نویسندگان
1 دانشگاه اصفهان
2 دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه اصفهان (مسئول مکاتبات
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Parallel to the emergence of Postmodernism and the collapse of modernist and Enlightenment ideals, Persian thinkers also theorized about this matter. One of these thinkers is Reza Davari Ardakani who challenges Modernism by using Heideggerâs ideas and Islamic-Shiites sources. Following phenomenological tradition, he introduces the West as a whole and in this way he criticizes those who distinguish between western science, technology, literature and western imperialism and politics. His line of criticism toward Modernism is Humanism and after such criticism he subverts other pillars of Modernism, that is, rationalism and science. He emphasizes the point that Postmodernism is not a period after Modernism but its final and crucial phase. On the basis of this, he believes that the only way out of Western and Humanist thinking is renouncing western ideologies and subjectivism. This article aims to investigate ideas of Reza Davari about the West with a philosophical view.
کلیدواژهها [English]
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، گفتمانهای گوناگونی در عرصة تفکر نضج گرفتند که یکی از این گفتمانها، گفتمان هایدگری سید احمد فردید بود. رضا داوری به عنوان یکی از پیشروان این نحلة فکری توانست با ارائة آثار و اندیشههایی نو و با توشهگیری از روش پدیدارشناسی، غرب را به مثابه یک کل یکپارچه شناسایی نماید و مبانی فلسفی تمدن غرب را به نقد بکشد. از نظر داوری مشکل اساسی غرب همانا سوبژکتیویسم و اومانیسم است که با فروپاشی نظام کلیسایی، این اومانیسم به اوج خود میرسد و دکارت بهعنوان پرچمدار سوبژکتیویسیم، فاعل شناسا را محور و مرکز هستی قرار میدهد. یکی از عوارض و نتایج مترتب بر این نظام فکری، سیطرة عقلانیت تکنولوژیک است که ماکس وبر از آن به «قفس آهنین» تعبیر میکند. داوری، پیامبرگونه مدعی میشود که مدرنیته پایان مییابد اما زمان پایان آن را اعلام نمیکند و تنها علائم و نشانههای پایان مدرنیته را شاهد میآورد. داوری در نقد مدرنیته به رویکردی تکیه میکند که از درونِ جهان غرب برون میزند و به طور مشخص به مواجهة پستمدرنیته با مدرنیته بازمیگردد. در نظر او، پستمدرنیته نمایانگر آگاهی غرب از آیندة رو به زوال خویش است. از این رو، وی نهتنها معتقد است که پستمدرنیته برای جوامعی چون ایران زیانی ندارد، بلکه امیدهایی در آن میبیند و به نحوی احتیاطآمیز مطرح میکند که پستمدرنیسم برای کشورهای جهان سوم اگر رهاورد ظاهراً مثبتی ندارد، اثر منفی هم نخواهد داشت و احتمالاً ما را مهیای آینده میکند. داوری همدلی خویش با هایدگر را نشان میدهد و او را متفکر انقلابی نجیبی میداند که مبانی فکریاش، عبور از غرب را به ما میآموزد و با برانگیختن احساس غربت غربی و با زبان اشاره و اشارة زبان، چشم و دل ما را به افق آینده متوجه میسازد. تمایز اصلی گفتمان داوری با بقیة گفتمانها این است که او بر پایة منطق درونی تجدد وتحولات آن، به سود سنت استدلال میکند. به بیان دیگر، در گفتمان داوری، تجدد علیه خود تجدد برخاسته است و غیر آن را موجه و مستدل میسازد. این گفتمان، از این جهت و هم به دلیل تصریحات آن، نه با اتکای بر تجدد بلکه به اعتبار اتکای بر مابعد تجدد، گفتمانی جدید و خاص دوران مابعد انقلابی است. در گفتمان داوری، تعارض نه میان اسلام و تجدد بلکه میان هویت شرقی و هویت غربی قرار داردکه مایة اصلی آن از زمانی پیش از زمان غرب متجدد، یعنی یونان باستان ریشه میگیرد. داوری بر این نظر تأکید می ورزد که فیلسوفانی که در غرب مدرنیته را بنیان نهادند غرضشان رسیدن به میوة تجدد نبود و فلسفه را وسیلهای برای رسیدن به آن مقصد قرار نداده بودند بلکه مدرنیته نتیجة تفکرشان بود. از منظر داوری، غرب مثل یک صندلی نیست که در جایی قرار داشته باشد و بتوان به آن اشاره کرد. غرب نوعی نگاه است که بشر به عالم دارد. داوری متأثر از اندیشههای احمد فردید و مارتین هایدگر، عقلانیت تکنولوژیک حاکم در غرب را به خوی سلطهگر و تصرفجو و قدرتخواه تفکر اومانیستی منوط و مربوط میداند و به همین اعتبار به جنگ سوبژکتیویسم و عقلانیت تکنولوژیک میرود. او بر اساس نقادی ریشهای غرب، آزادی و دمکراسی غربی را نیز مذمت و سرزنش میکند و روشنفکران غربگرا و سکولار را مدافعان عالمی میداند که اساس و خمیرمایة آن، حاکمیت انانیت و ضدیت با خداسالاری است. در این مقاله این فرضیه مورد بررسی قرار میگیرد که گرچه داوری با الهام از اندیشة هایدگر، در نقد غرب بهمثابه یک کل یکپارچه، با اقامه نمودن براهینی مقنع و متقن به میزان بسیاری توفیق داشته است اما اندیشة او در تحلیل نهایی، سویهای سلبی و آنارشیستی دارد و نمیتوان اندیشهای بدیع، ایجابی و جریانساز را از دل منظومة فکری او استخراج و استحصال کرد.
