نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار فلسفه علم، پژوهشکده مطالعات بنیادین علم و فناوری، دانشگاه شهید بهشتی
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Broadly speaking, physicalism says the world consists of just the two types of entities: those posited by physics and those related, in some sense, to them. This relation is not symmetric in such a way that the former class has some sort of ontological priority to the latter. This article aims to show physicalism defined in terms of this relation, which I call the “fundamentality relation”, is not tenable if the picture of the world depicted by modern physics is taken seriously. Particularly, it will be argued that the dualities involved in quantum field theory imply the fundamentality relation to be a relative notion. Physicalism also becomes incoherent when the fundamentality relation is defined on symmetry structures of quantum theory. These among other arguments show that an alternative formulation of physicalism is needed to be articulated. Toward the end of the paper, I shall discuss some of these alternatives.
کلیدواژهها [English]
. مقدمه
متافیزیکهای پیشنهادیِ نظریههای جدید فیزیکی، یعنی مکانیک کوانتومی و نظریۀ میدانهای کوانتومی و نظریههای نسبیت خاص و عام، از جنبههای متعددی با متافیزیک حاکم بر اشیای روزمره در تعارضاند. رفتار حاکم بر توپهای فوتبال و خودروها موجبیتی است؛ درحالیکه اشیای کوانتومی موجبیتی رفتار نمیکنند. مطابق با متافیزیک مبتنی بر شهودهای روزمره، اشیا در فضاـزمان جای دارند؛ درحالیکه براساس نسبیت عام، تمایز اساسیای میان ویژگیهای فضاـزمانی و ویژگیهای مادی وجود ندارد. براساس متافیزیکِ شهوداً معقول، رخدادها یا همزماناند یا از پس هم میآیند؛ اما مطابق با متافیزیک پیشنهادیِ نظریۀ نسبیت خاص، اساساً نسبت «پس و پیش» میان رخدادها بسته به چهارچوب اندازهگیری، تغییر میکند و درنهایت، مطابق با متافیزیک سنّتی، اشیا هویاتی منفرد و دارای موضع در عالماند؛ درحالیکه مطابق با نظریۀ میدانهای کوانتومی، بنیادیترین سازندههای عالمْ شیء نیستند که فردیت داشته باشند؛ بهاینترتیب، متافیزیکی که علم به تصویر میکشد، متمایز از متافیزیکی است که تجربۀ ادراکی اشیای روزمره و عقل سلیم پیشنهاد میکنند. برهمینمنوال، این امکان وجود دارد که نظریههای متعلق به چهارچوبهای سنّتی متافیزیکی با فرضِ یافتههای فیزیک جدید پذیرفتنی نباشند. در این مقاله، بهطور مشخص، استدلال خواهد شد که فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی، یعنی فیزیکالیسمی که در آن هویات فیزیک همچون الکترونها و کوارکها بر هویات فیزیکی همچون میزها و توپهای فوتبال بهنحوی اولویت متافیزیکی دارند، پذیرفتنی نیست.
ساختار مقاله بهاینشکل است: در بخش دوم مقاله، تعاریفی اولیه و سپس اصلاحشده از فیزیکالیسم ارائه خواهد شد. در ادامه، به این پرداخته خواهد شد که نسخۀ اصلاحشده از فیزیکالیسم باید نوعی رابطۀ یکسویه میان هویات فیزیک و فیزیکی در نظر بگیرد. در این مقاله، از رابطۀ مذکور با عنوان «رابطۀ بنیادینگی» و از فیزیکالیسمِ متناظر با عنوان «فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی» نام برده میشود. در بخش سوم مقاله، با توجه به یافتههای فیزیک جدید، رابطۀ بنیادینگی نقد میشود. بهطور مشخص، به یافتههایی از مکانیک کوانتومی، نظریۀ میدانهای کوانتومی و نظریههای نسبیت اشاره میشود تا نشان داده شود فرض وجود رابطۀ بنیادینگی، مشکلاتی دارد؛ بنابراین، فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی، نظریۀ قابلدفاعی نخواهد بود. در بخش چهارم مقاله به دو نسخۀ بدیل از فیزیکالیسم پرداخته میشود که قرار است با تصویر فیزیک جدید از عالم سازگار باشند.
مطابق با صورتبندیای اولیه از فیزیکالیسم، این نظریه میگوید هرآنچه هست، فیزیکی است. از طرفی، اگر «فیزیکی» را صفت اشیایی بدانیم که نظریههای فیزیکی فرضشان میگیرند، همچون الکترون و فضاـزمان و میدان الکترومغناطیسی، آنگاه فیزیکالیسم به فیزیک و نظریههای آن مرتبط میشود. دراینصورت، فیزیکالیسم میگوید که تنها چیزهایی وجود دارند که نظریههای فیزیکی میگویند وجود دارند؛ اما آیا واقعاً فیزیکالیستها به این برداشت از فیزیکالیسم متعهدند؟ یعنی آیا آنها هستیشناسیِ مطابق با بهترین نظریههای فیزیکی را به تصویر میکشند و به آن متعهد میشوند؟ یا اینکه از آن تخطی میکنند و «فیزیکی» را بهمعنای شهودی میفهمند و جهانشان را مطابق با آن ترسیم میکنند؟ الیسا نی (2008b: 1-2) در نقد افرادی که راه دوم را پیش گرفتهاند مینویسد:
عدۀ قلیلی از فلاسفه که خودشان را «فیزیکالیست» مینامند، وقتشان را صرف این دغدغه میکنند که فیزیکدانان واقعاً چکار میکنند. اکثر آنها وقتی را برای سروکارداشتن با آخرین نسخههای نظریۀ ریسمان یا کیهانشناسی صرف نمیکنند... درهرحال، طبیعی است که فکر کنیم فیزیکالیسم دیدگاهی با تبعات هنجاری است... فیزیکالیستبودن تقریباً این را نتیجه میدهد که شخص باید به آن چیزهایی تعهد هستیشناختی داشته باشد که یافتههای فیزیک مشخص میکنند. از این منظر، فیزیکالیسم شبیه دیدگاه خداباورانه دربارۀ تکالیف اخلاقی شخص است. اما چقدر عجیب خواهد بود اگر مطابق با این قیاس، فردی خود را خداباور بداند، ...اما وقتی را صرف تفکر دربارۀ این نکند که خدا چه چیزهایی از او خواسته است.
