نظریة تشابه ضرورت یا تکثر معانی امر ضروری در متافیزیک دلتا

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانش‌آموخته‌ی دکتری فلسفة قدیم و قرون وسطا، گروه فلسفه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ایران

چکیده

در متافیزیک دلتا پنج تعریف برای امر ضروری بیان شده است که فهم نسبت این تعاریف با یکدیگر، نقش مهمی در رهیافت ما به ضرورت در فلسفة ارسطو ایفا می‌کند. نحوة اشتراک معانی گوناگون «ضروری» یادآور معانی متفاوت موجود در متافیزیک گاما است که ارسطو در آنجا با بیان مثال‌های «طبی» و «سالم،» به مقولة تشابه نسبت یا تشابه حمل می‌پردازد؛ به‌نحوی‌که طبیعت واحد و مشخصی همچون «بودن» هست که تمامی مصادیق و معانی موجود با آن طبیعت نسبتی دارند. پژوهش حاضر به‌دنبال آن است که چگونه انحای گوناگون کاربرد ضرورت، بیانگر طبیعت واحدی برای آن است و بنابراین، نمی‌توان ضرورت را مشترک لفظی محض (نامرتبط) در آثار ارسطو دانست. در میان پنج معنای بیان‌شده از «ضروری» در متافیزیک دلتا، معنای چهارم، معنای اصلی ضرورت است که درواقع تعریف امر «ضروری» برمبنای ممکن است. نسبت معانی دیگر ضروری به این معنای پایه، از جنس مشترکات لفظی خاص یا در نسبت با (pros hen) یک چیز و مبدأ‌ هستند.‌ تعاریف چندگانة «ضروری» دالّ بر تشابه میان آنها است، نه اشتراک لفظی یا معنوی در تعاریف. تقسیم «ضروری» به معانی گوناگون، تقسیم جنس به انواع مختلف آن نیست. نظریة تشابه یا آنالوژی ضرورت مستلزم فهم از تعریف و ماهیت ضرورت به‌نحو خاصی در هریک از موارد استعمال واژه است. نسبتی که هرکدام از معانی با معنای اصلی برقرار می‌کند، تعیین‌کنندة درجه و مرتبة متافیزیکی ضرورت در آن معنا است. معانی دیگر ضروری نزد ارسطو به‌موجب این معنا و براساس نسبت منطقی تشابه، ضروری نامیده می‌شوند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The Analogical Theory of Necessity or Pluralism about the Meanings of the Necessary in Metaphysics ∆

نویسنده [English]

  • Seyedamirali Mousavian
PhD at Ancient and Medieval Philosophy, Department of Philosophy, Faculty of Literature and Humanities, Shahid Beheshti University
چکیده [English]

In Metaphysics Delta alone, there are five definitions of necessity, and understanding the relationship between these definitions plays an important role in our approach to necessity in Aristotle's philosophy. The way in which the various meanings of "necessity" are shared is reminiscent of the different meanings of Metaphysics Γ, in which Aristotle deals with the category of analogy of attribution or analogy of proportion by giving "medical" and "healthy" examples. In this article, we look at how the various uses of necessity express a single nature for it, and therefore necessity cannot be considered as a purely (irrelevant) equivocal in Aristotle's works. Among the five meanings of "necessary" in Metaphysics Delta, the fourth meaning must be taken as the original meaning of necessity, which is in fact definition of necessary on the basis of possibility. The relation of other meanings of the necessary to this basic meaning is of the kind of specific equivocality or in relation to (pros hen) a thing and origin. Pluralism of the necessary’s definitions indicates an analogy between them, not equivocality or being univocal in the definitions. The division of "necessary" in various senses is not the division of genus into its various species. While all of these are called necessary, one cannot speak of a single general concept of necessity. The analogical theory of necessity requires an understanding of the definition and nature of necessity in a particular way in each of the uses of the word. The relation that each of the meanings establishes with the original meaning determines the metaphysical degree and order of "necessity" in that meaning. For Aristotle, other meanings of the necessary are called necessary by virtue of this meaning and by the logical relation of analogy.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Aristotle
  • Necessity
  • Necessary
  • Metaphysics Delta
  • Analogy
  • Possibility

مقدمه

رویة به‌کارگیری ارسطو از مفاهیم مهم فلسفی ازجمله «ضرورت» و «ضروری» و برشمردن معانی متکثر آن، مستلزم تفکیک وجوه معناشناختی[1] از ساختار و چهارچوب متافیزیکی مفاهیم است. در متافیزیک دلتا به بحث ضرورت فارغ از جایگاه آن در فلسفة طبیعت ارسطو و نسبتش با علّیت پرداخته می‌شود و مبانی منطقی و فلسفی ضرورت، مورد مطالعه است. در رویکرد معرفت‌شناختی، نقش ضرورت در علم ارسطویی و در رویکرد معناشناختی، انسجام تفسیر ارسطو از ضرورت و سازگاری آن با نظریات وی درباب معنا و صدق، مورد نظر است. در متافیزیک ثتا، ضرورت متافیزیکی از منظر قوه و فعل بیان شده است، همان‌گونه که در تحلیلات ثانی، ضرورت استدلال یا ضرورت لازم برای اقامة برهان ازطریق نقش علت در پدیدآمدن ضرورت قیاس برهانی، موضوع بحث است. ضرورت اصل امتناع تناقض به‌عنوان وصف واقعیت و موجود بما هو موجود، محور مباحث کتاب گاما است. ماهیت نسبت یا تمایز میان انواع، اقسام و معانی ضرورت در متون ارسطویی چندان روشن نیست.

رالف مک‌اینرنی تومیست آمریکایی در بررسی تمثیل یا تشابه (آنالوژی)[2] نزد ارسطو، با اشاره به این نکته که یک کلمه هنگامی معنای کانونی دارد که تعاریف متنوعی در پاسخ آن باشند (Mc Inerny, 1996: 40)، عبارتی از گ. ا.ِ ل. اوون نقل می‌کند که «یکی از این معانی، اولیه و اصلی است از این جهت که تعریف آن به‌عنوان یک جزء در هرکدام از تعاریف دیگر ظاهر می‌شود» (G. E. L. Owen, 1986: 184). تعاریف متفاوت، اما مرتبط با یکدیگر از «ضروری» به‌عنوان صفت و محمولی عام در اندیشة فلسفی، تداعی‌بخش اسم متشابه نزد توماس آکوئینی است. تکثر معانی امر ضروری این پرسش را ایجاد می‌کند که پیامد معرفت‌شناختی و متافیزیکی چنین کثرتی چیست و اساساً اقسام ضرورت به چه نحو با یکدیگر رابطه دارند. پرسشی که می‌تواند مطرح شود دراین‌خصوص است که ارسطو از چه رو کثرت‌گرا در مقولة ضرورت است و از پنج معنا برای امر ضروری در فرهنگ‌نامة فلسفی دلتا صحبت می‌کند. آیا ارسطو چندین تعریف از «ضروری» دارد و اگر چنین است، این تعاریف و اوصاف با یک تعریف واحد در نسبت‌اند؟ تمایز پنج‌گانة ارسطو از امر ضروری در متافیزیک دلتا تا چه اندازه قوی یا ضعیف است؟ و آیا برای وصف «ضروری» در جایگاه ویژگی یک رابطه در روابط گوناگون، می‌توان قائل به وحدت نظام‌مندی بود؟ از شواهد و قرائن چنین برمی‌آید که به‌آسانی نمی‌توان از اشتراک لفظی یا وحدت معنایی میان انواع ضرورت سخن گفت. بیان ارسطو درخصوص تمایز میان انواع[3] و معانی[4] ضرورت مبهم است؛ زیرا تنها از تعبیر «چه چیزها را ضروری‌نامیدن» (ἀναγκαῖον λέγεται)[5] استفاده شده است. معلوم نیست منظور او انواع و اقسام ضرورت است یا معانی ضرورت؛ زیرا تقسم و تنوع ضرورت، الزاماً حاکی از تکثر معانی ضرورت نیست. میان اقسام یک مقوله و معانی آن تفاوت هست. اقسام گوناگون داشتن یک چیز منافاتی با وحدت و ترادف معنایی آن انواع و اقسام ندارد. همان‌طور که نوع واحدی را می‌توان برخوردار از معانی مختلف دانست.

نوشتار حاضر بر آن است که امکان نوعی وحدت معنا دربارة مفهوم «ضروری» در میان گونه‌های متعدد ضرورت نزد ارسطو را با توجه به فصل پنجم دلتا بررسی کند. مفهومی که در سراسر آثار ارسطو از منطق تا اخلاق به چشم می‌آید و شرط تام معرفت به‌همراه مفهوم کلیت است؛ بنابراین، فهم ضرورت و مراتب آن، راهبر به فهم دامنه و ماهیت علم نزد ارسطو خواهد بود. انسجام علم ارسطویی در گروِ دانستن نسبت میان علل اربعه و نیز فهم منسجم از ضرورت و وحدت و نسبت میان اقسام آن در فلسفة ارسطو است. 

