نویسنده
استادیار الهیات دانشگاه پیام نور
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
According to our terminology, the mechanism people follow in moral judgments, which is far from the sayings and rules of moral philosophers, is folk morality. Above all, people in moral judgments regard human moral capacity and do not expect full morality of any one. People suppose that perfect moral life is an ideal which is beyond human abilities. This hidden presupposition forms the foundation of human moral behavior. On the other hand, it seems that the moral systems originating from moral philosophy have been constructed a priori and, assuming a perfect man, they expect people to become such a person. It seems that it is necessary for moral philosophers to change their way and begin speculation with respect to peopleâs moral capacities. In this paper, we argue that minimal ethical speculation increases the level of morality in society. The basis of this turn is new progresses and findings in the field of psychology and the connection between psychology and moral philosophy a connection which will be more and more important for moral philosophers parallel to scientific progresses. Of course, this is an immature idea and therefore confronts with some critiques.
کلیدواژهها [English]
قلمرو اخلاق از جملة مهمترین و پویاترین حوزههای فلسفی در روزگار معاصر است و این اهمیت بیش از همه، از فراگیری و عمومیت آن ناشی میشود. همة افراد جدای از شیوة زندگی (way of life) که برای خویش بر میگزینند، نسبتی با اخلاق پیدا میکنند. از این رو، اخلاق یکی از مولفههای زندگی روزمره است و عموم مردم با آن درگیرهستند. در مقابل، فلسفه اخلاق که تاریخی معادل تاریخ خود فلسفه دارد، همواره بر اساس پیشفرضی پیش رفته که کمتر مورد بررسی و نگاه نقادانه قرار گرفتهاست. اما در دهههای اخیر اینپیشفرضِِ در خفا مانده به امری پرسشبرانگیز بدل شده است. البته در این میان، نقش روانشناسی اخلاق بسیار مهم و تعیین کننده است. فلاسفة اخلاق، بی آنکه تصریحی بدان داشته باشند، پیشاپیش مفروض میدارند که همة آدمیان بایستی به لحاظ اخلاقی در راستای تبدیل شدن به قهرمان اخلاقی حرکت کنند. به بیان دیگر، گویی فلاسفة اخلاق به طور پشینی الگویی از انسان کاملاً اخلاقی ترسیم میکنند و انتظار دارند که تک تک انسانها چنان الگویی را محقق سازند، چیزی شبیه مدینة فاضلة اخلاقی. اما بر چه مبنایی باید گفت که افراد بایستی خود را با تعالیم فیلسوفان اخلاق وفق دهند و چرا تاکنون، این ایده جایگاه چندان در خوری پیدا نکرده است؟ آیا فیلسوفان اخلاق نیز باید به آنچه که در زندگی اخلاقی انسانها میگذرد، نظری دقیق بیندازند؟ شاید در این باره چیزی برای آموختن وجود داشته باشد و شاید تجدید نظری در آن پیشفرض رخ دهد، در این مقاله با نگاه نقادانه به پیشفرض مذکور، خواهیم کوشید تا به این دو پرسش پاسخ دهیم که (الف) تودة مردم بر اساس کدام معیار در باب اخلاقی بودن یا نبودن افراد و یا افعال قضاوت می کنند؟ (ب) فلسفه اخلاق باید چه نسبتی با اخلاق عامیانه داشته باشد؟
تعریف اخلاق عامیانه
توده مردم، بی آنکه لزوماً آموزشی در قلمرو فلسفه اخلاق دیده باشند، در زندگی روزمره افرادی را که با آنها در تعامل مستقیم و غیر مستقیم هستند، از حیث اخلاقی دسته بندی کرده، مورد قضاوت قرار میدهند و در این میان، به ظرافت، میان قضاوت در باب اخلاقی بودن یک عمل و اخلاقمند بودن فاعل آن عمل تفکیک قائل میشوند. به بیان دقیقتر، برای توده مردم فرد میتواند در دستة افراد اخلاقمند قرار بگیرد، بیآنکه لزوماً همة افعال وی جزء افعال اخلاقی تلقی شود.
تعبیر اخلاق عامیانه (folk morality)، چندان رواجی در قلمرو فلسفهی اخلاق ندارد، ولی به نظر میرسد که میتوان با الهام گرفتن از اصطلاح «روانشناسی عامیانه» و یا «معرفتشناسی عامیانه»، چنین تعبیری را در قلمرو اخلاق نیز وارد ساخت. در روانشناسی عامیانه «صحت و درستی برساختن باور و سایر مقولات عامیانهی ذهنی، مفروض گرفته میشود» (Goldman, Simulating Minds: 7). معمولاً روانشناسی عامیانه به مثابة چارچوب مفهومی تلقی میشود که افراد معمولی، برای تبیین و پیشبینی رفتار و حالات ذهنی خود و دیگران از آن استفاده میکنند. «روانشناسی عامیانه عبارت است از خزانة مفاهیم ذهنی مردمان عادی، صرفنظر از اینکه این خزانه مستلزم یک نظریه ای باشد یا نباشد»
(Goldman, Simulating Minds:347). حال با الهام از تعریف اخیر، ما اخلاق عامیانه را چنین تعریف میکنیم: اخلاق عامیانه عبارتست از الگو و ساز و کاری که تودهی افراد، قضاوتهای اخلاقی خود را بر مبنای آن انجام میدهند. شیلی کیگین در کتاب مبسوط خود، حدود اخلاق (The Limits of Morality) ، از تعبیر اخلاق متعارفordinary ethics) ) استفاده میکند. وی این تعبیر را به معنایی تقریباً متفاوت با چیزی به کار میبرد که ما از اصطلاح اخلاق عامیانه اراده می کنیم. به زعم او، مضمون اخلاق متعارف این است که «اخلاق مرا مجاز میدارد تا همه کارهایی را که مورد علاقه من هستند، انجام دهم، اعم از امور مربوط به رفاه شخصی و یا رفاه جمعی» ((Kagan,1991: 3؛ و اما تعریف میک مارتین از اخلاق متعارف به برداشت ما نزدیکتر است: «اخلاق متعارف عبارت است از: مجموعة معیارهایی (Standards) که افراد در زندگی شخصی و غیرحرفهای خود به کار میبندند»
(Martin, 1981: 631). و مراد ما از اخلاق عامیانه عبارت است از مکانیزیم و معیاری که توده مردم در قضاوت در باب اخلاقی بودن فاعلهای اخلاقی و نیز تعیین حدود و ثغور افعال اخلاقی به کار میبندند. اخلاقی که افراد مطابق آن عمل میکنند، در طول زمان با ظرافت تمام مطابق با نیازها و مقتضیات جوامع گوناگون شکل گرفته است و به اصطلاح، واجد کارکردهای ویژه خود است. شاید بتوان از این حیث، پیچیدگی اخلاق رایج در جوامع را با پیچیدگیهای زبان متعارف مقایسه کرد. شخصی را در نظر بگیرید که چندبار در تعامل با ما عمل اخلاقی نادرست انجام داده، ولی با اینحال ما نسبت به این شخص اعتماد نسبی داریم و همچنان با او در ارتباط متقابل هستیم. چرا همچنان به ارتباط با او ادامه میدهیم، درحالی که میدانیم پاسدار کامل حریم اخلاق نیست؟ به بیان کلیتر، هیچ کدام از ما در زندگی روزمره در میان قهرمانان و قدیسان اخلاقی زندگی نمیکنیم (و البته خود ما نیز برای دیگران در حکم قهرمان یا قدیس اخلاقی نیستیم!) و افرادی که با آنها در تعامل اخلاقی قرار داریم، هر کدام تا حّدی اخلاقی عمل میکنند. با اینحال، افراد مرتکب افعال غیر اخلاقی را نیز اخلاقمند میدانیم. این پرسشی است بسیار مهم و قابل تأمل. نقطه شروع بحث ما همین مسأله خواهد بود.