لیدیمن و راس (2007: 18) هم در قالبی کنایهآمیز میگویند اگر معنای شهودی از فیزیکیبودن را در نظر بگیریم، هویات مفروض بهترین نظریههای فیزیکی غیرفیزیکی میشوند:
نمونهای خوب ازایندست فلاسفه دوباره مارکوزیان[1] است که اشیای فیزیکی را همه و تنها آن اشیایی میداند که موضع فضایی دارند. فیزیکالیسم از نظر او دیدگاهی است که میگوید همۀ اشیا، اشیای فیزیکی هستند. فارغ از اینکه چنین دیدگاهی این را برمیتابد که ویژگیهای ذهنی تقلیلناپذیر بهشرط داشتن موضع فضایی وجود داشته باشند، ...پیشنهاد او به این حکم میدهد که اغلب هویات مفروض در فیزیک بنیادی شأنی غیرفیزیکی دارند؛ ازجمله خود جهان.
پس برخلاف پیوند موردانتظار میان فیزیکالیسم و فیزیک، عدهای فیزیکالیست هستند، بدون آنکه «فیزیکی» را مطابق فیزیکیِ نظریههای فیزیکی بپندارند؛ اما اختلاف میان فیزیکالیسم و فیزیک میتواند در سطح عالیتری نیز رخ دهد. در این سطح و فارغ از تعارض میان فیزیکیِ مطابق با شهود و فیزیکیِ مطابق با نظریههای فیزیکی، صورتبندی دقیقتر فیزیکالیسم با یافتههای فیزیک جدید در تعارض خواهد بود. برای نشاندادن این موضوع، ابتدا تعریفی اولیه از فیزیکالیسم ارائه و در ادامه سعی میشود این تعریف دقیقتر شود. درنهایت، نشان داده میشود این تعریفِ دقیقتر واجد خصلتی است که باعث تعارض با یافتههای فیزیک جدید میشود. اما ابتدا صورتبندی فیزیکالیسم:
مطابق برداشت نی (2008a: 1035) از شکل اولیۀ این نظریه، «فیزیکالیسم دیدگاهیست که میگوید جهان انواعی از چیزها را شامل میشود که فیزیک میگوید شامل میشود»؛ اما این تعریف نقطهضعفی دارد که باید رفع شود. مطابق با شهودی اولیه دربارۀ جهان فیزیکی، توپهای فوتبال و صخرهها و رودها در جهان فیزیکی جای دارند و وجود دارند؛ بااینحال، مطابقِ تعریف بالا از فیزیکالیسم، آنها ناموجودند؛ زیرا هیچیک از نظریههای فیزیکی بنیادی چیزی دربارۀشان نمیگوید. همانطور که پیشتر گفته شد، نظریههای فیزیکیِ خصوصاً جدید دربارۀ هویات «بنیادیتری» صحبت میکنند؛ ازجمله میدان و انرژی و ذرات بنیادی و گرانش؛ بنابراین، تعریف بالا از فیزیکالیسم بسیار تنگنظرانه است؛ چنانکه بسیاری از هویات شهوداً موجود را ناموجود برمیشمارد. برای نشاندنِ این هویات در جهان، صورتبندی بهتری از فیزیکالیسم چنین ظاهری خواهد داشت:
تعریف 1: فیزیکالیسم دیدگاهیست که میگوید جهان انواعی از چیزها را شامل میشود که فیزیک میگوید شامل میشود و هر چیز دیگری که رابطۀ متافیزیکی مشخصی (تقلیل، ابتنا، تحقق، گراندینگ و...) با چیزهایی دارد که فیزیک میگوید وجود دارد.
نمونههایی از این تعریف اصلاحشده را میتوان در آثار فلاسفه دید؛ ازجمله:
تمام واقعیات یا هویات شاملِ، وابسته به، مبتنی بر، متحققشده توسطِ، یا کاملاً قابلتبیین با، یا استوارشده بر[2] واقعیات یا هویاتِ فیزیک هستند(Ney, 2021: 204).
فیزیکالیستها باور دارند که جهان بهلحاظ بنیادی، فیزیکی است و ویژگیها و رخدادهای ذهنی به رخدادهای فیزیکی وابستهاند و (بهمعنایی) به آنها تقلیل مییابند (Morganti, 2020a: 2).
پس مطابق با تعریف 1 و نمونههای آن، نخستْ هویات مفروض در نظریههای فیزیکی (هویات فیزیک) و دوم هویاتی وجود دارند که رابطهای خاص با هویات فیزیک دارند (هویات فیزیکی). این رابطۀ خاص میتواند تحقق، ابتنا، گراندینگ و چیزهای دیگر باشد که با نشاندنِ هریک از آنها در تعریف 1 نوع خاصی از فیزیکالیسم حاصل میشود؛ چراکه این روابط خصلتهای متفاوتی دارند[i]؛ بااینحال، همۀ آنها یک ویژگی مشترک دارند که عبارت است از عدمتقارنشان. برخی از این روابط همچون تقلیل و گراندینگ نامتقارناند؛ بهاینمعنا که اگر الف با ب رابطه (تقلیل یا گراندینگ) داشته باشد، نتیجه میشود که ب با الف چنین رابطهای ندارد. برخی دیگر نیز همچون ابتنا، غیرتقارنی هستند؛ بهاینمعنا که از الف با ب رابطه دارد، نتیجه نمیشود که ب با الف رابطه دارد یا ندارد. مطابق با این ویژگی، میتوان نوعی ارجحیت به این روابط اسناد کرد که نشاندهندۀ اولویت یا بنیادیبودنِ هویات فیزیک بر هویات فیزیکی است؛ پس درنهایت، میتوان وجه مشترک این روابط را که هیچیک تقارنی نیستند (یعنی حداقل غیرتقارنی و حداکثر نامتقارناند)، به رابطهای جدید نسبت داد با نام «بنیادینگی»[3]. با داشتن این رابطۀ جدید، تعریف اصلاحشده از فیزیکالیسم چنین میشود[ii]:
تعریف 2: فیزیکالیسم دیدگاهیست که میگوید جهان، نخستْ از هویات فیزیک و دوم از هویاتی تشکیل شده است که با هویات فیزیک رابطۀ بنیادینگی دارند. دستۀ دوم از هویات را هویات فیزیکی مینامیم.
این نوع فیزیکالیسم با «دیدگاه موردقبول» در متافیزیک همراه است که استیون فرنچ (2021: 679) از آن چنین یاد میکند:
«سطح» یا «کفی» بنیادی وجود دارد که توصیف ما از جهان به آن منتهی میشود. معمولاً این دیدگاه با مجموعهای از «قطعات سازندۀ پایهای» همراه میشود که این سطح را تشکیل میدهند. این مجموعه در منتهااِلیه یک سلسه قرار میگیرد که براساس اصول ترکیبی مرتب شدهاند. بهاینترتیب، فرض میشود که این قطعات سازندۀ بنیادی نسبت به سایر چیزها در سلسله واجد نوعی ارجحیت هستیشناختی «نهایی» هستند.