  • معانی ضرورت نزد ارسطو

ارسطو دربارة ضرورت در سیاق‌های گوناگون سخن گفته است؛ اما در فصلی که به اصطلاحات متافیزیکی (متافیزیک، دفتر پنجم، فصل پنجم) اختصاص دارد، به‌نحو بنیادی‌تری به این بحث می‌پردازد. از آنجا که ارسطو نظریة ضرورت را به‌انحای گوناگون و غالباً ذیل معانی بیان‌شده در متافیزیک دلتا، مشهور به فرهنگ‌نامة فلسفی به کار برده است، ابتدا به عبارات این فصل پرداخته می‌شود. ارسطو این معانی را برای مفهوم «ضروری» ذکر می‌کند و نه دقیقاً خود مفهوم «ضرورت». ارسطو در دلتا به بیان پنج توصیف از مفهوم ضروری پرداخته است:

«ضروری را آن می‌نامیم 1) که بی‌آن به‌عنوان یک علت ملازم[6][i]، حیات ناممکن است[7]؛ چنان‌که تنفس و تغذیه برای حیوان ضروری است؛ زیرا بدون آنها نمی‌تواند زنده بماند. 2) همچنین چیزی که بدون آن، هستی یا تکوین خیر، دفع یا رهایی از شر ممکن نیست. مثلاً خوردن دارو به‌منظور بیمارنبودن، یا سفر دریایی به آگینا[8] برای دریافت پول ضروری است. 3) به‌علاوه، آن چیزی که اجباری و اجبار است[9]؛ یعنی ایجاد مانع در گرایش و گزینش می‌کند؛ زیرا آنچه اجباری است، ضروری نامیده می‌شود و به همین جهت، نامطلوب[10] است؛ چنان‌که اوئنوس[11] می‌گوید: ”هیچ کار ضروری نیست؛ مگر این‌که طبیعتی آزارنده دارد“ و اجبار یا قهر، نوعی ضرورت است؛ چنان‌که سوفکلس[12] می‌گوید: ”اجبار این کار را بر من ضروری ساخته است“[ii] و به‌درستی تصور می‌شود که ضرورت، امری اقناع‌ناپذیر[13] است؛ زیرا در تضاد با حرکتی مطابق با انتخاب و استدلال است[iii]. 4) افزون بر این، هنگامی‌ که ناممکن است چیزی به‌نحو دیگری باشد[iv]، می‌گوییم ضروری است چنین باشد[v]. درواقع، معانی دیگر ”ضروری“ به‌موجب این معنا ضروری نامیده می‌شوند[vi]؛ زیرا درخصوص آنچه قهری است، فعل یا انفعال هنگامی ضروری نامیده می‌شود ‌که تبعیت از تمایل، ناممکن است به‌علت آن چیزی که ناگزیر می‌کند و این مستلزم آن بوده که ضرورت[14] آن است که به‌سبب آن، به‌گونة دیگر بودن ناممکن است و همین سخن درخصوص علل ملازم حیات و خیر صادق است؛ چه هنگامی‌ که خیر و حیات یا هستی[15] بدون چیزهای معیّنی ناممکن است، این چیزها ضروری‌اند و این علت، نوعی ضرورت است. 5) برهان نیز در شمار چیزهایی است که ضروری‌اند[16]؛ از آنجا که اگر چیزی به‌نحو مطلق مبرهن شده باشد، ناممکن است به‌گونة دیگر باشد؛ علت این، مقدمات اولیه‌اند؛ از آنجا که قضایایی که قیاس از آنها شکل می‌گیرد، نمی‌توانند به‌نحوی دیگر باشند[vii]. به‌این‌ترتیب، ناظر به برخی امور، چیز دیگری علت ضروری‌بودن آنها است و درمورد بعضی چیزها، هیچ امر دیگری علت ضروری‌بودن آنها نیست؛ بلکه به‌علت آنها است که چیزهای دیگر بالضروره هستند؛ بنابراین، ”ضروری“ به‌معنای نخستین، بنیادی و تام چیزی بسیط[17] است. بدان لحاظ که ناممکن است به‌انحای متعدد تحقق یابد، چنان‌که هم به‌گونه‌ای باشد، هم به‌گونة دیگر؛ زیرا درآن‌‌صورت به‌نحوه‌های گوناگون محقق خواهد شد. به‌این‌ترتیب، اگر چیزهای جاودانه، نامتحرک و تغیرناپذیر معیّنی وجود داشته باشند[18]، هیچ‌چیز قهری و خلاف طبیعت[19] در آنها نیست» (1015a20-b15).

این پاره از متافیزیک بیان نمی‌کند که چرا و چگونه باید اندیشید که پنج امر ضروری وجود دارد. در این عبارت آمده است «هنگامی ‌که خیر و حیات یا هستی بدون چیزهای معیّنی ناممکن است، این چیزها ضروری‌اند و این علت نوعی ضرورت است»؛ یعنی به‌نحوی اشاره به نوعی این‌همانی نسبی میان «علت» و «ضرورت» می‌کند[20]؛ زیرا ارسطو این نوع علت یعنی شرایط لازم و ضروری حیات و خیر را به‌عنوان نوعی ضرورت به ما می‌شناساند و این تفسیر می‌تواند به این دیدگاه نزدیک باشد که ضرورت، نوعی علت مکانیکی است. ضرورت بیش از آنکه وصف قطعیت و تعیّن حتمی و پیشینی آینده و وقایع آن یعنی اصل موجبیت باشد، شیوه و نحوة تأثیر علت بر معلول است. ضرورت خودْ علت است.

دو مورد نخست از پنج معنایی که براساس آنها شیء ضروری نامیده می‌شود یا ضرورت تنفس و تغذیه به‌منظور ادامة حیات حیوان و یا ضرورت خوردن دارو به‌قصد بهبودی بیمار، مفهوم واحدی با عنوان ضرورت فرضی یا مشروط[21] را بنیان می‌کنند. ضرورت مشروط در فیزیک، دفتر دوم، فصل نهم و بخش‌هایی از دربارة اعضای جانوران، دفتر نخست، فصل اول به‌نحو بارزی محور بحث‌اند. معنای اول ضروری در عبارت موردبحث به شرایط ضروری حیات مانند ضرورت تنفس در جایگاه شرط لازم و نه شرط ضروری، در معنای «ناممکن است به‌نحوی دیگر» دلالت دارد. به تمایز ضرورت مشروط و ضرورت مطلق[viii] و از طرفی ضرورت مادی به‌جهت ربط با تحقق وضعیت غایی و مبحث علّیت، در آثار دیگر ارسطو پرداخته شده است. اصطلاح «علت ملازم» به‌معنای شرط ضروری است و نه شرط کافی. نوشیدن آب آلوده برای ابتلا به حصبه، یا رانده‌شدن به پاروس[22] برای اسارت در بند دزدان دریایی، شروط لازم و ضروری‌اند[ix]؛ اما از آنجا که تحقق این شروط به حتم و قطع چنین پیامدهایی در پی ندارد، شروط کافی محسوب نمی‌شوند.

معنای دوم ضرورت ناظر به شرایط حصول یک خیر است. دو معنای اول ضرورت یعنی شرایط ضروری حیات یا شرایط پدیدآمدن خیر، متناظر با مفهوم ضرورت مشروط‌اند که ارسطو در جای دیگر بیان می‌کند. مفهوم علل ملازم یا فرعی[23] نزد سقراط و افلاطون همان کنش عناصر فیزیکی است (فایدون، 99b؛ تیمایوس، 46c). از نظر آنان علّیت اصلی و حقیقی همواره هدفمند است. کیروان در یادداشت‌ها و ترجمة کتاب‌های گاما، دلتا و اپسیلون، «ضروری» در فصل پنجم دلتا را منطوی در معنای ظاهراً ارسطویی اجتناب‌ناپذیر[24] نمی‌داند که در عبارت 1027b10-11 متافیزیک و در دربارة عبارت، 9، 19a23-7 مورد اشاره بوده است (Kirwan, 1971: 131). بر‌خلاف نظر کیروان، در عبارت نخست (1027b10-11)، معانی اول و دوم ضروری در فصل پنجم دلتا به‌نحوی بر اجتناب‌ناپذیری دلالت دارند؛ اما در مورد دوم (قطعة دربارة عبارت) ادعای وی صحیح است.

ارسطو از ارتباط معانی «ἀνάγκη» به‌حسب ظاهر سخن نگفته است. در تحلیلات ثانی تقابلی دوگانه میان ضرورت ملائم با طبیعت و انگیزاننده[25] از سویی و بالقسر[26] و برخلاف انگیزاننده در سوی دیگر ترسیم می‌کند (95a1). از طرف دیگر، پنج معنا در مدخل واژگان فلسفی متافیزیک دلتا برای ضروری[27] ذکر شده است: شرایط ضروری حیات، شرایط به‌وجودآمدن یک خیر، الزام یا قسر، ضرورت برهان و آنچه ارسطو معنای اصلی می‌نامد؛ یعنی آنچه طور دیگری نمی‌تواند باشد (1015a20-b5)[x]. هیچ‌یک از فقرات مذکور فهرست کاملی از معانی ضرورت را که ارسطو از هم بازشناخته است، بیان نمی‌کند؛ اما به‌زعم استین می‌توان انواع اولیه آن را به‌این‌صورت شناخت: 1) ضرورت بسیط؛ 2) ضرورت به‌حکم برانگیزنده، مانند ضرورت برخاسته از طبیعت یک چیز؛ 3) ضرورت به قسر در مقابل انگیزاننده و 4) ضرورت مشروط (Stein, 2012: 860).

همان‌طور که بیان شد، ارسطو در تحلیلات ثانی به تقابل و دوگانگی میان ضرورت به‌حکم طبیعت و انگیزاننده[28]از سویی و به قسر و کره[29] و برخلاف انگیزاننده از سوی دیگر قائل است (95a1). دربارة تفاوت میان جبر و تمایل می‌توان چنین گفت: در کاری که به‌حکم میل انجام می‌شود، این اختیار هست که چنین کاری انجام نشود؛ اما در جایی که اجبار هست، امکان انجام‌ندادن آن کار نیست[xi]. از آنجا که مجبور نمی‌تواند به‌نحو دیگری یعنی مطابق میل خود عمل کند، جبر قسمی از ضرورت است؛ اما در کاری که میل و انتخاب وجود دارد، چنین ضرورتی نیست. ممکن است در شرایطی اجبار به انجام کاری وجود داشته باشد که مطابق میل است و از اینجا برخی به این نتیجه رسیده‌اند که قسر[30] را به‌معنای زور و فشار بدانند نه جبر[xii]؛ زیرا نمی‌توان انجام کاری براساس میل را به‌حکم جبر خواند.