اخلاق عامیانه و مقدورات اخلاقی آدمی
حال این پرسش قابل طرح است که اخلاق رایج در میان مردم چگونه به افراد آموخته میشود؟ ما آدمیان در کودکی چگونه یاد میگیریم که در باب اخلاقی بودن افراد یا اعمال قضاوت کنیم؟ چگونه میآموزیم که مطابق قواعد پیچیدة اخلاقی رایج عمل کنیم و خود را با جریان اخلاقی وفق دهیم؟ چگونه با گذر زمان و ورزیدگی بیشتر در تعاملات اجتماعی، قضاوتهای اخلاقی ما نیز حالت مشکک و یا به اصلاح منطقی، حالت فازی بیشتری پیدا میکند؟ اگر به گذشته دور خود رجوع کنیم، زمانی که هنوز دوران کودکی را به طور کامل پشت سر نگذاشتهایم، موارد فراوانی را به یاد میآوریم که با مشاهده عملی غیراخلاقی شخصی نسبت به او قضاوت یکسره منفی انجام دادهایم. برای کودک فقط دو قسم انسان وجود دارد: خوب یا بد! اما چه اتفاقی می افتد که به مرور زمان، آن نگاه سیاه و سفید، به نگاه خاکستری تبدیل میشود؟ در این میان چه تغییری اتفاق میافتد که ما قضاوت خود را تعدیل میکنیم؟ بررسی و تحلیل سازوکار چنین امر پیچیدهای از توان نگارنده بیرون است و در حیطة تحقیقات روانشناسان اخلاق قرار می گیرد. در اینجا، بیهیچ تعارفی، باید به داشنمندان روانشناسی اخلاق رجوع کنیم. البته همچنان بسیاری از ابعاد این امر، از دید روانشناسان نیز، پنهان است. آنچه که توده مردم از اخلاق اراده میکنند تا چه میزانی میتواند برای فیلسوف اخلاق به مثابه امری قابل قبول تلقی شود؟ البته غالباً خلاف این بوده و فلاسفة اخلاق عموماً در پی آن بودهاند که از حد و مرزهای چنین اخلاقِ به زعم خویش نازلی گذر کنند. اما در هر صورت ما برآنیم که اخلاق عامیانه شایستة توجه بیشتری است. حتی فراتر از این، واجد مشروعیت است و اساساً فیلسوفان اخلاق باید پژوهشهای اخلاقی خود را از آن جا شروع کنند. نخستین گام برای دفاع از مشروعیت اخلاق عامیانه، عبارت است از تلاش برای پاسخ به این پرسش که اخلاق برای چه به وجود آمده و چه غایتی را تأمین میکند؟ مسلم است که روانشناسان اخلاق در این زمینه پژوهشهای فراوانی کردهاند و به این پرسش چندین پاسخ دادهاند. در اینجا از میان پاسخهای متنوع، این پاسخ را بر میگزینیم که اخلاق برای تنظیم روابط میان انسانها به وجود آمده و در اساس واجد کارکرد اجتماعی است. نقطهی شروع ما این موضع است. توجیه این پاسخ خود امری است دیگر، که در کتب روانشناسی اخلاق و روانشناسی اجتماعی به قدر کفایت، شواهدی در تأیید آن ذکر شده است. به نظر ما در کنار سایر وظایف اخلاق، مهمترین کارکرد آن چیزی جز تنظیم روابط میان انسانها نیست. حتی در بسیاری از کتب فلسفه اخلاق نیز، کم و بیش کارکرد مشابهی برای اخلاق ذکر شده است؛ مثلاً رابرت هولمز در کتاب مبانی فلسفه اخلاق خود میگوید: «در حالی که مناسبات اجتماعی تحول و تکامل مییافت، انواع هدایت و شرایط کاربرد آن بدون شک به صورت مفاهیم قدرت، سلطه و رهبری گسترش یافت... به همین دلیل، اجتماع، روز به روز اهمیت بیشتری پیدا کرد. رفته رفته حفظ آن به منظور تحصیل ارزشهای دیگر مهم و حیاتی شد و شیوههای ثابت انجام دادن امور اختیار گردید... . بنابراین، کرداری که با شیوههای مرسوم و مقبول انجام دادن امور مغایر بود، ممنوع شد... . منهیات شکل گرفتند و انواع مشخصی از کردار نادرست به شمار آمد. دستورالعملهای تنظیم کردار در گذر زمان در قالب قواعد و اصول اخلاقی تبلور یافت.» (هولمز، 1385: 30-29). دلیل این نقل قول آن است که بسیاری از نظریهپردازان اخلاق از این نکتة کلیدی غفلت میکنند و چنان تصویری از اخلاق ترسیم میکنند که عملاً برای آدمی غیرممکن میشود که در تطابق صد درصدی با چنان اخلاقی رفتار کند.