حال پرسش این است که آیا مطابق با فیزیک جدید، رابطۀ بنیادینگی که نشاندهندۀ نوعی اولویت متافیزیکی است، پذیرفتنی است یا خیر. اگر پاسخ به این پرسش منفی باشد، تعریف 2 از فیزیکالیسم با چالش مواجه میشود. برای روشنشدن پرسش و تبعات آن، اجازه دهید مثالی به بحث گذاشته شود. فرض کنید رابطۀ بنیادینگی در جهان برقرار باشد. دراینصورت، میتوان گفت که اتمها نسبت به مولکولها بنیادیترند؛ زیرا اتمها مورداشارۀ نظریههای بنیادی فیزیک هستند؛ درحالیکه مولکولها مورداشارۀ این نظریهها نیستند؛ بنابراین، اگر مولکولها وجود داشته باشند، حتماً رابطۀ بنیادینگی با اتمها (یا دیگر هویات فیزیک) دارند. حال فرض کنید مطابق با یافتههای فیزیک جدید رابطۀ بنیادینگی مثلاً نسبی باشد. دراینصورت، همانقدر که (یعنی با توجه به زمینۀ C) اتم نسبت به مولکول بنیادی است، مولکول هم نسبت به اتم بنیادی است (یعنی با توجه به زمینۀ C’). حال میتوان این موضوع را به سایر هویات تسرّی داد و ترتیب یا اولویتی را که تصور میشد فیزیکالیسم پیشنهاد کند، وارونه کرد؛ یعنی به جهانی رسید که مثلاً در آن ساختارهای اجتماعی و اقتصادی نسبت به اتمها و الکترونها بنیادیترند. دراینصورت، «کف» یا «سطح» بنیادیای را که دیدگاه موردقبول فرض میگرفت، بهنحو مطلق وجود نخواهد داشت و بسته به زمینه تغییر خواهد کرد؛ اما به نظر نمیرسد که این موضوع با شهودهای پشتیبانِ فیزیکالیسم سازگار باشد. فیزیکالیست میپذیرد که دریاها در کنار الکترونها و کوارکها وجود دارند؛ اما نمیپذیرد که الکترونها و کوارکها «بهواسطۀ» دریاها وجود دارند. دقیقاً این همان چیزی است که در صورتبندی اصلاحشده از فیزیکالیسم دیده میشود؛ یعنی نشاندن نوعی ترتیب یا اولویت که رابطۀ بنیادینگی القا میکند. در ادامه نشان داده میشود که مطابق فیزیک جدید، رابطۀ بنیادینگی پذیرفتنی نیست.
در این بخش، به مجموعهای از دلایل پرداخته میشود که از فیزیک جدید میآیند و نشان میدهند که فرض وجود رابطۀ بنیادینگی با چالشهایی مواجه است؛ بنابراین، تعریف 2 از فیزیکالیسم پذیرفتنی نیست. گرچه توضیح دقیق و مفصّل هریک از این دلایل مستلزم بهکارگیری ابزارهای ریاضی و مقدمات فیزیکی است، تا جایی که امکان داشته از پرداختن به جزئیات غیرضروری پرهیز شده است.
1-3 جهان بدون منتهااِلیه: مطابق با تصویر رایج از فیزیک جدید، نظریههای بنیادیِ آنْ منتهااِلیه جهان هستی را توصیف میکنند. برای مثال، احتمالاً چنین تصور میشود که الکترونها و کوارکها و فوتونها در منتهااِلیه هستیشناسی جای دارند و چیز دیگری زیر آنها نیست؛ اما چنین تصویری غلط است. شاید کسی چنین بپندارد که این تصویر درست نیست، چون ممکن است هویاتِ مکشوف در آینده از آنها بنیادیتر باشند[iii]؛ اما این توضیح هم دقیق نیست. درواقع، این تصویر غلط است، چون نوع نظریهپردازی در فیزیک بنیادی بهنحویست که همواره سطح پایینتری (بهبیان دقیقتر، مقیاس طول کوتاهتری یا انرژی بالاتری) باید فرض گرفته شود. توجه شود که «باید»ی در کار است. اگر از این باید تخطی شود، نظریه کفایت تجربیاش را از دست میدهد. برای روشنشدن موضوع اجازه دهید کمی دربارۀ وضعیت نظریهپردازی در نظریۀ میدانهای کوانتومی بحث کنیم. محاسبۀ مقادیر فیزیکی دخیل در نظریۀ میدانهای کوانتومی شامل بهخدمتگرفتن انتگرالهایی است که روی تعدادی ناشمارا تابع تعریف میشوند؛ اما متأسفانه مقدار این انتگرالها بینهایت میشود. فیزیکدانها برای رهایی از این تکینگیها، انتگرالها را در مقیاس مشخصی چنان محدود میکنند که مقادیر فیزیکی موردنظرشان متناهی شوند. بهبیان دیگر، نظریه در مقیاسِ طولِ کمترِ (یا انرژی بیشتر) از این محدوده، که کاتآف[4] نامیده میشود، کفایت تجربی خود را از دست میدهد؛ بنابراین، نظریههای میدان کوانتومی برای آنکه کفایت تجربی داشته باشند، «لزوماً» در مقیاس مشخصی تعریف میشوند که بزرگتر از کاتآف متناظرشان است. به این نظریهها نظریههای میدان مؤثر[5] گفته میشود. بهاینترتیب، تمام نظریههای میدان کوانتومی، ازجمله آنهایی که کوارکها و الکترونها را توصیف میکنند، نظریههای میدان مؤثریاند که تنها در مقیاسی بزرگتر از کاتآفش تعریف میشوند؛ اما این معادل با آن است که بگوییم نظریۀ دیگری در مقیاس کوچکتری وجود دارد که جهان در سطحی پایینتر را بازنمایی میکند؛ بنابراین، شیوۀ نظریهپردازی در نظریۀ میدانهای کوانتومی چنان است که مطابق آن باید همواره سطح بنیادیتری فرض گرفته شود؛ بهنحوی که کنارگذاشتن این فرض مستلزم کناررَفتن کفایت تجربی نظریه میشود[iv].
اما این موضوع با دیدگاه موردقبول در متافیزیک که تصویری فیزیکالیستی از جهان محسوب میشود، تعارض دارد. دیدگاه موردقبول میگوید که جهان منتهااِلیه دارد؛ درحالیکه فیزیک جدید میگوید جهان منتهااِلیهی ندارد و زیر هر سطحی، سطحی دیگر است. چنین هستیشناسیای با نام «گانکی»[6] شناخته میشود. این سؤال که هستیشناسی گانکی با تعریف 2 سازگار است یا خیر، پرسشی باز است. برای مثال، براون و لیدیمن (2009) نسخهای از فیزیکالیسم ارائه کردهاند که با هستیشناسی گانکی سازگار است. درهرحال، مدافع فیزیکالیسم باید توضیح دهد که چگونه سطحی از هویات فیزیکی میتواند وجود داشته باشد، درحالیکه سلسۀ سطوح از پایین تا بینهایت پیش رفته است. همانطور که مورگانتی (2020a) اخیراً اشاره کرده است، این موضوع شبیه مسئلۀ تسلسل دربارۀ توجیه است: اگر سطوح توجیهکننده تا بینهایت پیش میروند و ادامه پیدا میکنند، پس چگونه امکان دارد که یک باور موجه شود؟ بهنحو مشابه، اگر سطوح بنیادی دائماً پایینتر و پایینتر روند و به انتهایی نرسند، چگونه ممکن است که هویتی بنا شود؟ پس مدافع تعریف 2 دستِکم باید توضیح دهد که چگونه فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی با هستیشناسی گانکی سازگار است. فیزیک جدید چالشهای جدیتری هم برای این نوع فیزیکالیسم ایجاد میکند که در ادامه به آنها پرداخته میشود.