2) تعریف چهارم ضروری در دلتا: معنای اصلی و بنیادین ضرورت در فلسفة ارسطو

تعریف چهارم ضرورت[xiii] در عبارت بخش قبل از دلتا به‌نوعی تعریف ضرورت براساس امکان است؛ هنگامی ‌که «ناممکن‌بودن» چیزی و وضعیتی به‌نحوی غیر از آنچه است، مناط و معرف ضرورت یک چیز یا وضعیت باشد. این تعریف، ضروری را در حکم آنچه ممکن[31] نیست، توصیف می‌کند؛ اما در تعریف ممکن[32] در متافیزیک دلتا، 12، 1019b31-2 بیان شده است که «ممکن» آن است که رفع و نقیضش ضروری نیست. اگر مفهوم جبر را نیز در چهارچوب این معنا از ضروری (معنای چهارم) تحلیل کنیم، آن‌گاه جبر در این معنا مستلزم ضرورت و تضاد با میل است. مورد چهارم از تعاریف ضرورت در دلتا مطابق اظهار ارسطو بنیادی‌ترین قسم اشیای ضروری است که سایر موارد ضرورت مآلاً به آن بازمی‌گردند. براین‌اساس، شارحانی چون اسکندر و آسکلپیوس، معنای چهارم ضرورت را اشارة ارسطو به ضرورت امور الهی محسوب می‌کنند. در بیان ارسطو به ضرورت مطلق امور الهی یا امر خودهمان ازلی یا جاودانه همانند ضرورت بسیط در معنای چهارم و بنیادی «ضروری» در فصل پنجم دلتا، در مقابل ضرورت مشروط متعلق به چیزهای طبیعی در عالم کون و فساد تصریح شده است[xiv]. از آنجا که خدا بسیط است، بیش از یک وضعیت ممکن درمورد او وجود ندارد و بنابراین، ضروری است.

معنای اولیه و اصلی ضروری[xv] در گاما نیز مشاهده می‌شود (متافیزیک، 4، 4، 1006b32). ضرورت دیمکریتی[33] که در دربارة اعضای جانوران از آن سخن به میان آمده است نیز تحت ضرورت در معنای بنیادی «آنچه نمی‌تواند به‌نحو دیگری باشد» قرار می‌گیرد (Cooper, 1987: 260). می‌توان گفت معانی دیگر ضرورت، مصادیقی از این معنای اصلی و بنیادین‌اند. اگر به یک معنا ضرورت مادی مندرج در مثال‌های تحلیلات ثانی، دفتر دوم، فصل یازدهم را از نوع ضرورت مطلق و بسیط برشماریم، باز هم این ضرورت نامشروط در جایگاه ضرورت دیمکریتی، به‌معنای «آنچه به‌گونه‌ای دیگر نتواند باشد» تفسیر می‌شود. مراد از ضرورت مادی دیمکریتی بسیط، اشارة ارسطو به عبور ذرات نور از حباب چراغ به‌حسب ضرورت (94b27-30) و تندر در اثر خاموش‌شدن آتش در ابرها (94b32-3) است.

اگر نظریة آنالوژی یا تشابه ضرورت به محوریت و مرکزیت معنای چهارم آن یعنی «به‌نحو دیگر ناممکن‌بودن» بنا شود، همانند نظریة تشابه وجود در فلسفة ارسطو نسبت میان معانی پنج‌گانة ضرورت در متافیزیک دلتا، فصل پنجم را باید نسبت تشابه یا مماثلت دانست، نه اشتراک لفظی یا معنوی. این معانی در نسبت با (pros hen)[34] معنای بنیادی چهارم قرار دارند. همان‌گونه که معانی وجود در نسبت با معنای بنیادی و مبنایی «جوهر»، مشترک لفظی یا معنوی نیستند، بلکه متشابهند، معانی مفهوم «ضروری» به یکدیگر ارجاع داده نمی‌شوند، در عین آنکه نمی‌توان آنها را به هم نامرتبط نیز دانست. معنایی اصلی و یکتا از ضرورت، به فهم اصطلاح «ضروری» و انواع معانی آن سامان می‌بخشد.

برای فهم دقیق‌تر معنای چهارم آنچه ضروری است و اساس فرق میان معانی گوناگون ضروری در متافیزیک دلتا، فصل پنجم، باید به یک نکته اشاره کرد. برخی چیزها ضرورت خود را مرهون چیز دیگری غیر از خود هستند؛ اما چیزهایی که چنین نیستند، مبدأ و منشأ ضرورت در امور‌ دیگرند؛ ازاین‌رو، ضروری در معنای اولیه و اکید، بسیط است، به‌این‌سبب که چنین معنایی امکان‌داشتن وضعیت‌های بیشتری از یک وضعیت واحد را منتفی می‌سازد. کثرت و تعدد ملکات و وضعیت‌ها‌ از شئون امکان است و نه ضرورت[xvi]؛ بنابراین، هیچ جبر، قسر و کرهی در مقابل چیزهای ازلی، نامتحرک، نامتغیر و طبیعت منضمّ به آنها کارگر نیست. به‌این‌ترتیب، همة چیزهای ضروری «به‌علت چیزی دیگر» یا به‌خود ضروری‌اند. معنای اخیر ناظر به چیزی است که فقط به یک گونه می‌تواند باشد. مانند محرک لایتحرک و جواهر سرمدی که پیدایش و زوال ندارند و منشأ ضرورت آنها خودشان است. نکته‌ای که راس در شرح خود بدان متفطّن است، تأکید ارسطو بر این است که ضرورت برهان وابسته به ضرورت مقدمات[xvii] آن است. این دریافت، او را به‌سوی تقسیم ضروری‌ها[35] به‌طور کلی راهبری می‌کند: 1) چیزهایی به‌خودی‌خود و مستقلاً ضروری و 2) چیزهایی که به‌نحو متفرّع ضروری‌اند؛ مانند نتایج برهان. آنچه در معنای اول ضروری است، بسیط است و امکان هیچ تغییری در ماهیت آنها نیست. به‌بیانی دیگر، جاودانه و تغیرناپذیرند. اصولاً هیچ‌چیز علت ضرورت امور بسیط نیست و به‌تعبیری ضرورت آنها برهان‌ناپذیر است. ضروری در این معنا نمی‌تواند مشروط و تابع ضرورت در معنای قسر و الزام باشد[36].

ارسطو موارد استعمال اصطلاح ضروری را در لامبدا، دفتر هفتم، درخصوص محرک نخستین نام می‌برد و به ضرورت محرک نامتحرک اشاره می‌کند. او نوع دیگری از امر ضروری علاوه بر تعاریف دلتا را بیان نمی‌کند؛ اما ربط این معانی با محرک نخستین و فعالیت آن را در نظر می‌گیرد:

«پس محرک نخستین به‌ضرورت وجود دارد[37] و از این حیث که ضروری است، خیر است و بدین‌معنا مبدأ نخستین است؛ زیرا ضروری تمام این معناها را در بر دارد: یکی آنکه قهراً ضروری است، زیرا برخلاف انگیزة طبیعی[38] است؛ دوم آنچه بدون آن، خیر[39] ناممکن است و در آخر به‌معنای چیزی که نمی‌تواند (ناممکن است) باشد غیر از آنچه هست؛ بلکه مطلقاً ضروری است. پس آسمان‌ها‌ و طبیعت به این مبدأ وابسته‌اند[40]» 1072b10-14)).

مبدأ نخستین به دو معنای اخیر، ضروری است. وابستگی علّی ضروری آسمان‌ها و طبیعت به مبدأ یا محرک نخستین، در این عبارت پس از اشاره به ضرورت مطلق[41] بیان شده است[42]. می‌توان این استدلال را با استدلال تقدم علّی ضروری عقل و طبیعت بر بخت، اتفاق، خودانگیختگی و بسی چیزهای دیگر که در انتهای فصل ششم دفتر دوم فیزیک بیان شده است[xviii]، ترکیب کرد. یعنی طبیعت که خود مقدم بر چیزهای دیگر است، در این عبارت متأخر از مبدأ یا محرک نخستین توصیف شده است؛ به‌نحوی ‌که وابستگی مطلق ضروری علّی میان طبیعت و محرک نخستین وجود دارد. یکی از نکات مهم دیگر این عبارت اخیر، ملازمت و مساوقت تعریف آخر ارسطو از امر ضروری به‌معنای «چیزی که نمی‌تواند (ناممکن است) باشد غیر از آنچه هست؛ بلکه مطلقاً ضروری است[43]» با معنای اصلی و محوری‌ای است که در عبارت فصل پنجم متافیزیک دلتا بیان شد. این معنای چهارم امر ضروری است که اساس نظریة متشابه‌بودن مفهوم ضرورت، به‌جای مشترک لفظی صرف یا مشترک معنوی خواندن آن را تشکیل می‌دهد.