داوری؛ منتقد غرب بهمثابه یک کل یکپارچه
نقادی غرب و تاریخچة آن در ایران معاصر سابقهای دیرینه دارد و متفکران بسیاری اعم از چپ و راست در این خصوص بسیار سخن راندهاند و آثار متنوع و متعددی را عرضه کردهاند. رضا داوری که افکارش متأثر از اندیشههای متفکرانی چون هایدگر، فردید و آل احمد است، با نگاهی پدیدارشناسانه بر آن است تا غرب بهمثابه یک کل یکپارچه را به نقد بکشد. یکی از مهمترین ویژگیهای اندیشة رضا داوری انسجام آن است و به همین جهت میتوان آرای او را بهمثابه منظومهای از مفاهیم به هم پیوسته مطرح کرد (هاشمی، 1386: 200). داوری که یکی از منتقدان سرسخت پوزیتیویسم است، برآن است تا با نقد پوزیتیویسم و اومانیسم، تمدن غربی را تمدنی رو به انحطاط معرفی کند و برای اثبات مدعای خویش به آرای فیلسوفان پستمدرنی چون هایدگر متشبث میشود (داوری،1373: 42). او اومانیسم غربی را همچون هایدگر به نقد میکشد و غرب را واجد ویژگیهایی چون ظاهربینی، خودبینی و نفسپرستی میداند. داوری غرب را یک نحوه تفکر و عمل تاریخی میبیند که از چهار صد سال پیش در اروپا آغاز شده و به انحای مختلف در همه جای عالم کم و بیش بسط پیدا کرده است. به همین اعتبار او غرب را واجد نوعی نگاه خاص به انسان و هستی میداند و برای غرب گونهای ماهیت قائل است (داوری، الف1379: 59). از این منظر فکری، غرب عالمی است که مدار آن بر نفسانیت است و نفسانیت در اصطلاح جدید همان «من» دکارتی و رها از خدواند است که خود را مستقل میانگارد و به چیزی متعالیتر از بشر قائل نیست. (داوری، ب1373: 65)
او رنسانس و اومانیسم مترتب بر آن را با عباراتی تند به تازیانه میبندد و عصر جدید را عصر سلطنت انسان میداند که بر مؤلفههایی چون حاکمیت تکنولوژی، ظلم و تجاوز و غارتگری استوار است (داوری، 1365: 76). بازنمایی غرب بهعنوان یکی از بنیادهای نظر داوری محسوب میشود. او عزم آن دارد تا از طریق نمایاندن دگربودگی آنچه میتواند تحت عنوان مدرنیته و به طور کلی غرب قرارگیرد، نظام فکری خود را سامان دهد. آثار داوری مشحون است از نمایش دگربودگی مطلق غرب و از طریق همین نمایاندن او تلاش میکند اسلام را نیز بهعنوان سنت و بهعنوان کلیتی واحد بازنماید (پدرام،78:1383). همچنین داوری میکوشد تا آشکار سازد که دیدگاههای شرقشناسانه بر روی شرق سایه میافکند وآن را در حجاب فرومیبرد. او همسخن با ادوارد سعید معتقد است که شرقشناسی خود مانعی است برای فهم شرق و بحث میکند که شرقشناسی به حقیقت کاری ندارد و حتی آن را میپوشاند (داوری،58:1363).
این متفکر معاصر، متأثر از هایدگر- فیلسوف پستمدرن- تکنولوژی را به خوی سلطهگر و تصرفجو و قدرتخواه بشر منوط و مربوط میداند و غرب را تاریخ غروب انسانیت انسان میداند. عقلانیت تکنولوژیک غرب را نه یک ابزار صرف بلکه نوعی شیوة تفکر در نظر میگیرد که موجود را جانشین وجود میکند و انسان را به ورطة فراموشی و نیهیلیسم درمیغلتاند. هایدگر نیز با توسل جستن به هستیشناسی بنیادین خویش سوبژکتیویسم و ثنویت ذهن و عین را زیر سؤال میبرد و با الفاظی تند ماشینیسم و علمزدگی را به نقد می کشد(پدرام،80:1383).
داوری که به شدت متأثر از آرای هایدگر است، غرب را نماد خِردی شیطانی میداند و به همین جهت به هیچ یک از ایدئولوژیهای غرب اعتنایی نمیکند و غرب را شیطان مستکبری میداند که از آن میباید به خدا پناه برد ( داوری،1361: 31).
داوری با نقد تکنولوژی مدرن، آن را در مقابل انقلاب اسلامی قرار میدهد و بر این نکته تأکید میکند که اگر علم و تکنیک و ترقی مخالف اسلام و انقلاب اسلامی و مانع برقراری اسلام است باید با آن به مخالفت برخاست (داوری،1361: 265).
او با نگاه فلسفی و به پیروی از آرای اشپنگلر، فوکو، ... بحران کنونی غرب را بحران تفکر میداند و بر این باور است که تمدن غرب به تمامیت خود رسیده و دچار بحران است و به همین اعتبار بحران تفکر در غرب نشانة انحطاط آن و آغاز تمدنی دیگر است (داوری، الف1379: 12).
او غرب را نماد دوگانگیها و تقابلها میداند و همین دوگانگی، مهمترین مؤلفهای است که او برای فرهنگ ما قائل است، دوگانگیای که وحدت و یکدستی را از ما و تاریخ ما ستانده است و بشر به جای توجه به هستی اصیل، گرفتا روزمرگی و ماشینیسم شده است (داوری،1363: 5).
داوری ماکیاولی را در تاریخ اندیشة غرب فرد بسیار مهمی میداند و او را پیشقراولی قلمداد میکند که دروغگویی، دغلکاری، آدمکشی و فرصتطلبی لب لباب آن است (داوری، 1373: 101).
او حتی افرادی چون گالیله، برونو و توماس مور را از جمله عالمان و اندیشمندانی میداند که صاحب و مالک عقل خودبنیاد بودهاند و این عقل و تفکر که با دوگانگی میان انسان و جهان همراه است، تفکری را پیش میآورد که بر اثر آن علم فیزیک- ریاضی مَثَل اعلای علم شده است، چنانکه کمال آدم را در نسبت با این علم میسنجد (داوری،1373: 309).