2-3 نسبیتِ بنیادینگی (دوگانگیها): یکی از چالشهایی که پیش روی فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی قرار دارد، نسبیشدن این رابطه است. برای روشنشدن موضوع فرض کنید A یک هویت فیزیک است که هویت فیزیکی B با آن رابطۀ بنیادینگی دارد. همچنین، هویت فیزیکی B’ با B و هویت فیزیکی B’’ به B’ رابطۀ بنیادینگی دارد و بههمینترتیب برای سایر هویات فیزیکی. اگر این رابطه نسبی باشد، آنگاه عامل (مثلاً زمینۀ C’) چنان وجود دارد که با توجه به آن (مثلاً) A با B’ و B’ با B’’ رابطۀ بنیادینگی دارد. بهعبارت دیگر، زمینههای C و C’ چنان وجود دارند که رابطۀ بنیادینگی در آنها دقیقاً معکوس است. برای مثال، اگر الکترون را هویت فیزیک در نظر بگیریم، آنگاه زمینۀ C چنان وجود دارد که مولکول با الکترون و سلول با مولکول رابطۀ بنیادینگی دارد. همچنین، زمینۀ C’ چنان وجود دارد که مولکول با سلول و الکترون با مولکول رابطۀ بنیادینگی دارد؛ اما به نظر میرسد که این موضوع با شهود فیزیکالیست در تعارض باشد. همانطور که پیشتر دیدیم، فیزیکالیست اولویت هستیشناسی را به هویات فیزیک میدهد و سپس سایر هویات موجود یعنی هویات فیزیکی را بر آنها استوار میکند؛ بنابراین، ظاهراً فیزیکالیست نمیپذیرد که در هستیشناسیای ابتدا (بهلحاظ هستیشناختی) هویات فیزیکی و سپس هویات فیزیک وجود داشته باشند؛ یعنی هویات فیزیک بهواسطۀ رابطۀ بنیادینگی که با هویات فیزیکی دارند، مجاز باشند در هستیشناسی قرار گیرند. این یعنی آنکه رابطۀ بنیادینگی نباید به زمینه بسته باشد؛ اما مطابق با فیزیک جدید، رابطۀ بنیادینگی (در برخی موارد مهم) نسبی است و این نسبیت حاصل درنظرگرفتن عامل یا زمینهای است که از امری واقعی حکایت نمیکند و صرفاً شامل ملاحظات پرگمتیک یا سوبژکتیو است. اگر چنین باشد، مثلاً ممکن است که درنهایت، در یک زمینه و صرفاً با توجه به ملاحظات پرگمتیک یا سوبژکتیو، الکترون بنیادیتر از سلول باشد و در زمینۀ دیگر، سلول بنیادیتر از الکترون باشد.
نسبیت بنیادینگی در فیزیک جدید شواهد مختلفی دارد؛ ازجمله نسبیت حاصل از دوگانگیها در نظریۀ میدانهای کوانتومی که موضوع این بخش است (McKenzie, 2017). فرض کنید هستیشناسی موردمطالعه از دو هویت تشکیل شده باشد: بار الکتریکی و تکقطبی مغناطیسی. متناظر با این دو هویت، دو ثابت جفتشدگی وجود دارند که به میزان میانکنش آنها مربوط میشوند. ثابت جفتشدگی بار الکتریکی را با g و ثابت جفتشدگی تکقطبی مغناطیسی را با g’ نمایش میدهیم. مطابق با شرط کوانتش دیراک، این دو ثابت با یکدیگر نسبت معکوس دارند. اگر g’ ثابت گرفته و g به صفر میل کند، آنگاه لاگرانژیْ توصیفکنندۀ میدان متناظر با بار الکتریکی است. اگر g ثابت گرفته و g’ به صفر میل کند، آنگاه لاگرانژیْ توصیفکنندۀ میدان متناظر با تکقطبی مغناطیسی است. اما نکتۀ مهم اینجاست که در اولی، بار الکتریکیْ بنیادی و تکقطبی مغناطیسیْ هویتی وابسته یا غیربنیادی میشود و در دومی، تکقطبی مغناطیسیْ بنیادی و بار الکتریکیْ وابسته یا غیربنیادی میشود. ازطرفی، دو نظریۀ میدان کوانتومیِ حاصلِ این انتخابها همارز هستند؛ یعنی نخست اینکه طیف یکسانی از هویات را بهتصویر میکشند و دوم اینکه احتمال میانکنش میان این هویات را بهنحو یکسانی نتیجه میدهند. کری مککنزی (2017: 3) پس از توصیف این نوع دوگانگی، که «دوگانگیِ S» نامیده میشود، نتیجه میگیرد:
همانطور که میبینیم، مهمشمردن دوگانگیِ S بهمعنای پذیرفتنِ این امکان است که یک و تنها یک نظریۀ میدان کوانتومی میتواند با دو لاگرانژیِ کاملاً متفاوت تعریف شود: ذراتی که در یکی بنیادی هستند در دیگری مرکب هستند، و ذراتی که در اولی مرکب هستند، در دومی بنیادی هستند... نتیجۀ طبیعیای که به آن میرسیم، این است که دوگانگیهایِ S بهنحوی جای «اشیای بنیادی و غیربنیادی» را عوض میکنند.
چنین نتیجهگیریای فیزیکالیسم مبتنی بر بنیادینگی را با چالش مواجه میکند؛ چراکه ترتیب امور بنیادی و غیربنیادی امری دلخواه است که صرفاً به ملاحظات پرگمتیک بستگی پیدا میکند. فیزیکالیست میخواهد نشان دهد که برخی از هویات (هویات فیزیکی) غیربنیادی و برخی دیگر بنیادی (هویات فیزیک) هستند؛ اما دوگانگیِ S نشان میدهد که بنیادینگی مفهومی نسبی است که به ملاحظات زمینهای وابسته است. درواقع، فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی که نسبیبودن بنیادینگی را در خود جای داده است، چنین ظاهری خواهد داشت که پذیرفتنی نیست:
تعریف 3: فیزیکالیسم دیدگاهیست که میگوید جهان با توجه به زمینۀ C نخست از هویات فیزیک P و دوم، مجموعۀ M از هویاتی فیزیکیای که با هویات فیزیک P رابطۀ بنیادینگی دارند یا با توجه به زمینۀ C’ نخست از هویات فیزیک P’ و دوم، مجموعۀ M’ از هویاتی فیزیکیای که با هویات فیزیک P’ رابطۀ بنیادینگی دارند یا ... تشکیل شده است.