در این عبارت اخیر از فصل هفتم متافیزیک لامبدا نیز، ضرورت محرک لایتحرک مساوق با جبر برآمده از اصل موجبیت نیست که نشان‌دهندۀ آن است که ارسطو علاوه بر باور به اصل عامّ ضرورت، می‌تواند دیدگاه دیگری نسبت به پذیرش یا نفی اصل موجبیت فارغ از نگرشش به ضرورت داشته باشد. این عبارت خاص تنها به پیوند ضرورت، خیر و مبدأ اشاره دارد و نمی‌توان از آن اعتقاد ارسطو به اصل موجبیت را استنتاج کرد. خیربودن محرک نخستین ازحیث ضرورت آن است و از طرفی موضوع و محمل معنایی این ضرورت و خیربودن، «مبدأ نخست بودنِ» محرک نخستین است. پس در فراز بالا از متافیزیک می‌توان به خویشاوندی مفاهیم ضرورت، خیر و مبدأ در نسبت با محرک نخستین پی برد. البته مفهوم خیر در برخی معانی مفهوم «ضروری» و ازجمله در توضیح ضرورت مشروط نیز به کار می‌رود. اگر دارو، تنفس و تغذیه به‌منظور زنده‌ماندن و لذت، لازم و ضروری باشند یا به‌تعبیری صحت و لذت مشروط به استعمال دارو یا بهره‌مندی از تغذیه و تنفس باشد، بنابراین خیر و ضرورت قرین‌اند. از طرفی، اگر وابستگی آسمان‌ها و طبیعت به محرک نخستین که به ضرورت وجودی آن اشاره شد از نوع وابستگی علّی باشد، آن‌گاه مجاورت و پیوند مفاهیم ضرورت و علّیت در این کلام مشهود است. تلاش در این مقاله بر پیش‌برد فرایند فهم معنای بنیادی ضرورت (یعنی فقدان امکانِ به‌نحو دیگر بودن) در بیان ارسطو و نسبت چنین معنایی با معانی دیگر ضرورت است.

اساساً در قلمرو اجرام سماوی، مطلق‌بودن و بساطت ضرورت سلسله‌های علّیِ به‌نحو نامشروط ضروری را می‌توان ناشی از چند ویژگی دانست:

  1. یک معنای ضروری‌بودن سلسله‌های علّی مطلقاً ضروری، دوام زمانی و همیشگی‌بودن آنها است.
  2. فقدان مانع عرضی و اتفاقی که از خارج سلسلۀ علّی، قاعده‌مندی سلسله در مسیر تحقق و تعّین پیشینی چیزها را از میان می‌برد.
  3. بساطت وجودی ناظر به سلسلة علّی در قلمرو آسمانی، به‌نحوی منشأ و مبدأ ضروری‌بودن است؛ زیرا امکان «دیگربودن» برای آنها مطرح نیست. این بیان با همان معنای بنیادی ضرورت در متافیزیک دلتا، فصل پنجم قابل‌مقایسه است که به‌عنوان معنای چهارم و اصلی «ضروری» ذکر شده است. در سراسر فلسفة ارسطو به این معنای بنیادین پرداخته شده است.

علاوه بر این، ارسطو ضروری و ناضروری را اصل نخستین هستی یا نبودن همة چیزها می‌داند؛ چنان‌که همه چیزهای دیگر اعمّ از ممکنات و ناممکن‌ها پیامد این اصول و مبادی‌اند:

«از آنجا که کلی[44] در پی جزئی[45] می‌آید، آنچه توانستنی برای بودن است نیز از آنچه به‌ضرورت هست حاصل می‌شود. این سخن در نسبت با هر نوع توانستنی صحیح نیست[xix]. شاید درواقع ضروری و ناضروری، مبادی اولی برای بودن[46] یا نبودن[47] هرچیز باشند و باید چیزهای دیگر را در حکم پی‌آیند آنها دانست» (دربارة عبارت، 23a16-20).

ارسطو در فصل هشتم متافیزیک ثتا پس از انکار بالقوه‌بودن چیزهای ضروری، به اولویت و تقدم اصولی امر ضروری اشاره می‌کند؛ به‌نحوی که «اگر این چیزهای ضروری نبودند، هیچ‌چیز نمی‌بود»[48]. ضرورت شرط حصول و تحقق چیز بالقوه است. این رهیافت براساس عبارت ارسطو در کتاب دربارة عبارت خواهد بود که «آنچه توانستنی برای بودن است نیز از آنچه به‌ضرورت هست حاصل می‌شود»[49]. صرف داشتن قوة بودن، امر بالقوه را بالفعل نمی‌کند؛ ازاین‌رو، به مفهوم دیگری برای تبیین واقعیت وجود و تکوین نیاز است. یعنی ضرورت که گویی علت تغییر و تحول چیز بالقوه به بالفعل بوده است. براساس این تفسیر می‌توان ضرورت را به‌عنوان مکانیزم یا سازوکار علّیت و نیز تعیّن‌یافتن چیز بالقوه به‌هنگام فعلیت نگریست. به‌عبارت دیگر، مبنای موجهاتی تحلیل ضرورت در علّیت فاعلی، تبدیل قوه به فعل است.

3) تمایز ضرورت داخلی و خارجی

اسکندر افرودیسی در توصیف معنای پنجم «ضروری» در معانی اشاره‌شده از متافیزیک دلتا، فصل پنجم یا به‌عبارتی ضرورت باب برهان، به تمایز ضرورت داخلی و ضرورت خارجی نام اشاره می‌کند. به‌زعم اسکندر، ضرورت مقدمات، ویژگی درونیِ آنها است؛ اما ضرورت نتیجه از خارج آن یعنی از ضرورت مقدمات حاصل می­شود[xx]. ضرورت مقدمات خصلت ذاتی آنها است؛ اما ضرورت نتایج از بیرون حاصل می‌شود و لذا ضرورت نتیجه، نسبی و مشروط است؛ درحالی‌که ضرورت مبادی و مقدمات برهان، نامشروط و به‌نحو ذاتی خواهد بود. دانش برهانی[50] در استنتاج علمی برای موضوع از مقدمات حقیقی اولیه و بی‌واسطه‌ای برهان اقامه می‌کند که ازحیث استنتاج، مقدم و بنیادی‌ترند[xxi]. مقدمات در مقام ضرورت‌بخش به چیزهای ضروری مانند نتیجه‌اند که از مقدمات کسب ضرورت می‌کند؛ بنابراین، نتیجة قیاس، از ضرورت منتقل‌شده از سوی مقدمات و از همان درجه و مرتبه از بساطت، تغییرناپذیری و جاودانگی بهره‌مند است. مثلاً در قیاس برهانی‎‌ای که مقدمات شامل قضایای بدیهی و اولیه‌اند، نتیجه نیز حاوی همان ضرورت مطلق منطقی چنین قضایایی در مقدمات استدلال برهانی است. برهان در منطق ارسطویی، مقدمات یقینی، کلی و ضروری دارد و بنابراین، نتیجه نیز از ضرورتی بسیط برخوردار است. اصولاً هرآنچه ضروری است به‌آن‌معنا که نمی‌تواند به‌نحوة دیگری باشد، موضوعی است که از روی مقدمات ضروری اثبات می‌شود یا خود مقدمه‌ای ضروری است.

4) ضرورت در شناخت علمی

معنای ضرورت در معرفت در تحلیلات ثانی، دفتر نخست، فصول پنجم و ششم به‌دنبال ضرورت نوع چهارم متافیزیک، دلتا در فصل پنجم بیان شده است. در تحلیلات ثانی آنچه به‌زعم ارسطو از استدلال تعلیم داده می‌شود، چیزهای مطلق و بسیط‌اند[xxii]؛ بنابراین، معرفت استدلالی معرفتی ضروری است. ارسطو در آغاز تحلیلات ثانی، دفتر نخست، فصل 33 در بیان فرق دانش و عقیده، دانش را کلی و ضروری توصیف می‌کند. ارسطو در این عبارت امر ضروری را آن چیزی معرفی می‌کند که نمی‌تواند به‌نحو دیگری باشد (88b30-32).

مناط معرفت نزد ارسطو بهره‌مندی از دو حکم است. به‌بیانی دیگر، فردی از معرفت علمی برخوردار است که هم می‌داند الف ب است و از طرفی می‌داند الف به‌ضرورت ب است[xxiii] : «هیچ‌کسی نمی‌اندیشد که به چیزی عقیده دارد، هنگامی ‌که می‌اندیشد آن چیز نمی‌تواند به‌نحو دیگری باشد؛ بلکه تصور می‌کند آن را می‌داند[51]» (تحلیلات ثانی، آلفا، 33، 89a6-8). یعنی شناخت چنین فردی که به‌ضرورت چرایی، چیستی و واقعیت امر واقع تعلق گرفته است، به‌جای عقیده‌ورزیدن از جنس دانستن است؛ زیرا شناخت علمی ناظر به امر ضروری است (تحلیلات ثانی، آلفا، 33، 89a10). تعبیر «نمی‌تواند به‌نحوة دیگری باشد» بیانگر ضرورت است که وصف دانش است، نه عقیده.

دربارة این آموزة ارسطو که مفهوم علم همواره کلی و ضروری است، می‌توان به عبارت متافیزیک، کتاب سیزدهم (1087a11, 24) مراجعه کرد که در آنجا ارسطو علم را به‌نحوی «کلی» می‌داند و به‌نحوی «کلی» نمی‌داند؛ بنابراین، کلیت در معرفت علمی، محل پرسش قرار می‌گیرد. جاناتان بارنز این عبارات را شاهدی بر قول ارسطو به تعلق علم به جزئیات می‌گیرد و درنظرگرفتن کلیت و ضرورت به‌عنوان شروط معرفت را مبالغه می‌پندارد (Barnes, 2000: 58)[xxiv]. محتمل است که ورود امر جزئی در دایرة متعلقات شناخت به این اعتبار باشد که این امر، جزئی از یک قانون کلی است. می‌توان چنین استدلال کرد که چون از دیدگاه ارسطو معرفت برآمده از تبیین یا اپیستمه دربارة علت است[xxv] و علت نیز می‌تواند کلی یا جزئی باشد، پس علم هم می‌تواند دربارة کلی یا جزئی باشد.

5) ضرورت برهان وابسته به مقدمات

ارسطو در تحلیلات ثانی، دفتر اول، فصل سی‌ام و در تعریف پنجم از مفهوم ضروری در متافیزیک، دفتر پنجم، فصل پنجم، مفهوم ایجاب[52] را از مفهوم ضرورت[53]جدا می‌سازد. مقصود وی از ضرورت در استدلال برهانی، ضرورتی است که دو مقدمه به نتیجه می‌بخشند و منشأ و موجد آن نتیجه می‌شوند. معنای ضرورت مقدمات هم همان ضرورت تعریف‌شدة ناظر به معنای چهارم است یا به‌عبارتی مقدمات نمی‌توانند غیر از آنچه هستند، باشند.

