بررسی تبیین برنامه‌ای در دفاع از واقع‌گرایی کورنل

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری فلسفه، گروه فلسفه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

2 دانشیار گروه فلسفه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

3 دانشیار فلسفه، گروه فلسفه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

چکیده

 واقع‌گرایی کورنل به‌صورت گسترده‌ای در متون فلسفی چند دهۀ اخیر بحث و بررسی شده است. یکی از تأثیرگذارترین راهکارهای دفاعی برای واقع‌گرایان کورنل در حوزۀ معرفت‌شناسی، نظریه‌ای است که جکسون و پِتیت در دهۀ 90 میلادی با عنوان «تبیین برنامه‌ای» ارائه داده‌اند. این تبیین، نقش ویژگی‌های مرتبه بالایی مانند خصایص اخلاقی را در بهترین تبیین از جهان، به‌روش علمی و طبیعت‌گرایانه حفظ می‌کند. در بخش نخست، به شرح این تبیین پرداخته می‌شود و سپس کاربرد آن در اخلاق پی گرفته می‌شود. بخش دوم به بررسی انتقادهای لایتر در استفادۀ واقع‌گرایان کورنل از تبیین برنامه‌ای اختصاص داده می‌شود. در قسمت سوم، انتقاد میلر بر مواضع لایتر و همچنین تبیین برنامه‌ای نقد و بررسی می‌شود. این جستار با بررسی دفاع نلسون از تبیین برنامه‌ای در برابر انتقاد میلر به پایان می‌رود.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Considering Program Explanation in Defense of Cornell Realism

نویسندگان [English]

  • Mehrshad Rezaee 1
  • A Kalantari 2
  • Amir Ehsan karbasi zadeh 3
1 PhD candidate of philosophy, Department of philosophy, Faculty of literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran
2 Associate professor of philosophy, Department of philosophy, Faculty of literature, University of IsfahanIsfahan, Iran
3 Associate professor of philosophy, Department of philosophy, Faculty of literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran
چکیده [English]

Cornell realism has been widely discussed in contemporary literature of philosophy. Jackson and Pettit (1990) propose an influential defensive argument called “program explanation” pro-Cornell realism. This explanation bestows moral higher-order properties a place in the best explanation of the natural world. We begin by specification of the proposal and its explanatory role in moral endeavors. In part two, Leiter’s criticisms against program explanation will be assessed. In part three, we consider Miller’s criticisms against both Leiter’s argument as well as program explanation. We end by proposing a new defence of program explanation based on Nelson’s argument.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Program explanation
  • Cornell realism
  • Lower (first) -order and higher (second) -order properties
  • Causally relevant property
  • Continuity thesis

درآمد

تز پیوستگی و واقع‌گرایی کورنل

پرسش کانونی فرااَخلاق از اواسط قرن بیستم به این‌سو را می‌توان مسئلۀ شباهت یا تفاوت مدعیات اخلاقی با نظریات علمی دانست (Harman, 1986: 57). برای پاسخ به این پرسش در یک سمت، قائلان به «تز گسستگی»[1] قرار دارند که مدعی‌اند نظرات اخلاقی، تفاوتی معرفت‌شناسانه و روش‌شناسانه با علوم طبیعی دارند؛ به‌صورتی‌که روش‌ها و نظریات علمی، عینی، بی‌طرف و قابل آزمون تجربی (پسینی) هستند؛ درحالی‌که نظرات اخلاقیْ ذهنی، متکی به پیش‌داوری‌های شخصی و اجتماعی یا بنابر شهود و روشِ تجزیه‌وتحلیل مفهومی (پیشینی) هستند (Boyd, 1988: 183). قائلان به تز ناپیوستگی از سویی شامل واقع‌گرایانی مانند ناطبیعت‌گرایان می‌شوند که برای اخلاق حوزه‌ای واقعی و مستقل از علوم تجربی و اجتماعی قائل‌اند و معتقدند که برخی چیزها ازجمله ویژگی‌های اخلاقی با اینکه وجود دارند، در سیمایی که علم از جهان ارائه می‌کند، قابل‌نشان‌دادن نیستند و از سوی دیگر، ناواقع‌گرایانی مثل ناشناخت‌گرایان و برساخت‌گرایان را در بر می‌گیرد که با اینکه اخلاق را مجزا از علم می‌دانند، قلمرویی واقعی یا عینی برای ویژگی‌های اخلاقی قائل نیستند (Darwall et al, 1997: 9).

در سمت دیگر پاسخ به این مسئله، فیلسوفانِ قائل به «تز پیوستگی»[2] قرار دارند که معرفت بشری را کلی یکپارچه و به‌هم‌پیوسته در نظر می‌آورند و معتقدند نظریه‌های اخلاقی به همان طریقی صادق و موجه می‌شوند که دیگر نظریه‌های تجربی. آنها میان باورهای اخلاقی و علمی تفاوت چندانی قائل نیستند و علم و اخلاق را از حیث معرفت‌شناختی و روش‌شناسی یکسان فرض می‌کنند. این رویکرد، به مفهوم «دانش یگانۀ»[3]پوزیتیویست‌ها که در پی یافتن تلقی یکپارچه‌ای از دانش در علوم مختلف بوده‌اند، بسیار نزدیک است (Boyd, 1988: 183-184). نزد این عده، احیای رویکردهای طبیعت‌گرایانه در دستور کار قرار دارد و می‌توان این طبیعت‌گرایان را در سه دستۀ نوارسطوییان، فروکاست‌گرایان و نافروکاست‌گرایان قرار داد (Darwall et al, 1997: 24).

رویکرد گونۀ سومِ طبیعت‌گرایان، یعنی نافروکاست‌گرایان که شرح یکی از روش‌های آنها برای دفاع از تز پیوستگیْ موضوع جستار حاضر است، به‌دلیل اینکه بیشتر نظریه‌پردازان آن مانند ریچارد بوید[4]، نیکلاس استورجن[5]، دیوید برینک[6] و جفری سِیِر مک‌کورد[7] در پیوند با دانشگاه کورنل آمریکا بوده‌اند، به «واقع‌گرایی کورنل» مشهور است. واقع‌گرایان کورنل معتقدند که واژگان و ویژگی‌های اخلاقی نقشی بی‌بدیل و نازدودنی در بهترین تبیین از تجارب ما از جهان ایفا می‌کنند. آنها این ویژگی‌های اخلاقی را طبیعی قلمداد می‌کنند، اما قابل فروکاست به هیچ ویژگی طبیعیِ دیگری نمی‌دانند. همچنین، روش رسیدن به معرفت دربارۀ ویژگی‌های اخلاقی را همسان با روش‌های علمی در نظر می‌گیرند و علاوه بر این، واژگان و ویژگی‌های اخلاقی را در گزاره‌های توصیفی‌ای قابل‌تعریف می‌دانند که ترکیبیِ ضروریِ پسین (تجربی) است و دستِ‌کم برخی از آنها صادق است (cf. Miller, 2003: 139). واقع‌گرایان کورنل برای اثبات تز آموزۀ موضع فرااَخلاقی‌شان در حوزۀ معرفت‌شناسی از راهکارهای مختلفی استفاده می‌کنند که یکی از آنها تبیین برنامه‌ای است. در این جستار به شرح این رویکرد و انتقادها و دفاع‌هایی که از آن شده است، پرداخته می‌شود.

 

1- اثبات تز پیوستگی واقع‌گرایی کورنل از طریق تبیین برنامه‌ای

در فلسفۀ علم از نظر جکسون و پتیت پیش‌فرضی وجود دارد که ویژگی‌های مرتبه بالاتر (دوم) را از دایرۀ خصایص مرتبط علّی خارج می‌کند. راه‌حل آنها برای این معضل، ردکردن این پیش‌فرض و ارائۀ تبیینی برنامه‌ای است که براساس آن تحقق ویژگی‌های مرتبه بالا، ممکن است به‌مثابۀ «برنامه»ای برای رخ‌دادن یک معلول باشد؛ به‌گونه‌ای که این نوع از ویژگی‌ها با اینکه در ایجاد معلول نامؤثرند، می‌توانند از زمرۀ ویژگی‌هایی باشند که رابطۀ علّی با معلول داشته باشند.

ولی پیش از آنکه نظریۀ جکسون و پتیت بیان شود، چون آنها در موضوع موردبحثشان از اصطلاحات «ویژگی مرتبطِ علّی[8]» و «ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر (اول) در برابر ویژگی‌های مرتبه بالاتر (دوم)»[9] استفاده می‌کنند، ابتدا باید این مفاهیم روشن شود.

 از یک منظر می‌توان در هر رخداد دو دسته ویژگی را تشخیص داد و آنها را به ویژگی‌های مرتبط و نامرتبطِ علّی تقسیم کرد. ویژگی‌های مرتبط علّی، ویژگی‌هایی در علّت‌اند که نقش مسببی در ایجاد یک معلول دارند؛ درحالی‌که ویژگی‌های نامرتبط علّی در ایجاد معلول موردنظر چنین نیستند. مثلاً شکسته‌شدن شیشۀ یک پنجره، معلول برخورد یک سنگ در مقام علت می‌تواند باشد؛ بنابراین، ویژگی‌هایی مانند جرم، شتاب و وزن سنگ، ازجمله ویژگی‌های مرتبط علّی هستند؛ زیرا نقش مسببی در ایجاد معلول (که همان شکستن شیشه است) دارند. این در حالی است که ویژگی‌ای مانند رنگ سنگ، چون نقشی در ایجاد شکستن شیشه ندارد، در این رخداد ویژگی نامرتبط علّی به شمار می‌آید (Braun, 1995: 447).