3-3 بنیادینگیِ جزءشناختی و ساختاری: یکی از سادهترین شیوهها برای انضمامیساختن یا ملموسکردن رابطۀ بنیادینگی توسل به تمایز جزء و کل است. برای نمونه، اتم از مولکول بنیادیتر است؛ زیرا مولکول بهمثابۀ کل از اتمها بهمثابۀ اجزا تشکیل شده است. یا افراد بنیادیتر از گروهها هستند؛ چراکه گروه متشکل از افراد است. اینکه رابطۀ جزء و کل چیست و اینکه ویژگیهای کل چگونه به ویژگیهای اجزا وابستگی متافیزیکی پیدا میکنند، موضوعی مفصّل (جزءشناسی)[7] در متافیزیک است که به هدف این مقاله مربوط نمیشود. آنچه اهمیت دارد، توجه به این نکته است که مطابق با تصویر فیزیک جدید، هویات مفروض در نظریههای فیزیکی اساساً شیء نیستند که رابطۀ جزء و کل میانشان برقرار باشد. براساس متافیزیک پیشنهادی فیزیک جدید، هویات فیزیک با توجه به ویژگیهای ساختاری یا رابطهای تعیّن پیدا میکنند که چیزی نیستند جز اصول تقارنی حاکم بر نظریه. برای نمونه، بوزونها (که انجام انواع میانکنشها به عهدهشان است، همچون فوتونها و گلوئونها) و فرمیونها (که بهتسامح میتوان گفت قوامبخشهای ماده هستند، همچون الکترونها و کوارکها) بهنحو کاملاً نظریهـگروهی متعیّن میشوند. فضای هیلبرت را در نظر بگیرید که حالات متناظر با سیستمی nذرهای عضو آن هستند. مجموعۀ تمام جایگشتهای ذرات، گروه تقارنی را تشکیل میدهد. این گروه نمایشهای متعددی دارد که یکی از آنها، مثلاً ، با دو نمایش کاهشناپذیر ویژه همراه است. نمایش اول با نام زیرفضای «متقارن» یا «بوزونی» از فضای هیلبرت کل چنان است که بهازای هر حالت و هر جایگشت برای آن داریم . نمایش دوم با نام زیرفضای «پادمتقارن» یا «فرمیونی» چنان است که ، که حداقل جایگشتهای حاصل از است[v]. بهاینترتیب، بوزونها و فرمیونها چیزی نیستند جز نمایشهای کاهشناپذیر متناظر با یکی از نمایشهای گروه تقارنی . تعیّنِ نظریهـگروهی فقط شامل بوزونها و فرمیونها نمیشود و سایر انواع ذرات بنیادی نیز بدیننحو متعیّن میشوند؛ بنابراین، اگر بخواهیم رابطۀ بنیادینگی را تعریف کنیم، چارهای نداریم جز آنکه صرفاً به ویژگیهای ساختاری (یا تقارنی) متوسل شویم؛ اما آیا میتوان چنین کاری را بدون چالش انجام داد؟
همانطور که در بالا بهطور مختصر اشاره شد، در تعیّن ذرات بنیادی و ویژگیهای فیزیکیشان دو نوع ساختار دخیل هستند: گروه تقارنی و نمایش آن؛ بنابراین، میتوان سلسلۀ بنیادینگی را بهترتیب چنین در نظر گرفت: گروه تقارنی، نمایش گروه تقارنی و ویژگیهای فیزیکی. این یعنی آنکه گروه تقارنیْ بنیادیتر از نمایش و نمایشْ بنیادیتر از ویژگیهای فیزیکی است. ازطرفی، اگر رابطۀ بنیادینگی را متعدی در نظر بگیریم (که بهنظر با شهود فیزیکالیست توافق دارد: اگر اتم از مولکول و مولکول از سلول بنیادیتر باشد، پس اتم از سلول بنیادیتر است)، باید بپذیریم که ویژگیهای فیزیکی با گروههای تقارنی رابطۀ بنیادینگی دارند؛ اما مشکل اینجاست که گروههای تقارنی نمایشهایی متعددی دارند که هرکدام از آنها ویژگیهای فیزیکی خاص خود را نتیجه میدهند. در بالا به این موضوع اشاره شد که نمایش مربوط به زیرفضاهای بوزونی و فرمیونی تنها یک نمایش از گروه تقارنی است. نمایشهای دیگری هم ممکن است وجود داشته باشند که ذراتی بهغیر از بوزونها و فرمیونها را نتیجه میدهند[vi]؛ اما این موضوع باعث میشود که فیزیکالیست نتواند هستیشناسیاش را بهنحو یکتایی تعیین کند: با داشتن بنیادیترین هویات فیزیک (گروههای تقارنی) بینهایت هویت فیزیکی میتوانند وجود داشته باشند (چون بینهایت نمایش وجود دارد). پس فیزیکالیسم مبتنی بر بنیادینگی، بهاینترتیب، به تعیّن ناقص متافیزیکی میانجامد.
دخیلکردن هویات ساختاری در فیزیکالیسم مشکل دیگری هم به بار میآورد که به این پرسش مربوط است: سرشت ساختارهای تقارنی چیست؟ همانطور که مککنزی (2017) و فرنچ (2021) استدلال کردهاند، آنها نمیتوانند فیزیکی باشند؛ چراکه اگر چنین باشند، در بنیادیترین سطح جهان فیزیکی هویات ریاضی قرار خواهند داشت؛ نتیجهای که بهوضوح غیرفیزیکالیستی است؛ بنابراین، آنها باید فیزیکی باشند؛ اما فیزیکیبودن آنها از چه حاصل میشود؟ تنها گزینه این است که بگوییم ساختارهای تقارنی بهواسطۀ ارتباطی که با نمایششان دارند و نمایششان بهواسطۀ ارتباطی که با ویژگیهای فیزیکی دارد، فیزیکی هستند؛ اما این یعنی آنکه ویژگیهای فیزیکی در فیزیکیبودن مقدم بر ساختارهای تقارنی هستند، که این موضوع با بنیادیتربودن ساختارهای تقارنی و نمایششان، نسبت به ویژگیهای فیزیکی، در تعارض است.