 در فصول دوازده و سیزده از دربارة عبارت به این نکته پرداخته می‌شود که آیا مقدمة ضروری به‌معنای بسیط، ابدی ازلی و تغییرناپذیر، ضروری است یا اینکه مناط ضرورت آن تعلق بالضرورة محمول به موضوع مقدمه است. در برهان‌ها نتایج اشتقاقی از مقدمات ضروری استنتاج می‌شوند. اگر این مقدمات ضروری نباشند، نتیجه ناظر به شخص[xxvi] یا براساس فرض[xxvii] معلوم می‌شود[xxviii] و نه برمبنای برهان. نتیجة ناظر به شخص، برخلاف ضرورت مطلق و منطقی برهان، از ضرورتی مشروط، فرضی و نسبی بهره می‌گیرد. نتیجة یک قیاس تنها نسبت به مقدمات، ضروری است[xxix]. این ضرورت را می‌توان ضرورت منطقی[54] نامید. نحوة ضروری‌بودن مقدمات نیز نوعی ضرورت بسیط و مطلق نیست و نتیجه تنها «به‌حسب فرض» و به‌عنوان نتیجة ضروری پیش‌گذارده‌ها و مقدمات، ضروری است (تحلیلات اولی، 1، 10، 30b31-3؛ 38-40). چنین نتیجه‌ای بذاته و به‌حسب خود ضروری نیست و ثبوت نتیجه منوط به ثبوت مقدمات است (تحلیلات ثانی، 2، 5، 91b14-19). پیش‌گذارده[55]، گزاره‌ای است که در مقدمة قیاس به کار می‌رود.

مقدمات قیاس برهانی ارسطویی باید ضروری باشند؛ زیرا از اولیات، صادق و مستحکم‌اند. قیاس برهانی همان نقش تبیین علمی از دیدگاه ارسطو را دارد که مقدمات این برهان باید از اولیات و ضروریات باشند. گزاره‌ای را می‌توان بدیهی اولیه دانست که وساطت گزارة دیگری به‌منظور تصدیق عقلی آن لازم نیست. حمل ذاتی محمول بر موضوع به‌سبب ضرورت و کلیت این حمل، همان رابطة علّی است که نشان می‌دهد ارسطو در اینجا هم از ضرورت ذاتی و کلیت در حمل به علّیت رسیده است و ضرورت موجود در آثار منطقی ارسطو نیز در بطن علّیت حاضرند[xxx]. اساساً انفکاک ضرورت از علّیت در آثار منطقی ارسطو صورت نگرفته است. ضرورت مقدمات قیاس برهانی ارسطویی مطابق با آموزة متافیزیک، 5، 5، نتایج ضروری به همراه دارد. مسئله‌ای که ارسطو در فصول 12و 13 دربارة عبارت به دنبال آن بوده، این است که بیان «الف به‌ضرورت ب است» یا به‌تعبیری حمل ضروری ب بر الف چه معنایی دارد. درواقع، محور بحث فصول دوازدهم و سیزدهم دربارة عبارت، تعیین خاصه‌های قضایای ضروری است.

6) تعریف و فهم ضرورت بر اساس امکان؛ زمان و ضرورت

زمان گذشته از دیدگاه ارسطو همان‌گونه که در مباحث دربارة عبارت و متافیزیک اپسیلون، فصل سوم اشاره می‌شود، قلمرو ضرورت است[xxxi] و هیچ امکانی درخصوص آنچه قبلاً رخ داده، مطرح نیست (خطابه، 3، 17، 1418a4-5). درواقع، ضرورت آینده نیز در نسبت و ربط با ضرورت گذشته و حال است که با اصل موجبیت تام و تمام مشتبه می‌شود. گزاره‌ای که وضعیت متعلق به گذشته را بیان می‌کند، ممکن نیست در زمان حال یا آینده جز آنچه روی داده به‌نحو دیگری باشد و ازاین‌رو ضروری شده است. هیچ‌چیز راجع‌به گذشته، موضوع و متعلق انتخاب نیست و هیچ‌کس دربارة امکان آنچه در گذشته رخ داده است، نمی‌اندیشد. اندیشیدن همواره مربوط به چیزی در آینده و دربارة موضوعاتی است که می‌توانند به‌نحوة دیگری باشند غیر از آنچه هستند؛ زیرا اگر امکان نداشته باشد که به‌نحوة دیگری باشند، به‌حسب تعریف چهارم «ضروری» در متافیزیک دلتا فصل پنجم ضروری‌اند. ارسطو در فصل چهارم متافیزیک گاما در بحث اصل امتناع تناقض بیان می‌کند که «اگر چیزی ضروری است، ناممکن[56] است همان چیز نباید باشد».[57] این عبارت تعریف منطقی ضرورت براساس امکان است.

امکان بنا به مفروضات و مبانی منطق و متافیزیک ارسطویی تقریباً معادل با صدق یک موقعی[xxxii] است. بنا به این ملاک، چیزی ممکن خواهد بود اگر دست‌کم یک بار صادق باشد[xxxiii]. براین‌اساس، ضرورت هم‌ارز با تعریف امکان برمبنای صدق حداقلی، به‌عنوان صدق همه‌زمانی یا دائمی تعریف می‌شود. یعنی همان‌گونه که ارسطو در متافیزیک اپسیلون، فصل دوم در طبقه‌بندی رویدادها به سه گروه (ضروری (دائمی)، اکثری، اتفاقی)، رویدادهای ضروری را آنهایی می‌داند که همواره رخ می‌دهد، در این تفسیر نیز تعریف ضروری را به‌نحوی مشابه براساس معیار صدق دائمی ارائه می‌دهد. ضروری آن است که دائماً صادق است. استدلال در توضیح این تعریف چنین است که حداقل یک‌ بار صادق‌شدن چیز ممکن، به‌معنای حداقل یک‌ بار بالفعل‌شدن است؛ یعنی صدق و فعلیت آن چیز «ممکن»، براساس نظریة صدق ارسطو که معروف به نظریة مطابقت صدق است. نظریه‌ای که به تطابق با امر واقع دلالت دارد. امر واقع یعنی چیز بالفعل و از آنجا که چیز بالفعل ضروری است، این بالفعل و ضروری‌بودن که واقعیت را تشکیل می‌دهد، سبب و علت صدق یا به‌عبارتی صدق‌ساز[58] است. به‌عبارتی، ضرورت موجود در امر بالفعل یا ضروری، علت صدق یک موقعی یا امر ممکن می‌شود. در بیان ارسطو عبارات «ضرورت یا ἀνάγκη» و «همواره یا ἀεί» به‌نحوی در ملازمت یکدیگر به کار رفته است که باید میان «ضرورت به‌هنگام وقوع و تحقق یک چیز» و ضرورت به‌معنای «صدق دائمی» تفکیک قائل شد و آنها را دو معنای متمایز از ضرورت دانست: «بیان اینکه هرآنچه هست، به‌ضرورت باید باشد هنگامی‌ که هست، یکی نیست با (بیان) اینکه مطلقاً هرآنچه هست، به‌ضرورت باید باشد» (دربارة عبارت، 9، 19a25-26).

ارسطو در متافیزیک، کتاب کاپا، فصل هشتم، ضرورت آنچه را همه‌زمانی است یعنی همواره و به‌حکم ضرورت وجود دارد، ضرورت به‌معنای قسر بیان نمی‌کند؛ بلکه همان ضرورت به‌کاررفته در برهان می‌داند (1064b32-4). می‌توان از این نکته پی برد که ضرورت در معنای زمانی آن یعنی صدق و تحقق دائمی یک چیز از همان نوع ضرورتی است که در برهان و نتیجة مقدمات حاصل می‌شود؛ ازاین‌رو، نزد ارسطو و فیلسوفان باورمند به موجهات زمانی، ضرورت‌های همه‌زمانی طبیعی یا ضرورت‌های دائمی فیزیکی درصورت وجود چه به‌بیان واترلو شناختنی و چه ناشناختنی باشند[59]، از درجة الزام و ایجاب کمتری در مقایسه با ضرورت در منطق برخوردار نیستند. ضرورت در فلسفة ارسطو هم‌زمان با برخوداری از مبانی منطقی، بار وجودشناختی و ناظر به واقعیت طبیعی دارد. اساساً در این نظام فکری غیر از تمایز مفهومی، تمایزی میان ضرورت منطقی و وجودی نیست.

7) تقابل ضرورت و امکان

ممکن موجود لابالضروره است؛ چیزی که ممتنع نیست و تحقق و نبودن آن محال نخواهد بود. به‌نحو کلی، ممکن آن چیزی است که گاهی موجود نیست. دو مؤلفۀ امکان در ارسطو چنین‌اند: «ممکن باید چیزی باشد که پیامد ناممکنی در پی نداشته باشد و نیز نباید متضاد آن به‌ضرورت کاذب باشد»[xxxiv]. از این بیان حاصل می‌شود از آنجا که ضرورتاً کاذب یعنی ناممکن و چون متضاد امر ممکن، به‌حسب ضرورت کاذب نیست، پس ممکن و ناممکن در تناقض با یکدیگر نیستند[xxxv]؛ زیرا با آنکه امکان جمع آنها وجود ندارد، یعنی ممکن نیست هم‌زمان چیزی هم ممکن و هم ناممکن باشد، امکان رفع آن دو مطرح است؛ یعنی چیزی می‌تواند نه ممکن و نه ناممکن باشد و ازاین‌رو، حالت سومی یعنی ضروری باشد؛ بنابراین، ارسطو میان امکان، امتناع و ضرورت فرق گذاشته است و نمی‌توان ضروری را براساس یک تعریف از امر ممکن، حالت خاصی از ممکن دانست. از طرفی، نقیض چیز ممکن، ناممکن نیست[xxxvi]. اگر منظور از امر ممکن صرف سازگاری با قوانین منطق باشد، این را امکان منطقی و اگر امر ممکن با شناخت اتفاقی ما سازگار باشد، آن را امکان معرفتی می‌نامیم.