از زاویه‌ای دیگر این امکان هست که ویژگی‌ها را به‌صورت سلسله‌مراتبی به ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر (اول) در برابر خصیصه‌های مرتبه بالاتر (دوم) تقسیم کرد: ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر (اول)، ویژگی‌های اشیای جزئی هستند. مثلاً در گزارۀ «این سیب، قرمز است»، قرمز چون ویژگی شیءِ جزئیِ سیب محسوب می‌شود، از ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر (اول) به شمار می‌آید. ویژگی‌های مرتبه بالاتر (دوم)، خصایص ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر (اول) هستند. در گزارۀ «قرمز، رنگ است»، چون رنگ، ویژگی‌ای است که به خصیصۀ «قرمز»بودن اِسناد می‌یابد، ویژگی‌ای مرتبه بالاتر (دوم) محسوب می‌شود (Orilia & Paolini Paoletti, 2020: §1.4).

از نظر جکسون و پتیت سه پیش‌فرض اصلی در تبیین روابط علّی وجود دارند که معیاری برای تشخیص ویژگی مرتبط علّی فراهم می‌کنند:

  1. در هر تبیین علّی، باید ویژگی (یا ویژگی‌های) مرتبط علّی‌ای که ما را به‌طور مستقیم به علت رویداد می‌رساند، مشخص شده باشد.
  2. یکی از روش‌ها برای مشخص‌کردن اینکه چه ویژگی‌ای مرتبط و کدام خصیصه نامرتبط است، بررسی اثربخشیِ علّی[10] آنها است. ما ویژگی‌ای را اثربخش می‌دانیم که مصداقش دستِ‌کم تا حدودی به ایجاد معلول کمک کند.
  3. ویژگی‌ای مانند «الف» در تحقق یک معلول، اثربخش به حساب نمی‌آید اگر که هر سه شرط زیر را با هم داشته باشد:

الف) اگر ویژگی «الف» فقط به‌واسطۀ ویژگی اثربخش دیگری مانند «ب» در ایجاد معلول مؤثر باشد.

ب) مصداق «الف» مشارکتی در ایجاد مصداق «ب» نداشته باشد، اگر که مصداق «ب» در ایجاد معلول مؤثر است. به‌عبارت دیگر، مصداق الف و ب عواملِ علّیِ متوالی و پشت‌سرهم در ایجاد یک معلول نباشند، به این نحو که مصداق «الف» در ایجاد مصداق «ب» مؤثر باشد و مصداق «ب» در ایجاد معلول موردنظر تأثیر داشته باشد.

ج) درصورتی‌که مصداق «ب» مؤثر در ایجاد معلول باشد، مصداق «الف»ی هم عرض آن وجود نداشته باشد که به‌طور بی‌واسطه و یا از طریق معلول‌های دیگر، همراه و ترکیب با آن شود تا به ایجاد معلول کمک کند.

برای روشن‌شدن بند 3، یعنی مشخص‌کردن شرایط ویژگی‌ای که اثربخش نیست، به این مثال توجه کنید: ظرف شیشه‌ای آبِ دربسته‌ای تصور کنید که آن را به نقطۀ جوش می‌رسانیم تا درجه‌ای که جنبش مولکولی آب به حدی برسد که ظرف تَرَک بردارد. حال درصورتی‌که پرسیده شود چرا ظرف تَرَک می‌خورَد، دو پاسخ می‌توان داد: 1. به‌دلیل دمای آب ظرف؛ 2. به‌علت اندازۀ حرکت[i] بخشی از مولکول‌های آب که به مجموعه‌ای از پیوندهای مولکولی جدارۀ شیشه‌ای ظرف، تصادم پیدا می‌کند.

ولی پاسخ اول از زاویۀ یک تبیین علّی درست نیست؛ زیرا ویژگی دما به‌دلایل زیر از نظر علّی یک ویژگی اثربخش نیست:

 نخست اینکه ویژگی دما فقط به‌واسطۀ ویژگی اندازۀ حرکت مولکولی در ایجاد تَرَک در جدارۀ ظرف مؤثر است و این مطابق بند (3 الف) است. دوم اینکه دمای آب تنها یک جمع آماری[ii] است، نه یک ویژگی واقعی که در ایجاد اندازۀ حرکت مولکول‌های آب، مشارکت و تأثیری داشته باشد. به‌عبارت دیگر، این‌گونه نیست که به‌نحو متوالی و پشت‌سرهم، ویژگی دما در ایجاد ویژگی اندازۀ حرکت مولکولی مؤثر باشد و ویژگی اندازۀ حرکت مولکولی هم در ایجاد تَرَک در دیوارۀ شیشه‌ای ظرف مؤثر باشد؛ بلکه فقط این خصیصۀ اندازۀ حرکت مولکولی است که باعث ایجاد تَرَک می‌شود. این مطلب هم با بند (3 ب) منطبق است. سوم اینکه چون ویژگی دما، خصیصه‌ای نیست که به‌عنوان عامل علّیِ هم‌عرض و همراه با اندازۀ حرکت مولکولی باعث ایجاد تَرَک ظرف شود، این نیز در انطباق با بند (3 ج) است؛ بنابراین، چون هر سه شرط بند 3 درمورد ویژگی دما صادق است، ویژگی دما، ویژگی اثربخشی از نظر علّی محسوب نمی‌شود.

ولی پیش‌فرض دیگری ممکن است جایگزین پیش‌فرض 2 شود که قَوی‌تر از آن است و بنابر آن: تنها روشی که یک ویژگی می‌تواند از دستۀ ویژگی‌های مرتبطِ علّی محسوب شود، اثربخشی علّی آن در ایجاد معلول باشد.

تفاوت این پیش‌فرض قَوی با پیش‌فرض 2 در این است که در پیش‌فرض دوم، «یکی از روش‌ها» برای آنکه ویژگی‌ها از نظر علّی مرتبط باشند، اثربخشی علّی در فرایند تحقق معلول است؛ درحالی‌که بنابر پیش‌فرض قَوی، این به «تنها روش» تغییر می‌یابد.

پذیرفتن این پیش‌فرض قَوی به‌همراه پیش‌فرض‌های 1و 3، به‌منزلۀ پذیرش این نظر است که تمامی تبیین‌های علّی تنها در علم بنیادینی که احتمالاً فیزیک است، یافت می‌شود؛ زیرا فقط ویژگی‌های مرتبه پایینی مانند جِرم و بار الکتریکی دارای اثربخشی علّی‌اند؛ بنابراین، علوم دیگری که از تبیین‌هایی استفاده می‌کنند که ویژگی‌های مرتبه بالاتری را مبنای کار خود قرار می‌دهند، به‌دلیل اثربخش‌نبودن علّی این نوع ویژگی‌ها، فاقد ویژگی‌های مرتبط علّی و درنتیجه فاقد تبیین علّی می‌شوند. مانند رشتۀ زیست‌شناسی که ویژگی مرتبه بالای تکاملیِ بیشترین سازگاری را کانون تبیین‌های خود قرار می‌دهد.

با این حال، این مشکل فقط گریبان‌گیر علومی نیست که با ویژگی‌های مرتبه بالاتر سروکار دارند؛ بلکه این پیش‌فرض قَوی تبیین پدیده‌های علوم بنیادینی مانند فیزیک را هم دچار مشکل می‌کند. این موارد ازجمله شامل تبیین‌هایی است که سور وجودی دارند و به برخی چیزهای نامعیّن ارجاع دارند. مثلاً ما نمی‌توانیم وجود بخار آب را نزدیک سطح آب براساس اینکه «برخی» مولکول‌های آب آزاد می‌شوند، تبیین کنیم یا پرتوزایی اورانیوم را بر پایۀ این واقعیت تبیین کنیم که «تعدادی» اتم‌ها دچار واپاشی می‌شوند؛ زیرا در هر دوی این موارد، ما به گزاره‌هایی تکیه داریم که دقیقاً مشخص نمی‌کنند که کدام مصادیق مولکول‌های آب تبخیر می‌شوند و یا کدام اتم‌ها دچار واپاشی می‌شوند.

 پس چون بنابر پیش‌فرض قوی از طرفی فقط مصداق معیّن ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر، رابطه‌ای علّی و اثربخش دارند و از طرف دیگر، مصداق ویژگی‌های نامعیّنِ انتزاعی مرتبه بالاتر، عاملی متوالی و هم‌عرض، نسبت به مصداق ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر نیست. بنابر پیش‌فرض 3، این ویژگی‌های نامعیّن انتزاعی اثربخش نیستند.

 پس براساس پیش‌فرض قَوی، چنین ویژگی‌هایی از نظر علّی هم مرتبط نیستند و درنتیجه تبیین‌های حاوی این گزاره‌های دارای سور وجودی نیز تبیین علّیِ صحیحی محسوب نمی‌شوند.

ولی در دستِ رد زدن به تبیین‌هایی مانند دما یا مواردی که از سور وجودی استفاده می‌کنند، شک عمیقی وجود دارد؛ زیرا به نظر نمی‌رسد آنها صرفاً شامل اطلاعاتی باشند که تبیین‌های مرتبه پایین‌تر به آن دسترسی دارند؛ بنابراین، راهکاری که جکسون و پتیت برای حل این معضل ارائه می‌کنند، دست‌کشیدن از پیش‌فرض قَوی و ارائۀ تبیینی برنامه‌ای است که بر مبنای آن ما می‌توانیم ویژگی‌های مرتبه بالاتر را در تبیین‌های علّی حفظ کنیم.