پس بهعنوان خلاصه باید گفت که اگر بخواهیم ساختارهای تقارنی را وارد جهان فیزیکالیست کنیم، با دو نتیجۀ چالشانگیز روبهرو میشویم: اول اینکه فیزیکالیسم مبتنی بر بنیادینگی با تعیّن ناقص روبهرو میشود. این باعث میشود که تعریف 2 دیگر اطلاعبخش نباشد؛ زیرا با پذیرفتن تعیّن ناقص چنین ظاهری به خود میگیرد:
تعریف 4: فیزیکالیسم دیدگاهیست که میگوید جهان، نخست از هویات فیزیک (ساختارهای تقارنی) و دوم، مجموعۀ 1 از هویاتی که با هویات فیزیک رابطۀ بنیادینگی دارند یا مجموعۀ 2 از هویاتی که با هویات فیزیک رابطۀ بنیادینگی دارند یا ... تشکیل شده است.
نتیجۀ دوم اینکه فیزیکالیسم مبتنی بر بنیادینگی، نظریهای نامنسجم است؛ زیرا یا به افلاطونگرایی میانجامد یا دو ترتیب به هویات عالم نسبت میدهد (در یکی ساختارهای تقارنی مقدم و ویژگیهای فیزیکی مؤخر هستند و در دیگری ویژگیهای فیزیکی مقدم و ساختارهای تقارنی مؤخر هستند). همانطور که مشاهده میکنیم، هر دو نتیجه فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی را با چالش جدی مواجه میکنند.
4-3 ساختارهای تقارنی در سطوح مختلف: در قسمت پیشین به این اشاره شد که مطابق با تصویر فیزیک جدید از جهان، هویات فیزیک با ویژگیهای ساختاری یا رابطهای متعیّن میشود؛ اما این موضوع میتواند فیزیکالیسم را با چالشی جدید روبهرو کند. اگر براساس ساختارهای تقارنی رابطۀ بنیادینگی را تعریف کنیم، آنگاه امکان دارد سیستمهایی که شهوداً بنیادی نیستند، بهاندازۀ ساختارهایی که شهوداً بنیادی هستند، بنیادی و یا حتی از آنها بنیادیتر باشند. برای مثال، فرض کنید که ساختار تقارنی خاصی رفتار الکترونها را متعیّن کند. همین ساختار میتواند رفتار مولکولها و حتی سیستمهای مرتبۀ بالاتر همچون سیستمهای اجتماعی و اقتصادی را متعیّن کند. دراینصورت، سیستمی از الکترونها بههمان اندازه بنیادی خواهد بود که سیستم مولکولی، اجتماعی و یا اقتصادی بنیادی است؛ اما به نظر میرسد که این موضوع دوباره با شهود فیزیکالیست در تعارض باشد. این قضیه در گذار از نسخۀ اولیۀ فیزیکالیسم به نسخۀ اصلاحشدۀ آن نمایان است. فیزیکالیست گویا پذیرفته است که طبقۀ خاصی از موجودات عالم، یعنی هویات فیزیک، بر طبقۀ دیگری از موجودات عالم، یعنی هویات فیزیکی، اولویت متافیزیکی دارد؛ اما اگر ساختارهای تقارنی را در تعیّن هویات جهان جدی بگیریم، آنگاه این شهود اولیه زیر سؤال خواهد رفت.
5-3 بنیادینگی و تعیّن ناقص نظریههای علمی: علاوه بر چالشهای بیانشده در قسمتهای پیشین، مسئلۀ تعیّن ناقص نظریههای علمی نیز، که اساساً مشکلی جدی فراراهِ واقعگرایی علمی است، فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی را با مشکل مواجه میکند[vii]. برای روشنشدن این موضوع، بحث را به تعیّن ناقص مربوط به مکانیک کوانتومی، نظریۀ میدانهای کوانتومی و نسبیت عام محدود میکنیم. بحث مربوط به تعابیر مختلف مکانیک کوانتومی موضوعی دامنهدار و چالشانگیز برای این نظریه است. این نظریه با آنکه موفقیت تجربی بسیاری دارد، مشخص نیست که چه جهانی را بهنحو یکتایی بازنمایی میکند. تعابیر مختلف این نظریه جهانهایی را تصویر میکنند که نخست، رابطۀ بنیادینگی در آنها لزوماً معادل نیست و دوم (و مهمتر اینکه) اساساً جهانهایی با هویات یکسان را به تصویر نمیکشند تا رابطۀ بنیادینگی بینشان معادل باشد. برای نمونه، درحالیکه در مکانیک کوانتومی با تعبیر استاندارد یا کپنهاگی مشاهدهپذیر اسپین ویژگیای بنیادی محسوب میشود، در تعبیر بوهمی ویژگیای منتج است که به تابع موج کلی دستگاه و سیستم مربوط میشود:
برخلاف مکان، اسپین ]در مکانیک بوهمی[ «اولیه» نیست؛ یعنی همانند مکانهای «واقعی» ذرات درجۀ آزادی گسستۀ «واقعیای» نیست. اسپین برای بررسی «ذراتِ با اسپین» به توصیف حالت اضافه میشود. بهبیان غیردقیق، اسپین «صرفاً» در تابع موج حضور دارد (Dürr, Goldstein, & Zanghi, 1996: 34-35).
از این مهمتر، درحالیکه جهان مطابق با تعبیر کوانتومی جهانی ناموجبیتی است، مطابق با مکانیک بوهمی موجبیتی است؛ بنابراین، اساساً دو جهان هویاتی کاملاً متمایز را به تصویر میکشند (درحالیکه ذرات در اولی همواره مکان معیّنی ندارند، در دومی چنین نیستند؛ بنابراین، ذره در اولی با ذره در دومی دو هویت کاملاً متمایزند). همین موضوع باعث میشود که تعیّن ناقص حاصل از تعبیرهای مختلف نظریههای علمی به تعریف فیزیکالیسم سرایت کند و آن را قالبی[8] و غیراطلاعبخش سازد.