اما اخلاق چگونه این وظیفه، یعنی تنظیم روابط اجتماعی میان انسانها، را به طور طبیعی به انجام میرساند؟ در اینجا نیز روانشناسی اخلاق به کمک ما میشتابد. روانشناسی اخلاق به مثابة دانشی تجربی، علاوه بر بحث در باب خاستگاه اخلاق، به این پرسش بسیار مهم نیز میپردازد که مقدورات اخلاقی آدمیان تا چه حدی است؟ از منظر روانشناسی اخلاق، مقدورات اخلاقی آدمیان با آنچه که آرمانگرایان اخلاقی مداری نظیر: سقراط، ارسطو و کانت مد نظر داشتند، بسی متفاوت است. اما چرا چنین است؟ یک پاسخ ساده به این پرسش آن است که غالب این فلاسفه، از منظری کاملاً پیشینی به اخلاق نگریستهاند. آنها پیشاپیش تصویری آرمانی از انسان اخلاقی در پیش چشمان خویش دارند. اما بگذارید در این مجال، در مسیری یکسره متفاوت به پژوهش بپردازیم و پاسخ به پرسش قلمرو مقدورات اخلاقی آدمیان را از منظر اخلاق عامیانه بررسی کنیم. هرکدام از ما با دیدن انسانی که تمام زندگی خود را وقف دیگران کرده است به وجد میآییم و او را تحسین میکنیم. همه ما علی ابن ابیطالب (ع)، مسیح (ع) و یا مادر ترزا را تحسین میکنیم و با تمام وجود در مقابل عظمت چنین انسانهایی سر تعظیم فرود میآوریم. در مقابل، از مشاهدة قساوت و رذالت انسانهای خونخواری همچون هیتلر و نرون و چنگیز و صدام و یا پدری که سالها دختران خود را زندانی کرده بود و بدانها تجاوز میکرد (رویدادی که چند سال پیش در یکی از کشورهای اروپایی به وقوع پیوسته است) دلزده میشویم. اما نکته مهم این است که غالب افرادی که ما در زندگی روزمره با آنها تعامل داریم در هیچ یک از دو سر طیف قرار نمیگیرند. به بیان دیگر، ما با شخصیتهای سیاه و سفید سروکار نداریم، بلکه مواجههی ما غالباً با افراد خاکستری است. اما در اینجا سه پرسش مهم قابل طرح است: نخست اینکه ما چرا با افراد خاکستری تعامل برقرار میکنیم، دوم اینکه چرا چنین افرادی را فاعلان اخلاقی قلمداد میکنیم؟ و سوم اینکه، بر چه اساسی تشخیص میدهیم که افراد مذکور به کدام یک از دو منتهی الیه طیف نزدیک هستند؟ ابتدا به مسأله نخست میپردازیم. پاسخ این پرسش تا حد زیادی روشن است: زیرا راهی جز این در اختیار نداریم. آدمی را گذاری از زیست جمعی نیست و زیست جمعی در شرایط فعلی، فقط و فقط با انسانهای خاکستری است. از این حیث حق انتخابی برای ما وجود ندارد. اما برای پاسخ به دو پرسش بعدی باید مکانیزیم اخلاق عامیانه در تعیین جایگاه اخلاقی افراد را بیابیم.
اخلاق عامیانه و اخلاق مبتنی بر فضیلت
بگذارید بحث مکانیزیم اخلاق عامیانه در تعیین جایگاه اخلاقی افراد را از تحلیل رفتار خود شروع بکنیم. باز با مثالی ساده، موضوع را روشن میکنیم. فرض کنید میخواهید از یک فروشگاه کالایی بخرید. روشن است که به طور ضمنی، فروشنده را تا حدودی قابل اعتماد و راستگو تلقی میکنید. بسته به اینکه چه کالایی میخواهید بخرید، میزان اعتمادپذیری و صداقت فروشنده برای شما واجد درجات اهمیت متفاوتی خواهد بود. به بیان دیگر، وقتی کالایی مثل یک بطری شیر میخرید میزان توجه شما نسبت به اعتمادپذیری فروشنده، به مراتب کمتر از زمانی خواهد بود که مثلاً قصد خرید خانه یا یک قطعه جواهر را دارید. حال فرض کنید همین فروشنده از جهتی دیگر، قرار است نسبتی خانوادگی با شما پیدا کند و یا قرار است به هر دلیل، خانه خود را برای مدتی به وی بسپارید. در اینجا قضاوت شما در مورد اعتمادپذیری وی رنگ و بویی کاملاً متفاوت می گیرد. به بیان کلی تر، هرچه میزان تعامل ما با افراد نزدیکتر و بیشتر و حساستر باشد، معمولاً میل داریم که درجة قابل اعتمادبودن و درستکار بودن شخص بالاتر باشد. مثالی دیگر مطرح میسازیم. اگر مکانیک خودرو ما فردی دشنام گو باشد برای ما چندان اهمیتی ندارد. اما این خصیصه قطعاً نزد معلم فرزند ما به هیچ وجه قابل تحمل نخواهد بود. این مثال نشان میدهد که در تعاملهای اجتماعی مختلف، آیتم های متفاوتی برای ما اهمیت مییابند. در واقع، ما به تدریج میآموزیم که هنگام قضاوت در باب اخلاقمندی افراد، مشکّک و مدرّج بودن اخلاقمندی را در نظر داشته باشیم. افزون بر این، هرچه تعامل ما با افراد بیشتر و حساستر میشود، سختگیری ما نیز باید افزونتر گردد. دلیل این موضوع نیز، که با گذشت زمان از آرمانگرایی افراد کاسته میشود، دقیقاً، همین موضوع است؛ زیرا افراد به مرور میآموزند که انسانهای پیرامونی و افرادی که با آنها زندگی میکنیم غالباً نه میل به خوب مطلق شدن را دارند و نه توان آن را. آنچه بیان شد کلیات سازوکار اخلاق عامیانه بود. در ادامه تلاش خواهیم کرد که الگوی پیش گفته را اندکی وضوح بخشیم. برای این کار از یکی از نظریههای معرفتشناختی شاخص این روزگار در باب توجیه معرفتی الهام خواهیم گرفت؛ یعنی یکی از قرائتهای نظریه اعتمادگرای فرآیندی که آلوین گلدمن که در مقاله «شیوههای معرفتی عامیانه و معرفتشناسی علمی» (Epistemic Folkways and Scientific Epistemology) عرضه داشته است. دلیل توجه ما، به یک نظریه معرفتی در ساحت اخلاق، این است که همواره میان اخلاق و معرفتشناسی، گونهای مشابهت وجود داشته و نظریات هرکدام از این دو حوزه، بر حوزة دیگر تأثیرگذار بوده است. مطابق نظر گلدمن، باورهایی که از طریق زنجیرة فرآیندهای روانشناختی فضیلتمند (virtuos) به دست آمده باشند، موجه تلقی میشوند و در غیر این صورت، ناموجه. توضیح این ایدة جدید از این قرار است. شناسنده و یا ارزیاب معرفتی دارای مجموعه یا فهرستی از فضایل و رذایل معرفتی است که در ذهن وی ذخیره شده است. هنگامی که ارزیاب، مصداقی واقعی یا فرضی از باور را مورد ارزیابی قرار میدهد، فرآیندهایی را مورد تأمل قرار میدهد که باور مذکور از طریق آن فرآیندها، تولید شده است. سپس این فرآیندها را با فهرست خود مطابقت میدهد. اگر فرآیندهای مذکور فقط با فضایل مطابقت داشته باشند (یعنی در نظر ارزیاب، آن قسم از فرآیند حصول باور جزء فرآیندهای خوب و قابل قبول باشد)، آنگاه آن باور را موجه تلقی میکند و اگر فقط با رذایل مطابقت داشته باشند، باور مورد نظر را ناموجه مینامد. اما، تا اینجا اثری از اعتمادپذیری به چشم نمیخورد؛ یعنی تطبیق مصادیق با فهرست معرفتی ربطی به اعتمادپذیری ندارد. اعتمادپذیری هنگامی خود را نشان میدهد که بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که «ارزیابهای معرفتی فهرست خود را چگونه بر میسازند و یا بدست میآورند؟» انسانها، فرآیند دیدن را یکی از مصادیق فضایل معرفتی تلقی میکنند؛ زیرا در اکثر موارد به باورهای صادق منتهی میشود. به طور کلی، تک تک اعضای فهرست معرفتی به واسطة نسبت بالای باورهای صادقی که تولید میکنند، در آن فهرست قرار میگیرند؛ بنابراین، انتخاب فضایل و رذایل معرفتی نهایتاً بر ارزیابی اعتمادپذیری استوار است. البته لزومی ندارد که تک تک افراد این ارزیابی را انجام دهند، بلکه ممکن است یک عضو از یک جامعه، برخی از اعضای فهرست خود را بر اساس فهرست سایر افراد آن جامعه تهیه کند. همچنین ممکن است فهرست افراد با هم متفاوت باشد (Goldman, 1992: 163-170).