از نظر جکسون و پتیت، این امکان وجود دارد که ویژگی‌هایی وجود داشته باشند که با وجود اثربخش‌نبودنشان در ایجاد معلول، بتوانند رابطه‌ای علّی در ایجاد آن داشته باشند. تحقق این ویژگی‌ها، تحقق معلول در شرایط معیّنی را ضمانت می‌کند. با این حال، مصداق این ویژگی‌ها هیچ نقشی در فرایند ایجاد معلول ندارند. استعارۀ مفیدی که می‌توان از آن برای شرح و توصیف نقش این‌گونه ویژگی‌ها استفاده کرد، خصوصیت برنامه‌های کامپیوتری است. این برنامه‌ها تضمین می‌کنند که با اجرای آنها در کامپیوترْ رویدادی رخ می‌دهد؛ هرچند که کار ایجاد آن رخداد، در مرتبۀ پایینِ ماشینی اتفاق می‌افتد.

به همین نحو، ویژگی‌های مرتبه بالاتر با اینکه در ایجاد معلول اثربخش نیستند، می‌توانند همانند برنامه‌ها، رابطۀ علّی با آن داشته باشند، به‌دلیل آنکه عملی‌شدن برنامه‌ها تحقق ویژگی‌های علّی مرتبه پایینی را تضمین می‌کند که در ایجاد معلول موردنظر، اثربخش است؛ برای مثال، ویژگی مرتبه بالای دمای آب، کم‌وبیش تضمین می‌کند که اندازۀ حرکت مولکول‌ها به مقداری رسیده که شرایط کافی برای به‌وجودآوردن ترَک را در جدارۀ ظرف دارند.

این نکته را براساس دیدگاه دیوید لوئیس به‌بیانی دیگر هم می‌توان گفت: از نظر او، برای تبیین امری باید اطلاعاتی از پیشینۀ علّی آن داشت. پیشینۀ علّی فرایندی محسوب می‌شود که حاوی ویژگی‌های اثربخشی است که ما را به رویداد یا امر مدنظر می‌رساند. حال این پیشینۀ علّی یا براساس «شرح فرایند تطابقی»[11] یا براساس تبیین برنامه‌ای می‌تواند باشد. شرح فرایند تطابقی، پیشینۀ علّی را تنها براساس ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر روایت می‌کند. برای مثال، می‌گوید که اتم‌های معیّنی از اورانیوم که دچار واپاشی شده‌اند، علت پرتوزایی آن است؛ اما یک تبیین برنامه‌ای نوع متفاوتی از اطلاعات یعنی اطلاعات موجهاتی را برای ما بازگو می‌کند که حاوی پیشینۀ علّی یک رویداد در هر گونه وضعیت مشابهی در جهان‌های ممکن است.

در مثال واپاشی اتم‌های اورانیوم، تبیین برنامه‌ای دارای این اطلاعات موجهاتی است که در هر وضعیت مشابهی در جهان‌های ممکن، اینکه برخی اتم‌ها دچار واپاشی می‌شوند به این معنا است که ویژگی‌هایی محقق خواهند شد که شامل واپاشی تعدادی اتم‌ها است و این شرایط کافی برای ایجاد پرتوزایی را ایجاد می‌کند، به‌صورتی‌که اگر در جهان بالفعل و واقعی ما اتم‌های معیّنی دچار واپاشی شوند، در جهان‌های ممکن دیگر که مکان و اتم‌هایی متفاوت دارند، باز هم پرتوزایی اتفاق می‌افتد. بنابراین، تبیین برنامه‌ای اطلاعاتی برای ما فراهم می‌کند که شرح فرایند تطابقی که فقط شامل تبیین ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر است، فاقد آن است.

از آن رو، مشکل اصلی‌ای که دربارۀ ربط علّی ویژگی‌های مرتبه بالاتر برای تحقق معلول وجود داشت، به این طریق حل می‌شود که به دو روش ویژگی‌ها می‌توانند از نظر علّی مرتبط باشند: یا ازطریق اثربخشی در ایجاد معلول که این مختص ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر است و یا ازطریق برنامه‌ریزی برای وجود ویژگی‌های مؤثر که ویژگی‌های مرتبه بالاتر می‌توانند دارای چنین خصوصیتی باشند. به این ترتیب، ویژگی‌های مرتبه بالاتر هم می‌توانند از زمرۀ ویژگی‌های مرتبط علّی به شمار آیند.

بنابراین، در همۀ رشته‌هایی که دارای تبیین‌هایی با ویژگی‌های مرتبه بالاترند، مانند ویژگی «همبستگی اجتماعی» در جامعه‌شناسی و یا خصوصیت «بیشترین سازگاری» در زیست‌شناسی، راه‌حل اشاره‌شده براساس تبیین برنامه‌ای می‌تواند این تبیین‌ها را همچنان در دایرۀ تبیین‌های علّی باقی گذارد (Jackson & Pettit, 1990: 108-117).

اخلاق هم ازجملۀ این رشته‌ها است که واقع‌گرایان کورنل می‌توانند از روش تبیین برنامه‌ای برای دفاع از رویکرد طبیعت‌گرایانۀ نافروکاستی‌شان استفاده کنند. آنها می‌توانند مدعی شوند که ویژگی‌های اخلاقی، همانند ویژگی دما با اینکه از نظر علّی اثربخش نیستند، می‌توانند از نظر علّی، ازجملۀ ویژگی‌های مرتبطی باشند که با ارائۀ اطلاعاتی موجهاتی، نقشی نازدودنی در بهترین تبیین ممکن از جهان ایفا می‌کنند.

برای روشن‌ترشدن مطلب، به این مثال توجه کنید: فرض کنیم آلبرت مرتکب گربه‌سوزی شده است و جِین با مشاهدۀ آن، این باور در ذهنش شکل گرفته که عمل آلبرت، کاری خطا بوده است. عمل آلبرت ویژگی‌های مرتبه پایین‌ترِ مؤثری دارد که در سطح فیزیکِ ذرات، آتش‌گرفتن گربه را به‌علت ریختن بنزین روی آن و سپس ایجاد آتش با یک آتش‌زنه تبیین می‌کند؛ ولی ویژگی مرتبه بالاتر خطای اخلاقی از نظر علّی مؤثر نیست. نخست به‌دلیل اینکه ویژگی خطابودن عمل آلبرت، به‌طور علّی مؤثر در ایجاد این باور در جِین نیست و فقط هنگامی مؤثر است که برخی ویژگی‌های طبیعی اثربخش باشند. دوم اینکه ویژگی‌های اخلاقی و طبیعی عامل علّی متوالی و هم‌عرضِ هم در ایجاد باور جین نیستند.

با این حال، می‌توان گفت که ویژگی خطابودن اخلاقی، به‌مثابۀ برنامه‌ای است که تحقق ویژگی‌های مرتبه پایینِ طبیعی را تدارک و برنامه‌ریزی می‌کند. این تبیین برنامه‌ایِ اخلاقی بهترین تبیین برای ایجاد باور جین می‌تواند باشد؛ زیرا حاوی اطلاعاتی موجهاتی است که تبیین تطابقی مرتبه پایینِ فیزیک ذرات از این رخداد، فاقد آن است. این اطلاعات موجهاتی برای مثال می‌تواند رویدادهایی در جهان‌های ممکن باشد که هرچند شامل ویژگی‌های جایگزینی با جهان بالفعل ما است (مثل اینکه به‌جای آتش‌زدن گربه، به او جریان برق وصل کنیم)؛ اما هنوز به شکل‌گیری باورِ خطابودن عمل آلبرت در ذهن جِین می‌انجامد (Miller, 2003: 153-154).

نظریۀ جفری سِیِر مک‌کورد هم در راستای تبیین برنامه‌ای و قدرت علّی داشتن ویژگی‌های مرتبه بالاتر اخلاقی قرار دارد. او براساس توان تبیینی[12] قائل به دو نوع ویژگیِ تبیین‌گرانه می‌شود: دستۀ نخست شامل ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر و فروکاستی‌ است که توان تبیینی قوی‌ای دارند؛ درحالی‌که دستۀ دوم دربردارندۀ ویژگی‌هایی است که گرچه بر ویژگی‌های گونۀ اول ابتنا دارند، به آنها قابل‌فروکاستن نیستند و ارزش تبیینی خاص خود را دارند؛ برای مثال، دلیل سرخی گُل‌های رُز را گرچه می‌توان براساس ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر فیزیکی‌ای ازجمله نور و ابزارهای بینایی و روان‌شناسانۀ مشاهده‌گران تبیین کرد، این امر، ویژگی سرخیِ آنها را که ویژگی مرتبه بالاتری است، تبیین نمی‌کند.

سِیِر مک‌کورد در راستای تبیین برنامه‌ای و نظر لوئیس، تبیین‌های مرتبه پایین‌تر را فاقد اطلاعات موجهاتی قلمداد می‌کند و برای اثبات آن مثالی از پاتنم می‌آورد:

فرض کنید که میخ چوبیِ مربع‌شکلی داشته باشیم که آن را می‌خواهیم به تخته‌ای بزنیم که دارای سوراخ‌های مربع‌شکل و دایره‌وار است. این میخ درون سوراخ مربع‌شکل می‌رود و نه درون سوراخی که مُدَوّر است. اگر تبیین این رویداد براساس ویژگی‌های مرتبه پایینِ ریزْساختار توزیع اتم‌ها در مکانیک ذرات صورت پذیرد، این توضیح فقط به ما می‌گوید که چرا میخ خاصی، در سوراخی معیّن و در زمانی مشخص فرورفته است؛ ولی این تبیین کمکی به ما نمی‌کند وقتی که با میخ و تخته‌ای دیگر در همین جهان واقع یا جهان‌های ممکن دیگر و یا با همان میخ و تخته، اما در زمانی دیگر مواجهیم.