مشکل تعیّن ناقص، دیگر نظریههای بنیادی در فیزیک را نیز درگیر میکند. برای نمونه، مطابق با برخی از پیشنهادها، نظریۀ میدانهای کوانتومی اساساً جهانی ذرهای را به تصویر میکشد؛ درحالیکه مطابق با سایر پیشنهادها این نظریه اساساً بازنماییکنندۀ میدانهای کوانتومی است. هر دو پیشنهاد با چالشهایی مواجهند که توفق یکی بر دیگری را با مشکل مواجه میکنند[viii]. دیگر نظریۀ موفق فیزیک در قرن بیستم، یعنی نسبیت عام نیز با چالشی مشابه مواجه است. مطابق تعبیر جوهرانگارانه از نسبیت، ساختارهای فضاـزمانیای که نسبیت عام به تصویرشان میکشد، از نقاط فضاـزمانی تشکیل شدهاند؛ بهنحوی که اینهمانی این نقاط به ویژگیهای رابطهای ساختار فضاـزمان تقلیل پیدا نمیکند؛ اما مطابق با تعبیر رابطهانگارانه اساساً این نقاط یا وجود ندارند یا اگر هم داشته باشند، منتج و به ویژگیهای رابطهای، وابستهاند (Norton, 2019). پس همانطور که مشاهده میکنیم، تعابیر متفاوت از این دو نظریۀ اخیر نیز فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی را مجدداً با مشکل مواجه میکنند: مطابق با تعابیر مختلف یا رابطۀ بنیادینگی تغییر میکند یا اساساً هویات کاملاً متمایزی وارد هستیشناسی میشوند. فیزیکالیسم حاصل از این ملاحظه را میتوان بهنحو زیر صورتبندی کرد:
تعریف 5: فیزیکالیسم دیدگاهیست که میگوید جهان، نخست از هویات فیزیک P و دوم، مجموعۀM از هویاتی که با هویات فیزیک رابطۀ بنیادینگی دارند یا نخست از هویات فیزیک P’ و دوم، مجموعۀ M’ از هویاتی که با هویات فیزیک رابطۀ بنیادینگی دارند یا ... تشکیل شده است.
با توجه به چالشهای پیش روی فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی، پرسش این است که: آیا «باید» این تز را کنار بگذاریم؟ آلیسا نی استدلال کرده است که فیزیکالیسم نهتنها آموزۀ متافیزیکی قابلدفاعی میتواند باشد که برای پیشرفت علم و فناوری لازم است. بهنظر وی، بدون این آموزه، پیشرفت علمی و فناورانه دچار اختلال میشود:
من فیزیکالیست هستم و فکر میکنم فیزیکالیسم موضع مهمی است که ارزش دفاع دارد؛ زیرا این موضع برای ما خیلی خوب عمل کرده است. این موضع برنامههای فلسفی، مجموعهای از پژوهشهای علمی و نوآوریهای فناورانه را به جلو برده است که زندگی ما را بهبود بخشیدهاند. پس برای ما فیزیکالیستها مهم است که دربارۀ کاستیهای تعابیر تمام استاندارد از فیزیکالیسم ]فیزیکالیسم مبتنی بر بنیادینگی[ شفاف عمل کنیم؛ بهنحوی که بتوانیم از از این تعابیر عبور کنیم و نسخههایی از فیزیکالیسم را صورتبندی کنیم که بتوانند بررسی نقادانه را تاب آورند (Ney, 2021: 205).
بهنظر وی، وقتی با پدیدهای ناشناخته در طبیعت روبهرو میشویم و سعی میکنیم آن را از طریق نظریههای فیزیکی یا نظریههای مربوط به فیزیک بشناسیم، یا وقتی به مشکلی برمیخوریم و تلاش میکنیم با استفاده از نظریههای فیزیکی، ابزاری فناورانه بسازیم تا آن را حل کنیم، همه نشان از این دارد که به فیزیکالیسم «تعهد» داریم؛ بنابراین، فیزیکالیسم را بیشتر باید یک موضع قلمداد کرد که شخص برای رسیدن به اهدافی (یعنی پیشرفت علمی و فناورانه) به آن تعهد پیدا میکند؛ ازهمینرو، وی نسخۀ بدیلی (فیزیکالیسم حداکثری)[9] برای فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی (یا بهقول وی، فیزیکالیسم تمام)[10] پیشنهاد میکند (Ney, 2021). مطابق با این نوع فیزیکالیسم، فیزیک شأنی متمایز دارد؛ اما نه بهایندلیل که بنیادیترین ساختهای طبیعت را به دست میدهد و بنابراین پایهایترین تبیینها را ارائه میکند؛ بلکه بهاینجهت که «ردهای موفق از تبیینها را فراهم میآورد که نسبت به تبیینهای دیگر علوم یا قالبهای تبیینی، گستردهتر و عمیقتر و دقیقتر هستند... تبیینهای آن گستردهترند؛ بهاینمعنا که پدیدارهای بیشتری را پوشش میدهند. تبیینهای آن عمیقترند، بهاینمعنا که شالودههای قوامبخش پدیدارها را بیشتر از سایر قالبهای تبیینی پی میگیرند. تبیینهای آن دقیقترند، بهاینمعنا که نسبت به سایر قالبهای تبیینی تعیّن ریاضی بیشتری دارند... اینکه فیزیک بنیادی است، یعنی اینکه تبیینهای آن حداکثری هستند، بهمعنای این نیست که تبیینهای آن نسبت به تبیینهای فراهمشده توسط دیگر علوم یا قالبهای تبیینی، با ملاحظۀ همۀ امور، بهتر هستند» (Ney, 2021: 211)؛ بنابراین، فیزیکالیسم را نباید بهعنوان یک آموزه یا تز دربارۀ چگونگی جهان، که قرار است موضوع باور قرار گیرد، قلمداد کرد؛ که باید آن را بهعنوان یک تعهد پنداشت دربارۀ چگونگی برخورد با جهان؛ تعهدی که قرار است کنش افراد را ترتیب دهد. بهبیان دقیقتر، فیزیکالیسم یعنی (Ney, 2021: 211):
فیزیکالیسم بهمثابۀ نگرش، تنها بدیل پیشِ روی فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی نیست. لیدیمن و راس (2007) هم قید برتری فیزیک را معرفی کردهاند تا بهزعمشان تنها اصل فیزیکالیستی باشد که علوم واقعاً از آن حمایت میکنند. مطابق آن:
فرضیههای علوم خاص که با فیزیک بنیادی تعارض دارند، یا اجماعی در فیزیک بنیادی وجود دارد که آنها چنین تعارضی دارند، باید صرفاً بهایندلیل کنار گذاشته شوند. فرضیههای فیزیک بنیادی بهنحو متقارنی در گروِ نتایج علوم خاص نیستند (Ladyman and Ross, 2007: 44).
لیدیمن و راس معتقدند که فیزیک وضعیت نامتقارنی نسبت به سایر علوم دارد؛ اما این عدمتقارن بهایندلیل نیست که تمامی علوم به فیزیک تقلیل پیدا میکنند، یا هستیشناسی مورداشارۀ نظریههای خاص به هستیشناسی مفروض در فیزیک تقلیل پیدا میکند؛ بلکه ازاینرو که اگر تعارضی میان نظریههای فیزیکی و نظریههای علوم خاص رخ دهد، این علوم دیگر هستند که باید خودشان را با نظریههای فیزیکی تطبیق دهند. برای نمونه، اگر زیستشناسی مولکولی پدیدهای را بهنحوی تبیین کند که متعارض با فرضهای اساسی فیزیک باشد، این تبیین بهعنوان تبیین نامناسب باید چنان تغییر کند که درنهایت، با نظریههای فیزیک سازگار شود. درواقع، چنین نیست که فیزیک تغییر کند تا تبیین موردنظر باقی بماند.