حال با الهام گرفتن از این نظریه، میتوان گفت که در ساحت قضاوت اخلاقی نیز، مکانیزم مشابهی اعمال میشود. به نظر میرسد که افراد به حسب تربیت و محیط و البته کارآمدی، فهرستی از فضایل و رذایل معرفتی برمیسازند، اموری همچون: عدالت، شجاعت، علم، احسان، خیرخواهی، صداقت و نظیر اینها در فهرست فضایل، و نقطه مقابل این امور در فهرست رذایل قرار میگیرد. روشن است که محتوا و مضمون فهرست فضایل و رذایل از فرهنگی به فرهنگ دیگر و از محیطی به محیط دیگر متفاوت است. سپس عملکرد افراد را نسبت به هریک از آیتم های واقع در فهرست میسنجند و به طور نسبی و تقریبی، و نه دقیق، حکمی را صادر میکنند. به عنوان مثال، فرض کنید فروشندهای که مایحتاج روزمره خود را از آن تهیه میکنید، در هشتاد درصد موارد به پرسشهای شما در قبال کیفیت کالاها به درستی پاسخ داده است، به طوری که حاصل تجربه شما در هشتاد درصد موارد با قول وی مطابقت داشته است. در چنین مواردی، ما چنان فروشنده ای را عموماً قابل اعتماد تلقی میکنیم. اما آیا در موارد حساس نیز، هشتاد درصد اعتمادپذیر بودن کفایت میکند؟ طبیعتاً پاسخ منفی است. روشن است که میزان اعتماد به راستگویی کسی که با وی زندگی میکنیم بایستی به مراتب بیش از اینها باشد. اخلاق عامیانه، علاوه بر اینکه در باب یک آیتم اخلاقی، نسبت به اخلاقی بودن افراد از خود انعطاف نشان میدهد، این را نیز میپذیرد که فاعلهای اخلاقی ممکن است به برخی فضائل آراسته باشند ولی در عین حال از برخی فضائل دیگر بی بهره بمانند. به نظر میرسد مطابق اخلاق عامیانه، اگر انسانی در هشتاد درصد موارد اخلاقی عمل کند، اما در مقابل، در بیست درصد موارد غیراخلاقی رفتار کند، چنین شخصی نهایتاً در دستة انسانهای اخلاقی قرار میگیرد. و یا اگر شخصی برخی از فضائل اخلاقی را دارا باشد، ولی فاقد برخی فضائل دیگر باشد، همچنان اخلاقی تلقی میشود. مثلاً، شخصی را در نظر بگیرید که واجد صفات راستگویی، امانتداری، وظیفهشناسی، و... است؛ اما، دارای رذایلی همچون قدرت طلبی و خودخواهی است. آیا چنین شخصی را نمیتوان اخلاقی نامید؟ تودة افراد در اخلاقی نامیدن چنین شخصی، چندان شکی به خود راه نمیدهند. روشن است که این تفسیر از اخلاق فضیلت، به هیچ وجه با تفسیر افلاطونی یا ارسطویی از اخلاق فضیلت سازگاری ندارد. در نظر ارسطو، به هیچ وجه، کمیت و بسامد موارد عمل اخلاقی مدخلیت ندارد، بلکه آنچه مهم است این است که فضائل اخلاقی در شخص به اصطلاح، ملکه شده باشد. و یا از نظر افلاطون، شخص فضیلتمند کسی است که به اصطلاح، چشم سومی در دورن او گشوده شده و وی خیر بودن فضائل را به روشنی شهود میکند. بنابراین، اخلاق عامیانه در یک معنای متفاوت اخلاق فضیلت تلقی میشود و نه در معنای افلاطونی و یا ارسطویی آن. حتی فراتر از این، طرح فهرست فضائل به هیچ وجه به این معنا نیست که توده افراد فقط از اخلاق فضیلت پیروی میکنند. بلکه ما برآنیم که تودة افراد، در داوریها و گزینشهای اخلاقی فقط از یک مکانیزیم پیروی نمیکنند. فهرست فضائل اخلاقی به طرق مختلف حاصل میآید. از همین روست که به نظر میرسد از میان نظریههای اخلاقی متنوع، فقط زمینهگرایی است که نقطة شروع خود را باورهای اخلاقی عامیانه قرار داده است. به طور کلی، فیلسوفان عملگرای آمریکایی عموماً، به لحاظ اخلاقی زمینهگرا هستند، اما به طور مشخص جان دیویی را پایهگذار این نگرش میدانند. خلاصه مدعای زمینهگرایی آن است که «در غالب اوقات شما نمیتوانید به سادگی دریابید که چه چیزی در واقع درست است، پس باید از منظر معرفت و فهمی محدود، بهترین داوریهایی را که میتوانید انجام دهید. و این دلالت بر آندارد که دربارة هر وضعیتی، بر حسب مختصات خودش داوری کنیم» (هولمز، 1385: 446-445). بحث ما تا اینجا روشن میسازد که اخلاق عامیانه به وضوح، اخلاق بسیار واقعبینانهای است؛ اخلاقی که گویی پیشاپیش مقدورات اخلاقی آدمیان را به عنوان یک اصل در نظر دارد. بنابراین یکی از خصوصیات بسیار مهم اخلاق عامیانه این است که از فاعلهای اخلاقی انتظار واقعبینانه دارد و پیشاپیش، خطای آنها را در برخی آیتمها میپذیرد. ما در مجموع انتظار داریم که در مواقعی، برخی از افراد از حدود اخلاق تخطی کنند. حتی فراتر از این، معمولاً مراقب هستیم که خود و یا دیگران در موقعیتی قرار نگیریم که به طور پیشینی احتمال میدهیم که رعایت حریم اخلاق دشوار و یا غیرممکن باشد. در فقه شیعه آمده است که قرار گرفتن فرد مسلمان در جایی که امکان گناه وجود دارد حرام است.
