اختیار (آزادی) و قانون عملى نامشروط لازم و ملزوم هم اند{= هر یک دلالت بر دیگرى دارد }. ولی در اینجا به طرح این سؤال نمىپردازم که آیا این دو از هم متمایزند یا نه؛ ویا اینکه آیا چنین نیست که قانون نامشروط، ترجیحاً، همان صرف خودآگاهى عقل عملى محض است و این خودآگاهى عین مفهوم ایجابى اختیار (آزادی) است. فقط این پرسش را مطرح مىکنم که شناخت ما به امور عملى نامشروط از کجا آغاز مىشود، آیا از اختیار (آزادی) آغاز مىشود یا از قانون عملى؟ نمیتواند از اختیار (آزادی) آغاز شود، زیرا نمیتوانیم بىواسطه از آن آگاه شویم، چه تصور اولیة ما از آن سلبی است، و از تجربه هم نمىتوانیم آن (آزادی) را استنتاج کنیم، چه تجربه فقط شناخت قانون پدیدارها و در نتیجه فقط شناخت ساز و کار طبیعت را که ضد مستقیم اختیار (آزادی) است براى ما فراهم مىسازد. بنابراین قانون اخلاق که (همین که دستورهاى اراده را براى خویش تنظیم کردیم)، مستقیماً بدان واقف مىشویم، نخستین چیزى است که خویش را بر ما عرضه میدارد و مستقیماً به مفهوم اختیار (آزادی) منجر میشود، به این اعتبار که عقل آن را به عنوان مبداء ایجاب کنندهاى عرضه میکند که نباید تحتالشعاع هیچ گونه شرایط محسوس قرار بگیرد و در حقیقت باید از این قبیل شرایط مستقل باشد. ولى آگاهى به آن قانون اخلاق چگونه ممکن است؟ درست همان طور که به اصول نظرى محض آگاهیم، میتوانیم به قوانین عملى محض نیز آگاه شویم، بدین صورت که به ضرورتى که عقل ما در مقام توصیة این قوانین به همراه دارد و نیز به حذف و طرد همة شرایط تجربى که عقل ما را به آن سوق مىدهد، توجه پیدا کنیم. مفهوم ارادة محض از قوانین عملى محض ناشى مىشود کما اینکه آگاهى به فاهمة محض از اصول نظرى محض به دست مىآید.» (کانت،1385: 51-52)
پینوشتها
1- هنری سیجویک (1838-1900) فیلسوف قرن نوزدهم، از فلاسفة مکتب سودانگاری است و علایق اصلی او در زمینة اخلاق و سیاست است. وی تحت تأثیر جرمی بنتام، دیوید هیوم و جان استوارت میل بوده است و بر افرادی چون جان راولز، آلفرد مارشال و پیتر سینگر تأثیر گذاشته است .