 تبیین‌هایی که براساس ویژگی‌های کلیِ مرتبه بالاتر صورت می‌گیرد، این‌گونه کمک کار ما است که براساس آن می‌توانیم اطلاعاتی موجهاتی گرد آوریم؛ به‌صورتی‌که بگوییم میخ‌هایی با شکل مثلاً مربع (که می‌تواند از هر ماده‌ای مانند چوب، پلاستیک یا پولاد ساخته شده باشد) به درون سوراخ‌های تخته‌ای به‌شکل دایره (خواه از چوب باشد یا پلاستیک، پولاد و...) فرونمی‌رود.

سِیِر مک‌کورد بر این نظر است که حتی خود معیار تبیینی (که با آن می‌توانیم توان تبیینی ویژگی‌ها را بسنجیم) هم تنها هنگامی موجه و پذیرفتنی است که به ما این امکان را بدهد که ویژگی‌های لازم برای تشخیص و تبیین نظم‌های طبیعی را باور کنیم و چون چنین ویژگی‌هایی در بسیاری از امور، از نوعِ ویژگی‌های مرتبه بالاتر است، پذیرش معیار تبیینی، مستلزم پذیرش ویژگی‌های مرتبه بالاتر است.

از دیدگاه سِیِر مک‌کورد ویژگی‌های اخلاقی هم ازجمله خصایص مرتبه بالایی است که بدون آنها نظم و ترتیب‌های واقعی‌ای ازجمله ایجاد اعتماد صادقانه ازطریق صداقت یا تبعیت از حاکم به‌دلیل عدالت و یا تقویت دوستی با مهربانی، بدون تبیین باقی می‌مانند (Sayre-McCord, 1988: 274-276).

 

 

 

2- انتقاد لایتر به واقع‌گرایان کورنل در استفاده از برنامۀ تبیینی

در این بخش، نقد برایان لایتر[13] شرح داده می‌شود که از مهم‌ترین نقدهایی است که به راهبرد دفاعی برنامۀ تبیینیِ واقع‌گرایان کورنل وارد شده است. از دیدگاه لایتر برای اینکه بدانیم آیا ویژگی‌های اخلاقی باید در بهترین تبیین از جهان به شمار آیند یا نه، در ابتدا نیازمند آن هستیم که به دو سؤال پاسخ دهیم: نخست اینکه چه چیزی یک تبیین را بهتر از تبیین دیگر می‌کند؛ و دوم اینکه ما تبیین‌های اخلاقیِ واقع‌گرایانه را در مقایسه با چه تبیین‌هایی می‌سنجیم.

لایتر برای پاسخ به سؤال نخست از دو معیار پال تِگارد[14] در نظریۀ انتخاب یعنی «دامنه»[iii] و «سادگی[15]» برای معیارِ بهتربودن یک تبیین نسبت به دیگری استفاده می‌کند. براساس معیار «دامنه»، یک نظریه نسبت به نظریۀ دیگر از دامنۀ بیشتری برخوردار است، اگر که گروه بیشتری از امور واقع را تبیین کند. «سادگی» یک نظریه هم نسبت به نظریۀ دیگر هنگامی بیشتر است که آن نظریه کمتر از فرضیه‌هایی که کاربرد محدودی در تبیین واقعیت‌ها دارند، استفاده کند. پس نظریه‌ای که دارای هر دو معیار دامنه و سادگی باشد، نه فقط دامنۀ بیشتری از امور واقع را تبیین می‌کند، بلکه این کار را بدون استفاده از فرضیاتی با دامنۀ محدود به کار می‌بَرد.

بر مبنای معیار دامنه، لایتر حمله به واقع‌گرایی اخلاقی را براساس آنچه خود آن را «معضل محدودیت تبیینی»[16] می‌نامد، آغاز می‌کند. به‌زعم او، این معضل برای ویژگی‌هایی رخ می‌دهد که نقش تبیینیِ خیلی ویژه و محدودی داشته باشند؛ چنان‌که گویی فقط مناسب قامت یک طبقه از پدیده‌ها بافته و تبیین شده است. این در حالی است که تبیین‌های واقعی براساس معیار تِگارد باید دامنۀ بیشتری از امور واقع را تبیین کنند و درصورتی‌که ویژگی‌هایی از این معیار برخوردار نباشند، نباید واقعی محسوب شوند.

برای مثال، فرض کنید کسی «واقع‌گرای روح‌باور»[17] باشد. چنین شخصی اَعمال مختلف بشر را معلول و متأثر از از ارواح می‌داند؛ به‌گونه‌ای که معتقد است مثلاً هیتلر، اعمال ددمنشانۀ خود را به این دلیل انجام می‌داد که توسط ارواح شریر، تسخیر شده بود. علاوه بر این، فرض کنید واقع‌گرای روح‌باور معتقد باشد که این ارواح شریر بر ویژگی‌های شرارت‌سازی مبتنی‌اند که خود این ویژگی‌های شرارت‌ساز هم بر ویژگی‌های طبیعیِ مربوطه ابتنا داشته باشند.

این‌گونه مثال‌ها واقع‌گرایان اخلاقی‌ای مانند کورنلی‌ها را دچار معضل می‌کند؛ زیرا نمی‌توانند موضع تبیینی خود را از این دست رویکردها متمایز سازند. برای مثال، برینک در پاسخ به این معضل می‌گوید که چون از طرفی واقعیت‌های جادویی با واقعیت‌های طبیعی ناسازگار است و از طرف دیگر، واقعیت‌های طبیعی و جادویی، تبیین‌های رقیبی از پدیدۀ واحدی ارائه می‌کنند، این‌گونه تبیین‌های جادویی باید از تبیین‌های اخلاقی طبیعت‌گرایانۀشان تمییز داده شود؛ ولی چنین پاسخی درمورد شخص روح‌باور، متقاعدکننده نیست؛ زیرا او همچون واقع‌گرای اخلاقی معتقد است که واقعیت‌های روحی بر واقعیت‌های طبیعی ابتنا دارند و بنابراین، تبیین رقیبی از یک پدیدۀ واحد محسوب نمی‌شود.

با این حال، از نظر لایتر، ما می‌توانیم نقد بهتری براساس «معضل محدودیت تبیینی» هم بر موضع واقع‌گرای اخلاقی و هم بر واقع‌گرای روحی داشته باشیم؛ زیرا به نظر می‌رسد واقعیت ویژگی‌های اخلاقی و روحی صرفاً در تبیین پدیده‌های مشخص و محدودی به کار می‌آیند و دامنۀ تبیینی وسیعی همانند ویژگی‌های نااَخلاقی ندارند.

لایتر برای پاسخ مسئلۀ دوم، یعنی اینکه ما تبیین‌های اخلاقیِ واقع‌گرا را در مقایسه با چه تبیین‌هایی سنجش می‌کنیم، همچنان‌که مشخص است، تبیین‌های طبیعت‌گرایانۀ فروکاست‌گرا را به‌عنوان تبیین‌های رقیب محسوب می‌کند. براساس این‌گونه تبیین‌ها، باورها و احکام اخلاقی با تکیه بر نیروهای جبرانگارانه در برخی علومِ خاص مانند روان‌شناسی و زیست‌شناسی تبیین می‌شوند. برای نمونه، تبیین روان‌شناسانۀ فروید از رشد آگاهی اخلاقی را در نظر گیرید که بر مبنای آن، فراخود[18] علت آگاهی اخلاقی است و دو نقش علّی مکمل هم دارد. از طرفی، ازطریق درونی‌سازی فراخود‌های والدینی به‌عنوان روشی برای حل عقدۀ ادیپ مطرح می‌شود و از طرف دیگر، با سرکوب سائق‌های تهاجمی، پیش‌شرط پیدایش تمدن است.

بنابراین، پرسش اصلی‌ را با ادغام هر دو پرسش، این‌گونه می‌توان صورت‌بندی کرد که براساس معیار تِگارد، در مقایسۀ میان تبیین‌های اخلاقیِ واقع‌گرا و طبیعت‌گرایانۀ فروکاست‌گرا، کدام تبیین بهتر است. پاسخ از نظر لایتر، تبیین‌های طبیعت‌گرایانۀ فروکاست‌گرا است؛ زیرا 1. براساس معیار دامنه، تبیین‌های طبیعت‌گرایانۀ فروکاستی، دامنۀ امور بیشتری را نسبت به تبیین‌های اخلاقیِ واقع‌گرا تبیین می‌کنند؛ چون نخست اینکه طبقۀ پدیده‌های طبیعی گسترده‌تر از طبقۀ پدیده‌های اخلاقی است و دوم اینکه تبیین‌های طبیعت‌گرایانۀ فروکاستی، پدیده‌های اخلاقی را هم تحت پوشش تبیینی خود قرار می‌دهند. برای مثال، سازوکارهای علّی تبیین‌های فرویدی علاوه بر روان‌رنجوری‌ها و آسیب‌های روانی زندگی روزمره، امور اخلاقی را هم تبیین می‌کند. 2. براساس معیار سادگی هم تبیین‌های طبیعی فروکاست‌گرا نسبت به تبیین‌های اخلاقیِ واقع‌گرا برتر است؛ زیرا برخلاف این‌گونه تبیین‌ها، فرضیۀ کم‌کاربردی دربارۀ وجود واقعیت‌های اخلاقی ندارند و مثلاً با همان واقعیت‌های انتخاب طبیعی و یا نیروهای ناخودآگاه روانی، می‌توانند دامنۀ گسترده‌تر و پیچیده‌تری از امور واقع را هم که شامل پدیده‌های اخلاقی است، تبیین کنند.