ارزیابی و تحلیل
1- نقاط قوت نظریة اخلاق عامیانه
آنچه تا کنون عرضه شد، نظریهای است کاملاً توصیفی. این قسم اخلاق در طول تاریخ و به اقتضاء ظرافتهای حیات اجتماعی، شکل گرفته است. از این رو واجد کارآمدیها و قابلیتهای فراوانی است. به لحاظ غایت عملی و کاربردی، به نظر میرسد که چنین اخلاق سهل گیرانه و زمینیای، بهتر می تواند در ترغیب افراد برای زیستن اخلاقی به کار آید؛ زیرا از حیث روانشناختی، آدمیان به آنچه که امکان حصول آن را متصور باشند و دور از دسترس ندانند اقبال بیشتری نشان میدهند. اما در مقابل، غالب افراد از حرکت به سوی امر دست نیافتنی گریزاناند. افزون بر این، این نظریه امید به زیستن اخلاقی را در آدمیان پایدار نگه میدارد. هنگامی که شخص بداند با وجود ارتکاب رذیلت اخلاقی، همچنان میتواند اخلاقمند باشد، در هر مرحله از گرفتاری در رذایل اخلاقی، امید و شوق خویش به بازگشت به زیست اخلاقی را از دست نخواهد داد. برای توضیح این نکته، از یکی از روایات منقول در ادبیات عرفانی ایران کمک خواهم گرفت. این روایت است، منسوب است به ابوسعید ابوالخیر، یکی از عرفای نامی ایران، که گفته اگر کسی را دیدید که هزار نبی مرسل را کشته و اکنون میخواهد آب دهان در مسجد بیاندازد(میدانیم که دراسلام انداختن آب دهان در مسجد عملی است مکروه)، در مقابلش بیاعتنا نباشید و نگویید که چون اکنون چنان گناهان عظیمی را مرتکب شده، سرزدن چنین عمل مکروهی از او اهمیتی ندارد. زیرا با این کار، او از اصلاح خویش ناامید شده و در انجام گناه مصرّتر خواهد شد. نکتة حاصل از این داستان آن است که آدمی، به لحاظ روانشناختی، چنان ساخته شده است که اگر نظام اخلاقی ما چنان سختگیرانه باشد که حتی سرزدن یک خطا را از انسان غیرقابل قبول بدانیم و او را با این کار در آزمون اخلاق مردود اعلام کنیم، قطعاً راه را برای هنجارشکنی بیشتر و روی گرداندن او از اخلاق است مهیا کردهایم. اما اخلاق عامیانه چنین نیست و ما در عمل از افراد نه اخلاقی بودن کامل، بلکه اخلاقی بودن به قدر طاقت بشری را انتظار داریم. در مقابل، نظریههای سختگیرانهای، همچون نظریة وظیفهگرایانة کانت به لحاظ روانشناختی، افرادی را که مرتکب بی اخلاقی میشوند به شدت به سمت یأس و ناامیدی میکشانند.
نقطهی قوت دوم این نظریه آن است که در پاسخ به مثالهای نقض مبتنی بر انتخابهای اخلاقی متعارض توانایی بهتری دارد. اخلاق عامیانه، در اساس وجود تعارض اخلاقی زندگی واقعی را مسلم میداند و نهایت امر بر اصل دفع افسد به فاسد صحه میگذارد. میدانیم که در فلسفة اخلاق، مثالهای نقض فراوانی ذکر شده است که در همه آنها شرایط فرضی و گاه واقعیای نشان داده شده است که در آنها شخص در تعارض اخلاقی قرار میگیرد. جالب آنکه نظریههای مطرح شده در ساحت فلسفه ی اخلاقعموماً از حل این تعارضات ناتوان است. اما اخلاق عامیانه وجود تعارض اخلاقی در زندگی واقعی را به مثابة یک واقعیت میپذیرد و با قاعدة دفع افسد به فاسد آن را رفع میکند.
2) نقاط ضعف نظریة اخلاق عامیانه
این نظریه با ایراداتی نیز مواجه است، چیزی که شاید بیش از همه کانت متوجه آن بود. در بطن این نظریه، نوعی نسبیت نهفته است؛ یعنی هیچ معیار دقیقی برای اخلاقی بودن به دست نمیدهد و نهایتاً، خود اخلاق به امری مشکک تبدیل میشود. کانت بسیار از این بابت نگران بود و معتقد بود که اعتبار و قوام و بقای اخلاق در مطلق و استثناءناپذیر بودن آن است.