از طرفی، ارسطو در جایی دیگر از تحلیلات اولی، با نادیده‌انگاشتن سلب امکان از جانب موافق و مخالف در تعریف امکان خاص به‌بیان فلسفۀ اسلامی، هم چیزهای ضروری و هم چیزهای ناضروری و قابلِِِِِِِِ‌بودن را نیز ممکن محسوب می‌کند: «درمورد پیش‌گذارده‌های ممکن[60] از آنجا که امکان به‌انحای گوناگون مصداق دارد (زیرا ما آنچه را ضروری است و آنچه را ناضروری[61] است و آنچه را بالقوه[62] است، ممکن می‌گوییم)» (25a37-39). با توجه به دو مؤلفۀ اشاره‌شدة امکان، چیز ضروری فقط حائز ملاک نخست است. یعنی نتیجۀ ناممکنی به دنبال ندارد؛ اما مؤلفۀ دوم را ندارد؛ زیرا ضد چیز ضروری، ضرورتاً کاذب است؛ درحالی‌که متضاد ممکن، ضرورتاً کاذب نیست؛ بنابراین، ارسطو حمل ممکن بر چیز ضروری را به‌نحو مشترک لفظی و هم‌نام[63] یا مبهم می‌داند[xxxvii]؛ دلالت ممکن بر یک چیز صادق و بالفعل نیز به‌همین‌معناست[xxxviii].

8) نظریة آنالوژیک یا تشابه ضرورت

فحوای بیان ارسطو مرز دقیقی میان مترادف یا مشترک لفظی بودن معانی ضرورت در دلتا را نشان نمی دهد؛ ازاین‌رو، نسبت میان اشتراک معنوی و چندمعنایی از یک جانب و ترادف و همنامی از جانب دیگر پیچیده است. واژة «ضرورت» جزو مفاهیم اولیه به‌معنای تعریف‌ناپذیر در فلسفه نیست؛ بنابراین، برای اثبات اشتراک معنوی مفهوم ضرورت باید در جست‌وجوی تعریف مفردی از آن بود و برای اثبات اشتراک لفظی این مفهوم به وجود پنج تعریف متمایز از ضرورت در فرهنگ فلسفی متافیزیک دلتا نیاز است. ارسطو بارها معترض پیشینیانش، به‌ویژه افلاطون می‌شود که ابهامات در معانی واژگان کلیدی فلسفه مانند «موجود» یا «خیر» را نادیده گرفته‌اند. ارسطو به‌صراحت بیان نمی‌کند که معانی امر ضروری مشترک لفظی‌اند و مثال‌های وی برای مفهوم و مقولة هم‌نامی در مقولات (1a1-6) و در جدل، دفتر نخست، فصول پانزدهم و شانزدهم شامل ضروری‌ها به‌نحو اشتراک لفظ نیستند. اگر بتوان به این پرسش پاسخ داد که چرا ارسطو تنها به پنج ضرورت در دلتا اشاره کرده است، شاید بتوان به‌نحو نیکوتری نسبت میان این پنج معنای ضرورت را دریافت.

ارسطو به‌هنگام بیان وجوه علّیت در دفعات بسیاری این عبارت را می‌آورد که « آنانکایون» یا ضروری به چندین نحو یعنی چندین معنا گفته می‌شود[64] که یکی از دلایل بر اشتراک لفظی بودن ضروری است. گرچه تشخیص نهایی اشتراک معنوی یا لفظی ضرورت در بیان ارسطو مبهم است، بنا به مباحث و مطالب اشاره‌شده، ضرورت متشابه است و نه مشترک لفظی یا معنوی. می‌توان در کفایت پنج تعریف امر ضروری تردید کرد. ارسطو دربارة هریک از تعاریف ضرورت توضیحاتی بیان می‌کند؛ اما معلوم نیست که غیر از این پنج معنا یا گونه از تعریف در دلتا، آیا معنا یا نوع دیگری از ضروری هست. درواقع، برای فهم اینکه ارسطو چگونه به این تعداد از معانی یا تعاریف امر ضروری رسیده است، تنها معیار و استدلال، توسل به روایت سمانتیکی یا معناشناختی از استعمال واژة «ضروری» در عرف و شمارش آنچه ضروری گفته می‌شود، بوده است. این رویة ارسطو می‌تواند پیامد رویکرد وجود‌شناختی او به ضرورت باشد؛ اما به‌لحاظ معرفت‌شناختی با ذکر هر پنج معنای ضرورت نیز نمی‌توان اطلاعات بیشتر دربارة انحای دیگر ضرورت را بی‌ارزش قلمداد کرد. شاید پاسخ این مسئله بر عهدة محققان و پژوهشگران فلسفة وی باشد.

تعریف ضرورت در متافیزیک دلتا، فصل پنجم (1015a34)، اساس و بنیان تمامی انحای ضرورت را تشکیل می‌دهد. در رویکرد تشابه و آنالوژیک به نظریة ضرورت، معنای چهارم متافیزیک دلتا پایه است و معانی دیگر ضرورت را در نسبت با این معنا می‌توان تحلیل کرد. برمبنای این تعریف، ضروری آن چیزی است که نمی‌تواند به‌نحو دیگری باشد. نباید معانی و انواع ضرورت را با یکدیگر خلط کرد. «معانی» علت لزوماً مطابق با «انواع» علت نیستند؛ همان‌گونه که «معانی» وجود، غیر از «انحا» است. مفهوم ضرورت نزد ارسطو معنای واحدی ندارد؛ زیرا این مفهوم کارکردهای فراوان و متنوعی در ابعاد گوناگون اندیشة ارسطو دارد. عبارات متافیزیک دلتا، فصل پنجم، ‌جامع تمام معانی ضرورت در آثار ارسطو نیستند؛ زیرا چندان به اصطلاح فلسفی «ضرورت علّی» یا کاربرد منطقی و موجهاتی ضرورت آن‌گونه که در تحلیلات و دربارة عبارت بیان شده، اشاره نشده است.

نتیجه‌گیری

از نظر ارسطو، ضروری‌بودن یک چیز معلول آن است که نتواند طور دیگری باشد و تمام معانی دیگر ضرورت به‌این‌نحو و به‌حسب این ضرورت، ضروری‌اند. راهبرد ارسطو تبیین معانی دیگر ضرورت بر محور و کانون ربط سایر معانی با این معنی است. «ضروری» جنسی نیست که انواع و اقسام آن، انواع تحت جنس (ضروری) باشند. از سویی، واگرایی تعاریف و معانی آن به‌نحوی نیست که نسبتی از نوع اشتراک لفظی میان آنها برقرار باشد؛ بنابراین، می‌توان رابطة تعاریف ضروری را همانند مفاهیم و اوصاف «سلامت» و «طب» از نوع تشابه و آنالوژی دانست که معنای چهارم و بنیادی «ضروری»، حامل محتوای بنیادی منطقی این مفهوم است که تحلیلش براساس مفهوم «ممکن»، راهگشای درک آن است؛ ضروری به‌معنای آنچه نمی‌تواند یا ممکن نیست به‌نحو دیگری باشد. همة معانی ضرورت در آثار ارسطو از ضرورت مشروط در آثار زیست‌شناختی تا تقدیر، قسر و کره و نیز ضرورت طبیعی انگیزة درونی تا ضرورت منطقی برهان و ضرورت مطلق حرکات اجرام سماوی و ضرورت وجودی جواهر مفارق در نسبت با واقعیت، اعم از واقعیت قلمرو تحت قمر و فوق قمر، در وصف «ضروری» مشترک‌اند؛ زیرا نمی‌توانند به‌نحو دیگری ممکن باشند و به انحصارِ تنها وجه وجود درآمده‌اند که همان شأن ایجابی واقعیت بالفعل آنها است. وابستگی معانی ضروری در آثار ارسطو به معنا و مفهوم بنیادی «ضروری» در متافیزیک دلتا به‌موجب تقدم منطقی این ضرورت بر ضرورت‌های دیگر، مانع از اشتراک لفظی این مفهوم است. براساس رویکرد آنالوژیک به ضرورت، شناخت چیز «ضروری» مانند خیر در اخلاق و موجود و علت در متافیزیک لزوماً در علم واحدی رخ نمی‌دهد. هرکدام از ضرورت‌های معرفت‌شناختی، زیست‌شناختی، منطقی، اخلاقی، متافیزیکی و یا ضرورت در قلمرو شعر، خطابه و سیاست به‌رغم ارتباط تعریفی، هریک موضوع معرفتی خاص‌اند. ضروری در معنای چهارم دلتا، علت و منشأ منطقی و فلسفی «ضروری» در معانی دیگر است. حمل ضرورت بر موجودات ضروری، سبب نوعی این‌همانی میان معانی امر ضروری براساس آنالوژی است. درواقع، چهار تعریف از تعاریف پنج‌گانة ضروری در دلتا نمایان‌گر یک ساختار در نسبت (pros hen) با تعریف چهارم و مشتق از آن‌اند. این تعریف نسبت به تعاریف دیگر اولویت دارد. گرچه پنج تعریف ارسطو از امر ضروری در متافیزیک در نوع واحدی ادغام نشده‌اند، به‌نحوی وحدت و هم‌پوشانی دارند. برخلاف تشابه در معنا و تعریف، پنج تعریف مفهوم ضروری بیانگر پنج نسبت متافیزیکی گوناگون برای انحای وجود و بودن است؛ بنابراین، می‌توان از نظریه‌های ضرورت و نه نظریة ضرورت نزد ارسطو سخن گفت. ضرورت‌های مندرج در چهار تعریف نخست دلتا مقوّم تعیّن‌ متافیزیکی‌اند؛ همان‌طور که ضرورت در تعریف پنجم این دفتر (ضرورت برهان)، تحکیم‌بخش نسبت معرفت‌شناختی است.