اگر فیلسوفانی چون هابرماس مدرنیته را پروژهای ناتمام میدانند که با تقویت وجه گفتمانی آن میتوان به آیندهاش امیدوار بود، داوری بهعکس، در قامت یک فیلسوف سازهشکن همچو پستمدرنها، پایان مدرنیته را اعلام و راه را برای نوعی تفکر شهودی و شرقی باز میکند. داوری متأثر از هایدگر رسیدن به حقیقت را از طریق گذار از هستی غیر اصیل به هستی اصیل میداند و بر این باور است که شرق را با روشهای پژوهش و به طور کلی با علم حصولی نمیتوان شناخت (داوری، 1357: 41).
وی گرچه مخالف غرب بهمثابه یک کل یکپارچه است اما در نهایت معتقد است که ما را از غربزدگی رهایی نیست. اما غربزدگی مراتبی دارد و نباید در جهل مرکب پایینترین مرتبههای غربزدگی باقی ماند، بلکه باید کوشید که به آگاهی رسید. آگاهی از غربزدگی الزاماً برون شدن از آن نیست، اما دستکم از واماندگی در نظر و عمل که نتیجة جهل مرکب است خلاصمان میکند (داوری،12:1357).
به همین اعتبار او تمدن غرب فعلی را نسبت به قرن نوزدهم بسیار متفاوت میبیند و عقیده دارد که در غرب تحول بزرگی در شرف وقوع است و بنیادهای تجدد سست شده و غرب در جستجوی راه تازة تفکر و تفکر آینده است، و این نکته را نیز از نظر دور نمیدارد که آنچه در باب آثار و عوارض انحطاط غرب گفته میشود، مزیتی را برایمان اثبات نمیکند (داوری، 1357: 99 ).
حملات داوری به غرب و مبانی هستیشناسی آن به چند گزینة مشخص محدود نمیشود و او روشنفکری به معنای سکولار آن را رد میکند و معتقد است که روشنفکری به معنای سکولار آن با دینداری جمع نمیشود و اسلام بهعنوان یک دین جامع و کامل نه با سرمایهداری موافقت دارد و نه با سوسیالیسم سازگار است (داوری، 1361: 153).
به نظر میرسد منظومة فکری داوری شباهتهای غریبی با آرای مارتین هایدگر دارد و بیشتر عبارات داوری در راستای تأیید وتکریم افکار فیلسوفانی چون هایدگر است. هایدگر نیز همچون داوری بر این باور است که در جهان حاضر این انسان نیست که بر تکنولوژی سوار است بلکه این تکنولوژی است که بر انسان سوار است و مراد از تکنولوژی نه ابزار صرف بلکه شیوة تفکری است که انسانها را تبدیل به عدد و رقم میکند و از مظاهر این عقلانیت تکنولوژیک، سرمایهداری، ماشینیسم و کالایی شدن همه چیز است. هایدگر با وقوف به این مصائب و بحرانهای بنیانکَن قصد دارد طرح جدیدی دراندازد. وی در طرح جدید خویش، اصالت هستی را به جای اومانیسم و سوبژکتیویسم مطرح میکند و از نظر او اصیل بودن و اصالت هستی همان اصیل زیستن است (Heidegger,2002:112).
واضح است که منظومة فکری رضا داوری نیز همچون هایدگر در راستای ستیز با ثنویت ذهن و عین و گذار از معرفتشناسی به هستیشناسی است و اینجاست که زبان جایگاه والایی در اندیشة هایدگر پیدا میکند. زبان از دیدگاه هایدگر امری وجودی است و این نگاه به زبان با دیدگاه هابرماس تفاوت ماهوی دارد که زبان را از منظر اجتماع مورد بررسی قرار می دهد (Heidegger, 1962:6) . هایدگر معتقد است مادامی که زبان گرفتار هستی غیراصیل و به عبارتی «موجود» است نمیتواند رهاییبخش و راهنمای انسان به سمت وجود -هستی اصیل- باشد. به همین اعتبار است که بنمایة تفکر هایدگر و داوری ستیز با سوبژکتیویسم دکارتی است که از زمان افلاطون به بعد و در آثار متفکرانی چون دکارت، کانت و حتی پستمدرنها خودنمایی میکند (صافیان، 1373: 38).
داوری که منتقد سرسخت غرب بهمثابه یک کل یکپارچه است بر این نکته پای میفشارد که کسی که میخواهد به ماهیت غرب پیببرد، باید در عمق فلسفه و مخصوصاً در تفکر دکارت و کانت و هگل و نیچه که مظاهر تاریخ جدید غرباند نفوذ کند. غرب یعنی فلسفه و هنر غربی و هر چه از علم و تکنیک و معاملات و مناسبات و قوانین و سیاستها و ایدئولوژی در غرب میبینیم همه فرع فلسفه و هنر است (داوری، 1384: 103).
گرچه او بارها علیه غرب و مبانی فلسفی و هستیشناسانة آن میتازد اما در بسیاری مواقع نیز نومیدانه به این نکته اشاره میکند که ما را از غربزدگی رهایی نیست و تمام عالم در عصر کنونی غربزده است و تمامی اقوام در راه غرب هستند (داوری، 1357: 141).
داوری غربزدگی را به دو نوع فعال و منفعل تقسیم میکند و غربزدگی مردم اروپای غربی، آمریکای شمالی و روسیه و ژاپن را غربزدگی فعال و غربزدگی جوامع عقبمانده و جهان سومی را غربزدگی ناقص و منفعل میداند و بر این باور است که باید از این غربزدگی منفعل رها شد (داوری، 1357: 144).
در نظام فکری داوری تجدد اساساً امری بیمعنا و مهمل است که عاقبتی جز نیهیلیسم ندارد چراکه انسان به قول نیچه وقتی خدا را میکشد و جانشین خدا میشود به دلیل اصل تناهیت و فناپذیری نمیتواند نقش خداوند را بهمثابه یک هستی هوشمند و بیکران ایفا کند. از این رو، انسان عصر جدید دچار نیهیلیسم و آشوبی میشود که حد یقفی را نمیتوان برای آن متصور بود (داوری، 1363: 143).