با این حال، واقع‌گرایان اخلاقی دو راهبرد متفاوت برای پاسخ به این معضل اتخاذ کرده‌اند. نخستین دسته از آنها مسئلۀ توان تبیینی را یا بی‌ارتباط به اثبات واقع‌گرایی اخلاقی می‌دانند و یا این توقع را که ما قدرت تبیین‌های اخلاقی را مانند تبیین‌های علمی بدانیم، امری نامنصفانه قلمداد می‌کنند؛ اما دستۀ دوم، تبیین‌های اخلاقی را دارای مزیّت‌های تبیینی می‌دانند؛ چون واقع‌گرایان کورنل به دستۀ دوم تعلق دارند، فقط نقد لایتر به این گروه بررسی می‌شود.

به‌نظر لایتر، ممکن است دو پاسخ براساس مزایای تبیینی به معضل واقعیت‌های اخلاقی داد. پاسخ اول با استناد به این‌همانی یا ابتنای ویژگی‌های اخلاقی بر ویژگی‌های نااخلاقی، درصدد ارائۀ استدلالی تبیینی در دفاع از واقع‌گرایی اخلاقی است. در پاسخ دوم، استدلال می‌شود که بدون واقعیت‌های اخلاقی، ما دچار فقدان تبیین در توضیح برخی پدیده‌ها می‌شویم. از دیدگاه لایتر، دیدگاه دوم اساسی‌تر است؛ به‌گونه‌ای که کسانی که راه‌حل اول را برمی‌گزینند، باید پاسخ دوم را هم قبول و اثبات کرده باشند. شرح و نقد این رویکردها را با پاسخ اول آغاز می‌کنیم:

الف) استدلال ازطریق این‌همانی یا ابتنا

فیلسوفانی که این رویکرد را در پاسخ به معضل توان تبیینی اتخاذ می‌کنند، بر این نظرند که استدلال تبیینی‌ای که بر ضد واقع‌گرایی اخلاقی اقامه می‌شود، اصلاً ثابت نمی‌کند که واقعیت‌های طبیعی همان امور واقعی‌ای نیستند که واقعیت‌های اخلاقی با آن این‌همان یا بر آن ابتنا دارند. برای مثال، همچنان‌که در بخش قبل دیدیم، از نظر سِیِر مک‌کورد، با اینکه در گُل‌های رُز هیچ ویژگی‌ای وجود ندارد که به‌نحوی فروکاست‌گرایانه این‌همان با سرخی باشد و واقعیت رنگ‌ها به واقعیت‌هایی دربارۀ نور و ابزارهای روانی و ادراکیِ ادراک‌کننده‌ها وابسته است؛ اما هیچ‌کدام از اینها ثابت نمی‌کند که رنگ‌ها وجود ندارند. به همین نحو هم ممکن است با اینکه هیچ واقعیت طبیعی‌ای به‌طور فروکاست‌گرایانه این‌همان با واقعیت‌های اخلاقی نباشد؛ اما این امر وجودنداشتن واقعیت‌های اخلافی را ثابت نمی‌کند.

لایتر سه انتقاد به این پاسخ وارد می‌کند:

  1. قیاس ویژگی‌های اخلاقی با رنگ ممکن است بیشتر به کار ناواقع‌گرایان بیاید تا واقع‌گرایان. اگر نظر فیلسوفانی دربارۀ رنگ درست باشد که از رویکرد فرافکن‌انگاری[19] دفاع می‌کنند، یعنی این دیدگاه که به‌جای اینکه رنگ‌ها واقعاً در جهان خارج وجود داشته باشند، اموری ذهنی‌اند که ذهن آنها را به اشیای بیرون نسبت می‌دهد، آنگاه قیاس اخلاق با رنگ، بیشتر موضع ناواقع‌گرایان را بازتاب می‌دهد.
  2. پاسخ مبتنی بر این‌همانی یا ابتنا، ناکافی‌بودن تبیین‌های اخلاقی را برای اثبات واقع‌گرایی اخلاقی نشان می‌دهد. مدعای قائلان به این پاسخ این است که «ممکن» است با این‌همانی یا ابتنای واقعیت‌های اخلاقی بر واقعیت‌های طبیعی بتوان استدلال مبتنی بر معیار بهترین تبیین را بر ضد واقع‌گرایی اخلاقی رفع کرد؛ اما واقع‌گرایان اخلاقی ابتدا باید به‌نحوی مستقل ثابت کنند که ویژگی‌های اخلاقی رابطۀ این‌همانی یا ابتنایی با ویژگی‌های طبیعی دارند تا بعد بتوانند پاسخی برای این استدلال فراهم کنند. همین امر نشان می‌دهد که تبیین‌های اخلاقی‌ای که تاکنون فاقد چنین اثباتی بوده‌اند، برای اثبات واقع‌گرایی اخلاقی ناکافی بوده است.
  3. نظریه‌های این همانی یا ابتنا چون به پیچیدگیِ نظری و هستی شناسانۀ تبیین‌ها می‌افزایند، باید فایدۀ آن دربارۀ دامنۀ تبیینی و مزیت‌های معرفتیِ مرتبطش ثابت شود. مثلاً وقتی ما می‌آموزیم که کلان‌ویژگیِ مشاهده‌پذیر «آب بودن»، با خُردویژگیِ ‌مشاهده‌ناپذیر «H2O»بودن، یکی و این‌همان است، با آن می‌توانیم فرایندهایی مانند انجماد، تبخیر و نقطۀ جوش را در پدیدآمدن ویژگی‌های کلانِ طبیعیِ دیگری مانند یخ و بخار تبیین کنیم؛ بنابراین، گرچه ساختار اتمی آب، به پیچیدگی نظریۀ ما از جهان می‌افزاید، به‌دلیل مزیت معرفتی‌ای که ناشی از یکسان‌سازی ویژگی‌های کلانِ آب با دیگر کلان‌ویژگی‌های جهان مانند یخ و بخار است، چنین نظریه‌ای را دارای ارزش و قدرت تبیینی می‌کند؛ ولی دربارۀ واقعیت‌های اخلاقی، به نظر می‌رسد ما تبیین‌های رقیب ساده‌تری مانند واقعیت‌های تکاملی داریم که نه‌تنها همۀ کارهای تبیینیِ واقعیت‌های اخلاقی را انجام می‌دهد، بلکه دامنۀ گسترده‌تری از پدیده‌ها را هم تبیین می‌کند؛ بنابراین، به نظر می‌رسد فرض واقعیت‌های اخلاقی، صرفاً به پیچیدگی بهترین تبیین ما از جهان می‌افزایند؛ بی‌آنکه دامنۀ تبیینی بیشتر و یا مزیت معرفتی‌ای داشته باشند.

ب) استدلال ازطریق فقدان تبیینی

راهبرد دفاعی دیگرِ واقع‌گرایان اخلاقی بر این اساس است که بدون واقعیت‌های اخلاقی، ما دچار فقدان تبیین برخی پدیده‌ها می‌شویم. درست همان‌گونه که فیزیک نمی‌تواند همان کار تبیینی‌ای را ایفا کند که نظریۀ تکامل در زیست‌شناسی ایفا می‌کند، همان‌طور هم مثلاً زیست‌شناسی تکاملی یا روان‌شناسی نمی‌تواند کار تبیینی مشابهی را که واقعیت‌های اخلاقی بر عهده دارند، داشته باشند.

اما به‌نظر لایتر، دو نکته باعث شکاکیت ما دربارۀ وجود واقعیت‌های اخلاقی می‌شود:

  1. اگر به کار محققان سایر رشته‌ها که با مسائل تبیینی سروکار دارند، نگاهی بیندازیم، به غیر از روش‌های بی‌قاعده و تبیین‌های عامیانه، به‌ندرت کسی را می‌یابیم که کار تبیینیِ جدی‌ای با واقعیت‌های اخلاقی کند؛ اما برای مثال، کاربرد نظریة مارکسیسم علاوه بر اینکه به پیدایی اقتصاد و اقتصاددانان مارکسیست انجامید، به‌دلیل کاربرد وسیعی که واقعیت‌های اقتصادی در تبیین رویدادهای تاریخی داشت، به ظهور تاریخ‌دانان مارکسیست در حوزۀ تاریخ نیز منجر شد؛ اما چنین مطلبی برای واقع‌گرایی اخلاقی صادق نیست و مثلاً هیچ مکتب تاریخیِ اخلاقی یا اقتصادی‌ای وجود ندارد که کاربرد واقعیت‌های اخلاقی را در حوزه‌ای دیگر نشان دهد.
  2. برخی تبیین‌های اخلاقی به‌طور آشکار پوچ و بی‌معنی است؛ ولی حتی گزینه‌های امیدبخش‌تر هم بررسی دقیق‌تر را تاب نمی‌آورند. نمونه ای از این تبیین‌ها، رویکرد واقع‌گرایان کورنل است که براساس استقلال علوم از یکدیگر، از واقع‌گراییِ اخلاقیِ طبیعت‌گرایانۀ نافروکاست‌گرایشان دفاع می‌کنند. آنها معتقدند همچنان‌که از فیزیک نمی‌توان مقولات اقتصادی و اجتماعی را استخراج کرد، به همین نحو هم نمی‌توان مقولات علم اخلاق را از علوم بنیادی تری کسب کرد. مثلاً همچنان‌که در بخش پیش دیدیم، سِیِر مک‌کورد معتقد است که «نظم و قواعد»[20] مشخصی مانندِ وجودِ صداقت برای ایجاد اعتماد یا عدالت و انصاف برای تبعیت از امر حاکم و یا مودت و مهربانی برای تحکیم دوستی واقعاً وجود دارد که بدون تکیه بر ویژگی‌های اخلاقی، قابل شناسایی و تبیین نیست.