[1] semantical

[2] Analogy

[3] kinds

[4] senses

[5] 1015a20

[6] συναίτιος

[7] ἀναγκαῖον λέγεται οὗ ἄνευ οὐκ ἐνδέχεται ζῆν ὡς συναιτίου

[8] εἰς Αἴγιναν

[9] τὸ βίαιον καὶ ἡ βία

[10] λυπηρόν

[11] Εὔηνός (Adonis; Adinis)

[12] Σοφοκλῆς

[13] ἀμετάπειστόν

[14] ὡς ταύτην ἀνάγκην

[15] τὸ εἶναι

[16] ἔτι ἡ ἀπόδειξις τῶν ἀναγκαίων

[17] τὸ ἁπλοῦν

[18] εἰ ἄρα ἔστιν ἄττα ἀΐδια καὶ ἀκίνητα

[19] παρὰ φύσιν

[20] ἡ αἰτία ἀνάγκη τίς ἐστιν αὕτη

[21] hypothetical or conditional necessity

[22] Paros

[23] συναίτια

[24] inevitable

[25] impulse

[26] by force

[27] ἀν ἀναγκαῖ

[28] τὴν ὁρμήν

[29] ἡ δὲ βίᾳ ἡ παρὰ τὴν ὁρμήν

[30] βία

[31] ἐνδεχόμενον

[32] δυνατὸν

[33] Democritean necessity

[34] πρὸς ἕν

[35] τὰ ἀναγκαῖα

[36] Ross (1924 (Vol1): 299)

[37] ἐξ ἀνάγκης ἄρα ἐστὶν ὄν; 1072b10.

[38] παρὰ τὴν ὁρμήν

[39] τὸ εὖ

[40] ἤρτηται

[41] ἁπλῶς

[42] ἐκ τοιαύτης ἄρα ἀρχῆς ἤρτηται ὁ οὐρανὸς καὶ ἡ φύσις; 1072b13-14.

[43] τὸ δὲ μὴ ἐνδεχόμενον ἄλλως ἀλλ᾽ ἁπλῶς.

[44] τὸ καθόλου

[45] ἐν μέρει

[46] εἶναι

[47] μὴ εἶναι

[48] οὐδὲ τῶν ἐξ ἀνάγκης ὄντων (καίτοι ταῦτα πρῶτα: εἰ γὰρ ταῦτα μὴ ἦν, οὐθὲν ἂν ἦν); 1050b18-19.

[49] τῷ ἐξ ἀνάγκης ὄντι ἕπεται τὸ δύνασθαι εἶναι; 23a17-18.

[50] ἐπιστήμη ἀποδεικτικὴ

[51] ἐπίσθασται

[52] necessitation

[53]

[54] logical necessity

[55] πρότασις

[56] τὸ ἀδύνατον

[57] τοῦτο γὰρ σημαίνει τὸ ἀνάγκη εἶναι, τὸ ἀδύνατον εἶναι μὴ εἶναι; 1006b31-32.

[58] truth maker

[59] Waterlow (2003: 47)

[60] τὰ ἐνδεχόμενα

[61] τὸ μὴ ἀναγκαῖον

[62] τὸ δυνατόν

[63] homonymously

[64] πολλαχῶς λεγομένων

[i]) به‌معنای علت مشترک یا مضاعف، تبعی، مشارکت‌کننده و سهیم در لیدل، اسکات، جونز 1940؛ راس این تعبیر را as a condition و کیروان آن را as a joint-cause ترجمه کرده است. علت ملازم یا همراه را که تا اندازه‌ای به مفهوم علّیت اِعدادی یا علت معدّه قرابت دارد، نباید به‌معنای علت عرضیِ مقارن با علت و معلول ذاتی فهمید.

[ii]Electera 256، به نقل از ترجمة راس.

[iii]) راس در شرح متافیزیک، در تعریف امر اجباری (the compulsory) می‌نویسد: «آنچه که مانع چیزی می‌شود و در مقابل تکانه‌(impulse)اش مقاومت می‌کند» (Ross, 1924 (Vol1): 298).

[iv])  τὸ μὴ ἐνδεχόμενον ἄλλως ἔχειν

راس این عبارت را به‌صورت «آنچه که نمی‌تواند به‌گونة دیگری باشد» بیان می‌کند؛ اما با توجه به وجه وصفی ἐνδεχόμενον، به نظر می‌رسد در اینجا نفی امکان حالت دیگر بودن در تعریف ضرورت، بیان دقیق‌تری است.

[v]) شرف خراسانی در ترجمة این تعریف ضروری (تعریف چهارم)، آن را همان تعریفی در فلسفة اسکولاستیک لحاظ می‌کند که «quod non potest non esse» به‌معنای «آنچه که نمی‌تواند، نباشد» (شرف‌الدین خراسانی، ص139، زیرنویس شمارۀ 1). این مقایسه نادرست است؛ زیرا عبارت قرون وسطایی با واژة esse معنای وجودی دارد؛ اما بیان و تعریف چهارم ارسطو از ضروری‌بودن یک وضعیت امور به چیزی اشاره دارد که نبودنش ناممکن است. عبارت «چنین و چنان بودن یا نبودن» معنای کیفی و ماهوی دارد و نه وجودی. متن یونانی این تعریف به این ترتیب است:

ἔτι τὸ μὴ ἐνδεχόμενον ἄλλως ἔχειν ἀναγκαῖόν φαμεν οὕτως

[vi] κατὰ τοῦτο τὸ ἀναγκαῖον

در ترجمة راس آمده است: «معانی دیگر (امر ضروری) به‌نحوی از این معنا مشتق می‌شوند» و در ترجمة س. د.س. ریو (C. D. C. Reeve): «منطبق بر این نوع ضرورت، تمامی ضرورت‌های دیگر به‌لحاظی ضروری گفته می‌شوند». ویسنوفسکی در کتابش، متافیزیک ابن‌سینا در متن، با استفاده از عبارت by analogy، وجه ضروری بودن دیگر انحای ضرورت را تشابه به این نوع ضرورت می‌نامد (Wisnovsky, 2003: 201). تبعات این رویکرد به‌معانی «ضروری»، نفی اشتراک لفظی و معنوی پنج معنای بیان‌شده از ضروری در عبارت ارسطو است و از سویی، محوریت و مبدئیت معنای چهارم را که سبب و علت ضروری‌بودن معانی دیگر است، نشان می‌دهد.

[vii]) در این معنا برهان نیز ضروی است و ضرورتش وابسته به ضرورت مقدمات است.

[viii]) این تمایز با تمایزهای اشاره‌شده در فصل پنجم از دفتر پنجم متافیزیک مطابقت ندارد. ضرورت مشروط (ἀναγκαῖον ἐξ ὑποθέσεως, οῦ ουκ ἄνευ ) و ضرورت مطلق (ἀναγκαῖον ἁπλῶς) ازجمله در دربارة کون و فساد، فصل یازدهم، دفتر دوم مطرح می‌شود. ارسطو تمایز میان این دو ضرورت را درخصوص رخدادها، موضوعات یا قضایا به کار می‌برد. مفهوم ضرورت مشروط و شرایط ضروری به‌خصوص در بحث تکوین مطرح است.  

[ix]) گرچه کسی به‌قصد و منظور (غایت) ابتلا به حصبه، آب آلوده را نمی‌نوشد؛ یعنی لزوماً هر شرط ضروری و لازمی به‌معنای غایت، هدف و انگیزة کنش نیست که آن شرط لازم را ناظر به ضرورت غایت بدانیم.

[x]) دو مورد اول مطابق با آن چیزی‌اند که ارسطو در جای دیگر، ضرورت مشروط می‌نامد.

[xi]) گرچه طبیعی و از این لحاظ ممکن به‌لحاظ عقلی و منطقی است که فرد تحت اجبار به انجام کاری آن را انجام ندهد. در معنای بنیادین، ضروری آن است که خلاف آن ناممکن است؛ چه ناممکن به‌معنای منطقی و چه به‌معنای ناممکن وقوعی یا هستی‌شناختی.

[xii]) «ضرورت به‌معنای جبر یا زور (βία) که مفهوم مقابل محرک طبیعی (φυσις, ὁρμή) و درمورد انسان به‌طور اخص مفهوم مقابل آنچه اختیاری یا عامدانه (αποάιρεσις) است» (ریتر و دیگران، 1393: 156).

[xiii]) ویسنوفسکی چیزهایی را که داخل این مقوله (تعریف چهارم ضرورت) واقع‌اند، بسیط و نامرکب، ابدی به‌جای فناپذیر و تغییرناپذیر و نامتغیر می‌نامد (Wisnovsky, Ibid: 203)؛ اما این بیان با اشارة ارسطو به «مبدأ و منشأ بودن» این مورد ضرورت برای چهار تعریف دیگر ضرورت سازگاری ندارد و ضروری نامیده‌شدن یک چیز یا وضعیت مرکب، فناپذیر و متغیر نیز می‌تواند دقیقاً به همان معنای چهارم ضرورت باشد؛ یعنی ممکن نباشد یک چیز به‌نحوی باشد غیر از آن‌گونه که هست. به یک معنا این درست است از آنجا که آنچه واقع شد، از زمانی که امر واقع گشت، ضروری است مانند رویدادهای گذشته یا در حال وقوع. گرچه بسیط، فناناپذیر و نامتغیر نیستند؛ ازاین‌رو، ضرورت تعریف‌شده در مورد چهارم می‌تواند شامل چیزهای مرکب، فناپذیر و متغیر نیز باشد.     