داوری آزادی غربی را مبتنی بر سکولاریسم و محدود به آن میداند و اهمیت چندانی برای آن قائل نیست و همة خصایصی را که به غرب نسبت میدهد به این آزادی نیز تعمیم میدهد و مدافعان آزادی و حقوق بشر را انسانهای شیطانمحوری میداند که سعی دارند پایههای دینی جامعة اسلامی را سست نمایند و عموم جامعه را به سمت انحطاط و قهقرا سوق دهند (داوری،1373: 24).
از منظر داوری جهان امروز گرفتار نقصان و زیانکاری است و بشر باید به چیزی که در فطرت خود به آن احتیاج دارد و از آن دور شده است بازگردد. سرگردانی بشر به سبب همین دوری است و انقلاب آینده بازگرداندن بشر به جوهر انسانی یا به قول هایدگر همان هستی اصیل است. با این فکر است که میتوان در مقابل عالم موجود ایستاد (داوری، 1373: 403).
داوری، روشنفکرانی را که نگاه خطی و تکاملی به تاریخ دارند و تنها راه توسعه را اضمحلال سنت و پذیرش بردهوار مدرنیته میدانند تمسخر میکند و دائمی بودن تجدد را زیر سؤال میبرد و غرب را غروب حقیقت و مطلع ماه علم میانگارد و اصرار دارد که با دروغ و فریب نمیتوان به عالم راستی و درستی و مهر و معرفت رسید. داوری متفکری انقلابی است و مراد او از انقلاب الزاماً انقلابی سیاسی نیست بلکه انقلابی اخلاقی و انسانی است که در پی آن نظمی میآید که نه به نظم قبل از تجدد میماند و نه مانند نظم تجدد بر اصل غلبه استوار است (داوری، 1389: 68).
این متفکر ایرانی دستاوردهای اجتماعی-سیاسی غرب را حقیقی نمیداند و همة ایسمهای غربی از نازیسم و فاشیسم گرفته تا سوسیالیسم و لیبرالیسم را شکست خورده میداند و بر این باور است که این آزادی که غربیان مدام آن را در بوق و کرنا میکنند مرگی است در محلة آزادی و این آزادیها وسیلة تحقق اهداف و مطامع قدرتهای مستکبری است که از این آزادیها برای نابودی ابنای بشر و محیط زیست و امثال آن بهره میجویند (داوری، الف1379: 12).
او برای اثبات مدعای خویش مبنی بر فقدان آزادی در غرب بر این نکته انگشت میگذارد که در دنیای مدرن آزادی در دینداری وجود ندارد چراکه آرای امثال کییرکگور تحمل نشدند و درست است که هیچ مقام رسمی مانع نشر اقوال کییرکگور نشده اما وقتی آرای همگانی چنان قوی باشد که نگذارد قول و فعل خلاف رسم و عادت ظهور و بروز جدی داشته باشد، دیگر از آزادی سخن نمیتوان گفت. بهویژه آنکه قهر افکار همگانی چنان است که نه فقط مانع اظهار آرای مخالف میشود بلکه اشخاص را همسان و همانند میسازد (داوری،الف 1379: 39).
واکاوی سیر تطور و دگردیسی در آرای رضا داوری
گرچه داوری در بیشتر آثار خویش تجدد را به نقد میکشد اما در آخرین آثار منتشرشدهاش ازجمله دربارة علم، دربارة غرب و خرد، فرهنگ وآزادی میکوشد مطالب را به صورت مباحثه پیش ببرد و حتیالمقدور توضیح کافی بیاورد واستدلال کند. او در این سه اثر با زبانی روشنتر، غیرسیاسیتر و واقعبینانهتر سخن میگوید. درکل داوری در این سه اثر رویکردی پستمدرن دارد و در جاهایی به این رویکرد تصریح و آن را توجیه میکند: «در شرایط کنونی فلسفهای که میتواند کموبیش راهگشای غربشناسی باشد، مباحث پسامدرن است» (داوری، 10:1378). البته داوری، اندیشههای پستمدرن را به تفکر معنوی و قدسی آینده و شرق پیوند میدهد و میگوید: «تفکر پستمدرن تفکر آمادهگر است. در دورة آمادهگری رجوع به شرق و بازگشت به کلمات آموزگاران تفکر قدسی و معنوی، ما را به سوی روشنگاه عالم آینده راه مینماید» (داوری، 7:1378). داوری این بار با لحنی آرام در باب غرب سخن میگوید و این نظر را در خصوص شرقشناسی مطرح میکند: «بعضی مطالب فلسفی در زبان معمولی، معنی دیگری پیداکرده است. چنانکه فیالمثل وقتی گفتهام که پیدایش و بسط شرقشناسی متناسب و متناظر با گسترش و افزایش قدرت استعماری غرب بوده است، کسانی پنداشتهاند که من همة شرقشناسان را عامل استعمار و مأمور دستگاههای اطلاعاتی غرب دانستهام و حال آنکه نه فقط چنین معنایی مراد نکردهام بلکه آن را نادرست و حتی خطرناک میدانم» (داوری،7:1378). وی در آثار جدید خود دربارة عین فساد دانستن غرب میگوید: «غرب نه مجموعة بدها وخوبها است و نه یکپارچه خوب یا بد، بلکه غرب یک عالم است و عالم پر از امکانهاست، منتهی در هر عالمی امکانها و حدود آنها متفاوت است، ساکنان عالم غرب با این امکانها که فکر و عملشان را راه میبرد سر و کار دارند» (داوری،8:1378). گرچه داوری به عناصر و دقایقی چون «کور شدن چشم غربی» و «پایان بسط تاریخ غربی» (داوری،19:1380) ایمان و اعتقاد وثیقی دارد اما درآثار متأخرش از سهلگیری و خوشباوری دور شده و بعضی مشکلات را دریافته است: «در شرایط غلبه و قهر و استیلای عالم غرب، شاید تجدید عهد دینی به تطبیق دین با رسوم ظاهر عصر و آشنایی و انس با تفکر گذشته به تبعیت از صورت متعین و