از دیدگاه لایتر در اینجا ما با دو ادعا مواجه هستیم: 1. نظم و قواعد اخلاقیِ واقعی‌ای وجود دارد؛ 2. ما بدون این واقعیت‌های اخلاقی، پدیده‌های موردنظر را نمی‌توانیم نه تبیین و نه حتی مشخص کنیم.

اما مدعاهای سِیِر مک‌کورد، دربارۀ مدعای ۱ یعنی اینکه اعتماد ازطریق صداقت یا عدالت برای فرمانبری، یا مهربانی برای تحکیم دوستی، یک نظم و قاعدۀ واقعی است، به‌نظر لایتر، اشتباه و مطلب کاملاً برعکس است. به نظر می‌رسد که صداقت اغلب اوقات، نه‌تنها اعتماد ایجاد نمی‌کند، بلکه باعث رنجش و آزار می‌شود. همچنان‌که معروف است، مردم نمی‌خواهند گِرد افراد راستگو بگردند. درواقع، افراد راستگو ممکن است افرادی غیرقابل‌اعتماد تلقی شوند؛ زیرا آنها نمی‌توانند حافظ اسرار دیگران باشند. عدالت هم بیشتر به خصومت و تعارض دامن می‌زند تا تبعیت و وفاداری از حاکم و رفتار همیشه مهربانانۀ ما با دوستانمان، احتمال سوءاستفادۀ آنها را از ما بیشتر می‌کند که همین امر، به فروپاشی روابط دوستانۀمان منجر می‌شود.

نظریۀ سِیِر مک‌کورد از جنبۀ مدعای 2 نیز شکست می‌خورد. آیا ما واقعاً نیازمند واقعیت‌های اخلاقی هستیم تا این نظم و ترتیب‌های مفروض را تبیین کنیم یا اینکه اینها نه اموری واقعی، بلکه صرفاً فرض و باور مردم است که مثلاً به افراد راستگو، اعتماد می‌شود؟ مطمئناً تبیین دوم بهتر است؛ زیرا اگر برای مثال، ایجاد اعتماد ازطریق صداقت، نظم و قاعده‌ای واقعی بود، باید هرجا که با صداقت مواجه می‌شدیم، ایجاد اعتماد نیز صورت می‌گرفت؛ درحالی‌که چنین نیست؛ بنابراین، صِرف تلقی باور مردم، کافی برای واقعی‌فرض‌کردن واقعیت‌های اخلاقی نیست تا ما آنها را برای تبیین امور اخلاقی، لازم فرض کنیم.

یکی دیگر از واقع‌گرایان کورنل، یعنی برینک هم در ادامۀ همین راهبرد دفاعی، مدعی است که تبیین‌های اخلاقی، نسبت به تبیین‌هایی که متکی به واقعیت‌های مرتبه پایین‌تر نااَخلاقی است، تبیین‌های بهتری محسوب می‌شود و به همین دلیل، وجود ویژگی‌های اخلاقی باید امری ضروری به نظر رسد. او مثال‌هایی از ناآرامی‌ها و اعتراضات سیاسی و اجتماعی در دورۀ آپارتاید می‌آورد که بیشتر معلول رذیلتی اخلاقی، یعنی ستم نژادی بود تا آنکه پدیدآمده از شرایط خاص اجتماعی، اقتصادی و سیاسی باشد؛ بنابراین، او مدعی است که تبیین‌های اخلاقی نقشی متمایز و بی‌بدیل در تبیین این رویدادها ایفا می‌کنند.

اما به‌نظر لایتر، براساس «مدل تبیینی تجربه‌گرایانۀ قانون‌مدار»[21]، باید تقارن و تناسب دقیقی میان تبیین و پیش‌بینی وجود داشته باشد که آن را می‌توان براساس صورت‌بندی کارْل هِمْپِل[22] این‌گونه بیان کرد: هر پاسخ معقول پذیرفتنی به این پرسش که «چرا یک رویداد اتفاق افتاد؟» باید اطلاعاتی ارائه دهد که ثابت کند آن رویداد اگر نه به‌طور قطع، اما دستِ‌کم با درجه‌ای از احتمال معقول، پیش‌بینی‌شدنی بوده است؛ بنابراین، اگر ما مدعی تبیین رویدادی در گذشته هستیم، باید رویدادهای برآمده از آن تبیین هم قابل‌انتظار و پیش‌بینی باشند؛ اما ویژگی‌های اخلاقی، به پیش‌بینی‌پذیری هیچ رویدادی منجر نشده که از آن منشأ گرفته است و مثال‌های برینک حتی نمی‌توانند یک استلزام خیلی ضعیف از پیش‌بینی‌پذیری را برآورده کنند. رذیلت اخلاقیِ ستم و تبعیض نژادی، برای دهه‌ها در آفریقای جنوبی وجود داشت بی‌آنکه هیج ناآرامی سیاسی و اعتراض اجتماعی مهمی که به برافتادن نظام آپارتاید منجر شود، از آن نشئت بگیرد و یا ستم نژادی‌ای که در آمریکای جنوبی تا حدود صد سال پس از جنگ داخلی وجود داشت، به جز یک اعتراض بی‌نتیجه و موقتی، هیچ ناآرامی دیگری را در پی نداشت؛ بنابراین، از دیدگاه یک تاریخ‌دان هیچ نقش تببینیِ بی‌بدیل و متمایزی در ویژگی اخلاقیِ ستم نژادی وجود ندارد و درعوض، به نظر می‌رسد که ما باید دقیقاً به واقعیت‌های مرتبه پایین‌تر اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بازگردیم (Leiter, 2001: 79-97).

3- نقد میلر به لایتر و انتقاد خود او به تبیین برنامه‌ای

در این بخش، به نقد میلر از لایتر و انتقاد خود او به تبیین برنامه‌ای پرداخته می‌شود. از دیدگاه میلر، نقد لایتر انتقادی کوبنده به واقع‌گرایان کورنل نیست. به‌نظر او، سِیِر مک‌کورد می‌تواند برای بی‌اثرکردن نقد اول او که وجود نظم و قواعد اخلاقی را زیر سؤال می‌برد، با به‌کاربردن مفاهیم اخلاقی‌ای که باعث تخصیص بیشتر می‌شود، دامنۀ تبیین خود از نظم و قواعدی را که در مثال‌هایش برشمرده، مقید و محدود کند. برای نمونه، گرچه نظم و ترتیب مستقیمی میان صداقت و اعتماد وجود ندارد، اگر آن را مقید به صداقت اشخاص «خوب» و اعتمادی «درخور» آنها کنیم، صداقت افراد فضیلت‌مند به ایجاد اعتماد می‌انجامد. عدالت هم اگر امر به پیروی از «حق» معنا دهد، تبعیت از حکم حاکمی «عادل»، عین پیروی از حق قلمداد می‌شود.

انتقاد دوم لایتر به سِیِر مک‌کورد هم از قوّت کافی برخوردار نیست. همچنان‌که در بخش پیش دیدیم، لایتر برای اینکه عدم لزوم واقعیت‌های اخلاقی را در تبیین پدیده‌ها اثبات کند، تبیین معقول از این را که امری مانند اعتماد به ایجاد صداقت می‌انجامد، به صِرف فرض این باور در مردم نسبت داد، بی‌آنکه لزومی باشد برای تبیین آن به‌دنبال نظم و قواعد واقعی‌ای در جهان خارج بگردیم. این انتقاد بر پایۀ دو فرض است: 1. اینکه نظم و قواعدی میان باورهای مربوط به صداقت و شکل‌گیری اعتماد وجود دارد و 2. این تبیین که «اعتماد، ازطریقِ باور به صداقت ایجاد می‌شود»، بهتر است از تبیین‌هایی که به خوِد ویژگیِ صداقت در جهان خارج اشاره دارند.

درمورد فرض 1، به نظر نمی‌رسد به‌گونه‌ای نظم و قاعده‌ای میان باورهای مربوط به صداقت و شکل‌گیری اعتماد وجود داشته باشد که به‌صِرف «باور» به صداقتِ کسی، بی‌آنکه لزوماً آن شخص، فرد صادقی باشد، ما به او اعتماد ورزیم. به‌عبارت دیگر، اینکه به کسی اعتماد کنیم، صِرف باور به صداقت او نیست؛ بلکه ناشی از مجموعه‌ای از فضیلت‌های اخلاقی است، به‌گونه‌ای که اگر آن شخص مثلاً فردی باشد که به دیگران توهین می‌کند، ما ممکن است از اعتماد به او دست کشیم.