در پاسخ به این ایراد، باید گفت که تا اینجای بحث، ما در صدد تجویز چیزی نیستیم، بلکه صرفاً به توصیف آن چیزی میپردازیم که توده افراد آن را اخلاق میدانند. واقعیت غیرقابل تردید آن است که افراد اخلاق را امری مشکک میدانند و هنگام قضاوت در باب اخلاقی بودن افراد، با تسامح عمل میکنند. اما این پرسش مهم که آیا این رویه از منظر فلسفه قابل تأیید است یا نه، پرسشی است مهم که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
اگر چنین اعتراض شود که اخلاق در اساس، برای آن است که به آنچه که هست قناعت نکند؛ بلکه آدمی را به تعالی برساند و از وضعیت موجود نامطلوب به وضعیت مطلوب ناموجود رهنمون شود، باید بگوییم که در این سخن مناقشه ای نیست اما این حرکت و تحول باید واقعبینانه و مطابق با مقدورات بشری باشد. باید میان است و باید نسبتی منطقی و درهای پرشدنی وجود داشته باشد. اما به نظر میرسد میان وضعیت مطلوبی که فلاسفه اخلاق ترسیم میکنند و وضعیت موجودی که توده افراد در آن زیست میکنند، شکافی پرناشدنی وجود دارد. ایراد قابل طرح دوم این است که اخلاق عامیانه چندان قابل اعتماد نیست، چه تاریخ بشری نشان میدهد که اخلاق عامیانه طیفی گسترده را شامل میشود که گاه، تفاوت میان این سر طیف با آن سر طیف بسیار زیاد و حیرتانگیز است. افزون بر این، موارد فراوانی را میتوان نشان داد که تجویزهای اخلاق عامیانه با معیارهای امروزی اخلاقی به هیچ وجه، همخوانی و تناسب ندارد. برای قرنهای پی در پی، بردهداری، خوردن گوشت پدر غارت اموال لشکر شکست خورده و تصاحب زن و فرزند آنها و غیره، در عمل مورد تجویز اخلاق عامیانه بود. در پاسخ به این ایراد مهم و قابل تأمل، دو نکته قابل ذکر است. نخست اینکه هرچند این امر واقعیتی است ناخوشایند، ولی به هرحال اخلاق عامیانه به مثابه یک امر واقع، وجود دارد و راه خود را به پیش می برد و مطابق معیارهای خود عمل میکند. همانگونه که پیش از این تأکید شد، این نظریه بیشتر توصیفکنندهی امر واقع است تا تجویز کنندة چیزی. اما با این حال، نکتهی مهم این است که اخلاق عامیانه نیز، همانند علم و دانش بشری، مسیری رو به پیشرفت را طی کرده است. اگر امروز ما افعالی همچون: بردهداری، آلوده کردن محیط زیست و نظیر اینها را نادرست میدانیم، در واقع به تشخیص و تجویز اخلاق عامیانه روزگار خود رفتار کرده ایم. همچنین، اساساً اخلاق عامیانه تحت تأثیر قهرمانان و قدیسان و نخبگان اخلاقی، مدام در حال ارتقاء و اصلاح خود است. اما در هر صورت، اخلاق عامیانه جنبة تجویزی اخلاق را احتمالا،ً بسیار کمتر از سایر نظام های اخلاقی نخبهگرایانه و سختگیرانه، در خود خواهد داشت؛ زیرا میان آنچه که موجود است و آنچه که مطلوب است فاصله ای کمتر وجود دارد. اما نمیتوان انکار کرد که اگر تاریخ بشری را مبنای حکم استقرائی خود قرار دهیم، نتیجه بسی ناگوار و ناامید کننده خواهد بود. کارنامهی اخلاقی ابنا بشر چندان رضایتبخش نیست. با این حال، از رویت همین کارنامه نه چندان درخشان، این پرسش بر میآید که آیا انسانی که تا کنون به لحاظ اخلاقی چنین عمل کرده، تا چه حدی توان اصلاح و بهبود عملکرد اخلاقی خود را دارد؟ به بیان دیگر (باز پرسش اخیر را تکرار میکنیم که) وضعیت موجود نامطلوب، تا کدام وضعیت مطلوب ناموجود قابل ارتقاء و اصلاح است؟
روشن است که چنین نظریهای بیشتر توصیفکنندة وضعیت اخلاقی توده مردم است و نه قهرمانان و قدیسان اخلاقی. شاید بتوان این ادعا را مطرح کرد که قهرمانان و قدیسان اخلاقی از سازوکار متفاوتی پیروی میکنند، امری که باید به طور جداگانه مورد پژوهش قرار بگیرد. به هر حال، خود قلمرو اخلاق عامیانه مشحون از نابسامانی و ایرادات متضاد است. اما مقصود ما این نیست که اخلاق عامیانه را بی کم و کاست و آنگونه که هست بر صدر نشانیم و باب نظرورزی فلسفی درباره اخلاق را ببندیم و آنچه را که توده افراد در مقام فاعلان اخلاقی انجام میدهند، به مثابة تجویزهای اخلاقی نهایی عرضه کنیم. روشن است که چنین دیدگاهی، فاقد کمترین مقبولیت خواهد بود و اموری نظیر رشد اخلاقی و نظایر آن، به کلی منتفی خواهد شد. مقصود نگارنده از طرح بحث اخلاق عامیانه، فقط و فقط تأکید بر یک بعد اخلاق عامیانه است که چیزی نیست جز مبنا قرار دادن مقدورات اخلاقی آدمیان برای قضاوت اخلاقی. این بعد واقعبینانة اخلاق عامیانه باید برای فلسفه اخلاق، امری به غایت با اهمیت تلقی شود.
3) اخلاق عامیانه و فلسفه اخلاق
در تعریف فلسفة اخلاق گفته شده که «فلسفه اخلاق عبارت است از تلاش در جهت نیل به درکی نظاممند از ماهیت اخلاق و آنچه اخلاق از ما میطلبد. به قول سقراط، "اینکه باید چگونه زیست و چرا"» (ریچلز، 1389 :13). اما فلاسفه اخلاق، واقعاً تا چه حدی به تصویری درست از ماهیت اخلاق، آنگونه که در میان تودهی مردم رواج دارد، دست یافتهاند؟ آیا آرمانها و مطلوبهای درونی خود را به جای تحلیل واقعی اخلاق جا نزدهاند؟ غرض از طرح مباحثی که تا حدودی در زندگی روزمره با آنها درگیر هستیم چیست؟ در درجهی نخست به نظر میرسد که بخش قابل توجهی از فیلسوفان اخلاق، در مسیری یکسره نادرست، به نظریهپردازی اخلاقی پرداخته اند و گویی ضروری است که فلسفه ی اخلاقدر مسیری متفاوت قرار بگیرد. یعنی پیش از آنکه این پرسش را در فضای انتزاعی و دور از واقعیات زیست انسانی مطرح کنیم که «معیار اخلاقی بودن افعال آدمی چیست؟» و یا «تحت چه شرایطی شخص اخلاقی و فضیلتمند است؟»