مشهور آرای بعضی متفکران مبدل شود و بدینسان فرهنگ غالب از سعی اهل نظر نیز سلاحی برای تهاجم بیشتر سازد»(داوری،93:1380). داوری در خصوص کاربست تکنولوژی نیز سخنان بدیعی را مطرح میکند و میگوید: «ما نمیتوانیم از توسعة تکنیک روی بگردانیم و علم تکنولوژیک را رها کنیم بلکه برای رسیدن به درجات عالی لازم است که ازعلمزدگی و تکنیکزدگی رها شویم» (داوری،ب49:1379). او همچنین در جای دیگری میگوید: «متأسفانه در سالهای اخیر در کشور ما، اومانیسم و سوبژکتیویسم احیاناً طوری تفسیر شده است که گویی هر چه در هنر و فلسفه و علم و سیاست و تکنیک و قانون در غرب پدید آمده برای ارضای امیال و هوسها و شهوتها بوده است. مگر ممکن است مردمی با بیاعتقادی و لا ابالیگری و راحتطلبی و نفسپروری نظمی پدید آورند که در همه جای روی زمین مستقر شود یا همة جهانیان آن را میزان نظم و نظم مطلوب خود بدانند یا در حسرت آن باشند» (داوری، ب1379: 100). به نظر میرسد آثار متأخر داوری، بیان پختة اندیشههایی است که از سرد وگرم زمانه گذشتهاند. این اندیشهها، به اعتباری، هیچ یک جدید نیستند اما اندیشه و بیان جداییناپذیرند و بر این اساس اندیشههای او نیز در این آثار پختهترند. به اعتباری داوری صرفاً به دستاوردهای فکریاش در مهمترین اثرش وضع کنونی تفکر در ایران بازگشته است، اما این بار آن دستاوردها را با زبان و بیانی متناسب با روز و البته با جسارتی کمتر از روزگار جوانی بازگفته است. با این همه، آنچه در اندیشة داوری همواره ثابت مانده است بحران غرب و انحطاط آن است.
بررسی تأثیر منظومة فکری احمد فردید بر اندیشههای رضا داوری
بدون شک احمد فردید جزو معدود فیلسوفان مدرن تاریخ معاصر ایران است که با نگاهی فلسفی و رویکردی هرمنوتیکی متأثر از آرای پدیدارشناسانة هایدگر، غرب را بهمثابه یک کل یکپارچه رد میکند و با بهرهگیری از حکمت انسی ابنعربی و نظریة علمالاسماء افق جدیدی را در تاریخ تفکر در ایران معاصر میگشاید. فردید فیلسوفی شفاهی است و آثار مکتوبی از او بجای نمانده است و به همین دلیل سنجش غنای علمی آثار او کاری بس دشوار است. فردید همچون هایدگر عقلانیت تکنولوژیک و سوبژکتیویسم را نقد میکند و موضع سرسختانهای علیه لیبرالیسم و اومانیسم میگیرد و ترس خود را از به روی کار آمدن بورژوازی پنهان نمیکند و مصداق عینی تفکرات لیبرالی را کارل پوپر میداند و نظریة مهندسی تدریجی پوپر را به چالش میخواند (فردید،الف 1381: 37) .
فردید متأثر از هرمنوتیک فلسفی هایدگر و امتزاج آن با عرفان نظری و نظریة علمالاسماء ابنعربی، تاریخ را مجموعهای از تجلیهای ادوار میبیند که هر دورهای مظهر اسمی است و از نظر او ما در دورهای هستیم که اسم الهی از جهان رخت بربسته است چراکه غرب از طریق متافیزیکاش بر همه جا سیطره یافته است (مددپور، 1378: 25-20).
از نظر فردید غربزدگی حوالتی تاریخی یا نوعی تقدیرگرایی تاریخی است. اینکه ما دچار امتناع شدهایم یا به تعطیلات رفتهایم در واقع یک تقدیر است. نگاه عرفانی به تاریخ باعث شده است که وی آن را مظهر اسماء الهی بداند. در نظرگاه فردید تاریخ ظهور اسم است و انسان مظهر اسماء است و انسان است که وقت و تاریخ دارد. همانگونه که خلقت ظهور اسماء است و انسان کامل اسم جامع حق، تاریخ نیز دورههایی دارد و صورت نوعیة هر دورة تاریخی، مناسباتی است که بر تمام شؤون فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن دوره حاکم است. او متأثر از هایدگر این دوره از تاریخ را مظهر ظهور و بروز عقلانیت تکنولوژیک و سوبژکتیویسم غربی میداند و همچون هایدگر در پی رجعت به نوعی هستی اصیل است (رجبی، 1372: 24-18).
داوری نیز مانند فردید سوبژکتیویسم و غرب بهمثابه یک کل یکپارچه را رد و طرد میکند و توسعة غربی را همچون احمد فردید توسعة شیطانی و خلاف اصول حقة الهی میداند. او در جای جای آثارش نظیر استاد خویش، فردید، بیش از هر چیز بر این سؤال اصرار دارد که آیا مقصد، توسعه است؟ و به این سؤال جواب میدهد و میگوید: «برای اینکه در معاش و مصرف و حتی در تعیین نیازمندی، نیازمند غرب نباشیم باید طرح جامعهای را انداخت که در آن جای هر چیزی و منجمله جای توسعه معین باشد و مردم در آن جامعه احساس کنند که در خانه و با یار و دیار خود هستند» (داوری،1372: 9).
گرچه داوری همچو فردید با عباراتی تند ماهیت غرب را از بیخ و بن به چالش میخواند اما آنگاه که سخن به مشخص کردن موضع خود در قبال توسعه میرسد بر این نظر است: «من فعلاً راهی جز راه برنامهریزی توسعه سراغ ندارم و دیگر اینکه من وضع موجود عالم و کار و بار و رسم و راه آن را صرفاً بهعنوان یک امر ناگزیر در دوران فترت میبینم اما نمیخواهم به آن تعلق داشته باشم و آن را توجیه کنم» (داوری،1375: 157).