هدف این مقاله ارزیابی بدیلهای مذکور نیست؛ بلکه تنها اشاره به این نکته است که مشکلات پیش روی فیزیکالیسم مبتنی بر بنیادینگی لزوماً به کنارگذاشتن فیزیکالیسم نمیانجامد و اصلاح آن نیز مسیری ممکن است. اینکه بدیلهای متافیزیک تا چه اندازه با تصویر فیزیک جدید از جهان و همچنین شهودهای فیزیکالیست همراه است، سؤالهاییاند که پاسخشان احتمالاً در آینده روشنتر خواهد شد.
فیزیکالیست برای ترسیم هستیشناسی موردنظر خود باید دو قید را در نظر بگیرد: نخست، اینکه یافتههای بهترین نظریههای فیزیک را جدی بگیرد و دوم اینکه هویات فیزیکی معمول را بهواسطۀ رابطهای که با هویات مفروض در فیزیک دارند، وارد هستیشناسی خود کند. در این مقاله نشان داده شد فیزیکالیسمی که برمبنای رابطۀ بنیادینگی تعریف میشود، نمیتواند این دو قید را توأم برآورده کند. دلیل این موضوع آن است که رابطۀ بنیادینگی با توجه به تصویر فیزیک جدید از جهان رابطۀ خوشتعریفی نیست؛ بهنحوی که فرض آن فیزیکالیسم مبتنی بر بنیادینگی را با چالش مواجه میکند. نسبیت بنیادینگی و تعیّن ناقصی که فیزیکالیسم را قالبی و غیراطلاعبخش میسازد، ازجمله مهمترین مشکلاتی هستند که این نوع فیزیکالیسم با آنها دستبهگریبان است. با وجود این مشکلات، نسخههای بدیلی برای آن میتوان پیشنهاد کرد. فیزیکالیسم بهعنوان یک موضع دربارۀ چگونگی انجام کنش ازجمله نسخههای بدیل فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی است که برای پیشرفت علم و فناوری پیشنهاد شده است. اینکه این نسخه میتواند انتظارات ما از یک نظریۀ هستیشناختی را برآورده کند یا خیر، پرسشی است که باید بهطور مستقل به بحث گذاشته شود.
سپاسگزاری
این مقاله بر اساس سخنرانیای شکل گرفته است که در مدرسۀ تابستانی «فیزیکالیسم و منتقدانش» در مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران صورت پذیرفت. از تمامی شرکتکنندگانی که با سؤالها و نکات سازندهشان به بهبود مقاله کمک کردند قدردانی میکنم.
[1] Markosian
[2] grounded in
[3] Fundamentality
[4] Cut-off
[5] Effective field theories
[6] Gunky
[7] Mereology
[8] Schematic
[9] Maximality physicalism
[10] Completeness physicalism
[i] ) برای آشنایی مختصر با تمایز میان این روابط، تاکو و لاو (2020) را ببینید.
[ii] ) هدف از معرفی رابطۀ بنیادینگی، معرفی بدیلی برای سایر روابط متافیزیکی، همچون ابتنا و گراندینگ نیست؛ چراکه چنین کاری مستلزم تعیین دقیق سرشت رابطۀ بنیادینگی است. هدف از معرفی این مفهوم، صرفاً ارائۀ تعریفی «حداقلی» از فیزیکالیسم است که وجه مشترک سایر تعاریف باشد که ذکرشان آمد. این تعریف مبتنی بر مفهوم بنیادینگی است که ویژگی صوری آن عدمتقارن است. این رابطه بیانگر نوعی رابطۀ ارجحیت یا وابستگی متافیزیکی است؛ چنانکه اگر سطح بنیادین وجود نداشته باشد، سطح غیربنیادین وجود نخواهد داشت. این دو ویژگی، یعنی عدمتقارن و ارجحیت متافیزیکی، برای نشاندادنِ ناپذیرفتنیبودنِ فیزیکالیسمِ مبتنی بر آن کفایت میکنند.
[iii] ) درواقع، تاریخ علم چنین برداشتی را تأیید میکند. زمانی پنداشته میشد که اتمها بنیادی هستند؛ اما بعداً معلوم شد که آنها ساختار درونی دارند. در ادامه، تصور میشد که نوترونها و پروتونها بنیادیاند؛ اما بعداً معلوم شد که آنها نیز ساختار درونی دارند. شاید هم زمانی معلوم شود که الکترونها و کوارکها دارای ساختار درونی هستند. جاناتان شفر (2003) در رد جهانی که منتهااِلیه دارد، از چنین استدلالی بهره برده است.
[iv] ) دراینباره، نکات ظریفی وجود دارد که باید در نظر گرفته شوند. برخی فلاسفه، همچون فریزر (2009, 2011)، به این قائلاند که صورتبندی مرسوم از نظریۀ میدان کوانتومی که به بینهایتها میانجامد، بهلحاظ ریاضی دقیق نیست و بهسبب همین موضوع است که بینهایتها نتیجه میشوند. پیشنهاد آنها نظریۀ میدانهای کوانتومی جبری است (برای صورتبندی مختصری از آن هالورسن و موگر (2007) را ببینید). مشکل چهارچوب جبری این است که کفایت تجربی پایینی دارد و نمیتواند میانکنشهای شناختهشده را مدلسازی کند (Wallace, 2006, 2011). نکتۀ دیگر به تعبیر کاتآف مربوط است. میتوان چنین پنداشت که کاتآف صرفاً ابزاری ریاضی است و بازنمای خصلت اصیلی در هستی نیست؛ اما قاطبۀ فیزیکدانها چنین میپندارند که کاتآف بازنمای چیزی در طبیعت است. درواقع، کاتآف مقیاسی را نشان میدهد که نظریه صرفاً در بالاتر از آن مقیاس بازنماییکننده است؛ بنابراین، کاتآفها بازنمای سطوح طبیعت هستند. برای آشنایی مختصر با نظریۀ میدانهای کوانتومی و تبعات فلسفی آن والاس (2021) را ببینید.
[v] ) برای جزئیات بیشتر، وویت (2017) و فرنچ و ریکلز (2003) را ببینید.
[vi] ) به ذرات متناظر با این نمایشهای paraparticle و به آمار حاکم بر آنها parastatistics گفته میشود. برای جزئیات بیشتر، کالتون و باترفیلد (2012) و بیکر، هالورسن و سوانسون (2015) را ببینید.
[vii] ) درواقع، در این مورد نیز مشکل ابتدا به بنیادینگی بازمیگردد (Morganti, 2021b) و سپس به فیزیکالیسمِ مبتنی بر بنیادینگی تسرّی پیدا میکند.
[viii] ) برای بحث دربارۀ تعابیر مختلف نظریۀ میدانهای کوانتومی، کولمان (2020) را ببینید.