، و یا اینکه «خوب و بد چیست؟» این پرسش را مطرح کنیم که «انسانها بر اساس کدام معیار، افراد را اخلاقی یا غیراخلاقی توصیف میکنند؟» و «مقدورات اخلاقی آدمیان چیست؟» برای پاسخ به پرسش دوم، پیش از نظرورزی فلسفی لازم است که به تجربة زیستة انسانها رجوع کنیم. وقتی پرسشهای دستة دوم را مقدم میداریم و سپس در صدد پاسخ دادن به آن برمیآییم، عموماً به این نتیجه خواهیم رسید که مقدورات اخلاقی آدمی و توان وی برای پاسداشت حریم اخلاق، عموماً کمتر از آن چیزی است که فلاسفة اخلاق عموماً مدنظر دارند. اینجاست که پرسشی دیگر سر بر میآورد: آیا اخلاق باید همچنان در پی خیری متعالی و آرمانی باشد؟ به نظر میرسد توجه به اخلاق عامیانه و تغییر مسیر حرکت از واقعیت به سمت نظرورزی فلسفی، فلسفه اخلاق را با پرسش مهمتری درگیر خواهد ساخت. ممکن است ایراد گرفته شود که فلسفهی اخلاق در اساس در مقام توصیف ملاک و معیار اخلاقی بودن است و در مقام تجویز نیست. مثلاً کانت میگوید که ای انسان! اگر یک بار دروغ گفتی انسانی اخلاقی نیستی. اما نمیگوید که ای انسان دروغ نگو. فیلسوف اخلاق در مقام واعظ اخلاقی نیست بلکه تحلیلکننده اخلاق است. به بیان دیگر، «اصلی نظیر امر مطلق تنها میتواند به شما نشان بدهد که اگر آن را بپذیرید، باید نتایج اخلاقیای را هم که آن اصل در پی دارد پذیرا باشید. این اصل نمیتواند برای شما تعیین کند که چه کاری انجام دهید» (هولمز، 1385: 456). در پاسخ به این ایراد، دو نکته قابل ذکر است: اول آنکه، این دیدگاه خود قابل نقد است که فیلسوف اخلاق را با آنچه در ساحت اخلاقی انسانی و روابط میان انسانها میگذرد، کاری نیست. این سخن در واقع بر برج عاج نشاندن فلسفه است که از اساس نامطلوب به نظر میرسد. آیا جز این است که فیلسوف اخلاق، به قصد ارتقاء درجة اخلاقی بودن انسانها، دست به نظرورزی فلسفی در حوزة اخلاق میزند؟ آیا جز این است که میل دارد نظریهاش در زندگی اخلاقی آدمیان نقش مثبت ایفاء کند؟ شاید برخیها بدین پرسش پاسخ منفی بدهند و میل داشته باشند که با الهام از هیدگر، فلسفه را در جایگاهی کاملاً ویژه و ممتاز بنشانند و میان تفکر فلسفی اصیل و و کاملاً انتزاعی از یک سو، وسایر اقسام اندیشه، از سوی دیگر، شکافی پرناشدنی تشخیص دهند. ولی ما بر آنیم دست کم، تأمل فلسفی در ساحت اخلاق بی ارتباط با مسائل انضمامی زندگی انسانی نیست. ارسطو پیشاپیش مفروض میدارد که غایت انسان رسیدن به کمال است و این کمال از رهگذر زیست اخلاقی تأمین میشود، اما گویی از این موضوع مهم غفلت میکند که آدمی تا چه میزان توان زیست اخلاقی دارد ؟ در نهاد فلسفة اخلاقی، نوعی آرمانگرایی نهفته است، اما باید توجه داشت که باید تا حدودی، امکان تقرب به آرمان ترسیم شده وجود داشته باشد. مدینة فاضلة فیلسوفان اخلاق، نباید همچون مدینه فاضلة افلاطون دسترسناپذیر باشد. اما به هر حال در دهههای اخیر تغییراتی در این باب مشاهده میشود. شاید جایی که مک اینتایر بر خلاف ارسطو، فضیلتمند بودن افراد را در آراستگی آنها به تمام فضایل نمی داند، کم و بیش از این ایده سخن میگوید. ارسطو معتقد بود که اگر انسانی از فضیلت عقل عملی بهرهمند باشد، طبیعتاً از فضایل دیگر نیز برخوردار خواهد بود. اما مکاینتایرمعتقد است که نظریه ارسطو در باب وحدت فضائل باطل است؛ چون میتوان فردی را تصور کرد که از فضیلت شجاعت برخوردار است، حال آنکه بسیار خجالتی و کمروست. (شیرزاد، 1391:267، به نقل از: مکاینتایر) . افزون بر این، عمل فضیلتمندانهی فرد در یکی از جنبههای زندگی خود مستلزم آن نیست که فرد در دیگر جنبههای زندگیش فضیلتآمیز رفتار نماید. نتیجة مهمی که از اقوال مکاینتایر میتوان گرفت آن است که سعادت در گرو آراستگی به همة فضائل نیست، بلکه منوط است به داشتن حداکثر میزان ممکن فضائل.
و یا اینکه در نقد اخلاق کانتی گفته شده است که «امید برای یافتن قوانین کلی و جهانشمول، که در مباحث مربوط به عدالت و یا حقوق بشر بسیار آشکار است، به واسطة اصرار مبتنی بر نگاه تاریخینگرانه، به چالش کشیده شده است؛ اصرار بر اینکه ما نمیتوانیم به قلمروی فراتر از سنت ها و گفتمان جوامع خاص[ی که در آن واقع هستیم] دست یازیم. همچنین فایدهگرایی بر این تأکید دارد که اصول اخلاقی محصول ترجیح (preference) هستند» .(O’Neill, 2000: p184)
هرچند که اخلاق فضیلت ارسطویی-افلاطونی، به شدت، واجد خصیصة آرمانگرایی است، تقریرهای جدید اخلاق فضیلت، که در نزد آنکسوم (Anscombe) و مک اینتایر (MacIntyre) مشاهده میشود، به مراتب التفات بیشتری به اخلاق عامیانه و مقدورات اخلاقی آدمیان دارند. مهمترین نقد این دو بر اخلاق دورة مدرن، که در واقع اخلاق کانتی است، این است که یکسره برآمده از عقل است. کانت، به غلط، تلاش کرد که کل اخلاق را بر خود عقل محض بنیاد سازد (Pence, 2000:252)
حدود و ثغور و مولفههای نظریه اخلاق عامیانه
بر اساس مطالب گفته شده، مولفه های نظریه اخلاق عامیانه از این قرار خواهد بود:
1- اخلاق عامیانه، به مثابه سازوکار بنیادی کنش های اخلاقی آدمیان، میتواند بنیادی باشد برای نظریهای فرااخلاقی، نظریهای فرااخلاقی که در وهلة نخست مدعی تغییر جهت نظرورزی در قلمرو اخلاق است؛ یعنی معقتد است که باید برای نظرورزی در قلمرو اخلاق و فرااخلاق، از قلمرو اخلاق عامیانه و یافته های میدانی مربوط به آن آغاز کرد. پس باید میان اخلاق عامیانه، که امری است واقعی و جاری در حیات انسانها، و نظریه فرااخلاقی منشعب از آن، تفکیک قائل شد. اخلاق عامیانه هرگز از مقدورات اخلاقی نوع بشر، به طور عام، و فرد فرد انسان ها، به طور خاص، فراتر نمیرود، یعنی هرگز بر امر ما لایطاق تکلیف نمیکند.
2- پس در ادامه، هرجا تعبیر «نظریه اخلاق عامیانه» به کار رود، مراد نظریهای است فرااخلاقی که از امر واقعای به نام اخلاق عامیانه منشعب شده است.