فردید نیز که مراد داوری است صورت غالب در عصر جدید را حاکمیت اومانیسم میداند و در این باره میگوید: «صورت غالب در تمدن کنونی جهان صورت اومانیسم است و امتیاز میان تمدن اقوام مختلف به صورت یا صورتهای تمدن گذشتة آنهاست که هم اکنون به ماده تبدیل شده است. آنچه فعلاً در همة جهان اسم الاسماء است اومانیسم غرب است و این اومانیسم که ادبالدنیا است حوالت تاریخی است و اگر گفتگویی از این هم میشود مبنایش همین ادبالدنیای خودبنیادانه است» (فردید، ب1381: 37-36).
پس از دیدگاه فردید که متأثر از هرمنوتیک فلسفی هایدگر است هر دورهای مظهر اسمی است؛ به عبارت دیگر دارای یک حوالت تاریخی است و علمالاسماء روزگار کنونی، مدرنیته است که نماد نفس اماره و دیوزدگی است که باید به جنگ آن رفت. از منظر فردید خدای مارکس و خدای لیبرالها هیچ تفاوتی با هم ندارد و او در این باره میگوید: «خدای مارکس خدای طاغوت است که خودش باشد، خدای بازرگان طاغوت است و حتی از مارکس بدتر زیرا او میگوید خدا نیست کدام خدا، بازرگان میگوید خدا هست اما کدام خدا» (فردید،الف1381: 75-74).
فردید هر آن کس را که به طور کلی به نقد غرب و دنیای متجدد نپردازد نفی میکند و با تعابیر عرفانی- فلسفی خودش از نظریة سیاسی امام خمینی، یعنی ولایت فقیه دفاع مینماید و با نگاهی آخرالزمانی ظهور امام زمان را قطعی میداند که در آن هنگام تمامی مظاهر طاغوت و مدرنیته برچیده میشود و حقیقت اصیل جای غیراصیل را میگیرد. موضعگیری فردید در خصوص انقلاب صبغهای فلسفی به خود میگیرد و میگوید: «انقلاب اسلامی آغاز تعرض شرق علیه غرب و روی کردن شرق به تفکر معنوی بود» (مددپور، 1372: 5).
داوری عموم آرای فردید در خصوص غرب را تکرار میکند اما نقاط افتراقی هم میان اندیشة این دو متفکر وجود دارد. فردید روشنفکریِ دینی، حکمت متعالیة ملاصدرا و اساساً هرگونه یونانزدگی و مکتب سینوی را رد میکند و این در حالی است که داوری از تفکر صداریی و فارابی دفاع میکند.
فردید بر خلاف داوری اندیشة اندیشمندانی چون فارابی و ملاصدرا را ملهم از فلسفة یونانی و مظهر طاغوت و نفس اماره میداند ولی داوری در این خصوص با فردید اختلاف پیدا میکند و به میزان چشمگیری از استاد خویش فاصله میگیرد. فردید حتی تا آنجا پیش میرود که با منطق و استدلالورزی به سبک یونانیاش مخالفت میکند و میگوید: «در منطق انسان هر باطلی را حق نشان میدهد و ثابت میکند» (فردید،الف1381: 184). بالاخره اینکه به نظر میرسد فصل مشترک اندیشة داوری و فردید، ذاتگرایی،ستیز با سوبژکتیویسم وگرایش به احیای سنتهای نهفته است.
واکاوی نزاع هایدگریها و پوپریها در ایران معاصر
با پیروزی انقلاب اسلامی و نضج گرفتن تفکرات ایدئولوژیک و انقلابی، دو نحلة فکری در برابر هم صفآرایی نمودند. مهمترین متفکری که تا حد بسیاری آرای کارل پوپر را بازتاب میداد عبدالکریم سروش بود. سروش بر خلاف رضا داوری که فردیدی محسوب میشود، بهشدت با نظری کلانگارانه نسبت به غرب که آن را تماماً یا به یک چوب میراند و یا بهکلی سر توافق برای آن تکان میدهد، مخالفت میورزد. بدینسان، سروش از آزادی غربی به صورت تلویحی دفاع میکند و آزادی را مقدمة فردیت و استقلال انسان میداند و انسانهای استقلالخواه را انسانهایی آزادیخواه معرفی میکند (سروش ،الف1374: 57).
داوری بر خلاف سروش به آزادی غربی، لیبرالیسم و حقوق بشر غربی میتازد و پایان تجدد را اعلام میکند و دربارة نسبت شرقیان با تجدد میگوید: «اکنون هم با تجدد فعلی سر و کار داریم و هرچه از تجدد بتوانیم اخذ کنیم، ناگزیر باید از تجدد کنونی، یا از وضع کنونی تجدد باشد، اما اکنون تجدد در بحران است و ما نیز نمیتوانیم بحران آن را کنار بگذاریم و مرحلة پایانی تجدد را مبری از بحران اخذ کنیم» (داوری، ب1379: 111).
سروش که متأثر از آرای کانت است بر این باور است که دین نیامده است تا دنیای مردم را بسازد بلکه دین برای رستگاری اخروی انسانها و سعادت ابدی آنها میتواند کارگر باشد. به نظر وی دین برای خدا و آخرت آمده است و بدین سبب با دین حداکثری که در مقابل مکاتب دنیوی قرار میگیرد و قصد سامان دادن به همة شؤون دنیوی انسانی را دارد سر مهر ندارد. او می گوید: «روشنفکری دینی ما تاکنون در پی آن بوده است که دین را به کار دنیا بزند و یا خورد دنیا سازد، باید از این پس در پی بیرون آمدن دین از چنگال دنیا و دنیاداران باشد» (سروش، ب1374: 54).