فرض 2 هم تبیین بهتری نسبت به تبیین اخلاقی محسوب نمی‌شود. اگر ما تبیین لایتر را بپذیریم، دچار ضعف در تبیین می‌شویم؛ زیرا پی نخواهیم بُرد دو روش متمایز برای ایجاد اعتماد وجود دارد: یکی اعتمادی که بر پایۀ خود ویژگی واقعیِ صداقت بنا نهاده شده و دیگری بر این اساس که فقط به نظر برسد صداقت وجود دارد، نه اینکه واقعاً وجود داشته باشد. سودمندی تبیین برنامه‌ایِ ویژگی‌های اخلاقی در این است که امکان تفکیک این دو شق را می‌دهد؛ زیرا احتمال شق اول یعنی وجود ویژگی‌های مرتبه بالایی مانند صداقت را تبیین می‌کند؛ درحالی‌که تبیین لایتر فقط تبیین نوع دوم را پوشش می‌دهد.

میلر نقد لایتر به برینک را هم نوعی نقض‌غرض محسوب می‌کند. وقتی لایتر اشاره می‌کند که به‌جای واقعیت‌های اخلاقی‌ای مانند تبعیض و ستم نژادی در تبیین ناآرامی‌های اجتماعی و سیاسی، باید از واقعیت‌های مرتبه پایین‌تر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی سود جست، اذعان می‌کند که چنین واقعیت‌هایی، این‌گونه اعتراضات و ناآرامی‌ها را بر ضد تبعیض و ستم برنامه‌ریزی می‌کنند و این در حالی است که تبیین برنامه‌ای مورد انتقاد لایتر بوده است.

با این حال، میلر معتقد نیست که استفاده از تبیین برنامه‌ای بتواند از عهدۀ دفاع از واقع‌گرایی کورنل برآید. پیش‌تر اشاره شد که بهتربودن تبیین برنامه‌ای نسبت به سایر تبیین‌ها از طرفی به این دلیل است که در نبودِ تبیین برنامه‌ای، ما دچار فقدان تبیین پدیده‌هایی می‌شویم که از ویژگی‌های مرتبه بالاتر استفاده می‌کنند و از طرف دیگر، تبیین‌های برنامه‌ای شامل اطلاعاتی موجهاتی است که تبیین‌های مرتبه پایین فاقد آن‌اند و براساس آن حتی اگر در جهان‌های ممکن مشابه با اشیای دیگری هم سروکار داشته باشیم، از عهدۀ توضیح آن رویداد‌ها برمی‌آید.

برای روشن‌ترشدن مطلب به مثال ترَک‌خوردن ظرف شیشه‌ای، به‌علت قرارداشتن آب جوش در آن بازگردیم. تبیین برنامه‌ای از نظر جکسون و پتیت نسبت به سایر تبیین‌ها بهتر است؛ زیرا 1. از عهدۀ تبیین ویژگیِ مرتبه بالاتری مانند دما برمی‌آید که براساس آن، آب در دمای جوش است و 2. حاوی اطلاعاتی موجهاتی است که براساس آن، هر ظرف شیشه‌ای با داشتن این دما در جهان‌های ممکن مشابه تَرَک می‌خورَد.

اما از نظر میلر مورد 1، ربطی به اثبات وجود ویژگی‌های مرتبه بالاتری مانند دما و اخلاق ندارد. ما فقط اگر «فرض کنیم» که این واقعیت‌ها و ویژگی‌های مرتبه بالاتر وجود دارند، آنگاه عدم دسترسی به تبیین برنامه‌ای، ما را محروم از معرفت و تبیین این واقعیت‌ها و ویژگی‌ها می‌کند.به عبارت دیگر، اینجا ما با نوعی مصادره به مطلوب مواجهیم، به گونه ای که از قبل آنچه که می‌خواهیم اثبات کنیم،یعنی وجود واقعیت‌ها و ویژگی‌های مرتبه بالا را در فرض مان گنجانده ایم.

مورد 2 هم تبیین برنامه‌ای را تنها از زاویۀ دید کسانی که فاقد اطلاعات موجهاتیِ ویژگی‌های مرتبه پایین‌اند، به بهترین تبیین تبدیل می‌کند؛ اما هنگام بررسی این موضوع که چه ویژگی‌هایی جزء هستی‌شناسی جهان قرار می‌گیرند، ما باید از دیدگاهی به آن بنگریم که فراتر از تمامی محدودیت‌های معرفتی است. اگر خدا را شخصی در نظر آوریم که فاقد چنین محدودیت‌هایی است، او درصورتی‌که بی بهره از تبیین‌های برنامه‌ای باشد، دچار هیچ فقدان تبیینی نخواهد شد؛ به‌دلیل آنکه اگر فرض کنیم خدا به همۀ ویژگی‌های مرتبه پایینِ تبیین‌های فرایند تطابقی و اطلاعات موجهاتی مربوط به آن در جهان‌های ممکن احاطه داشته باشد، دیگر نیازی به تبیین‌های برنامه‌ای که مختص ویژگی‌های مرتبه بالا است، نخواهد داشت. به‌همین‌صورت، اگر قائل باشیم که خدا به همۀ تبیین‌های طبیعت‌گرایانه از باورهای اخلاقی و همچنین همۀ اطلاعات موجهاتی این‌گونه تبیین‌ها در جهان‌های ممکن آگاه باشد، درصورتی‌که بی‌بهره از تبیین‌های برنامه‌ای باشد، دچار هیچ فقدان تبیینی‌ای نخواهد شد؛ بنابراین، برنامۀ تبیینی که برای دفاع از ویژگی‌های مرتبه بالایی مانند ویژگی‌های اخلاقی آمده بود، نمی‌تواند راهکار دفاعی مناسبی برای واقع‌گرایان کورنل محسوب شود (Miller, 2003: 169-174).

4- نقد نلسون به میلر

واپسین بخش این جستار به انتقاد مارک نِلْسون از میلر در دفاع از تبیین برنامه‌ای اختصاص داده می‌شودکه به‌نظر نگارنده دفاع مؤثری در برابر نقد میلر از تبیین برنامه‌ای ارائه می‌دهد. استدلال میلر در نقد تبیین برنامه‌ای که در بخش پیش توضیح داده شد، این‌گونه خلاصه و صورت‌بندی می‌شود:

  1. دیدگاه نوشتار حاضر دربارۀ اینکه ویژگی‌های مرتبه بالاتر وجود دارند، باید از منظر هستی‌شناسانه و نه معرفت‌شناسانه تأیید شود. پس این نظر نباید فقط از زاویۀ معرفت محدود ما انسان‌ها موجه شود؛ بلکه باید از نگاه موجود همه‌دانی مانند خدا هم که دچار هیچ محدودیت معرفتی‌ای نیست، تأیید شود.
  2. ویژگی‌های مرتبه بالاتر درصورتی وجودشان تأیید می‌شود که چنین ویژگی‌هایی در بهترین تبیین ممکن از جهان، حتی از زاویۀ موجودی همه‌دان مانند خدا، وجودشان ضروری و نازدودنی باشد؛ به‌صورتی‌که چنین موجودی در نبود این‌گونه ویژگی‌ها، دچار فقدان تبیین برخی پدیدها شود.
  3. ولی از نظر موجود همه‌دانی مانند خدا که دچار هیچ محدودیت شناختی‌ای نیست، صِرف آگاهی از ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر در همۀ جهان‌های ممکن، برای تبیین هر پدیده‌ای کفایت می‌کند؛ بنابراین، وجود ویژگی‌های مرتبه بالاتر در بهترین تبیین از جهان، لازم و حذف‌ناشدنی نیست.
  4. بنابراین چون ویژگی‌های مرتبه بالاتر از دیدگاه موجودی با عدم‌ محدویت شناختی، غیرلازم و حذف‌شدنی است، پس بنابر بند 2، این نوع از ویژگی‌ها، فرض وجودشان ضرورتی ندارد و نمی‌تواند تأیید شود.

اما از نظر نلسون مقدمۀ 3 قانع‌کننده نیست. برای شرح آن باید به مثال ظرف شیشه‌ایِ دربسته‌ای که با به نقطۀ جوش رسیدن آبِ درونش ترَک می‌خورد، بازگردیم.

معلول این رویداد، یعنی ترَک‌خوردن ظرف شیشه‌ای به‌دلیل نقطۀ جوش رسیدنِ آبِ درون آن بنابر مقدمۀ 3 استدلال میلر می‌تواند به‌طور رضایت‌بخش و کافی توسط مصداق ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر این‌گونه تبیین شود:

ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر مولکول‌های معیّنی از آب در مکان و زمان مشخصی و همچنین با اندازۀ حرکت معلومی بر پیوندهای مولکولی جدارۀ ظرف شیشه‌ای ضربه وارد می‌کنند و این باعث ایجاد تَرَک در آن می‌شود. به‌عبارت دیگر، تبیین‌های حاوی ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر، تبیین علّی رویدادهای جزئی بر طبق شرح فرایند تطابقی است.

حال از نظر میلر درصورتی‌که موجود همه‌دانی مانند خداوند به کل زنجیرۀ تبیین‌های فرایند تطابقی ویژگی‌های مرتبه پایین‌تر این رویداد آگاه باشد، این تبیین‌ها برای توضیح این رویداد کفایت می‌کنند و هیچ احتیاجی به تبیین‌هایی حاوی ویژگی‌های مرتبه بالاتر مانند دما نیست.