3- این نظریه از میان نظریه های فرااخلاقی موجود با قرائتهای متأخر اخلاق فضیلت، به خصوص نظریه مک اینتایر نزدیکی دارد و بیشترین فاصله را با نظریه های آرمانگرایانه، به خصوص نظریه کانت دارد. اخلاق عامیانه اساساً امری کاملاً منسجم و سازگار نیست. در اخلاق عامیانه در طول قرنها اخلاق فضیلت و اخلاق مبتنی بر سودانگاری با یکدیگر انسجام یافتاند.
مقایسه نظریه اخلاق عامیانه و نظریه اخلاقی کانت
گفتیم که اخلاق کانتی بیشترین فاصله را با اخلاق عامیانه دارد، چون سختگیرانهترین نظریه اخلاقی است. نظام کانتی چنان سختگیرانه است که شاید در طول تاریخ، کمتر کسی را بتوان یافت که مطابق موازین این نظام اخلاقی زیسته باشد. به بیان دیگر، در آزمون اخلاقی کانت، اگر نگوییم همه، غالب افراد مردود میشوند. در واقع، تقریباً همة مولفههای اخلاق عامیانه که تا اینجا بحث شد، توسط کانت رد میشود. دلیل این موضوع آن است که کانت، در درجه نخست، اخلاق را از عقل بیرون میکشد، در حالی که اخلاق عامیانه در اساس، در انفعالات و ساختار روانی نوع بشر ریشه دارد. پس در همان قدم نخست راه این دو از هم جدا می شود. در درجه بعد، اخلاق کانتی به شدت با اسنتثاء و مصلحت و دفع افسد به فاسد از در ستیز وارد میشود، ولی اخلاق عامیانه با چنین عناصری در هم آمیخته است. همچنین کانت برای همه افراد، یک نسخهی واحد میپیچد، در حالی که در اخلاق عامیانه هر فرد خود یک نوع است و لاجرم نسخهی خاص خود را دارد. اخلاق عامیانه بیش از همه، با اخلاق فضیلت و نیز فایدهگرایی نسبت دارد در حالی که اخلاقی وظیفهگرایانه کانتی کاملاً در تقابل با هر دو نظریه قرار می گیرد.
دفاع یا رد نظریه اخلاق عامیانه؟
گفتیم که خود اخلاق عامیانه امری است واقعی و مستقل از اقبال و ادبار فیلسوف اخلاق. طبیعتاً این پدیدهی انسانی، همانند سایر پدیدههای بشری، هم از عناصر مثبت برخوردار است و هم واجد عناصر نامطلوب است. پس خود اخلاق عامیانه نه یکسره قابل تأیید است و نه یکسره قابل رد و نفی. اما میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا از منظر فرااخلاق، چنین رویکردی به اخلاق میتواند قابل دفاع باشد یا نه؟ طبیعتاً پاسخ این پرسش از یک «بله» و یا «خیر» ساده فراتر میرود. کل عناصر و مولفه های اخلاق عامیانه، از منظر فرا اخلاقی، قابل دفاع نیست. مثلاً قاعدهی دفع افسد به فاسد، که در اخلاق عامیانه بسیار کاربرد دارد، امری که از منظر نگارنده بسیار غیرقابل دفاع و عامل فساد اخلاق تلقی میشود. اما در کل، روح کلی اخلاق عامیانه قابل دفاع است؛ یعنی این اصل که در ترسیم و تدوین هر نظام اخلاقی، باید مقدورات اخلاقی آدمیان اساس قرار گیرد. دلیل این موضوع نیز به تفصیل مورد بحث قرار گرفت.
نتیجه
اخلاق عامیانه امری است بسیار پیچیده و ظریف، به طوری که نمیتوان از کنار آن به سادگی گذشت و آن را فاقد درسهایی برای فلاسفهی اخلاق دانست. از عجایب اخلاق عامیانه این است که در حالی که، در برخی مواقع از الزامات اخلاقی سختگیرانه دوری میکند، در مقابل در موارد دیگر، قدم فراتر میگذارد و فاعلهای اخلاقی را به انجام اعمالی بیش از مسئولیت اخلاقی سوق میدهد. بنابراین، چنین نیست که اخلاق عامیانه یکسره قلمرو مسئولیت اخلاقی ما محدود میکند، بلکه در مواقعی، مسئولیت اخلاقی ما را گسترش میدهد. همین اخلاق واقعبینانه با فرض مقدورات اخلاقی انسانها، قلمرو مسئولیت اخلاقی آنها را نیز تا حدودی به طور سهلگیرانه تعیین میکند و از فاعلان اخلاقی انتظار زیست صد در صد اخلاقی را ندارد. گویی قلمرو اخلاق آخرین قلمروی است که فیلسوفان آرمانگرا هنوز امید دارند که جنبهی متعالی خود را حفظ کند؛ گویی فلاسفه در نبرد با علوم، متافیزیک به مثابهی اولین خاکریز را از دست داده اند و اکنون در خاک ریز بعدی که اخلاق است، پناه گرفتهاند. اما این خاکریز نیز شاید به زودی فتح شود. در سازوکاری که برای اخلاق عامیانه ترسیم شد، نتیجهگرایی نیز حضور پررنگ دارد. زیرا افراد وقتی بر غلبه موارد فعل اخلاقی بر فعل غیراخلاقی تمرکز میکنند فی الواقع، نتیجهگرایانه عمل میکنند. بنابراین اخلاق عاماینه جمعی است میان اخلاق مبتنی بر فضیلت و اخلاق فایده گرایانه. اما در اینجا اخلاق فضیلت در معنایی یکسره متفاوت با اخلاق فضیلت ارسطویی یا افلاطونی استعمال میشود. وقت آن است که فلسفه اخلاق نیز، همانند بسیاری از حوزههای فلسفی از روش پیشینی محض اندکی فاصله بگیرد و روش پسینی را نیز بیازماید. شاید مشابه انقلاب کپرنیکیای که کانت در قلمرو معرفتشناسی انجام داد، انقلابی نیوتنی در قلمرو اخلاق نیز لازم است. کاسیرر معتقد است که نیوتن بر خلاف رویه رایج زمانه در ساحت علم فیزیک، که از بالا به پایین بود، یعنی از بدیهیات و اصول به سوی واقعیات، در جهت عکس حرکت کرد. کاسیرر در توصیف روششناسی جدید نیوتن، از قول وی چنین میگوید: «ما نمیتوانیم با فرضهای عام دربارة ماهیت امور آغاز کنیم و سپس دانش راجع به رویدادهای جزئی را از اینها به دست آوریم؛ باید با این دانش، چنان که در مشاهدة مستقیم دریافت میشود، آغاز کنیم و بکوشیم تا با صعود تدریجی به علل نخستین عناصر سادة روندهای طبیعی بازگردیم» (کاسیرر، 1372: 95). در قلمرو اخلاق نیز چنین انقلابی ضروری است، دست کم اگر در پی ارائه تبیینی رضایتبخش از اخلاق هستیم.