داوری علیه تمامی مبانی و اصول غربی موضعگیری میکند و بر این باور است که آزادی مد نظر سروش و کارل پوپر، آزادی شیطانی است. او لیبرالها را به سبب عدم توجه به عدالت ملامت میکند و تجددگرایانی همچون سروش را که متأثر از پوپر هستند نقد میکند و مینویسد: « یکی از مسائلی که مطرح کردهاند این است که تاریخ ما در دو سه قرن اخیر به مرحلة انحطاط رسیده است، یک طایفه راه نجات را در تفسیر عصری دین و برقراری دمکراسی میبیند و بعضی دیگر معتقدند که تا به وضع انحطاط و فلکزدگی خود آگاهی پیدا نکنیم، طریق بیرون شدن از انحطاط گشوده نمیشود. این هر دو گروه از تجدد دفاع میکنند» (داوری، 1378: 4).
بنابراین داوری برخلاف سروش که از تجدد و مدرنیته دفاع میکند به جنگ این مفاهیم میرود و اسلام مورد نظر سروش را اسلام قلبشدهای معرفی میکند که قصد ساختارشکنی از دین دارد. داوری در کتاب فلسفه در بحران و همچنین کتاب سیری انتقادی در فلسفة کارل پوپر، رواج اندیشة پوپر در ایران را مسئلهای اصالتاً سیاسی و نه فلسفی میداند و کارل پوپر را فیلسوفی میانگارد که با وجود مطرح کردن ابطالپذیری به جای اثباتگرایی، همچنان از منطق پوزیتیویسم و تجربهگرایی دفاع میکند و به جنگ آموزههای متافیزیکی و ربانی میرود (داوری، 1373: 58). سروش که مبدع نظریة «قبض و بسط تئوریک شریعت» و «صراطهای مستقیم» است معتقد است که اسلام به مفهوم ثابت و قطعی خود است و این فهم بشری است که به یک معرفت بشری سیال منجر میگردد که با آن دین فهم میشود و نتیجتاً فهم از دین قطعی و ثابت نیست و صحبت از قطعیت فهم دین در بند کشیدن دین است و بنابراین صحبت از فهمِ بهتر است نه فهم قطعی (عربی زنجانی، 1379: 42).
اینجاست که سروش صراطهای مستقیم را مطرح و رقبای جدی و جدیدی برای دین معرفی میکند که هر کدام نیز ادعای به سعادت رساندن ابنای بشر را دارند و تا اندازهای نیز موفق شدهاند. این دیدگاه سروش در بسط تجربة نبوی شکل جدیدتری به خود میگیرد. او برخلاف قبض و بسط تئوریک شریعت، خود دین و وحی را امری تاریخمند میداند که در نهایت موجب ساختارشکنی از متن مقدس میشود (سروش،1378: 76).
داوری بر خلاف سروش سوبژکتیویسم و پوزیتیویسم را به چالش میخواند و بر آن است تا با توشهگیری از متون دینی راه جدیدی را برای اندیشیدن صحیح نشان دهد و به همین اعتبار سروش را مورد مذمت میکند و به او این نکته را یادآور میشود که حساب علم و تکنولوژی را از کلیت و تمامیت غرب نمیتوان و نباید جدا کرد (داوری، 1373: 101).
همان طور که اشاره شد سروش به مدرنیته و مبانی جداییناپذیر آن از جمله آزادی، اومانیسم، تجربهگرایی، حقوق بشر و... باور کامل دارد و بر این باور است که این مدرنیته نیست که باید خود را با دین هماهنگ کند بلکه این دین است که باید خود را با مدرنیته هماهنگ کند. نگاه سروش به دین اخلاقی و طریقتی و عرفانی است نه شریعتمدارانه. وی سعی دارد دین را لاغر کند و به همان نسبت ملیگرایی و مدرنیسم را فربهتر نماید. او در جایی در این خصوص میگوید: «ایرانیت و قومیت در هاضمة دینی یا غربی هضم نشد و بسیاری از آداب و رسوم پیشین قومی ما همچنان جاری و زنده ماند. بهویژه زبان فارسی که از مهمترین ارکان مقوم قومیت ماست بهخوبی زنده است» (سروش،1371: 59).
سروش یک بهاصطلاح نومعتزلی است که سعی دارد با وامگیری از آرای پوپر و نظریة ابطالپذیری او نظریة قبض و بسط تئوریک شریعت را مفهومسازی کند و همزمان با رجعت به غزالی و آرای عرفایی چون مولانا نقش اخلاق را در یک جامعة دینی برجسته نماید. تناقض اساسی در آرای سروش همانا جمع غزالی و کانت است، چراکه غزالی علیه فلسفه شورید و فلسفیدن را به مسلخ برد و این در حالی است که سروش خود را وامدار مدرنیته و متفکران مدرنی چون کانت و پوپر میداند و این فیلسوفان طرفدار عقلانیتاند. البته خود سروش سعی در آشتی دادن میان این تناقضات دارد و در کتاب رازدانی، روشنفکری و دینداری میگوید: «ما باید بین این سه فرهنگ ایرانی، اسلامی و غربی، اگر قابلیت داریم آشتی بدهیم. در این آشتی دادن هم باید از پارههایی توبه کنیم و هیچ کدام را به طور دربست، درست فرض نکنیم. آن فکر که گوید یکی را باید گرفت و دو تای دیگر را در پای او قربانی کرد، خواه از سوی مدافع فرهنگ غربی باشد، خواه مدافع فرهنگ دینی، خواه مدافع فرهنگ ملی، از بن خطاست» (سروش، 1371: 115-113).