ولی همچنان‌که نلسون اشاره می‌کند، خصوصیت متمایز ویژگی‌های مرتبه بالاتر، تحقق چندگانۀ آنها است. مثالی رایج برای شرح این مفهوم، ویژگی پمپ‌بودن است. پمپ‌بودن به‌طرقِ مختلفی امکان تحقق دارد؛ زیرا مثلاً برای پمپاژ خون در بدن، می‌تواند از صورت‌ها و مواد گوناگونی مانند قلب‌های طبیعی و مصنوعی ساخته شود؛ بنابراین، تحقق چندگانه داشتن ویژگیِ مرتبه بالاترِ پمپ‌بودن مانع از این است که آنها به هیچ ویژگی مرتبه پایینی از مولکول‌های برسازندۀ موادی جزئی و خاص وابسته باشند.

در مثال تَرَک‌خوردن ظرف شیشه‌ای هم، ویژگی دما از تحقق چندگانه برخوردار است. مهم نیست که کدام مولکول‌های آب به این سطح از انرژی می‌رسند یا چه مقدار بیشتر از این درجه شده‌اند و یا موقعیتشان در ظرف کجا است. همۀ این مؤلفه‌ها می‌توانند متفاوت باشند. فقط کافی است مولکول‌های آب، انرژی جنبشی موردنیاز را داشته باشند؛ زیرا واقعیت دما ترَک‌خوردن ظرف شیشه‌ای را در همۀ این شرایط گوناگون تضمین می‌کند.

بنابراین، تبیین‌های حاوی ویژگی‌های مرتبه بالاتر، تبیین علّی رویدادهای کلی‌ای مانند مثال دما را توضیح می‌دهند که براساس آن درصورتی‌که مولکول‌های مشخصی از آب، درون جهان ما در زمان، مکان و اندازۀ حرکت مشخصی به پیوند مولکولی دیوارۀ ظرف ضربه نزنند، جدارۀ شیشه‌ای ظرف باز هم به‌علت ضربۀ مولکول‌های دیگر در زمان‌ها یا مکان‌های دیگر یا با اندازۀ حرکت اندکی متفاوت چه در جهان ما و چه در جهان‌های ممکن دیگر، درصورتی‌که به دمای لازم رسید، باعث ایجاد ترَک در جدارۀ ظرف می‌شوند.

پس از مزایای تببین برنامه‌ای که از ویژگی‌های مرتبه بالاتر استفاده می‌کنند، تبیین علّی رویدادهای کلی‌ای است که تحقق چندگانه دارند و به هیچ تبیین علّی رویداد جزئی‌ای نیز قابل‌فروکاستن نیستند. درنتیجه، اگر موجود همه‌دانی مانند خدا از تبیین برنامه‌ای نامطلع باشد، چون از معرفت به تبیین ویژگی‌های مرتبه بالاتر محروم است، به‌دلیل اینکه ویژگی‌های مرتبه بالاتر به‌سبب تحقق چندگانه داشتن، غیرقابل‌فروکاست و جایگزین‌ناپذیر به ویژگی‌های مرتبه پایین است، او ناتوان از تبیین‌های علّی رویدادهای کلی می‌شود و به این دلیل، از ویژگی‌هایی محروم می‌شود که در بهترین تبیین از جهان نقشی نازدودنی دارند (Nelson, 2006: 423-427).

این نتیجه به ردّ استدلال میلر می‌انجامد؛ زیرا با مقدمۀ 3 استدلال او ناسازگار است و وجود ویژگی‌های مرتبه بالاتر در بهترین تبیین ممکن از جهان را حتی از زاویۀ دید موجود همه‌دانی مانند خدا لازم و حذف‌ناشدنی قلمداد می‌کند.

نتیجه‌گیری

در این جستار به شرح تبیین برنامه‌ایِ جکسن و پتیت پرداخته شد که به‌نظر نگارنده راهبرد دفاعی مؤثری برای موضع واقع‌گرایی کورنل است. این تبیین از سویی چون به حفظ ویژگی‌های مرتبه بالاتر در دستۀ ویژگی‌های مرتبط علّی کمک می‌کند و از سوی دیگر به‌دلیل اطلاعات موجهاتی‌اش، قابل‌فروکاست به تبیین‌هایی نیست که تنها ویژگی‌های مرتبه پایین را در بهترین تبیین از جهان کافی می‌دانند، نشان می‌دهد که ویژگی‌های مرتبه بالاتر اخلاقی، نقشی نازدودنی در بهترین تبیین ممکن از جهان ایفا می‌کنند.

مهم‌ترین انتقادهایی که به این تبیین وارد شده، یکی از سوی لایتر و دیگری از جانب میلر صورت گرفته است. لایتر براساس دو معیار دامنه و سادگی، تبیین‌های فروکاستیِ طبیعت‌گرایانه را برتر از تبیین‌های اخلاقیِ واقع‌گرایانه‌ای همچون دیدگاه واقع‌گرایان کورنل می‌داند. میلر نیز با اینکه انتقادهای لایتر را چندان قوی نمی‌داند، خود او از دو جهت به تبیین برنامه‌ای انتقاد وارد کرده است: نخست اینکه تنها با فرض وجود واقعیت‌ها و ویژگی‌های مرتبه بالاتر است که ما درصورت دسترسی‌نداشتن به تبیین برنامه‌ای، دچار فقدان تبیین این‌گونه پدیده‌ها می‌شویم؛ این در حالی است که وجود خود این ویژگی‌ها محل سؤال است و بنابراین، با یک مصادره‌به‌مطلوب مواجهیم. دوم اینکه برتری تبیین برنامه‌ای نسبت به سایر تبیین‌ها فقط از دید موجوداتی مانند انسان‌ها که فاقد اطلاعات موجهاتی دربارۀ ویژگی‌های مرتبه پایین‌ترند، ‌تأییدپذیر است؛ ولی اگر از منظر موجودی همه‌آگاه، مانند خدا به موضوع نگریسته شود که به شرح فرایند تطابقی همۀ ویژگی‌های مرتبه پایین و اطلاعات موجهاتیِ مربوط به آن در جهان‌های ممکن احاطه دارد، دیگر نیازی به ویژگی‌های مرتبه بالاتر و تبیین برنامه‌ای نخواهد بود که مختص این‌گونه ویژگی‌ها است.

اما به‌نظر نگارنده، انتقاد نلسون به میلر وارد است که بر مبنای آن حتی موجودی همه‌آگاه مانند خدا، بدون دانستن ویژگی‌های مرتبه بالاتر که دارای خصلت تحقق چندگانه است، دچار فقدان تبیین علّی رویدادهای کلی می‌شود و این نشان‌دهندۀ نقش نازدودنی این‌گونه ویژگی‌ها حتی از دید موجودی همه‌دان مانند خدا است.

[1]. Discontinuity Thesis

[2]. Continuity Thesis

[3]. unified knowledge

[4]. Richard Boyd

[5]. Nicholas Sturgeon

[6]. David Brink

[7]. Geoffrey Sayre-McCord

[8]. causally relevant property

[9]. lower (or first). order vs. higher(second)-order properties

[10]. causally efficacious

[11]. corresponding process account

[12]. explanatory potency

[13]. Brian Leiter

[14]. Paul Thagard

[15]. simplicity

[16]. the problem of explanatory narrowness(PEN)

[17]. the spirit realist

[18]. superego

[19]. projectivism

[20]. regularities

[21]. empiricist covering-law model of explanation

[22]. Carl Gustav Hempel

أ) momentum: کمّیتی است که برای سنجش حرکت یک جسم به کار می‌رود و برابر است با حاصل‌ضرب جرم و سرعت آن. هر تغییری در سرعت یا جهت حرکت جسم، سبب تغییر اندازۀ حرکت آن می‌شود.

[ii]) aggregate statistic: فرایندی که اعداد به‌منظور اهداف آماری با هم جمع بسته می‌شوند و می‌تواند به‌صورت جمع کل یا میانگین باشد.

[iii]) consilience دراصل به‌معنای «توافق، انطباق و سازگاری» است؛ اما همچنان‌که خود لایتر در ادامۀ نوشته‌اش برای رساندن مفهوم این معیار از واژۀ scope به‌معنی «دامنه» استفاده می‌کند (Leiter, 2001: 93, 96). ما هم از همین واژه برای نام‌بردن این معیار استفاده کرده‌ایم.

Boyd, Richard (1988). How to Be a Moral Realist. Essays on Moral Realism . G. Sayre- McCord (ed.). Cornell University Press.
Braun, David (1995). Causally Relevant Properties. Philosophical Perspectives, Vol. 9, AI, Connectionism and Philosophical Psychology.
Darwall, Stephen et al. (1997). Moral Discourse and Practice: Some Philosophical Approaches. Oxford University Press.
Harman, Gilbert. (1986). Moral Explanations of Natural Facts: Can Moral Claims Be Tested Against Moral Reality?. Southern Journal of Philosophy, 24.
Jackson, Frank & Pettit, Philip (1990). Program Explanation: A General Perspective. Analysis, 50(2).
Leiter, Brian (2001). Moral Facts and Best Explanations. Social Philosophy and Policy, 18, 2.
Miller, Alexander (2003). An Introduction to Contemporary Metaethics. Polity.
Nelson, Mark T. (2006). Moral Realism and Program Explanation. Australasian Journal of Philosophy, 84, 3.
Orilia, Francesco & Paolini Paoletti, Michele (2020). Properties. The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Winter 2020 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <https://plato.stanford.edu/archives/win2020/entries/properties/>.
Sayre-McCord, Geoffrey (1988). Moral Theory and Explanatory Impotence. Essays on Moral Realism. G.Sayre- McCord (ed.). Cornell University Press.