[xiv]) دربارة اعضای جانوران، 1، 1، 639b1-640a9

[xv]) یعنی آنچه که نمی‌تواند نباشد.

[xvi]) در چیزهای بسیط، نداشتن قابلیت در بیش از یک وضعیت، تنها نشانة ضروری‌بودن آنها در بنیادی‌ترین معنا نیست. ارسطو به چیزهای مرکبی اشاره می‌کند که نمی‌توانند به نحوة دیگری باشند (ثتا، 10، 1051b9-17)؛ اما به‌نحو بسیط و مطلق ضروری هم نیستند (Kirwan, Ibid: 132).

[xvii]τὰ πρῶτα ، مقدمات غایی برهان که به‌خود ضروری‌اند.

[xviii]) این استدلال به‌تفصیل در مقالة بهشتی و موسویان (1398) ذیل بحث از علّیت عرضیِ بخت و اتفاق بیان شده است.

[xix]) دکتر ادیب سلطانی دراین‌باره می نویسد: «توانشِ]= قوه‌ی[ جداشده از کنش]= فعل[. این‌گونه «توانستنی» نمی‌تواند درمورد ضرورت مطلق آری گفته شود» (ادیب سلطانی، 1390: 110).

[xx]) ترجمة دولی (William E. Dooley) از شرح اسکندر افرودیسی بر دفتر پنجم متافیزیک، صفحات ۳۳-۳۲.

[xxi]) تحلیلات ثانی، 1، 2، 71b9-22؛ ترجمة فرهنگ‌نامة مفاهیم فلسفی ریتر (1393: 157).

[xxii]) دقیقاً با همان تعریف ضرورت نوع چهارم در دلتا، فصل پنجم: چیزهایی که نمی‌توانند غیر از آنچه هستند، باشند.

[xxiii]) عبارت «الف، بالضروره ب است»، ناظر به ضرورت de re یا ضرورت شیء است و عبارت بالضروره «الف ب است»، ضرورت جمله یا قضیه یعنی ضرورت de dicto را بیان می‌کند.

[xxiv]) استدلال بارنز ناظر به اینکه کلیت شرط معرفت نیست، آن است که قضایای علم همواره و به‌ضرورت صادق نیستند؛ بلکه برخی از این قضایا تنها در اکثر مواقع صدق می‌کنند. او این قضایا را برخلاف ابن‌سینا متمایز از قضایایی محسوب می‌کند که همواره صادق‌اند. ابن‌سینا امر اکثری را از جنس دائم و در حکم آن طبقه‌بندی می‌کند (ابن‌سینا، 1366: 108).

[xxv]) هنگامی می‌توان چیزی را دانست که به علت یا علل آن پی برد.

[xxvi]) در لاتینی ad hominem، و در یونانی πρὸς τόνδε؛ متافیزیک، کاپا، 5، 1062a2-3.

[xxvii]) ἐξ ὑποθέσεως؛ تحلیلات اولی، 1، 23، 40b23-5.

[xxviii]) بنگرید به تحلیلات اولی، 44، 50a16-28؛ تحلیلات ثانی، 1، 3، 72b13.

[xxix]) جدل، 1، 1، 100a25-27؛ تحلیلات اولی، 1، 1، 24b18-20.

[xxx])  تحلیلات ثانی، 73a25-73b15.

[xxxi])  اخلاق نیکوماخوسی، 6، 2، 1139b7-9؛ دربارة آسمان، 1، 12، 283b13ff.

[xxxii]) sometime truth؛ این تعریف و بیان از امکان و ضرورت که در منطق فلسفی و منطق موجهات مشاهده می‌شود، توسط یاکو هینتیکا (Jaakko Hintikka) نیز در پژوهش منطقی فلسفی خود دربارة موجهات زمانی نزد ارسطو و در کتاب سال 1973 از وی بیان شده است. به‌عنوان اصل موضوع تقریبی: ازجمله در صفحة 151 کتاب هینتیکا با استناد به متافیزیک، ثتا، 1047a10-14؛ و تبیین امر حقیقتاً تباهی‌ناپذیر در دربارة آسمان، 1، 12، 282a27ff.

[xxxiii]) برای تعریف امکان براساس صدق در یک جهان ممکن بنگرید به کتاب شرطی‌های خلاف واقع ( Lewis, 1973: 4-5) و (موسویان، 1390: 11).

[xxxiv]) تحلیلات اولی،  32a18-20؛ متافیزیک، 1019b28-30.

[xxxv]) براساس قواعد منطق تنها هنگامی دو قضیه در تناقض‌اند که نه امکان جمع آنها و نه امکان رفع هم‌زمان آنها وجود داشته باشد.

[xxxvi]) دراین‌باره بنگرید به: (Ross, 1995: 30)

[xxxvii]) ارسطو در تحلیلات اولی به کاربرد اصطلاح «ممکن‌بودن» اشاره می‌کند و ممکن را آن می‌داند که ضروری نیست، اما اگر فرض شود، ناممکنی حاصل نمی‌شود (32a18-21).

[xxxviii]) ارسطو در فصل دوازدهم متافیزیک دلتا، سه مدلول اصطلاح «ممکن» را بیان کرده است: 1. آنچه بالضروره کاذب نیست؛ 2. آنچه صادق است؛ 3. آنچه صدق‌پذیر است (1019b31-33)؛ در دربارة عبارت،23a6-18، نیز ممکن در معنای صادق و بالفعل به کار رفته است.

ابن‌سینا (1366). فنون سماع طبیعی، آسمان و جهان، کون و فساد از کتاب شفا. ترجمۀ محمدعلی فروغی. نشر نو.
ارسطو (1385). مابعدالطبیعه. ترجمة دکتر شرف‌الدین خراسانی‌ـ‌شرف. انتشارات حکمت، چاپ چهارم.
---- (1390). منطق ارسطو ( ارگانون). ترجمة دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی. مؤسسۀ انتشارات نگاه، چاپ دوم.
بهشتی، محمدرضا و امیرعلی موسویان (1398). «بخت، اتفاق و علّیت عرضی از دیدگاه ارسطو». جاویدان خرد، 16، 36، ۲۹۸-۲۷۱.
ریتر، یواخیم، به‌همراه گروندِر، کارلفرید و گابریل، گتفرید (1393). فرهنگ‌نامۀ تاریخی مفاهیم فلسفه. جلد دوم: گزیده‌ای از مفاهیم در مابعدالطبیعه. سرویراستار: دکتر سیدمحمدرضا حسینی بهشتی. ترجمۀ زهرا بهفر، پرستو خانبانی، ماریا نصر. انتشارات سمت.
موسویان، سیدامیرعلی (1390). نظریة دیوید لوییس دربارة تبیین علّیت برپایۀ شرطی‌های خلاف واقع (پایان‌نامة کارشناسی ارشد)، دانشگاه تربیت مدرس.
Aristotle (1831–1870). Aristotelis Opera, Vols. 1, 2 Text. ed. I. Bekker, Berlin.
---------- (1984). The Complete Works of Aristotle: The Revised Oxford Translation, Two Vols. Edited by Jonathan Barnes, Princeton. New Jersey, Princeton University.
Balme, D. M. (1972). Aristotle’s De Partibus Animalium I and De Generatione Animalium I (with Pages from II.1-3), Oxford.
Barnes, J. (1993) (first published 1975). Posterior Analytics, Second Edition. Translation and notes. Clarendon Aristotle Series, Oxford.
--------------. (2000). Aristotle: A Very Short Introduction. Oxford University Press.
Cooper, J. M. (1987). ‘Hypothetical Necessity and Natural Teleology’, in A. Gotthelf & J. G. Lennox (eds.), Philosophical Issues in Aristotle’s biology, Cambridge, 243-274.
Dooley, W. (1993). (trans.) Alexander of Aphrodisias: on Aristotle Metaphysics 5,London.
Hintikka, J. (1973). Time and Necessity, Studies in Aristotle’s Theory of Modality. Oxford, Clarendon Press.
Kirwan, C. A. (1971). Aristotle: Metaphysics Books Gamma, Delta, and Epsilon. Oxford, Clarendon Press.
Lewis, D. (1973). Counterfactuals. Oxford, Balckwell.
Liddle, H. G. and Scott, R. (1996). A Greek-English Lexicon. revised and augmented by H. Stuart Jones, with the assistance of R. McKenzie and with the co-operation of many scholars, Oxford, Clarendon.
McInerny, R. (1996). Aquinas and Analogy. Washington: Catholic University of America Press.
Mure, G. R. G. (1925). Posterior Analytics. translation of Aristotle, under the editorship of W. D. Ross.
Owen, G. E. L. (1986). Logic and Metaphysics in Some Earlier Works of Aristotle. In Logic, Science and Dialectic: Collected Papers in Greek Philosophy. edited by Martha Nussbaum. Ithaca: Cornell University Press, pp. I8o-I99.
Plato. (1963). The Collected Dialogues of Plato, Including the letters. edited by edith Hamilton and Huntington Carins, Princeton University Press.
Reeve, C. D. C. (trans), (2016). Aristotle Metaphysics. translated with introduction and notes, Indianapolis: Hackett Publishing.
Ross, W. D. (1924). Aristotle’s Metaphysics. Oxford, Clarendon Press.
-------------. (1957). Aristotle’s Prior and Posterior Analytics, A Revised Text with Introduction and Commentary, Oxford, At The Clarendon Press.
Ross, W. D. (1995). Aristotle, Routledge, sixth edition, London and New York, revised (1th ed. 1923).
Stein, N. (2012). “Causal Necessity in Aristotle”. British Journal for the History of Philosophy, 20(5), 855-879.
Waterlow, S. (2003) (first published 1982). Passage and Possibility: A study of Aristotle’s Modal Concepts, Oxford University Press.
Wisnovsky, R. (2003). Avicenna’s Metaphysics in Context, London: Duckworth/ Ithaca, NY: Cornell U. P.