اما داوری در این خصوص مثل سروش نمیاندیشد و با نگاهی کلگرایانه در پی تأسیس جامعهای اسلامی است. او در پاسخ به اینکه اهداف استراتژیک جامعة اسلامی بر چه پایهای میتواند باشد میگوید:
«اساس مدینة اسلامی توحید است و با تسلیم به توحید تمام غایتها منتفی میشود و بشر غایتی جز رجوع به پرودگار خویش ندارد. غایت جامعه و مدینة اسلامی تحقق اسلام است و این در صورتی است که دست و زبان مردم به فرمان حق تعالی بگردد. اما شرط این امر آن است که اساس مدینة کنونی که عین خودپرستی و بشرمداری است در هم ریزد و اساس مهر و معرفت گذاشته شود. توقع اینکه اسلام را بتوان به نظام غالب در عالم کنونی وصله کرد درست نیست. نظام کنونی باید در توحید مستحیل شود و همه چیز در سایة توحید قرار گیرد» (داوری،1373: 132).
دغدغة اصلی داوری این است که جوهر افولیابندة غرب بهویژه مدرنیته را عریان سازد و به پیروی از هوسرل چنین میانگارد که عصر روشنگری به نام علم با زیرکی و شیطنت فلسفه را اسیر ساخته و به شیوة دکارتی آن را تابع روش و علم کرده است (بروجردی،239:1384). داوری تحلیل میکند وقتی تفکر به صورت فلسفه ظهور کرد، نطفة علم تکنولوژیک را در خود داشت. بنابراین در تاریخ جدید غرب، بشر دیگری پدید آمد که خود قانونگذار بود و به اقتضای امکانات و حوایجی که در هر جا و در میان هر قوم و طایفه و در هر گروه بود وضع قانون کرد. به همین اعتبار قانون صورت بشری پیدا میکند و در سیاست وحکم و قضا و علم و درس و مدرسه و در همه جا قدرت بشر ظاهر میشود (داوری، 1359: 18).
این در حالی است که سروش بر پذیرش غرب بهعنوان یک کل تصریح میکند. پذیرش ارکان اصلی تشکیلدهندة مدرنیته، شامل عقلانیت، علم، ترقی و سکولاریسم اجزای لاینفک منظومة فکری سروش است. تکیة او بر عقلانیت در روش علمی و اهتمام او به ایجاد گرایش سکولار در مذهب از طریق بهکارگیری آگاهانة فلسفة تحلیلی و تأکید بر کثرتگرایی و دمکراسی لیبرال، او را در زمرة تجددطلبان دستگاهمند قرار میدهد.
گرچه سروش و داوری متعلق به دو نحلة فکری متفاوت وحتی متضادند اما در یک امر مشترکاند و آن هم نگاه دوگانهانگارانة این دو متفکر معاصر است. در پروژة سروش آنچه جلب نظر میکند پذیرش تامّ مدرنیته و ایجاد دوگانه سنت - مدرن است که این در واقع درافتادن در وادی نظریههای نوسازی است. در منظومة فکری داوری هم بر خلاف سروش، مدرنیته است که به مسلخ میرود و در هر گونه امکان آشتی میان سنت و مدرنیته منتفی میشود (پدرام، 1383: 1373).
جان کلام اینکه، سروش یک نواندیش دینی است که از پایگاه مدرنیته دین را نقد میکند و اسلام فقاهتی و ایدئولوژیک را رد مینماید و دیدگاهی عرفانی و اخلاقی به دین دارد. وی متأثر از آرای کسانی چون کواین و پوپر، نظریة «قبض و بسط تئوریک شریعت» را مطرح میکند. این تئوری در سیر تطوری خود به «بسط تجربة نبوی» ختم میشود که منجر به ساختارشکنی از متن مقدس میگردد به گونهای که در عمل نه با یک متن که با هزاران متن سر و کار داریم. سروش مخالف کلگرایی، مطلقگرایی، تاریخگرایی و یوتوپیانیزم است و پلورالیسم دینی را می پذیرد. اما داوری درست برعکس سروش قائل به نوعی ذاتگرایی و کلگرایی و یوتوپیانیزم است و از آرای فیلسوفان پستمدرنی چون هایدگر و فوکو در نقد مدرنیته دفاع میکند و پایان مدرنیته را اعلام مینماید و در پی نقد غرب بهمثابه یک کل یکپارچه است و در کسوت یک متفکر تجددستیز خواستار تحقق یک جامعة اسلامی است که ارزشهای اسلامی در آن متحقق شود. از این رو آرای او در مخالفت با نسبیگرایی و پلورالیسم معرفتشناسانه ارزیابی میشود.
نتیجه
رضا داوری یک از فیلسوفان مطرح در ساحت فکر و اندیشه در ایران بعد از انقلاب اسلامی بوده و از مکتب فردیدی بهرة فراوانی برده است. وی با روش فلسفی و متأثر از پدیدارشناسی هایدگر به تبیین و تحلیل غرب پرداخته است. به نظر او تجدد درختی است که از زمین غرب برآمده و همه جا را فراگرفته است. تنها راه برونرفت از تجدد این است که نهتنها شاخة تجدد که خود درخت تجدد باید ریشهشکن شود. داوری متأثر از فیلسوفان پستمدرن افول مدرنیته را اعلام میکند و به جنگ سوبژکتیویسم غربی میرود و در این راستا با روشنفکران سکولار که به جنگ سنت رفتهاند، به ستیز میپردازد. حقیقت امر این است که نقد رادیکال غرب آن هم با نگاهی فلسفی یکی از نکات داهیانه و باریکبینانة در منظومة فکری داوری است و انتقاد او از فرضهای هستیشناسانة تفکر غربی را نباید به سادگی نادیده گرفت. فراخوان او به فرارفتن از تجدد شایستة تفکرجدی است. اما این بدان معنا نیست که پیشفرضهای رنگارنگ او را باید بیچون و چرا پذیرفت. نقد دیگری که به منظومة فکری داوری وارد است این است که ردکردن سادة پوزیتیویسم و علوم جدید و بیاعتمادی کامل به آنها از سوی داوری راه به جایی نمیبرد. این علوم با پرسشهای منظم و دقیق خود بسیاری از ادعاهای فلسفی را باطل کرده یا به تجدید نظر واداشتهاند. فلسفه باید در برابر پرسشهای مهمی که علوم اجتماعی و طبیعی جدید برای آن ایجاد میکند تاب آورد.